(إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَکَّلُونَ) (1)
شيطان هرگز بر کسي که به خدا ايمان آورده و بر او توکل و اعتماد کرده است، تسلطي نخواهد يافت.
هرگز مپنداريم که شيطان موجودي مستقل و خود رأي است و يا توان او به حدي است که مي تواند تمام نظام آفرينش را زير پوشش بگيرد؛ اين پندار شبيه تفکر دوگانه انگاري و ثنويت است که در هستي به دو منبع مستقل مي انديشد؛ يکي خير به نام «اهورامزدا» و ديگري شر به نام «اهريمن» و حال آن که در ديدگاه اديان توحيدي، چنين تفسيري از هستي، بي مبنا و مردود است.
ابليس مانند همه ي موجودات ديگر، آفريده اي است وابسته و محدود و طبق روايات، سگي دست آموز است (2) که با اجازه ي حق تعالي - و به دليل حکمت وجوديش - در يک شعاع مشخص فعاليت (3) دارد و بيش از آن درمانده و ناتوان است و اگر بخواهد از دايره ي وظيفه اش گامي فراتر رود، رانده شده خواهد بود.
گستره ي فعاليت و قدرت مانور شيطان و يارانش را مي توان بدين صورت ترسيم کرد که در بيرون از جهانِ طبيعت هيچ جايي براي شيطان ها نيست؛ قرآن کريم فرمودند:
(إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْکَوَاکِبِ * وَ حِفْظاً مِنْ کُلِّ شَيْطَانٍ مَارِدٍ * لاَ يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلَى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ * دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ * إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ) (4)
ما آسمان اين دنيا را به زيورِ اختران آراستيم و آن را از هر شيطان سرکشي نگاه داشتيم؛ [به طوري که] نمي توانند به انبوه [فرشتگانِ] عالم بالا گوش فرا دهند و از هر سوي پرتاب مي شوند و با شدّت به دور رانده مي شوند و بر ايشان عذاب دايم است؛ مگر کسي که يک باره استراق سمع کند که شهابي شکافنده از پي او مي تازد.(5)
همين طور در همه ي مجاري وحي، يعني از مبدأ اعلا گرفته تا سمع مبارک پيغمبر خدا (ص) و ضبط و ثبت آن در قلب ايشان و بيان آن بزرگوار تا گوش شنونده ي وحي، هيچ نوع دستبرد يا القايي از جانب شيطان نيست؛ چون همه ي اين ها حوزه هاي استحفاظي است؛ قرآن کريم در اين باره چنين مي فرمايد:
(وَ مَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّيَاطِينُ * وَ مَا يَنْبَغِي لَهُمْ وَ مَا يَسْتَطِيعُونَ * إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ) (6)
شيطان ها آن را - قرآن را - فرود نياورده اند و آنان را نسزد و نمي توانند؛ در حقيقت آنان از شنيدن برکنارند.
بنابراين، شيطان ها فقط در محدوده ي جنيان و انسان ها و در نخستين گام ها و تنها در حد وسوسه گري، نقش دارند؛ نه آن که در آغاز بر بندگان خدا تسلط و اقتداري داشته باشند؛ بلکه اين بندگان خدا هستند که او را پذيرايي کرده، و با برتافتن از ياد پروردگار، همنشيني او را مي پذيرند. اين کريمه را بنگريم:
(وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ ) (7)
هر کس از ياد [خداي] رحمان دل بگرداند، بر او شيطاني مي گماريم تا براي او دمسازي باشد؛ به طور مسلم آن ها ايشان را از راه باز مي دارند و [آن ها] مي پندارند که راه يافتگانند.
پيام اين آيه آن است که سزاي روي گرداني از ياد خدا، نه تنها در جهان آخرت بلکه در اين دنيا به صورت رابطه ي دوستي و همنشيني با دشمن خدا و خدا نمودار مي شود. از اين رو، ابراهيم خليل الرحمان (عليه السلام) به عمويشان هشدار مي دهند که مبادا اين موجودِ پليد را پيروي کني! چون پيروي از او عذاب خدا را به همراه خواهد داشت؛ عذابي که به صورت رابطه ي ولايي، يعني دوستي و ولايت با چنين دشمنِ خبيث و کينه توزي، تبلور مي يابد؛
(يَا أَبَتِ لاَ تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيّاً يَا أَبَتِ إِنِّي أَخَافُ أَنْ يَمَسَّکَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَکُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيّاً) (8)
اي پدر! هرگز شيطان را نپرست که شيطان سخت با خداي رحمان نافرماني و مخالفت کرد. اي پدر! از آن - سخت - مي ترسم که از خداي مهربان بر تو قهر و عذابي رسد و [موجب شود] با شيطان يار و همدم شوي.
البته ادامه ي اين دوستي چيزي جز تسلّط و چيرگي شيطان بر تمام شؤون و قواي وجودي انسان نيست و اين ميهمان ناجوانمرد، رفته رفته صاحب خانه را هم - که اکنون در آلودگي شرک گرفتار است - بيرون مي کند و ادعاي مالکيت خانه را مي نمايد؛
(إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَکَّلُونَ إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ) (9)
البته شيطان را هرگز به کسي که به خدا ايمان آورده و بر او توکل و اعتماد کرده است، تسلطي نخواهد بود؛ تنها تسلط او بر کساني است که وي را به سرپرستي بر مي گيرند و بر کساني است که به او (خدا) شرک مي ورزند.
بدين سان آدمي چنان سقوط مي کند، که دشمنِ ديرينه اش را دوست خود گرفته، سپس تحت اقتدار و حاکميت او، پذيراي فرمانروايي اش مي شود؛ دشمني که هستي او را بر باد مي دهد و او را که به بهاي بهشت مبادله مي شود، (10) به جهنم رهسپار مي کند و حتي در قعر آتش نيز او را رها نمي کند. (11)
از سوي ديگر، مقام آدميت و اراده هاي پرتواني را بنگريد که با توکل بر خدا، دشمن را با نگاهي تمسخرآميز مي نگرند؛ آنان که از دام هاي سست دشمن رهيده اند و تمام هستي و تجهيزات و حيله هايش را همچون تار عنکبوتي مي بينند؛ تارهايي که تنها براي شکار موجودات ضعيف تنيده شده اند و هر چند در پندار عنکبوت نيرومندند؛ اما با نسيمي از اراده ويران مي شوند.
جالب اين جاست که شيطان، خود به درماندگي و ناتواني اش در برابر آنان اعتراف دارد و مانند حريفي ذليل و ناتوان به زانو درآمده، خود را مي بازد و سرانجام با رسوايي عقب مي نشيند؛ قرآن کريم مي فرمايد:
(قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ* إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ) (12)
شيطان گفت: پس به عزتت سوگند که به طور حتم، همگي را از راه به در مي برم؛ مگر آن بندگان پاکدل تو را.
اين آيه و آيات مشابه آن، از اعتراف عاجرانه ي دشمن درباره ي مخلَصان پرده بر مي دارد، اعترافي که بارها و بارها از سوي دشمن تکرار شده، (13) نشان مي دهد که دشمن در مورد همه ي انسان ها، توان درگيري و يا وسوسه را ندارد؛ نه آن که نخواهد، و در برابر خالص شدگانِ ناب در باور و پاک در رفتار، ورشکسته و خودباخته است.
جاي شگفتي است که دشمن، در مواردي نيز از سردرماندگي و عجز، نقشه هاي خود را در مورد آنان رو مي کند؛ براي نمونه به داستاني معروف درباره ي شيخ انصاري (عليه السلام) بنگريد.
روزي يکي از شاگردان، در مجلس درس شيخ گفت: خوابي براي شما ديدم ولي خجالت مي کشم نقل کنم؛ شيخ فرمود: بگو! عرض کرد: ديشب خواب ديدم شيطان با حالت خشم، طناب هايي را در دست دارد و طناب ضخيم او پاره شده است؛ سبب را پرسيدم؛ شيطان گفت: با اين طناب ها مردم را مي کشانم و اين طناب ضخيم براي استادت شيخ انصاري بوده است که قصد کردم او را به دام اندازم و تا بازار او را بکشانم، ولي طناب را پاره کرد و فرار کرد؛ نمي دانم اين خواب حقيقت دارد يا از خواب هاي پريشان است؟ شيخ تبسمي کرد و فرمود: آن ملعون راست گفت؛ ديروز در منزل ما چند مهمان وارد شدند و من جهت خريد، نياز به پول داشتم؛ ولي پولي نبود جز آن چه که در نزد من به امانت بود. با خود گفتم صاحب پول راضي است که من به عنوان قرض آن را بردارم؛ کنار طاقچه رفتم تا آن را بردارم باز احتياط کردم و برگشتم و به خود گفتم: مرتضي: شايد مُردي از کجا زنده بماني و قرضت را بدهي و از اين کار منصرف شدم... (14)
پس اگر دشمن در برابر پاکان درمانده است، ما هم براي نجات هميشگي خود از اين دام ها و دسيسه ها بايد به بلنداي اخلاص رسيم و عبادت، زندگي و مرگمان، چنين باشد:
(قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَ نُسُکِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ * لاَ شَرِيکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ...) (15)
بگو: در حقيقت، نماز من و [ساير] عبادات من و زندگي و مرگ من، براي خدا، پروردگار جهانيان، است؛ او را شريکي نيست و بر اين کار دستور يافته ام...
تا رسيدن به منزلگاه خلوص در تمام شؤون اعتقادي و رفتاري، کم و بيش گرفتار وسوسه هاي دشمن هستيم، و امکانات مان دامي براي او، از ثروت ثروتمند و فقر فقير تا علمِ عالم و زُهدِ زاهد و عبادتِ عابد و...؛ آن هم به اندازه ي درجه ي ناخالصي و آلودگي آن ها. اگر پرده کنار رود، باطن آنان، همان قصه ي طناب هاست که يک طرفش به گردن ما و سمت ديگرش در دست دشمن ماست.
ميبدي در اين باره داستان زيبا و آموزنده اي ذکر مي کند:
در بني اسرائيل عابدي بود. وي را گفتند: در فلان جايگه درختي است که قومي آن را مي پَرستند. عابد را از بهر خدا و تعصب دين خشم گرفت، از جاي برخاست، تبر بر دوش نهاد و رفت تا آن درخت را از بيخ بردارد و نيست گرداند. ابليس به صفت پيري به راهِ وي شده، از او پرسيد: کجا مي روي؟ گفت: به فلان جايگه تا آن درخت را برکنم. گفت: رو به عبادت خود مشغول باشد که اين از دست تو برنخيزد؛ با وي برآويخت؛ ابلس بيفتاد و عابد بر سينه ي وي نشست. ابليس گفت: دست از من بازگير تا تو را يک سخن نيکو بگويم. دست از وي برداشت؛ ابليس گفت: اي عابد! خداي را پيغامبران هستند؛ اگر اين درخت بر مي بايد کند، پيغامبري را فرمايد تا برکَند؛ تو را بدين نفرموده اند. عابد گفت: نه که لابد است برکندن اين درخت و من از اين کار بازنگردم تا تمام کنم. ديگر باره به هم برآويختند و عابد بِه آمد. (16) ابليس گفت: اي جوانمرد! تو مردي درويشي و مؤونت تو بر مردمان است؛ چه باشد که اين کار در باقي کني (17) که بر تو نيست و تو را بدان نفرموده اند و من هر روز دو دينار در زير بالين تو کنم؛ هم تو را نيک بود هم عابدان ديگر را که بر ايشان نفقه کني. عابد در اين گفتِ وي بماند. با خود گفت: يک دينار به صدقه دهم و يک دينار خود به کار بَرم ، بهتر از آن که اين درخت برکنم که مرا بدين نفرموده اند و نه پيغامبرم تا بر من واجب آيد. پس به اين سخن بازگشت. ديگر روز بامداد دو دينار ديد در زير بالين خود؛ برگرفت. روز ديگر همچنين تا روز سيم که هيچ چيز نديد؛ خشم گرفت، تبر برداشت و رفت تا درخت برکند. ابليس به راه وي آمد و گفت: اي مرد! از اين کار برگرد که اين هرگز از دست تو برنخيزد. به هم برآويختند و عابد بيفتاد و به دست ابليس عاجز شد و ابليس قصد هلاک وي کرد. عابد گفت : مرا رها کن تا بازگردم؛ ليکن با من بگو که اوّل چرا بِه آمدم و اکنون تو بِه آمدي؟ گفت: از آن که اوّل از بهر خدا برخاستي و دين خداي را خشم گرفتي، رب العزة مرا مسخر تو کرد. هر که براي خدا به اخلاص کاري کند، مرا بر وي دست نَبُود. اکنون از بهر طمع خويش و از بهر دنيا خشم گرفتي، تابع هواي خود شدي، لاجرم بر من نيامدي (18) و مقهور من شدي. (19)
پي نوشت ها :
1. نحل (16) آيه ي 99.
2. رجوع کنيد به پاورقي هاي فصل کارنامه ي زندگي دشمن در يک نگاه از منبع اين مقاله.
3. اگر شيطان موجودي کامل مستقل بود، نيازي نبود از خدا درخواست مهلت کند و همين درخواست، نشانه ي محدوديت اوست.
4. صافات (37) آيه هاي 6 - 10.
5. طبق اين کريمه، شهاب، شيطان را تعقيب مي کند و از پي او مي تازد؛ براي توضيح اين نکته يعني شهابي که به شيطان زده مي شود؛ به تفسير الميزان، ج 17، ص 187 رجوع کنيد.
6. شعراء (36) آيه هاي 210 - 212.
7. زخرف (43) آيه هاي 36 - 37.
8. مريم (19) آيه هاي 44 - 45.
9. نحل (16) آيه هاي 99 - 100.
10. اميرمؤمنان، امام علي (عليه السلام) مي فرمايد: «... إنَّه لَيس لأنفسکم ثمن إلّا الجنّة فلا تبيعوها إلاّ بها»؛ جان هاي شما را بهايي جز بهشت نيست؛ پس مفروشيدش جز بدان. (نهج البلاغه، حکمت 457).
11. ابراهيم (12) آيه ي 22.
12. ص (38) آيه هاي 82 - 83.
13. مانند: ص (38) آيه ي 83؛ حجر (15) آيه ي 40.
14. عبدالحسين دستغيب شيرازي، قلب قرآن.
15. انعام (6) آيه هاي 162 - 13.
16. به آمدن: برتر شدن و غلبه کردن.
17. در باقي کردن: ترک کردن و فروگزار نمودن
18. برنيامدي: غالب نشدي.
19. لطايفي از قرآن کريم (برگزيده از کشف الاسرار و عدة الابرار)، ص 310.
نجارزادگان، فتح الله؛ (1381)، مصاف بي پايان با شيطان، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، چاپ پنجم.