مترجم: محمّد ابراهیم فتّاحی
آوازه ی ملکی به ویژه به دلیل انشعاب سال 1326 از حزب توده، پایه گذاری نهضتی برای سوسیالیسم پارلمانی، مبارزه ی وی علیه استالینیسم در ایران و در کل جهان، تئوری عمومی وی در خصوص نیروی سوم، پشتیبانی سازمان یافته و سیستماتیک وی (هر چند انتقادی) از دولت مصدق و آزار و اذیتی است که منظماً از جانب مراکز قدرت سیاسی (از جمله بسیاری از مخالفان رژیم) به او رسید.(1) با این وصف ابعاد عمیق تر و پوشیده تر اما از لحاظ تاریخی مهم تری در زمینه دیدگاه و رهیافت سیاسی وی وجود دارد که بیش از هر مسئله دیگری به مسائل سیاسی معاصر ایران ارتباط دارد. بنابراین در اینجا بر آن ابعادی از اندیشه های سیاسی و آن دسته از فعالیت های وی تأکید خواهد شد که آن را می توان تحت دو عنوان مشخص به صورت تحلیلی مورد بحث و بررسی قرار گیرد، «رد و عدم پذیرش تئوری توطئه در سیاست»(2) و «گفت و گو، دموکراسی و رفرم »(3).
امتناع و رّدِ تئوری توطئه در سیاست
در ایران، تئوری توطئه در سیاست صرفاً محصول روابط استعماری مدرن نیست، بلکه برعکس، دارای ریشه های عمیق در کشور بوده و در تاریخ طولانی دولت خودکامه [ در کشور] وجود داشته است. حاکمیت خودکامه یعنی شرایطی که در آن هیچ قانون و نظامی برای حمایت از جان و مال افراد، حتی افراد رده بالای کشور وجود نداشت. همچنین به معنای آن است که هیچ اریستوکراسی دراز مدت یا سیستمی که در آن طبقات اجتماعی و عضویت در آنان [ در طبقه ] در دراز مدت تداوم یابد قابل تصور نبود؛ بنابراین طبق نظر این نویسنده، ایران در مقایسه با «جامعه ی بلندمدت » اروپایی، یک «جامعه ی کوتاه مدت» یا « جامعه ی کلنگی است.»(4)بر این اساس، حاکمیت خودکامه به این معنا بود که زندگی و مالکیت شدیداً بی اهمیت و پیش بینی ناپذیر بود و بر اساس اراده و هوس حاکمان و فرمانروایان محلی، تصادف و تقدیر و سرنوشت و نیز مهارت های فردی در توطئه های فریبکارانه تعیین می شد. در نتیجه، روان شناسی اجتماعی مبنی بر اینکه هر حادثه ای محصول دسیسه است، پدید می آمد و از حدود نیمه های سده های نوزدهم [ این دیدگاه ] به طور فزاینده ای به تصمیم گیری های فوق انسانی و قدرت های بزرگ خارجی اطلاق داده شد.
بدیهی بود که این قدرت های بزرگ برای گسترش و توسعه منافع خود می کوشیدند. اما توانایی های خارق العاده ای که به آنان نسبت داده می شد هماهنگ با فرهنگ غنی اسطوره شناختی و افسانه ای کشور بود تا واقعیت. در طول زمان تئوری توطئه به آن نوع پیشگویی منجر شد که به صرف تبعات ناشی از گفتن آن حتماً به وقوع خواهد پیوست:(5) قدرت های خارجی در سیاست کشور بیش از آن چه می توانستند، به خاطر این باورِ مردم که آنها کاملاً مقاومت ناپذیر هستند، در کشور دارای نفوذ شدند. تئوری های مدرن امپریالیسم نیز این سنت را در سده ی بیستم تقویت کردند، به طوری که در زیرِ ظاهر استدلال روشنفکری چنین تئوری هایی، کاربرد تئوری توطئه قدیمی و بیگانه ترسی تجلی (6) می کرد.
در اواخر سال 1329 و در میانه ی جنبش ملی شدن صنعت نفت و اعتراض عمومی علیه شرکت نفت ایران و انگلیس، جنگ سرد شدید و جنبش های بین المللی ضد امپریالیستی، ملکی مبارزه ای را علیه تئوری توطئه به عنوان مخرب ترین مانع در برابر توسعه ی سیاسی و اجتماعی کشور آغاز کرد. او می گفت که نمی خواهد قدرت، نفوذ، مداخله و موقعیت نابرابر قدرت های بزرگ را - چه در گذشته چه در حال - حاضر- در ایران یا دیگر کشورهای استعماری و نیمه استعماری نادیده انگاشته و اهمیتی برای آن قائل نشود. بلکه او مخالف دیدگاهی بود که:
الف) همه ی گرفتاری های کشور را به دلیل استعمار و امپریالیسم می دانست.
ب) اینکه همه ی حوادث و حتی رویدادهای جزئی در کشور دسیسه های پنهانی این قدرت ها است.
ج) همه ی بازیگران عمده در دولت، سیاست و اپوزیسیون ایران عوامل یکی از قدرت هایند.
د) اینکه توسعه ی کشور امکان پذیر نیست مگر اینکه به یکی از بلوک های جنگ سرد بپیوندد.
ه) و سرانجام اینکه همه ی تلاش ها و دستاوردهای به ظاهر مستقل و نیم کاسه هایی در زیر کاسه های یکی از قدرت های بزرگ خارجی بودند تا بدین وسیله با فریفتن مردم از راه دیگری در امور کشور دخالت کنند.
خواننده ی کنونی که شناخت یا تجربه ی ملموسی از این تئوری توطئه ی ایرانی و گستره، ژرفا و میزان فراگیری و تداوم آن در زمان نداشته باشد، اهمیت این دیدگاه ها و نکات را آن چنان که باید درک نخواهد کرد. آنان باید به ادبیات سیاسی نه چندان دور کشور رجوع کنند تا قادر به درک ماهیت غیرعادی استدلال بی امان او علیه تئوری توطئه شوند که به نوبه ی خود موجب تقویت اتهامات سنگین مخالفان وی علیه او و دیدگاه های وی گردید.(7) اگر یک چیز بود که تقریباً همه ی روشنفکران و اساساً همه گرایش های سیاسی- از شاه تا محافظه کاران و حزب توده و نهضت ملی- در خصوص آن هم نظر بودند، تئوری توطئه، ابتدا در ارتباط با روسیه و بریتانیا، سپس بریتانیا و شوروی و در مراحل بعدی، مهم تر از همه ایالات متحده امریکا بود، هر چند ترس از انگلیس حتی تا انقلاب سال 1357 هیچ وقت به کلی از بین نرفت.
یافتن اندیشمند سیاسی، روشنفکر، رهبر یا فعال دیگری که مبارزه ای را (هر چند در زمان خود ناکام) علیه تئوری توطئه از اواخر دهه ی 1320 تا اواخر 1340 پیش ببرد، دشوار است. وی در مقاله ی کابوس بدبینی که در سال 1328 به چاپ رسید، تئوری توطئه را به عنوان عامل اساسی بدبینی در میان طبقه ی روشنفکر نسبت به چشم اندازهای آینده ی کشور، توضیح می دهد:
این اشخاص از امپراتوری بریتانیا که در حال انحطاط است و پایگاه های خود را یکی پس از دیگری از دست می دهد یک قادر مطلق و یک نیروی خارق العاده ی مقاومت ناپذیر درست کرده اند. در پایتخت کشور ما عده ای سیاست باف روشنفکر پیدا می شوند که امکان یک فعالیت سیاسی بدون تسلیم شدن به بیگانه را غیرممکن می دانند. اگر با اینها از استقلال هند صحبت کنید فوراً لبخندی زده و از ساده لوحی شما تعجب می کنند که نمی دانید نهرو و گاندی با تمام نهضت استقلال هند و نهضت ملل آسیایی از نوع اندونزی و برمه و غیره مسخره ای بیش نیست. می دانیم که به عقیده ی بعضی ها هیتلر حتماً و شاید استالین دست نشانده ی انگلیسی ها بودند.(8)
وی در مقاله ای درباره ی مرض استعمارزدگی، که در آن برای نخستین بار در ادبیات سیاسی، از پسوند فارسی زدگی (9)برای نشان دادن یک بیماری نامعقول و بی اساس استفاده کرد، گفت که از امپریالیسم انگلیس کابوسی وحشتناک ساخته شده و در نتیجه مردم ایران اعتماد به نفس خود را از دست داده اند. وی یادآور شد که بر اثر باور به توهّم قدرت مطلق انگلیسی ها ایرانیان خود را بیش از عروسک هایی در دست های قدرت های خارجی نمی بینند و به این جهت خود را از بهبود سرنوشت خویش عاجز می دانند. او می گوید این ترس بیمارگونه به گونه ای است که هرگاه کسی گام های مثبتی را برای پیشرفت اجتماعی پیشنهاد می کند، اکثر افراد و در واکنش می گویند «ولی آنها نمی گذارند». بدیهی است که منظور از «آنها » امپریالیسم انگلیس است:
در نیرومندی استعمار هیچ شکی نیست، اما باید دید این نیرومندی در چیست و این تأثیر در رگ و ریشه ی جامعه ی ما که ورد زبان این آقایان استعمارزده گردیده از کجا سرچشمه می گیرد.(10)
او در ادامه به این واقعیت اشاره می کند که بخش عمده ای از قدرت انگلیس دقیقاً در توهّم شکست ناپذیری آن قرار دارد. پدیده ی پیچیده ای که در بردارنده ی دو بخش متفاوت «عینی» و «ذهنی» بود. بخش عینی آن منطبق با قدرت واقعی، حضور و توانایی امپریالیسم برای مداخله در امور کشورها است. اما بخش ذهنی آن ساخته و پرداخته ی ذهن بوده و «در جهان واقعیت هیچ گونه معادلی» ندارد. اگر افرادی که به دلیل هراس از «توهّم امپریالیسم » همه ی امید خود را از دست داده اند، برای چیرگی و غلبه بر آن توهّم تلاش کنند، قدرت امپریالیسم را به اندازه ی واقعی آن ارزیابی خواهند کرد و - همزمان - قدرت مردم ایران را دست کم نمی گیرند. در آن صورت غلبه بر قدرت عینی امپریالیسم نیز امکان پذیر می شود:
عده ای از روشنفکران بی طرف و استعمار زده این طور تصور می کنند که در سفارت و وزارتخانه استعمارطلبان برای تمام افراد روشنفکر، یک پرونده ی دقیق از تمام مشخصات و نامه ی اعمال وجود دارد و مانند قادر مطلق از تمام جزئیات اعمال و حتی نیات آنها باخبرند، و بنابراین از هر فکر (تا چه رسد به اقدام اصلاحی) صرف نظر می کنند.(11)
ملکی همچنین نوشت که بزرگنمایی توان استعمار «امروز به منافع بریتانیا، فردا به منافع شوروی خدمت خواهد کرد، اما هرگز در خدمت منافع ایران نخواهد بود.»
همانگونه که اشاره شد، ملکی این مقالات را در سال 1328 به چاپ رساند. وی همین دیدگاه را در طی سال های بعد نیز در تئوری و نیز در عمل ادامه داد و یادآوری می کرد که ترس غیر معقول از قدرت های بزرگ علیه منافع کشور و توانمندی آن برای بهبود موقعیت داخلی و بین المللی خواهد بود. بدین ترتیب، ملکی هر چند نسبت به سیاست های داخلی و بین المللی شوروی برخوردی انتقادی داشت، ولی معتقد بود که بهترین سیاست در ارتباط با شوروی و نیز بلوک غرب [ امریکا ] ایجاد روابط دوستانه اما مستقل با هر دو قدرت می باشد.
مثلاً در اوایل بهمن 1331 هنگامی که دولت مصدق شیلات دریای خزر را ملی و درخواست شوروی برای تمدید امتیاز آنان را رد کرد، مطبوعات حزب توده به شدت این سیاست را محکوم کردند، در حالی که روزنامه ی نیروی سوم با انتشار مقالاتی از تصمیم دولت پشتیبانی کرد. در روزی که مالکیت شرکت شیلات خزر از شوروی به دولت ایران منتقل شد، عبارات زیر، تیترهای اصلی سر مقاله ی روزنامه ی نیروی سوم بود:
عدم قبول تمدید امتیاز شیلات از طرف دولت ایران نباید حمل بر دشمنی و خصومت گردد. ملت ایران خواهان دوستی و حفظ روابط سیاسی و فرهنگی و اقتصادی با ملت شوروی است- اما بر اساس معامله ی متقابل و حفظ حقوق و احترام به استقلال و آزادی ملت ایران، نه بر اساس وصیتنامه ی پترکبیر. دولت شوروی می تواند اطمینان کامل داشته باشد که ملت ایران به هیچ وجه در صدد نقض دوستی با ملت شوروی نیست، اما این دوستی نباید دنباله ی دوستی قدیم باشد. اگر دولت شوروی به استقلال و آزادی ملت ایران احترام نگذارد، نباید توقع دوستی داشته باشد.(12)
دیدگاه ضد بیگانه ترسی و عدم اعتقاد ملکی به تبیین ها و تحلیل های توطئه اندیشانه و به کارگیری هتک حرمت و افترا در سیاست از این موارد هم فراتر می رفت. پس از آخرین دوره ی زندانی شدن خود در نیمه های دهه ی 1340، چند ماه پیش از مرگش، کتابی درباره ی انجمن های ایرانی فراماسونری و اعضای آن در تهران مانند بمب منفجر شد. اسنادی از ساواک که در دهه ی 1360 منتشر شد، نشان داد که دست ساواک پشت این پروژه بوده، و مالیّه آن را نیز تأمین کرده است. هدف اساسی از این اقدام به احتمال زیاد بی اعتبار نمودن افراد نامبرده (همراه با عکس بعضی از آنها) در این اثر سه جلدی بود که بیشتر آنان عضو هیئت حاکمه ی سیاسی کشور بودند. در آن زمان تقریباً همه فراماسونری را مرکز بی رحم ترین و فاسدترین «جاسوس های» انگلیسی می دانستند. دیدگاه ملکی در این زمینه واقع بینانه تر و نیز در ارتباط با فراماسون های ایرانی منصفانه تر بود. وی در نامه ای به طور ضمنی از انتشار این کتاب نام برد و نوشت:
نقل محافل اجتماعی و سیاسی تهران، کتاب های فراموش خانه و فراماسونری در ایران ... است (در سه جلد). در ایران به این سازمان [ فراماسونری ] اهمیتی بیش از آن چه امروز دارد داده می شود، و اعضای این سازمان را بیشتر از آن چه بد باشند تلقی می کنند.(13)
هم در دوران ملکی و هم پس از آن - حتی تا اواخر دهه ی 1370- تقریباً به همه ی رهبران سیاسی ایران که به گونه ای با رژیم همکاری و پیوستگی داشتند، برچسب عاملان یا جاسوسان انگلیس یا امریکا می زدند. اما فراماسونری بدترین تهمتی بود که ممکن بود به کسی بزنند، هر چند در مواردی کاملاً بی اساس بود.
بیگانه ترسی [ در ایران ] به اندازه ای بود که در حالی که مخالفان رژیم پیشین فکر می کردند که [این رژیم ] در واقع چیزی بیش از عروسک خیمه شب بازی امریکا نیست- بسیاری از افرادی که خودشان از انقلاب پشتیبانی کرده بودند بر این باور بودند که انقلاب بهمن 1357 توسط امریکایی ها طراحی شده است. حتی تردیدهایی توسط برخی شاعران متعهد به شعر کلاسیک فارسی مبنی بر اینکه مدرنیسم محصول دسیسه های خارجی بوده است نیز وجود داشت.(14) افراد معدودی در صحنه ی اجتماع وجود داشتند، از جمله تقی زاده، که به تئوری توطئه اعتقاد نداشتند، اما آنها ( خواهی نخواهی) خود اعضای دستگاه یا هیئت حاکمه و در هر صورت خودشان به ناحق تهمت خورده بودند که دست نشانده ی بیگانگان اند. از موارد بسیار اندکی که بگذریم، نمی توان افراد دیگری را - خاصه در گروه اپوزیسیون - غیر از ملکی، یافت که به تسلط کامل و اجتناب ناپذیر قدرت های خارجی در ایران اعتقاد نداشتند. (15)
گفت و گو، دموکراسی و رفرم
پارادایم سیاسی ملکی پیچیده و ساخته ی خود او بود. او یک سوسیالیست اما نه مارکسیست بود. اگر چه از برخی از مفاهیم و مقولات مارکسیستی در رهیافت خود در توسعه ی اقتصادی و اجتماعی بهره می جست، اما شدیداً به آزادی فردی، رأی آزاد مردم در انتخابات پارلمانی و خود دموکراسی پارلمانی اعتقاد داشت. در اوایل سال 1320 در پی ملی شدن صنعت نفت در ایران، یادآور شد که ملی شدن صنعت نفت دستاورد بزرگی بوده است اما این اقدام صرفاً نقطه ی آغاز یک توسعه ی سیاسی بنیادی در کشور است:باید نیروهای ملی نوعی تنظیم شود که حکومت حزبی پارلمانی به معنی حقیقی و واقعی آن به وجود بیاید، باید مردم بتوانند واقعاً به وسیله ی نمایندگان خود بر خود حکومت نمایند. در مرحله ی کنونی، ملت سلطه ی حقیقی خود را تنها به وسیله ی حزب و یا احزاب متکی به اصول و مکاتب اجتماعی مشخص و معین می تواند انجام دهد. این یکی از وظایف مهم عناصر جبهه ی ملی است و موفقیت در ادای این وظیفه ی تاریخی منوط به این است که رهبران و عناصر مترقی آن نباید در دنبال جریان های محلی یا جهانی بروند، بلکه باید ابتکار را در دست بگیرند، باید برای تمام شئون کشوری و اجتماعی نه فقط مطابق مکتب اجتماعی معین اصولی را پیروی کنند، بلکه نقشه ی منظم و مشروح داشته باشند. این نقشه ها نباید از تصورات و توهمات اشخاص یا فقط از حسن نیت ناشی باشد، بلکه افراد و کارشناسان با حسن نیت باید نقشه ها را از روی مطالعه ی دقیق و تجربی و احتیاجات روزانه و احتیاجات اساسی آینده ی مردم تهیه کرده باشند. باید مردم را مجهز به تربیت و دانشی کرد که بتوانند نان و آزادی را به دست آورده و از آن دفاع کنند، باید به قول آن جامعه شناس کاری کرد که هر آشپز نیز بتواند هنر حکومت و شرکت در حکومت را یاد بگیرد.
