جلوه هایی از بصیرت سیاسی و درایت نظامی شهدا
این ها نمی دانند!
شهید سید محمد تقی حسینی طباطباییعصبانیت شهید فقط در برخورد با افراد ساده لوح و ظاهر بین دیده می شد.
عده ای از این افراد که هدف مبارزه ایشان را درک نکرده بودند، می گفتند: «شما به سیاست چکار دارید، فقط یک تفسیر ساده از قرآن بگویید یا روضه ای بخوانید و بروید، چرا با انتقاد از رژیم و شاه جان خود را به خطر می اندازید.»
در این موقع شهید ناراحت شده، می گفت: «اینها نمی دانند دین به چه درد می خورد. از زندگی، فقط معیشت را و از دین فقط طهارتش را یاد گرفته اند.» (1)
مناظره
شهید عباسعلی خمریسالهای 59- 1358 گروهکهای سیاسی در اماکن آموزش بسیار فعال بودند و از آن جمله در دبیرستانها.
در هنرستان محل تحصیل، درگیری بالا گرفت که با پا درمیانی رئیس هنرستان قرار شد در دفتر هنرستان با هم به بحث و مناظره بپردازند. شهید از این پیشنهاد به گرمی استقبال نمود.
معلم تاریخ که محور آن گروهک بود با شهید خمر به مناظره پرداخت و بعد از ساعتها، شهید را دیدیم که با خوشحالی و سرافرازی از دفتر رئیس بیرون آمد که حاکی از پیروزی شهید در مناظره با معلم تاریخ با تحصیلات لیسانس و تدریس چندین ساله بود. (2)
به چه کسی رأی می دهی؟
شهید محمّد حیات بخشهمه ی شهدای ما درک و بینش بالایی داشتند. حتی آنان که از سن کمی برخوردار بودند.
اولین دوره ی انتخابات ریاست جمهوری بود. پدرم از محمد پرسید: «به چه کسی رأی می دهی؟»
محمد گفت: «از بین این افراد، یک نفر شایسته ی این پست است و من به او رأی خواهم داد.»
پدر گفت: «می گویند بنی صدر آدم خوبی است، بیایید همه به او رأی دهیم.»
محمد گفت: «بابا، من مرده و شما زنده. به بنی صدر رأی ندهید.»
پدر هر چه اصرار کرد تا دلیل آن را بداند، محمد جوابی نداد و به همین جمله اکتفا کرد: «در آینده متوجّه خواهید شد به چه کسی رأی داده ام.»
و مدّت ها بعد متوجّه شدیم که محمّد به آقای حبیبی رأی داده است.
محمد هفده سال بیش تر نداشت. اما با همین سن کم از قدرت تشخیص بالایی برخوردار بود و توانسته بود چند سال آینده را هم پیش بینی کند.(3)
با اقتدار حرف زدم
شهید حمید قلنبریکی از خوانین بزرگ منطقه، محمد خان ملاشاهی بود، از آن آدمهای شرور. یک روز حمید آمد ایرانشهر. قرار بود با او ملاقات کند. پس از برگشتن دیدم خیلی خوشحال و شاداب است، پیشنهاد رفتن به استخر را داد و من قبول کردم. در آنجا از او نحوه ی ملاقات را پرسیدم. گفت: «من در این جلسه احساس کردم که عزت اسلام را به نمایش گذاشته ام و مناعت و برتری ام را که یک فرد مسلمان باید نسبت به مخالفان نظام اسلامی داشته باشد، دقیقاً نشان دادم.»
پرسیدم: «مگر چکار کردی؟»
گفت: «به آنجا رفتم. دیدم محمدخان با غرور نشسته و منتظر صحبت من است ولی من سینه را سپر کردم و با حالتی سرافراز نشستم و به آسمان خیره شدم. او منتظر شد که من چیزی بگویم اما سکوت کردم و در جواب نگاه های او چشم از آسمان برنداشتم. نزدیک نیم ساعت نشستم و فقط به آسمان نگاه کردم. رقیب که این وضعیت را دید، چهار زانو نشست. با خونسردی نگاهی به او انداختم و او شروع به صحبت کرد و پس از مقدمه چینی و تعارف، سر صحبت را باز کرد. من قریب سه ربع یا نیم ساعت به معنای واقعی رجز خواندم. از قدرت خودمان و قدرت اسلام و از اینکه ما چطور انقلاب کردیم و چه قدرتی داریم و شما در مقابل ملت هیچ هستید با اقتدار حرف زدم. همانطور که من رجز می خواندم، غرور او هی اُفت می کرد... تا اینکه در سطح یک آدم معمولی پایین آمد. آنگاه با او مذاکره کردم.(5)
اقدام سنجیده
شهید محمّد خلیل ثابت رأیبا شهید سید محمد خلیل ثابت همسفر بودم و این افتخاری بود برای من که در رکاب وارسته ای چون او باشم. 150 کیلومتر راه طی کرده بودیم ولی، آثاری از خستگی در چهره ی شهید دیده نمی شد. در مگسان ماشین خراب شد و باز هم این شهید بود که دست به کار شد و شروع به تعمیر ماشین کرد.
در این هنگام ماشین سیمرغی از دور نمایان شده و در حالی که هشت نفر مرد مسلح عقب ماشین بودند، برای دفاع شخصی اسلحه را برداشتم که در موقع لزوم از آن استفاده کنم.
خطر را می شد احساس کرد. در آن بیابان تنها بودیم و اشرار نیز در چند قدمی ما. شاید اگر اقدام سید محمد خلیل نبود دیگر نشانی از ما باقی نمی ماند.
برادر ثابت با همان لباس خاکی و دستهای روغنی بدون اینکه ذره ای وحشت به خود راه دهد، جلو رفت و از راننده تقاضای پیچ و مهره کرد. این کار باعث شد آن افراد از ماشین پیاده نشوند و به ما شک نکنند.
در عقب ماشین ما چند پتو، چادرگروهی، سوخت و مقداری خوراکی بود و مشاهده ی آن موجب شد که آن افراد ما را جهادگر به حساب بیاورند و محل را ترک کنند.
ماشین تعمیر نشد و من به خواهش برادر ثابت محل را ترک کردم و برای آوردن نیروی کمکی، ایشان را تنها گذاشتم. وقتی با نیروی کمکی برای امداد رسانی بر می گشتیم دیدیم شهید خود وارد پایگاه شد. او خودرو را به تنهایی تعمیر کرده بود. اگر در آن بیابان اقدامی نسنجیده از شهید صورت می گرفت، نمی دانم چه سرنوشتی در انتظار ما بود.(5)
درایتِ تمام
شهید مولوی حسین بُردر سال 56 شعارهای ضد انقلابی زیادی انتشار می یافت. شب نامه های فراوانی با عنوان «مجاهدین افغانستان» منتشر می شد و به در و دیوار زده می شد.
در این شب نامه ها نوشته شده بود: ایرانیها! از مجاهدین افغانستان درس عبرت بگیرید. کسانی که برای انقلاب به کشور ما آمدند گفتند: «ما مسلمانیم. امّا ما را گول زدند و حکومت را از ما گرفتند و آن را کمونیستی کردند. این صدایی که در کشور شما بلند است، صدای اسلام نیست؛ صدای کمونیست است. همان شوروی است که می خواهد بر شما مسلّط شود.»
اینها را به تعداد زیادی نوشته بودند و بر در و دیوار چسبانده بودند.
مولوی حسین بُر با درایت تمام، دستور داد تمام این اعلامیه ها را جمع کنیم. زیرا آنها را کذب و از تبلیغات حکومت طاغوت می دانست که به اسم مجاهدین افغانستان پخش می کردند تا ما از انقلاب و ندای آن دور شویم.(6)
تصمیم بر اساس اطلاعات دقیق
شهید نوری صفادر مورد مسائلی که چند سال پیش در بلوچستان به وجود آمد، معاون حاج آقا می گفتند که مقداری سهل انگاری ها و کاهلی ها در بعضی مسائل بود که ایشان را ناراحت کرده بود و اطّلاعات هم ضد و نقیض بود که قابل تصمیم گیری و طرح در جلسات شورای تأمین نبود. او خود تصمیم گرفت که اطلاع کسب کند و با لباس عادی همراه با معاونش بدون محافظ بیرون رفت. کاری کردند تا اینکه محافظان آنها را گم کنند. با لباس عادی رفتند بین ضد انقلابیون و همه ی حرفهای آنها را شنید. هم اطلاعات و آمار دقیقی به دست آورد و هم اینکه فهمید در آینده می خواهند چه کاری انجام دهند و با اطّلاعات دقیق وارد جلسه شد. تصمیم گیری در جلسه بر مبنای اطّلاعات حضوری شخص حاج آقا صورت گرفت.(7)
ابتکار عمل
شهید عباس ردّانی پورسال 65 بود، توطئه های منافقین کوردل و ضد انقلاب بر علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی، هر روز شکل تازه تری به خود می گرفت، بویژه در شهرستان سراوان که منطقه ی مرزی بود و ترددّ نیروهای منافقین از آن ناحیه صورت می گرفت.
رزمنده ی شهید، عباس ردانی پور که در آن زمان جانشین عملیّات تیپ مستقر در سراوان بود گروهی را جهت فیلم برداری و شناسایی راههای ارتباطی بر روی منطقه ی مرزی روتک از توابع بخش جالق سراوان آماده نمود.
به همراه گروهی که سرپرستی آن را ردانی پور به عهده داشت، حرکت کردیم. پس از شناسایی اکثر معابر، عصر هنگام، در موقع بازگشت در جدار مرزی در مقابل پاسگاه 5 روتک با تعدادی از عوامل ضد انقلاب مواجه شدیم. در حالی که قصد درگیری با آنها را نیز نداشتیم. زیرا فقط برای شناسایی حرکت کرده بودیم، امّا چاره ای جز درگیری نبود. دراین هنگام قبل از این که ما عکس العمل نشان دهیم. ردانی پور، تیز و چابک به سمت آنها یورش برد و به فاصله ی چند دقیقه آنها را در محاصره قرار داد. به این ترتیب توانستیم با ابتکار عمل خوب ایشان سه نفر از عوامل ضد انقلاب را به همراه تجهیزاتشان دستگیر و یک دستگاه خودروی آنان را نیز منهدم کنیم.(8)
پی نوشت ها :
1- ترمه نور، ص 114.
2- ترمه نور، ص 143.
3- مسافران آسمانی، صص 36- 35.
4- ترمه نور، صص 251- 250
5- ترمه نور، صص 73- 72.
6- ترمه نور، صص 101- 100.
7- ترمه نور، ص 352.
8- ترمه نور، صص 180- 179
(1388)، سیره شهدای دفاع مقدس؛ (18)، تهران: قدر ولایت، چاپ اول