تا درخت دوستی بر، کی دهد *** حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود *** ورنه با تو ماجراها داشتیم
شیوه ی چشمت فریب جنگ داشت *** ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
گُلبن حُسنت نه خود شد دلفروز *** ما دم همت بر او بگماشتیم
نکته ها رفت و شکایت کس نکرد *** جانب حرمت فرو نگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا *** ما محصِّل بر کسی نگماشتیم
تفسیر عرفانی
1. ما از دوستان انتظار و توقّع یاری کردن و وفاداری در دوستی داشتیم، ولی آنچه را که خیال می کردیم، اشتباه بود. از هیچ کس نباید توقع و انتظار داشت، زیرا همه فقط به فکر خود خودشان هستند.
2. اکنون بذر دوستی و محبت را کاشتیم، باید منتظر بود و دید که چه وقت به بار می نشیند و میوه می دهد.
3. جدل و قیل و قال راه و رسم درویشی نبود، و گرنه ماجراهای بسیاری بین ما وجود داشت؛ من گله ها را فراموش می کنم و دیگر گله نمی کنم. در راه عشق و عرفان، سختی ها و ناراحتی های بسیاری پیش می آید که باید همه را فراموش کرد.
4. ناز و کرشمه ی دلربای چشمت که عاشق را می فریبد و دل او را صید می کند، از روی فریب و نیرنگ قصد آزار داشت و ما اشتباه کردیم و آن را صلح و دوستی پنداشتیم.
5. ای معشوق! گلبوته ی حسن و جمالت به خودی خود زیبا و دل افروز نشد، بلکه نفس و تأثیر توجه قلبی ما سبب جلوه و زیبایی آن گردید.
6. سخنان سربسته و اعتراض های بسیاری گفته شد، ولی کسی گله و شکایتی نکرد و ما هم جانب احترام و ادب را رها نکردیم. کسی از معشوق، گله و شکایتی ندارد و عاشقان جانب ادب و احترام را نگه می دارند.
7. معشوق گفت:ای حافظ! تو خود، دل به ما دادی و عاشق شدی، ما کسی را نفرستادیم که دل تو را گرفتار عشق ما کند.
به کوشش: رضا باقریان موحد