برخورد تمدن ها Clash of civiliztion

نظریه «برخورد تمدن ها»ی ساموئیل هانتینگتون (Huntington 1996a) یکی از مهمترین بحث ها را در دهه 1990 در روابط بین الملل برپا کرده است. این بحث با انتشار مقاله ای در نشریه فارین افرز (1993) آغاز شد که بلافاصله
چهارشنبه، 21 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
برخورد تمدن ها Clash of civiliztion
برخورد تمدن ها Clash of civiliztion

 

نویسنده: مارتین گریفیتس
مترجم: علیرضا طیب




 
نظریه «برخورد تمدن ها»ی ساموئیل هانتینگتون (Huntington 1996a) یکی از مهمترین بحث ها را در دهه 1990 در روابط بین الملل برپا کرده است. این بحث با انتشار مقاله ای در نشریه فارین افرز (1993) آغاز شد که بلافاصله چندین نقد را در همان نشریه به دنبال آورد. هانتینگتون با انتشار چند مقاله دیگر و یک کتاب به این انتقادات پاسخ گفت و منتقدانش از 1993 به شکلی کمابیش پیوسته از نظریه او ایراد گرفته اند. این مناقشه فراتر از این بحث ساده می رفت که آیا نظریه خاصی درست است یا نه. الهام بخش این مناقشه، پرسشی کلیدی بود. سرشت درگیری ها پس از جنگ سرد چه خواهد بود؟ آیا نظریه های قدیمی همچنان معتبرند یا آن که پا به دورانی تازه گذاشته ایم؟ در این مدخل، استدلال های هانتینگتون را مطرح و استدلال های منتقدانش را تلخیص خواهیم کرد.

