خاطراتی از شهید محمد حسن شریف قنوتی

یک موج جدید

دمدمای غروب بود که خرمشهر چندین نوبت سقوط کرده بود. ما در آن شرایط سخت که همه از نظر روحی در فشار بودیم، صحنه ی عجیبی از شیخ شریف دیدیم که هیچ وقت فراموش نمی کنیم. به خاطر وعده های دروغ و برخوردهای خیانت آمیز،
جمعه، 16 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
یک موج جدید
یک موج جدید

 






 

خاطراتی از شهید محمد حسن شریف قنوتی

دمدمای غروب بود که خرمشهر چندین نوبت سقوط کرده بود. ما در آن شرایط سخت که همه از نظر روحی در فشار بودیم، صحنه ی عجیبی از شیخ شریف دیدیم که هیچ وقت فراموش نمی کنیم. به خاطر وعده های دروغ و برخوردهای خیانت آمیز، یک حالت یأس و ناامیدی در کلیه ی نیروها به وجود آمده بود. در این حالت بود که دیدیم شیخ عمامه ی خود را روی یک چوب کوتاهی که همیشه همراهشان بود، قرار داد و آن را بالای سرش گرفت و شروع به تکان دادن آن کرد. من فکر می کنم که ایشان می خواستند با این کار یک انگیزه، یک حرکت و یک موج جدید در همان اندک رزمندگانی که در خرمشهر مستقر بودند، ایجاد کند. همان نیروهایی که به نوعی خسته بودند و چندین روز مقاومت کرده بودند، آن هم با کمترین امکانات، مجدداً به سمت جبهه فرا بخواند. یادم می آید ایشان با این حرکتشان یک روحیه ای در بچه ها ایجاد کرد که در همان ساعت، تعداد چهار- پنج وانت از برادران حرکت کردند. ایشان تعدادی را به سمت صد دستگاه فرستادند و خودشان هم با عده ای دیگر به سمت گمرک برای جنگ با عراقی ها رفت.
شیخ شریف تنها روحانی ای بود که توانست به آن شکل در برادران رزمنده تحول ایجاد کند.
شیخ شریف در دوران مقاومت، یکی از محورهای مقتدر جنگی بود. روح لطیفی داشت. در برخورد با بچه ها خیلی نکته سنج بود. یادم هست که روحیه ها خیلی کسل و پژمرده شده بود و خیلی شهید داده بودیم. شیخ شریف کارهای متنوعی می کرد. از جمله رفته و زده بود به دشمن و از آن ها به اضافه ی مهمات، دو نفر را هم اسیر گرفته بود و برای این که به بچه ها روحیه بدهد آنها را در شهر می چرخاند.
شیخ با فریاد بلند شعار سر می داد و تکبیر می گفت. «الله اکبر. الله اکبر. ما، این غنیمت ها را از عراقی ها گرفتیم.»
غنیمت ها را داخل یک ماشین گذاشته بود و دو دست اسیر عراقی را بسته بود. شیخ شریف در کالبد مردم روح دمید. شیخ همان جا یک خطابه ی غرائی ایراد کرد و می گفت: «دشمن ذلیل است. دشمن زبون است. شما واقعاً مقتدر هستید.»
یک روز من همراه شهید آبکار به منطقه ی کوی طالقانی رفته بودم. در کوچه پس کوچه ها مشغول جنگ با عراقی ها بودیم. چند نفر از آنها را کشتیم و یک نفر را اسیر کردیم. من از اسیر عراقی پرسیدم: «شما چه اطلاعاتی از ما دارید؟»
اسیر عراقی به ما گفت: «شخصی در بین شما هست، به نام شیخ شریف.»
ما واقعاً تعجب کردیم. با توجه به این که مدت بسیار کوتاهی بود که شیخ شریف به خرمشهر آمده بود، هنوز خود ما درست ایشان را نشناخته بودیم، اما عراقی ها می دانستندکه شخصی به نام شیخ شریف در خرمشهر هست که مدیر شهر و فرمانده رزمندگان است.
فرماندهی و سازماندهی یک روحانی برای ما غیر قابل باور بود. با توجه به اینکه تکاوران ارتش و نیروی دریائی خرمشهر در منطقه و حتی در محل درگیری بودند، اما فرماندهی را شیخ به عهده گرفته بود. ایشان آن چنان به نیروها روحیه داده بود که وقتی هم که زخمی می شدند، حاضر نبودند منطقه را ترک کنند. یادم می آید که یکی از برادران تیر به فکش خورده بود و قسمت پایین فک او آویزان بود. وقتی ما می خواستیم او را به عقب منتقل کنیم، قبول نمی کرد. می پرسیدیم: «چرا؟»
می گفت: «من شیخ را تنها نمی گذارم.»
اینقدر شیخ روی بچه ها اثر و نفوذ داشت که بچه ها در هیچ حالی حاضر نبودند که ایشان را تنها بگذارند.
با شیخ شریف هماهنگی کردیم که اگر احیاناً خرمشهر به دست دشمن افتاد و خواست از خرمشهر به سمت آبادان حمله کند، چه طرح عملیاتی پیاده کنیم که حرکت دشمن را به سمت آبادان، کند کنیم. به اتفاق شیخ شریف رفتیم فلکه ی فرودگاه، نزدیک تلاقی بین خرمشهر و آبادان، و آن محدوده را مورد شناسائی قرار دادیم. با شیخ شریف قرار گذاشتیم که اگر عراقی از پل خرمشهر عبور کرد و قصد حمله به آبادان را داشت، به وسیله ی آن حداقل امکانات مهندسی که در منطقه بود، یک کانال عظیمی احداث کنیم که به واسطه ی این مانع مصنوعی، ادوات زرهی دشمن به راحتی نتواند از آنجا به سمت آبادان حرکت کند. اتفاقاً ما امکاناتی را بردیم پای کار و خودمان را آماده کردیم و شروع به حفر کانال کردیم. عراقی ها بعد از آن مقاومت جانانه ای که در خرمشهر مشاهده کردند و بعد از سقوط خرمشهر، پل خرمشهر را منهدم کردند، تا از طرف رزمندگان مورد حمله قرار نگیرند. آن وقت بود که ما یقین کردیم که عراق از سمت خرمشهر به آبادان حمله نخواهد کرد و این یکی از تراوش های ذهنی شیخ شریف بود.
حاج آقا شریف در خرمشهر خیلی زحمت کشید. وقتی می خواست تا پاسگاه شلمچه برود، برنامه ریزی می کرد و با تاکتیک نظامی پیش می رفت. ما پشت سر شیخ شریف می رفتیم و عراقی ها را به عقب می راندیم و پاسگاه شلمچه را آزاد می کردیم. تعدادی از بچه ها نیز مجروح می شدند، خسته می شدیم و بعد از کمی استراحت حاج آقا شریف تعداد زیادی از بچه ها را در پاسگاه شلمچه نگه می داشت تا از آن جا حفاظت کنند. بقیه را نیز به سمت گمرک خرمشهر می آورد. در آنجا نیز شیخ نیروها را توجیه می کرد. آن ها را تقسیم بندی می کرد و خودش جلو می افتاد و به عراقی ها حمله می کردیم. آن ها را به عقب می راندیم. بعد به مسجد جامع بر می گشتیم. تجدید قوا می کردیم. ما چون پشتوانه نداشتیم، عراقی ها مجدداً آن مناطق را می گرفتند و فردا صبح ما با دست خالی، مجدداً همان عملیات ها را به فرماندهی شیخ شریف انجام می دادیم. تعداد عراقی ها خیلی زیاد بود. شاید تعداد ما نسبت به آنها یک به صد بود. تانک های آنها تا اطراف خانه های خرمشهر آمده بود.
بنده در سپاه آبادان با یک روحانی آشنا شدم که در حال تدارک نیرو برای خرمشهر بود. نزد من آمد و خودش را معرفی کرد. گفت:
«من شریف هستم. آمده ام که به جبهه ی خرمشهر کمک کنم. وضع خرمشهر وضع خوبی نیست.»
ایشان قبل از اینکه با من صحبت کند، چند مرتبه رفته و وضع خرمشهر را دیده بود. از ما هم خواست که در این زمینه به ایشان کمک کنیم. ما تعدادی اسلحه ژ - 3 و تعدادی نارنجک تفنگی در اختیار ایشان قرار دادیم. شیخ شریف، به دنبال مقری بود تا در آن جا ضمن استقرار، نیروهایش را سازماندهی کند. با هماهنگی یکدیگر مدرسه ی دخترانه ای به نام عصمت را انتخاب کردیم، تا ایشان نیروهایش را در آنجا مستقر کند.
رزمندگان از امتی بودند که به پیروی از امام خود، به عشق ولایت اسلامی خودشان پا به عرصه نبرد گذاشته بودند.
بچه های سپاه خرمشهر و آبادان، نیروهای شهربانی، نیروهای داوطلب ارتشی، برادران ژاندارمری، تعدادی از تکاوران دریائی، تعدادی از طلاب حوزه ی علمیه ی قم، تعدادی از طلاب و برادران سپاه و نیروهای مردمی که به طور داوطلب از بروجرد، شیخ شریف را همراهی کرده بودند و همچنین از آغاجاری و افراد مختلفی که از اقصی نقاط مملکت آمده بودند. آن ها یک فضای عجیبی را ایجاد کرده بود. در واقع می توان گفت که شیخ شریف مؤسس این گونه تشکل ها در آن مقطع شروع جنگ، در آبادان و خرمشهر بود و گروه چریکی را با همان نیروهای اعزامی عمومی تشکیل دادند. نیروها را در مدرسه ی عصمت جمع آوری کرده بود و آموزش های خاص مقطعی می داد. مثلاً جهت توجیه منطقه و نوع درگیری ها، ایشان اطلاعاتی را در اختیار نیروهای اعزامی قرار می داد. بعداً با نیروهای سازماندهی به سمت خرمشهر حرکت می کرد. در صحبت هایی که با شیخ شریف داشتم، ایشان یک مطلب عمده ای را متذکر شدند. شیخ شریف گفت: «من احساسم این است که نیروهای اعزامی که از شهرستان ها می آیند، به صورت پراکنده جلو می روند. این پراکنده رفتن مشکلات دیگری را برای ما به بار می آورد. لذا بهتر است که این ها به یک شکلی جمع آوری و سازماندهی بشوند.»
بچه هایی که در اطراف مسجد جامع بودند. نیروهائی که از شهرستان ها می آمدند و پناهی نداشتند، شیخ رهبری آنها را بر عهده گرفت.
ایشان همین کار را عملی کرد و گروهی چریکی تحت عنوان «الله اکبر» سازماندهی کرد. به هر حال ما استعداد کلاسیک نظامی به شکل گسترده، واحدهای گردان،تیپ، لشکر به هیچ عنوان نداشتیم و لذا تنها عاملی که می توانست حرکت عراقی ها را کُند کُنَد، تشکیل گروه های چریکی بود. شیخ شریف، کمک بزرگی بودند در سازماندهی نیروهای پراکنده مردمی، که از اقصی نقاط کشور به این منطقه می آمدند. همچنین در شکل دهی و حرکت آن ها به سمت خط مقدم عامل اصلی و یک نیروی بسیار قوی بودند.(1)

پی نوشت ها :

1- نفر هفتاد و سوم؛ صص 100- 99، 91- 90 ، 88- 87، 78- 77، 97، 69، 52- 48، 41- 40، 38- 37 و 35 - 33.

منبع مقاله :
(1388)، سیره شهدای دفاع مقدس؛ (18)، تهران: قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط