نویسنده: مارتین گریفیتس
مترجم: علیرضا طیب
مترجم: علیرضا طیب
مفهومی کلی که از لحاظ تحلیلی برای شناخت نقش زنان در توسعه بین المللی و از نظر هنجاری برای ترویج مشارکت مؤثر آنان در سیاست و جامعه به کار می رود. در معنای محدودتر، این اصطلاح به مدل خاصی از توسعه اشاره دارد که بر زن باوری نومارکسیستی پایه گرفته و از اواخر دهه 1970 سربرآورده است. مفهوم زنان و توسعه از دهه ی 1970 به صورت بخشی از گفتمان توسعه درآمد به شیوه های مختلف مورد تفسیر و کاربست قرار گرفته ولی تکیه ی اولیه خود را بر تجربیات خاص و نیازهای متصور زنان در کشورهای در حال توسعه از دست نداده است. اکنون در این باره توافقی کلی وجود دارد که زنان باید نقش مهمی در توسعه بازی کنند (و عملاً هم بازی می کنند) البته پژوهشگران و سیاست گذاران همچنان بر سرشت، هدف و نتایج مشارکت زنان سرگرم بحث اند.
بیش تر جوامع غیر غربی در دوران پیش از استعمار برای زنان شأن و منزلت نسبتاً والایی قائل بودند. برای نمونه زنان غالباً صاب دارایی یا عهده دار مناصب سیاسی بودند. ولی با ظهور امپریالیسم اروپایی و نهادینه شدن ارزش های غربی در سرزمین های مستعمره موقعیت آنان تنزل یافت. از آن جا که استعمارگران حوزه ی عمومی (سیاست و اقتصاد رسمی) را قورقگاه مردان و حوزه خصوصی (خانگی) را «جایگاه مناسب» زنان می دانستند زنان بیش تر قدرت اجتماعی-اقتصادی خود را از دست دادند و در مقام بازیگر سیاسی (بیش تر) به حاشیه رانده شدند.
با پایان یافتن دوران استعمار و آغاز جنگ سرد توجه بیش تری به شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مستعمرات پیشین به عمل آمد. در نتیجه، برنامه های توسعه (با درجات متفاوتی از موفقیت) به اجرا گذاشته شد ولی تنها معدودی از این برنامه ها به زنان توجه خاص داشتند. این وضع در سال 1970 شروع به تغییر کرد. در این سال بررسی اثرگذار استر بوزراپ، اقتصاددان دانمارکی، کمک کرد تا موضوع «زنان و توسعه» در دستور کار بین المللی جای گیرد. خانم بوزراپ که تحلیل خود را با داده های ناظر بر کشورهای مختلف مستند ساخته بود مدعی بود که-برخلاف اندیشه حاکم-برنامه های توسعه که برای تسهیل نوسازی طراحی شده اند نفعی به حال زنان نداشته و در بسیاری موارد به زیان آن ها تمام شده اند. بررسی های بعدی هم مؤید و هم مخالف نتیجه گیری های بزراپ بوده است. این منجر به درگرفتن بحثی مستمر و تکوین رویکردهای متعارض در قبال مسائل زنان و توسعه شده است. این رویکردها را به شیوه های مختلف بر اساس سمت گیری های نظری شان و/یا سرشت سیاست هایی که تجویز می کنند دسته بندی کرده اند.
به موجب یکی از این طرح های طبقه بندی، سه رویکرد-«زنان در توسعه»، «زنان و توسعه» و «جنسیت و توسعه»-وجود دارد که عمدتاً بر اساس نگرش های نظری شان از هم متمایز می شوند. رویکرد نخست یعنی «زنان در توسعه» در اوایل دهه ی 1970 در پی انتشار بررسی بوزراپ پا گرفت. این رویکرد که پایه ی استواری در زن باوری لیبرالی و نظریه نوسازی دارد بدون چالش با ساختارهای اجتماعی موجود در پی ادغام بهتر زنان در برنامه های توسعه و نظام های اقتصادی است. بر این اساس، سیاست های تجویزی این رویکرد بر تضمین برابری فرصت ها و افزایش مشارکت زنان در حوزه هایی چون تحصیلات و اشتغال متمرکز است. رویکرد «زنان در توسعه» با وجود برخی کاستی های مفهومی باعث مشروعیت یافتن بررسی جداگانه ی تجربیات و برداشت های زنان در زمینه توسعه شده است.«زنان و توسعه» دومین رویکردی است که در اواخر دهه 1970 پاگرفت و به نقد نظریه نوسازی و رویکرد «زنان توسعه» پرداخت. این رویکرد با اتخاذ نگرش زن باوری نومارکسیستی توجه خود را معطوف به نقشی می سازد که ساختارهای ناعادلانه اجتماعی در جامعه به زنان تحمیل می کند. بر این اساس، رویکرد «زنان و توسعه» به جای حمایت از ادغام زنان در برنامه های موجود خواهان تنظیم راهبردها و سیاست های هدفمند توسعه است که بتواند از نابرابری های اجتماعی گسترده بکاهد. به یقین رویکرد یادشده در مقایسه با رویکرد «زنان در توسعه» نمایان گر پیشرفتی است ولی مانند رویکرد نخست دل مشغول فعالیت های درآمدزای («تولیدی») زنان است و به کارهای بدون دستمزد («تولیدمثل») از آن ها در خانه نمی پردازد. رویکرد سوم یا «جنسیت و توسعه» که در دهه ی 1980شکل گرفت بر زن باوری و سوسیالیستی (ـــ سوسیالیسم) و پسانوگرایانه استوار است و در مقایسه با دو رویکرد پیشین دامنه ای به مراتب فراخ تر دارد. «جنسیت و توسعه» با تمرکز روی نقش هایی که جامعه برای دو جنس رقم می زند و پیامدهای این نقش رویکرد کل نگرانه ای در قبال دو موضوع زنان و توسعه در پیش می گیرد. سیاست های هماهنگ با رویکرد اخیر دوگانگی حوزه های عمومی و خصوصی را مردود می شمارد، با ساختارهای اجتماعی مردم سالار به معارضه برمی خیزد، و برای توانمندسازی زنان تلاش می کند. سمت گیری انتقادی و دگرگونی خواه این رویکرد از مقبولیت نسبی آن کاسته است هر چند که در مقایسه با دو رویکرد پیشین بالقوه رویکرد مؤثرتری است.
گونه شناسی دیگر بر اساس تلفیقی از سمت گیری نظری و سیاست های تجویزی رویکردها میان آن ها تمایز قائل می شود. از لحاظ نظری، تفاوت اصلی میان لیبرالیسم و ساختارگرایی گذاشته می شود. رویکردهای لیبرالی هوادار راهبردهای سرمایه دارانه (ــ سرمایه داری) هستند یا بر فرآیندهای نوسازی تأکید می ورزند. این در حالی است که رویکردهای ساختارگرا از راهبردهای سوسیالیستی حمایت یا بر مناسبات فرووابستگی تکیه می کنند. سیاست های تجویزی، یا بر «نیازهای جنسیتی عملی» تأکید دارند یا بر «نیازهای جنسیتی راهبردی» انگشت می گذارند. سیاست هایی که به نیازهای جنسیتی عملی می پردازند بر حسب جایگاه اجتماعی جنس زن تعریف می شوند و ساختارهای مردسالار را به خطر نمی اندازند. نمونه ی این سیاست ها آموزش خیاطی به زنان یا فراهم سازی تسهیلاتی برای نگهداری کودکان در محل کار مادران است. از سوی دیگر، سیاست هایی که به نیازهای جنسیتی راهبردی می پردازند وضع موجود را به چالش می گیرند و می کوشند ساختارهای اجتماعی مردم سالار را تضعیف کنند. نمونه ی این سیاست ها آموزش بنایی به زنان یا فراهم سازی تسهیلات مراقبت از کودکان در محل کار پدران است. هواداران این گونه شناسی، رویکردهایی اتخاذ شده در قبال زنان و توسعه را فرایندی در جریان می دانند که بر اساس آن نهادها و سیاست گذاران از دهه 1970 بر اساس ایدئولوژی سیاسی و درس هایی که آموخته اند، آمیزه های مختلفی از نظریه ها/سیاست ها را اتخاذ کرده اند. جدیدتر از همه، رویکرد «توانمندسازی» رواج یافته است که مانند رویکرد «جنسیت و توسعه» آمیزه ای از لیبرالیسم و سوسیالیسم را با تأکید بر توجه به نیازهای جنسیتی راهبردی زنان تلفیق می کند.
در دهه ی 1990 همان گونه که تکوین رویکرد «جنسیت و توسعه» و رویکرد توانمندسازی نشان می دهد برداشت های مطرح شده درباره ی زنان و توسعه سمت گیری هرچه کل نگرانه تری پیدا کرده و به شکل کامل تری در اندیشه ی توسعه ادغام شده اند. برای نمونه، از «شاخص جنسی توسعه» و «سنجه ی توانمندسازی دو جنس»-که برنامه ی عمران ملل متحد آنها را برای اندازه گیری نابرابری های موجود میان دو جنس تمهید کرده است-هر چه بیش تر برای کمک به تعیین اثربخشی برنامه های توسعه استفاده می شود. «شاخص جنسیتی توسعه» به طور کلی روی کیفیت زندگی زنان تکیه دارد که بر حسب امید زندگی، تحصیلات و درآمد آن ها نسبت به مردان سنجیده می شود. «سنجه ی توانمندسازی دو جنس» مشارکت رسمی زنان در سیاست و اقتصاد، قدرت نسبی آنان برای تصمیم گیری در جامعه و کنترلی را که زنان بر منابع اقتصادی دارند اندازه گیری می کند.
از دهه ی 1970 تکیه بر نیازها و تجربیات خاص زنان اثربخشی برنامه های بین المللی توسعه را دو چندان ساخته است. به ویژه از دهه 1990 مفهوم «زنان و توسعه» به شکل ثمربخشی گسترش یافته و جنسیت (نقش هایی که اجتماع هم به مردان و هم به زنان می دهد) و پیامدهای آن برای توسعه را در برگرفته است.
ـــ توسعه؛ توسعه پایدار؛ جنسیت؛ زن باوری؛ نوسازی
-1970 Boserup,E.Women's Role in Economic Development,London:Allen and Unwin.
-1990 Rathgeber,E.M.WID.WAD.GAD:Trends in Research and Practice,Journal of Developnin Areas 24(4) 489-502.
-2000 Parpart,J.L.Connelly,M.P.and Barriteau,V.E.(eds) Theoretical Perspectives on Gender and Development , Ottawa,Canada: International Development Research Centre.
-1990 Tinker,I.(ed) Persistent Inequalities:
Women and World Development,Oxford:Oxford University Press.
کِرِیک وارکنتین
منبع مقاله :
گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390
بیش تر جوامع غیر غربی در دوران پیش از استعمار برای زنان شأن و منزلت نسبتاً والایی قائل بودند. برای نمونه زنان غالباً صاب دارایی یا عهده دار مناصب سیاسی بودند. ولی با ظهور امپریالیسم اروپایی و نهادینه شدن ارزش های غربی در سرزمین های مستعمره موقعیت آنان تنزل یافت. از آن جا که استعمارگران حوزه ی عمومی (سیاست و اقتصاد رسمی) را قورقگاه مردان و حوزه خصوصی (خانگی) را «جایگاه مناسب» زنان می دانستند زنان بیش تر قدرت اجتماعی-اقتصادی خود را از دست دادند و در مقام بازیگر سیاسی (بیش تر) به حاشیه رانده شدند.
با پایان یافتن دوران استعمار و آغاز جنگ سرد توجه بیش تری به شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مستعمرات پیشین به عمل آمد. در نتیجه، برنامه های توسعه (با درجات متفاوتی از موفقیت) به اجرا گذاشته شد ولی تنها معدودی از این برنامه ها به زنان توجه خاص داشتند. این وضع در سال 1970 شروع به تغییر کرد. در این سال بررسی اثرگذار استر بوزراپ، اقتصاددان دانمارکی، کمک کرد تا موضوع «زنان و توسعه» در دستور کار بین المللی جای گیرد. خانم بوزراپ که تحلیل خود را با داده های ناظر بر کشورهای مختلف مستند ساخته بود مدعی بود که-برخلاف اندیشه حاکم-برنامه های توسعه که برای تسهیل نوسازی طراحی شده اند نفعی به حال زنان نداشته و در بسیاری موارد به زیان آن ها تمام شده اند. بررسی های بعدی هم مؤید و هم مخالف نتیجه گیری های بزراپ بوده است. این منجر به درگرفتن بحثی مستمر و تکوین رویکردهای متعارض در قبال مسائل زنان و توسعه شده است. این رویکردها را به شیوه های مختلف بر اساس سمت گیری های نظری شان و/یا سرشت سیاست هایی که تجویز می کنند دسته بندی کرده اند.
به موجب یکی از این طرح های طبقه بندی، سه رویکرد-«زنان در توسعه»، «زنان و توسعه» و «جنسیت و توسعه»-وجود دارد که عمدتاً بر اساس نگرش های نظری شان از هم متمایز می شوند. رویکرد نخست یعنی «زنان در توسعه» در اوایل دهه ی 1970 در پی انتشار بررسی بوزراپ پا گرفت. این رویکرد که پایه ی استواری در زن باوری لیبرالی و نظریه نوسازی دارد بدون چالش با ساختارهای اجتماعی موجود در پی ادغام بهتر زنان در برنامه های توسعه و نظام های اقتصادی است. بر این اساس، سیاست های تجویزی این رویکرد بر تضمین برابری فرصت ها و افزایش مشارکت زنان در حوزه هایی چون تحصیلات و اشتغال متمرکز است. رویکرد «زنان در توسعه» با وجود برخی کاستی های مفهومی باعث مشروعیت یافتن بررسی جداگانه ی تجربیات و برداشت های زنان در زمینه توسعه شده است.«زنان و توسعه» دومین رویکردی است که در اواخر دهه 1970 پاگرفت و به نقد نظریه نوسازی و رویکرد «زنان توسعه» پرداخت. این رویکرد با اتخاذ نگرش زن باوری نومارکسیستی توجه خود را معطوف به نقشی می سازد که ساختارهای ناعادلانه اجتماعی در جامعه به زنان تحمیل می کند. بر این اساس، رویکرد «زنان و توسعه» به جای حمایت از ادغام زنان در برنامه های موجود خواهان تنظیم راهبردها و سیاست های هدفمند توسعه است که بتواند از نابرابری های اجتماعی گسترده بکاهد. به یقین رویکرد یادشده در مقایسه با رویکرد «زنان در توسعه» نمایان گر پیشرفتی است ولی مانند رویکرد نخست دل مشغول فعالیت های درآمدزای («تولیدی») زنان است و به کارهای بدون دستمزد («تولیدمثل») از آن ها در خانه نمی پردازد. رویکرد سوم یا «جنسیت و توسعه» که در دهه ی 1980شکل گرفت بر زن باوری و سوسیالیستی (ـــ سوسیالیسم) و پسانوگرایانه استوار است و در مقایسه با دو رویکرد پیشین دامنه ای به مراتب فراخ تر دارد. «جنسیت و توسعه» با تمرکز روی نقش هایی که جامعه برای دو جنس رقم می زند و پیامدهای این نقش رویکرد کل نگرانه ای در قبال دو موضوع زنان و توسعه در پیش می گیرد. سیاست های هماهنگ با رویکرد اخیر دوگانگی حوزه های عمومی و خصوصی را مردود می شمارد، با ساختارهای اجتماعی مردم سالار به معارضه برمی خیزد، و برای توانمندسازی زنان تلاش می کند. سمت گیری انتقادی و دگرگونی خواه این رویکرد از مقبولیت نسبی آن کاسته است هر چند که در مقایسه با دو رویکرد پیشین بالقوه رویکرد مؤثرتری است.
گونه شناسی دیگر بر اساس تلفیقی از سمت گیری نظری و سیاست های تجویزی رویکردها میان آن ها تمایز قائل می شود. از لحاظ نظری، تفاوت اصلی میان لیبرالیسم و ساختارگرایی گذاشته می شود. رویکردهای لیبرالی هوادار راهبردهای سرمایه دارانه (ــ سرمایه داری) هستند یا بر فرآیندهای نوسازی تأکید می ورزند. این در حالی است که رویکردهای ساختارگرا از راهبردهای سوسیالیستی حمایت یا بر مناسبات فرووابستگی تکیه می کنند. سیاست های تجویزی، یا بر «نیازهای جنسیتی عملی» تأکید دارند یا بر «نیازهای جنسیتی راهبردی» انگشت می گذارند. سیاست هایی که به نیازهای جنسیتی عملی می پردازند بر حسب جایگاه اجتماعی جنس زن تعریف می شوند و ساختارهای مردسالار را به خطر نمی اندازند. نمونه ی این سیاست ها آموزش خیاطی به زنان یا فراهم سازی تسهیلاتی برای نگهداری کودکان در محل کار مادران است. از سوی دیگر، سیاست هایی که به نیازهای جنسیتی راهبردی می پردازند وضع موجود را به چالش می گیرند و می کوشند ساختارهای اجتماعی مردم سالار را تضعیف کنند. نمونه ی این سیاست ها آموزش بنایی به زنان یا فراهم سازی تسهیلات مراقبت از کودکان در محل کار پدران است. هواداران این گونه شناسی، رویکردهایی اتخاذ شده در قبال زنان و توسعه را فرایندی در جریان می دانند که بر اساس آن نهادها و سیاست گذاران از دهه 1970 بر اساس ایدئولوژی سیاسی و درس هایی که آموخته اند، آمیزه های مختلفی از نظریه ها/سیاست ها را اتخاذ کرده اند. جدیدتر از همه، رویکرد «توانمندسازی» رواج یافته است که مانند رویکرد «جنسیت و توسعه» آمیزه ای از لیبرالیسم و سوسیالیسم را با تأکید بر توجه به نیازهای جنسیتی راهبردی زنان تلفیق می کند.
در دهه ی 1990 همان گونه که تکوین رویکرد «جنسیت و توسعه» و رویکرد توانمندسازی نشان می دهد برداشت های مطرح شده درباره ی زنان و توسعه سمت گیری هرچه کل نگرانه تری پیدا کرده و به شکل کامل تری در اندیشه ی توسعه ادغام شده اند. برای نمونه، از «شاخص جنسی توسعه» و «سنجه ی توانمندسازی دو جنس»-که برنامه ی عمران ملل متحد آنها را برای اندازه گیری نابرابری های موجود میان دو جنس تمهید کرده است-هر چه بیش تر برای کمک به تعیین اثربخشی برنامه های توسعه استفاده می شود. «شاخص جنسیتی توسعه» به طور کلی روی کیفیت زندگی زنان تکیه دارد که بر حسب امید زندگی، تحصیلات و درآمد آن ها نسبت به مردان سنجیده می شود. «سنجه ی توانمندسازی دو جنس» مشارکت رسمی زنان در سیاست و اقتصاد، قدرت نسبی آنان برای تصمیم گیری در جامعه و کنترلی را که زنان بر منابع اقتصادی دارند اندازه گیری می کند.
از دهه ی 1970 تکیه بر نیازها و تجربیات خاص زنان اثربخشی برنامه های بین المللی توسعه را دو چندان ساخته است. به ویژه از دهه 1990 مفهوم «زنان و توسعه» به شکل ثمربخشی گسترش یافته و جنسیت (نقش هایی که اجتماع هم به مردان و هم به زنان می دهد) و پیامدهای آن برای توسعه را در برگرفته است.
ـــ توسعه؛ توسعه پایدار؛ جنسیت؛ زن باوری؛ نوسازی
خواندنی های پیشنهادی
-2003 Beneria,L.Gender,Development and Globalisation:Econmics as if All People Mattered,London:Routledge-1970 Boserup,E.Women's Role in Economic Development,London:Allen and Unwin.
-1990 Rathgeber,E.M.WID.WAD.GAD:Trends in Research and Practice,Journal of Developnin Areas 24(4) 489-502.
-2000 Parpart,J.L.Connelly,M.P.and Barriteau,V.E.(eds) Theoretical Perspectives on Gender and Development , Ottawa,Canada: International Development Research Centre.
-1990 Tinker,I.(ed) Persistent Inequalities:
Women and World Development,Oxford:Oxford University Press.
کِرِیک وارکنتین
منبع مقاله :
گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390