نظریه هانتینگتون

استدلال اساسی هانتیگنتون این است که جنگ سرد دارد جای خود را به ستیز میان تمدن ها می دهد. هانتینگتون تمدن را چنین تعریف می کند: «عالی ترین گروه بندی فرهنگی مردم و فراخ ترین سطح هویت فرهنگی انسان ها پس از آن چه انسان ها را از دیگر انواع موجودات متمایز می سازد. تمدن برحسب زبان، تاریخ، مذهب، عرف ها، نهادهای مشترک و بر اساس خودشناسی ذهنی مردم تعریف می شود»(Huntington 1993:24). این تعریف شبیه بسیاری از تعریف های قومیت است که از فهرستی از ویژگی های انتسابی مانند زبان، تجربیات تاریخی یا اسطوره های مشترک، باورهای مذهبی، و منطقه سکونت پایه می گیرد. تفاوت اساسی میان این دو در گستردگی دامنه کسانی است که در دایره هویت مشترک می گنجند. گروه های قومی تعریفی محدودتر از تمدن ها دارند. بر این اساس، اگر دو گروه به تمدن های مختلفی تعلق داشته باشند به احتمال قریب به یقین از نظر قومی هم با هم تفاوت خواهند داشت ولی عکس این گفته لزوماً درست نیست زیرا فراخ تر بودن تعریف تمدن ها این اجازه را می دهند که چندین گروه قومی به تمدن واحدی تعلق داشته باشند. سخن اساسی هانتیگنتون این است که هویت های قومی دارند در تعداد محدودی گروه ابرقومی ادغام می شوند که مبنای اساسی هویت و بنابراین مبنای اساسی سیاست و ستیز را در دوران پس از جنگ سرد تشکیل خواهند داد.
هانتیگتون چندین تمدن را مشخص می سازد: تمدن غربی، تمدن کنفوسیوسی/چینی، تمدن ژاپنی، تمدن اسلامی، و تمدن هندو، تمدن اسلاو-ارتدوکس، تمدن امریکای لاتین، و «احتمالاً» تمدن افریقایی. تقریباً تمامی این تمدن ها در تعریف خود متضمن جنبه ای مذهبی هستند و ظاهراً برخی از آن ها به طور کامل بر حسب مذهب تعریف شده اند. تمدن های اسلامی و هندو آشکارا تنها بر حسب مذهب تعریف شده اند و ظاهراً هر گروهی که یکی از این دو مذهب را داشته باشد قطع نظر از دیگر ویژگی های فرهنگی اش به طور خودکار در دل همان تمدن جای می گیرد. تمدن کنفوسیوسی/چینی شامل کیش کنفوسیوس و در نتیجه کیش بودایی به عنوان جزء اصلی خود می شود. اما ظاهراً هانیتگتون مطمئن نیست که آیا باید کیش بودایی را جزو این تمدن می گرفت یا آن را تمدن جداگانه ای دانست. وی در برخی بخش های نوشته هایش از آن به عنوان یک تمدن یاد می کند حال آن که در بخش های دیگر آشکارا می گوید که چنین نیست.
غرب به شکلی یکپارچه مسیحی است و بر اساس عوامل مذهبی شامل تأثیر جنبش اصلاح مذهب، فرهنگ های کاتولیک و پروتستان درهم آمیخته اش، و هواداریش از مفهوم جدایی دین و دولت، از دیگر تمدن ها متمایز می شود. تمدن اسلاو-ارتدکس اساساً از این جهت متمایز از غرب است که بر شاخه ارتدکس مسیحیت پایه می گیرد که رویدادهای مذهبی مهمی از جنبش های نوزایی، اصلاح مذهب و روشنگری را تجربه نکرده است. تمدن امریکای لاتین نیز تا حدودی بر اساس مذهب از غرب متمایز می شود زیرا اساساً کاتولیک مذهب است (Huntington 1996a:46). تمدن ژاپنی سنت مذهبی جداگانه ای دارد که شامل کیش شینتو می شود. فرهنگ افریقایی یگانه تمدنی است که فاقد همگونی مذهبی است. اعضای این تمدن به ایمان های مختلف مسیحی و مذاهب روح پرست تعلق دارند. شاید به همین دلیل باشد که هانتیگتون مطمئن نیست آیا باید آن را در فهرست تمدن ها جای دهد یا نه.
به گفته هانتیگتنون، در آینده ستیز میان این تمدن ها هم رایج تر و هم خشونت بارتر خواهد شد. او از سه نوع ستیز یاد می کند که بر اساس این هویت های تمدنی رخ خواهد داد. نوع نخست، ستیز دولت های محوری است. به گفته او بیشتر تمدن ها دارای دولت های محوری هستند که قدرتمندترین دولت های تمدن خود هستند و به همین دلیل معمولاً رهبر آنند. برای نمونه، ایالات متحده دولت محوری تمدن غربی است، روسیه دولت محوری تمدن اسلاو-ارتدکس، و چین دولت محوری تمدن چینی/کنفوسیوسی، او اعتقاد دارد که ستیز میان این دولت ها به یکی از عناصر تعیین کننده سیاست بین الملل تبدیل خواهد شد.
نوع دوم ستیز، میان دولت های روی خطوط گسل است، به دیگر سخن، جایی که دولت های متعلق به تمدن های مختلف با یکدیگر هم مرزند احتمالاً تنش بیش تری وجود دارد. نوع سوم، ستیز درون دولت های دچار گسل تمدنی است. این نوع ستیز در دولت هایی رخ می دهد که جمعیتی ناهمگون مرکب از اعضای چندین تمدن دارند.
دیگر حرف مهم هانتیگتون در این چارچوب که شاید معروف ترین سخن او باشد این ادعای اوست که تمدن اسلامی «مرزهای خون بار»ی دارد. به عبارت دیگر، او انتظار دارد که تمدن اسلامی بسیار خشن و درگیر میزان نامتناسبی از ستیزها با دیگر تمدن ها باشد. همچنین انتظار دارد تمدن اسلامی به چالش با تمدن غربی برخیزد و بدین منظور با تمدن چینی/کنفوسیوسی متحد شود.

منتقدان هانتینگتون

از زمان انتشار مقاله هانتینگتون در نشریه فارین افرز در 1993، بحث جانداری بر سر استدلال های او درگرفته است. یکی از پاسخ های که به او داده شد و در همان نشریه به چاپ رسید عملاً در قالب شعر بود (Tipson 1997). از آن جا که کتاب و مقاله های بعدی او اساساً شکل شاخ و برگ یافته تر همان استدلالی است که در مقاله نخستینش در فارین افرز مطرح ساخته است در این مدخل مباحثه او و مخالفانش را بر اساس استدلالهایی ارزیابی خواهیم کرد که درباره این موضوع مطرح شده است و نه بر اساس روند زمانی پیشرفت آن. باید خاطر نشان سازیم که بسیاری از انتقادات تشریح شده در ذیل، با هم تضاد دارند و در واقع برخی منتقدان حرف های ضد و نقیضی زده اند و بسیاری از آنان در چندین راستای مختلف نظریه هانتیگتون را آماج حمله قرار داده اند. گر چه می تواند انتقادهای وارد بر نظریه های هانتیگتون را به چند مکتب فکری تقسیم کرد و در این جا به دلیل همپوشی منتقدان و انتقادات، که بالاتر ذکرش رفت، از این کار پرهیز می کنیم. در عوض، بحث را بر حسب انواع استدلال هایی ارائه می کنیم که در نقد نظریه هانتیگتون اقامه شده است.
نخست، بسیاری می گویند ستیزها همچنان در امتداد همان خطوط سنتی رخ خواهد داد. همان عواملی که در دوران جنگ سرد موجب ستیز می شد در آینده هم در کار خواهد بود. اما در این باره که این خطوط سنتی کدام اند توافق چندانی وجود ندارد. واقع گرایان می گویند نه تمدن ها یا هر مبنای دیگر هویت، بلکه دولت ها همچنان واحد اساسی روابط بین الملل و کانون ستیزهای بین المللی خواهند بود (-واقع گرایی). دیگران ملت گرایی و قومیت را مبنای سیتزهای آینده می دانند. روند خیزش گروه های قومی و ملی خواهان تعیین سرنوشت خود ادامه خواهد یافت و شاید اهمیت بیش تری پیدا خواهد کرد زیرا ابرقدرت ها دیگر آن ها را محدود نخواهند ساخت. این استدلال به ویژه در مورد اروپای شرقی اقامه می شود ولی به هیچ وجه محدود به این منطقه جغرافیایی نمی گردد. مبنای ستیزها چه دولت ها باشند و چه گروه های نازل تر از دولت، ظاهراً آنان که فرض را بر تغییر نیافتن مبنای ستیزها پس از جنگ سرد می گذارند در این نکته هم نظرند که تمدن هایی که هانتیگتون بر می شمارد یکپارچه و متحد نیستند و بیش تر درگیری ها در هر دو سطح بین المللی و داخلی، میان اعضای تمدن های واحد رخ خواهد داد.
دوم، به گفته افراد بسیاری، حهان دارد به محلی کوچک تر مبدل می شود و آرام آرام هویت واحدی پیدا می کند. به دیگر سخن، به زودی مردم خودشان را شهروندان جهان خواهند دانست و نه شهروندان تمدن ها، دولت ها یا واحدهای فروتر از دولت. این امر به چندین روند به هم مرتبط از جمله وابستگی متقابل اقتصادی، جهانی شدن، ارتباطات، و اهمیت فزاینده نهادها و سازمان های بین المللی بازمی گردد. این انتظار می رود که از دل این رونده به آرامی تمدنی جهانی سربرآورد که ستیزهای خشونت بار را کاهش دهد و شاید در نهایت همه را از میان بردارد.
این دو نوع اول استدلال، بیش ترین اهمیت را برای نظریه و عمل روابط بین الملل دارند. علت این امر آن است که آن ها نیز مانند خود هانتیگتون به این مسئله اساسی می پردازند که سرشت روابط بین الملل در آینده چه خواهد بود. روشن است که در این باره هیچ توافقی وجود ندارد ولی این پرسش، پرسشی اساسی است و قطع نظر از این که درباره نظریه هانتیگتون چه فکر کنیم کمک روشنی به قالب ریزی این بحث می کند. بر این اساس، درست یا نادرست، این نظریه کمک پرارزشی به بررسی روابط بین الملل کرده است.
سومین نوع انتقاد این است که هانتیگتون از عواملی که بر ستیز تأثیر خواهد گذاشت غفلت کرده است و بدین ترتیب نظریه اش را بی ربط و فاقد موضوعیت ساخته است. به عبارت دیگر، بسیاری مدعی اند عامل دیگری جز تمدن ها مبنای ستیز جهانی یا نبود چنین ستیزی را تشکیل خواهد داد. این عوامل شامل این ها می شود: این که جهان بهتر از گذشته قادر به مهار و مدیریت سیتزهاست و همین، قطع نظر از این که مبنای ستیزها چه باشد موجب کاهش آن ها خواهد شد؛ این که هانتینگتون قدرت نوگرایی و عرفی شدن و علاقه مندی فزون تر مردم به شکوفایی اقتصادی در مقایسه با حفظ سنّت های شان را دست کم می گیرد؛ این که هانتیگتون این واقعیت را نادیده گرفته است بیش تر ستیزهای قومی-سیاسی زاده تبعیض طولانی مدت هستند و نه برخاسته از ریشه های فرهنگی؛ این که دیگر تمدن ها به راستی خواهان تقلید از غرب هستند؛ یا این که مسئله ای از نوعی دیگر در آینده به سیاست جهانی شکل خواهد داد.
چهارم، بسیاری می گویند هانتینگتون واقعیت های نادرستی را دستمایه کارخود می سازد. بسیاری این استدلال را مطرح می سازند که توصیف هانتینگتون از واقعیت در بهترین حالت، توصیفی نادرست و در بدترین حالت توصیفی جعلی و من درآوردی است. برخی از منتقدان مدعی اند که هانتیگتون واقعیت های مربوط را نادیده می گیرد و حتی برای آنکه با نظریه اش جور درآیند آن ها را کژتاب می سازد. بیش تر نوشته های تجربی درباره نظریه هانتیگتون به خوبی در این طبقه از انتقادات جای می گیرند. به دیگر سخن، تقریباً هر بررسی کمّی بزرگی استدلال های هانتیگتون را متزلزل می سازد. بررسی های که با استفاده از مجموعه داده های معروف و مقبولی چون «همبسته های جنگ»، «رفتار در بحران های بین المللی»، و «منازعات نظامی میان دولت ها» درباره ستیزهای بین المللی صورت گرفته نادرستی پیش بینی های نظریه هانتینگتون را مشخص ساخته است. این بررسی ها آشکار ساخته است که ستیز درون تمدن ها رایج تر از ستیز میان تمدن هاست و زوج های درون یک تمدن بیش تر از زوج های متعلق به تمدن های مختلف احتمال جنگیدن با هم دارند. پایان جنگ سرد با افزایش ستیزهای بین المللی همراه نبود. ستیز میان تمدن های غربی و اسلامی افزایش نیافت. همچنین بررسی های یادشده آشکار ساختند که عوامل فرهنگی فاقد هرگونه تأثیر پابرجایی بر ستیزهای بین المللی هستند.
بررسی های کمّی هم که با استفاده از مجموعه داده های مشهور و مقبولی چون «اقلیّت های در خطر» و مجموعه داده های آپسالا، درباره ستیز قومی داخلی صورت گرفته است نظریه هانتیگتون را نقض می کند. توزیع ستیزهای تمدنی در مقایسه با ستیزهای غیرتمدنی مانند نسبت میان سطح خشونت ستیزهای قومی تمدنی و غیرتمدنی تقریباً ثابت مانده است. این شامل ستیزهای تمدن اسلامی هم می شود.
بررسی هایی که بر اساس مجموعه داده های معروف و مقبولی چون «درماندگی دولت» و «همبسته های جنگ» درباره ستیز داخلی به طور کلی صورت گرفته به نتایج مشابهی رسیده است. نسبت ستیزهای داخلی تمدنی از 1965 به این سو ثابت مانده است. وانگهی، میزان مطلق ستیز تمدنی از پایان جنگ سرد به بعد به شکل بازاری افت پیدا کرده است. هیچ گونه شواهد روشنی وجود ندارد که نشان دهد شدت کلی درماندگی تمدنی دولت ها نسبت به درماندگی غیرتمدنی آن ها در حال افزایش است. شاهدی بر افزایش ستیزه جویی کلی تمدن اسلامی وجود ندارد بلکه اعضای این تمدن ها بیش تر با یکدیگر می جنگند تا با گروه هایی از دیگر تمدن ها، وانگهی، نشان داده شده است که عوامل سیاسی بر جنگ های داخلی تأثیر بیش تری از عوامل فرهنگی دارند.
اما یک دسته از بررسی ها که روی تروریسم تکیه دارند مشخص می سازند که چون بیش تر گروه های جدید تروریست، اسلامی هستند و بیش تر حوادث تروریستی در دهه ها 1980 و 1990 به دست گروه های اسلامی رخ داده تروریسم تمدنی تر شده است. اما این یافته به هیچ وجه برهانی قطعی در تأیید نظریه هانتیگتون نیست. گرچه به نظر می رسد گروه های اسلامی تاکتیک تروریسم را ترجیح می دهند وی ستیز جهانی در کل، چندان تمدنی نیست.
نقص عمده همه این بررسی ها آن است که نگاه شان به چارچوب زمانی محدودی است. در زمان نگارش این سطور، روزآمدترین بررسی ها حداکثر تا سال 2001 را مدنظر دارند. برخی از آن ها فاقد داده هایی در مورد پس از اوایل دهه 1990 هستند. بر این اساس این امکان وجود دارد که در بلندمدت بررسی های کمّی مؤید نظریه هانتیگتون باشد. اما وحدت نظر تقریبی این بررسی ها به رغم مجموعه داده ها و روش شناسی متفاوتی که به کار برده اند نشان می دهد که چنین امکانی بعید است. بدین ترتیب، نوشته های کمّی مؤید این استدلال است که علت سابق ستیزها در آینده نیز همچنان در کار خواهد بود.
پنجمنین نوع انتقاد از هانتیگتون حول روش شناسی او دور می زند. مانند بسیاری از دیگر منتقدان، کسانی که این نوع انتقاد را مطرح می سازند اغلب با هم تضاد دارند. این گونه از انتقادها شامل این ها می شود: این که نظریه هانتیگتون نوعی ساده سازی بیش از حد امور است؛ این که فهرست تمدن های هانتیگتون تا حدودی نادرست یا نادقیق است؛ این که هانتیگتون اغلب حرف های ضد و نقیض می زند؛ این که شواهد مورد استناد هانتیگتون بی اساس است و اجازه آوردن نمونه های نقیض را می دهد؛ و این که هانتیگتون درباره پیوند میان مناقشات تمدنی و رفتار سیاسی هیچ گونه تحلیل اسلوب مندی به دست نمی دهد.
ششم، بسیاری می گویند به دلیل محبوبیتی که هانتیگتون در میان سیاست گذاران دارد نظریه اش نوعی پیشگویی است که خودش را واقعیت می بخشد. به دیگر سخن، اگر پیش بینی هایی مانند آنچه هانتیگتون مطرح می سازد در کنار فعالیت های گروه هایی چون القاعده بتواند سیاست گذاران غربی را متقاعد سازد که اسلام یک تهدید است، اسلام به صورت یک تهدید تلقی خواهد شد. اگر چنین شود احتمالاً ستیزهای میان غرب و اسلام بیش تر مورد توجه قرار خواهد گرفت و پاسخ ستیزه جویانه تر غرب برانیگخته خواهد شد تا تشدید وضعیت، محتمل تر و حل و فصل مسالمت آمیز آن دشوارتر می گردد.
هفتم، برخی می گویند نظریه هانتیگتون جایگزینی برای مذهب است. به دیگر سخن، هانتیگتون نظریه ای پر شاخ و برگ می پردازد تا بگوید مذهب در روابط بین الملل اهمیت دارد و در عین حال از به کار بردن واژه مذهب آشکارا پرهیز می کند. وانگهی تمدن ها به منزله تبیینی برای سیاست و ستیز بین المللی، جایگزین نازل تری برای مذهب هستند. بدین ترتیب، این بحث نمونه ای عالی از شدت پرهیز محققان روابط بین الملل از موضوع مذهب است. هانیتگتون نظریه ای در می اندازد که تا حد زیادی بر مذهب پایه می گیرد ولی به شکل اصولی از مطرح ساختن مذهب به منزله یکی از عناصر آشکار نظریه اش پرهیز دارد و ترجیح می دهد نظریه اش را بر حسب تمدن ها بیان کند. به رغم داغ بودن این بحث، بیش تر شرکت کنندگان در آن از هانتیگتون پیروی، از بحث آشکارا درباره جایگاه مذهب در روابط بین الملل پرهیز می کنند. به رغم این انتقادات، هانتیگتون حامیانی هم دارد البته ظاهراً آن ها را بیش تر می توان در محافل سیاست گذاری یافت تا در میان محققان و دانشمندان حتی بسیاری از منتقدان هانتیگتون تصدیق می کنند که اگر حرف هایش نادرست است، حرف های نادرست خودش را استادانه می زند.

غرب در برابر اسلام، در برابر بقیه جهان

همان گونه که بالاتر گفتیم معروف ترین جنبه «نظریه برخورد تمدن ها» این سخن است که تمدن اسلامی به شکل خاصی خشونت طلب خواهد بود و خشونت خودش را متوجه غرب خواهد ساخت. وجه دیگر این پیش بینی آن است که قدرت رو به افول غرب، عامل تعیین کننده ای در سیاست جهان خواهد بود که به ستیز میان غرب و «بقیه» خواهد انجامید.
«نخوت» غرب که هانتیگتون احساس می کند احتمالاً موجب ستیز می شود عبارت از باور غرب به اعتبار جهانی ارزش های غربی مانند مردم سالاری و سرمایه داری، به علاوه تمایلش برای دفاع از ارزش ها و منافعش به منزله ارزش های جامعه جهانی است. از این گذشته، غرب معتقد است که جهان را به نوگرایی رهنمون شده است و همین به او حق می دهد تا رهبری جهان را به دست گیرد. گرچه معمولاً مردم سالاری و حقوق بشر در دولت های مسیحی امری پذیرفته شده است، سایر تمدن های علاقه کمتری به آن ها دارند و معمولاً در برابر نفوذ غرب مقاومت می کنند. در سطح خُردتر، مهاجران به کشورهای غربی به طور کامل در جامعه غربی ادغام نمی شوند و بر همین اساس هر چه بیش تر همچون تهدیدی درونی برای بسیاری از جوامع غربی انگاشته می شوند.
به گفته هانتیگتون، اسلام فرهنگ غربی را رد می کند و ترجیح می دهد در خود اسلام به دنبال پاسخ هایی برای مسائل خودش بگردد. این واکنش تا حدودی ناشی از افزایش ثروت نفی مسلمانان است ولی به احتمال قوی تر نتیجه ناتوانی حکومت های آن دسته از کشورهای اسلامی که تحت هدایت ایدئولوژی های غربی بوده اند از برخورد موفقیت آمیز با مشکلات اجتماعی پرفشار داخلی است. وانگهی، در طول تاریخ، اسلام و غرب از یکدیگر هراس داشته و فرهنگ هم را رد کرده اند. چیزی که این وضع را وخیم تر می سازد این واقعیت است که تمدن اسلامی خودش را برتر از دیگران می داند و دین اسلام جهان را به پیروان و غیرپیروان اسلام تقسیم می کند.
استدلال های هانتیگتون درباره اسلام و غرب دست کم جای مناقشه دارد. مانند منتقدان دیگر جنبه های نظریه او، این دسته از منتقدان نیز درباره این واقعیت هم نظرند که سخنان هانتیگتون نادرست و در غیر این صورت اغلب با هم ضد و نقیض است. استدلال های این دسته از منتقدان در مخالفت با این وجه از نظریه هانتیگتون از این قرار است.
نخست، هانتیگتون ستیز اقتصادی را با ستیز فرهنگی اشتباه می گیرد. گلایه های اصلی مسلمانان از غرب گلایه هایی اقتصادی است و اگر بین مسلمانان و دیگر گروه های فرهنگی زد و بندی بر ضد غرب وجود داشته باشد نه به دلیل هویت مشترک بلکه برای منافع اقتصادی مشترک است. دوم، بسیاری می گویند جهان، از جمله جهان اسلام دارد عرفی می شود و مبانی مذهبی ستیز در دوران نو در حال از بین رفتن است. بر این اساس، هر برخوردی میان اسلام و غرب به دلایل عرفی است نه مذهبی. سوم، بنیادگرایی اسلامی بیش تر تهدیدی برای دولت های اسلامی است تا برای غرب، تمدن اسلامی دچار شکاف های داخلی است. ستیزها بیشتر در درون این تمدن رخ می دهد تا میان این تمدن و سایر تمدن ها. برای نمونه، ملت گرایی عامل نیرومندی در داخل تمدن اسلامی است. در نتیجه، همان گونه که در جریان جنگ سال 1991 خلیج فارس روشن شد بسیاری از دولت های مسلمان با دولت های غیرمسلمان مناسبات بهتری دارند تا با سایر دولت هایی که جزو جهان اسلام به شمار می روند.
اما برخی از منتقدان هانتیگتون اذعان دارند که این جنبه از استدلال او تا حدودی حقیقت دارد. رویدادهایی 11 سپتامبر 2001 و جنگی که در پی آن تحت رهبری ایالات متحده، با تروریسم به راه افتاد جان تازه ای به بحث بر سر این موضوع بخشیده است. به یقین، پدیده ستیز تمدنی در محافل رسانه ای پرطرفدارتر شده است. اما اختلافاتی که به ویژه بر سر تهاجم به عراق در 2003 میان ایالات متحده و سایر دولت های غربی وجود داشت نشان می دهد که تمدن غربی به هیچ وجه یکپارچه نیست. بیش تر مخالفت ها با دستور کار ایالات متحده از سوی فرانسه و آلمان صورت می گیرد که متعلق به خود تمدن غربی هستند.

نتیجه گیری

بحث «برخورد تمدن ها» که ساموئل هانتیگتون در 1993 به راه انداخت، یکی از مهم ترین بحث هایی است که در دهه 1990 و پس از آن در روابط بین الملل درگرفته است. این بحث به برخی پرسش های محوری روابط بین الملل معاصر می پردازد. مبنای ستیز بین المللی در آینده چه خواهد بود؟ آیا مبنایی متفاوت با گذشته است یا مبنای قدیم تغییرناپذیر است؟ آیا باید برای عوامل ناملموس تری مانند فرهنگ و هویت در مقایسه با عناصر ملموس تر ستیز مادی نقش قائل شد و اگر بلی چه نقشی؟ در زمان نگارش این سطور، این بحث پاسخی قطعی نیافته است. ظاهراً بررسی های کمّی نشان می دهد که هانتیگتون چه خطا رفته است ولی این بررسی ها تنها می تواند آن چه را که تاکنون رخ داده است مدنظر بگیرد و نمی تواند تعیین کند که آیا ادعای هانتیگتون در نهایت درست از کار درخواهد آمد یا نه. رویدادهای جهان همچنان دست به دست هم می دهند و بدون به دست دادن راه حلی قطعی برای این بحث، موضوعیت نظریه هانتیگتون را نشان می دهند. القاعده مظهر چالش اسلامی با غرب به نظر می رسد ولی بسیاری از مسلمانان مخالف این سازمان تروریستی هستند. پیگیری جنگ با ترور توسط دولت بوش، از جمله برانداختن رژیم صدام حسین در عراق، ظاهراً نماد وجه غربی مسلمانان حامی جنبه های اصلی این مبارزه هستند حال آن که تعدادی از دولت های غربی شدیداً مخالف آن اند. بعید است که به این زودی ها پاسخی قطعی برای بحث «برخورد تمدن ها» پیدا شود.
ـــ پهنه صلح؛ سطح تمدن؛ فرجام تاریخ

خواندنی های پیشنهادی

-2001 Fox,J.Clash of Civilization of Clash of Religions ,Which is a More Important
Determinant of Ethnic Conflict? Ethnicities 1(3),295-320.
-2003 Fox,J.State Failure and the Clash of Civilizations:An Examination of the Magnitude and Extent of Domestic Civilizational Conflict From 1950 to 1996 ,Australian Journal of Political Science 38(2),195-215.
-1997 Henderson,Errol A.Culture of Contiguity:Ethnic Conflict,the Similarity of States, and the Onset of War,1820-1989,Journal of Conflict Resolution,41(5),649-68.
-1998 Hunter,S.T.The Future of Islam and the West:Clash of Civilizations of Peaceful Coexistence?Westport,CT:Praeger.
-1993 Huntington,S.The Clash of Civilizations? Foreign Affairs,72(3),22-49.
-1996A Huntington,S.The Clash of Civilizations And The Remaking of The World Order,New York:Simon And Schuster.
-1196B Huntington,S.(Ed).The Clash of Civilizations? The Debate,New York:Norton.
-1997 Thipson,F.Culture Clash-ification:A Verse to Huntington's Curse,Foreign Affairs 76(2),166-9.
-1997 Walt,S.N.Building Up New Bogeymen,Foreign Policy 106,177-89.
جاناتان فاکس
منبع مقاله: گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط