هستي شناسي ابن رشد

مراد از هستي، جهان خارج از ذهن؛ همچون طبيعت، کيهان و موجودات است، آنچه که ذات آن خارج از ذهن انسان مي باشد و آدمي از طريق مقايسه ذهني بدان آگاهي مي يابد.( که انواعي دارند مانند وجود حسي و خيالي در برابر
يکشنبه، 29 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هستي شناسي ابن رشد
هستي شناسي ابن رشد

 

نويسنده: محمد سلمان




 

مراد از هستي، جهان خارج از ذهن؛ همچون طبيعت، کيهان و موجودات است، آنچه که ذات آن خارج از ذهن انسان مي باشد و آدمي از طريق مقايسه ذهني بدان آگاهي مي يابد. (1) ( که انواعي دارند مانند وجود حسي و خيالي در برابر وجود عقلي و شبهي ).(2) مفهوم هستي از قبيل مفاهيم کلي مشکک منطقي مي باشد. (3) هستي اسمي است که براي بيان نسبت بين اشيا و شيء واحد به لحاظ تقدم و تأخر، سببّت و مسببّت و يا ترتّب و تناسب به کار برده مي شود.
شناخت پديده هاي طبيعي منوط به فهم علل اربعه ( مادي، صوري، فاعلي و غايي ) است. ازنظر او ماده يا عنصر به عناصر اربعه منحل مي شود که عبارت اند از: آب، باد، خاک و آتش ( که بر اساس شرايط خارجي مستعد پذيرش اشکال و حالت هاي متفاوت مي باشند ).
ابن رشد صناعت جهان را يکي از افعال خداوند تبارک و تعالي مي داند که مورد گواهي عقل، تجربه و شرع (4) مي باشد و در عمل از مشاهده ي امور طبيعي و نظام جاري در آن به دست مي آيد پديده ها و اشيا از هم به وجود مي آيند که ابن رشد آن را به دو سطح طبقه بندي مي کند:
سطح اوّل، آن که خداوند جهان هستي را در طبايع و نفوس منحل نموده که برخودار از حرکت و تغيير مدام مي باشند.
سطح دوم، ناظر به قواعد جاري در عالم هستي است که تخلف ناپذير مي باشد، بر اين اساس که جهان به مثابه فعل باري همانند ذات او قديم و ملازم و همراه اوست. طبق قواعد علم کلام، تقدم و تأخر در ذات باري بي معناست. (5) اين ادعا بر دو قاعده فلسفي بنا مي شود: آنچه ابتدا ندارد، انتهايي نيز بر آن متصور نيست (6)؛ امکان ندارد چيزي که در گذشته ازلي بوده، در آينده فاسد شود. (7) پس، اساس عالم قديم است که در قوانين نظام هستي متبلور مي باشد.

قوانين نظام هستي

الف) علت و معلول

اين نسبت رابطه اي است که عقل بين دو پديده از مجموعه پديده هاي طبيعي کشف مي کند که تصادفي نيست، بلکه وقتي معلولي تحقق يابد، حتماً و ناگزير بايد از علتي بوده باشد. براي انجام دادن هر عملي در جهان طبيعت، تهيؤ ذاتي لازم است، چون ذات هر پديده سبب وجودي صورت آن است و تخلف مسبّب از سبب - يا معلول از علت - محال است. بدين سان، فعليت بخشيدن به استعدادهاي بشري، تابع قابليتي است که در طبع و نفس افراد بالقوه تعبيه شده است.(8)

ب) تناسب

براي حرکت از قوه به فعل در ماده الزاماً بايد ظرفيت تغيير و استعداد پذيرش و تناسب وجود داشته باشد (9)؛ مثلاً در باره ي نباتات و بذرها گفته شده، با بودن در موقعيت مناسب، نور و ... شکوفا مي گردند، حفظ تناسب لازم است. در اين جا ابن رشد از تفاوت فلسفه و علوم طبيعي سخن به ميان مي آورد. به گمان ابن رشد، فلسفه به غايت و علوم طبيعي به بررسي ماده، صورت و فاعل مي پردازند.

ج) صيرورت مداوم

وصول به غايت، چنين ايجاب مي کند که موجودات در تغيير مستمر و مداوم باشند تاهستي بخشي، نظام دهندگي و پرورانندگي پديده ها تحقق بيابد.(10) اين تغيير به دو گونه است:
يکي تغيير در عوارض صورت مي پذيرد؛ مثلاً انبساط و انقباض در کميّت رخ مي دهد يا کميّت را مبدّل به کميّت ديگر مي نمايد يا استحاله و انقلاب در کيفيت صورت مي پذيرد و آن را دگرگون مي کند؛ ديگر تغيير در صورت هاي جوهرين که از قبل موجود بود، رخ مي دهد و آن را مبدّل به صورت جوهري جديد مي کند.(11)
بدين ترتيب تغيير در زمان، مکان، کم، کيف و جوهر رخ مي دهد و در هر دگرگوني، وجود مفهومي است که تشخّص مي يابد. (12) و ماده که شايسته پذيرش صورت هاست بايد با موضوع آن، سازگاري داشته باشد. گاهي بين آنچه به وجود مي آيد و آنچه هست تضاد است، در حالي که آنچه تباه شده و آنچه پديد آمده، دوحالت از يک جوهرند. (13)
از همين رو ماده ي تقسيم پذير (14) در ذات واحد، امّا استعداد تکثّر دارد. (15) هر پديده، يک صورت جوهري يگانه به نام ماده دارد و اين ماده مبدأ آغازين براي تمام مبادي ديگر از جمله فاعل، صورت و غايت مي باشد؛ چيزي که به هستي و موجود، تشخّص مي بخشد، ليکن وجود شيء بر ماهيت آن صرفاً تقدم رتبي دارد، ولي زايد بر ماهيت نيست. (16) بر اين اساس، يک سلسله مراتب صعودي از هستي به وجود مي آيد که هر صورت به مثابه ماده براي صورت هاي ديگر قرار مي گيرد تا صورت صورت ها که عقل باشد. (17) همچنين يک سلسله مراتب نزولي شکل مي گيرد تا به ماده اولي مي رسد که نه ماده دارد و نه صورت و تمامي صورت ها براي تحقق و فعليت خويش بدان نيازمند مي باشند. (18) در اين جا به اختصار آرايي را که در باره ي هستي ارائه شده مرور مي کنيم.:
1. گروهي براين باورند که هستي، فقط از ماده تشکيل شده و با اجراي عمل فاعل، صورتي از صورت ديگر استخراج مي شود. (19)
2. عده اي ديگر معتقدند که فاعل، مبدع و مخترع هستي است. و اصلاً هيچ نيازي به ماده ندارد که اين رأي را به تعدادي از متکلمان يهودي، مسيحي و مسلمانان(20) نسبت داده اند.
3. فرض بينابيني وجود دارد که شکل گيري حيات را عبارت از تغيير در جوهر مي داند(21)، چون امکان ندارد چيزي از عدم به وجود آيد. در اين صورت فاعل فقط مخترع صورت هست، اما بر اساس قابليت هاي موجود در ماده و هيولاست که قابليت و تهيؤ و تبديل به گونه هاي طبيعي (22) وجود دارد و حرکت در آن از حالت بالقوه بالفعل رخ مي دهد. بدين صورت ماده و صورت و حرکت، سه جزء يک پديده طبيعي مي باشند. از طرف ديگر، فعال اين حرکت را در عالم خلأ انجام نمي دهد، بلکه با توجه به شرايطي که در پديده ي مادي هست و تصوري که از آن دارد و غايتي که براي آن تصور مي کند، آن را به سمت و سو مي بخشد فعل را انجام مي دهد (23) و اين، کار عقل است. علت غايي بين مبدأ اول ( عقل ) و محرک اوّل درموجودات طبيعي، واقع شده و کل نظام هستي را از وحدانيت (24) بر خوردار مي سازد که حرکت آن، معطوف به تحقق غايات عالم است. ازطرف ديگر، عالم طبيعت، عالم ممکنات (25) است و هيچ چيزي در آن بيهوده نيست. (26)
در پايان، انواع هستي دسته بندي مي شود؛ علاوه بر آنچه در ابتدا آمد که وجود مفهومي است که بر « موجودي در خارج از نفس » (27) دلالت دارد، گاه اين مفهوم بر تصوري که از « موجودات در ذهن » (28) وجود آمده، اشاره دارد که اگر بين آنها مطابقت بود صادق است. (29) و اگر نبود توهم، خيال دروغ است. (30) و زماني همين مفهوم بر « صورت نوعيه » (31) که متجلي در کليات عقلي است(32) که موجب تفکيک انواع از هم مي شود، دلالت مي کند؛ وجود آن فقط در افراد آن نوع تحقق مي يابد و لاغير. (33) نقطه ي جدايي ابن رشد از طرفداران نظريه ي مُثل است، زيرا آنها قائل اند که تنها مُثل برخوردار از تمکّن، به وجود آمدن و تلقّي از واقع را دارند و آنچه در عالم هستي رخ مي دهد صرفاً سايه اي از آن مي باشد، درحالي که ابن رشد صورت نوعيه را تقرير مي کند؛ به همين دليل وي را احيا کننده جهان شناسي واقعي ارسطو مي گويند.(34).

پي‌نوشت‌ها:

1. همو، تلخيص مابعدالطبيعه، ص 15.
2. همو، فصل المقال، ص 110 ( نسخه بدل )
3. همو، تلخيص مابعدالطبيعه، ص 11.
4. همو، الکشف عن مناهج الأدلّة في عقائد الملّة، ص 191.
5. همان.
6. همان.
7. همو، تلخيص السماع الطبيعي، ص 30.
8. همو، رسالة النفس، ص 34 و 42.
9. همو، تهافت التهافت، ص 376.
10. همو، رسالة النفس، ص 82.
11. همو، تلخيص مابعدالطبيعه، ص 43.
12. همان.
13. همو، تفسير مابعدالطبيعه، ج 2، ص 858.
14. همان، ج 3، ص 1409.
15. همان، ص 1405.
16. همو، تلخيص مابعدالطبيعه، ص 9.
17. همان، ص 24.
18. همان، ص 25.
19. همان، ص 96.
20. همو، تفسير مابعدالطبيعه، ج 1، ص 132.
21. همو، تلخيص مابعدالطبيعه ، ص 137.
22. همان، ص 119.
23. همان، ص 119.
24. همان، ص 127 و 141.
25. همان، ص 96.
26. همو، تلخيص السياسه، ص 69.
27. همو، تلخيص مابعدالطبيعه، ص 9.
28. همان، ص 17.
29. همان، ص 56 و 58.
30. همان، ص 95.
31. همان، ص 28.
32. همان، ص 58 و 61.
33. همان، ص 51- 53.
34. هانري کربن، تاريخ فلسفه، ترجمه سيد جواد طباطبائي، ص 348.

منبع مقاله:
سلمان، محمد؛ (1390)، انديشه سياسي ابن رشد، قم: موسسه بوستان کتاب، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط