خاطراتی از بصیرت سیاسی و درایت نظامی شهدا

در عملیات فتح المبین گرفتن اسیر به راحتی صورت می گرفت. گاهی اوقات با ماشین برای این منظور می رفتیم. اما در والفجر 8 یا کربلای چهار و پنج، سنگر به سنگر جلو می رفتیم و دو تا دو تا پاکسازی می کردیم. حسین پیش بینی
سه‌شنبه، 13 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خاطراتی از بصیرت سیاسی و درایت نظامی شهدا
خاطراتی از بصیرت سیاسی و درایت نظامی شهدا

 






 

پیش بینی های درست

شهید کیومرث(حسین) نوروزی.
در عملیات فتح المبین گرفتن اسیر به راحتی صورت می گرفت. گاهی اوقات با ماشین برای این منظور می رفتیم. اما در والفجر 8 یا کربلای چهار و پنج، سنگر به سنگر جلو می رفتیم و دو تا دو تا پاکسازی می کردیم. حسین پیش بینی این موانع را کرده بود. می گفت: «روز به روز جنگیدن برایمان مشکل تر می شود.»
بعضی ها فکر می کردند که او آیه ی یأس می خواند ولی او امید همه بود. فرمانده گردان بود و همیشه در خط مقدم. با دقتی که داشت اوضاع را می دید و پیش بینی هایی می کرد که معمولاً درست بود.
علاقه ی زیادی به بسیج داشت. به بسیج می رفت و از نیروها سرکشی می کرد. آن ها را تشویق به این کار می کرد؛ و می گفت: «باید همیشه در پایگاه حضور داشته باشید تا خدای ناکرده زمانی که ما در جبهه هستیم، دشمن ضربه اش را نزند.»
حسین فقط یک پایگاه را در نظر نداشت بلکه تمام شهر را زیر نظر می گرفت.(1)

آگاه و منسجم کردن مردم

شهید ناصر کاظمی
عده از مردم باینگان که اکثراً از طبقه زحمتکش و معلم بودند، برای نجات شهرشان به شهر پاوه مهاجرت کرده بودند. آنها را سازمان دادیم و به آنها گفتیم: «تنها راه این است که خودتان مسلح شوید و شهرتان را آزاد کنید.»
ابتدا موافقت نمی کردند ولی بعد از مدتی، تعدادی از آنها مسلح شدند. اوایل تعدادشان به سی و پنج نفر می رسید. «ماموستا»(2) نیز از افراد مسلح بود. کارمندان دولت هم آمدند، سازماندهی شدند و رفتند در دو راهی باینگان مستقر شدند. زمستان بود و گروهک ها فشار زیادی به مردم وارد می آوردند.
ضد انقلاب از آتشکده که رو به روی پاوه است، شروع به زدن شهر با خمپاره کرد. این ماجرا ده، دوازده روز ادامه داشت و دشمن به خاطر تسلط به شهر، مردم زیادی را به شهادت رساند. این وقایع همزمان با برگزاری انتخابات بود. درمورد انتخابات جلسه ای گذاشتیم. در روز جلسه، یکی از اعضای جلسه به نام آقای «شهابی»، ساعت پنج صبح، جلوی خانه اش به وسیله ی ترکش خمپاره به شهادت رسید. شهادت او موجب شد تا افراد بومی و بستگانش تحریک شدند و تشییع جنازه ی با شکوهی کردند. سپس جنازه را به غسالخانه بردند. در آنجا مردم تجمع کردند.
ضد انقلاب بلافاصله شروع کرد به خمپاره زدن. چند نفر هم در آن محل به شهادت رسیدند که تعداد شهدا به سیزده نفر رسید. «رضا مطلق» فرمانده ی سپاه نیز در بین آنان بود. چون کسی نبود فرماندهی سپاه را بر عهده بگیرد، این مسئولیت نیز، علاوه بر فرمانداری، به عهده ی من گذاشته شد.
توانستیم مردم را منسجم کنیم و به وسیله ی باینگانیهای مهاجر و اقشار مختلف مردم پاوه به طرف کوههای آتشکده حرکت کردیم. در آن عملیات، سه چهار نفر از ضد انقلابیون را که یکی از سردمدارانشان نیز در بین آنها بود، را به هلاکت رساندیم.
دو سه روز بعد، تصمیم گرفتیم به طرف باینگان حرکت کنیم. تا آنجا هشت ساعت راه بود. به وسیله ی مردم بومی توانستیم ساعت دو بعد از ظهر وارد باینگان شویم. در مسیر، کوههای بلند وجود داشت. در حال حرکت و راه رفتن از شدت خستگی به زمین می خوردیم. من آفتاب زده شده بودم وکشان کشان خودم را به باینگان رساندم.
ساعت دو بعد از ظهر باینگان فتح شد و مردم استقبال خوبی کردند. طوری که ناخودآگاه به یاد جنگ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) افتادم. وقتی رسول الله به مکه بازگشتند و مردم از ایشان استقبال زیادی به عمل آوردند.
باینگان از دو طرف بین کوه قرار دارد. تازه وارد شهر شده بودیم که مهاجرین آمدند و گفتند باید ارتفاع مشرف بر باینگان را تصرف کنیم. ضد انقلابیون آنجا مستقر شده بودند. طی عملیاتی، ارتفاع بالای باینگان را نیز گرفتیم و با همکاری نیروهای مردمی، توانستیم بخشی که از آن نقطه شهر پاوه را مورد حمله قرار می دادند، آزاد سازیم.
پس از آزاد سازی باینگان، در مدت 48 ساعت، دویست نفر از مردم مسلح شدند. به این ترتیب، کمبود نیرو تا حدودی جبران شد. آنها به دلیل بومی بودن، راهها را خوب می شناختند و از تله ها وکمین ها اطلاع داشتند. از این رو، در نقاط حساس مستقر شدند، ولی چون جاده خاکی بود، ضد انقلاب در این جاده مین گذاری می کرد.
چهار پنج روز بعد ازگرفتن باینگان، یک تیپ دشمن به استعداد سیصد- چهار صد نفر به آنجا حمله کرد. مردم باینگان مقاومت چشمگیری کردند و در آن حمله فقط هفت نفر از باینگانیها شهید شدند. طی این درگیریها بود - که اطمینان حاصل کردیم می توان به آنها اعتمادکرد. زیرا با مقاومتی که کردند، توانستند ضد انقلاب را عقب بزنند.
پس از این عملیات، منطقه ی پاوه آرام شد. مردم از این بابت خیلی خوشحال بودند و مسلمانان منطقه، گرایش بیشتری به ما پیدا کردند.
تعدادی از برادران سپاه که برای تبلیغات رفته بودند، در بین راه به آنها کمین می زنند و عده ای از آنها شهید می شوند. از قضا، ناصر کاظمی از کرمانشاه به سنندج آمده بود. جنازه ها را که آوردند پرسید: «چه شده؟»
جریان را تعریف کردیم. درحال صحبت، یکی از برادران کمیته امداد که همکاری نزدیکی با سپاه داشت، وارد شد و پرسید: «این کیست؟»
گفتم: «فرمانده ی سپاه کردستان است.»
آن برادر خطاب به کاظمی گفت: «شما جواب خدا را چگونه می خواهید بدهید؟»
ناصر کاظمی گفت: «می توانیم جواب دهیم. شهادت این عزیزان پایان زندگی آنها نیست. اینها مأموریت داشتند صف ضد انقلاب و دشمن را از صف انقلاب جدا کنند.»
در نوسود، ابتدا پیغامی برای مردم فرستادیم و گفتیم: «که اگر آزادی شهرتان را می خواهید، باید ظرف یک هفته به پاوه بیایید.»
سپس در مسجد برای آنها صحبت کردم. صحبتهای من روی آنها تأثیر زیادی گذاشت. در سخنرانی وضعیت منطقه را تشریح کردم وگفتم که: «باید خودتان دفاع کنید، و گرنه در همین وضع باقی خواهید ماند.»
برای آنها کلاسهای ایدئولوژی، سیاسی، نظامی برقرار کردیم و سپس به آنها گفتیم که: «قصد داریم عملیات انجام دهیم. شما هم در صورت تمایل می توانید مسلح شوید و با پاسداران بومی از پاوه نگهبانی کنید.»
موافقت کردند. با 120 نفر عملیات را شروع کردیم. می بایست از یک پل عبور کرده و از ارتفاع «نان ویژه» می گذشتیم و پس از آن از ارتفاع دیگری بالا می رفتیم.
تقریباً ساعت هشت شب عملیات آغاز شد. پس از یک ساعت و نیم پیاده روی، به پل رسیدیم. تیراندازی شروع شد. گفتیم: «فعلاً جواب ندهید تا مسأله ای یپش نیاید.»
ولی تیر اندازی کردند. به توپخانه دستور آتش دادیم و بدین ترتیب درگیری شروع شد.
کم کم هوا داشت روشن می شد. ضد انقلابیون کالیبر50 داشتند، وقتی ما «الله اکبر» گویان حمله کردیم، دیدیم در حین فرار کالیبر50 را با خود برده اند ولی مهماتش را جا گذاشته بودند.
ساعت هشت صبح آنجا را تصرف کردیم و فقط از گروهی که آن طرف پل بودند، یکی شهید شد.
آن روز، برای اولین بار دو فروند میگ عراقی در هوا ظاهر شد و پس از رفت و آمد سعی کرد پل را بزند تا نیروهایی که آنجا بودند از بین بروند. این عمل مسایل زیادی را روشن کرد. دیگر مردم و نیروهای بومی می دیدند که دست گروهکها در دست رژیم عراق است.(2)

شیوه ی اسلام.

شهید حاج اصغر جوانی
پس از ازدواج به اتفاق حاج اصغر جوانی راهی کردستان شدیم. در یکی از مسافرتها در محور بوکان - سقز در کمین ضد انقلاب قرار گرفتیم. به طرفمان تیر اندازی می شد. ایشان به اتفاق چند نفر از دوستان سریع در اطراف موضع گرفتند و درگیری شروع شد.
من چون فکر می کردم کشته خواهم شد به آقای جوانی گفتم: «اگر درگیری سخت شد، شما مرا بکشید تا به دست این گروهکها نیفتم.»
ایشان با شنیدن این حرف ناراحت شد. و گفت: «کسی که هدفش اسلام و قرآن است، برایش اسارت یا شهادت فرقی نمی کند.»
او استناد به قیام ابا عبدالله (علیه السلام) کرد و گفت: «شیوه ی اسلام این چنین است و حضرت زینب (سلام الله علیها) تمام مصائب را تحمل کردند و ما نیز باید این طور باشیم.»
بعد از آن به طرف دشمن حمله کردند و آنها را مجبور به فرار کردند. ما به سلامت به راه خود ادامه دادیم. در راه بحث شهادت را پیش کشید و اشاره کردند که: «قسمت شهادت من نزدیک است.»(3)

پی نوشت :

1- می خواهم حنظله شوم؛ صص 43 و 30.
2- پیشانی وعشق، صص 176- 175و 165- 164 و 109- 107.
3- کجایند مردان مرد؛ صص 96- 95.

منبع مقاله :
(1388)، سیره شهدای دفاع مقدس؛ (18)، تهران: قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط