مترجم: فریده فرنودفر
با بررسی و تحقیق درباب اسطوره از منظر مطالعات دینی، بالطبع اسطوره ذیل دین گنجانده می شود. اما با این کار، اسطوره در معرض همان نقدهایی قرار می گیرد که از سوی علم به دین وارد می شود. در سده ی بیستم نظریه های متکی بر مطالعات دینی در صدد بر آمدند تا با برقراری آشتی میان دین و علم، اسطوره و علم را نیز آشتی دهند.
به منظور برقراری این آشتی [ در سده ی بیستم] اساساً دو خط مشی اصلی دنبال می شد. خط مشی نخست موضوع دین و از این رو، موضوع اسطوره را از نو تعیین کرد. استدلالشان این بود که دین [ اساساً] با جهان طبیعی سروکاری ندارد، از این رو، دین از هر گونه تعدی از سوی علم مصون می ماند. اسطوره هایی که تحتِ چنین رویکردی به دین، بررسی شده اند، اسطوره های سنتی، از قبیل اسطوره های کتاب مقدس و اسطوره های کلاسیک هستند که البته در حال حاضر این اسطوره ها نه به نحو ظاهری، بلکه به نحو نمادین قرائت می شوند. این خط مشی ادعا می کند که ناسازگار دانستن اسطوره با علم، به دلیل برداشت غلط از اسطوره است، نطق انتقاد آمیزِ تایلور علیه تمثیل گرایان اخلاقی و طرفداران نظریه ی ایهمروس در لحاظ نکردن اسطوره به نحو ظاهری، نمونه ای از این سوء فهم از اسطوره است - که شخص تایلور نیز دچار آن شده است!
خط مشی دوم در پی آن بود تا پدیده های ظاهراً سکولار را به پدیده های دینی ارتقا بخشد. اسطوره به عنوان یک پدیده ی سکولار [ ی که به پدیده ای دینی ارتقاء یافته] دیگر به داستانهای مشخصاً دینی کهن محدود نمی شود. بر این اساس اسطوره های مدرنِ علناً سکولاری هم وجود دارند. به عنوان نمونه، موضوع داستان های قهرمانی در بدو امر درباره ی انسان های صرف و ساده است، اما این انسان ها به لحاظ رتبه آن چنان از انسان های میرای معمولی برتری یافته اند که به خدایان مجازی مبدل می شوند. در عین حال، افعالِ این " خدایان"، افعالی فرا طبیعی نیستند و در نتیجه تعارضی با علم ندارند. این رویکرد، به قرائتِ ظاهری از اسطوره پایبند می ماند، اما شأن ظاهری فاعلانِ موجود در اسطوره ها را از نو در مقوله های جدیدی قرار می دهد.
خط مشی سومی نیز وجود دارد که اسطوره های سکولار را جایگزین اسطوره های دینی می کند. این خط مشی با جداساختن اسطوره از دین، مانع از آن می شود که اسطوره به سرنوشت دین دچار شود. از این رو، در تقابل با خط مشی دوم قرار دارد که هدفش تبدیل اسطوره های سکولار به اسطوره های دینی بود. این خط مشی به دلیل جدا ساختن اسطوره از دین، علناً خارج از چارچوب بحث حاضر قرار می گیرد.
رودلف بولتمان
رودلف بولتمان و هانس یوناس از طرفداران اصلی قرائتِ نمادین از اسطوره های سنتی دینی هستند این دو، بحث خود در باب اسطوره را به حوزه های تخصصی شان، یعنی مسیحیت ( بولتمان) و غنوصیه ( هانس یوناس) محدود می کنند، اما با این حال، یک نظریه ی کلی در باب اسطوره را برای حوزه های تخصصی شان به کار می بندند.اگر اسطوره را به نحوی ظاهری و تحت اللفظی لحاظ کنیم، در این صورت اسطوره نزد بولتمان دقیقاً همان چیزی است که تایلور از آن مراد می کند، یعنی تبیینی اولیه ی از عالم که با تبیین علمی ناسازگار است و در نتیجه برای انسان مدرنی که علی الاصول [ تنها] علم را می پذیرد، قابل قبول نیست. اگر اسطوره را به نحو ظاهری و تحت اللفظی قرائت کنیم، بولتمان باید با همان قاطعیتِ تایلور، اسطوره را ردّ کند. اما وی بر خلاف تایلور، اسطوره را به نحو نمادین قرائت می کند. بولتمان در تعبیر مشهور، ولو فوق العاده پیچیده اش، از اسطوره " اسطوره زدایی می کند"، (1) که البته به معنای حذف یا اسطوره پیرایی" (2) نیست، بلکه به معنای به دست دادن معنای حقیقی و نمادین آن است. اگر به دنبال یافتن سند و شواهدی برای طوفان واقعی و عالم گیر باشیم و در عین حال تصور شگفت انگیز یک کشتی را به عنوان پناهگاه تمام انواع موجودات زنده ردّ کنیم، [ در واقع] اسطوره ی نوح را اسطوره پیرایی کرده ایم. اگر طوفان را بیانی نمادین از ناامنی زندگی انسان تفسیر کنیم، همانا اسطوره ی نوح را اسطوره زدایی کرده ایم.
در وضعیتِ اسطوره زدایی، اسطوره دیگر از بحث درباره ی عالم دست می کشد و موضوعش تجربه ی انسان از عالم می شود. اسطوره زدایی، وضعیتی است که در آن، اسطوره دیگر به هیچ وجه یک تبیین نیست، بلکه بیان است، بیانِ اینکه چیزی مثل زندگی کردن در این عالم را چگونه " احساس می کند و در می یابد." [ در این وضعیت]، اسطوره از اینکه صرفاً امری بدوی باشد، دست می کشد و به امری کلی و جهانشمول بدل می شود. اسطوره دیگر نه امری کاذب و موهوم، بلکه امری صادق و حقیقی است. اسطوره وضعیت انسان را به تصویر می کشد. به گفته بولتمان:
هدف اصلی اسطوره، نمایاندن تصویری ابژکتیو از عالم آنگونه که هست، نیست بلکه بیانِ فهم انسان از خودش در عالمی است که در آن زندگی می کند. اسطوره نباید به نحو کیهان شناختی، بلکه باید به نحو انسان شناسانه، یا به بیانی بهتر، به نحو وجودی، تفسیر شود.
( رودلف بولتمان، " عهد جدید و اساطیر"، ص 10)
اگر قرائتی ظاهری داشته باشیم، عهد جدید به ویژه، توصیفی از پیکار کیهانی میان موجودات نیک و اهریمنی به منظور تحت کنترل در آوردن عالم طبیعی است. این شخصیت های فراطبیعی نه تنها در کار طبیعت مداخله می کنند، چنانکه تایلور نیز بر این باور بود، بلکه در زندگی انسانها نیز دخالت دارند. موجوداتِ خیر، انسان ها را به جانب خیر راهبری می کنند و موجودات شرّ آنها را به جانب بدی سوق می دهند. عهد جدید اگر به نحو ظاهری قرائت شود، چشم اندازی پیشاعلمی را توصیف می کند:
عالم همانند یک ساختمان سه طبقه است که در مرکز زمین، بر فراز آن آسمان و در زیر آن، جهان زیرین قرار دارند. آسمان محل سکومت ایزدان و موجودات آسمانی، یعنی فرشتگان است. جهان زیرین، جهنم یا همان محل شکنجه و عذاب است. خودِ زمین هم تنها محل حوادث روزمره ی طبیعی، امور پیش پا افتاده روزمره و وظیفه ی مشترک نیست، بلکه از یک سو صحنه ی فعالیت فراطبیعی ایزدان و فرشتگان، و از سوی دیگر صحنه ی فعالیت اهریمن و موجودات اهریمنی است. این نیروهای فراطبیعی در جریان طبیعت و همچنین در اندیشه، اراده و افعال آدمی مداخله می کنند. معجزات به هیچ وجه شاذ و نادر نیستند. انسان عنان اختیار زندگی اش را در دست ندارد. روح های اهریمنی قادرند او را به تصاحب در آورند و اهریمن می تواند به روح او، اندیشه های شریرانه القا کند و یا اینکه یزدان، الهام بخش اندیشه های او باشد و او را در اهدافش راهبری کند.
( بولتمان، " عهد جدید و اساطیر"، ص 1)
اگر از عهد جدید اسطوره زدایی کنیم، در این صورت عهد جدید باز هم تا حدودی ناظر بر عالم طبیعی است، عالمی که توسط خدایی یگانه، غیر انسان وار (3) و متعالی اداره می شود؛ خدایی که شبیه به انسان نیست و به طرز اعجاز گونه ای در کار عالم دخالت نمی کند:
اسطوره بیانگر درکِ معینی از وجودِ انسان است. اسطوره بر این باور است که بنیان و محدوده ی عالم و حیات انسان ریشه در نیرویی دارد که ورای تمامی آن چیزهایی است که ما می توانیم آنها را محاسبه یا مهار کنیم. اسطوره درباره ی این نیرو به نحو نامناسب و ناکافی سخن می گوید، چرا که درباره ی آن، چنان سخن می گوید که گویی نیرویی این جهانی [ یعنی متعلق به جهان طبیعی] است. اسطوره [ به درستی] از خدایانی سخن می گوید که مظهر قدرتی ورای جهان مرئی و قابل فهم اند. [ اما] اسطوره در خصوص خدایان چنان سخن می گوید که [ گویی] آنها [ از سنخ] انسان ها هستند و اعمالشان همچون اعمال آدمیان است... می توان گفت که اسطوره ها به واقعیت استعلایی عینیت می بخشند و آن را به امری حالّ در این عالم بدل می سازند.
( بولتمان، عیسی مسیح و اساطیر، ص 19).
اگر از اسطوره اسطوره زدایی کنیم، خدا همچنان وجود دارد، اما اهریمن به نمادی صرف برای تمایلات شرورانه در انسان بدل می شود. فلاکت و بدبختی نه به مکانی در آینده، بلکه به وضعیت فعلی ذهن انسان مربوط می شود؛ مادم که انسان خدا را انکار کند، این فلاکت کماکان به قوت خود باقی است. رستگاری به وضعیتِ ذهن انسانی اشاره دارد که به خدا ایمان دارد. هیچ جهنم واقعی وجود ندارد. جهنم، نماد یأس، به دلیل فقدان خداست. ملکوت به مکانی در آسمان اشاره ندارد، بلکه حظّ بردن در محضر خداست. ملکومت خداوند در ظاهر و در قالب آشوب های کیهانی تحقق نمی یابد، بلکه امری درونی است و هنگامی تحقق می یابد که فرد به خدا ایمان بیاورد.
در مجموع اگر عهد جدید اسطوره زدایی شود، طرق بدیلی را نمایان می سازد که بر اساس آنها عالم به تجربه در می آید: تنها افرادی با این عالم احساس بیگانگی می کنند که هنوز خدا را نیافته اند، در عوض، [ تنها] افرادی که خدا را یافته اند، احساس یگانگی با این عالم دارند. برای دسته ی نخست عالمِ بدون خدا، عالمی سرد، سنگدل و هولناک است و برای دسته دیگر عالمِ همراه به خدا، عالمی پر شور، جذاب و امن است.
اگر اسطوره را به نحو ظاهری به عنوان تبیینی شخص انگارانه از عالم طبیعی لحاظ کنیم، با علم ناسازگار است و از این رو، برای انسان های مدرن قابل قبول نیست:
دانش بشری و سَروری انسان بر عالم به مدد علم و تکنولوژی تا آن اندازه پیشرفت کرده اند، که دیگر برای هیچ کس مقدور نیست به طور جدّ نظریه عهد جدید درباره ی عالم را بپذیرد - در واقع، هیچ کس این نظریه را نمی پذیرد... ما دیگر به کیهان سه طبقه ای که مذاهب آن را مسلم انگاشته اند، اعتقادی نداریم.
( بولتمان، " عهد جدید و اساطیر"، ص 4).
با وجود این، به محض آنکه اسطوره اسطوره زدایی شود، با علم سازگار می شود، چرا که اسطوره هم معطوف به عالمی استعلایی و فراطبیعی است - چنانکه دین مدرنِ فاقدِ اسطوره در نظر تایلور چنین است - و حتی فراتر از آن معطوف به تجربه ی انسان از عالم طبیعی است.
بولتمانِ متأله، صرفاً مسیحیان مدرن را ترغیب به پذیرش عهد جدید نمی کند، بلکه او با ارائه ی ترجمه ی عهد جدید در قالب اصطلاحات اگزیستانسیالیستی، نحوه ی چگونگی پذیرش عهد جدید را نیز به آنها نشان می دهد. دلیل موجه او برای اقدام به ترجمه ی کتاب مقدس [ آنهم در قالب اصطلاحات اگزیستانسیالیستی] این نیست که در غیر این صورت انسان های مدرن نمی توانستند تن به پذیرش کتاب مقدس مسیحی دهند، بلکه توجیه او این است که معنای حقیقی کتاب مقدس، همواره معنایی وجودی بوده است.
با این حال، قول به اینکه اسطوره برای انسان مدرن با ذهنیتی علمی، امری قابل پذیرش است، بیانگر آن نیست که چرا اساساً باید اسطوره را پذیرفت. بولتمان هر چند موضوعی مدرن برای اسطوره ارائه می کند، اما هیچ کارکردِ مدرنی برای آن در نظر نمی گیرد. چه بسا از نظر او کار کردِ [ اسطوره] امری بدیهی، یعنی همانا توصیف وضعیت انسان باشد. اما چرا انسان اساساً می خواهد زحمت توصیف چنین وضعیتی را به خود بدهد و چرا برای این کار باید از
اسطوره کمک بگیرد؟ بولتمان نمی تواند ادعا کند که اسطوره وضعیت انسان را فاش می کند، چرا که خود او برای یافتن همین معنا در اسطوره، از فلسفه بهره می گیرد.
به علاوه اسطوره، حتی اگر اسطوره زدایی شود، تنها زمانی برای انسان های مدرن پذیرفتنی می شود که وجود خدا قابل قبول باشد. بولتمان با همان اشتیاقی که می کوشد اسطوره [ های مسیحی] را برای انسان های مدرن که ذهنشان علمی است قابل قبول سازد، آمادگی آن را ندارد تا خدا را بالکل از راه تفسیر از میدان به در یا اسطوره پیرایی کند. برای پذیرش اسطوره ها، باید کماکان به خدا اعتقاد داشت، هر اندازه که این مفهوم پیچیده باشد. چه بسا امروزه سازگاری با علم برای به رسمیت شناختن اسطوره شرطی لازم باشد، اما به هیچ وجه شرط کافی نیست.
بولتمان در خصوص اسطوره ی آدونیس چه می توانست بگوید؟ قطعاً او آن عواملی را که آدونیس خود را در آنها [ پرتاب شده] یافته بود، در برابر هم قرار می داد. آدونیس که همواره تحت حمایت و حضورِ سنگین و طاقت فرسای یک الهه بوده، در عالمی پرورش می یابد که شبیه به زهدان [ مادر] است، کاملاً امن و بی هیچ مخاطره ای. او چنان غرق در این عالم است که متوجه خطرات عالم "واقعی" نمی شود - مثلاً در روایت اووید آنجا که ونوس با نومیدی تمام می کوشد تا این خطرات را به او تفهیم کند. اگر از این اسطوره، اسطوره زدایی کنیم، در این صورت این اسطوره تجربه های متضادی از عالم را توصیف می کند؛ البته منظور از تجربه های متضاد در اینجا نه سکولار در برابر دینی، بلکه کودکانه و خام در برابر بالغ و پخته است.
برای روشن شدن مطلب باید بگویم که اندیشه بولتمان در باب اسطوره در واقع متناقض و ناسازگار است. وی برغم تلقی اش از اسطوره به مثابه بیانی نمادین از وضعیت انسان، اسطوره های باستان که از دل آنها مسیحیت بر آمده اند - یعنی همان اسطوره های آخرالزمانی یهودی و غنوصی - را به نحو ظاهری تفسیر می کند: بدین ترتیب ظاهراً بولتمان اسطوره زدایی را به مسیحیت محدود می کند. و با تناقضی دیگر، اذعان می دارد که تا چه اندازه وامدار دوست اگزیستانسیالیستی اش یوناس و اسطوره زدایی دوران ساز وی از آیین غنوصی است!
هانس یوناس
هانس یوناس معتقد است که مکتب غنوصیه ی عهد باستان همان نگاه بنیادینی را به وضعیت انسان دارد که اگزیستانسیالیسم مدرن - البته منظور یوناس اگزیستانسیالیسمِ ملحدانه است و نه اگزیستانسیالیسم دینی مورد نظر بولتمان. مکتب غنوصیه و اگزیستانسیالیسم هر دو تأکیدشان بر بیگانگی رادیکال انسان از عالم است:ذات اگزیستانسیالیسم را یک ثنویت مشخص شکل می دهد، یعنی بیگانگی میان انسان و عالم ...[ تنها] یک وضعیت وجود دارد... جایی که آن شرط تحقق یافته است و شدت بی امان حادثه ای مصیبت بار را از سرگذرانده است. این همان جنبش غنوصی است.
( یوناس، آیین غنوصی، ص 325).
بر خلاف بولتمان که می کوشید میان مسیحیت و مدرنیته پُل بزند، یوناس قائل به تفاوت میان آیین غنوصی و مدرنیته است؛ از این رو، او خواهان آن نیست تا انسانِ مُدرن به آیین غنوصی روی آورد، از آنجا که غنوصیه ی عهد باستان بر خلاف جریانِ اصلی مسیحیت غیرمادی بودن را در مقابل ماده قرار می دهد، انسان ها حتی پس از آنکه خدای حقیقی را یافته اند، نسبت به عالم طبیعی بیگانه می مانند.
در واقع این خدا را تنها می توان با انکار عالم طبیعی و انکار خدای غیر حقیقی آن یافت. غنوصیان تنها با فراروی از این عالم، بر بیگانگی از آن فائق می آیند. از نظر آنها بیگانگی صرفاً امری گذراست، حال آنکه برای انسان مدرن امری پایدار است. با این حال از نظر یوناس، اسطوره های غنوصی هنوز قادرند با انسان مدرن سخن گویند. البته نه با خداباوران مدرن - آنگونه که بولتمان در نظر داشت - بلکه با شکاکان مدرن. اسطوره از عهده ی چنین کاری بر می آید، زیرا اگر به درستی فهمیده شود، اسطوره نه تنها با ماهیت این عالم، بلکه با ماهیت تجربه ی عالم، آنهم دقیقاً همین عالم سرو کار دارد. یوناس همانند بولتمان در پی آن است تا با تعیین مجدد موضوع اسطوره، میان اسطوره و علم آشتی برقرار سازد.
یوناس به منظور آنکه بتواند غنوصیه ی عهد باستان را برای انسان های مدرن قابل قبول سازد، باید ( همانند بولتمان) آن جنبه هایی از اسطوره [ های آیین غنوصیه] را نادیده بگیرد که توصیفشان از خاستگاه یا آینده ی عالم، در تعارض با علم است. واقعیت بیگانگی انسان از عالم و نه منشأ و یا حتی راه حلِ [ رفع] این بیگانگی، موضوع اسطوره زدایی شده ی اسطوره است. از همین رو، یوناس از توصیفات غنوصی درباره ی الوهیت و افاضات [ آن]، از توصیف خدای خالق، و عالم مادی و به ویژه از تصور غنوصیِ گریز از عالم مادی، چشم پوشی می کند. خلاصه آنکه، بخش عمده ی اسطوره های غنوصی به صرف اسطوره تقلیل داده می شود - به منظور آنکه کنار زده و یا اسطوره پیرایی شوند، تقریباً شبیه به همان کاری که تایلور با کلِ اسطوره ها می کرد.
یوناس نیز همانند بولتمان، هیچ کارکردی از اسطوره را برای انسان های مدرن مشخص نمی کند. حتی اگر اسطوره وضعیت آدمی را بیان می کند، اساساً چرا بیان چنین وضعیتی ضروری است، چه رسد به اینکه اسطوره بخواهد چنین وضعیتی را بیان کند و چه زمانی دوباره فلسفه چنین وظیفه ای را به عهده خواهد گرفت؟ یوناس در این باره چیزی نمی گوید. او و بولتمان خود را به معنا یا موضوع اسطوره محدود می کنند.
مبانی بولتمان و یوناس در نظریه شان در خصوص اسطوره با مبانی تایلور، در بالاترین در تعارض با هم قرار دارند. تایلور می گوید: برای آنکه اسطوره ها جدی گرفته شوند، باید آنها را به نحو ظاهری لحاظ کرد. از نظر وی، تمثیل گرایان اخلاقی و قائلان به نظریه ی ایهمروس، با قرائت اسطوره به نحو نمادین، آن را به مسئله ای پیش پا افتاده مبدل می سازند. حال آنکه بولتمان و یوناس همانند بسیاری از نظریه پردازان نظیر جوزف کمبل درست خلاف این را می گویند: برای جدّی انگاشتن اسطوره باید از اسطوره قرائتی نمادین داشت. تایلور استدلال می کند که اسطوره تنها به این دلیل برای انسان های بدوی قابل قبول است، که آنها آن را به نحو ظاهری لحاظ می کنند، حال آنکه بولتمان و یوناس استدلال می کنند که نزد مسیحیانِ صدر مسیحیت و غنوصیان باستان اسطوره قابل قبول ترین چیزها بود، چرا که آنها اسطوره را به نحو وجودی تفسیر می کردند. تایلور معتقد است اسطوره برای انسان های مدرن غیر قابل باور است آن هم به این دلیل واضح که آنها به درستی آن را ظاهری لحاظ می کنند، در عوض بولتمان و یوناس بر این عقیده اند که اسطوره برای انسان های مدرن تنها تا جایی پذیرفتنی است که آنها به درستی آن را به نحو نمادین لحاظ می کنند. با وجود این، تایلور حقیقتاً نسبت به آن دسته از نظریه پردازانی که اسطوره را برای انسان های مدرن به نحو نمادین قرائت می کنند، اعتراضی ندارد، بلکه تنها به نقد کسانی می پردازد که اسطوره را برای انسان های بدوی به نحو نمادین تفسیر می کنند. از این رو، تایلور قطعاً بولتمان و یوناس را بیشتر برای آنچه که آن ها در خصوص مسیحیت اولیه و آیین غنوصی باستان گفته اند ملامت خواهد کرد و نه به خاطر اظهار نظرشان درباره ی انسان های مدرن.
جالب آنکه تایلور، بولتمان و یوناس، هر سه در دفاع از اسطوره نوشته اند. [ تنها] تفاوتشان در این است که نزد تایلور دفاع از اسطوره مقتضی دست کشیدن از اسطوره در پیِ ظهور علم است، حال آنکه از دیدگاه بولتمان و یوناس، دفاع از اسطوره نیازمند تحلیلِ معنای درست اسطوره در پی ظهور علم است. البته این معنا، معنای جدیدی نیست که توسط انسان های مدرن جعل شود تا اسطوره در امان بماند، بلکه معنایی است که اسطوره همواره واجد آن بوده و تازه با اعمال فشار تهدید آمیز از ناحیه ی علم، این معنا بدرستی شناخته شد. علم با تحت فشار قرار دادن انسان های مدرن برای ارجاع به متون کهن برای کشف آنچه که واقعاً در آنها ذکر شدده، یک ضرورت را به یک فضیلت مبدل کرده است.
میرچا الیاده
شرح زندگی شخصیت های برجسته، آنها را به نیمه خدایان و سرگذشتشان را به اسطوره مبدل می کند. به عنوان نمونه بلافاصله پس از نخستین جنگ خلیج فارس، در زندگی نامه هایی که در باب شخصیت استورمین نورمان شوارتزکُف (4) به نگارش در آمده بود، او به عنوان زیرک ترین و شجاع ترین سرباز جهان مورد تحسین و ستایش قرار گرفت - چنان زیرک تر و شجاع تر از دیگر سربازان، که گویی او یک ابرانسان است.از نظریه پردازان مهم در این زمینه، می توان از مورخ دین رومانی الاصل میرچا الیاده (1986-1907) نام برد که سه دهه ی آخر عمرش را در آمریکا سپری کرد. الیاده، بر خلاف بولتمان و یوناس، درصدد برقراری آشتی میان اسطوره و علم، آنهم از طریق تفسیر اسطوره به نحو نمادین نبود. قرائت او از اسطوره، همانند تایلور، قرائتی ظاهری بود. الیاده، بر خلاف بولتمان و یوناس، کارکرد ظاهری اسطوره را تغییر نمی دهد. او همانند تایلور، اسطوه را نه فقط تبیینِ تکرار و بازگشت یک پدیده، بلکه تبیینِ خاستگاه آن می داند.
الیاده، بر خلاف بولتمان و یوناس، در پی آن نیست تا اسطوره های سنتّی را به روز کند. بلکه او همانند تایلور، خود را به اسطوره های سنتّی، آنهم مشخصاً اسطوره های دینی محدود می کند و به اسطوره های مدرن، که ظاهراً غیر دینی هستند، عنایتی ندارد. او به جای تلاش برای برقراری آشتی میان اسطوره های سنتی با علم، که بولتمان و یوناس در پی آن بودند، به حضور صرف آنها متوسل می شود تا سازگاریشان را با علم نشان دهد: الیاده همرأی با دیگر نظریه پردازان بر این عقیده است که اگر انسان های مدرن علم در اختیار دارند، واجد اسطوره هم هستند، پس بر این اساس اسطوره باید با علم سازگار باشد.
معیارِ الیاده برای اسطوره، داستانی است که به سوژه ی ( = فاعل) اسطوره، کارهای خارق العاده ای نسبت دهد و به این ترتیب، او را به موجودی ابرانسانی مبدل کند. اسطوره توصیف می کند که چگونه در زمان های کهن، یعنی در زمان های " قدسی"، یک خدا یا موجودی شبیه به خدا، پدیده ای را خلق می کند که از آن زمان تاکنون همچنان پایدار است. حال این پدیده می تواند پدیده ای اجتماعی باشد یا طبیعی - مثلاً [ پدیده ی] ازدواج یا باران:
اسطوره حکایت می کند که چگونه به برکت افعال موجودات ورای طبیعی، واقعیتی به منصه ی ظهور می رسد - حال می خواهد کل واقعیت باشد، نظیر کیهان یا تنها پاره ای از آن: نظیر جزیره، گونه های گیاهان، نوع خاصی از رفتار آدمی و یک نهاد.
( الیاده، اسطوره و واقعیت، صص 6-5)
در حالیکه خلق پدیده های طبیعی، تمام و کمال به خدایان نسبت داده می شود، خلق پدیده های اجتماعی را نیز به " قهرمانان ملی" نسبت می دهند. کارِ بزرگ اسطوره ای همانا خلقت است.
هر چند نزد الیاده اسطوره تبیین کننده [ چیزی] است، اما کارکرد آن به مراتب بیش از اینهاست. معلوم می شود که تبیین، ابزاری صرف در جهت غایتی [ خاص] است؛ این غایت همانا باز پیدایی است. گوش فرا سپردن، خواندن و به ویژه اجرای آیینی یک اسطوره، به طرز سحرآمیزی بازگشت به زمانی است که در آن اسطوره رخ داده است، یعنی به زمانی که هر پدیده تبیین شده از ناحیه ی اسطوره، خاستگاهش را در آن زمان دارد:
اما از آنجا که بازخوانی آیینی اسطوره ی کیهان پیدایی متضمن تحقق دوباره آن حادثه نخستین است، نتیجه می شود فردی که این اسطوره برای او خوانده می شود به گونه ای جادودیی در زمان ازلی (5)، یعنی به " آغاز جهان" افکنده می شود. وی با پیدایش کیهان همزمان می شود.
( الیاده، مقدس و نامقدس ، ص 82).
اسطوره شبیه به قالی جادویی (6) عمل می کند، با این تفاوت که قالی جادویی تنها در یک مسیر واحد حرکت می کند. اسطوره ما را به زمان ازلی باز می گرداند و با این کار، ما را دوباره با خدایان متحد می سازد، چرا که در زمان ازلی، شخص بیش از هر زمان دیگر نزدیکترین حالت خود را با خدا تجربه می کند، چنانکه عبارت " خرامیدن خدای سَرور در باغ، هنگام وزیدن نسیم روزانه" کتاب مقدس ( سفر پیدایش، باب سوم، آیه هشت) حاکی از چنین چیزی است. این " وحدتِ دوباره"، جدایی هنگام هبوط انسان از خدایان را معکوس می کند و به نحوی روحانی از نو احیا می کند:
کوتاه سخن اینکه، این کار مستلزم بازگشت به زمان آغازین است، غایتِ درمانی چنین بازگشتی آغاز دوباره حیات، یعنی همان نوزایی نمادین است.
( الیاده، مقدس و نامقدس، همانجا)
ماحصلِ نهایی اسطوره امری تجربی، یعنی ملاقات با الوهیت است. هیچ نظریه ای درباره ی اسطوره نمی توانست به اندازه نظریه ی الیاده تا این حدّ ریشه در دین داشته باشد.
علم، آشکارا هیچ کارکردِ باز زاینده ای را ارائه نمی کند. علم فقط تبیین می کند. اسطوره از عهده ی انجام اموری بر می آید که علم قادر به انجام آنها نیست. استدلال اصلی الیاده برای حفظ اسطوره این نیست که اسطوره [ تنها] یک کارکرد واحد دارد، بلکه این است که اسطوره همان کارکردی را که برای انسان های بدوی داشته است، برای انسان های مدرن دارد. مطابق نظر الیاده، انسان های مدرن گمان می کنند که موجوداتی مطلقاً عقلانی، روشنفکر، غیر احساسی و آینده نگر و در یک کلام علمی هستند. حال آنکه، به زعم الیاده، انسان های مدرن حتی قادر نیستند. از اسطوره چشم بپوشند:
می توان کتابی درباره ی اسطوره های انسانِ مدرن نگاشت، [ کتابی] درباره ی اسطوره های استتار شده در نمایش هایی که انسان مدرن از آنها لذت می برد و همچنین درباره ی کتاب هایی که او مطالعه می کند. سینما، آن " کارخانه رویا"، اندیشه های اساطیری بی شماری را در اختیار می گیرد و به کار می بندد - نظیر پیکار میان قهرمان و هیولا، پیکارها و آزمون های سخت تشرف، شخصیت ها و تصاویر آرمانی ( همچون دوشیزه باکره، قهرمان، چشم اندازهای بهشتی، جهنم و غیره). حتی مطالعه ی [ کتاب] نیز کارکرد اسطوره ای دارد،... چرا که انسان مدرن با مطالعه مجال می یابد تا " از زمان پا فراتر نهد"، درست مشابه همان کاری که در روزگاران گذشته اسطوره ها می کردند... مطالعه، انسان را از زمان شخصی اش بیرون می کشد و او را وارد ضرباهنگ دیگری می کند و به او امکان می دهد تا در " تاریخ" دیگری زندگی کند.
( الیاده، مقدس و نامقدس، ص 205).
نمایش ها، کتاب ها و فیلم ها نیز همچون اسطوره ها هستند، چرا که آنها در کنار این جهان روزمره، از وجود جهان دیگری پرده بر می دارند که از حیث زمانی بر آن تقدم دارد. این جهانِ دیگر مملوّ از شخصیت ها و حوادث خارق العاده ای است که با حوادث و شخصیت های موجود در اسطوره های سنتی شباهت بسیاری دارد. به علاوه، افعالِ این شخصیت ها، تبیینی از وضعیت فعلی جهان روزمره ی ما به دست می دهند. اغلب انسان های مدرن آن چنان در نمایش ها، کتاب ها و فیلم ها غرق می شوند که گمان می کنند به زمان اساطیری بازگشته اند. در حالی که بولتمان و یوناس محتاطانه دلیل می آورند که انسان های مدرن [ نیز] می توانند اسطوره داشته باشند، الیاده جسورانه مدعی است که انسان های مدرن [ به طور حتم] واجد اسطوره اند. حتی خود ملحدانِ سرسخت نیز به وجود اسطوره معترف اند. به همین دلیل، قطعاً اسطوره برای انسان های مدرن نه تنها قابل قبول است، همانطور که بولتمان و یوناس ادعا می کردند، بلکه عملاً اجتناب ناپذیر است. اسطوره، پدیده ای تماماً انسانی است. در حالی که تایلور و فریزر بنا را بر این می گذارند که اسطوره، قربانی فرایند سکولاریزه شدن است. الیاده اظهار می دارد که هیچ سکولاریزاسیون واقعی رخ نداده است. دین و همراه با آن اسطوره کماکان وجود دارند، تنها مستور مانده اند.
حال چگونه می توان نظریه ی الیاده را در محور شخصِ آدونیس به کار بست، شخصیتی که به نظر می رسد بیشتر واجد ویژگی های قهرمانانه است تا اینکه بخواهد قهرمان [ واقعی] باشد؟ آدونیس خود را همانند دیگر قهرمانان ستیزانِ یونان، ایکاروس (7) و فائتون (8)، همه توان می انگارد. در حقیقت او همانند آنها، نسبت به مخاطرات عالم بی توجه است و به خاطر همین بلاهت توأم با خودشیفتگی اش می میرد.
شاید بتوان جان اف کندی جونیور (9) (1999-1960) را آدونیس دوران مدرن دانست؛ او برای بسیاری از مردان، قهرمانی کوشا و برای زنان، نمادی از آمیزش جنسی بود که نمی شد در برابرش مقاومت کرد. وی نیز به علت بی توجهی به اخطارهایی شبیه به اخطارهای ونوس [ به آدونیس] می میرد - زمانی که با بی احتیاطی تمام، تصمیم به پرواز در شرایط جوّی می گیرد که برای فرد ناشی و مبتدی چون او نامناسب بود. سقوط او به زمین، داستان ایکاروس و فائتون را به یاد می آورد. سوگواری گسترده برای جان. اف. کندی جونیور، سوگواری در از دست دادن کسی بود که آرزو داشت یک قهرمان باشد تا اینکه به واقع چنین بوده باشد.
چه بسا قهرمان مسلمی چون جرج واشنگتن (10) (1799-1732)، مصداق مناسب تری برای نظریه ی الیاده باشد. تمامی مردمان آمریکا، جرج واشنگتن را در مقام پدر سرزمین شان تکریم می کردند و به او احترام می گذاشتند. او نخست در سمت فرمانده کل در رأس ارتش قاره ای در جنگ علیه انگلستان خدمت می کرد، که در نهایت در سال 1781 ارتش انگلیس [ در برابر آن] تن به شکست داد. او سپس خود را از خدمات دولتی بازنشسته کرد، اما چیزی نگذشت که به ریاست کنوانسیون قانون اساسی انتخاب شد. در آنجا، حمایت و تأیید او برای تصویب قانون اساسی حتمی و لازم بود. به سال 1789 جرج واشنگتن ( از سوی کالج انتخاباتی) به اتفاق آراء به عنوان نخستین رئیس جمهور آمریکا انتخاب شد. (11)، چهار سال بعد دوباره به اتفاق آراء به مقام ریاست جمهوری رسید. اگر خود واشنگتن برای ادامه ی خدمت علاقه نشان می داد، مردم برای بار سوم نیز او را انتخاب می کردند. (12) او آنچنان مورد تحسین همگان بود که خیل عظیمی از انقلابیون واهمه ی آن را داشتند که او یا حامیانش، حکومت سلطنتی بنا نهند و با این کار اهداف جمهوری خواهان را که به خاطر آنها، در انقلاب آمریکا جنگیده بودند، به باد دهند. مقاومت او در برابر وسوسه ی پایه گذاری سلطنت، عزت واحترام او را دو چندان کرد.
تکریم واشنگتن از سوی مردم آمریکا در زمانه خودش و حتی تا مدت ها پس از آن، شبیه به پرستش خدایان بود و طرز برخورد مردم آمریکا با او، فرقی با مراسم عبادی نداشت. حتی پیش از آنکه او نخستین رئیس جمهور آمریکا شود، چه در حین خدمت و چه پس از آن، تصویر او را بر روی سکه [ ها] ضرب کردند، از او تعداد بی شماری نقاشی کشیدند، مجسمه های متعددی ساختند، ترانه ها و اشعار فراوانی در وصف وی سرودند، مناطق و شهرهای بسیاری پس از او، به نام نامگذاری شدند، جشن و سرورهایی پر هزینه ای به مناسبت سالروز تولدش برگزار گردید. هرجا که پا می گذاشت، استقبال پر شوری از او به عمل می آمد. از نظر الیاده، یک اسطوره، سوژه اش را تکریم و احترام می کند؛ سوژه ای که چیزی را در جهان طبیعی یا اجتماعی خلق کرده باشد که تا به امروز هم پا بر جا مانده است - مثلاً جرج واشنگتن که آمریکا را بنیان نهاد. توصیف تاریخی ذیل از جشن تولد واشنگتن در طول دوران تصدی ریاست جمهوری، به نحو در خوری به بازگویی موج عشاقان سینه چاک وی می پردازد:
در سال 1791 ، دو سال پس از آنکه جرج واشنگتن بر سر کار آمد، جشن های سلطنتی همراه با تحسین و تکریم سالروز تولد او به رسمی ملی بدل شد. ده کوره ای نبود که در آن، در چنین روزی دستکم مجلس رقصی یا ضیافتی به افتخار واشنگتن برگزار نشده باشد..... سالروز تولد او حادثه ای ملی بود، که در شکوه و وجد تنها با چهارم ژوئیه (13) می توانست برابری کند. روز ملی آمریکا و سالروز تولد واشنگتن برای مردم آمریکا به رخدادهایی به یادماندنی مبدل شده اند... برگزاری تولد واشنگتن، رنگ و بوی مناسک مذهبی را به خود گرفت... تولد واشنگتن به واقع روزی مقدس بود: روزی برای دور هم جمع شدن، روزی که در آن قداست کشور و شدت علاقه مردم به آن، می توانست دوباره تأیید شود.
( شوارتز، جرج واشنگتن، صص 9-77)
مدت ها پس از مرگ او، هدف از جشن گرفتن در سالروز تولد واشنگتن - که حتی تا به امروز هم به صورت تعطیلی رسمی بر جا مانده است - نه تنها به یاد آوردن اعمال، بلکه زنده نگاه داشتن یاد و رشادت های اوست. ذکر نقاط عطف سرگذشت او - در مقام یک اسطوره - بخشی از این جشن - مناسک - بود. جمله مشهور آمریکایی " جرج واشنگتن اینجا خوابیده است"، بیانی از کارکرد نهایی اسطوره ی الیاده را نشان می دهد که همانا برقراری رابطه با امر الوهی است.
البته، شکاکان در اینجا می توانند ایراد وارد کنند. آیا قهرمانان انسانی هر چند که هم مورد تقدیس باشد، می تواند خدا شمرده شود؟ آیا جشن گرفتن همان عبادت کردن است؟ آیا جشن گرفتن برای قهرمانی که دیگر در قید حیات نیست، باعث زنده شدن او می شود؟ آیا کسانی که جشنی ترتیب می دهند بر این عقیده اند که آنها در واقعیت به این زمان سفر می کنند و نه صرفاً در خیال؟ با وجود تبیین علوم اجتماعی از دستاوردهای دیر پای قهرمانان ، براستی اسطوره چه چیز دیگری را باید تبیین کند؟ آیا حقیقتاً تلاشِ الیاده در جهت حفظِ جایگاهی قطعی و ثابت برای اسطوره در دوره ی مدرن، یعنی در جهان معطوف به علم، همان اندازه که تکان دهنده است، مجاب کننده نیز هست؟
پینوشتها:
1- demythologize.
2- demythicizing.
3- non-anthropomorphic.
4- Stormin Norman Schwarzkopf: متولد سال 1934 در ترنتن، نیو جرسی آمریکا. پدرش ژنرال هربرت نورمان اشوارتزکف نیز در ارتش آمریکا خدمت می کرد. در سال 1946 زمانی که تنها دوازده سال داشت به همراه پدر و خانواده اش به تهران آمد و دوره دبیرستان را در تهران گذراند. در طول جنگ خلیج فارس او در مقام فرمانده ارشد نیروهای ائتلافی در جنگ خلیج فارس خدمت کرد. - م.
5- illo tempore.
6- magic carpet: که به آن قالی پرنده نیز گفته می شود، قالی افسانه ای است که از آن برای حمل و نقل سریع اشخاص به مقصدهایشان استفاده می شد. در قصه های عامیانه فرهنگ های آسیایی خصوصاً در داستان های هزار و یک شب از این قالی جادویی فراوان نام برده می شود. - م.
7- Icarus: یکی از شخصیت های مهم اسطوره های یونانی است. او پسر دایدالوس و یکی از بردگان کرتی مینوس شاه بود. داستان فرار او از زندان مینوس در کرت به کمک بال هایی که از موم و پر ساخته شده بود، مشهور است. او به توصیه پدرش به خورشید نزدیک شد، بال های مومی آب شدند و به دریا افتاد. - م.
8- Phaeton: از شخصیت های اساطیری یونان است. فائتون پسر خورشید ( هلیوس) و یکی از اُکئانیدها به نام کلومنه است. او نزد دوستانش به خاستگاه ایزدی خود می نازید و هر روز با غرور، گردش ارابه پدرش خورشید را در آسمان ها به آنها نشان می داد. روزی یکی از این دوستان از او خواست ثابت کند که فرزند خورشید است. فائتون که سخت تحریک شده بود، نزد پدر رفت و از او خواست نشانه ای از تولدش به او بنمایاند. خورشید به آبهای استوکس سوگند خورد که هر چه او بخواهد انجام دهد. فائتون از او خواست ارابه اش را به او بسپارد و راندن آن را برای یک روز به او واگذارد. خورشید به خاطر سوگندی که خورده بود، پیشنهاد او را پذیرفت. اسبان سرکش خورشید به راه افتادند، اما فائتون از کنترل کردن آن ها ناتوان بود تا اینکه زئوس برای جلوگیری از نابودی جهان، فائتون را با آذرخش از پای در آورد و ارابه اش را پاره پاره کرد و فائتون در رودخانه اریدان سقوط کرد. - م.
9- John Fitzgerald Kennedy, Jr: روزنامه نگار و حقوق دان آمریکایی، سومین فرزند جان اف کندی و ژاکلین کندی. زمانی که او تنها سه سال داشت، پدرش جان اف کندی رئیس جمهور وقت آمریکا ترور شد. به سال 1982 تحصیلاتش را در رشته حقوق در دانشکده حقوق دانشگاه نیویورک آغاز می کند. او پس از پایان یافتن تحصیلاتش تا سال 1993 در دادستانی نیویورک مشغول کار می شود و سرانجام به سال 1999 در حادثه ای هوایی همراه با همسر و خواهر همسرش جان می سپرد. - م.
10- George Washington.
11- زمانی که قانون اساسی جدید، آمریکا تصویب شد، کالج انتخاباتی ( الکتورال کالج) در رأی گیری غیر علنی جرج واشنگتن را به عنوان نخستین رئیس جمهوری ایالات متحده آمریکا برگزید. - م.
12- در پایان دور دوم ریاست جمهوری اش خسته از سیاست خود را باز نشسته و از شرکت در سومین دوره انتخابات ریاست جمهوری آمریکا خودداری کرد. او با این کار خود این عرف را بنا نهاد که رئیس جمهور حداکثر دو دوره می تواند بر سر کار باشد. - م.
13- چهارم ژوئیه روز استقلال آمریکاست و هر ساله این روز با جشن و شادی برگزار می شود. - م.
Bultmann, ‘New Testament and Mythology’ and Jesus Christ and Mythology.
Jonas, The Gnostic Religion.
یوناس تنها فیلسوفی نبود که مکتب غنوصیه را " به روز کرد." فیلسوف سیاسی اریک فُگلین (Eric Voegelin) می کوشد تا نشان دهد که چگونه جنبش های دوران مدرن همانند پوزیتویسم، مارکسیسم، کمونیسم، فاشیسم و روانکاوی در آنچه که او " رویکرد غنوصی" می خواند، نمود می یابند.
بنگرید کتاب او تحت عنوان:
Science, Politics and Gnosticism (Chicago: Regnery Gateway Editions, 1968) and The New Science of Politics (Chicago: University of Chicago Press, 1952).
- در خصوص نورمان اشوارتزکپف بنگرید:
Jack Anderson and Dale Van Atta, Stormin ’ Norman: An American Hero (New York: Zebra Books, 1971).
Mircea Eliade, Myth and Reality, tr. Willard R. Trask (New York: Harper Torchbooks, 1968 [1963]); The Sacred and the Profane, tr. Willard R. Trask (New York: Harvest Books, 1968 [1959]).
- در خصوص جان اف کندی جونیور برای نمونه بنگرید:
Wendy Leigh, Prince Charming (New York: New American Library, 2000); Christopher Anderson, The Day John Died (New York: William Morrow, 2000); Richard Blow, American Son (New York: Henry Holt, 2002).
- در خصوص جرج واشنگتن بنگرید:
Barry Schwartz, George Washington (New York: Free Press; London: Collier Macmillan, 1987).
در شرح حال نویسی پر فروش میسُن (Masson Weems) این داستان آمده است که جرج جوان و صادق نمی توانست حتی در برابر این پرسش که چه کسی درخت گیلاس پدرش را شکسته است، دروغ بگوید. برای اطلاعات بیشتر در این زمینه بنگرید:
Weems, The Life of Washington, 9th edn., ed. Peter S. Onuf (Armonk, NY: Sharpe, 1996 [1st edn. 1800; 9th edn. 1809]),pp. 9-10
منبع مقاله:
سگال، رابرت آلن، (1388)، اسطوره، فریده فرنودفر، تهران: بصیرت، انتشارات حکمت، چاپ دوم
/م