مترجم: مريم اميراحمدي
فرهنگ اسلامي بدون بيان سهم ايران- در محدوده ي وسيعي که در اينجا دارد- نمي تواند مورد بررسي قرار گيرد. نياز به اثبات نيست که فرهنگ ايراني در طول دوران قبل از اسلام بر سراسر آسياي مقدم تأثير داشته است. همچنين اين نفوذ در عربستان- از طريق بين النهرين و نواحي مستعمراتي ايران در جنوب عربستان- محسوس است. پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) حداقل به طور کلي راجع به ايرانيان و دين آنان، زرتشتي گري، اطلاع داشت.(1) اينکه ايرانيان پيرامون وي فعاليت داشتند، مسلماً قابل قبول است؛ حتي اگر حکايات شگفت انگيز مربوط به سلمان فارسي نيز صرفاً نتيجه ي احساس باشد. در زمان خليفه ي اول همواره ايرانيان در مدينه بودند، که برخي مانند هرمز(د) ان به عنوان اسير به آنجا برده شده بودند، اما برخي نيز آزادانه بدانجا آمده بودند. از اينان گاه افرادي به طور غيرمستقيم تا بدان حد پيش مي رفتند که از نزديکان خليفه (مثلاً عمر)(2) مي شدند.
اهميت چنين واقعياتي را شرايط حاصل از تسلط اعراب و اينکه آنان در آن زمان بين النهرين و ايران را شخصاً در دست داشتند، کاملاً کاهش مي دهد. واقعيت اين است که انسجام طبقه ي حاکم اعراب و احساس برتري آنان از پذيرش همه جانبه «دين حقيقي» در قرون اوليه، نفوذ انديشه هاي ايراني را محدودتر مي کرد، اما با اين وجود حتي دربار اموليان کاملاً خالي از تأثير نفوذ ايراني نبود.(3) البته ظهور عنصر ايراني تا مدتي با مخالفتها و با موانع گوناگون همراه بود؛ چنانکه مثلاً در اوايل حکومت امويان، عربي که با لباسهاي ايراني ظاهر شده بود، به همين علت مجازات شد.(4) اما در اواخر دوران حکومت امويان در آسياي مقدم مردماني يافت مي شدند که عمداً مانند ايرانيان لباس مي پوشيدند، شيوه ي زندگاني آنان را تقليد مي کردند، (5) علاقه ي ويژه اي به آداب و رسوم آنان نشان مي دادند و همچنين در تشکيلات دولتي، اولين نشانه هاي نظريات ايراني را اعتبار مي بخشيدند.(6)
همه ي اين موانع در عصر عباسيان در مقام هجوم بدون وقفه ي عقايد ايراني، آداب و رسوم ايراني و سليقه ايراني از ميان رفت. در پذيرش عنصر ايراني خلفاي عباسي، خود از همه پيشي گرفتند. آنان آگاهانه شاهان ساساني را الگوي خود قرار مي دادند. از کتابهاي مربوط به رسوم(7) آنان استفاده مي کردند، تا به تشکيلات دربار خود نظم ببخشند، آنهادر برابر(8) «حاجب» امويان، براي خود «وزير» قرار دادند که کم و بيش اداره ي قراولان را در اختيار داشت (9) و بدين وسيله خود را از انظار عمومي دور نگاه مي داشتند، (10) به حدي که در اين مورد آشکارا اعتراضات شديدي صورت مي گرفت.(11) آنها به زودي در دربار خود مأمور دائمي اعدام-نه به علت ايجاب موقعيت اشرافي، بلکه نياز نظام درباري استبداد- تعيين کردند. ديگر نجيب زادگي و ياداشتن نسبي عربي اعتبار نداشت؛ امتزاج با ايرانيان بخصوص در طبقه ي حاکم همواره قويتر مي شد،(12) به حدي که مردي مانند ابوالعلاء معرّي مجبور به سرودن اشعار طنزآميز در اين زمينه شد.(13)
در جنب تأثيرات بر فرهنگ اسلام- که از زرتشتي گري نشأت مي گرفت-(14) برداشت از رهبري به عنوان نگاه دارنده ي اعتقاد راستين- که از نمونه ي ايراني آن سرچشمه مي گرفته بود-چيزي بود که به طور کلي براي تفکر عرب بيگانه بود.(15) عباسيان- کاملاً برخلاف امويان-(16) از روي ميل و آگاهانه خود را با ساسانيان مقايسه مي کردند.(17) در وقايع نويسي نيز بخوبي انگيزه هاي معيني از دوران آغازين تاريخ نويسي را (که منابع اصلي آن را بايد در جاي ديگري يافت)(18) ادامه مي دادند؛ بر روي سکه هايشان، تصاوير آنان با پوششي ايراني، و به تقليد از نمونه هاي ساساني(19)، که هنوز تا آن زمان در ايران وجود داشت، نشان داده مي شد.
تجملات و شکوه دربار، شيوه ي زندگي طبقه ي حاکم را آن چنان تحت تأثير قرار داده بود که شخصيتهاي رهبري را طي ده ها سال تقريباً فقط ايرانيان تشکيل مي دادند. در زمان (20) برمکيان مناصب منشيگري به دفعات در دست اخلاف کارمندان قديمي ايراني قرار داشت.(21) اينکه بدين طريق رسوم تشکيلات اداري ايراني حفظ مي شد و «ديوانها»ي(22) مختلفي به عنوان مراجع امور اداري به وجود آمد، جاي تعجبي نيست. بتدريج نظام عناوين ايراني و اعطاي «جامه ي افتخاري» (خلعت)(23)که براي امويان ناشناخته بود، نيز به اين امور اضافه شد.
همچنين اداره ي دربار خليفه، ترتيب بازيهاي نمايشي، و موارد مشابه ديگر، (24) کاملاً به نمونه هاي ايراني آن بستگي داشت؛ شيوه ي زندگاني محافل درباري نيز اين نمونه ها وابسته بود.- آواز ايراني خيلي زود نزد اعراب جاي باز کرد؛ (25) در همان اوايل و ابتدا از حيره- آواز خوانان ايراني زن و مرد به دمشق و سپس به بغداد(26)آمدند(27)، و هنر خوانندگي و بازيهاي نمايشي ايراني بسرعت دربار خليفه را فراگرفت. همچنين مدهاي ايراني (حمل شاشيه(28)) و اسلحه(29) در حدود سال 184هـ/800 م به همه جا راه يافت(30). به همين ترتيب جشنهاي ايراني-به ويژه نوروز- که از خيلي قبل در بين النهرين و در نقاطي دورتر از آن معمول بود، در بيشتر جاها رواج گرفت.(31)-اما به عکس در قفقاز(ارمنستان و گرجستان)، از نفوذ قبلي و بسيار شديد خصوصيات ايراني(32)، پس از مسيحي شدن اين سرزمينها بشدت کاسته شد و عقايد غربي در آنها راه يافت، هر چند اثري مانند «مردي در پوست پلنگ»، در حدود سال 1200 م[596 هـ] هنوز کاملاً روح شرقي را منعکس مي کرد.
در زمينه ي معنوي، نفوذ ايراني بدين علت غيرقابل انکار است، (33) که بخش عظيمي از دانشمندان علم کلام، مورخان، عالمان صرف و نحو و شاعران که به عربي مي نوشتند، منشاء ايراني داشتند، و از ميان آنان بعضي حتي در بغداد با قدرت بودند.(34) بدينسان بسياري از عناصر ايراني، عنصر تکميلي ادبيات عرب شد. البته در اين جريان برخي نظريات عربي نيز به ايرانيان نزديک گرديد (چنانکه تا حدودي در تاريخ نويسي طبري ديده مي شود).(35)
همچنين ادبيات موجود ايراني ميانه توسط ترجمه هاي منتخب در ميان اعراب راهي براي خود پيدا کرد. تنها کافي است که فعاليت (داذ؟) روزبه فارسي را که زرتشتي(36) متولد شده بود، و خود را ابن مقفع ناميد به خاطر بياوريم، او شرحي عربي از خوذاي-نامگ(خداي-نامه) به وجود آورد، (37) که سرانجام طرحي براي شاهنامه ي فردوسي(38) شد. در کنار اينها ترجمه هاي بسيار ديگري به وجود آمد، که در ميانشان کليله و دمنه (از پنچه تنتراي هندي) و نيز ادبيات بسيار غني آموزشي-اخلاقي (همانگونه که خصيصه ي محافل فرهنگي ايراني است) بخصوص جلوه گر شد.(39) بسياري از اين آثار امروزه از ميان رفته است ولي ما حداقل از طريق عناوينشان آنها را مي شناسيم.(40) برخي از آنان نيز هنوز در عناصر ايراني هزار و يک شب قابل تشخيص است.(41)
لازم به توضيح نيست که تأثيرات ايراني-که اصولاً در زمانهاي اخير بدان توجه شده است-(42) به طور مدام در کنار تأثيرات هلني قرار داشت.(43) هر دو عامل، که در دوران متأخر عهد عتيق تأثير متقابل بر يکديگر داشتند(44) و از طريق اشکال هلني و يهودي متأخر به اسلام راه يافته بودند، در حقيقت ايراني بودند، (45) و با نفوذ متقابل و امتزاج با آسياي مقدم کهن و عقايد اصيل عربي- اسلامي فرهنگي به وجود آوردند، که تحت لواي پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به آن درجه عالي از اعتبار رسيد.
تأثير ايران فقط در نواحي غرب اثر نبخشيد. آسياي ميانه نيز منطقه اي براي نفوذ فرهنگ ايراني شد. حتي در عصر ساسانيان متأخر، ميراث معنوي ايران- در مراکزي مانند بلخ(46)-در نزد سغديان و ترکان نواحي مرزي، پيشگام بود(47) و در اينجا نگرشهاي هندي-بودايي نسبتاً سريع و به طور بنيادي عقب رانده شد. (48) در مقابل، برخي از اشياء وارده از چين مانند چيني(49) و نيز تهيه ي کاغذ(50) که به علت جنگهاي حوالي سمرقند در سال 133هـ/751 م توسط کارگران اسير گرفته شده، شناخته شده و در ارتباط با حکومت مرکزي مدتها حفظ گرديده بود(51) در غرب توسط ارتباط با فرهنگ اقوام آسياي ميانه معروف شده بود.(52)
پس از تسخير ماوراء النهر توسط مسلمين، ترکان به طور قطعي به حوزه ي فرهنگي ايراني و اسلامي کشانده شدند.(53) بدينگونه در اصل به اين امر کمک شد که ادامه ي مهاجرت از نواحي ترکستان و خوارزم توسط ترکان در قرن چهارم تا ششم هجري قمري/دهم تا دوازدهم ميلادي موجب ويراني فرهنگ اين نواحي نشود: حيات معنوي در اينجا همچنان بيشتر به دست ايرانيان بود، که تا تسلط مغولان، تقريباً به طور مستمر تحت تسلط ترکان بودند.(54) به هيچوجه نمي توان پذيرفت که اظهارات انتقادي تئودور نلدکه، (55)(Theodor Nöledke)، آگوست مولر(August Müller) و يوزف مارکوارت(Josef Markwart) درباره ي ظهور ترکان در تاريخ آسياي مقدم، واقعاً صحت داشته باشد. در واقع فرهنگ ايران، توانايي خود را دقيقاً بر اين ملت بيشتر نشان داد، چنانکه ترکان کارايي معنوي خاور نزديک را پذيرفتند و آن را-هر چند به عنوان دوستداران هنر و حافظان دستورات دولتي- قرنهاي متمادي ادامه دادند.
پي نوشت ها :
1. رجوع کنيد به: Goldziher,Rel.120.
2. کتاب الاغاني/ بولاق، ج11، ص 24.- رجوع کنيد به:
(همچنين راجع به کتاب پادشاهان ايران: که براي معاويه اول روزانه خوانده مي شد: Goldziher,Pars,123,Anm.1.Lammens,Om.102,Anm,1(Mez V 77
3. ابن خلدون العبر، ج1- و رجوع کنيد به:
(ايرانيان در ميان شاعران عرب عصر امويان)V.A.Ebermann: Persysredi arabskich Poètov epochi Omejjadov in den: Zapiski kollegii Vostokovedov II(1926/7),S.113-154.
(و نيز رجوع کنيد به: OLZXXX,S.1149,und Fück,S.q.Anm2.)
4. کتاب الاغاني/ بولاق، ج14، ص 104.
5. در حدود سال 122هـ/740م به مدت هفت هفته در دربار خليفه نوشابه ي مخصوصي، به بهانه ي اينکه «ايراني» است، نوشيده شد: کتاب الاغاني/ بولاق، ج6، ص 130-بازي چوگان نيز در همانجا ذکر مي شود:
6. ابن خلدون: العبر، ج1، ص 312.-kremer,C.G.1148,Lökk 145
7. Brockelmann,Gesch.100,Pedersen 64f.
8. رجوع کنيد به: Pedersen 73-.
9. اين عنوان نزد امويان اسپانيا همچنان معتبر باقي ماند.
10. Brockelmann,Gesch.100.
11. Goldziher,Had.18.
12. ديوان ابونوّاس بزرگترين شاعر غزل سراي عرب، ناشر:
Alfred,Freiherrn von kremer,wien 1855,S.11.
براي کليات رجوع کنيد به نتايج:
Michelangelo Guidi: "II contributo della persia alla civiltà musulmana",in persia antica e moderna Rom 1935.(Pubbl.dell' I.P.O.)
13. Luzūmijat II 446.
14. رجوع کنيد در اين باره به:
Goldziher,Pars,172ff.Henry Corbin: Les motifs zoroastriens dans la philosophie de Sohrawardi,(Teheran 1946), (به فارسي و فرانسه)
15. Goldziher,Rel,120-122(با مقايسه با دينکرد)؛ Goldziher,Pars: 124f
16. کتاب الاغاني/ بولاق، ج4، ص 158.
17. Goldziher,Pars,124f.
18. همانجا ص 122 و نيز بر طبق Brockelmann,GALI134
19. خليفه متوکل: kremer,streifz,33
20. Pedersen 74,84ff.Browne I258,Markwart,Wehrot 180,رجوع کنيد به Syed Suleyman Nadvi: "The Origin of the Narmakids",in der Islamic Culture VI(1932),S.19-28.
21. آغاز قرن سوم هجري قمري/ قرن نهم ميلادي در زمان هارون الرشيد. رجوع کنيد به: جهشياري، کتاب الوزراء، ص 285.
22. Kremer, Strifz,XII,Kremer.C.G.165.
23. Brockelmann,Gesch.100.
24. Kremer,Streifz,28f.
25. و نيز رجوع کنيد به (مبحث «موزيک» کتاب حاضر همراه با ضمائم) Kremer,C.G.177.
26. کتاب الاغاني/ قاهره ج1، ص 251، و کتاب الاغاني/ بولاق. ج16، ص 13.
27. Kremer,C.G. I 40-42.
28. «کلاه تاشکندي» امروزه معروف به موسلين.
29. ابن خلدون: العبر، ج3، ص 275.
30. جهشياري: کتاب الوزراء، ص 329.
31. صولي: اخبار الراضي، ص 132(=Canard 198/ صولي)(939)؛ و(Tornbery x 28(1064) / ابن اثير-رجوع کنيد به: Kremer,C.G.II268 و نيز به مبحث «مناسبات مالکيت» کتاب حاضر و نيز:
Rhuven Guest: Relations (wie S.258,Anm.10).
32. در اين باره رجوع کنيد به:
David Talbot Rice: Iranian influences in the Caucasus,1931(?)(Iran Society-Proceedings,Vol.II,Part 1).
33. Wesendonk14.
همچنين مردي مانند ابن خلدون (ج3، ص 274-270)- حتي در چهارچوب استنباط سنتي از تاريخ اسلام و برداشتش از «جاهليت»-از اهميت عنصر ايراني در فرهنگ اسلامي بخوبي آگاه بود.
A.Siddiqi: Studien über die persischen Fremdwörter im Klass. Arabisch,(Göttingen 1919)
فقط لغاتي را که از زمان قبل از اسلام اخذ شده است، نشان مي دهد. رجوع کنيد همچنين به: Fück 10f
34. صولي: اخبارالراضي، ص 249(993/44).
35. در اين باره:
Gustav Grünebaum,Islam and Hellenism[ in Scientia VI.R,44(1950),S.25.
36. او همچنين نوشته ي جدل آميزي درباره ي اسلام دارد. رجوع کنيد به:
(کتابشناسي شماره 516)Brockelmann,GAL,SI 237(8),Guidi,lotta(کتابشناسي شماره 516)
و به گمان Michelangelo Guidi: (Contributo,wie S.289,A.7) وي در اعتقاداتش مانوي بود.
37. ابن خلکان/ چاپ ووستنفلد، ج2، ص 125= دسلن، ج1، ص 121 و اقبال:
ابن مقفع(برلين 1926): Ahmed Ates in den El,türk,VI 864-868,Inostrancev,S.E.25-31,
بيشتر رجوع کنيد به: -. فهرست کتابهاي ترجمه شده)
Sadeghi 71-73 Brockelmann,GAL,Suppl,I 234-237,Fück 31f.
38. اين تغيير عنوان بدين جهت به وجود آمد که لغت ايراني ميانه «خوذاي»(سرَور) در ايراني نو فقط به عنوان نام ويژه اي براي«خدا»به کار مي رود و بدينگونه ممکن بود سوء تفاهم خطرناکي به وجود آيد. رجوع کنيد به: جلد اول کتاب حاضر، ص 424، پاورقي 5.
39. براي جعفر برمکي ابياتي سروده شده است: جهشياري: کتاب الوزراء، ص 259.-و نيز
Edward Denison Ross: Ibn Muga and the Burzoë legend ,S.503-505.
(مانند ص 340، پاورقي 3 جلد اول کتاب حاضر).
(و نيز يادداشتهاي بيروني درباره آنچه که توسط ابن مقفع بدان افزوده گرديده است). براي ادبيات آموزشي رجوع کنيد به: Inostrancev,S.Ė.15-22 که در آن به طور مفصل راجع به تأثير ادبيات آموزشي بر آداب و ادبيات عرب بحث شده است.
40. از الفهرست ابن النديم، ص 244 و بعد. و نيز همانجا. ص 305 و بعد. ادبيات محاوره اي ايران که به عربي برگردانده شده است؛ ص 314 و ادبيات مجهول المصنف. و نيز Inostrancev,S.Ė.31-38,wiet 155-160
41. همچنين خلاصه اي سطحي از تأثيرات ادبيات ايران در:
Corlo Alfonso Nallino: Tracce di Opere greche giunteagli Arabiper trafila Pehlevica(In Race,VI285-303),Brockelmann,GAlI 201ff,SI 362ff.
42. بويژه توسط:
Goldziher,Pars,und Rel.Sowie von konstantin Aleksandroviċ Inostrancev,S.Ė.1-40,über Die literarische Persische überlieferung in den ersten Jh.en des Islams,Zuerst Memoires del' AC.des Sciences de st. Pétersbourg,VIII,R.hist,Phil,Ab.Bd.VIII,Nr.13,1919,erweitert ron N(ahoum) S(louschz) in der Revue du Monde Musulman,XIII/1,1911,S.109-127,انگليسي آن از G.k.Nariman: Iranian influence on Moslem literature,I(Bombay 1918).
43. 'Vgl.Louis Massignon: La passion d al-Halladj... Étude d' histoire religieuse I/II,(paris 1922): همان مؤلف Essai sur les origines du lexique technique de la mystique musulmane,(paris 1922): نيز در اين باره وHans Heinrich Schaeder im Islam,VW,1926,S.117-135, و نيز مأخذ ذکر شده s.160 Anm.I und2
44. Schaeder,Volk,M.196-200,219f.
45. رجوع کنيد به: Kremer,Streifz VII,X.
46. Barthold,Med,75.
47. کتاب الاغاني/ بولاق، ج9، ص 21.
48. Barthold,vorl,43f.
49. طبري: تاريخ الرسل و الملوک، 3، ص 31، 79f ابن فقيه در BGAv316
50. ثعالبي: لطايف المعارف، ص 126.-و
Josef karabacek: Das arabische Papier,S.112f.(in den Mitteilungen aus der Sammlung der Papyrus Erzherzog Rainer,Band II/III,s.78-178).
51. Krabacek,a.a.O.108-117,kryḿskyj I80
52. Barthold,Vorl,140-144,F.I,Schmidt(بنابر اظهار نظر)Egorovsin der Bibliografija Vostoka,S.77,Nr,407
Kitaj-Persija-Vizantija(im Novyi Vostok Iv,S.313-372)در مقاله اش
عقيده بر آن است که شاهنامه ثابت مي کند که در حدود سال 390 هـ/ 1000 م نفوذ چيني زياد، و نفوذ هندي کمي در ايران وجود داشت.
53. Nikitin,Nat,203.
54. درباره ي آسياي ميانه در آن زمان به طور کلي رجوع کنيد به توضيحات:
عقيده بر آن است که شاهنامه ثابت مي کند که در حدود سال 390 هـ/1000 م نفوذ چيني زياد، و نفوذ هندي کمي در ايران وجود داشت.
درباره ي آسياي ميانه در آن زمان به طور کلي رجوع کنيد به توضيحات: Toyn bess,Gang2403
راجع به نواحي زلزله زده در حاشيه ي «فرهنگهاي در حال رشد».
درباره ي تأثير شاهنامه بر ترکان رجوع کنيد به:
Aleksandr Nikolaeviě Samojlovič: Iranskij geroičeskij èpos v literaturach tjurkskich narodov Srednej Azii fijhfakhsx alhvu 945(S.161-175)(حماسه هاي ايراني در ادبيات ترکان آسياي ميانه)
55. رجوع کنيد به:
Islam XIV(1924)S.158
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي(جلد دوم)، ترجمه ي مريم ميراحمدي، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ پنجم