وی همچنین افزود که سیستمی باید ایجاد شود که در آن هم برخورداری از نان و هم از آزادی امکان پذیر باشد و منافع جامعه را بدون از بین بردن حقوق افراد حفظ نماید.
به نظر من مهم ترین وظیفه ی تاریخی جبهه ی ملی به وجود آوردن یک «مدنیت توده ای » است که تمام افراد ملت در آن بتوانند جا داشته باشند و مطابق لیاقت و استعداد خود به جامعه خدمت کنند و از نتیجه ی زحمت خود برخوردار باشند، جامعه و مدنیتی که در آن ترکیب منطقی و صحیحی از فرد و جامعه به عمل آمده باشد، مدنیتی که در آن جامعه فدای افراد نشود، و ضمناً فراموش نشود که جامعه فی حد ذاته وجود ندارد، بلکه از کلیه افراد به وجود آمده است.(16)
ملکی در مقاله ای که در شهریور 1331 نوشت بر نیاز به نظم عمومی و انضباط سیاسی (که در دهه ی 1320 از کالاهای کمیاب بود) و نیز قانونمند اجتماعی و اقتصادی جهت توسعه به عنوان نکات اساسی تأکید کرد و یادآور شد که «انضباط دموکراتیک باید جانشین هرج و مرج و بی انضباطی شود.» او در ادامه تأکید کرد که:
اختلاف بزرگ کار مطابق نقشه و اصول اجتماعی هماهنگ ما با دستگاه های توتالیتر، خاصیت دموکراتیک آن است که هرگز نباید از دست بدهیم. ما نباید آزادی های فردی را فدای تأسیسات اجتماعی کنیم و این دستگاه ها را نیز نباید به طور مطلق بر آزادی های فردی تسلط سازیم.(17)
سال های بعد او بالای روی جلد یکی از شماره های نشریه ی علم و زندگی نوشت: «کمونیست ها آزادی را فدای نان می کنند در حالی که مرتجعین نان را قربانی آزادی می کنند؛ ما معتقدیم که نان، آزادی و رفاه اجتماعی مانعة الجمع نیستند.»(18)
طرح این مسائل در سال 1339 یعنی هنگامی بود که رژیم پس از کودتا در ضعیف ترین وضعیت خود قرار داشت و ایده آلیسم رادیکال در میان هواداران آن به شدت رایج بود. اما ملکی همچنان بر این باور بود که بهترین فرصت کشور ایجاد حکومت قانون و رفرم اقتصادی و سیاسی آرام است. در بخشی از بند چهارم بیانیه ی جامعه سوسیالیست ها که در مهر 1339 منتشر شد، آمده است:
به نظر می رسد که محتوی یک رژیم اجتماعی بیشتر اهمیت داشته باشد تا شکل ظاهری آن. به همین مناسبت در چارچوب قانون اساسی ایران می توان بسیاری از ترقیات و پیشرفت های اجتماعی را به دست آورد. «جامعه » قانون اساسی حاضر را محترم شمرده و کوشش می کند که حکومت قانون را برقرار سازد. با رفورم ارضی و مبارزه با بقایای ملوک الطوایفی امید است بتوان ثبات و تعادل اجتماعی به وجود آورد و به حقِ رأی عمومی یک معنا و مفهوم واقعی داد. در صورتی که بتوانیم حقیقت حکومت مشروطه ی پارلمانی را با حق رأی آزاد برای همه مردم شهر و ده تأمین کنیم، خواهیم توانست موفقیت های بزرگی به دست آوریم.
بیانیه بر این نکته تأکید کرد که دموکراسی و آزادی با هرج و مرج فاصله ی زیادی دارد:« برخی آزادی خواهی را با بی قانونی و هرج و مرج برابر پنداشته اند. جامعه ی سوسیالیست ها این نوع آزادی را پیش درآمد ضروری دیکتاتوری می داند. از سوی دیگر، باید برای آزادی فردی و تمرکززدایی اداری در کشور احترام جدی قائل شد:
«جامعه» در عین حال که دخالت دولت و یا ارگان های اجتماعی را در امور اقتصادی لازم می شمارد، برای آزادی های شخصی و ابتکار خصوصی نیز اهمیت قائل است. دخالت و ممیزی جامعه و یا دولت در امور اجتماعی، هرگز نباید آزادی های فردی را از میان ببرد. به همین سبب جامعه ی سوسیالیست ها برای مقامات منتخب محلی اهمیت زیادی قائل است و عقیده دارد که تمایل حکومت باید در این جهت باشد که متدرجاً و تا حدود ممکن وظایف دولت مرکزی به مقامات محلی واگذار شود.(19)
در سال های 1330-1332، هنگام نخست وزیری مصدق، ملکی مبارزه ی مستمری را برای اصلاحات اجتماعی اساسی سازمان داد. فضای سیاسی آن دوره به گونه ای بود که تقریباً هیچ نیروی سیاسی یا رهبری اعم از مصدقی یا ضد مصدق- پیشنهادات معینی (متمایز از شعارهایی که دربردارنده ی سعادت ابدی (20) بودند ) برای اصلاحات در دراز مدت ارائه نکرد. حزب توده تغییرات فراگیر و رادیکال را که قرار بود بر اثر انقلاب قریب الوقوع رهبری آنان به دست آید، دنبال می کرد. احزاب جبهه ی ملی به جز نیروی سوم مشغول مسائل مربوط به نفت بوده و چندان نگران توسعه ی اجتماعی دراز مدت نبودند.
ملکی نسبت به این واقعیت آگاه بود که تا زمانی که دعوای نفت ایران و انگلیس ادامه دارد و در واقع رو به افزایش است، آرامش کافی در داخل کشور نخواهد بود و توانی برای اجرای رفرم اساسی نیز وجود نخواهد داشت. و به خاطر این علاقه مندی به آرامش داخلی و ثبات لازم برای پیشرفت اقتصادی و سیاسی دراز مدت، از بهترین راه حل ممکن در دعوای نفت حتی اگر صددرصد منطبق با ایده آل ایران نبود، پشتیبانی می کرد. اما عقیده داشت که حتی پیش از دستیابی به راه حلی در زمینه ی دعوای نفت، یادآوری اهمیت اصلاحات اجتماعی اساسی به دولت و جامعه ضروری است. اصلاحاتی که در بردارنده ی برخی اقدامات بنیادی بود، اما به نظر او دو مسئله ی اصلاحات ارضی و حقوق مساوی برای زنان بیشترین اهمیت را داشت.
او از اصلاح در سیستم مالکیت ارضی در ایران -«آزادی 80 درصد مردم از فقر و محرومیت » دفاع می کرد. انگیزه اش هم عدالت و مطلوبیت اخلاقی این اصلاحات بود و هم اینکه به هر حال این اقدامات به سود توسعه ی اجتماعی و اقتصادی کشور تمام می شد. در مورد مسئله ی زنان او از هر فرصتی استفاده می کرد تا خواستار شود الف)«نیمی از جامعه که نیم دیگر را در دامان خود می پروراند» از حق رأی و شرکت کامل در جامعه برخوردار شوند و ب) تمام توان و ظرفیت جامعه با وارد کردن زنان به عرصه ی فعالیت اقتصادی و اجتماعی بسیج و به کار گرفته شود.(21) در واقع وی در نامه ی سرگشاده ی بلند و بسیار مهمش به آیت الله کاشانی که در مهرماه 1331 (درست پس از هنگامی که فعالان وی به افراد بقایی کمک کردند تا کادرهای حزب زحمتکشان را از ساختمان حزب با زور بیرون کنند) نوشت:
من از آن چه درباره ی حقوق بانوان نوشته ام مفتخرم و با کمال جرأت می گویم که در حال حاضر و در شرایط کنونی زمان، نمی توان بیش از نیمی از جامعه را در حال فلج نگاه داشت. تمام ملل جهان امروز از حداکثر ظرفیت انسانی خود برای صلح و جنگ استفاده می کنند. اگر ما نتوانیم و یا نخواهیم بانوان را در زندگی اجتماعی از لحاظ اداره کردن تمام شئون جامعه- شرکت دهیم، نخواهیم توانست از استقلال خود دفاع کنیم.(22)
هنگامی که در دی ماه 1331 مصدق در حال بررسی اعطای حق رأی به زنان از طریق اصلاح گسترده ی قانون انتخابات بود و برخی از علمای بسیار بانفوذ نیز این گونه فهماندند که آن را تحمل نخواهند کرد، ملکی و نیروی سوم مبارزه ی پر سرو صدایی و بی امانی را به طرفداری از حق رِأی زنان شروع کردند، در واقع دولت مجبور به کنار گذاشتن لایحه ی پیشنهادی شد چرا که فاقد توان لازم برای رویارویی با مخالفت عوامگرایانه با آن در زمینه های مذهبی بود.(23)
همان گونه که یادآوری شد، مباحث و برنامه های مربوط به حقوق زنان، اصلاحات ارضی، دموکراسی پارلمانی، آزادی های فردی ( اما نه افسار گسیختگی و هرج و مرج) و رفاه اجتماعی پس از کودتای 1332 تا اوایل دهه ی 1340 ادامه یافت، علی رغم این واقعیت که بینش مخالفان نسبت به رژیم صرفاً براندازانه بود، و روش اصلاح طلبانه ی او بهانه ی تازه ای برای کوبیدن او به وسیله ی بدخواهانش فراهم کرده بود. در سال 1335 برنامه ی سیاسی فراگیری را به رهبران حزب ایران (که بعداً جبهه ی ملی دوم را در سال 1339 سازماندهی کردند) پیشنهاد کرد. در آن هنگام آنها معتقد بودند که امیدی برای فعالیت سیاست در سال های آینده حتی شاید دهه های بعدی وجود ندارد.(24) اما ملکی بر این باور بود که فرصت فعالیت سیاسی دیر یا زود فرا خواهد رسید و آنها باید برای آن آمادگی داشته باشد. او سلسله پیشنهاداتی را در ارتباط با سیاست داخلی، روابط خارجی و رفرم اقتصادی و اجتماعی ارائه کرد.
در خصوص سیاست داخلی نوشت که باید وارد یک مبارزه ی «حیاتی و مماتی» علیه فساد، تلاش برای ایجاد حکومت قانون و گسترش «دموکراسی پارلمانی و مشروطه بر مبنای یک دولت رفاهی» شد. با این حال باید نظام کنونی پادشاهی مشروطه را پذیرفت. این امر به معنای «زد و بند سیاسی بی نظم و انضباط » نبود بلکه تلاش و کوشش برای «هدف های انقلابی از طریق به کارگیری ابزارهای صلح آمیز» بود.
برنامه ی اصلاحات اجتماعی ارائه شده در بردارنده ی یک سیاست نسبتاً دقیق در زمینه ی اصلاحات ارضی و سیاست صنعتی شدن کشور بر اساس برنامه ریزی و مشارکت دولت بود که به طور مستقیم اتاتیسم (دولت گرایی) را نیز رد می کرد.(25)
برای بسیاری از روشنفکران ایرانی، احزاب سیاسی و گروه ها و اصلاح طلبان سرشناس، مطالب فوق در شرایط کنونی باید کاملاً منطقی و برنامه ی کاملی از اصلاحات مترقی و نگرشی مسئولانه در زمینه ی سیاست و جامعه به نظر برسد. اما در آن هنگام از دیدگاه بیشتر آنان این مفاهیم در بهترین حالت حکایت از سازشکاری و فرصت طلبی و حتی خیانت بود. در واقع در فاصله ی چند سالی که دو سند فوق منتشر گردید، ملکی و همکاران وی با سیلی از ناسزاهای روبه رو بودند.
اما علی رغم همه ی موارد فوق، ظاهراً متقاعد کننده ترین مدرک برای اتهامات مخالفان وی در سال 1339 به وجود آمد. در مهرماه همان سال اسدالله علم چند بار با او دیدار کرد و دعوت شاه را برای ملاقات با ملکی تکرار کرد. ملکی یک بار در اواخر سال 1331 پس از جلب موافقت کمیته ی مرکزی حزب و پشتیبانی مصدق با شاه (و این بار به دعوت خود او ) ملاقات کرده بود. اما در سال 1339 وضع دیگری وجود داشت و دیدار وی با شاه می توانست از جانب بدخواهان فزاینده اش به عنوان «سازشکاری»(26) تلقی شود و همین طور هم شد.
در این ملاقات نیز ملکی موافقت همکاران خود و نیز پشتیبانی غلامحسین صدیقی و کریم سنجابی، دو تن از برجسته ترین و محترم ترین رهبران جبهه ی ملی دوم، را کسب کرد. دو سال بعد وی در نامه ی طولانی خود به مصدق چگونگی ملاقات با شاه و موضوعات مورد صحبت را توضیح داد:
آقای علم سه جلسه دو ساعته با من ملاقات کرد و سعی کرد تا مرا متقاعد کند با شاه ملاقات به عمل آورم. مناسبات آقای علم با من از آنجا بود که در یکی از شماره های نبرد زندگی از برنامه ی اصلاح ارضی ای که آقای علم به نام حزب مردم مطرح کرده بود یک انتقاد کوبنده صورت گرفته بود. در دنبال آن، آقای علم چند بار از ما تقاضای همکاری کرده بود، ولی من به ایشان گفتم که همکاری ما با ایشان در چارچوب دستگاه حاکم فعلی عملی نتواند بود. به هر صورت ارتباط دوستانه ای با ایشان باقی ماند و به سابقه ی آن آشنایی ملاقات مزبور به عمل آمد. در آن روزها رژیم حاکم ضعیف بود و در مقابل اوضاع و احوال بین المللی خود را ضعیف حس می کرد و حاضر بود امتیازات زیادی به جبهه ی ملی بدهد. همین اصرار به اینکه به ملاقات شاه بروم، از دلایل همین ضعف بود.
در پاسخ به این پرسش که «چرا شمار معدودی از رهبران دیگر نهضت ملّی، به دیدار با شاه دعوت نشده بودند، علم پاسخ داد که «او ملکی احترام [خودش] را نسبت به قانون اساسی آشکارا بیان کرده بود و اینکه نظر وی با حزب توده نیز کاملاً شناخته شده بود.» علم توضیح داد که سایرین نیز هنگامی که موضع خودشان را در ارتباط با دو موضوع فوق روشن نمایند دعوت خواهند شد و اینکه این ملاقات با ملکی به منظور باز کردن راه برای ملاقات های وسیع تر انجام می گیرد. ملکی در نامه ی خود به مصدق نوشت: « من با موافقت کمیته ی اجرایی [جامعه سوسیالیست ] و پس از رایزنی های مستقیم با آقایان صدیقی و سنجابی با شاه دیدار کردم:
در این ملاقات- مانند ملاقات اول که با اطلاع و مشورت آن جناب درگذشته صورت گرفته بود- من با کسب اجازه از لحاظ محتوی بحث مانند یک انسان با انسان صحبت کردم نه مطابق رسوم درباری. مذاکرات لااقل از طرف من صریح و رک و ساده بود.
در پایان شاه اظهار داشت که برای او تفاوتی نمی کند که چه کسی دولت را بر عهده داشته باشد،«صالح ها» و یا «سنجابی ها»، مهم برای او اطمینان از دو مسئله است:
اولاً وضع خود را رسماً نسبت به احترام به قانون اساسی ( که منظور ایشان احترام به مقام سلطنت بود) اعلام کنند، ثانیاً وضع خود را نسبت به حزب توده مشخص بسازند.
ملکی سپس در ادامه ی نامه اش به مصدق گله کرد و گفت در نتیجه ی واکنش رهبران جبهه، کل جبهه دچار مشکلات عمده ای [ به هنگام نوشتن نامه به مصدق ] شده است:
در آن زمان که هیئت حاکمه سخت متزلزل بود و همه گونه امتیاز را به نفع نهضت ملی می شد گرفت، اعلام کردن دو کلمه درباره ی قانون اساسی و حزب توده می توانست وضع نهضت را از جنبه ی داخلی و خارجی مشخص و روشن سازد. ولی رهبران [جبهه ] این دو موضوع را مسکوت گذاردند تا آنکه سرانجام خود تبدیل به مدافع قانون اساسی و سلطنت مشروطه گشتند و به مناسبت تهمت هایی که از طرف سازمان امنیت به آنان زده می شد، مجبور شدند بارها علیه حزب توده و رادیوهای وابسته به شوروی اعلامیه بدهند. حال آنکه اگر از اول وضع را روشن کرده بودند، مجبور به چنین دنباله رویی هایی نمی شدند.
ملکی در این بخش از نامه اش به مصدق پا پیش تر گذاشته در خصوص اشتباه مجدد و اساسی رهبران نهضت در اتخاذ یک روش احساس گرایانه و سازش ناپذیر این بار نسبت به دولت علی امینی سخن گفت:
در دوران نخست وزیر دکتر امینی نیز فرصت های مختلفی وجود داشت. و در این دوره جبهه می توانست از شکاف درون هیئت حاکمه سود جوید و خود جانشین دولت او شود. اما رهبران جبهه با اشتباه کاری های حیرت انگیز این فرصت را از دست داد.(27)
اما بحث مربوط به دولت دکتر امینی بخش با اهمیت دیگری در «سیاست شگفت انگیز» ملکی است. علی امینی سیاستمداری وفادار به هیئت حاکمه و هوادار اصلاحات ارضی بود که ضمناً اعتقاد داشت که قدرت فراتر از قانون اساسی شاه باید اصلاح شده و کاهش یابد. شاه نیز نه به او علاقه مند بود و نه به او اعتماد داشت. اما او با استفاده از مشکلات داخلی و خارجی شاه نخست وزیری را به چنگ آورد.
تحلیل ملکی از شرایط این بود که امینی نماینده ی جناح اصلاح طلب رژیم، و در سیاست اصلاحات ارضی خود جدی است و اینکه حاضر است آزادی بیشتری به نهضت ملی در برابر شاه و زمینداران بدهد. بنابراین جبهه ی ملی دوم باید از امتیاز وضعیت جدید بهره جسته و از طریق ارائه ی یک برنامه مترقی اجتماعی و سیاسی و فعالیت به عنوان اپوزیسیون سازنده ی دولت امینی خود را به صورت دولتِ آلترناتیو سازماندهی نماید. با این حال جبهه، صرفاً یک مبارزه ی منفی را علیه امینی تا هنگام سقوطش در تیرماه 1341 اتخاذ کرد و این مسئله به شکست و سرکوبی خود آنان منجر شد.(28)
بنابراین تعجبی نداشت که با توجه به توسعه نیافتگی سیاسی کشور ملکی در انزوا قرار گرفته و آماج حمله و ناسزاگوی رژیم و مخالفان آن باشد. بدین ترتیب هنگامی که وی برای آخرین بار پیش از مرگش دستگیر شد، گزارش رسمی دستگیری شبیه دستگیری مردانی مانند بوخارین در زمان استالین بود. نتیجه ی گزارش عریض و طویل دستگیری به خوبی نشان دهنده ی کل متن است:
نامبرده سرانجام نشان داد که فردی است بالفطره ماجراجو و آشوب طلب که برای رسیدن به نیات پلید خود افکار و احساسات مستعد جوانان مملکت را ملعبه قرار داده و از توسل به هر وسیله ی ناپسندی خویشتن داری نمی کند.
جای تأسف است که دستگاه های انتظامی و امنیتی کشور بعضی اوقات درباره ی این عناصر خائن و اخلال گر راه اغماض پیش گرفته و وقتی درصدد تعقیب آنها بر می آیند که تعدادی از جوانان بی گناه دچار افسون های زهرآلود آنها شده باشند. امید است مقامات انتظامی و دستگاه های مسئول بعد از این با توجه به خواست های عمومی به این قبیل عوامل آنقدر فرصت ندهند تا با عقاید زهرآلود خود افکار انحرافی و مملکت برباد ده و ضد مذهبی را در بین جوانان ساده دل و عناصری که حتماً وجودشان برای سازندگی ایران ارزنده خواهد بود رواج بدهند.(29)
نتیجه گیری
خلیل ملکی به دو معنای کلمه روشنفکری غیر عادی بود. نخست از جهت تدوین و مبارزه ی صریح برای نظریاتی که برای بخش عمده ای از روشنفکران معاصر و مراکز قدرت سیاسی (اعم از دولت یا اپوزیسیون) پذیرفتنی نبود. به عبارت دیگر او «بیش از حد بدیع و خلاق» بود و در نتیجه ممکن بود نه تنها در ایران بلکه در هر جای دیگر نیز در انزوا قرار گیرد، هر چند او در یک جامعه ی پیشرفته احتمالاً هزینه کمتری را متحمل می گردید. نکته ی دوم که در واقع پیامد قهری این امر است، اینکه با باورها و روش های اساسی سیاسی در ایران، اعم از رژیم و اپوزیسیون در تضاد بود. و این همه سبب شد که علیه تئوری ظاهراً تغییرناپذیر توطئه در سیاست مبارزه نماید، از دموکراسی سوسیالیستی پارلمانی و احترام به آزادی های فردی پشتیبانی کند و اِتاتیسم را در برنامه ریزی برای توسعه رد نماید. افزون بر این، وی حامی گفت و گوی سیاسی بود و عملاً نیز بدان پرداخت و به جای انقلاب بر اصلاحات اساسی اجتماعی و سیاسی تأکید کرد: عمدتاً دموکراسی، اصلاحات ارضی و حقوق زنان. شگفت آور نیست که او توسط مراکز قدرت سیاسی- اعم از دولت یا اپوزیسیون- تا سال 1370 طرد و محکوم و مورد آزار و اذیت بود. و تعجبی ندارد که از این زمان به بعد گرایش به اندیشه های وی بیشتر شده و محبوبیت زیادی یافته است.بنابراین میراث روشنفکری ملکی صرفاً سیاست هایی نبود که او زمانی در ایران از آنها پشتیبانی کرد، بلکه عمدتاً نگرش انتقادی، باز و غیرجزمی او بود که می تواند دربردارنده ی نکاتی باشد که سنت گرایان و عقل گرایان هر جایی و هر زمانی می توانند از آن درس هایی بیاموزند.
پی نوشت ها :
1- همه یا بخشی از این مسائل در کتاب های زیر مورد بحث و بررسی قرار گرفته اند: کاتوزیان، مقدمه ای بر خاطرات سیاسی ملکی؛ مصدق و یادنامه؛ آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب؛ امیرخسروی، نگاه از درون.
2-rejection of the conspiracy theory of politics.
3-dialogue, democracy and reform
4-برای مطالعه بیشتر در زمینه ی نظریه ی استبداد ایرانی، ر.ک. به یادداشت های پانوشت شماره ی (3). مفاهیم «جامعه ی کوتاه مدت» و «جامعه ی بلندمدت » توسط نویسنده در نوشته ی زیر بررسی شده است:
Liberaty and Licence, Problems of Democracy and Iran's Fiscal History and Nature of State and Society in Iran,3, 11,2,2001.
5-self-fulfilling prophesy
6-xenophobia
7-در این زمینه مثال های متعددی وجود دارد. برای آگاهی از سه منبع پرآوازه ی تاریخی که همگی نشان دهنده ی منادیِ تئوری توطئه، داخلی و به ویژه خارجی اند، ر.ک. حسین ملکی، تاریخ بیست ساله ی ایران، چاپ های گوناگون؛ محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس، چاپ های متعدد؛ و خان ملک ساسانی، سیاست گران دوره ی قاجار، تهران، بی تا.(تاریخ مقدمه، 1338).
8- خلیل ملکی،«کابوس بدبینی: آن چه مورد دارد و آن چه بی مورد است» در، کاتوزیان و پیشداد، ویراستار، برخورد عقاید و آراء، ص 41.
9-Struck
10-«مرض استعمارگرزدگی»، برخورد عقاید و آراء، ص 43.
11- همان، ص 44.
12-نیروی سوم، 11 بهمن 1331. برای اطلاع از واکنش روزنامه های حزب توده ر.ک. مثلاً، مردم، ارگان رسمی حزب، 22 /11 /31، و به سوی آینده، شماره های متعدد بهمن ماه 1331. برای اطلاع از مباحث بیشتر در این زمینه ر.ک. کاتوزیان، مصدق، پیشین.
13-ملکی (تهران) به پیشداد (پاریس) 4 تیر 1348. در محمدعلی همایون کاتوزیان و امیر پیشداد، ویراستار، نامه های خلیل ملکی، زیرچاپ.
14-حداقل سه شاعر- دو تن از آنان سرشناس- چنین ادعایی را مطرح کردند، دو تن از آنها شعر نو را به امپریالیسم و دیگری به کمونیست ها نسبت دادند.
15-برای اطلاع از دیدگاه های خصوصی تقی زاده درباره ی تئوری توطئه، ر.ک. خاطرات منتشره ی وی پس از مرگ، زندگی طوفانی، ویرایش: ایرج افشار، تهران، علمی 1372 و نامه های لندن تقی زاده، ویرایش: ایرج افشار، تهران، فرزان، 1375.
16-«وظیفه ی تاریخی جبهه ی ملی»، برخورد عقاید و آراء، ص 230.
17-ر.ک.«سرنوشت تاریخی لیبرالیسم در دو قرن اخیر»، علم و زندگی، 7 مهر 1331، منتشره در خلیل ملکی، نهضت ملی، ایران و عدالت اجتماعی (گزیده ی مقالات و ویراستار: عبدالله برهان)، تهران، نشر مرکز، 1378، ص 37.
18-علم و زندگی، [ دوره ی دوم ]، شماره 9، شهریور، 1339.
19-ر.ک. بیانیه ی جامعه سوسیالیست ها، بیانیه ی جامعه ی سوسیالیست های نهضت ملی ایران، تهران، مهر 1339، صص 42-43 انتشار مجدد در برهان، نهضت ملی، صص 195-249، تأکید افزوده شده است.
20-millenarian slogans
21-ر.ک. مثلاً،«سرنوشت تاریخ »؛«شرایط ادامه ی پیروزمندانه ی نهضت ملی»، علم و زندگی، شماره ی 8، مهر 1331، چاپِ مجدد در برهان (ویراستار) نهضت ملی؛«عالمی از نو بباید ساخت» علم و زندگی، چاپ مجدد در همان، صص 53-69؛«دو راه حل برای کشاورزی»، برخورد عقاید، توجه داشته باشید که این مثال ها مربوط به سال های 1329-1332 را در بر می گیرد و نه دوران پس از آن را که دربردارنده ی موضوعات گسترده ای در خصوص مسئله اصلاحات ارضی و حق رأی زنان است.ر.ک. نبرد زندگی 1334-1336؛ علم و زندگی [ دوره ی دوم ] 1337-1340- علم و زندگی (هفتگی، 1339-1340)؛ فردوسی، 1340-1341؛ بیانیه ی جامعه.
22-خاطرات سیاسی، ضمایم، ص 442.
23-برای سند مربوطه، ر.ک. کاتوزیان، مصدق، و منابعی که در آن آمده است.
24-ر.ک.«نامه به مصدق»، فروردین 1342 در خاطرات سیاسی، ص 419، و کاتوزیان، مصدق، ص 217.
25-ر.ک.«تشکیل جامعه سوسیالیست ها را می توان مورد مطالعه قرار داد» نبرد زندگی، اردیبهشت 1334، چاپ مجدد در برهان (ویراستار) نهضت ملی برای مطالعه ی بیش تر ر.ک. مصدق، صص 217-218.
26-collabrationism
27-ملکی، «نامه به مصدق »، خاطرات سیاسی، صص 412-429.
28-برای مطالعه بیشتر درباره ی دولت امینی و دیدگاه های ملکی و جبهه ی ملی دوم ر.ک. کاتوزیان، مصدق، فصل 16؛ اقتصاد سیاسی، فصل 11؛ خاطرات سیاسی، مقدمه؛ تحلیل مفصل جامعه ی سوسیالیست ها در سوسیالیسم، شماره ی 5، آبان، 1341؛ آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب؛ کدی، ریشه های انقلاب.
29-این گزارش، قریب به یقین توسط برخی از مقامات ساواک نوشته شده است و در روزنامه ی کیهان مورخ 14 / 4 /1344، دو هفته پس از دستگیری وی به چاپ رسید.
آبراهامیان، یرواند، اشرف، احمد، همایون کاتوزیان، محمدعلی؛ (1382) جستارهایی درباره ی تئوری توطئه در ایران، گردآوری و ترجمه ی محمد ابراهیم فتاحی، تهران، نشرنی، چاپ هشتم