رابطه فرد و اجتماع

ابن رشد در بحث انسان شناسي، انسان را معجوني از خير و شر معرفي کرد که خيرش بر شرش غلبه دارد و براي انجام دادن فعلي مخصوص آفريده شده است؛ بنابراين هر فرد بايد توانايي ها و محدوديت هايش را بشناسد و
يکشنبه، 29 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رابطه فرد و اجتماع
رابطه فرد و اجتماع

 

نويسنده: محمد سلمان




 

زير عنوان: نگاهي به انديشه ي سياسي ابن رشد

الف) مفهوم فرد

ابن رشد در بحث انسان شناسي، انسان را معجوني از خير و شر معرفي کرد که خيرش بر شرش غلبه دارد (1) و براي انجام دادن فعلي مخصوص آفريده شده است؛ (2) بنابراين هر فرد بايد توانايي ها و محدوديت هايش(3) را بشناسد و عقل خود را با ملاحظه ي تجربه هاي ديگران به کار گيرد. (4) و در شناسايي راه هاي رسيدن به کمال بکوشد، تا خير، کمال، فضيلت و...خود و ديگران را بشناسد و بر آورده کند.
از آن جا که تک تک افراد- چه زن و چه مرد- اين صلاحيت را دارند تا بر اساس ظرفيت طبيعي، قدرت و استعدادشان را کامل کنند. (5) و رسيدن به درجه ي اعلاي کمال براي همگان و به يک اندازه از محالات طبيعي و سرشتي مي داند؛(6) لذا هر فرد براي رسيدن به اين غايتش الزاماً و ضرورتاً بايد از فردي کامل و الگويي پيروي کند. (7) شرط اساسي اين امر، فهم توانايي ها، ظرفيت ها و محدوديت هاي خود است که اين شناسايي در دو سطح ماهيت و هويت فردي بررسي مي شود.

1. ماهيت فرد

در اين کاوش، فرد درصدد درک نقاط اشتراک بين خود و ديگران در ذات، غريزه و اميال است. او با آگاهي از تعيّنات ذاتي و اطلاع از نيازهاي وجودي خود، درصدد رفع کمبودها و حاجت ها بر مي آيد که در ارضاي نيازها، تکميل نقصان ها (8) با قوام دادن به هستي و بودن خود ظاهر مي گردد؛ به عبارت ديگر از راه رفع نيازهاي اساسي اين سطح به بهتر بودن و ارتقاي قابليت ها و توانايي ها و ظرفيت هاي خود در سطح ديگر تحقق بخشد.

2. هويت فرد

در هويت فردي، فرد درصدد درک نقاط تمييز و تشخّص خود از همنوعش بر مي آيد و معمولاً تعلق فرد به محيط، خانه و خانواده، دوران رشد، محيط آموزشي و شغلي، زيست در زمان، مکان و فرهنگ و ...موضوع هاي مورد توجه بوده که جدا کننده ي فرد (9) از ديگران مي باشد. در عين حال، همين فرد مورد تحليل، در يک بستر اجتماعي و به عنوان فرد اجتماعي قرار دارد که علم به خود را از طريق مقايسه ي خود با ديگران (10) و دريافت نقاط غيريت به آگاهي مبدّل مي کند که شکل دهنده ي ماهيت ثانوي (11) است و در سعادت و کمالش متبلور مي باشد. بدين دليل است که از زبان، براي فهم و مفاهمه، انتقال نيازها و خواسته ها و جلب تعاون (12) و همکاري استفاده مي نمايند که کمک بزرگي به شکل دهي و شکل گيري هويت ها دارد.
آگاهي فرد به شرايط، اوضاع و مناسبات، ارزش ها و هنجارها و تعريف نسبت خودش با هر کدام، سبب مي شود فرد از حالتي که در اسارت علل ( شهوات و اميال ) (13) و عوامل ( اجتماعي ) عمل مي نمود، به حالتي در آيد که بر اساس عقل، اراده و اختيار (14) عمل کند. ابن رشد گوناگوني استعدادها را سبب تنوع و تعدد فهم و معرفت خير و شر و تنوع اختيار و فعل انساني (15) مي داند ليکن ميل به خير و نفع، فرد را به اجتماع گره مي زند تا صيانت ذات و سلامتي اش را تأمين کند. اين رفتار ها اسباب هويت يابي (16) او را فراهم مي سازند. در اين هويت يابي، مفهوم خير و تطبيق آن با امور عيني به عنوان ابعاد کمال فردي شايان توجه است.
ابن رشد، مواردي چون علم ( به معناي دانستن و آگاهي ) ، حيات، قدرت، اراده، شنيدن و تحمل آن، ديدن و جرأت آن و کلام (17) را مصداق هاي کمال فردي عنوان مي دارد که در پيوند با ضروريات حيات ( آنچه مربوط به زيستن است، چون نيازهاي اقتصادي - طعام، پوشاک، مسکن- حاجت هاي مربوط به زيستن يا تحقق وجه افضل حيات، همانند نيازهاي اخلاقي (18) و معنوي ) قرار مي دهد. در آن فرد با خود و ديگران صادق است (19) و در کنار هم اجتماع را به وجود مي آورند.

ب) مفهوم اجتماع

ابن رشد همانند متفکران ديگر مسلمان، هم از لفظ مدينه و هم اجتماع در آثارش استفاده کرده و هر دو را به معناي افرادي مي داند که در کنار هم گرد آمده اند تا غايتي را تحقق بخشند. جامعه به مفهوم جديد در آثار ابن رشد نيامده است، ولي از تحليل محتوايي الفاظي چون مدينه، اجتماع و صورت نوعيه، مفهومي نزديک به اصطلاح امروزين جامعه به دست مي آيد. مهم اين است که اين دو را نبايد يکسان و معادل تصور کرد. ابن رشد اجتماع را به مجموعه اي از افراد (20)، گروه ها، اصناف، نهادها و ارزش هايي که از آنها عرف، رسم، عادت، قانون و در نهايت اخلاق (21) و سنت توليد شود، تعريف مي کند که براي تحقق بخشيدن به هدف ها و آرمان ها به وجود مي آيد.(22) در خلال بررسي آتي از منشأ ماهيت و انواع نظريه هاي طرح شده بحث مي شود.

1. منشأ اجتماع

در طول تاريخ علم در مورد منشأ اجتماع نظريه هايي ذکر شده است؛ از جمله بقاي نوع، رفع نيازها و مهار منازعات، مدني الطبع بودن انسان يا تأمين نيازهاي روحي و عقلي که هر کدام از اينها با ظهور عبارات منتسب به ابن رشد بررسي مي شود.

- بقاي نوع و رفع نيازها و مهار منازعات

يکي از مهم ترين اهدافي که افراد را در کنار هم قرار مي دهد « بقاي نوع »(23) و رفع نيازهاست. تنوع و گستردگي نيازها به گونه اي است که فرد به تنهايي قادر به برآوردن آنها نيست. زيستن در جمع، اين فرصت را به وي مي دهد که علاوه بر تأمين نيازهاي خود به نيازهاي ديگران نيز توجه کند.(24) در خلال اين ملاحظه است که زيست جمعي شکل مي گيرد. چون افراد براي ادامه و بهبود وضعيت زندگي به بهره گيري از منابع طبيعي مي پردازند(25) و منابع طبيعي محدوديت دارند(26) و از طرف ديگر، سرشت زياده طلب آدمي مستعد توليد تعارض و نزاع است، هدف ديگر اجتماع تلاش براي حل و مهار درگيري ها و کنترل ضررهاست که مردم با تن دادن به قواعد و قانون عملاً به تنازعات پايان مي دهند و سلامتي، نشاط و.. را به زندگي بر مي گردانند.(27).

- مدني الطبع بودن

به نظر ابن رشد، زيست اجتماعي (28) در سرشت افراد نهفته است. (29) وي از ارسطو نقل مي کند کسي که جدا از ديگران زندگي مي کند يا دد است يا خدا.(30) وجود فرد را به تنهايي وجودي بالقوه و ناقص مي داند که براي تکميل شدن آن بايد در جمع زندگي کند.(31) و تا زماني که در جمع نباشد، نمي تواند احساس آرامش(32) و فعليت دهي به استعدادهاي بالقوه(33) بنمايد؛ بنابراين با خرد ورزي و کاوش در پنداشته هاي خويش و بهره گيري از تجربه هاي ديگران به بودن خود معنا مي بخشد و موجب ارتقاي شخصيت و معرفت(34) خويش- که از نيازهاي برتر زندگي است - مي گردد.

-نيازهاي روحي و عقلي

ابن رشد براي انسان ساحت هاي مختلفي را قائل است؛ از آن جا که او متفکري غايت گراست، غايت فرد را در رسيدن به کمال حقيقي مي داند که در ارضاي نيازهاي انساني انسان متبلور مي باشد.
به نظر وي نيازهاي روحي و عقلي، محتاج تعامل با ديگران و تعاون با آنها در اجتماع مي باشد. (35) انسان با توجه به بعد انساني اش توانايي ادراک فضيلت و کمال و عدالت را دارد.
برخي از اين نيازها در جمع برآورده مي شود؛ از ابتدا در وجود فرد به صورت بالقوه بوده اين گونه نيست که از خارج به وي فيضان (36) شود، ثمره ي تعامل آگاهانه با ديگران در انجام دادن افعال عقلايي مي باشد که معطوف به راهکارهاي وصول به غايت است تا در پناه آن، قدرت روحي انسان، آزادانه تحقق بيابد. (37) و فرصت افزون تري براي دستيابي به شناخت برتر از کمال و زايل نمودن موانع آن به وجود آورد. بهترين راه رسيدن به کمال (38) قرار گرفتن در جايگاه و موقعيتي است که فرد صلاحيت آن را مي يابد. (39) و مي تواند به آن امور بپردازد. درهنگامي که بايد کاري را انجام دهد، به اندازه اي که بايد انجام شود، انجام گيرد. ابن رشد معتقد است که اين عدالت مدني مي باشد. (40)
اين ويژگي عمومي، چنانچه به وجدان جمعي و هويت مبدل شود، سبب ماندگاري اجتماع مي گردد. (41) در اين حالت، ارتباط افراد، معطوف به تأمين رضايت از زندگي، بر آوردن نيازهاي روحي، همانند تبادل علم و آگاهي، دروني کردن ارزش هاي مشترک ( عفت وتقوا ) (42) و نيازهاي عقلي همانند رعايت اعتدال در کليه امور باعث جهت يابي گرايش عمومي به محاسبه گري، آينده نگري و تصميم گيري بهينه خواهد شد.

2. ماهيت اجتماع

به نظر ابن رشد، درک ماهيت هر اجتماع به درک ذهنيت افراد آن اجتماع بستگي دارد. نگرش و نوع تصور آنان که از اهداف جمعي (43) و نحوه ي رفتار دارند مبين ماهيت اجتماع است که از دو سطح بسيط و مرکب تشکيل مي شود.

- سطح بسيط (44)

سطح بسيط، سطحي است که از فهم ذهنيت افراد نسبت به فنون اوليه زيستي به دست مي آيد که شامل فضايل فکري ( فهم، عقل و حکمت ) ، صنايع عملي ( محصول عقل عملي ) که با آن موفق به درک مبادي کلّي چون تدبير منزل و مدينه - مي شوند و صنايع جزئيه ( فنون عملي که ارتباط بين متغيرها را برقرار مي کند، چون کشاورزي، دريانوردي، تجارت و نظامي گري...) مي شود.

- سطح مرکب

در اين سطح از فهم نسبت شرايط خارجي با عامل عمل چنين انجام کار بحث مي شود؛ چگونگي سازگاري و تنظيم مبادي عمل با الزامات طبيعي، اجتماعي و... کاوش و بر اساس تکرار مبدل به ذهنيت مي شود. (45) معمولاً از دو منظر بيرون ( ناظرانه ) و دروني ( بازي گرانه ) بحث مي شود.
نگاه ناظرانه به دو گونه خدمت گزارانه و سيطه جويانه طبقه بندي شده است. خدمت گزارانه شامل اجتماعي از افراد باتدبير و آگاه به تمشيت امور که ميان منافع عمومي و خصوصي هماهنگي برقرار کرده اند؛ چنين اجتماعي، اجتماع آزادگان است. (46) ماهيت اين اجتماع خدمت گزارانه يعني مهيا کننده ي شرايط و عوامل براي حرکت اعضا چنين اجتماع است. عکس آن، گونه سيطره جويانه، گونه اي که تمامي امور در آن، معطوف بر آوردن خواسته هاي شخصي فرد حاکم مي شود، حتي به وجهي که افراد عليه منافع خودشان عمل مي کنند.(47) ماهيت چنين اجتماعي، جز سيطره و غلبه نيست و اعضاي آن بندگان و بردگان مي باشند. (48)
در نگاه بازيگرانه، نوع نگرش به نحوه ي ادامه حيات و لوازم آن به گونه اي است که فرد خود را بازيگر احساس مي کند. ابن رشد آن را معطوف به کسب فضايل خلقيه مي داند (49) و در دو سطح عمومي و اختصاصي از آن بحث مي کند.
هدف او از اين نگرش، سازماندهي اعضا متناظر با ارزش ها، هنجارها و نمادهاي مطلوب است که افراد خويش را بدان بيارايند، همانند آراسته شدن افراد به عفت و تقوا ( به مثابه اعتدال در امور ) (50) يا پذيرش عدل ( به مثابه توازن اجتماعي، سازگاري و انسجام دروني اعضا ) يا آزادي بر اساس عدل که موجب همبستگي و انسجام(51) در امور مدني مي شوند و بر اثر تکرار به ماهيت ثانويه اعضاي اجتماع مبدل مي گردند و انواع اجتماع را به وجود مي آورند.

3. انواع اجتماع

ابن رشد بر اساس هدف و غايتي که اعضاي جامعه دارند به تقسيم بندي اجتماع مي پردازد، براي نمونه اجتماع فضيلت محور و اجتماع غير فضيلت محور. غرض وي از اين تقسيم بندي، چيزي است که پايه ي نظم و نظام اجتماعي را شکل داده، موقعيت ها و نقش ها را تعريف مي کند.

الف) اجتماع فضيلت محور

در اين اجتماع، فضيلت و خير، پايه ي آگاهي و هويت يابي اعضا، نسبت به غايت جمعي مي باشد.(52) جامعه اي که هدف بنيادين آن، رسيدن به فضيلت باشد.(53) لازم است اعضايش فرصت کافي براي کاوش از الگوي کمال انسان فاضل، عادل و عفيف را داشته باشند، جدا از اين که اين فضايل در حال « رشد و نمو دايم هستند؛ آن گاه مقايسه صحيح است که مقايسه بين نفس انسان با انسان فاضل باشد، چون انسان دوست دار خويش است. »؛(54) با همين سنجش عقلاني و عقلانيي امور و راه هاي وصول به هدف نقش و موقعيت هاي اجتماعي خود را تعريف مي کنند. کسي که در اين محيط هست، در پي نيازهاي بدني، رواني، نيازهاي عالي عقلي و معرفتي خود با فهم و عمل به فضايل و خير مي باشد؛ بنابراين انواع و اقسام فضايل تبلور مي يابد. البته وي حوزه ي فهم و مفاهمه مفاهيم تشخيص فضايل نظري را از وظايف اختصاصي عالمان (55) علوم مي شمارد و آن را به علميّه و نظريّه تقسيم مي کند.

فضايل علميّه ( فکريّه ) (56)

فضايل علميه از معقول هايي مي باشند که مشتمل بر فهم و درک اوليه اند و به سبب آن فضيلت به وجود مي آيد و راه هايي که سرانجام به اين فضايل ختم مي شود را مي جويد.

فضايل نظريّه (57) ( عقليّه )

فضايل نظريه از معقول هاي ثانويه اي است که شامل شوق، تخيل، اراده و تعقل انساني مي باشد. ثمره ي اين کاوش به نظر ابن رشد، وصل به خير اسمي و کمال نظري است و بسنده نمودن به آن را ناکامي مي داند، (58) اما آن را بستر و موطن رفتار و اعمال اعضا در نحوه ي اجراي عمل مي شمارد.
وي فضايل عملي را به خلقيه و صنايع عمليه طبقه بندي کرد.

فضايل خلقيه

فضايل خليقه (59) مشتمل بر هنجارها، روحيه و منش اعضا و همچنين رويه ها مي باشد. (60) که افراد در چگونگي دروني سازي ارزش ها و معيارها مي يابند. ابن رشد از تفاوت بين فعل و انفعال مي گويد. وي انفعال را شامل افعالي مي داند که در پاسخ به محرّکي رخ مي دهد، رحمت و غضب در رفتار اعضا که نسبت به هم دارند و متناظر با آن ابزاري که درحيات آنها مؤثر است، چه در صناعات يا فضايل. همچنين اين فضايل بالنسيه به سن افراد (61) ( جواني ، ميان سالي و پيري ) يا الجدود ( اشيايي که به صورت اتفاقي يا وقايع غير ارادي رخ مي دهد، چه در بدن يا خارج از بدن، مانند حسب و نسب، ثروت، جمال و... ) يا انفس ( فطرت جداگانه اي که تک تک افراد از آن سرشته شده اند ) يا عادت هاي گوناگون (62) را شامل مي شود. فضايل خلقيه، گاه عمومي اند همانند عدل و عفت و گاهي اختصاصي اند همانند حکمت براي زمامدار و شجاعت براي نظاميان.

صنابع عمليه

صنايع عمليه شامل کليه ي ابزار و وسايلي است که معطوف به برآوردن خير و لوازم ادامه ي حيات جمعي مي باشند، همين طور که معطوف به برآوردن خير و لوازم ادامه ي حيات جمعي مي باشند، همين طور تنظيم نسبت وسيله با هدف که مشتمل بر فهم و درک چگونگي ساماندهي منزل، شهر و کشور و زمان و کيفيت انجام عمل مي باشد.
چنانچه تعامل فضايل با هم موجب بسط ارزش هاي نوعي و سنن فاضله در بين اعضاي جامعه گردد، جامعه فاضله رخ خواهد داد و اگر در کم يا کيف نکته هاي گفته شده، نکته اي مراعات نشود، جامعه، جامعه اي غير فاضله خواهد بود که اقسام متعددي دارد.

ب) اجتماع غیر فضيلت محور

- کراميه

اولين اجتماع غير فاضله، اجتماع کراميه است. در اين اجتماع پايه ي هويت افراد بر ثروت و مال و بهره جويي از شرف و افتخار، (63) همچنين زمينه ي آگاهي و موقعيت اجتماعي استوار مي باشد و سعادت و فضيلت به مثابه ابزاري براي رسيدن به کرامت تلقي مي شود. (64) از کرامت برداشت هاي گوناگوني صورت مي گيرد که به دو گونه ي آن اشاره مي شود:
1. گروهي قائل اند که تک تک اشخاص فاقد فضايل اند و بايد از کس يا کساني که برخوردار از کمال اند اطاعت کنند. (65)
2. گروه ديگر بر اين باورند که نه فقط بايد پيروي کنند، بلکه بايد در فرد کامل ذوب شوند و از آن تعبير به کرامت مي کنند که در مقابل کرامت ديگر است که براي به دست آوردن ثروت يا نفع مي باشد و از آن به کرامت تساوي يا کرامت بازاري تعبير کرده اند. (66) بنابراين، نظم و نظام کرامتي، نظامي بر پايه ي تبادل طرفيني است و در آن تأليف و ترکيب افراد و منافع با هم، سبب شکل گيري هويّتي نو مي شود. خصوصيت ويژه اين محيط تساهل بين اعضاست. (67)

- اجتماع ثروت سالاران و ثروت ستيزان

دومين گونه ي اجتماع غير فاضله اجتماع خسه يا نذاله و قله ( ثروت سالاران و ثروت ستيزان ) است. در اين اجتماع، دسترسي به مال و انباشت ثروت بيش از حدّ نياز يا به عکس، اسراف در بذل و بخشش به ديگران، (68) پايه ي اصلي هويت جمعي اعضا مي باشد. مطلوب تلقي کردن ثروت، مالکيت و رفاه (69) از مشتقات اين هويّت است و ملاک حاکم بر رفتار اعضا دستيابي افزون تر به پول و دارايي است. از خصوصيت هاي اين اجتماع، سرشت آزمندانه و سيري ناپذير اعضا مي باشد و ديگر، (70) با توجه به کمبود امکانات طبيعي و محدوديت منابع آن، تعارض دائمي بين ثروتمندان و فقراست.
اين تعارض ها ثمره ي بي ثباتي دايم و (71) کوچک شمردن کارها و رها شدن امور عمومي و گسترش فقر است. کثرت فقرا به بحران هاي اجتماعي و تشديد شرارت ها و فرو ريزش باورهاي ارزشي مي انجامد. به نظر ابن رشد، اين جامعه دورترين اجتماع از اجتماع فاضله است. (72)

- اجتماع آزادي گرايان

سومين گونه ي اجتماع غير فاضله، اجتماع جماعيه يا حريه ( آزادي گرايان ) است که در آن، طلب آزادي مدني و اقتصادي و...(73) پايه ي هويّت جمعي اعضاست. اگر چه از مفهوم آزادي تفاسير متفاوت و گوناگون اجمالاً گونه هاي مرتبط طرح مي گردد:
به گونه اي از آن، کساني که طالب آزادي بي حد و حصر مي باشند، به طوري که در عرصه ي اقتصادي به جمع آوري و انباشت ثروت و.. در عرصه ي اجتماع به مخدوش سازي ارزش ها و سنن اجتماعي مانند ادعاي تساوي بين بردگان با آزادگان يا فرزندان با والدين در به دست آوردن مناصب اجتماعي قائل اند؛ (74) آزادي اي که « فرد در آن خود را از هر قيد و بندي آزاد احساس کند و هر چه ميلش بدان گرايد به سويش برود و آن را انجام بدهد. » (75) اين، بدبينانه ترين برداشت ممکن از آزادي است.
گونه اي ديگر آزادي را به آزادي مدني در چار چوب حقوق متقابل تعبير مي کند (76) که افراد در رفتار و اعمال خويش تا جايي آزادند که به تضييع حقوق ديگران نينجامد و موجب از هم گسيختن قواعد، قوانين و سنن نگردد، (77) همچنين زمينه و امکان تبادل در منافع و کالاهاي اقتصادي در آن فراهم شود و امکان ارتقاي سطح راحتي زندگي افزايش يابد. در اين حالت، مردم احساس مي کنند که نيازهاي ضروري شان اشباع شده، مجال پرداختن به کارهاي ذوقي و هنري (78) يا اهتمام در کسب تخصص هاي فني و حرفه اي برايشان وجود دارد. شهروندان اين اجتماع، آزاد بودن را حق خود مي انگارند (79) و آنچه آنها را به زندگي اجتماع مي کشاند، سهولت در کسب فنون بهينگي زندگي ياتحقق وجه افضل حيات است. چنين افرادي آزادي را کمک به ديگران تعبير مي کنند. (80)
از ويژگي هاي برجسته ي اين اجتماع، اعطاي فرصت اجتماعي براي پرورش گروه هاي اجتماعي مي باشد. هر دسته و گروهي به دنبال هدف هاي خويش مي روند، گروهي به کرامت، جمعي به ثروت اندوزي وعده اي به قدرت سياسي و حفظ آن مشغول مي باشند. (81)

- اجتماع استبدادگرا

آخرين گونه ي اجتماع غير فاضله، اجتماع تغلبيه يا مستبده ( استبدادگرا ) است، اجتماعي که در آن، اشتياق به تسلط بر ديگران يا خدمت به فرد مسلّط و اجابتِ اراده ي او (82) پايه ي نظم اجتماعي تلقي شده؛ در اين اجتماع، براي افراد احساس هويتي در ميان نيست، چون موجوديتي ندارند آنچه دارند در اختيارشان نيست و بودنشان مانند بودن بردگان مي باشد. (83)
در نتيجه شکل گيري امور جمعي و منافع آنان، فقط حول محور و زمامدار يا طبقه اش و اعوان و انصار اوست. در اين صورت اراده ي فرد مسلّط به مثابه قانون و منافع شخصي اش مانند منافع عمومي تلقي مي گردد، همچنين امور جمعي مختل و عموم مردم عمدتاً درگير قوت لايموت روزانه ي خويش اند. (84) در اين اجتماع سه گروه متمايز از هم وجود دارد:
حاکم و رؤسا که عاملان اصلي وجود چنين نظامي اند و عمدتاً از جنگ سالاران مي باشند؛ گروه ديگر، ثروتمندان و سرمايه داران، کساني که در پيوند با کارگزاران حکومتي شکل گرفته اند؛ گاهي حمايت مي شوند و زماني نيز مورد بي مهري قرار مي گيرند. گروه سوم، عموم مردم اند. (85) که شرح حال آنان گذشت که درگير تأمين نيازهاي روزانه اند.
از علائم اساسي اين جامعه، وجودتنش، درگيري دائمي و حضور اراذل و اوباش است. (86) و تنها عاملي که مانع فروپاشي آن مي گردد وجود دشمن خارجي است. (87) فقدان هويت جمعي يا برخورداري از هويت مخدوش، زمينه اي است که گاه گاهي صاحبان اموال براي رهايي از شر مصادره ي اموال و نابودي جان خود يا به ديکتاتوري روي مي آورند که در پناه سرنيزه چند صباحي خوش باشند يا چشم شان متوجه نيروهاي بديل - ولو نيروهاي خارجي باشد - مي گردد. (88) آينده ي چنين اجتماعي دستخوش زوال و ارزش ها دستخوش تغيير و فرو پاشي است. در چنين جامعه اي، اعضا در حالت ترديد هميشگي ( شبيه جنون و مستي ) قرار دارند و همه ي امور به اشباع نيازهاي تشريفاتي ( شراب و رباب ) (89) ختم مي شود. به نظر ابن رشد بدترين نوع اجتماع غير فاضله همين اجتماع مي باشد.

پي‌نوشت‌ها:

1.همو، الکشف عن مناهج الأدلّه في عقائد الملّه، ص 196.
2. همان، ص 197.
3. همو، تفسير مابعدالطبيعه، ج 1، ص 186.
4. همو، تهافت التهافت، ص 583.
5. همو، تلخيص السياسه، ص 71.
6. همو، الضروري في السياسة، ص76: « فلو کان کلّ واحدٍ منهم مستعّداً لقبول جميع کمالات الأنسانيّة لکانت الطبيعة قد ارتکبت محالاّ ».
7. همان، ص 148.
8. همان، ص 152.
9. همو، تفسير مابعدالطبيعه، ج 3، ص 1710.
10. تهافت التهافت، ص 336: « فيعلم الإنسان ضرورة بنفسه هو علمه بساير الأشياء... ماهيّة الإنسان هوالعلم والعلم هو العلم من جهة وهو غيره ».
11. همان، ص 137.
12. همو، تفسير مابعدالطبيعه، ج1، ص 43.
13. همو، تلخيص مابعدالطبيعه، ص 83.
14. همو، تفسير مابعدالطبيعه ، ج 1، ص 632.
15. همو، تلخيص مابعدالطبيعه، ص 83.
16. همو، الکشف عن مناهج الادله في عقايد المله، ص 188.
17. همان، ص 129.
18. همان، ص 188.
19. همو، تلخيص مابعدالطبيعه، ص 97.
20. همو، الضروري في السياسه، ص 48.
21. همو، تلخيص الخطابه، ص 68.
22. همو، الکشف عن مناهج الأدلّه في عقائد الملّه ، ص 196 و 199.
23. همو، تفسير مابعدالطبيعه، ج 1، ص 632.
24. همو، تلخيص السياسه، ص 147: « فإنّ الطبيعة لا توجد فيها أسباب کافية تجعل الکمالات تامّة... ».
25. همو، تفسير مابعدالطبيعه، ج 3، ص 1191.
26. تلخيص السياسه، ص 69.
27. همان، ص 117.
28. از نظر ابن رشد، انسان براي رسيدن به کمال و فضيلت لازم است که نيازها و ابزار آن را بشناسد: « إنّ الإنسان يحتاج في حصوله الفضيلة إلي أناس غيره و لذلک قيل بحقّ أنّ الانسان مدنيّ بالطبع ... و بالجملة جميع ما يحتاج إليه الإنسان ، فمنها ضروري وهو ما يتوقّف عليه قوام وجوده، و منها الحاجي وهو ما کان من أجل رجاء العيش، و منها ما هو تحسين، أي علي جهة الأفضل » ( الضروري في السياسه، ص 74 ).
29. تفسير مابعدالطبيعه، ج 3، ص 1117.
30. ابن رشد، تلخيص مابعدالطبيعه، ص 80.
31. همو، تلخيص السياسه، ص 68.
32. همو، تهافت التهافت، ص 584.
33. همو، الضروري في السياسه، ص 76.
34. همو، تهافت التهافت، ص 584.
35. همو، الضروري في السياسه، ص 76؛ « هنا جماعة من الناس تتکامل فيهم جميع أنواع الکمالات الإنسانيّة... يتعاونون علي بلوغ أقصي الکمالات. »
36. همان، ص 195.
37. همو، تفسير مابعدالطبيعه، ج 3، ص 1714.
38. چگونگي عروض خصال و اوصافي که براي همگان لازم است، همانند مفهوم تقوا به معناي رعايت اعتدال براي همه افراد مي باشد.
39. همو، الضروري في السياسه، ص 120: « أن يعمل کلّ يعمل کلّ واحد منهم العمل منهم العمل الذي أعدّ له بالطبع بالمقدار الذي ينبغي و في الوقت الذي ينبغي ».
40. « العدل و الأنصاف اللذان في نفس الفرد إنّما هما کما هو الحال في المدينة، أن يفعل کلّ أحد من أجرائها ما ينبغي فعله...سمّي الرجل حکيماً بالجزء الذي به سمّيت المدينة حکيميّة (= العقل)، وللسبب نفسه خُصَّ الجزآن الآخران باسم الشجاعة واسم العفّة أنّ الرجل شجاع هو الذي يعمل في کلّ وقت بجميع ما يعليه عليه العقل ، أغني بکلّ وقت: أوقات الخوف والحزن و الشهوة، و هذا بعينه هو ما نقصده بشجاعة المدينة » ( ابن رشد، الضروري في السياسه، ص 122 ).
41. ابن رشد، الضروري في السياسه.
42. همان.
43. همان، ص 148.
44. همو، الضروري في السياسه، ص 158.
45. همو، تلخيص السياسه، ص 160 و 162.
46. همو، تفسير مابعدالطبيعه، ج 3، ص 1714.
47. همو، تفسير مابعدالطبيعه، ج 3، ص 1713.
48. همو، تلخيص السياسه، ص 215.
49. همان، ص 154.
50. همان، ص 71.
51. همو، الضروري في السياسه، ص 149.
52. همان، ص 116.
53. همو، تهافت التهافت ص 582؛ و لمّا کان الصنف الخاصّ إنّما يتمّ وجوده و تحصيل سعادته بمشارکة العامّ کان التعليم العامّ ضروريّاً في وجود الصنف الخاصّ و في حياته... ».
54. همو، تلخيص الخطابه، ص 81.
55. همو، الضروري في السياسه، ص 117.
56. همو، تلخيص السياسه ص 158 ؛ « فضائل الفکريّة، فإنّه ...بسبب معقولاتها التأمّليّة النظريّة ».
57. همان، ص 159.
58. همو، الضروري في السياسه، ص 149.
59. همان، ص 153.
60. همو، تلخيص الخطابه، ص 194.
61. همان، ص 195.
62. همان، ص 153 و 156.
63. همو، الضروري في السياسه، ص 170.
64. همان، ص 171.
65. همان، ص 170.
66. همان، ص 171.
67. همان.
68. همان، ص 173.
69. همو، تلخيص الخطابه، ص 174.
70. همو، تلخيص السياسه، ص 182 و 183.
71. همو، الضروري في السياسه، ص 185.
72. همان، ص 186.
73. همان، ص 192.
74. همان، ص 193.
75. همان، ص 174.
76. همو، تلخيص السياسه، ص 186.
77. همان.
78. همو، الضروري في السياسه، ص 175.
79. همان.
80. همو، تفسير مابعدالطبيعه، ج 3، ص 1714.
81. همو، تلخيص السياسه، ص 185.
82. همو، الضروري في السياسه، ص 177.
83. همان.
84. همان، ص 195.
85. همان، ص 193.
86. همان، ص 194.
87. همان، ص 192.
88. همان، ص 195.
89. همان، ص 199.

منبع مقاله:
سلمان، محمد؛ (1390)، انديشه سياسي ابن رشد، قم: موسسه بوستان کتاب، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط