جلوهایی از بصیرت سیاسی و درایت نظامی شهدا

لسان شیطان

به یاد دارم آن روزها هم یکی از روزهای انقلاب در جریان بود. ناصر سرش را تراشیده بود. از او پرسیدم: «چرا سرت را تراشیدی؟»
جمعه، 16 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
لسان شیطان
 لسان شیطان

 






 

جلوهایی از بصیرت سیاسی و درایت نظامی شهدا

سرش را تراشیده بود!

شهید ناصر فولادی
به یاد دارم آن روزها هم یکی از روزهای انقلاب در جریان بود. ناصر سرش را تراشیده بود. از او پرسیدم: «چرا سرت را تراشیدی؟»
گفت: «حضرت امام دستور داده اند سربازان از پادگانها فرار کرده اند و اگر سربازها در شهر بیایند دژبانها آنها را شناسایی کرده، باز داشت می کنند و اگر همه ی جوانها سرشان را بتراشند، تشخیص این مسئله برای دژبانها سخت و دشوار خواهد شد.
از زمانی که ناصر در مقطع راهنمایی تحصیل می کرد، کاملاً فهمیده بودیم که رفتارش با همسالانش فرق می کند. خاطرم هست که ناصر صحبتهایی در منزل می کرد که تا آن زمان فردی از ما نشنیده بود. مثلاً از جمال عبدالناصر رئیس جمهور سابق مصر صحبت می کرد و می گفت: «جمال عبدالناصر برای انقلاب مصر و مبارزه با اسرائیل چه کارهایی انجام داده است.»
از جنگ ویتنام صحبت می کرد. آن زمان رادیوی طاغوت، اطلاعات مربوط به جنگ ویتنام را طوری بیان می کرد که انگار حق با آمریکائیهاست. اما ناصر، حقایقی را که درک کرده بود بی واهمه بیان می کرد و در این زمینه کتاب هایی به خانه می آورد که غیر مجاز بود و مخفیانه این کار را انجام می داد، اگر بدست ساواک می افتاد، دردسر درست می شد. ناصر می گفت: «این اخبار که از رادیوی طاغوت پخش می شود، هیچ کدام صحیح نیست» یا در مورد الجزایر اطلاعات زیادی داشت و برای ما می گفت. عجیب بود که در سن چهارده - پانزده سالگی این حقایق را او از کجا بدست می آورد؟ اطلاعاتی که به دست می آورد، سعی می کرد به دیگران منتقل کند.(1)

راه نجات

شهید محمد علی میرزایی
تدابیر و چاره اندیشی های به موقع شهید محمد علی میرزایی در مواقع خطر، راهگشای رزمندگان اسلام بود، او نبردها و تاکتیک های نظامی را به درستی مورد تجزیه و تحلیل قرار می داد. قوت و ضعف عملیات ها را به دقت مورد بررسی قرار داده و آن ها را مشخص می کرد. به تقویت روحیه ی نیروهای خودی و بالا بردن توان رزمی آن ها مبادرت می ورزید.
در عملیات خیبر، گردان 414 در آبراهی در دام دشمن گرفتار شد. راه نجات از هر طرف به روی آنها بسته شده بود. نیروهای اسلام در چنین موقعیتی دچار ضعف روحی شده، هر آن دشمن را به خود نزدیکتر می دیدند.
محمد علی طرح محور عملیات و هدایت نیروها را به عهده داشت. با نوآوری و خلاقیت نظامی و با رشادت و شجاعتی بی نظیر که در چنین مواقعی حساس تنها از عهده فردی تیز هوش و مبتکر چون او بر می آید، نیروهای خودی را از چنگال اسارت دشمن نجات داد.
این اقدام هم باعث نجات نیروهای اسلام گردید و هم باعث تقویت روحی فرماندهان و مایه ی نشاط و مسرت رزمندگان دلاور گردید.
محمدعلی، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، برای سیراب کردن روح تشنه و ذهن معرفت جوی خویش در صدد جبران کمبودها بر می آید. در این روزها، کتاب مونس همیشگی او می شود. اتاق محقرش انباشته از کتاب های مذهبی، سیاسی و علمی است. بیش از پیش به مطالعه کتاب می پردازد. آثار شهید مرتضی مطهری معلم راستین انقلاب، اولین آثاری است که توجه او را به خود جلب می کند.
محمد علی نه تنها خود به مطالعه ی این کتاب ها می پردازد. بلکه با تعهدی انقلابی به جوانان دیگر نیز سفارش اکید می نماید تا برای پر بار کردن ذهن ایمانی خود از آن ها استفاده نمایند. او برای بالا بردن بینش سیاسی خودمجلات، نشریات و کتب سیاسی را مورد مطالعه قرار می دهد. از مطالعه ی روزنامه ها نیز غافل نیست.
این مهم باعث می شود تا مسائل سیاسی را به دقت تجزیه و تحلیل نماید و علاوه به تحلیل درست مسائل سیاسی حاکم بر کشور، از مسائل سیاسی حاکم بر منطقه ی زابل و زاهدان نیز آگاهی یابد.(2)

بیمه ی انقلاب

شهید اسحاق رنجوری مقدم
اسحق و محسن به همراه دوستانشان به عنوان یک گروه انقلابی مسلمان در همان اوایل انقلاب با جمعی از دوستان در تهران هماهنگی کرده بودند تا از تهران برایشان کتاب و نوار بفرستند و آنها اقدام به فروش نوارها و کتاب های انقلابی در زابل بنمایند. این کار درست همزمان با فعالیتهای ضد انقلابیون و گروهها بود. این فعالیتها بیشتر اوقات موجب زد و خورد و درگیری می شد. این گروه انقلابی خود وسایل تکثیر نوار داشت و عصرها در وسط بازار تجمع کرده و فعالیتهای فرهنگی انجام می داد.
در واقع با این قبیل فعالیتها، این گروههای کوچک انقلاب را بیمه کردند، برای همین هم اسحق بیشتر اوقاتش را خارج از منزل به سر می برد تا کارهای فرهنگی تبلیغی انجام دهد. بعد از انقلاب نیز برای شناساندن انقلاب اسلامی به روستائیان با چند تن از دوستانشان به روستاها می رفت و روشنگری می کرد.
در برخورد با مجاهدان و فرماندهان گروههای مجاهد افغانی همیشه این مطلب مد نظر برادر رنجوری بود که: «رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) عربِ زمان جاهلیتِ را با شمشیر و شلاق هدایت نکرده بلکه شیوه برخورد ایشان که برخاسته از مسائل اخلاق- اسلامی بوده، باعث جلب و جذب جاهلان آن عصر می شده است.
ما هم اگر می خواهیم مشکلی از مجاهدان افغانی حل کنیم، باید با اخلاق و رفتار خوش و نشأت گرفته از آرمانهای انقلاب اسلامی عمل کنیم. باید خلاء هایی را که در جامعه ی افغانستان وجود دارد، با خلق نیکو و قرآنی پر کنیم.»
همین برخورد شهید چنان تأثیر مثبتی در بین مجاهدان و فرماندهان گروه های جهادی افغانستان گذاشته بود که بعضاً اگر مشکلی داشتند به محض ورود به مجموعه قرارگاه سراغ رنجوری مقدم را می گرفتند.(3)

لِسان شیطان

شهید سید علی حسینی
عملکرد بنی صدر، جوّ سنگینی را علیه ارتش درست کرده بود.خیلی ها بد و خوب را پای هم می سوزاندند. همه ی ارتشی ها را به باد انتقاد می گرفتند. علی هر وقت با یکی از این جور آدم ها برخورد می کرد، زود می گفت: «مگر نشنیدی امام گفتند ارتش و سپاه برادرند؟»
وقتی طرف قانع نمی شد و روی حرفش پافشاری می کرد، علی می گفت: «حواست باشه که امام فرمودند لسانی که با آن برای تضعیف ارتش و علیه ارتش حرف زده بشه، لسان شیطانه.»
و طرف ساکت می شد.(4)

استفاده از عقل و منطق

شهید سید علی حسینی
گفتم: «این جا چی کار می کنی، بیک زاده؟»
ناراحت بود و دمغ. گفت: «دو روزه که دارم میام؛ ولی این اخوی بزرگوارت، یک دقیقه هم به ما وقت نداده که بریم پیشش.»
به قول معروف، حسابی جوش آوردم. بدون هماهنگی و این حرفها، رفتم توی اتاق علی،که آن وقت ها فرمانده ی اطلاعات عملیات قرارگاه خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) بود. سلام کردم. گفتم: «این بیک زاده، هم دانشجوی خوبیه؛ هم این که بچه ی جبهه و جنگه، ناسلامتی، بچه محله مان که هست!»
جواب سلام را داد. پرسید: «چطور؟»
گفتم: «چرا دو روز الافش کردی و راه ندادی تو اتاقت؟»
لبخند زد، از همان لبخندهای معنی دار همیشگی. گفت: «من دارم بیک زاده را محک می زنم که ببینم صبوره یا مثل تو زود از کوره در می ره، مهندس!»
جا خوردم. گفتم: «که چی بشه؟»
گفت: «می خواهم مسئولیت سنگینی را بسپرم دستش؛ اگر آدم صبوری نباشه، از پس انجام دادنش بر نمیاد!»
گفت: «محمد! تو این جور مسائل حساس، همیشه سعی کن اسیر احساساتت نشی؛ از عقل و منطق استفاده کن.»
چون توی آموزش و پرورش، جو غالب به نفع بنی صدر بود و علیه آیت الله بهشتی، من هم تحت تأثیر قرار گرفته بودم. آن روز نشست برایم حرف زد، زیاد نه، چند دقیقه، همان چند دقیقه، باعث شد تا سوء ظنی که نسبت به سید مظلوم پیدا کرده بودم، بر طرف شد. از فردا، توی محیط کار، من شدم یکی از مدافعین دکتر بهشتی، گاهی بعضی که موضع گیری تندی نداشتند، سوالاتی در باره ی اوضاع سیاسی و کارهای بنی صدر می پرسیدند که جوابش را نمی دانستم. در اولین فرصت می رفتم سراغ علی. جواب ها را تمام و کمال داد.
بنی صدر که فرار کرد و حقایق برای همه روشن شد، بعضی ها می آمدند پیشم تشکر می کردند. می گفتند: «خدا را شکر که تو بینش ما را نسبت به آیت الله بهشتی عوض کردی.
می گفتم: «بینش خود من را هم کس دیگری عوض کرد، و گرنه من این قدرها توی این جور مسائل دقیق نبودم.(5)

زیر آب

غلامرضا پروانه
عملیات خیبر در منطقه ی جزیره ی مجنون درحال انجام بود. دشمن با تمام امکانات خود به منطقه ی عملیاتی هجوم آورده بود. اطراف منطقه آب بود. با حمله ی رزمی نیروهای عراقی محاصره شدیم. غلامرضا پروانه را دیدم. که به آب زده بود. بچه ها تصور کردند که او عقب نشینی کرده است. ولی دقایقی بعد از بازگشت معلوم شد کروکی منطقه و نقشه را با خود زیر آب برده است تا از بین ببرد.(6)

پی نوشت ها :

1- همیشه بمان؛ صص 31 و 11- 10
2- مجله ی هور؛ صص 77 و 38.
3- مرزبان نجابت؛ صص 97 و 81.
4- ساکنان ملک اعظم3؛ ص 48.
5- ساکنان ملک اعظم3؛ صص 21 و 7.
6- گامی به آسمان؛ ص 24.

منبع مقاله :
(1388)، سیره شهدای دفاع مقدس؛ (18)، تهران: قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط