مقدمه
با توجه به عمق و گستردگی دامنه ی انقلاب اسلامی ایران و تنوّع علل و عوامل سقوط و رژیم پهلوی و وقوع انقلاب(1)، و با عنایت به اینکه این عوامل از وجوه مختلف و متعدّد قابل بحث و پی گیری است، در این مقاله عمدتاً به وجه وابستگی رژیم به خارج در ابعاد سیاسی، نظامی، امنیتی، اقتصادی و فرهنگی خواهیم پرداخت و به مقوله هایی چون فساد و استبداد و غیره به صورتی کوتاه و بسیار گذرا اشاره خواهیم کرد.امروزه با توجه به وجود هزاران مدخل در پایگاه های عمده ی اینترنتی راجع به انقلاب اسلامی ایران، هرگونه بحث و بررسی جامع همه این منابع و مداخل در فرصتی اندک غیرممکن است. بنابراین، برای تبیین موضوع تنها به انتخاب ده منبع عمده دست زده ایم تا علل فروپاشی رژیم را صرفاً از زبان و نگاه آنها بررسی کنیم و هرگونه بحث مبسوط تر را به پژوهشگران اندیشمند دیگر واگذار می کنیم. این منابع دهگانه عبارتند از:
1. خاطرات دو تن از سفرای خارجی نزدیک به دربار: سفرای امریکا و انگلیس
2. خاطرات دو تن از عالی ترین امرای ارتش شاهنشاهی: تیمسار فردوست و تیمسار قره باغی
3. خاطرات دوتن از بالاترین دیپلماتهای نظام شاهنشاهی: اسدالله علم (در داخل) و پرویز راجی (در خارج)
4. خاطرات دو تن از نویسندگان غیروابسته به رژیم: نیکی کدی (مقیم امریکا) و یرواند آبراهامیان (مقیم انگلستان سپس امریکا)
5. خاطرات دو تن از بزرگان خاندان پهلوی: شخص محمدرضا و خواهرش اشرف پهلوی
بدین ترتیب چنانچه ملاحظه می شود، در تبیین علل و عوامل سقوط رژیم پهلوی نه از اسناد و مدارک ساواک و یا منابع داخلی استفاده خواهیم کرد که به نوبه خود مهمّ و قابل توجه نیز هستند و نه از سخنان رهبر فقید انقلاب و یا سایر مخالفین رژیم پهلوی، اعم از مخالفین مذهبی و یا سیاسی، هرچند آنها نیز به نوبه خود بسیار با اهمیت و کاملاً قابل استفاده می باشند.
بنابراین، بنای ما استفاده از به اصطلاح منابع خارجی-خارج از دایره ی طرفداران انقلاب و نظام جمهوری اسلامی است-تا بدین ترتیب به «خودگویی و خود خندی» متهم نشویم و پیشاپیش مورد بی مهری و طرد بعضی از خوانندگان قرار نگیریم.
عناوین موضوعات مورد بحث نیز به ترتیب عبارت خواهند بود از:
1- قسمت اول: معرفی منابع
2- قسمت دوم: وابستگی سیاسی
3- قسمت سوم: استبداد داخلی
4- قسمت چهارم: وابستگی نظامی و اطلاعاتی-امنیتی
5- قسمت پنجم: وابستگی اقتصادی
6- قسمت ششم: وابستگی فرهنگی
7- قسمت هفتم: جمع بندی و نتیجه گیری
قسمت اول
معرفی منابع
1. خاطرات سفیر امریکا و رئیس ستاد کاخ سفید
بدون تردید بزرگ ترین قدرت غربی پشتیبان نظام شاهنشاهی در دوران پهلوی، ایالات متحده امریکا بوده است. لذا خاطرات ویلیام سولیوان به عنوان آخرین سفیر امریکا در ایران اولین منبع مورد انتخاب ماست. مشخصات چاپ اصلی این کتاب به شرح زیر می باشد:William H.Sullivan, Mission to Iran, W.W.Norton & Company, N.Y, United States,1981
این کتاب با عنوان خاطرات دو سفیر: اسراری از سقوط شاه و نقش پنهان امریکا و انگلیس در ایران، در کنار خاطرات سر آنتونی پارسونز، با ترجمه نسبتاً غیردقیق و تا حدودی توأم با دخل و تصرف محمود طلوعی، توسط انتشارات علم در سال 1373 روانه بازار شد که ما نیز به جهت در دسترس بودن این ترجمه نزد خوانندگان، از همین ترجمه استفاده کرده ایم.
رئیس ستاد کاخ سفید در زمان ریاست جمهوری کارتر، هامیلتون جُردَن می باشد که به خصوص در ماجرای سفر شاه به امریکا و گروگان گیری از اطلاعات و حیطه عمل وسیعی برخوردار بوده است و خاطرات وی در حقیقت مکمّل خاطرات ویلیام سولیوان، آخرین سفیر امریکا به حساب می آید. مشخصات چاپ اصلی این کتاب به شرح زیر می باشد:
Hamilton Jordan, Crisis, Berkley,New York,1982
این کتاب با عنوان بحران با ترجمه محمود مشرقی توسط انتشارات هفته در سال 1362 به چاپ رسیده که در مقاله حاضر نیز از همین ترجمه استفاده شده است.
2. خاطرات سفیر انگلیس
دولت انگلستان، پس از دولت امریکا، بزرگ ترین حامی رژیم پهلوی و شاه در بین کشورهای غربی بوده است. این کشور همچنین بیشترین سابقه حضور استعماری در خاورمیانه و ایران را داشته است.لذا، چنانچه خواهیم دید، خاطرات آنتونی پارسونز، آخرین سفیر انگلستان در دربار پهلوی حاوی ناگفته ها و شنیدنیهای فراوانی است. مشخصات چاپ اصلی کتاب عبارت است از:
Anthony Parsons, the Pride and the Fall: Iran 1974-1979,Jonathan Cape, London,1984
این کتاب با عنوان غرور و سقوط: خاطرات آخرین سفیر انگلیس در ایران با ترجمه دکتر منوچهر راستین توسط انتشارات هفته در سال 1363 چاپ و منتشر شده ماه هم در ارجاعات مقاله حاضر از همین ترجمه استفاده کرده ایم.
3. خاطرات فردوست
تیمسار حسین فردوست از امرای ارشد شاهنشاهی و بنابر گفته خود، شاه تنها دوست هم کلاس وی که از دوران طفولیت شاه تا زمان سقوط وی در بهمن 1357 در کنار و همراه او بوده است.بدین لحاظ خاطرات ارتشبد فردوست، که نزدیک ترین دوست شاه و محرم اسرار دربار و رژیم پهلوی (پسر)، از منابع اصلی دوران حکومت پهلویهاست. مشخصات چاپ دوم این کتاب که مورد استناد این مقاله است به شرح زیر می باشد:
فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، انتشارات اطلاعات، چاپ دوم، 1370.
4. خاطرات قره باغی
تیمسار ارتشبد عباس قره باغی از امرای به نسبت خوش نام ارتش شاهنشاهی و آخرین رئیس ستاد ارتش شاه در زمان وقوع انقلاب بوده است. هرچند به نظر می رسد کتاب خاطرات وی بییشتر برای رَد اتهامات شاپور بختیار نوشته شده باشد که در مصاحبه های خود در پاریس گفته بود «ارتش خیانت کرد»، لیکن به دلیل جایگاه رفیع نامبرده در ساختار ارتش رژیم پهلوی، حاوی نکات مهم فراوانی است. مشخصات چاپ دوم این کتاب که مورد ارجاع این مقاله قرار گرفته عبارت است از:اعترافات ژنرال: خاطرات ارتشبد عباس قره باغی (مرداد- بهمن 1357)، نشر نی، 1365، تهران.
5. خاطرات علم
بدون تردید امیر اسدالله علم، در کنار دکتر منوچهر اقبال، دو تن از نزدیک ترین یاران و خدمت گزاران رژیم پهلوی در دوران حکومت محمدرضا شاه بوده اند. در این مورد، به دلیل سالها خدمت در منصب وزیر دربار، حتی جایگاه علم مهم تر و حساس تر و یقیناً به شاه نزدیک تر از دیگران بوده است.بنابراین، در یادداشتهای وی از مکالمات روزمره اش با شاه به نکات محرمانه فراوانی برخورد می کنیم که به هیچ وجه در جای دیگری یافت نمی شود. مشخصات چاپ فارسی این کتاب که مورد استناد این نوشتار قرار گرفته عبارتند از:
گفتگوهای من با شاه: خاطرات محرمانه ی امیراسدالله علم (دو جلد)، زیر نظر دکتر عبدالرضا هوشنگ مهدوی، انتشارت طرح نو، نوبت چاپ زمستان 1371، تهران.
6. خاطرات آخرین سفیر شاه در انگلستان
سفرای ایران در زمان حکومت محمدرضا پهلوی همه جا خود را «سفیر شاهنشاه آریامهر» معرفی می کردند و نه سفیر «کشور ایران»! از همین روی نیز پرویز راجی که کتاب خاطرات خود را در خارج از کشور چاپ و منتشر کرده عنوان کتاب را خاطرات آخرین سفیر شاه در لندن برگزیده است! (قابل ذکر است که این کتاب، به دلیل حجم بالایی از توهین و افتراء نسبت به اسلام، روحانیت شیعه، و رهبر فقید انقلاب، هرگز در ایران قابل چاپ و توزیع نبوده است. در واقع صاحب این قلم، در هیچ کتاب دیگری و نه حتی در کتاب خاطرات خود شاه و با خواهرش اشرف پهلوی که جنبه ی به اصطلاح تدافعی و یا apologetic دارند، این همه ناسزاگویی به روحانیت و آیت الله خمینی را مشاهده نکرده است.)پرویز راجی، به دلیل روابط بسیار نزدیک با امیرعباس هویدا، نخست وزیر و وزیر دربار شاه، و نیز روابط آن چنانی با اشرف پهلوی، خواهر هوسران و متنفّذ شاه که همان نیز باعث رشد وی علی رغم سن کم، در ساختار قدرت رژیم شده بود، از مسائل پشت پرده فراوانی در رژیم پهلوی باخبر بود و لذا اعتراف مکرّر وی به وجود فساد و شکنجه و اختناق و تملق و چاپلوسی در حکومت و دربار پهلوی بسیار خواندنی می باشد. مشخصات چاپ فارسی این کتاب که مورد استناد این مقاله قرار گرفته عبارت است از:
راجی، پرویز، خاطرات آخرین سفیر شاه در لندن، چاپ لندن، انتشارات ایتاکا (Ithaca)، سال 1983(1362).
7. کتاب ریشه های انقلاب
خانم پروفسور نیکی کدی، استاد تاریخ دانشگاه (UCLA) امریکا از معدود محققین و پژوهشگران امریکایی است که ضمن آشنایی نسبتاً کامل با اوضاع ایران در زمان حکومت پهلوی، و بلکه سابقه تاریخی این مرز و بوم در دوران حکومت قاجار و زمان انقلاب مشروطه، هرگز نگاه مثبت و جانبدارانه ای نسبت به رژیم پهلوی نداشته و ایرادات و انتقادات فراوانی به عملکرد آن رژیم داشته است.لذا کتاب مشهور ایشان در زمینه «ریشه های انقلاب» که همان اوایل تشکیل حکومت اسلامی در ایران منتشر شد به سرعت جای خود را در میان کتب معتبر راجع به انقلاب- آن هم از زبان یک محقق بی طرف خارجی- باز کرد و در اندک زمانی به صورت یکی از بهترین کتابها در موضوع بررسی ریشه های تاریخی انقلاب اسلامی ایران درآمد.
Nikki R. keddie, Roots of Revolution: An Interpretive History of Modern Iran, Yale University Press, U.S.A.1981.
این اثر توسط صاحب این قلم به فارسی برگردانده شد و نخستین بار در سال 1369 توسط انتشارات قلم سپس چند نوبت توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامی تجدید چاپ گردید که به دلیل نایاب بودن چاپ اول (انتشارات قلم) در این مقاله از نسخه چاپ شده توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ دوم، سال 1375، استفاده کرده ایم.
8. کتاب ایران بین دو انقلاب
هرچند یرواند آبراهامیان از استادان ایرانی مقیم کشورهای اروپایی و امریکا است، لیکن اقامت طولانی وی در غرب و دسترس آسانش به منابع غربی درباره ایران، ایشان را به یکی از صاحب نظران برجسته ی غربی در زمینه تاریخ معاصر ایران، در ردیف خانم نیکی کدی و دیگران، در آورده است. پروفسور آبراهامیان از نویسندگان مطلع، صاحب نظر و بی طرف می باشد که آثار ایشان از لحاظ سبک و محتوا جملگی خواندنی است.هرچند تخصص اصلی ابراهامیان احزاب چپ ایران از زمان انقلاب مشروطه به این طرف می باشد. لیکن کتاب حاضر از جهات منابع غنی، تحلیل های درست، و وفور اطلاعات دقیق و دست اول بسیار آموزنده و خواندنی است. مشخصات چاپ اصلی این کتاب (به زبان انگلیسی) به شرح زیر می باشد:
Ervand Abrahamian, Iran: Betweent two Revolutions, Princeton University Press, U.S.A, 1982.
این کتاب با عنوان ایران بین دو انقلاب توسط احمد گل محمدی و محمدابراهیم فتاحی ترجمه شده انتشارات نشر نی آن را روانه بازار کرده است. در این مقاله از چاپ یازدهم به سال 1384 استفاده کرده ام.
9. کتاب پاسخ به تاریخ
این کتاب که در اصل به زبان انگلیسی در امریکا انتشار یافته شامل نظریات محمدرضا پهلوی، شاه سابق ایران در زمینه های متعددی چون رضاشاه، دکتر مصدق، انقلاب سفید، 28 مرداد، اتحاد سرخ و سیاه (تعبیر خود شاه)، انقلاب اسلامی، و حوادث پس از انقلاب می باشد که به طور کلی به صورت یک متن دفاعیه و احتجاج گرانه (apologetic) نوشته شده است که ما نیز از آن به همین صورت استفاده خواهیم کرد تا ببینیم شخص اول رژیم در ارتباط با انبوه مسائل مورد بحث از قبیل وابستگی خارجی، اتکای به قدرتهای غربی و از جمله امریکا و انگلیس، فساد مالی دربار و اطرافیان شاه، وجود شکنجه و اختناق سیاسی در ایران و غیره چه نظریات و مدافعاتی دارد. مشخصات متن اصلی (انگلیسی) این کتاب به شرح زیر می باشد:Mohammad Reza Pahlavi, Answer to History, Stein and Day Publishers, New York, 1982
این کتاب با عنوان پاسخ به تاریخ توسط دکتر حسین ابوترابیان به فارسی برگردانده شده به همت خود ایشان به سال 1371 در تهران چاپ و منتشر شده است.
ابتدا در نظر بود برای سهولت مراجعه خوانندگان فارسی زبان در این مقاله از همین ترجمه استفاده شود که متأسفانه هنگام تطبیق آن با نسخه اصلی (انگلیسی) به تفاوتهای فاحشی برخورد شد و لذا ترجیح دادم که ارجاعات و استنادات مقاله به همان متن اصلی باشد.
بنابراین خوانندگان عزیز توجه داشته باشند که شماره صفحات به دست داده شده مربوط به نسخه انگلیسی کتاب یاد شده می باشد.
10. خاطرات اشرف پهلوی
کتاب خاطرات اشرف پهلوی که از جمله آثار ایرانیان مقیم خارج و مخالف نظام جمهوری اسلامی است، با توجه به نسبت نزدیک نویسنده با محمدرضا پهلوی (خواهر و برادر دوقلو) و ضربه خوردن این هر دو نفر از وقوع انقلاب در ایران، یکی از تندترین آثار علیه نظام جمهوری اسلامی و رهبر روحانی آن به حساب می آید و مملو از تحریفات تاریخی، نسبت های ناروا، ارزیابی های نادرست، و بالاخره موضع گیری های تند و خلاف واقع است که ما صرفاً وجه دفاعیه پردازانه (apologetic) بودن آن، مورد توجه قرار داده ایم تا نشان دهیم چگونه مفاسد و معایبی را که همگان به عیان می بینند و بر آنها معترف هستند سردمداران رژیم پهلوی وجود آنها را انکار می کنند و یا گناه را به گردن این و آن می اندازند. مشخصات چاپ اصلی (انگلیسی) این کتاب عبارت است از:Ashraf Pahlavi, Faces in a Mirror: Memoris From Exile, Prentic-Hall Inc, N.Y,U.S.A,1980
این کتاب با عنوان چهره هایی در یک آئینه با ترجمه هرمز عبداللهی توسط کتاب روز وابسته به نشر فروزان در سال 1377 چاپ و منتشر شده است که ما نیز در این مقاله، علی رغم پاره ای نارساییها و عدم انطباق کامل با متن، از همین ترجمه استفاده کرده ایم.
قسمت دوم
وابستگی سیاسی
مداخلات بیگانگان
کسانی که با تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در سده های اخیر و بویژه دوران قاجار و پهلوی آشنا هستند به خوبی می دانند که قضیه مداخلات بیگانگان، به خصوص قدرت های بزرگ استعماری روسیه و انگلیس قبل از جنگ جهانی دوم، در ایران تاریخچه ای طولانی دارد. چنانچه خود محمدرضاشاه در اعتراف به این نکته می گوید: «انگلیسیها خوب می دانستند چگونه در سیاست داخلی ایران مداخله کنند.... آنها انتخابات مجلس یا پارلمان را در کنترل خویش داشتند... انگلیسیها عادت داشتند که صبح فهرستی از هشتاد کاندید پُست وکالت را تحویل نخست وزیر دهند و بعد از ظهر هم روسها فهرست دوازده نفر دیگر را می آورند و همین و همین.»(2) مطلبی که عیناً توسط سفرای امریکا و انگلیس نیز مورد تأکید قرار گرفته است. چنانچه پارسونز، سفیر وقت انگلیس در ایران، سقوط رژیم شاه را در اثر «دو قرن مداخلات اروپاییان در امور داخلی ایران و اشتباهات خود شاه»(3) می داند و سولیوان، سفیر وقت امریکا در ایران هم می گوید: ایرانیان در آن موقع به روشنی می دانستند که تهران چندان قدرت و اختیاری در اداره ی امور کشور ندارد و تصمیمات اساسی که با زندگی روزمره مردم سر و کار دارد در ماوراء مرزهای آنها در مسکو یا لندن اتخاذ می شود».(4) در مورد اتخاذ تصمیمات سیاسی در ماوراء بحار، نیکی کدی، مورخ و جامعه شناس امریکایی و مؤلف کتاب ریشه های انقلاب نیز در بررسی بنیان های سیاسی ایران در قرن نوزدهم می گوید: «سیاست ایران از دوران قاجار غالباً یک سیاست سایه و یا خیالی بود و سیاست واقعی نه تنها در پشت صحنه، بلکه غالباً در ماورای بحار تعیین می شد.»(5) بدیهی است که توده مردم، روشنفکران، و روحانیون و رهبران جامعه هرگز از این مسئله غافل و از این مداخلات خشنود نبودند. چنانچه به گفته کدی «با توجه به تجربه ی مردم از سالها مداخلات انگلیسیها و روسها در امور داخلی ایران، جای شگفتی نبود که در جنگ جهانی اول بسیاری از ملی گرایان و دمکراتهای ایران دست کمک به سوی آلمان دراز کردند.»(6)حکومت رضاخان
با توجه به آنچه راجع به مداخلات خارجیها و به خصوص انگلیسیها در امور داخلی ایران و نفوذ آنها در دربار ایران ذکر کردیم، تعجب آور نخواهد بود که ببینیم روی کارآمدن رضاخان، بنیان گذار رژیم پهلوی سپس برکناری وی از قدرت نیز کار نیروها و عوامل انگلیس بوده است، مطلبی که در کتاب خاطرات ارتشبد حسین فردوست از نزدیکان محمدرضا پهلوی به تفصیل مورد بحث قرار گرفته است.فردوست می گوید: «رضاخان یک عامل انگلیس بود و در این مطلب تردیدی نیست. کودتای 1299 در ملاقات ژنرال آیرون ساید انگلیسی با رضا، با حضور سید ضیاء الدین طباطبایی، برنامه ریزی شد.»(7) و در جای دیگری از قول شاپور جی (ریپورتر)، عامل شناخته شده انگلیس در ایران و منطقه نقل می کند که پدر وی (اردشیر جی) رضا را پیدا کرده و برای حکومت بر ایران به نایب السلطنه انگلستان معرفی کرده است.
بنابر نقل فردوست، شاپورجی نیز به خاطر حفظ منافع انگلیس در دربار ایران، پس از مدتی کوتاه از ملکه انگلیس لقب (Sir) دریافت کرد و همان موقع نیز روزنامه معتبر انگلیسی دیلی اکسپرس ضمن درج خبر اعطای لقب «سِر» به شاپورجی افشا کرد که اردشیر، پدر او رضاخان را به تاج و تخت رسانده است و این اولین بار بوده که نقش انگلیسیها در ایجاد سلسله پهلوی به طور مستند افشا می شده است.(8)
حکومت محمدرضا
از آنجایی که در نصب محمدرضا پهلوی به حکومت ایران توسط قوای متفقین و عدم دخالت مردم ایران در این انتصاب هیچ گونه شک و شبهه ای وجود ندارد، بنابراین در نوشتار حاضر به نقش بیگانگان در دوام و استقرار این حکومت و لذا سلطه خارجی ها بر همه ی ارکان کشور و حفظ منافع اجنبی توسط دربار و رژیم پهلوی خواهیم پرداخت. لیکن قبل از ورود به بحث اصلی ذکر مقدمه ای کوتاه درباره ضعف شخصیت فردی، اجتماعی، سیاسی محمدرضا پهلوی ضروری است که زمینه ساز سلطه بیگانگان بر همه امور و مقدرات کشور شد.کسانی که محمدرضا پهلوی را از نزدیک و از دوران بچگی می شناخته به اصطلاح جزو محارم و نزدیکان وی بوده اند جملگی روی این نکته حساس، یعنی کمبود شخصیت وی تأکید و به نحوی آن را بیان کرده اند. چنانچه فردوست، که از بچگی با ولیعهد آن زمان (محمدرضا) هم کلاس و هم بازی بوده می گوید، «دو خصیصه اساسی محمدرضا ضعف در تفکر از سویی و خودنمایی و انجام حرکات نمایشی از سوی دیگر بود»(9) و در جای دیگر اضافه می کند «رفتار پرون با محمدرضا بی پروا و بسیار زننده شده بود که محمدرضا در برابر آن سکوت می کرد. این تمکین تحمل را باید به حساب ذلّت روحی محمدرضا گذارد».(10) وی در جای دیگری، در صحبت از جسارت و نترسی اشرف پهلوی می گوید: «در مقابل، محمدرضا جبون و دارای ضعف فطری بود.»(11) شاید به دلیل همین ضعف شخصیت بود که شاه آن قدر از اطرافیان تملّق و چاپلوسی و اظهار ذلّت و بندگی مطالبه می کرده است؟»(12) چنانچه پرویز راجی مدعی است که «دربار پهلوی اشتهایی سیراب ناپذیر برای مدح و ثنا دارد.»(13) از سوی دیگر توریخوس، رئیس جمهور پاناما که شاه مدتی پس از انقلاب در کشور وی به سربرد، اذعان می کند که «من نمی دانم آدمی این قدر ضعیف و ترسو چطور سی و چند سال بر یک کشور بزرگ سلطنت کرده است».(14)
شاید همین کمبود شخصیت و نیاز محمدرضا به اتکای به دیگران بوده که از اول فرصتی پیش آورد تا انگلیسیها ابتدا خانم ارفع سپس یکی از مأمورین زبردست خود به نام ارنست پرون را ظاهراً به عنوان مستخدم باغبان در کنار شاه قرار دهند(15) و بعدها نیز دربار پهلوی و مناصب بالای رژیم جولانگاه عوامل و دست نشاندگان حکومت انگلستان باشد.(16)
البته این وضع تا 28 مرداد 1332 زمان کودتای امریکا و انگلیس علیه دولت ملی مصدق ادامه داشت سپس امریکاییها و اسرائیلیها نیز، در کنار انگلیسیها، در همه ارکان حکومتی ایران نفوذ کردند.
بازگشت شاه به قدرت
مورخین معاصر، تاریخ 37 ساله دوران حکومت محمدرضا پهلوی را به دو بخش دوازده و 25 ساله تقسیم کرده اند. در بخش اول، در فاصله سالهای 1320 تا 1332، شاه جوان هنوز تا حدودی خام و بی تجربه و نیز تحت تأثیر حوادثی است که به خلع و تبعید و مرگ پدر قدرتمندش منجر شده تا حدودی بر وفق نظام مشروطه سلطنت می کند و نه حکومت. در حالی که در بخش دوم و در فاصله مردادماه 1332 تا بهمن ماه 1357 شاه به اعمال حکومت مطلقه و استبداد و خفقان سیاسی و شکنجه و سانسور کم سابقه دست می زند که چناچه خواهیم دید به نوعی متکی بر حمایت کامل غرب و سلطه کامل قدرتهای استعماری بر مقدرات کشور است. به همین دلیل نیز ماجرای منازعه سیاسی شاه با مصدق و پیروزی مصدق در صحنه داخلی و بین المللی و تهدید منافع انگلستان در قضیه ملی شدن نفت و فرار شاه از مملکت و بالاخره طراحی کودتای مشترک اینتلیجنت سرویس و سیا علیه حکومت قانونی مصدق و در نتیجه سقوط و دستگیری و محاکمه و زندانی ساختن مصدق و برگرداندن شاه به قدرت در این برهه ی حساس از تاریخ معاصر ایران از اهمیتی خاص برخوردار است.هرچند از لحاظ تاریخی دخالت دستگاههای اطلاعاتی انگلیس و امریکا علیه دکتر مصدق امری مسلم است و کرمیت روزولت، عامل امریکایی کودتا، روایت خود را از این ماجرا در همان سال سقوط رژیم پهلوی و برقراری حکومت اسلامی در ایران به رشته تحریر درآورده است،(17) لیکن برای سهولت ارجاع خوانندگان به منابع تاریخی مرتبط با این مورد، ذکر چند نمونه مختصر را لازم می دانیم.
فردوست با اختصاص فصل جداگانه ای از کتاب خاطرات خود به کودتای 28 مرداد و آغاز دیکتاتوری 25 ساله می نویسد: «در کودتای 28 مرداد نقش اصلی با انگلیسیها بود. سپهبد فضل الله زاهدی مأمور انگلیسیها بود، سرلشکر حسن اخوی (طراح کودتا) انگلیسی و مغز متفکر گروه ارفع بود. رشیدیان ها هم انگلیسی بودند و بالاخره انگلیسیها موفق شدند موافقت امریکا را با سقوط مصدق جلب کنند و کرمیت روزولت (مقام سیا) برای حسن اجرای کودتا وارد تهران شد.»(18) سولیوان آخرین سفیر امریکا در دربار پهلوی نیز در خاطرات خود می نویسد که قبل از عزیمت به محل مأموریت خود- ایران- با اشخاص مختلفی که هر یک با امور ایران ارتباط داشته اند ملاقات کرده که از آن جمله کیم روزولت بود که در وقایع سال 1953(کودتای 28 مرداد 1332) و بازگرداندن شاه به قدرت دست داشته است.(19) هامیلتون جردن، رئیس ستاد کاخ سفید و مأمور ویژه کارتر در موضوع گروگان گیری نیز در خاطرات خویش از جلسه ای در دفتر کارتر، رئیس جمهور وقت امریکا سخن به میان می آورد که در آن سایروس ونس، وزیر امور خارجه امریکا می گوید چنانچه ما شاه را به امریکا راه دهیم این فکر در میان رهبران جدید ایران قوت خواهد گرفت که امریکا هنوز به امکان بازگرداندن شاه به قدرت می اندیشد و خاطره وقایع یک ربع قرن پیش که شاه جوان آن روز به کمک سیا به سلطنت بازگشت در اذهان زنده خواهد شد و هرگونه شانس برقراری روابط نزدیک و دوستانه با رژیم جدید ایران از میان خواهد رفت.(20)
بازگشت مجدد شاه به قدرت توسط دولتهای غربی موجبات اتکای کامل وی به قدرتهای مزبور در جبهه خارجی و استبداد و حکومت مطلقه فردی در جبهه داخلی را فراهم آورد(21) که ذیلاً به آن خواهیم پرداخت.
رژیم پهلوی و امریکا
محمدرضا پهلوی که در ماجرای اولتیماتوم ترومن، رئیس جمهور وقت امریکا به استالین در سال 1946(پس از جنگ جهانی دوّم) در ارتباط با بیرون بردن قوای شوروی از خاک ایران به شدت مرعوب امریکا شده بود به تدریج به سوی قدرت قوی تر یعنی امریکا روی آورد. به طوری که کم کم به صورت بزرگ ترین دوست و متحد امریکا در منطقه درآمد (22) و نه تنها خواهرش اشرف، وی را «کسی که 37 سال آزگار متحد امریکا بوده»(23) می خواند، بلکه سولیوان نیز به نقل از پرزیدنت کارتر، شاه ایران را به عنوان دوست نزدیک و متحد قابل اعتماد برای امریکا نام می برد که پرزیدنت به گرمی از وی پشتیبانی می کند و می گوید ایران عامل ثبات امنیت منطقه حساس خلیج فارس است.(24) چناچه جُردَن نیز به نقل از کیسینجر می گوید شاه مردی است که 37 سال از بهترین دوستان امریکا بود (25) و بار دیگر از زبان کارتر به سخن ونس و سایر مشاوران و همکاران رئیس جمهور استناد می کند که «این مرد مدت 37 سال سلطنت خود دوست و متحد ما بوده است».(26) لازم به یادآوری است که در تمام این مدت، به نقل منابع مختلف، کیسینجر و راکفلر بهترین دوستان امریکایی شاه بوده اند.(27)تردیدی نیست که همه ی این امور از طرفی به حمایت مستقیم و همه جانبه امریکا از شاه انجامید(28) و از طرف دیگر موجب شد تا به تعبیر احمد قریشی، رئیس دانشگاه ملی و عضو دفتر سیاسی حزب رستاخیز، امریکاییها تنها کسانی باشند که شاه به حرفشان گوش می دهد.(29) هرچند، به تعبیر یکی دیگر از نزدیکان رژیم، «اعلی حضرت اهمیت زیادی به نظر انگلیسیها و امریکاییها (هردو) می دهند».(30)همچنین باید اشاره کرد که حمایت مستقیم امریکاییها از شاه، به اعتراف خود امریکاییها، به دلیل وجود منافع حیاتی در ایران بوده است(31)، منافعی که در همه ی ابعاد سیاسی، اقتصادی، نظامی و اطلاعاتی گسترده بوده است.
