نظريه ي پيدايش زبان

در زندگي روزينه ما زبان يک پديده ي بديهي است. اگر تدريس زبان فارسي و مبحث سبک شناسي نمي بود، شايد کسي به فکر نمي افتاد نسبت به پيدايش و واقعيت آن دستخوش شگفت شود. يک محقق آن را به کوه يخي تشبيه کرده است
جمعه، 3 مرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نظريه ي پيدايش زبان
نظريه ي پيدايش زبان

 

نويسنده: محمود عباديان





 
در زندگي روزينه ما زبان يک پديده ي بديهي است. اگر تدريس زبان فارسي و مبحث سبک شناسي نمي بود، شايد کسي به فکر نمي افتاد نسبت به پيدايش و واقعيت آن دستخوش شگفت شود. يک محقق آن را به کوه يخي تشبيه کرده است که تنها نوک آن به چشم مي خورد، آن را مي شنويم و يا با دست لمس مي کنيم. بخش بزرگ آن- اينکه چگونه و از کجا کلمه و جمله در مغز آدمي شکل مي گيرد، معني آنها از کجا مي آيد، چگونه معني ها تغيير مي کنند و با ديگر معني ها ترکيب مي شوند- به معمايي باقي مي ماند که در اعماق دريا پنهان است.
سخن ضمناً از آن رو چشمگير نيست که براي وجود آن ارگان خود ويژه اي نياز نيست که تنها خاص انسان باشد. البته قابليت باور نکردني حرکت دهان و تحرک حنجره که به آدمي امکان مي دهد صوت هاي شگفت انگيز بي شمار ادا کند، بسيار شگفت انگيزتر از پيچيدگيهاي دستگاه تنفس و هضم غذاست.
سخن- بديهي، بي جلوه و همه جا باشنده است. در هر گام، همه جا و همه وقت با آدمي است. درهر عمل و رفتاري که از ما سر مي زند، راه مي يابد. با اين همه تصور و فهم اش معمايي است. ما از صدها زبان در سراسر جهان خبر داريم معذلک چندان چيزي از گفتار انساني نمي دانيم. زبان را به دشواري مي شود از ديگر نظام هاي فهمندگي تفکيک کرد. اينکه زبان هاي حيواني و زبان هاي ساختگي از چه قرارند، نمي دانيم. بي ترديد چيزهايي در اين زمينه دريافته ايم، ولي چه بسيار آن نادانسته مانده است.
علوم روزگار ما هنوز از آن نيست که تمام جوانب پيدايش زبان انساني را توضيح دهد، البته پرسش در چگونگي تکوين گفتار بسيار پيچيده است و بستگي تنگاتنگ با پيدايش خود انسان دارد، چونکه زبان آدمي همزمان با خود انسان پديد آمده است و خود يکي از بارزه هاي عمده اي است که تمايز انسان از طبيعت در گرو نقش آن بوده است. از اين رو امر پيدايش زبان يک مسأله ي صرفاً زبانشناختي نيست، بلکه بيشتر مسأله ي انسان شناختي، روان شناختي و ديرين شناختي و بر روي هم موضوع علوم اجتماعي است.
مي دانيم که اخبار مشخص و نوشته در باب زندگي انسان از قدمتي حداکثر چهار تا پنج هزار سال بيشتر برخوردار نيست. حال آنکه پيدايش انسان در کره ي زمين دست کم از پنج ميليون سال پيش زمينه دارد( رد سالهاي اخير در آفريقاي شرقي بازمانده هاي اسکلت انسان اوليه پيدا شد که قدمت آن از 3/5 ميليون سال پيش حکايت دارد). ديده مي شود که بررسي و اثبات تمامي مقتضيات پيدايش انسان و تکوين زبان انساني تا چه ميزان دشوار است.
انسان همواره به پي بردن به اصل خود چنان علاقه داشته که با وجود آن که هيچگاه منابع کافي و قابل اعتمادي براي دستيابي به آن دراختيار نداشته، اين فقدان مانع آن نشده است که تصورات و نظرات بيشمار و گوناگون در پيدايش انسان و تکوين زبان تعبيه کند. بسياي از اينگونه نظرات و نظريه ها تراوش پندار، برخي حاوي نکات منطقي اند بي آنکه هيچ يک از آن ها توانسته باشد فرايند ديرين شکل گيري زبان را کاملاً و مستدل توضيح کند.
چنان مي نمايد که کهنترين نظرات در اين رهگذر را بايد در گوناگون ترين آموزه هاي اساطيري و ديني سراغ گرفت. به عنوان مثال، موافق مسيحيت خدا انسان را آفريد و توان سخن گفتن به او داد. ديگر اديان نيز مسأله را به گونه اي مشابه مطرح مي کنند. اينگونه نظرات در روزگار باستان و سده هاي ميانه رواج داشت. ضمن آنکه نظريه هاي ديگر نيز وجود داشته است. براي نمونه يونانيها در انديشه و کاوش بودند، بدانند که زبان هديه ي خدايان است. يا اينکه انسانهاي زيرک آن را اختراع کرده اند، و يا اينکه خود رو و طبيعي شکل گرفته است. نظرات گوناگون ديگر که پيدايش انسان و زبان را يک امر يکباره مي دانند نيز از همين سنخ اند. مثلاً اريک فن دنيکن نويسنده ي سوييسي مي خواهد اثبات کند که وجود انسان مرهون بازديد کنندگان فرا زميني از کره ي زمين بوده است، مهماناني که به او نجابت بخشيده و زبان آموخته اند. کل اين سنخ نظرات مشکل تکوين زبان را حل نمي کنند، فقط آن را به مقتضيات ماورايي منسوب مي دارند.
تمام اين تصورات و نظريه ها در تعارض مستقيم با نظريه ي تکامل انواع داروين و ضمناً به دور از نظريه ي فريدريش انگلس است که نقش کار را در انسان شدن ميمون و تکوين زيان موثر مي داند. گفتني است که دانستني هايي کنوني ما از ديرين شناسي، باستان شناسي، تاريخ و ديگر رشته هاي علوم اجتماعي به توضيح برخي مسايل پيدايش زبان کمک کرده اند.
برخي نظريه ها سعي دارند اصل زبان را به کمک تحليل زبانهاي زنده، زبانهاي خاموش، تحليل زبانهاي بدوي، از تحليل گرايش زبان به تحول، از زبان کودکان و مقايسه ي زبان با وسايل ارتباطي حيوانات استنتاج کنند. منابع و تجربه نشان مي دهد که ملاک قابل اعتماد در اين مورد وجود ندارد. البته اين گونه بررسي ها به برخي نتايج مثبت دست يافته اند. به عنوان مثال Trombetti گمان مي کرد که زبان انساني در يک جا تکوين يافته و سپس از آنجا به ديگر مکانهاي جهان راه يافته است و در جاهاي مختلف به صورت زبانهاي امروز تمايز پيدا کرده است (نظريه ي مونوژنتيک). بر عکس، مار (Marr) اعلام کرد که زبان در مکان هاي مختلف کره ي زمين تکوين يافته ( نظريه ي پُولي ژنتيک) است و در تدوين نظرات خود به انجام رسيد که چهار عنصر اساسي در نظر گرفت که گويا اعضاي چهار قبيله اي اوليه ي بدوي در آغاز به آن نامها خوانده مي شدند: sal, ber. yon rosh. اين چهار عنصر در رفتار ارتباطي آنها در آميخته شدند. مار از اين عناصر تمام واژه هاي زبانها را اشتقاق مي کند. اين امر که زبان در چند جاي مختلف کره ي زمين تکوين يافته تأييد شدني است، اما بديهي است که تفسير مار بنيان منطقي و تاريخي ندارد. در اين دو نظريه نکته ي درست آن است که زبان گرايش به متمايز شدن دارد (مثلاً زبانهاي رمانيايي از لاتين) و در عين حال گويشها به تعديل مي گرايند. البته اين نظريه ها چيز زيادي در پيدايش گفتار ندارند.
بسياري از نظريه ها از اين نکته عزيمت مي کنند که آغاز زبان انساني با صوت همراه بوده است، انسان بدان وسيله اداي هيجان و احساس مي کرده است، يعني پيدايش زبان با بيان احساس شگفتي، هراس، شادي، درد و جزان بستگي داشته است. اين نظريه بر استفاده از احساس واژه (interjection) بنا دارد. به نتيجه رسيدند که نخستين واژه هاي اتياني احساس واژه ها بوده اند، و مردم سپس آنها را با بيان چيزها و پديده هايي به کار برده اند که با احساس بستگي داشته اند. عزيمتگاه اين نظريه آن است که اينگونه واژه ها در بيشتر زبان هاي بدوي وجود دارند.
نظرات ديگري بر آن اند که انسان در آغاز صوتهايي را تقليد مي کرده است که در پيرامون خود به آنها بر مي خورده است. از اين صوتها سپس نام آواها شکل گرفت (اُنُوماتوپوييک) که براي دلالت بر موضوعها و پديده هاي متناسب با آنها به کار مي رفت. اين نظريه در زبان کودکان نسبتاً زمينه دارد.
برخي انديشه وران اغلب اهميت خاصي براي نقشي قايل اند که ادا و اطوار در مرحله هاي اوليه ي تکون زبان ايفا کرده است. (نظريه ي Ginneken .(gestsيکي از اينان حتي بر اين باور است که انسان در آغاز منحصراً با ادا و اطوار افاده ي اطلاعات مي کرده است. سپس حروف ( يعني نشانه هاي بدوي نمودار ادار و اطوار) و سپس از زبان گفتار از پچ و پچ و تته پته مايه گرفت و سرانجام به همخوانها و واکه ها گذر کرد. واقعيت اين است که در بسياري قبايل بدوي ادا و اطوار نقش مهم ايفا مي کرده است، ولي قبيله اي يافت نشده است که براي فهمانندگي فقط از اين شيوه استفاده کرده باشد و يا هنوز بکند. وانگهي بايد گفت که معمولاً هيچ قبيله اي حتي از ساده ترين نشان ها که دال بر کتابت سخن باشد استفاده نمي کرده است.
نقطه نظر روانشناسي و جامعه شناختي را Revesz در توضيح پيدايش زبان به کار گرفت. او مبتکر اين نظريه است که نخستين واژه هاي انساني واژه هاي فرا خوان يا امري بوده است که انسان به ويژه هنگام شکار يا بسيج نيرو براي کار به خدمت مي گرفته است. اين نظريه داراي جنبه هاي درست است، اما مبتکر آن فاقد اطلاعات زبانشناختي بود. او به نتيجه رسيد که در زبان قبل از همه وجه امري پديد آمده است، حال آنکه در تاييد اين فرضيه مدرکي در دست نيست.
کوتاه سخن اينکه: احساس واژه، نام آوا، ادا و اطوار و نيز فراخوان و امر مي توانسته اند در آغاز تکوين زبان ايفاي نقش بر اهميت کرده باشند، بي آنکه هيچ يک از اين نظريه ها بتوانند روشنگر فرايند بغرنج تکوين زبان آدمي باشند. تصوير نزديک به واقعيت اين فرايند را مي توان از ترکيب نظريه ي بيولوژيک داروين در باب تکوين انواع و نظريه انگليس داير بر نقش کار در فرايند انسان شدن ميمون و به ويژه در ترکيب با نظريه ي هاکت Hockett درباره ي مرحله ي اوليه ي تکوين زبان، ترسيم کرد، راهي که از لحاظ زبانشناسي ازهمه پذيرنده تر مي نمايد.
کمابيش در پنج مليون سال پيش نياي انسان و ميمون انسان نماي امروزين مشترکاً بر روي درختان به سر مي بردند. از رستنيها و ميوه ها تغذيه مي کردند. به ندرت روي زمين حرکت مي کردند. با دستها مي توانستند به خوبي تامين مواد غذايي کنند و گاهي نيز از کار افزار استفاده کنند.
در پايان سومين دوران زمين شناسي از جمله در آفريقاي شرقي دگرگونيهاي کيفي رخ داد که در اثر آن از وسعت جنگلهاي حاره کاسته شد. در بازمانده هاي جنگلهاي کهن فقط نيرومندترين جانداران توانستند بقاي نسل داشته باشند، از ميان آنها ميمونهاي انسان نماي کنوني ناگزير بودند به زندگي بر روي زمين تن دهند يا اينکه از بين بروند.
زندگي روي زمين در قياس با روي درخت ماندن، برخي تغييرات ريشه اي در پي داشت. قبل از همه ايجاب مي کرد که وزن بدن عمدتاً روي پاها تمرکز يابد، امري که برافراشته شدن سر و حرکت کردن راست قامت را به دنبال داشت (عاملي که - بنا به يک نظريه -در شيوه ي بلند بالا راه رفتن موثر بود. طبيعت جلگه اي مناطق شرقي آفريقا مناسب اين روش بود. ما امروز نيز گواه آنيم که ميمونهاي انسان نما که اغلب بر روي درختان به سر مي برند، هنگام ناچاري روي پا و سر بالا کشيده حرکت مي کنند تا بتوانند بر رستنيهاي اطراف اشراف داشته و از خطر احتمالي غافلگير نشوند.) اين پديده زمينه ساز آزادي دستان شد، حمل مواد غذايي، بار و کار افزار بدوي يعني شکل هاي بدوي کار را متناسب تر مي کرد. در ضمن دهان که در زندگي بر روي درخت وسيله ي حمل چيزها خاصه مواد غذايي بود، آزادگرديد. بدين گونه شرايط براي تکامل استعداد دستها و کارايي بيشتر و همه جانبه تر دهان براي اداي صورت و فهمانندگي آماده شد.
پيامد اين بررسي به آن مي گرود که زبان به عنوان کنش نگريسته شود، يعني به عنوان يک شيوه ي خاص رفتار انساني با يک رشته کارکرد پيوسته به آن. مهمترين نقش را در اين رهگذر در کارکرد فهمانندگي زبان، در اطلاع رساني قايل شده اند. ارتباط، ابلاغ براي انسان به راستي داراي اهميت اساسي است. البته ناگفته نماند که از بررسي گفتگوهاي روزينه نشان داده شده است که در واقع بخش اندک محاوره ها و گفتگوها برخوردار از محتواي اطلاعاتي است. چنان مي نمايد که بيشتر ابزارها زاييده ي نياز ما به تماس با ديگران مي تواند باشد، نياز به ابراز احساس، نظرگاه، آرزوها حال و هوا، کوشش به معرفي شخصيت خودي و جز آن. به عنوان مثال، چه خبر تازه؟ صفا آورديد و جزان، که در اساس براي جلب توجه شخص مخاطب است. مشابها جمله هايي مانند سايه تان از سرما کم نشود، شما محبت داريد، اکثر نقش برقراري تماس زباني دارد و کارکردي جز جلب توجه ديگري به شخص خود ندارد. محققاني بر آن اند که کار کرد زبان از جمله اين است که سکوت را در مجامع انساني بشکند.
اين نکته ما را به جنبه اي ديگر از کار کرد زبان هدايت مي کند، به اينکه زبان چونان يک کنش اجتماعي بستگي جدايي نابردار با جماعت انساني دارد. زبان گردش گردش و تنظيم جامعه را- به وسيع ترين معني سخن- ممکن مي سازد، ميانجي روابط و همکاري و داد و ستد ميان افراد است. مناسب زبان و جامعه دو سويه است: زبان نمي تواند وجود و بقا داشته باشد مگر در اجتماعي انساني و اجتماع بدون زبان موفق نيست.
شرايط دشوار زندگي ناعادي بر روي زمين موجب شد که اجداد انسان ناگزير شوند عليه دشمنان و خطر دسته جمعي اقدام کرده و تامين معاش کنند. در همين مرحله لازم بود که امکان اساسي به منظور فهميدن و فهماندن در اختيار مي داشتند که بيشتر به زبان ميمون تا به سخن انساني نزديک بود. گسترش تدريجي کار و زندگي و سپس پيدايش گونه اي تقسيم کار موجب شد که انسان روي به چنان وسايل فهمانندگي بياورد که مي توان به نام شکل بدوي زبان داد. بنابر نظر هاکت، تکوين اين مرحله ي پيش- زباني صورتي به شکل زير داشته است:
* تکوين مرحله ي پيش- زباني بنابر نظريه ي هاکت (+ + هست، - = نيست)
فرض بر اين است که نياکان انسان برخي سيگنال هاي صوتي که بيانگر مهمترين وضعيت هاي زندگاني مي بوده به کار مي بردند. فرضاً براي غذا سيگنال آوايي ABCD، براي خطر سيگنال ديگري را با EFGH را در نظر مي گيريم. گفتني است که تعداد صوت هاي آوايي در اين مورد تعيين کننده نيست و نه شکل مشخص آنها. چه بسيار وضعيتهايي پيش مي آمد که لازم بود فرضاً غذا و خطر بيان گردد. از آميزش اين دو نشانه ي آوايي اطلاعاتي، به تدريج ABCH به وجود آمد که نياکان آدمي آن را براي هر دو پديده به کار مي بردند. نتيجه مي توانست اين باشد که ABCD معني دهد: غذا هست ولي خطر نيست و غيره. به اينگونه صداهاي اوليه در خدمت اجراي خواستهاي خردتر نهاده شدند که مي توانستند ترکيب متقابل پيدا کنند(شکل بالا).
نوعي به هم بر تافتگي مشابه معنايي با صداهاي متناسب با آن در وضعيتهاي ديگر صورت گرفت. يک نظام مخرج کردن حرف پديد آمد که مي شد اجزاي آن را ترکيب دگر باره کرد. صفت مشخصه ي آن توليد حرف بود. چه، در اثر ترکيب متقابلاً اجزاي منفرد، امکان گسترش دامنه ي آن پديد آمد. مخرج کردن حرف و توليد آن بارزه ي اساسي بعدي زبان آدمي گرديد، امري که در طبيعت ذيروح غير انساني نمونه ندارد.
کل اين فرايند توصيف شده احتمالاً چند مليون سال به درازا کشيد. جمجمه ي انسان نياندرتال که حدوداً در هفتصد هزار تا چهل هزار سال پيش مي زيست گواه آن است که از زبان نسبتاً رشد يافته استفاده مي کرده است. در چهل تاسي هزار سال پيش انسان اصطلاحاً خردمد homo sapiens پا به پهنه ي هستي نهاد، انساني که زبان اش پس از آن در اساس فقط از لحاظ شمار واژگان اطلاعاتي رشد يافته و تکامل مي يابد.

منشأ زبان و فرضيه ي پيشينگي ايما اشاره

در ميان تئوري ها و مدل هاي توضيحگر نظرات (kendon 1983, Hockett 1978 Hewes 1973a. johannes son 1952, STOKOE 1974,) مبني بر اينکه زبان بيشتر با ايما اشاره آغاز گرفته تا با سيستم صوتي، بار ديگر مطرح شده و توجه شماري زبان شناسان را جلب کرده است.
مبحث ايما اشاره اي زبان را اولين بار چندين تن از متفکران زبان در قرن هجدهم به ميان آوردند. از نيمه ي حاضر فرضيه هاي ايما اشاره اي در مورد پيدايش زبان مجدداً طرف توجه قرار گرفت و حقانيت صوت به مثابه ي اساس پيدايش زبان موضوع ترديد شد، و نقش و قابليت دست و شمارش رجحآن توضيحي کسب کرد. احتمال داده شد که کاربرد منظم و تکراري ابزاري از سوي آدم سا ( هومينيد) ها قبل از زبان صوتي زمينه داشته و پا گرفته است، لذا نيمکره ي چپ مغزِ انسان توانست در مسير تکوين گفتار با زبان ايما اشاره که دست راست در آن نقش موثر داشته است، ارتباط پيدا کند و به دست ورزي (مانيپولاسيون) دستي به آن ترتيب و توالي دقيق بخشد. ايما اشاره در بافت (کُونتکس) نسبتاً ساده ي ارتباطات (همرساني) داراي مزيت شاخص، شفافيت و آساني ارتباط است.
فرض بر اين است که سپس با دامنه يافتن اشتغال دست، يک پيش - زبان (Proto-Ianguage) بر اساس ايما اشاره ي دهاني به موازات ايما اشاره ي دستي شکل گرفت. اين مقتضيات زمينه ساز رشد تفکر مفهومي و انتزاعي گرديد.
در اين نوشته، منظور از زبان، يک سيستم ارتباطاتي ( همرساني) است که برخوردار از قابليت افاده ي گزاره ( پروپوريسيون) در باب زمينه هاي مختلف فقره ( آيتم) نمرهاي کُدمَند بوده و متفاوت از سيستم هاي ارتباط جمعي جانداران غير انساني است، و سيستم آن بيشتر باز (open-ended) است تا بسته.
هدف از اين مقاله آن است که استدلال کند، که زبان - آنچنان که در تعريف آمد - در خانواده ي آدم سان ها در کيفيت ايما اشاره شکل گرفت و سپس به زبان گفتار فرا رفت.
همانطور که در قسمت پيشين اين مقاله ( در خلاصه- گفتارها آمده است) آمده است، تصورات و نظرات درباره ي پيدايش زبان از مجراهاي توضيح ديني، فلسفي گذشته و در مغرب زمين به توضيح علمي خود رسيده است.
پس از انتشار "اصل انواع" و "تبار آدمي" در نيمه ي قرن گذشته، بحث خفته در باب منشأ پيدايش زبان فعليت تازه به خود گرفت و کساني مانند آلفرد راسل واليس (Wallace 1895) و ادوارد ب. تيلر(Tailor) مسائل پيدايش زبان را در ارتباط با کشف هاي داروين استدلال و توضيح کردند.
با پيشرفت کاوش هاي نُويرولوژيک ( عصب پايه ها) در آستانه هاي قرن بيستم که قابليت هاي زباني را بيشتر در نيمکره ي چپ مغز تشخيص داد و نه در نيمکره ي راست، پژوهش روي زبان حيوانات و از جمله روي چهچه پرندگان، صورت و فرياد ميمون و ديگر صداها صورت گرفت.
با تحولي که در دهه هاي پنجاه در زبان شناسي شروع شد و نظريه ي چامسکي پاراديگم هاي سوسور را داير بر پاراديگم هاي رفتاري و پديده هاي سنتيِ زبان را زير سئوال برد، جنبه هاي همگاني زباني به ويژه درنحو که از زمان تولد موجود است و چامسکي آن را "يافت زباني" Ianguage acguisition ناميده است، زمينه اي شد براي توجه به عوامل نويرولوژيک و تأثيرات صوتي مورفوژيک که بر توانايي هاي زباني انسان مؤثر بوده است.
تأثير نظرات چامسکي انگيزه شد براي بررسي در سيستم ايما اشاره اي زبانِ سيستمي که ناشنوايان و ديگر گروههاي خاص اجتماعي به توسط آن برقراري ارتباط مي کنند. زبان شناسي نهادي شده بر اين باور بوده است که تمام سيستم هاي غير صوتي فقط نوعي دگرديسي زبان صوتي يا مشتق از زبان گفتاري است و داراي اهميت جانبي است. برعکس، محققاني همچون stokoe زبان شناس کالج گالودتِ ناشنوايان در واشنگتن نشان داد (1960) که اينگونه زبان هاي نشانه اي زبان هاي مستقل خاص خودند، با آنکه ممکن است آنها از زبانهاي گفتاري و نوشتاري، شمارشي (ديجيتال) نشئت گرفته باشند.
دو مدل اساسي در پيدايش زبان مورد توجه بوده است. مدل اول مبتني بر اين فرضيه است که زبان در اصل نتيجه ي مجراي (کانال) صوتي - شنوايي بوده و صيقل يافته ي سيستم فراخواني (صدا زدن) است که موجودات اوليه و ديگر و پستانداران (مامال ها) براي ارتباط جمعي به کار مي برده اند. فرضيه ي ديگر بنايش بر اين است که ابتدايي ترين رسانه ي زباني وجود خود رامديون ايما اشاره است که سپس به زبان صوتي تحول يافته است.
اين نکته درست است که صوت حامل اطلاعات مفيد به پريمات ها (موجودات اوليه بوده است، ولي کمتر از اطلاعاتي مي باشد که از راه بصري قابل انتقال/ دريافت است. پريمات ها با ديدن شکارگر در مواجهه با تهديد فرياد سر مي دهند (Seyfarth 1982) البته بايد اين را نيز به ياد داشت که خلاق ترين شکارگرهاي زميني، پستان داران اند و آنها بسيار به آرامي کوشش به شکار مي کنند تا صدا را به کمينه رسانند و شکار را نر مانند (Valsiner,Allik 1982). حرکت دست- ورز پريمات ها با توجه به تنوع و خصلت کاربردي شان، بيشتر چنان به نظر مي رسد که عمدتاً با درخواست خوراکي ارتباط دارد (Farker, and Gibson 1979, 1982)، و در ميان پريمات هاي پيشرفته تر دگرديسي ها و سايه ي يادگيري مشاهده اي شکل گرفته است.
بازبُودگي همه جانبه ي عمليات دست- ورزانه و شمارشي پريماتها از خصلت يا توان همه چيز خور آنها ناشي مي شود که ناگزيرند براي يافته خوارک مترصد باشند، آن را به چنگ آورند، پوست بکنند يا بشکنند تا آن را قابل خوردن کنند. اينگونه رفتارهاي تأمين غذا را از جانب پرامات ها را نوزادان مي آموزند. (Hani 1958, Goodall 1963, 1972).
بر خلاف آنچه که فرياد ( هوار) امروز يک امر ساده و بديهي جلوه مي کند، قابليت توليد صداي مجدد و داوطلبانه مستلزم آن است که پوسته ي مغز ( کورتکس) در آدمي بازساختار يافته باشد. نامحتمل است که ميمون هاي کنوني بتوانند در برابر شکارگر يا خطر، توليد فرياد کنند، اين امر نيازمند يادگيري است.
امروز ديگر اهميت نيمکره ي چپ مغز را در توانايي هاي زباني پذيرفته اند (Needham 1982)Bryden 1982). با اطلاعاتي که از ابزارهاي سنگي صدر تاريخ به دست آمده است، معلوم شده است که انسان مدرن به تبع آدم سان ها در دست ورزي هاي خود عمدتاً تحت تأثير نيمکره ي چپ مغز رفتار مي کند. مزيت هاي بصري متناسب با بکارگيري دست در انسان بوده است. اين نکته در لقد پراني ( اردنگ) موجود است و احساس مي شود.
در ابتدايي ترين زبان ها يا پيش - زبان ها بيشتر ايما اشاره نقش سازنده داشته تا صوت.
و مي توان گفت که پيامدهاي آن بر نيمکره ي چپ مغز تأثير گذار بوده است که به نوبه ي خود به کيفيت و خصلت رابطه ي زبان دست - ورزانه و دقيق و با غلبه ي دست راست در استفاده از ابزار بستگي يافته است (R. W. Hewes, 1973). راست -دستي و بازتاب کورتيکال ( پوسته مغزي) آن در نيمکره ي چپ مغز مي توانسته پيش - شرط تحول آدم ساها در مسير چپ- جايابي کارکردهاي زباني باشد (Kinsstbourne, 1978). بر روي هم مي توان گفت، رفتار ابزاري ( انسترومانتال) آدم سان ها داراي قدمت بيشتر است تا نظر مبتني بر اينکه زبان پيش از ابزار سازي و کاربرد ابزرا شکل گرفته است.
چنانچه باور بر اين باشد که زبان ايما اشاره پس از کاربرد ابزار به دست آدم سان ها وجود داشته، در آن صورت اين زبان نقش نامساعد براي تکوين زبان صوتي مي داشته است، چونکه وقتي دست درگير کار برد ابزار باشد، استفاده از آن براي ايما اشاره با اختلال روبرو مي شده است. اين تجربه اي است که معلمان ناشنوايان آن را از سر گذراندهاند. منطقي آن است که تصور کنيم موجود انساني درمقامي بوده است که بتواند فعاليت هاي خود را با کمينه زحمت يا بيشينه صرفه جويي در اينگونه رفتارهاي رقابتي تنظيم و بسيج کند. ديده نشده است که کسي در اثناي کار دستي فرضاً سخنراني کند.

برخي مزيت هاي ارتباط ايما اشاره اي

ارتباط ايما اشاره اي نسبت به گفتار مزيت هايي به همراه يا در بر دارد (Bellugi, 1988). با آنکه زبان گفتار از لحاظ فرهنگي همگاني است، مشهور است که توسل به ايما اشاره در شرايطي که جماعت ها يا افراد زباني مختلف ناگزير به تعامل زباني مي شوند، زبان ايما اشاره عملي تر از زبان گفتار است. در رابطه با اين امر که آموزش زبان ايما اشاره آسان تر است، نيازي به استدلال چندان نيست (Hewes, 1974).
ارتباط ايما اشاره اي در کودک زودتر از زبان گفتار پا مي گيرد (Lock 1978).
وقتي مغز در اثر ضربه دستخوش اختلال مي شود، ارتباط ايما اشاره اي در ترميم آن تا ميزاني موثر مي شود. ايما اشاره در ارتباط با بيماران عقب مانده نيز نقش درماني دارد.
گفتني است که بنا به يافته هاي نوين علمي، زبان گفتاري مي تواند در رحم بر ذهن جنين تأثير گذار شود، نکته اي که مي تواند مويد زبان صوتي باشد، و چنانچه زبان ايما اشاره مقدم بر زبان گفتاري باشد، معنايش اين است که کودک جنيني نمي تواند قبل از تولد با نشانه هاي بصري آشنايي داشته باشد، مگر اينکه گفتار همراه با قدرتي باشد که جنين را به صورتي متأثر کند.
اين نيز هست که وضوح و صراحت بصري در ايما اشاره ي زباني مي تواند فرآيند تفکر مفهومي انتزاعي را به سبب تشخص بيش از اندازه ي خود تحت تأثير نهاده يا کُند کند. بازتاب اين امر را شايد بتوان در زبان اقوامي که سنت ديرين- زباني دارند، سراغ گرفت: در اين زبانها به واژه هايي بر مي خوريم که آنها را نمي توان با صراحت معني به تخيل مرئي بر گرداند.

نقش تأثيرهاي بيولوژيک و فرهنگي در تحول زبان

راست - دستي درکاربرد ابزار که درمورد 95 درصد افراد انساني در اين روزگار مصداق دارد (Toth, 1985) و نشان آن در سنگ - ابزارهاي پيش از تاريخ ديده شده است، يکي از جنبه هاي عميقاً ريشه اي رفتار خاص آدم سان ها بوده است که به همراه کاربرد ابزار به طور منظم، تا دو مليون سال پيش متداول بوده است. راست - دستي و تمرکز يافتن کنترل در نيمکره ي چپ مغز توانسته است در رابطه با تکوين زبان ايما اشاره همزمان رشد کرده باشد. تجربه ي اجتماعي ابزار سازي و کاربرد ابزار، قياس پذير است با دگرديسي زبان ايما اشاره اي، و منطقي است فرض شود که هر دو در فعاليت دست راست تمرکز پيدا کرد، و در بازتاب مرئي آنها نيمکره ي چپ مغز، برچشم راست نيز دخيل بوده است.
تران دوک ثائو (Tran duc Thau, 1984) تأکيد دارد که ساخت و پرداخت يک زبان نشانه اي ممکن و خلاق مستقيماً با استفاده از اشاره مايه گرفته است. اشاره کردن و تنوع اشکال آن مي توانسته زاييده ي کار کردهاي درخواستي و توصيه اي باشد. اينگونه اشاره کردن ها بسيار اهميت دار بوده است. براي مثال، انگشت روي دهان نهادن به عنوان امر به سکوت، حرکت دست به منظور نشان دادن مسير و غيره.

آغازه هاي زبان صوتي با ملازمت ارتباط ايما اشاره اي

نظريه ي ايما اشاره اي دهاني بر اين باور است که حرکت دهان بر اساس ايما اشاره اي دست شکل يافته است. وقتي واکه هاي ابرازي ترکيب يافتند، راه براي توليد صورت آوايي هموار گرديد و به تمايز واکه و همخوان منجر گرديد. مي توان گفت که برتري بديهي گفتار بر تحول زبان از ايما اشاره به گفتار نقش داشته است. گفتار اين مزيت را داراست که در تاريکي نيز ابلاغ اطلاعات مي کند. ديگر اينکه گفتار را مي شود. ضمن درگيري دست ها نيز به استفاده گرفت. اين مزيت ها همان محرکي است که چرخش زبان به گفتار را در پي داشته است. البته با غلبه ي گفتار، نقش اطلاع رساني ايما اشاره اي از ميان نرفت، نسبت به گفتار نقش تکميلي دارا شد. در واقع ديالکتيک ايما اشاره و گفتار عمل کرد.
کوتاه سخن اينکه: بر اساس منابع اين نوشته ي منحصر، مي توان گفت که درگذر از زبان ايما اشاره به زبان گفتار، اين دو مرحله ي تکوين زبان بالنسيه توأمان عمل کرده اند. زبان ايما اشاره اي در شکل گيري زبان گفتاري نقش پيشينه داشته است.
تبصره- عمده منابع و چار چوب کلي اين مقاله بر اساس کتاب زيرتدوين گرديده است:
Handbook of Human Symbolic Evolution Ed. Andrew Lock. Oxford 1996 (Mainly pp. 571-592).
منبع مقاله :
مير عمادي، دکتر سيد علي ؛(1379)، مجموعه مقالات چهارمين کنفرانس زبانشناسي نظري و کاربردي، تهران: سازمان مرکزي، چاپ دوم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.