اسطوره و جامعه

اسطوره از دیدگاه تایلور و فریزر، تقریباً به نحو انحصاری به پدیده های طبیعی نظیر سیل، بیماری و مرگ می پردازد، حال آنکه نظر برونیسلاو مالینوفسکی اسطوره بیشتر با پدیده های اجتماعی نظیر ازدواج، مالیات ها با مناسک و آیین ها
دوشنبه، 29 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اسطوره و جامعه
اسطوره و جامعه

 

نویسنده: رابرت آلن سگال
مترجم: فریده فرنودفر




 

برونیسلاو مالینوفسکی

اسطوره از دیدگاه تایلور و فریزر، تقریباً به نحو انحصاری به پدیده های طبیعی نظیر سیل، بیماری و مرگ می پردازد، حال آنکه نظر برونیسلاو مالینوفسکی اسطوره بیشتر با پدیده های اجتماعی نظیر ازدواج، مالیات ها با مناسک و آیین ها سروکار دارد. اسطوره هنوز هم در خدمت برقراری آشتی میان انسان ها و ناملایمات زندگی است، اما در حال حاضر در خدمت آشتی انسان ها با آن دسته از ناملایماتی است که به هیچ وجه تغییر ناپذیر نیستند، ناملایماتی که می توان از آن ها خلاصی یافت. در اینجا نیز اسطوره ها [ در انسان] یک نوع قبول همراه با تسلیم و رضا را بر می انگیزانند، بدین ترتیب که ریشه ی این ناملایمات - یا دستکم این فشارها - را به گذشته های بسیار دور باز می گردانند و با این کار به آن ها قدرت سنت را می بخشند:
اسطوره برای اثبات حقانیت و تضمین قدرت و واقعیت و قداست آیین و تشریفات و یا قاعده ای اجتماعی یا اخلاقی وضع شده است.
( مالینوفسکی، " اسطوره در روان شناسی انسان های بدوی"، ص 107).
اسطوره ها عوام را مجاب می کنند که مثلاً طبقه بندی های اجتماعی را به رسمیت بشناسند، بدین ترتیب که اعلام می دارند طبقه بندی های اجتماعی در زمان های بسیار دور وضع شده اند و به همین معنا بجا و شایسته اند. یک اسطوره درباره ی نظام سلطنتی بریتانیا، این نهاد را تا حد امکان چنان به عنوان امری کهن توصیف می کند، که دست زدن به [ ترکیب] آن دستکاری در سنت به شمار می رود. امروزه در بریتانیا شکار روباه با نظر به اینکه مدتی طولانی جزو [ لاینفک] زندگی روستایی بوده، هنوز مورد تأیید و حمایت است. اسطوره های اجتماعی می گویند، " این را انجام بده، چرا که آن همواره [ پیش از این] انجام شده است". در مورد پدیده های طبیعی، فرد از اسطوره منفعت می برد؛ اما در پدیده های اجتماعی، خودِ جامعه ذی نفع است.
قول به اینکه اسطوره به دنبالِ یافتن خاستگاه پدیده هاست، مانند آن است که بگوییم اسطوره این پدیده ها را تبیین می کند. بنابراین، زمانی که مالینوفسکی، در مخالفت با تایلور اظهار می دارد که " انسان های اولیه ی نمی خواهند هر آنچه را که در اسطوره هایشان رخ داده است " تبیین کنند" یا آن را " عقلانی سازند"، در واقع منظورش آن است که اسطوره ها بر خلاف فهم تایلور از آن ها، به خودی خود تبیین نیستند. اما با این حال آن ها باید هنوز تبیین هایی باشند، چرا که اسطوره ها تنها از طریق تبیین پدیده ها می توانند نقش تسکین و آشتی دهنده شان را بر آورده سازند.
مالینوفسکی هرگز درباره ی آنکه آیا انسان های مدرن همانند انسان های بدوی واجد اسطوره اند یا نه، توضیحی نمی دهد. با نظر به اینکه علم مدرن به مراتب بیش از علم بدوی، عالم طبیعت را تحت کنترل خویش دارد، از این رو، یقیناً اسطوره های مدرنِ کمتری درباره ی پدیده های طبیعی داریم. اگر حتی هیچ اسطوره ی مدرنی درباره ی پدیده های طبیعی نداشته باشیم، اما کماکان اسطوره های مدرن درباره ی پدیده های اجتماعی وجود دارد. اگر حتی این اسطوره ها هم بر جا نمانند، ایدئولوژی ها جای آن ها را می گیرند.

ژرژ سورل

ایده ی یکی دانستن اسطوره و ایدئولوژی به طور کلاسیک در کتاب تأملاتی در باب خشونت (1) نوشته سندیکالیست فرانسوی ژرژ سورل (2) (1922-1847) یافت می شود. از دیدگاه سورل، اسطوره نه صرفاً ابتدایی، بلکه امری جاودانه است. او بر خلاف رأی مالینوفسکی، اسطوره را در خدمت حفظ جامعه نمی داند، بلکه معتقد است که اسطوره جامعه را واژگون می کند. سورل بر این باور است که تنها راه تأسیس آرمانِ اجتماعی، انقلاب است، که هم متضمن خشونت است و هم ملازم با اسطوره. البته مراد او از "خشونت"، افعال قاطعانه [ و آمرانه] است و نه صرفاً خونریزی. عملِ " خشونت آمیز" بنیادین عبارت است از اعتصاب کل جمعیت کارگری. منظور سورل از " اسطوره" عبارت است از ایدئولوژی راهبری که یک پایان قریب الوقوع را برای نظم پایدار جامعه ترویج می کند، از مبارزه با طبقه ی حاکم حتی تا پای مرگ جانبداری می کند، از شورشیان قهرمان می سازد، پیروزی قطعی را بشارت می دهد و از معیاری اخلاقی برای جامعه ی آتی پشتیبانی می کند:
در جریان این پژوهش یک چیز همواره ذهن مرا مشغول کرده است... اینکه انسان هایی که در یک جنبش بزرگ اجتماعی شرکت داشته اند، همواره افعال پیش رویشان را در قالب جنگی تصور می کنند که پیروزی آن ها را تضمین می کند. پیشنهاد من این است که این نهادها ... را اسطوره بنامیم. " اعتصاب عمومی"، پیروان سندیکالیسم (3) و انقلاب فاجعه آمیز مارکس از سنخ این اسطوره ها هستند...
کاتولیک ها حتی در سخت ترین آزمون ها هرگز نومید نشدند، چرا که آنها همواره تاریخ کلیسا را به عنوان سلسله ای از جنگ ها تصور می کردند میان شیطان و سلسله مراتب کلیسایی که از سوی شخص مسیح حمایت می شد؛ هر مصیبت جدیدی که بر می خیزد، تنها پرده ای از این جنگ است که در نهایت باید با پیروزی آیین کاتولیک پایان یابد.
( سورل ، تأملاتی در باب خشونت، ص 2-41).
قطعاً از نظر سورل، وعده ی قاطعانه الیور کرومول (4) برای عزل چارلز اول پادشاه انگلستان (5) مصداق اعلای اسطوره است.
سورل بر این عقیده است که هم خشونت و هم اسطوره برای انقلاب ضروری و از این رو، موجه اند. او هر تحلیل علمیِ خنثایی از اسطوره، از جمله تحلیلِ مارکسیست ها را رد می کند. او از خود مارکسیسم اسطوره می سازد، زیرا التزام به مارکسیسم، پیروانش را برای انقلاب تحریک می کند. سورل همانند مالینوفسکی اعتنایی به حقیقی بودن اسطوره ندارد. از نظر هر دوی اینها آنچه اهمیت دارد این است که اسطوره زمانی کار می کند که صادق تلقی شود. از دیدگاه سورل، حقیقت نهایی اسطوره، یعنی موفقیت یک انقلاب را هیچ گاه در آغاز راه نمی توان شناخت.
بنا به رأی مالینوفسکی وجه شباهت اسطوره با ایدئولوژی در توجیه سر سپردگی به جامعه است. اما به عقیده ی سورل، اسطوره همان ایدئولوژی است، آن هم به این دلیل که هر دو نفی کردن نظام جامعه را توجیه می کنند. نظریه ی سورل به هیچ وجه با اسطوره ی آدونیس قابل انطباق نیست. آدونیس کسی است که به تنهایی عمل می کند؛ او یک قربانی منفعل است و نه فاعلی فعال؛ او اجازه نمی دهد که ایدئولوژی او را راهبری کند. نظریه ی سورل را آشکارا می توان در خصوص تروریست های کنونی به کار بست، تروریست هایی که اسطوره ی مربوط به آنها، حادثه ی یازدهم سپتامبر را به عنوان نخستین گام در جنگ علیه قدرت بین المللی حاکم - یعنی همان آمریکایی دیوصفت - موجه می دانند. با این حال این مسئله که تا چه اندازه نظریه ی سورل می تواند هر اسطوره ای را فراتر از نامگذاری آن با نام اسطوره وضوح بخشد، کار چندان آسانی نیست.

رنه ژیرار

رنه ژیرار، که تفسیرش از اسطوره - مناسک گرایی فریزر در فصل پنجم بررسی شد، نه تنها رابطه ی میان اسطوره و مناسک، بلکه همچنین خاستگاه و کارکردِ هر دو را تغییر می دهد. اسطوره و مناسک، نه به منظور تأمین غذا، بلکه برای تأمین صلح پدید می آیند. قربانی کردن سپر بلاکش حال می خواهد پادشاه باشد یا شخصی معمولی، به دلیل پایان بخشیدن به فصل زمستان نیست، بلکه به قصد خاتمه دادن به خشونت است که این خود یک معضل است و نه یک راه حل آنگونه که سورل می پنداشت. اسطوره و مناسک، روش هایی نه برای بر آمدن از پَس طبیعت، بلکه برای بر آمدن از پَس طبیعت انسان - یعنی همان پرخاشگری انسانی - هستند.
در کتاب خشونت و امر مقدس ژیرار ( همانند راگلان و رانک) از [ اسطوره ی] ادیپوس به عنوان بهترین مصداق برای نظریه اش نام می برد. از نظر ژیرار، ادیپوس به هیچ وجه مسبب شیوع طاعون در طول دوران فرمانروایی اش در تب نبوده، بلکه او تنها یک قربانی بی گناه است. یا هیچ گاه طاعونی وجود نداشته و یا اینکه طاعون علت آشوب و شورش نبوده است. احتمال دیگری نیز وجود دارد و اینکه طاعون در حکم استعاره ای برای خشونت است، که همانند یک بیماری مسری در سطح جامعه پخش شده است. خشونت میان تبی ها در تنش و کشمکش میان شخصیت های اصلی نمایش نامه ی سوفوکلس - یعنی ادیپوس، کرئون (6) و تایرسیاس (7) ( یا همان تیر سیاس) - نمود می یابد. تنها راه پایان بخشیدن به خشونت و بدین ترتیب مصون نگاه داشتن جامعه این است که باید فردی آسیب پذیر به سپر بلا مبدل شود. برغم اینکه ادیپوس پادشاه است، اما از دو جانب به او انگ زده اند و به نحو مضاعفی آسیب پذیر شده است. او وصله ناجور است: هنوز نمی دانند که آیا او اهل تب است یا خیر؛ او نه از راه ارث و میراث بلکه با هلاک کردن سفینکس به تاج و تخت رسیده است. به علاوه، او چُلاق است، آن هم به دلیل که پس از تولد قوزک پای او را سوراخ کرده اند. این اسطوره که تازه پس از زوال ادیپوس ساخته شده، به منظور آن است که افراد جامعه را از تمامی گناهان مبری سازد و به این ترتیب همه ی گناهان را برگردن ادیپوس بیندازد: او پدرش را به قتل رسانده و با مادرش ازدواج کرده است. به سبب ارتکاب به پدرکشی و محرم آمیزیِ اوست که اکنون تب به بلای طاعوت گرفتار آمده است. یا اینکه دستکم تایرسیاس [ در نمایش نامه ی آنتیگونه نوشته] سوفوکلس چنین استدلال می کند:
اگر ما پاسخ های تایر سیاس را جدّی بگیریم، اتهام های سنگین پدرکشی و همبستری با مادر که او به ادیپوس بسته است، ربطی به پیامی ماورای طبیعی ندارد [ و به این ترتیب مبین " حقیقت" نیستند]. این اتهام صرفاً فعلی از سرانتقام جویی است که ریشه در یک بگومگوی خصمانه در یک مناظره ی تراژیک دارد. ادیپوس بی آنکه بداند، با وادار ساختن تایرسیاس برای سخن گفتن، جریان محاکمه را آغاز می کند. او تایرسیاس را به دست داشتن در قتل [ پدرش] لائوس متهم می کند. اظهارات او تایرسیاس را وادار می کند که مقابله به مثل کند. و این اتهامات را به خود او برگرداند ...[ زیرا هر کس] که دیگری را به قتل لائوس متهم کند، به معنای آن است که او را تنها مقصر این قربانی کردن می داند. اما همانطور که قبلاً ملاحظه کریدم، هر کدامشان به یک اندازه مقصرند، زیرا هر یک در تخریب و ویرانی یک نظام فرهنگی دست داشته اند.
( ژیرار، خشونت و امر مقدس، ص 71).
بنا به قول ژیرار، در حقیقت تبی ها در خصوص اینکه چه کسی مسئول تخریب جامعه است، آرای کرئون و تایرسیاس را می پذیرند و نه رأی ادیپوس را. تنها اسطوره ای که پس از این می آید، سبب می شود که آرای این دو به حقیقت بپیوندند:
تبی ها - دین باوران - با پذیرش صوری این اسطوره و تبدیل آن به روایت بی چون و چرا از حوادثی که اخیراً شهر را دچار تشنج کرده و همچنین با مبدل ساختن آن به منشوری بر ای یک نظام جدید فرهنگی، به دنبال راه علاجی برای بیماری شان هستند. خلاصه آنکه آن ها خودشان را مجاب می کنند که [ عامل] تمامی بدبختی هاشان فقط و فقط طاعون بوده است. لازمه ی چنین رویکردی، ایمان مطلق به مقصر بودن فرد قربانی است.
( ژیرار، خشونت و امر مقدس، ص 83).
اتفاقاتی که از این پس رخ می دهند، مؤید آن اند که خشونت جمعی بیش از ادیپوس، عامل اصلی بدبختی مردمان تب بوده است. با وجود آنکه طاعون پایان می پذیرد، اما بلافاصله پس از آن میان کرئون، پسر ادیپوس پلونیکس و پسر دیگرش اتئُکس بر سر تاج و تخت نزاع در می گیرد. مطابق قول ژیرار، سوفوکلس این اسطوره را به چالش می کشد، اما چون او این کار را به صراحت انجام نمی دهد، بارها و بارها کسانی نظیر هریسن و ماری نمایش نامه او را نسخه دراماتیزه شده همین اسطوره تلقی می کنند، بر خلاف ژیرار تیزبین که آن را به منزله ی چالشی با این اسطوره می فهمد.
اما [ این] اسطوره، که با [ نمایش نامه] ادیپوس در کلنوس ادامه می یابد، از این که تقصیر گرفتاری های مردمان تب را به گردن ادیپوس بیندازد، فراتر می رود. در ادامه ی داستان، ادیپوس به قهرمان مبدل می شود. او حتی در مقام یک پادشاه، همچون قهرمانان رفتار می کند، از این رو، وظیفه خود می داند که به طاعوت که تمام رعایا از آن در رنج بودند، پایان بخشد، به این ترتیب که سوگند می خورد تا مسبب اصلی طاعوت را بیابد. در پافشاری برای تبعید شخص مسبب، کاشف به عمل می آید که خود او مقصر است. بر خلاف راگلان، که ادیپوس فداکار به زوال کشیده شده را قهرمان واقعی می داند، نزد ژیرار ، فهرمان واقعی همانا ادیپوس اعلی مرتبه است. ادیپوس حتی در مقام فرد گناهکار، قدرت آن را دارد تا تب را نجات دهد: همان گونه که حضور او در تب طاعوت را به همراه آورده، عزیمت او نیز می تواند به طاعون پایان بخشد. او با اینکه گناهکار است، باز یک قهرمان است. او واجد قدرت شبه خدایی است که هم مسبب بروز طاعوت است و هم عامل پایان بخشیدن به آن.
اما در زمان ادیپوس در کلنوس، مقام ادیپوس افزایش یافت. او که پس از سال ها سرگردانی وارد شهر کلنوس، در نزدیکی آتن شده بود، اینک به او امر می شود که به تب بازگردد. زمانی آسایش و رفاه مردمان تب منوط به تبعید ادیپوس بود، اینک منوط به بازگشت اوست. [ اما] ادیپوس از این فرمان سرپیچی می کند: زیرا ما پیش تر دیدیم که خواسته ی قلبی او این بود که به خاطر اتفاقاتی که در ادیپوس شهریار رخ داده بود، در تب بماند، اما عاقبت کرئون و دیگران به اجبار او را تبعید کردند. حال کرئون آماده است تا او را دستگیر کند و به تب باز گرداند. تسئوس (8) پادشاه به ادیپوس پیشنهادِ پناهندگی می دهد. ادیپوس در ازای آن اعلام می دارد که به خاک سپردن او در آتن، سبب می شود که آتنی ها همواره در برابر تبی ها مصون باشند. خلاصه آنکه، ادیپوس که در آغاز کارش در داستان ادیپوس شهریار پادشاه شبه خدای تب بود، در فرجام کارش در داستان ادیپوس در کلنوس آتنی خیرخواهِ مقدسی می شود.

آدونیس

از نظر یونانیان باستان میان نابالغ بودن روانی و نابالغ بودن سیاسی ارتباط وجود دارد: ناتوانی آدونیس برای رسیدن به سن بلوغ در عین حال به معنای ناتوانی او در شهروند شدن است. آدونیس برای آن شکلی از حکومت مناسب است که اقتضای هیچ مسئولیتی نداشته باشد و مبنا را بر طفولیت سیاسی، یعنی همان دیکتاتوری قرار می دهد. مطیع بودن آدونیس در برابر الهگان در مقام مادر، با یک جامعه ی مادرسالار سازگاری دارد. آدونیس پس از آنکه، تنها زنانی را تجربه می کند، که به لحاظ شخصیتی توان کاه و طاقت فرسا هستند، این خصوصیات را به تمامی زنان فرافکنی می کند و از این رو، بی چون و چرا تسلیم آنها می شود.
خانواده مقوم پیوند میان شخصیت و دولت شهر (9) است. دولت شهر توسط شهروندان مرد اداره می شود. همان تقابلی را که هرودوت میان دولت شهر یونان، که در آن حاکم تابع قانون است و جبّار مشرق زمین که در آن حاکم برتر از قانون است، ترسیم می کند، در خصوص زندگی خانوادگی نیز صادق است.
هرودوت به منظور نشان دادن جبّار بودن پادشاهان مشرق زمین، فهرستی از کلیّه خشونت های جبّاران در آداب و رسوم خانوادگی به دست می دهد. کانداولس پادشاه ساردیس (10) به محافظ خود ژیگس (11) دستور می دهد تا مخفیانه به همسرش ملکه در زمانی که برهنه می شود نگاه کند. ملکه [ که از نقشه پادشاه بو می برد] ژیگس را مجبور می کند پادشاه را به قتل برساند. ( هرودوت 13- 1.8) سولون (12) برای کروزوس پادشاه لیدیا (13) نقل می کند که خوشبخت ترین مردی که می شناخته یک آتنی ناشناس بوده که دو پسر برومند داشت و آنقدر عمر کرد تا نوه های خود را دید. کروزوس خودش صاحب دو پسر بود. یکی کر و لال و دیگری درست مثل آدونیس مقتول بود، در زمان شکار گراز نر، توسط دوستی کشته می شود، که خود او به طور تصادفی برادر خود را کشته و پدرش نیز به همین دلیل، او را شکنجه و تنبیه کرده بود ( هرودوت 33- 1.29). آژی دهاک پاداشه ماد (14) به هارپاگوس (15) دستور می دهد تا نوه اش کوروش (16) را به هنگام تولدش بکشد تا مبادا روزی صاحب تاج و تخت وی نشود. پادشاه در انتقام اینکه هارپاگوس نافرمانی کرده است. تنها پسر هارپاگوس را به قتل می رساند. کوروش متعاقباً پدر بزرگش را سرنگون می کند، با وجود این او را نمی کشد ( هرودوت، 19- 1.117). کمبوجیه (17) پادشاه ایران زمین، پسر کوروش و جانشین او، هر دو خواهر خود را به زنی می گیرد، یکی از آنها را می کشد و سپس برادرش را نیز به قتل می رساند. او دیوانه می شود و بدون فرزند می میرد (هرودوت، 32-3.31). به همین منوال پادشاهی به خشایارشاه (18) می رسد که از همه سفاک تر بود.
زندگی خصوصی جبّاران یونان - که هرودوت هر چند نسبت به آنها بی اعتنا نیست، اما وضعیت آن ها را غیر طبیعی تلقی می کند - نیز تقریباً به همین شکل است. پریاندرُس اهل کورینث (19) همسرش را سر به نیست، پدر زنش را معزول و تنها پسر تیز هوشش را از ارث و میراث محروم می کند ( هرودوت، 50، 3.- 3-3 . 52. 6). پِیزیستراتُس (20) اهل آتن به بهانه آنکه زن دومش از تبار و خانواده ای منحوس است، از آمیزش طبیعی با او خودداری می ورزد ( هرودوت، 1 . 61. 1).
آدونیس توانایی آن را ندارد تا شهروندی بالغ گردد، زیرا او همانند جبّاران، در زندگی خانوادگی موجودی ناتوان است. از یک سو، او تشکیل خانواده نمی دهد: هرگز ازدواج نمی کند، صاحب فرزند نمی شود و در جوانی نیز می میرد. از سوی دیگر، او در هیچ خانواده ای متولد نمی شود: او محصول زنای با محارم است و نه ازدواج. پدر بزرگش تصمیم می گیرد تا دختر خود، یعنی مادر آدونیس را به قتل برساند. از این رو، او به نحو مضاعفی از حقوق شهروندی محروم می شود: او نه تنها فاقد بلوغ و پختگی است، بلکه همچنین فاقد تبار است، که خود این ریشه در نابالغ بودن مادرش دارد. اگر هرودوت این ضرورت سیاسی را نشان می دهد که فرد باید رئیس و سرپرست خانواده باشد، رساله ی اصول حکومت آتن (21) منسوب به ارسطو بر ضرورت سیاسیِ اصل و نسب بردن از یک خانواده گواهی می دهد: " حق شهروندی به کسانی تعلق دارد که والدین شان هر دو شهروند بوده باشند."
پیش از آنکه کلایستنس (22) به سال 507 پیش از میلاد، مبنای حق شهروندی آتن را از خویشاوندی [ = اصل و نسب داشتن] به اقامت داشتن در آن محل تغییر دهد، عضویت در طایفه یا گروهی از خویشاوندان، شرط اصلی برای دستیابی به حق شهروندی آتن بود. حتی پس از آنکه بخش (23) که در آن سروکار ما با اقامت داشتن در یک محل است، جای طایفه به عنوان واحد اولیه سیاسی را گرفت، طایفه کم و بیش اهمیت خود را حفظ کرد. با اینکه یک آتنی سده ی چهارمی به عنوان مثال می توانست بی آنکه به طایفه ای تعلق داشته باشد، یک شهروند به حساب آید، اما وضعیت او به عنوان یک شهروند هم " ناامن" بود و هم " مسئله دار". مضاف بر این، عضویت در بخش، خود امری موروثی بود. لذا شهروندی مسئله ای متعلق به مسئله تولد است، همانطور که اصول حکومت آتن که اشاره به دوران پس از کلایستنس دارد، چنین چیزی را بیان می دارد.
یونانیان نابالغ بودن را نه تنها با سیاست، بلکه با شکار نیز مرتبط می دانستند. تیره بختی آدونیس در شکار نمادِ تیره بختی اش در بلوغ است. او به جای اینکه شکارچی باشد، شکار می شود. او هیچ فهمی از شکار و مخاطرات آن ندارد. او گمان می کند جهان مادر سالارانه است و از طرفی می پندارد که شخص او از ناحیه ی الهه ای مادروار از این خطرات در امان است. او به اخطارهای ونوس مبنی بر اینکه حیوانات خطرناک نه به جوانی او توجهی دارند و نه به زیبایی اش، اعتنایی نمی کند.
بدین ترتیب رابطه ی میان انسان و شکارچی، استعاره ای برای رابطه ی میان انسان و شهروند می شود. بنا به قول پی یر ویدال - ناکه (24) ( متولد 1930) شکار چی بودن یکی از جنبه های مهم دو سال سربازی بود که مطابق رساله ی اصول حکومت آتن، جوانان آتنی می بایست قبل از اینکه شهروند شوند، این دوره را بگذارنند. ویدال ناکه توضیح می دهد که این دو سال، در حکم مراسم تشرف و در نتیجه، به معنای انقطاع از زندگی ای بود که جوانان و تازه بالغان (25) تا آن هنگام با آن آشنایی داشتند. از این رو، تازه بالغان این سال ها را نه در شهر، بلکه در مرزها می گذراندند. آنها اوقاتشان را نه با خانواده هایشان، بلکه با یکدیگر سپری می کردند.
به ویژه ویدال ناکه ادعا می کند که تازه بالغان نوجوان به نوع خاصی از شکار می پرداختند، که اساساً متفاوت از آن نوعی بود که اندک زمانی بعد به عنوان پیاده نظام های (26) بالغ باید بدان مبادرت می ورزیدند. تازه بالغان به طور انفرادی شکار می کردند، شب ها در کوه ها، تنها به تور مسلح بودند، بنابراین، برای شکار طعمه شان، متوسل به حیله می شدند. اما سربازان پیاده نظام به صورت گروهی شکار می کردند، در طول روز، در دشت ها و مسلح به نیزه بودند، از این رو، برای کشتن طعمه شان ناچار بودند بر شجاعت و مهارت تکیه کنند. تفاوت میان شکار تازه بالغان و شکار سربازان پیاده نظام بدین منظور بود که به تازه بالغان ارزش های زندگی سربازان پیاده نظام را القا کنند.
ویدال ناکه برای [ نشان دادن] پیوند میان زندگی تازه بالغان و شکار، دو دسته شواهد می آورد. نخست او به اسطوره ای متوسل می شود که مربوط به آپاتوریا (27)ست، یعنی همان مراسم جشنی که در آن پدران آتنی پسران شانزده ساله شان را هم برای شهروند شدن، هم برای عضویت در طایفه و هم به عنوان تازه بالغان، به مدت دو سال ثبت نام می کنند. ویدال ناکه تأکید می کند که موضوع این اسطوره، یعنی ملانتوس (28) آتنی، یا " فرد سیاه"، الگویی منفی برای تازه بالغان است: او تازه بالغی است که هیچ گاه پیاده نظام نمی شود. او حتی پس از آنکه به بلوغ می رسد، به جای شجاعت یا مهارت، کماکان به خدعه و نیرنگ متوسل می شود تا بر حریفش، یعنی بر پادشاه کسانتس (29) بویئتایی، " فرد مو بور"، غلبه کند.
دوم، ویدال ناکه به ملانیون (30) ، شکارچی سیاه، متوسل می شود که از سوی آریستوفانس چنین توصیف شده است:
می خواهم برایت داستانی را حکایت کنم که زمانی شنیده ام زمانی که تنها یک پسر بچه بودم.
جوانی بود ملانیون نام
از ازدواج کردن می گریخت، و برای زندگی به کوه ها پناه برد او در آنجا اوقات را با شکار خرگوش سپری می کرد برای آن ها تله کار می گذاشت.
او سگی شکاری داشت
از فرط بیزاری از زنان هیچ گاه به خانه بازنگشت
ملانیون از زنان بیزار بود و ما حکیمان به اندازه ی او از زنان بیزاریم.
( آریستوفانس، لوسیستراتا، 96-781)
رابطه ی میان ملانیون و تازه بالغ بودن هم در این است که ملانیون به عنوان فرد سیاه صفت، واجد تمامی خصوصیات سیاه ملانتوس است و هم در این است که ملانیون یک شکارچی تقریباً بالغ است که هرگز ازدواج نمی کند.
اگر ما از روی [ خصوصیات] ملانتوس جنگجو، [ خصوصیات] ملانیون شکارچی را نتیجه گیری کنیم، در این صورت هم او و هم ملانیون در شکار موفق بودند، البته صرفاً در شکلی از شکار که در جوانی انجام می دادند. در خصوص آدونیس این وضع به مراتب بدتر است. او در شکار کردن به هر شکلی ناموفق است. در نتیجه آدونیس همانند ملانتس و ملانیون نیست، یعنی صرفاً نوجوانی که هیچ گاه بالغ نمی شود، بلکه نوزادی است که هرگز به دوران کودکی نمی رسد. سنگینی ناکامی او در شکار نشانه ای بر سنگینی ناکامی او در شهروند شدن است. بنابراین، این اسطوره از شهروند بودن دفاع می کند، آن هم از طریق ارائه مصداقی که به نحو چشمگیری منفی است.

پی‌نوشت‌ها:

1- Reflections on Violence.
2- Georges Sorel.
3- Syndicalism: جنبش مبارز کارگری که در دهه ی 1890، در فرانسه آغاز شد و هدف آن واگذاری کنترل و مالکیت وسایل تولید نه به دولت بلکه به اتحادیه ها بود. سندیکالیست ها، سیاست را طرد می کردند و مبارزه ی طبقاتی را به صورت « عمل صنعتی» می نگریستند که به نظر آنان مؤثرتر بود. آنها به روشنفکران سوسیالیست با شک می نگریستند و همبستگی کارگران را پیش شرط پیروزی در هر عملی صنعتی و اتحادیه ای می دانستند. - م.
4- Oilver Cromwell.
5- Charles I of England.
6- Creon: در اساطیر یونان نام برادر یوکاست، ملکه ی تب، بود. - م.
7- Teiresias: غیبگوی نابینا در اسطوره یونانی ادیپوس شهریار. - م.
8- Theseus.
9- Polis.
10- King Candaules of Sardis.
11- Gyges.
12- Solon.
13- King Croesus of Lydia.
14- King Astyages of Media.
15- Harpagus.
16- Cyrus.
17- Cambyses.
18- King Xerxes.
19- Periandros of Corinth.
20- Peisistratos.
21- Constitution of the Athenians.
22- Cleisthenes.
23- Deme ( در تقسیمات یونان قدیم به معنای بخش و ناحیه است).
24- Pierre Vidal-Naquet
25- ephebe یا ephebus به معنای پسران تازه بالغ در یونان باستان بود که برای به دست آوردن تبعیت یونان آموزش می دیدند. امّا در اصل این واژه به اعضای سازمان دولتی ephebeia اطلاق می شد که پسران جوان را نه تنها برای شهروندی بلکه برای به عهده گرفتن وظایف سربازی آماده می کرد. - م.
26- hoplites.
27- Apatouria، جشن سه روز یا پنج روزه آتنی که همه ساله در ماه اکتبر برگزار می شد. در این جشن فرزندان شهروندان به عنوان عضوی از طایفه پذیرفته می شدند. - م.
28- Melanthos.
29- Xanthos.
30- Melanion.

منابع:
Malinowski, 'Myth in Primitive Psychology’.
Georges A. Sorel, Reflections on Violence, tr. T. E. Hulme and J. Roth (New York: Collier Books; London: Collier- Macmillan, 1961 [1950]).
- در خصوص اسطوره و ایدئولوژی بنگرید:
Ben Halpern, ‘ “Myth” and “Ideology” in Modern Usage’, History and Theory, 1 (1961): 129—49; Christopher G. flood, Political Myth (New York: Routledge, 2001 [1996]).
Girard, Violence and the Sacred.
- در خصوص وجود سنت مادر سالاری در یونان و در دیگر نقاط جهان بنگرید به اثر کلاسیک
J. J. Bachofen, Myth. Religion, and Mother Right, tr. Ralph Manheim (Princeton, NJ: Princeton University Press, 1967).
Herodotus, The Histories, tr. Aubrey de Selincourt, rev. and ed. A. R. Bum (Harmondsworth: Penguin, 1972 [1954]).
Aristotle, Constitution of Athens and Related Texts, tr. Kurt von Fritz and Ernst Kapp (New York: Hafner Press, 1974 [1950]).
Antony Andrewes, The Greeks (New York: Knopf, 1967).
Pierre Vidal-Naquet, ‘The Black Hunter and the Origin of the Athenian Ephebeia’, in R. L. Gordon (ed.), Myth, Religion and Society (Cambridge: Cambridge University Press, 1981), pp. 147-62.
Aristophanes, Lysistrata, tr. Benjamin Bickley Rogers, Loeb Classical Library (London: Heinemann; New York: Harvard University Press, 1924).


منبع مقاله:
سگال، رابرت آلن، (1388)، اسطوره، فریده فرنودفر، تهران: بصیرت، انتشارات حکمت، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.