به دلیل تأمین همین منافع گسترده و از جمله تبدیل ایران به بازار بزرگ مصرف کالاهای خارجی و در رأس آن امریکایی(32) از جانب حکومت مطلقه شاه بود که به قول نیکی کدی «دولت امریکا و صاحبان منافع تجاری عظیم آن کشور، رژیم شاه را بر هر حکومت واقعی مردمی که احتمالاً مجبور بود از نفوذ اقتصادی و سیاسی امریکا در ایران بکاهد و حتی المقدور سیاست خارجی متمایل به امریکای ایران را تغییر دهد، ترجیح می دادند»(33) و حتی کار به جایی می رسید که دست آخر کارتر چندین بار به شاه تلفن و قویاً توصیه می کند تا در سرکوب مخالفین از ارتش استفاده کند!(34)
عین این مطلب در مورد انگلیس نیز صادق است، به نحوی که از یک طرف شاه تأمین کننده خواسته ها و منافع گسترده آنان می شود و از طرف دیگر دولت علیا حضرت ملکه انگلیس تا آخرین لحظه از حکومت شاه پشتیبانی می کند. لیکن قبل از پرداختن به آن مطلب، لازم است متذکر شویم که همین دشمنی امریکا با ایران در قضیه ملی شدن نفت و حمایت آنها از مواضع دولت انگلیس و سپس شرکت در کودتا علیه حکومت قانونی دکتر مصدق و سقوط وی، و بعد از آن نیز حمایت از حکومت مطلقه محمدرضا و تبدیل ایران به بزرگ ترین پایگاه امریکا در منطقه و بازار بزرگ مصرف کالاهای امریکایی و بویژه تسلیحات گران قیمت نظامی آن کشور، موجب ایجاد نفرت در دل ایرانیها نسبت به ایالات متحده امریکا شد که اثرات آن را همگان در سالهای اول انقلاب به چشم دیدند.(35)
طرفه آنکه هرچند، به قول خانم کدی، بسیاری از ایرانیها از اول می دانستند که انگلیسیها و امریکاییها هر دو در کودتای 1953 دست داشتند، اما اکثر آنها چه در گذشته و حال، بویژه امریکاییها را سرزنش می کنند.(36) با توجه به تأثیر وسیع حادثه تلخ گروگان گیری در روابط ایران و امریکا در سالهای پس از انقلاب، جا دارد که عبارات پایانی کتاب ارزشمند ریشه های انقلاب خانم کدی را در اینجا عیناً نقل کنیم تا تأثیر منفی و مخرّب سیاستهای غلط ایالات متحده نسبت به ایران در ربع آخر حکومت پهلوی از زبان متفکر و اندیشمند غربی برای ثبت در تاریخ بازگویی شود. ایشان می نویسد:
تغیر اساسی در احساسات وسیع و ملی ایرانیان نسبت به سیاستهای امریکاییها وقتی پیش آمد که امریکاییها، پس از آنکه ابتدا نسبت به تظلّمات ایران علیه شرکت نفت انگلیس از خود تفاهم و حمایت نشان دادند به تدریج موضع خود را تغییر داده و با تحریم جهانی خرید نفت ایران که توسط شرکت نفت ایران و انگلیس شروع و بعضاً اجرا شده بود همراهی کَردند. سپس، هنگامی که مردم ایران دانستند دولت امریکا در ماجرای سقوط مصدق در سال 1332 به شدت دست داشته این احساسات ضد امریکایی به مراتب تشدید شد. حمایت 25 ساله امریکا از دیکتاتوری شاه هر آنچه وی انجام می داد بر این احساسات ضد امریکایی افزود. بنابراین، در مورد امریکا و انگلستان، هر اندازه که بعضی از اتهاماتی که عده ای از ایرانیان می زنند مبالغه آمیز و خیالی باشد، خصومت و سوء ظن مردم ایران ریشه در حوادثی مهم و واقعی دارند که عمده ترین آنها شرکت آن دو دولت در سرکوبی قیامهای انقلابی مردم و حمایت از حکومتهای منفور است. مشارکت امریکا و انگلیس در اقدامات ضد انقلابی برای مردم ایران بیش از حد دردآور بود، زیرا از ناحیه قدرتهایی به عمل می آمد که تا آن روز مردم آنها را دوست خود می پنداشتند، یا اینکه حداقل آنها را خیلی کمتر از روسها شیطان صفت می دانستند. از این رو، از آن پس بی اعتمادی کامل مردم نسبت به آنچه امریکاییها و انگلیسیها (و یا هر کس از جانب آنها) می گفتند افزایش یافت.(37)
رژیم پهلوی و انگلیس
به گفته ی بسیاری از نزدیکان دربار پهلوی، اتکای رژیم مطلقاً به غرب بوده و اختصاصی به امریکا و انگلیس نداشته است، لیکن چنانچه در شرح وقایع آخرین روزهای سلطنت خاندان پهلوی در ادامه خواهیم دید، تکیه محمدرضا پهلوی بر آمریکا و انگلیس جنبه ی استثنایی داشته وی دوام و بقای سلطنت خویش را در گرو حمایت لاینقطع آن دو قدرت غربی می دانسته است. هرچند، بنابر گفته راجی «این اتکای مطلق به پشتیبانی غرب به منزله ی عامل اصلی تعیین سرنوشت رژیم، این ایمان توضیح ناپذیر به وسع و توانایی متفقان اروپایی و امریکایی ما که با اشاره سرانگشتی می توانند همه کارها را سروسامان دهند، و نسبت دادن هر اتفاقی در ایران به توطئه های مرموز که در خفای ما در لندن و واشنگتن طراحی می شود، قایل شدن قدرت و نفوذی برای دستان غربیمان است که خودشان در خواب هم نمی بینند. اما عقاید دیرینه را دشوار می توان تغییر داد. احترام بیش از حد ما برای غرب، در حقیقت یک نوع عقده ی حقارت ملی است».(38)دولت استعماری انگلستان از همان دوران طفولیت و کودکی شاه، کسانی را به عنوان مستخدمه و معلم زبان و پیش خدمت در مدرسه لُه رُزه ی سوئیس و غیره کنار وی گماشته بود تا از ابتدا اخلاق و روحیات و تعلیم و تربیت شاه آینده ایران را در جهت حفظ منافع انگلیس مدنظر و تحت کنترل قرار دهد امری که موجب شد شاه، بویژه پس از طراحی و اجرای کودتای 28 مرداد علیه مصدق از ناحیه سرویسهای اطلاعاتی انگلستان، حافظ صد در صد منافع انگلیس در ایران باشد.
چنانچه خود پارسونز اعتراف می کند: «قدر مسلم این بود که دوام رژیم شاه و توفیق او در اجرای برنامه هایش به سود ما بود. بعید به نظر می رسد که هیچ رژیم دیگری در ایران منافع اقتصادی و بازرگانی و هدف های سیاسی و استراتژیک ما در ایران را بهتر از رژیم شاه تأمین نماید».(39) نکته ای که دقیقاً مورد توجه خود شاه نیز هست، به طوری که در پایان یکی از ملاقات های مکرّر خویش با همین آقای سفیر انگلستان به طور غیرمنتظره ای از وی می پرسد «آیا دولت انگلستان هنوز از او پشتیبانی می کند؟»(40) و در تکمیل این پرسش می افزاید که «امیدوار است ما این واقعیت را دریابیم که استقرار هر رژیم دیگری در ایران از نظر تأمین منافع انگلستان کمتر مطلوب خواهد بود».(41) نیکی کدی نیز، هنگام بحث و بررسی بنیانهای سیاسی- اجتماعی ایران در قرن نوزدهم و حرکتهای مردمی، چنین توضیح می دهد که «روی هم رفته انگلستان فقط از آن دسته از اصلاحاتی حمایت می کرد که موجب تسهیل هرچه بیشتر تجارت انگلیسیها و حفظ جان خارجیها و افراد وابسته به آنان می شد. هنگامی که ملی گرایان واقعی و اصلاح طلب قوی می شدند، همان گونه که در خلال انقلاب مشروطیت دیدیم، دولت انگلستان در مقابل آنها مقاومت می کرد».(42) همین آقای سفیر وقتی چند سال مانده به انقلاب امیر اسدالله علم، وزیر دربار و مرد قدرتمند رژیم صحبت می کند، منافع دولت متبوعه اش را چنین بیان می دارد که «دولت متبوع من و نخست وزیرم مشتاقانه خواهان انعقاد قرارداد تانکهای چیفتن هستند که نوید ایجاد اشتغال و درآمد زیادی را برای انگلستان می دهد»(43)، واقعیت که مورد دقّت و مور توجه خود علم نیز هست. به طوری که در جای دیگری از همین خاطرات به دنبال یکی از ملاقات های خود با سفیر انگلیس می نویسد: درباره موضوعات مختلف تجاری صحبت کردیم که ظاهراً تنها موضوع مورد علاقه انگلیسیهاست، معامله ای را اینجا جوش می دهند، کار جدیدی را آنجا می گیرند، خلاصه اینکه هر کجا بتوانند دنبال منافعشان هستند».(44) دقیقاً به همین خاطر هم هست که جناب سفیر در یکی دیگر از همین ملاقاتهای متعارف در توجیه بعضی اظهارنظرها راجع به امور داخلی ایران می گوید: «انگلستان خود را مأذون می داند که به بهترین وجه ممکن به بزرگترین متّحد خویش کمک کند.»(45)
از همین رو می بینیم که در سالهای آخر حکومت پهلوی، به نقل از پرویز راجی سفیر وقت ایران در انگلستان، «گروه پارلمانی ایران و انگلیس طی اعلامیه ای حمایت خود را از شاه اعلام می دارد»(46)، که البته در قبال تأمین وسیع منافع انگلیس در سایه حکومت پهلوی کمترین کاری است که از آنان انتظار می رود. چون به گفته آنتونی پارسونز «ایران در فاصله سالهای 1974 تا 1978 وسیع ترین بازار صادرات انگلستان در خاورمیانه به شمار می رفت و هزاران میلیون پوند ارز مورد نیاز انگلستان را در شرایط دشوار اقتصادی تأمین می کرد».(47) به گفته ایشان، در نگاهی به گذشته جمع بندی روابط ایران و انگلیس در دوران حکومت پهلوی «به طور خلاصه، ما روی شاه ریسک کردیم و سالیان درازی در این قمار برنده بودیم. من از معدل این سیاست متأسف نیستم!»(48)
درباره ی فرانسه و سایر کشورهای غربی نیز وضع کم و بیش بر همین منوال بوده است.(49) چنانچه دیدیم، رژیم پهلوی و بالاخص شخص محمدرضا شاه همه امید و نقطه اتکای خویش را روی قدرتهای خارجی و به خصوص دو کشور امریکا و انگلستان گذاشتند، تا حدّی که به قول خانم کدی این اتکای بیش از اندازه به قدرتهای خارجی «شاه را از وجود حامیان داخلی که سخت به آنان نیاز داشت، محروم ساخت»(50) و به قول یرواند آبراهامیان «بدین ترتیب شاه رفته رفته پشتیبانی مردمی خود را از دست داد».(51) امّا آنچه بیشتر در اینجا مدّ نظر است استبداد و اختناق شدیدی است که در اثر این حمایت قدرتهای خارجی و احساس بی نیازی شاه از رأی و قدرت مردم و پشتوانه مردمی رژیم بر مردم ایران تحمیل شد و برای مدت ربع قرن ایران را دستخوش یکی از وحشیانه ترین رژیم های پلیسی عصر جدید ساخت که تنها به ذکر چند اظهار نظر در این مورد بسنده می کنیم.
قسمت سوم
استبداد داخلی
شاید هیچ یک از ابعاد حکومت پهلوی به اندازه ی بُعد استبداد داخلی رژیم مورد بحث و انتقاد قرار نگرفته باشد. چناچه همه منابع دهگانه مورد استناد ما به طور مشروح به این مسئله پرداخته اند و آن را مورد انتقاد قرار داده نوعاً محکوم کرده اند. سولیوان سفیر امریکا می گوید ایران از نوع کشورهایی است که با حکومت متمرکز و استبدادی اداره می شوند(52) و در آن اصول حقوق بشر رعایت نمی شود(53)، به طوری که در اواخر دهه 1960 و اوایل دهه 1970 (اواخر دهه ی 1340 و اوایل دهه 1350) نوعی حکومت ترور و وحشت بر ایران حکمفرما بود.(54) پارسونز، سفیر انگلیس هم می نویسد: «ما می دانستیم که حکومت استبدادی شاه و فشار و اختناق حاکم بر ایران موجب عدم رضایت و گسترش موجب مخالفت در میان روشنفکران و دانشجویان ایرانی شده بود»(55) و اضافه می کند که «سابقه رژیم شاه در مسائل مربوط به حقوق بشر بد بود. بازداشت های خودسرانه، زندانی کرد افراد بدون محاکمه، شکنجه و اعدامهای سریع و آزار و تعقیب دانشجویان و کارگزاران مخالف و ناراضی یک امر عادی به شمار می آمد».(56) از میان سیاست مداران نیز علم، وزیر پرقدرت دربار و فرد دوم حکومت محمدرضا پهلوی به صراحت از «حکومت مطلقه، تلون، و بی عدالتی آن»(57) سخن به میان می آورد و در جای دیگری از زبان شخص محمدرضا نقل می کند که «من و جانشینانم به عنوان قدرت فائقه ورای قوه مجریه باقی خواهیم ماند»(58). پرویز راجی نیز به عنوان دومین سفیر قدرتمند دربار پهلوی به کنایه از «استبداد خونین شاه»(59) سخن می گوید و در خاطرات خود در روز 14 آبان 1357 می نویسد که «شاه قول داد اشتباهات و زیاده روی های گذشته تکرار نشود، و وعده داد با فساد بجنگد و حکومت مردمی برقرار کند».(60)قره باغی و فردوست، امرای عالی رتبه ارتش نیز به نوبه خود «از تصمیم شاه به دادن آزادی به مردم»(61) و «نخست وزیر و مجلس هرچه مطیع تر بهتر»(62) سخن به میان می آورند و نیکی کدی در توصیف حکومت شاه پس از به قدرت رسیدن مجدّد در اثر کودتای 28 مرداد 1332 می نویسد: «شاه جوان خام و نامطمئن اکنون بیش از پیش آماده ی اجرای یک سلسله اقدامات سرکوبگرانه و دیکتاتور منشانه می شد».(63) یرواند آبراهامیان نیز با اشاره به همین واقعه تکرار می کند که «اکنون محمدرضا شاه می توانست همچون پدرش رضاشاه، بدون مخالفت سازمان یافته ای حکومت کند».(64)
جالب اینجاست که شخص شاه و اطرافیان و حامیان طراز اول وی نظیر اشرف پهلوی و امیراسدالله علم گاهی برای توجیه این اختناق و سرکوب و فقدان دمکراسی و حقوق بشر و آزادیهای فردی به فلسفه بافیها و اظهارنظرهایی خنده آور و یا اصلاً انکار مطلق قضیه متوسل می شدند که کمتر از اصل ماجرا عجیب و غریب و غیرقابل باور نبود. چنانچه شخص محمدرضا به صراحت به نفی دمکراسی می پرداخت و می گفت در ایران، ما به دمکراسی احتیاج نداریم! (65) هرچند، چنانچه پیش تر گفتیم، خود وی آخر کار به ندانم کاری در گذشته و «لزوم استقرار نظام دمکراتیک قبل از کناره گیری خود از مقام سلطنت»(66) تأکید می کرد! و از طرف دیگر، امیر اسدالله علم در وجود شاه یک دیکتاتور خیرخواه را می دید!(67)
همچنین، در حالی که نزدیکان شاه مانند علم و راجی به صراحت از «اعمال غیرعادلانه ساواک و سایر سازمانهای دولتی»(68) و «گزارش سازمان عفو بین الملل در مورد اعمال شکنجه در ایران»(69) سخن می گفتند، «خود شاه در کتاب پاسخ به تاریخ به نفی آن می پردازد(70) و خواهش اشرف پهلوی نیز در خاطرات در تبعیدش مطلب را «اظهارات واهی و بی اساس درباره شکنجه ها و کشتارهای گسترده ساواک»(71) می خواند! به نظر می رسد آنان فراموش کرده اند که به روایت پارسونز، شخص اعلی حضرت در روزهای اوج گیری انقلاب «به مردم اطمینان دادند که دوران فساد و ستم سپری شده و در آیند همه کارها در چارچوب قانون اساسی صورت خواهد گرفت».(72)
در هر صورت، غرض توصیف کامل ابعاد داخلی حکومت پهلوی و استبداد رژیم و نفی حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی و ظلم و ستم حاصل از آنها نبود، که برای این کار به رساله ای جداگانه نیازمند است؛ بلکه مقصود اشاره ای کوتاه به این واقعیت بود که حمایت مستمر خارجی از رژیمی خودکانه، آن را به روی گردانی از مردم و اعمال چنین فشارهایی بر گُرده همه آحاد ملت اعم از روشنفکر و روحانی و بازاری و بقیه اقشار جامعه کشانده بود.
تداوم حمایت خارجی
اکنون باید به ذکر مستندات ادامه حمایتها و تداوم سیاستهای غلط امریکا و انگلیس تا بحبوبه ی انقلاب بپردازیم.به گزارش آنتونی پارسونز، در ملاقاتی که وی در اوایل آبان ماه 1357، یعنی به فاصله چندماه مانده به پیروزی انقلاب، به اتفاق ویلیام سولیوان سفیر امریکا با شاه داشته هر دو نفر به شاه تأکید می کنند که شایعات مربوط به کاهش پشتیبانی انگلیس و امریکا از شاه حقیقت ندارد.(73) تنها چند روز پس از این ملاقات نیز شاه بار دیگر از هر دو نفر را به کاخ فرا می خواند و باب مذاکرات را با اعلام این مطلب باز می کند که الساعه پیامی تلفنی از برژینسکی، مشاور امنیت ملی کارتر دریافت داشته که طی آن برژینسکی به وی گفته امریکا از هر تصمیمی که او برای فائق آمدن بر بحران اتخاذ کند، پشتیبانی خواهد کرد(74)، مطلبی که عیناً در خاطرات سولیوان نیز آمده و وی می گوید وقتی نظر امریکا در مورد احتمال تشکیل یک دولت نظامی در ایران استفسار کرده تا چنانچه شاه در این مورد سئوال کرد آن را به وی ابلاغ کند، پاسخ واشنگتن را خیلی سریع و با صراحت کامل ظرف 48 ساعت دریافت کرده که «به نظر دولت امریکا بقای شاه حائز کمال اهمیت است و امریکا از هر تصمیمی که وی برای تثبیت قدرت و موقعیت خود اتخاذ کند حمایت خواهد کرد»(75). سولیوان اضافه می کند که برژینسکی به خود او هم تلفن کرده گفته که با شاه صحبت کرده است و پشتیبانی کامل پرزیدنت کارتر را از هر اقدامی که وی برای حل مشکلات کنونی ضروری تشخیص دهد اعلام داشته است.(76) نکته جالب اینکه سولیوان از قول اردشیر زاهدی که در آن ایام به تهران آمده نقل می کند که زاهدی قبل از ترک واشنگتن به همراه برژینسکی به دفتر کارتر رفته و در آنجا کارتر به وی گفته است که شما با خیال راحت به تهران بروید، من خودم سفیر ایران در واشنگتن خواهم بود! (77) این البته چیز عجیبی نیست، زیرا کارتر مدتی قبل از آن به ایران آمده بود و هنگامی که گیلباس مشروب خود را به سلامتی شاه می نوشید گفته بود «ایران، در سایه ی رهبری عظیم شاه، در یکی از پرآشوب ترین مناطق جهان به جزیره ثبات تبدیل شده است»(78) و اکنون نمی خواست سکّاندار این جزیره ثبات حکومتش بی ثبات شود و دوست و متحد مادام العمر امریکا، سلطنتش را ز دست بدهد. از این رو، چنان دائم و مکرّر از شاه اعلام حمایت می کرد که به گفته سولیوان «حتی خود شاه هم از این اعلام پشتیبانیهای مکرّر و بی محتوا ناراحت شده بود و یکبار به من گفت که تکرار این مطلب از طرف سخن گویان رسمی امریکا و طرز انعکاس آن در مطبوعات بیشتر به وی لطمه می زند و او را یک عامل دست نشانده ی امریکا معرفی می کند».(79) هرچند، در خفا، ملاقاتهای لاینقطع شاه با سفرای امریکا و انگلیس که در آنها شاه می خواسته از ادامه حیات این دو کشور از خود مطمئن شود، و به روایت این هر دو نفر تقریباً به هر صورت ثابت یک روز در میان درآمده بود، تا آخر ادامه پیدا می کند.(80) مطلبی که مورد تصدیق خود شاه نیز قرار می گیرد، الّا اینکه وی مدعی است خود سفرای مزبور دنبال انجام این ملاقاتها بوده اند و نه شخص وی!(81)
قطع امید
علی رغم آنچه گفته شد، قدرتهای غربی و در رأس آنها امریکا و انگلیس در مقابل توفان کوبنده انقلاب از حفظ شاه و حکوت پهلوی مأیوس می شوند و زمزمه هایی را برای جای گزینی شاه و روی کار آوردن حکومت مردمی تر آغاز می کنند. ارتشبد قره باغی، به نقل از ژنرال هایزر امریکایی که مأموریت وی در ایران در آخرین روزهای سلطنت پهلوی حفظ بی طرفی و آرامش ارتش هنگام خروج شاه از ایران بوده می نویسد: «نه تنها دولت امریکا، بلکه دولتهای اروپای غربی هم دیگر از اعلیحضرت پشتیبانی نمی نمایند».(82) علم، وزیر دربار هم ابتدا از «تحریکات رادیوی دولتی انگلیس (BBC)در این اواخر»(83)سخن به میان می آورد و چندی بعد از قول خود شاه می نویسد: «جالب تر از همه این است که روزنامه های تایمز و گاردین ما را به داشتن یک حکومت پلیسی متهم می سازند. بخش فارسی بی بی سی هم اتهامات مشابهی وارد آورده و گفته کشورهایی چون ایران و عربستان نباید به تکنولوژی نظامی غرب دسترسی پیدا کنند. این احمقهای لعنتی چه خیالی در سر دارند؟»(84) به نحوی که درست سه هفته پس از آن تاریخ، در سوم تیر 1355، در شرف یابی علم وزیر دربار شاه به وی می گوید «به سفیر انگلیس بگویید ما دیگر نمی توانیم این برنامه تبلیغات ضد ایرانی را نادیده بگیریم!»(85)اما ظاهراً آنچه باعث تبلیغات ضد رژیم بی بی سی و سایر بنگاه های سخن پراکنی و مطبوعات انگلیس و امریکا شده تصمیمی بود که سران غرب در کنفرانس گوادولوپ علیه ادامه حکومت شاه و رژیم پهلوی اتخاذ کرده بودند. چنانچه قره باغی ضمن گزارش جلسه شورای امنیت ملی در دفتر بختیار، نخست وزیر، می نویسد «در پایان مذاکرات، آقای میرفندرسکی، وزیر امورخارجه گزارش جریان کنفرانس گوادولوپ را به شورا ارائه و آن را قرائت کرد. منظور این بود که به اعضای شورا نشان بدهد تصمیم خروج اعلی حضرت از ایران در گوادولوپ با توافق چهار دولت امریکا، انگلیس، فرانسه، و آلمان اتخاذ شده و بازگشتی در کار نیست».(86) سولیوان، سفیر امریکا هم ضمن ابراز خوشحالی از راهبرد جدید واشنگتن در مورد ایران پس از ماهها ابهام و بلاتکلیفی می نویسد: «در کنفرانس سران غرب در گوادولوپ، رهبران سه کشور فرانسه و انگلستان و آلمان رئیس جمهور امریکا را قانع کردند که راهی برای نجات شاه باقی نمانده است»، (87) مطلبی که تقریباً به همین صورت توسط اشرف پهلوی هم یادآوری شده است.(88) در همین مرحله نیز واشنگتن صریحاً به شاه پیام فرستاد که «دولت ایالات متحده امریکا مصلحت شخص شاه و مصالح کلّی ایران را در این می بیند که وی هرچه زودتر ایران را ترک گوید».(89) در ضمن امریکا به نحو مقتضی حمایت خود را از بختیار اعلام کرد.(90)متقابلاً، شاه نیز که به تدریج با کابوس تلخ قطع حمایت غرب و به خصوص امریکا و انگلیس از حکومت خود مواجه می شد، حداقل در مذاکرات خصوصی با علم و دیگران، لحن تلخ تری نسبت به غرب در پیش گرفت به طوری که در یکی از آخرین ملاقاتهای خود با سولیوان، سفیر امریکا بدون مقدمه به وی می گوید حوادثی که طی چند ماه اخیر در ایران روی داده از حدود توانایی و قابلیت ک.گ.ب (سازمان جاسوسی شوروی) خارج است و باید دست اینتلیجنت سرویس(انگلیس) و سیا (امریکا) هم در کار باشد.(91) هر چند در این ملاقات (شاید به دلیل حضور سفیر آمریکا) شاه نقش انگلیس را در براندازی خود پررنگ تر می بیند و می گوید انگلیسیها بعد از ملّی شدن نفت چون وی زیر بار شرایط آنها برای تمدید قرارداد کنسرسیوم نرفت، کینه وی را به دل گرفته اند(92)؛ لیکن درکتاب خاطرات خود این تقصیر را بیشتر متوجه امریکاییها می داند و می گویدهرچه زمان می گذرد بیشتر اعتقاد پیدا می کند که امریکا در این قضیه نقش عمده ای بر عهده داشته است(93) و در این زمینه تا آنجا پیش می رود که کارتر صریحاً به خیانت به حکومت خود متهم می سازد.(94) طُرفه آنکه حتی این نظر کاملاً منفی نسبت به امریکاییها نیز مانع نمی شود تا وی پس از خروج از ایران بوب آرمائوی امریکایی را به عنوان مشاور و سخن گوی خویش انتخاب کند!(95)
امّا راجع به سوء ظنّ و نظر منفی شاه نسبت به انگلیس، این مطلبی نیست که خلق الساعه و بلافاصله پس از کنفرانس گوادولوپ شکل گرفته باشد بلکه ریشه های آن را باید از سالها قبل و به خصوص نقش شاه در رهبری حرکت افزایش قیمت نفت در اواسط دهه 1350(1970م.) دید. چنانچه خود شاه در خاطراتش (پاسخ به تاریخ) می گوید که «من همه ی عمر نسبت به نیات انگلیس و سیاست انگلیس دچار سوء ظن بوده ام و هرگز نیز دلیلی برای تغییر این نگاه خویش پیدا نکرده ام.»(96) و برای اثبات این روحیه در جای جای کتاب نشانه هایی دالّ بر مخالفت ضمنی انگلیسیها با اقدامات و سیاستهای خود به دست می دهد.(97)
در ارتباط با نمونه هایی از مخالفت پنهانی شاه با موضع گیریها و مقاصد انگلستان شاید بهترین مرجع، سخنان خصوصی وی با امیراسدالله علم مرد شماره دو دربار پهلوی باشد که در خلال سالهای آخر حکومت شاه به وفور با آنها برخورد می کنیم. حدود ده سال قبل از انقلاب، شاه از علم می خواهد تا به سفیر انگلیس بگوید که با وجود دوستانی نظیر او ایران به دشمن نیاز ندارد(98)و کمتر از یک سال بعد، وقتی علم گزارش ملاقات خود با سفیر انگلیس و مطالب وی را در مورد جزایر به اطلاع شاه می رساند شاه می گوید: «غلط زیادی کرده است، این جزایر متعلق به ما هستند».(99) قریب به دو ماه بعد (16 دی ماه 1348)وقتی بحث از نام مجعول «حلیج عربی» به میان می آید شاه می گوید «این تایمز لندن بود که به لقب خلیج عربی اعتبار داد و مطابق معمول حدس می زند که این حرکت ضد ایرانی از جانب انگلیسیها نشأت گرفته است».(100) کمتر از یک سال بعد مجدداً شاه در مذاکره ای خصوصی به علم می گوید: «ما به جز خودمان به کس دیگری نمی توانیم متکّی باشیم. حتی امریکاییها و انگلیسیها هم قابل اعتماد نیستند».(101) و مجدداً در شهریور 1351 شاهد این نقل قول از شاه هستیم که «عراقیها، علی رغم اتکای روزافزونشان به مسکو، در باطن نوکر انگلیسیها هستند.»(102)، مطلبی که عَلَم را به این نتیجه گیری می رساند که به طور کلی سوء ظنّ شاه نسبت به انگلیسیها باور نکردنی است. چنانچه، در فاصله چند روز، باز شاه می گوید «البکر رئیس جمهور عراق، جاسوس انگلیسیها است.»(103)
و ماه بعد هم که علَم گزارش ملاقات خود با مهدی التاجر سفیر امارات در انگلستان را به شرف عرض می می رساند و می گوید تاجر گفته قادر است وزیر امور خارجه امارات را وادار کند که موضع دوستانه تری نسبت به ایران پیش بگیرد، شاه در پاسخ می گوید: «بگو بکند، تمام اینها تحت نفوذ انگلیسیها هستند و فقط دارند دستورات اربابشان را انجام می دهند».(104)در اینجاست که بار دیگر علم تکرار می کند سوء ظن نسبت به انگلیسیها حقیقتاً باور نکردنی است.
این موارد متعدد از آن جهت نقل شد که نشان داده شود علی رغم روابط به نسبت دوستانه محمدرضا با هر دو کشور امریکا و انگلیس و حمایت ظاهری هر دو آنها از رژیم شاه، یقیناً در باطن نگاه او نسبت به آمریکا به کلّی با انگلستان فرق می کرده حسابی که وی به دلیل قدرت جهانی امریکا و رهبری بلامنازع آن کشور در جنگ سرد علیه روسیه شوروی روی ایالات متحده باز کرده بود کاملاً با حسابش روی انگلیس تفاوت داشته است. چنانچه در آخر کار هم آنچه، به قول سولیوان، شاه را بیشتر از همه رنج می دهد «نقشی است که سازمان سیا به خیال شاه در فعالیتهای ضد رژیم وی بازی می کند».(105) از همین رو شاه با شگفتی و ناراحتی از سولیوان می پرسد که «مگر وی با امریکاییها چه کرده است که سیا بر ضد او دست به کار شده؟»(106)و به جد می خواهد بداند که «چه پیش آمده که امریکا از حمایت او دست برداشته؟»(107) و اینکه «آیا او کاری کرده که موجب نارضایتی امریکاییها شده است؟»(108)
در پایان این دو نکته نیز قابل ذکر است از طرفی اشرف پهلوی، به روایت دوست صمیمی اش پرویز راجی، در آخرین روزها بر این اعتقاد بوده که «بالاخره آمریکاییها و انگلیسیها شاه را از کار انداختند»(109) و از طرف دیگر، به روایت قره باغی، رئیس ستاد مورد اعتماد شاه «اعلی حضرت در مصاحبه با روزنامه واشنگتن پست فرمودند که بزرگ ترین اشتباه من این بود که به گفته های امریکاییها و انگلیسیها در زمینه امور داخلی کشورم گوش دادم.»(110)در هر صورت، چنانچه می دانیم، هماهنگیهای مستمر بختیار با سفرای امریکا و انگلیس(111) و اتخاذ سیاست حمایت مستقیم از بختیار توسط کاخ سفید(112) در روند انقلاب چندان تأثیری نداشت و ظرف چند هفته پس از خروج بدون بازگشت شاه از ایران، آیت الله خمینی به ایران مراجعت کردند و بساط حکومت پهلوی برچیده شد.
قسمت چهارم
وابستگی اطلاعاتی-نظامی
چنانچه پیش تر دیدیم بازگشت شاه به قدرت با کودتای انگلیسی-امریکایی سال 1332 (113) موجب اتکای مطلق شاه به غرب شد که در نتیجه رژیم شاه از طرفی به خرید جنون آمیز تسلیحات از غرب دست زد(114)، اسلحه هایی که چه بسا طرز استفاده از آنها را هم نمی دانستیم(115)، و به تبع آن دهها هزار مستشار نظامی امریکایی برای راه اندازی، استفاده و نگهداری از این تجهیزات مدرن و فوق پیشرفته وارد ایران شدند(116)، و از طرف دیگر پایه های همکاری اطلاعاتی وسیع رژیم ابتدا با امریکا و سپس انگلیس، در سطح بسیار وسیعی، اسرائیل را بنا نهاد(117) که در این میان به خصوص عمق نفوذ امنیتی انگلیسیها و گستردگی حضور اسرائیلیها شگفت آور می نماید. به طوری که نه تنها شاه ایران به طور منظم با مقامات اطلاعاتی امریکا و انگلیس ملاقات می کرد(118) و-به روایت فردوست-یک نسخه از کلیه گزارشهای به کلّی سرّی «دفتر ویژه اطلاعات» برای شاپورچی، نفر اول اطلاعاتی انگلیس در ایران ارسال می شد(119)، بلکه همچنین «با برنامه ریزی مشترک دو سرویس اطلاعاتی امریکا و انگلیس به تدریج و گام به گام نفوذ سرویس اسرائیل در ایران توسعه یافت و امریکاییها و انگلیسیها خود را عقب کشیدند و جا را برای نقش اوّل اسرائیل در ساواک باز کردند».(120) امری که موجب شد تا- به قول اشرف پهلوی- ساواک به صورت لکّه سیاه حکومت برادرش محمدرضا درآید.(121) بدیهی است به موازات گسترش نفوذ اطلاعاتی اسرائیل در ایران، نفوذ تسلیحاتی-نظامی آنان نیز به شدت توسعه یافت که ذکر این مطلب مجال بیشتری می طلبد.(122)قسمت پنجم
وابستگی اقتصادی
درباره ی علل و عوامل اقتصادی در انحطاط و سقوط رژیم پهلوی تنها به ذکر دو مطلب که در اثر وابستگی سیاسی رژیم در زمینه اقتصادی اتفاق افتاد اکتفا می کنیم: یکی تبدیل ایران به بازار کالاهای خارجی و به خصوص امریکایی و انگلیسی و دیگری وجود فساد مالی گسترده در دربار پهلوی و بین سران رژیم به دلیل استظهار به پشتیبانی کامل غرب.امّا در مورد اول شاید ذکر این نکته از جانب نیکی کدی، مورخ امریکایی در مورد تبدیل ایران به بازار مصرف کالاهای امریکایی بسیار راهگشا باشد که می گوید: «محمدرضا وابستگی اقتصادی ایران به غرب را به شدت افزایش داد... خرید تسلیحات فوق مدرن و بسیار پیچیده و کالاهای مصرفی تنفنّنی که همه آنها ایران را در موقعیتی قرار می داد که در بلندمدت به کشورهای غربی و به خصوص امریکا متکی باشد، رواج کاملی داشت و منافع این خریدها را به جیب شرکتهای امریکایی سرازیر می کرد».(123) در مورد کالاهای انگلیسی نیز کافی است به سخنان آنتونی پارسونز، آخرین سفیر انگلیس در دربار پهلئی گوش بسپریم که می گوید: «در فاصله سالهای 1974 تا 1978 ایران وسیع ترین بازار صادرات انگلستان در خاورمیانه به شمار می رفت و هزاران میلیون پوند ارز مورد نیاز انگلستان را در شرایط دشوار اقتصادی تأمین می کرد».(124)
اما در مورد دوم، یعنی وجود حیف و میل گسترده مالی در انجام پروژه ها، رواج رشوه، غصب املاک مردم و کشاورزان بویژه توسط رضاخان و وابستگان به دربار پهلوی، فساد گسترده مالی در دربار و همه ی شئون مملکتی و غیره، شواهد و منابع آن اندازه زیاد است که به سهولت قابل احصاء نیست.(125) لیکن آنچه از طرح این مطلب مورد نظر می باشد آنکه این همه فساد و ارتشاء جز در اثر حمایت مطلق غرب از رژیم و در نتیجه پاسخ گو نبودن آن در برابر مردم به دست نمی آمد. و این بر همگان روشن است که وابستگی کامل خارجی، استبداد مطلق داخلی به همراه می آورد و استبداد داخلی هم، در هر جای جهان سوم و یا جهان اسلام که باشد، اعم از ایران و عراق زمان صدام و مصر و عربستان و غیره، عدم پاسخ گویی به مردم و در نتیجه فساد مالی به وجود می آورد. لازم به یادآوری است که خود محمدرضا شاه نیز در روزهای آخر به وجود این فساد مالی گسترده اعتراف می کند و قول به اصلاح و رفع و رجوع آن می دهد(126)، لیکن خواهرش اشرف- مطابق معمول- منکر آن می شود.(127)
وابستگی فرهنگی
لازم به ذکر نیست که وقتی کشوری از لحاظ سیاسی تا این حد وابسته به خارج باشد، این اتکای مطلق به غرب ناگزیر وابستگی فرهنگی را نیز به همراه می آورد، مطلبی که در مورد رژیم پهلوی به کرّات مورد تصدیق دوست و دشمن قرار گرفته و ما به عنوان نمونه چند مورد آن را به اختصار ذکر می کنیم.شاید بارزترین نمود فرهنگی وابستگی سیاسی رژیم پهلوی به غرب، غرب گرا بودن شخص محمدرضا(128) و برنامه های غرب گرایانه(129) وی و رواج فرهنگ و ارزشهای غربی(130) باشد. امری که به گفته اشرف پهلوی، از زمان پدرش رضاشاه و با قضایایی چون کشف حجاب شروع شده این رضاشاه بود که «تصمیم گرفته بود تا ایران را غربی کند»(131) و مظاهری چون سکولاریزه کردن جامعه (132) و رواجِ فراماسونری در سطوح بالای مملکت(133) و حتی انتصاب گسترده بهاییان در دربار و هیئت دولت (134) جملگی از مصادیق آن بودند. لیکن، چنانچه بسیاری از اطرافیان شاه و نیز متفکران و اندیشمندان غیر وابسته به رژیم اذعان کرده اند، هیچ یک از این امور و اقدامات ضد فرهنگ بومی شاه و دربار نظیر کار مسخره ی تغییر تقویم تاریخی ملت، ابتدا از قمری به شمسی توسط رضاشاه(135) سپس از هجری به شاهنشاهی توسط محمدرضا(136)، نه تنها موجب محبوبیت شاه و رژیم وابسته پهلوی نشد(137)، بلکه همچنین موجب تنفر از حضور و آمریت خارجیها(138) و نارضایتی از رواج ارزشهای غیر بومیِ غربی شد.
به طوری که، طبق گفته کدی «همان طور که مزایا و منافع برنامه های نوسازی شاه هرگز به نفع توده های وسیع مردم تمام نمی شد و یا به اصطلاح نفعی به جیب آنها نمی رفت، همان گونه هم ارزشهای غربی نفوذ و تأثیری در آنها نداشت. در نتیجه، در آخر کار، اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران بیش از پیش ضد غربی و ضد شاه شده نسبت به نیروهای مخالفی که در مقابل شاه، غرب، و افکار غربی مقاومت کرده با آنها مخالفت می کردند روی خوش نشان دادند».(139) امری که، در کنار فساد مالی و جنسی دربار پهلوی(140)، به بیگانگی روزافزون بین مردم و رژیم (141) و ارائه تفسیر رادیکالی از تشیع به دست بعضی از روشنفکران دینی جهت مقابله با فرهنگِ غربی و غربزدگی انجامید.(142)
لازم به ذکر نیست که عمده ترین وجه الیناسیون فرهنگی رژیم پهلوی در زمینه مبارزه با فرهنگ اسلامی مردم و به اصطلاح دین زدایی و اسلام زدایی می باشد که به جهت گستردگی موضوع و عدم ارتباط مستقیم آن با وابستگی خارجی رژیم از تفصیل مطلب خودداری می شود.
جمع بندی و نتیجه گیری
با توجه به آنچه تحت عنوان وابستگی سیاسی و به تبع آن استبداد داخلی، وابستگی اطلاعاتی-نظامی، وابستگی اقتصادی، و بالاخره وابستگی فرهنگی رژیم پهلوی بویژه در دوران37 ساله حکومت محمدرضا عنوان شد، می توان چنین نتیجه گرفت که سقوط محمدرضا و خاندان پهلوی بیشتر به دلیل رواج فساد(143)، حکومت فردی و استبداد داخلی(144)، قتل و حبس و شکنجه(145)، و تکیه مطلق بر قدرتهای خارجی بود(146)، کشور و تبدیل جامعه سنتی ایران به یک جامعه ی غربی و غیرمذهبی»(147) باشد، و یا اینکه به این دلیل باشد که «شاه می خواست مردم ایران را به چیزی بدل کند که نبودند (148) و یا به عبارت دیگر از آنها چیزی بسازد که پذیرای آن نبودند»؛ و یا اینکه بدین دلیل باشد که «شاه می خواست مردم ایران را به چیزی بدل کند که نبودند و یا به عبارت دیگر از آنها چیزی بسازد که پذیرای آن نبودند»؛ و یا اینکه بدین دلیل باشد که «شاه نتوانست بین دو شِق متضاد یکی را انتخاب کند و یا اینکه بین آن دو سازشی فراهم آورد: اینکه با توسل به زور، نفوذ و قدرت روحانیت را از میان بردارد و یا اینکه جامعه ایرانی را با چنان سرعتی تغییر دهد که نفوذ آنها را به کلی خنثی کند.»(149)وقوع انقلاب اسلامی ایران بدین خاطر نبود که بنابر گفته ی بی پایه راجی «ما کشوری بدوی و عقب افتاده هستیم که نفوذ مذهب- آن هم مذهبی به تعبیر و تأویل مشتی آخوند جاهل و متعصب- بر همه چیزمان حکمفرماست»(150) تا اینکه مثل حضرتش افسوس بخوریم که «ای کاش به جای اینکه شاه لبه تیز حمله اش را صرفاً متوجه جبهه ملی و کمونیستها کند، چوبی هم در آستین آنهایی که خیال دارند کشور را به عربستان قرن هفتم رجعت دهند می کرد»!(151) و بلکه به خاطر عیاشی و هرزگری خود این جناب آخرین سفیر شاه در لندن! و اربابه عیاش و مرد باره اش بود که تا آخرین لحظه دمی از سکس و شهوت و مشروب و ثروت و قدرت غفلت نکردند و خاطرات چاپ شده هر دو نفرشان مشحون از این آلودگیها است. پیروزی انقلاب بدین جهت نبود که به قول اشرف «انگلیسیها و امریکاییها بالاخره شاه را از کار انداختند»(152)، بلکه به قول پارسونز در اثر اشتباهات خود شاه بود.(153)
سقوط شاه-به قول همین آقای راجی- در اثر «اولویتهای عوضی اش، سیاستهای اقتصادی فاجعه آمیزش، بلندپروازیهای نظامی اش، دل مشغولی اش با هر چیزی که به پرواز درمی آید و آتش می کند، عطش سیراب ناپذیرش به شنیدن تملّق، بی توجهی حیرت انگیزش نسبت به احساسات ملتش، خودستایی و موعظه دائمی اش، و بالاخره بر باد دادن هرگونه حسن نیت ملی و بین المللی نسبت به خودش»(154) بود؛ به خاطر تکیه مطلقش بر ارتش و ساواک؛(155) به خاطر اینکه-به قول سولیوان- وی زمامداری نبود که توانایی و قابلیت رهبری کشورش در شرایط بحرانی را داشته باشد؛(156) به خاطر ژست الکی و آبکی قدرتمند بودن به خود گرفتن و ادای دیکتاتورها را درآوردن بود؛(157) و بالاخره به خاطر اینکه وی، در تنهایی و بی کسی شاهانه خویش، هیچ کس حز سفیر امریکا را نداشت که با او گپ بزند و درد دل کند!(158) چنانچه خودش هم بالاخره به فساد و غیرمردمی بودن حکومتش پی برد و قول اصلاح و مردمی بودن داد(159)، لیکن «نوشدارو پس از مرگ سهراب» بود.
آری، وقوع انقلاب به دلیل این نبود که «اگر برنامه های نوسازی ایران قبل از سال 1925-آغاز حکومت رضاخان- شروع می شد و به جای اینکه در یک دوره کوتاه پنجاه ساله به شدت از بالا تحمیل شود به صورت تدریجی و بومی ادامه می یافت وضع خیلی فرق می کرد»(160)، مطلبی که خود این نویسنده در جای دیگری از اثرش به درستی به آن این گونه پاسخ می دهد که «احتمالاً مجموعه عوامل تورم، کمبودها و عدم توازن وسیع و آشکار سطح درآمدها بیشتر به ایجاد نارضایتی روزافزون مردم کمک کرد تا عامل استانداردی که در غرب ذکر می شود، یعنی نوسازی سریع مملکت»(161)، بلکه بدین خاطر بود که «شاه در حوزه اقتصادی-اجتماعی نوسازی کرد، امّا نتوانست در حوزه سیاسی نوسازی کند.(162) هرچند خود برنامه های نوسازی رضاشاه و محمدرضا در جای خود به تفصیل مورد نقد و انتقاد قرار گرفته اند.(163)
بالاخره اینکه، چنانچه ویلیام سولیوان، سفیر امریکا نیز به خوبی تشخیص داده و بیان کرده، در روزهای آخر سیر حوادث به قدری سریع بود و انقلاب ایران در چنان ابعادی گسترش می یافت که هیچ چیز نمی توانست جلودار آن باشد(164) و لذا-به تشخیص ایشان-سقوط شاه به امری اجتناب ناپذیر تبدیل شده بود (165) که این البته به دلیل قدرت و نفوذ بالای روحانیت بود که به قول اشرف پهلوی، تا آن زمان از طرف رژیم بسیار دست کم گرفته شده بود.(166) هر چند وی، به دلیل مخالفت زهرآگینش با هرچه نام دین و مذهب روی خود دارد، با کمال بی شرمی آن را به همکاری روحانیون با ساواک(167) و یا از آن طرف، قطع حقوق آنها از ناحیه حکومت می داند!(168) که از فرد معلوم الحالی چون او جز این انتظار نمی رود. چنانچه برادرش نیز تا آخر کار، پیروزی انقلاب را کار آمریکا و انگلیس می خواند!(169)
پینوشتها:
1. برای توضیحات بیشتر نگاه کنید به کتاب نیکی کدی، ریشه های انقلاب، ترجمه دکتر عبدالرحیم گواهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ دوم، 1375، ص 15.
2. پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، ص 70.
3. پارسونز، آنتونی، غرور و سقوط، ص 212.
4. سولیوان، ویلیام، مأموریت در ایران، ص 51.
5. کدی، نیکی ریشه های انقلاب، ص 77.
6. همان، 142.
7. فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ص 82.
8. همان، صص 8-297.
9. همان، ص 44.
10. همان، 191.
11. همان، 227.
12. به عنوان نمونه نگاه کنید به پرویز راجی، خاطرات آخرین سفیر شاه در لندن، 20، 29.
13. همان، 215.
14. جردن، هامیلتون، بحران، 152.
15. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، صص 217 به بعد.
16. برای تفصیل بیشتر نک. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، 252، 283.
17. Kermit Roosevelt, Counter-Coup: The Struggle for the Control of Iran, Mc Graw-Hill Co. New york,1979.
18. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، 176.
19. مأموریت در ایران، 28.
20. بحران، 26.
21. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، 465.
22. برای تفصیل ماجرا نک، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، 148 به بعد.
23. پهلوی، اشرف، چهره هایی در یک آینه، 15.
24. مأموریت در ایران، 27.
25. بحران، 28.
26. همان، 193.
27. همان، 27.
28. به عنوان نمونه نک. آخرین سفیر شاه در لندن، 324 و مأموریت در ایران، 159.
29. آخرین سفیر شاه در لندن، 86.
30. همان، 303.
31. بحران، 25.
32. غرور و سقوط، 207.
33. ریشه های انقلاب، 308.
34. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، 592.
35. ریشه های انقلاب، 235، 238.
36. همان، 244.
37. همان، 4-463.
38. آخرین سفیر شاه در لندن، 292.
39. غرور و سقوط، 39.
40. همان، 116.
41. همان، 116.
42. ریشه های انقلاب، 6-75.
43. علم، امیراسدلله، گفتگوهای من با شاه، 468.
44. همان، 3-712.
45. همان، 356.
46. آخرین سفیر شاه در لندن، 3-272.
47. غرور و سقوط، 207.
48. همان.
49. در مورد فرانسه نک. آخرین سفیر شاه در لندن، 289، و در مورد تکیه کلی شاه به قدرتهای خارجی نک. ریشه های انقلاب 435.
50. ریشه های انقلاب، 435.
51. آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، 309.
52. مأموریت در ایران، 25.
53. همان، 118.
54. همان، 96.
55. غرور و سقوط، 18.
56. همان جا.
57. گفتگوهای من با شاه، 99.
58. همان، 669.
59. آخرین سفیر شاه در لندن، 261.
60. همان، 269.
61. قره باغی، اعترافات ژنرال، 11.
62. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، 121.
63. ریشه های انقلاب، 252.
64. ایران بین دو انقلاب، 345.
65. به عنوان نمونه نک. گفتگوهای من با شاه، 365، 732، 811.
66. مأموریت در ایران، 155.
67. گفتگوهای من با شاه، 365، 609.
68. همان، 775.
69. مأموریت در ایران، 155.
70. همان، 155.
71. چهره هایی در یک آیینه، 19.
72. غرور و سقوط، 155.
73. همان، 132.
74. همان جا، 141.
75. مأموریت در ایران، 158.
76. همان، 159.
77. همان جا.
78. چهره هایی در یک آیینه، 264.
79. مأموریت در ایران، 188.
80. برای نمونه نک. مأموریت در ایران، 155، 173 و غرور و سقوط، 213.
81. پاسخ به تاریخ، 2-161.
82. اعترافات ژنرال، 129.
83. گفتگوهای من با شاه، 569.
84. همان، 783.
85. همان، 792.
86. اعترافات ژنرال، 226.
87. مأموریت در ایران، 203.
88. چهره هایی در یک آیینه، 277.
89. مأموریت در ایران، 209.
90. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، 599.
91. مأموریت در ایران، 145.
92. همان جا.
93. پاسخ به تاریخ، 14.
94. نک. چهره هایی در یک آیینه، 14؛ پاسخ به تاریخ، 15.
95. بحران، 9.
96. پاسخ به تاریخ، 15.
97. به عنوان نمونه نک، پاسخ به تاریخ، 60، 64، 68.
98. گفتگوهای من با شاه، 59.
99. همان، 157.
100. همان، 189.
101. همان، 275.
102. همان، 373.
103. همان، 376.
104. همان، 390.
105. مأموریت در ایران، 145.
106. همان جا.
107. همان جا.
108. همان جا.
109. آخرین سفیر شاه در لندن، 322.
110. اعترافات ژنرال، 261.
111. نک. اعترافات ژنرال، 277.
112. مأموریت در ایران، 215.
113. برای تفصیل مطلب نک. بحران 26، ریشه های انقلاب، 24، مأموریت در ایران، 25.
114. برای جزئیات بیشتر نک. ریشه های انقلاب 254، 299، 305؛ مأموریت در ایران 79؛ گفتگوهای من با شاه 632، 638. ایران بین دو انقلاب، 535.
115. آخرین سفیر شاه در لندن، 93.
116. اعترافات ژنرال 7-136؛ مأموریت در ایران 191.
117. برای تفصیل مطلب نک. ایران بین دو انقلاب 345، گفتگوهای من با شاه 805، چهره هایی در یک آیینه 18.
118. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، 332.
119. همان، 399.
120. همان، 289، مأموریت در ایران 62، چهره هایی در یک آیینه 206.
121. چهره هایی در یک آیینه، 205.
122. نک. مأموریت در ایران، 81.
123. ریشه های انقلاب، 4-253.
124. غرور و سقوط، 207.
125. برای تفصیل مطلب نک. مأموریت در ایران 66؛ غرور و سقوط 27، 29، 36، 54، 54، 156؛ گفتگوهای من با شاه 2-121، 733؛ ریشه های انقلاب 181، 184، 195، 203، 229، 260، 262، و غیره؛ آخرین سفیر شاه در لندن 103، 186، 220، 266 و غیره؛ و بالاخره ظهور و سقوط سلطنت پهلوی 112، 465، 615 و غیره.
126. برای تفصیل مطلب نک. غرور و سقوط، 155؛ آخرین سفیر شاه در لندن، 269؛ اعترافات ژنرال 14.
127. چهره هایی در یک آیینه، 19.
128. همان، 169.
129. مأموریت در ایران، 90.
130. ریشه های انقلاب، 256.
131. چهره هایی در یک آیینه، 50.
132. مأموریت در ایران، 90.
133. ریشه های انقلاب 412؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، 372.
134. گفتگوهای من با شاه، 500.
135. ایران بین دو انقلاب، 166.
136. ریشه های انقلاب، 411.
137. ایران بین دو انقلاب، 309.
138. ریشه های انقلاب، 225.
139. همان، 256.
140. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، 338.
141. گفتگوهای من با شاه، 541.
142. ریشه های انقلاب، 306.
143. آخرین سفر شاه در لندن، 220، 226.
144. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی 121؛ آخرین سفیر شاه در لندن، 261.
145. گفتگوهای من با شاه، 775؛ آخرین سفیر شاه در لندن، 3000.
146. غرور و سقوط، 207.
147. همان، 3-32.
148. همان، 188.
149. همان، 227.
150. آخرین سفیر شاه در لندن، 189.
151. همان جا.
152. همان، 322.
153. غرور و سقوط، 212.
154. آخرین سفیر شاه در لندن، 243.
155. غرور و سقوط، 58.
156. مأموریت در ایران، 58.
157. همان، 183.
158. همان، 7-146.
159. آخرین سفیر شاه در لندن، 269.
160. ریشه های انقلاب، 101.
161. همان، 306.
162. ایران بین دو انقلاب، 524.
163. در مورد اول نک. ریشه های انقلاب 4-181، و در مورد دوم نک. ریشه های انقلاب، 260.
164. مأموریت در ایران، 175.
165. همان، 204.
166. چهره هایی در یک آیینه، 259.
167. همان، 227.
168. همان، 259.
169. پاسخ به تاریخ، 14، 22، 146، 165، و غیره.
(1387)، سقوط2: مجموعه مقالات دومین همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، تهران: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی