منظور از منابع، مخزن هايي است که فرد با رجوع به آن منابع و استفاده از آن، انديشه ي خويش را صورت بندي مي کند. مسائل مورد تأکيد، به ويژه نقطه ي تمرکز و اصلي هر انديشه، تقدم و تأخر عناصر، معيار صدق و ارزيابي و ...از جمله عناصر تعيين کننده نوع منابع است. چنانچه بخواهيم انديشه ي سياسي ابن رشد را صورت بندي کنيم، با توجه به ديالکتيک انديشه و عمل در باور وي چنين مي شود که نقطه آغازين هر انديشه پايان عمل است و ابتداي هر عملي، آغاز خردورزي و تأمل است. (1)
متفکران سياسي مسلمان، از جمله ابن رشد، بيشتر به صورت مختلط از منابع بهره مي بردند.
انواع منابع
با توجه به اين که ابن رشد فيلسوف، فقيه، قاضي و مشاور خليفه است، به طور معمول انديشه هايش آبشخورهاي متعددي دارد که هر کدام از آن ها بر چگونگي صورت بندي انديشه سياسي اش تأثير بسزايي دارند. يکي از گرايش هاي برجسته او گرايش عقلي اوست.الف) عقل
ابن رشد، انديشه را از تجريد و انتزاع- که فعّال در اراده و مقدم بر انديشه است- جدا مي کند و معتقد است قضاياي اوليه به طريقي از عمل عقل مادي فهم مي شوند عقل مادي به ربط بين صورت و ابزار با مواد و نيز به ربط بين قضاياي اوليه و علل مي پردازد و اين الگوي خود فرما (2) بين عقول از عقل مستحدث تا عقل فعال ادامه مي يابد.عقل مادي - تصويرها- معقولات بالقوه ي انديشه ورزانه - معقولات انديشه ورزانه بالفعل- عقل فعال (3)
اين روش به طور مستمر در افعال ارادي انسان تکرار مي شود تا به يک سازماندهي و نظم و نسقي در نسبت بين مبادي و غايات برسد.
بر اين اساس، عقل مورد تأکيد در سياست و انديشه سياسي، عقل مستحدث است که بر پايه ي عقلانيت بومي و استقرا (4) درتعامل با امور عملي حيات انسان شکل مي گيرد. پايه ي آن، اراده، اختيار(5) و انتخاب آدمي است که با سنجش و بررسي امور و تفکيک امور ذاتي از عرضي به دست مي آيد و همراه نقد، نقض و ابرامِ آنچه به دست آمده بهترين راه رسيدن به هدف را معرفي مي کند و اين امر، منوط به شناسايي سنن و قوانين و ريه هاي انساني در تغيير و تحولات است، چون تحوّل در امور انساني تابع تحوّل در سنن اجتماعي و تحول در روحيه ي افراد مي باشد. تحول روحيه ي افراد از خصلتي به خوي ديگر، متدّرج، پيوسته و مرحله به مرحله انجام مي شود، به ويژه خصايل فاضله در مدينه ي فاضله ناگهاني رخ نمي دهند، بلکه مرحله به مرحله از يک عمل ساده شروع به سوي مشابه آن يا به عملي نزديک به آن پيش مي رود. افراد در امور اخلاقي، ابتدا با آن آشنا مي شوند سپس آن را با تمرين زياد فرا مي گيرند. اين حالت، تحوّل در ملکات بالضروره، نياز به وجود نهادهايي دارد که بر اساس آن روند پذيرش و تکرار صورت گيرد. (6) بدين گونه عقلانيت مبدل به عقلانيت عرفي شده، نيازهاي نو به نو شونده را شناسايي و طبقه بندي و در نهايت صورت بندي مي کند. همچنين عقل واقع گرا به محاسبه گري، سازماندهندگي، غايت شناسي مي پردازد و عقل نهادساز و فعال انساني به خودشناسي و جهان شناسي و انطباق روندها و فرآيندهاي سياسي با اهداف و برنامه هاي سياسي تعيين شده درحوزه ي سياست مي پردازد. (7)
ب) نقل
با نگاهي به افق شريعت درنگرش ابن رشد- که مبتني بر اصلاح انسان ها از طريق تصحيح نوع نگاه آنها به مبادي، غايات هستي و چگونگي تأمين سعادت اخروي است (8) مي توان فهيمد که نقل همانند عقل، رساننده ي افراد به حقيقت است. وي پرداختن به حکمت را خواهر شيري شريعت (9) مي داند آن را مؤيد به تأکيدهاي موجود درگزاره هاي ديني مي گيرد. در اين نگرش، نقل تعطيل کننده ي عقل نيست، بلکه تکميل کننده ي آن است. (10) بنابراين، خودنقل و شريعت، داعيه دار تفکر و تعقل، حق مداري، حقيقت جويي و واقع گرايي مي باشد و عقل نيز همين مطلب را بيان مي کند. پس اين دوحقيقت، تضادي ندارند (11)، بلکه مؤيد همديگرند. (12) تفصيل اين در بحث دين و سياست مي آيد.خلاصه اين که احکام شرعي در نگرش ابن رشد، تابع علل وجودي ( يعني موضوعات ) مي باشد و نيز علل غايي ( بسط مکارم اخلاق، فضايل نفساني،(13) کرامت انسان ) در رهايي از عبوديت ما سوي الله مي باشد؛ بنابراين، شريعت در غايت شناسي افراد تأثير دارد که با ارائه يا تأييد الگويي از کمال جويي بر اساس مکانيزم هاي مندرج در گزاره هاي ديني افراد را راهنمايي و تشويق مي کند؛ در اين صورت راهي غير از رجوع به منابع و متون ديني، از جمله قرآن (14)، سيره ي نبوي و سلف صالح باقي نمي ماند. اما ابن رشد با طبقه بندي گزاره هاي ديني به ظاهر و مؤوّل عملاً راه را براي سياست بازي و استفاده ابزاري از نصوص مي بندد.
ابن رشد در فهم اصلي ترين منبع دين ( قرآن ) بر اين باور است که گزاره هاي آن، انواع مختلف دارد و در نتيجه احکام تأويلي متفاوت خواهد داشت. او گزاره هاي قرآني را به چهار دسته تقسيم مي کند و براي هر کدام حکم جداگانه دارد:
1. گزاره هايي اند که مقدمات و نتايج ضروري و يقيني دارند؛ در اين مورد نتيجه و مقدمه قابل تأويل نيست.
2. گونه ي ديگر گزارهايي است که مقدمات يقيني و نتايج سمبوليک دارند؛ در مقدمات تأويل را روا نمي داند، اما نتيجه را قابل تأويل مي داند.
3. دسته ي سوم، گزاره هايي اند که در آنها مقدمات به روشي غير يقيني ترتيب يافته و نتيجه آن بالذات مورد نظر شارع است؛ نتيجه تأويل ناپذير است، ليکن مقدمات به گونه اي بايد تأويل شود که با نتيجه سازگار باشد.
4. گونه ي آخر، گزاره هايي اند که نه مقدمات آن استدلالي و يقيني است، نه نتايج آن؛ تأويل اين گزاره ها بر علماي واجد شرايط است و بر ديگران، پيروي از ظاهر آن واجب مي باشد. (15)
چون فهم رابطه ي گزاره هاي چهارگانه با سياست، منوط به شناخت مفهوم تأويل در نگاه ابن رشد است، ضروري است مفهوم تأويل مطرح شود.
تأويل چيست؟
تأويل « راه کشف واقع با گذار از ظاهر الفاظ و همين طور گذر از دلالت مطابقه به دلالت مجاز » (16) است. حصولِ اين نتيجه مبتني بر دو مقدمه است: مقدمه ي اول اين که حدود شرعي نبايد براي هميشه بر عقل پوشيده بماند و براي اجتناب از حصول يأس مردم در وصول به حقيقت، لازم است باب اجتهاد و تأويل فقط بر اهل آن گشوده باشد، نه غير آن. (17) و ديگر شرط اساسي تأويل آن است که در عرف عرب زبانان اخلالي به وجود نيايد. اين از قبيل ناميدن چيزي به شبيه يا سبب يا لازمه آن پديد است که در اصناف کلام مجازي از آن نام برده شده است. (18)بنابراين، هر امر سياسي که با ظاهر قرآن، در تعارض باشد بايد تأويل گردد تا هم قصد شارع تأمين شود و هم راه عقلا بي رهرو نمانده باشد.
هدف اساسي از تأويل، تلاش در جمع بين معقول و منقول است. (19) چنانچه اين کوشش به صواب رسيد، مأجورند و اگر خطايي هم رخ داد، معذورند، زيرا گواهي به انطباق امري با واقع از باب قوت و ضعف دليل آن بر نفس عالمان است.
پينوشتها:
1. همو، تلخيص مابعدالطبيعه، ص 48.
2. دامينگ اوري، ابن رشد، ترجمه حسين فاطمي، ص 129.
3. عقل فعال را ابن رشد اين گونه تعريف مي کند: « تصير المقولات التي بالقوّة معقولات بالفعل » ( رسالة النفس، ص 23 ).
4. ابن رشد، برهان ارسطو و شرح تلخيص البرهان، تحقيق جمال الدين علوي، ص 65.
5. همو، الضروري في السياسه، تحقيق احمد شحلان، ص 196.
6. همان، ص 204.
7. همو، تفسير مابعدالطبيعه، ج 3، ص 1616- 1617 و 1700 و 1704.
8. همو، فصل المقال، ص 120.
9. همان، ص 125، همو، الکشف عن مناهج الأ
دلّه، ص 152.
10. همو، تهافت التهافت، ص 255.
11. النظر البرهاني...لايؤدّي إلي مخالة ما ورد به الشرع: « فإنّ الحقّ لا يضادّ الحقّ بل يوافقه و يشهد له ». ابن رشد، ( فصل المقال، ص 96 ).
12. همو، ابن رشد، فصل المقال، ص 86.
13. همو، بداية المجتهد و نهاية المقتصد، ص 307.
14. همو، فصل المقال، ص 91.
15. همان، ص 29.
16. همان، ص 97.
17. همان، ص 119.
18. همان، ص 98.
19. همان.
سلمان، محمد؛ (1390)، انديشه سياسي ابن رشد، قم: موسسه بوستان کتاب، چاپ اول.
/م