گفتمانهای قیاس ناپذیر (1)
مترجم : سيد على اصغر سلطانى
مقدمه : كدام بزرگتر است ؛ زبان يا گفتمان ؟
من در حال بحث پيرامون تحقيقى بودم كه در آن زمان انجام داده بودم و داشتم شرح مى دادم كه علاقه ام نسبت به گسترش جهانى زبان انگليسى, بيشتر بر پيامدهاى سياسى و فرهنگى اش مبتنى بود تا بر ويژگيهاى زبانى مربوط به گونه هاى انگليسى جديد. پيشنهاد كردم كه راهى جالب توجه براى اثبات اين امر, پرداختن به رابطه بين زبان انگليسى و گفتمانهاى خاص متعلق به آن است. از اين روى, چنين به استدلالم ادامه دادم كه به علت وجود روابط ويژه بين انگليسى و گسترش جهانى سرمايه دارى, علم و تكنولوژى, مطالعات دانشگاهى غربى, فرهنگ عمومى امريكايى, دموكراسى, محيطگرايى]environmentalism] و..., صحبت كردن به زبان انگليسى, غالبا مبين كسب جايگاهى ويژه در گفتمانهايى است كه به واسطه گسترش اين اشكال فرهنگ و معرفت پديد آمده اند. و سرانجام, اضافه كردم كه فراگير بودن اين گفتمانهاى جهانى, تا حدى باعث توليد و محدوديت سخن گفتن به انگليسى شده است.
همكارم چندان از اين بحث سر در نياورد; اما در تلاش براى توضيح اين تفاوت, به نكته اى اشاره كرد كه به نظر مى رسد نشان دهنده برداشتهاى كاملا متفاوتمان از زبان و گفتمان بود. وى پرسيد كه آيا منظور من اين است كه گفتمان, به نحوى تعيين كننده كاربرد زبان است و اينكه آيا در نتيجه, گفتمان در سطحى بالاتر از زبان عمل مى كند؟ و خودش پاسخ داد كه قطعا بر عكس است: زبان مفهومى بزرگتر است و گفتمانها در درون زبان رخ مى دهند. به نظر مى رسد ديدگاههايمان كاملا متفاوت بود. از نظر او, گفتمان نمونه اى از كاربرد زبان بود و از نظر من, زبان نمونه اى از گفتمان. به عبارت ديگر, از يك سو ديدگاهى وجود دارد كه به زبان, به عنوان يك نظام تاكيد مى گذارد و سپس به تحليل گفتمان روى مىآورد تا توضيح دهد كه عوامل بافتى گوناگون, چگونه به هنگام كاربرد, بر زبان تإثير مى گذارند; و از سوى ديگر, ديدگاهى نيز هست كه معانى را محصول روابط فرهنگى و اجتماعى مى داند و سپس مى خواهد بفهمد چگونه اين معانى در زبان به واقعيت مى پيوندند. از جهتى, ما در گفتمان مشترك (گفت و گوى مشترك) شركت داشتيم و از جهتى ديگر, هر كدام از ما گفتمانهاى متفاوتى (طرق فهم متفاوتى) را اتخاذ كرده بوديم.
ديدگاه اول نسبت به گفتمان, به اعتقاد من, ديدگاه غالب در زبان شناسى كاربردى است. براون (ص 189, 1980) از آن, تحت عنوان تحليل گفتمان ياد كرده است و مى گويد براى كشف چگونگى كاربرد زبان فراتر از سطح جمله به كار مى رود: ((تحليل كاركردهاى زبان را مى توان تحليل گفتمان ناميد و منظور اين است كه زبان, پديده اى فراتر از سطح جمله است)). ديدگاه ديگر در اين زمينه, توسط بال (ص3, الف1990) بدين گونه تشريح شده است: ((موضوع تحليل گفتمان, اين است كه چرا در زمان و مكان خاص و از ميان همه چيزهايى كه مى توانند گفته شوند, فقط چيزهاى خاصى گفته مى شوند)). اين ديدگاه دوم نسبت به گفتمان, باعث طرح شدن پرسشهايى مى شدند كه با سوالهاى طرح شده در برداشت عام زبان شناسى كاربردى از گفتمان, كاملا متفاوتند; اولا, در سوال, صحبت از ((چرا)) است نه ((چه چيزى)); در واقع, حركتى از توصيف به سوى تبيين صورت گرفته است. ثانيا, كانون توجه, بيشتر به اينكه چگونه معانى در لحظاتى خاص بيان مى شوند, متمركز است تا بر اينكه چگونه معانى جملات ساخته مى شوند. ثالثا توجه چندانى به چگونگى كاركرد زبان هنگام صحبت نشده است; بلكه تإكيد بر آن بوده است كه چگونه پاره گفتارها شكل مى يابند و چگونه آن گزينه ها توليد و تحديد مى شود. به عبارت ديگر, همانطور كه لوك, مك هول, و مى (ص40, 1990) گفته اند: ((ممكن است از ديد زبان شناسى ساختگرا, تناقضآميز جلوه كند; اما مى توانيم نشان دهيم كه گفتمان, كارى كه زبانشناس انجام مى دهد, نيست. گفتمان, تنها كاركرد زبان نيست; بلكه به بيانى ساده, گفتمان, شرايطى است كه تحت آن, زبان به منزله يك ساختار يا يك نظام وجود دارد)).
اين مقاله, تلاشى براى كشف, تبيين و اثبات اين ديدگاههاى متفاوت است. على رغم شكاف ظاهرا عميقى كه بين اين ديدگاهها وجود دارد, آيا مى توان راهى براى آشتى دادن آنها يافت؟ آيا اختلاف ظاهرا شديدى كه از گفت وگويمان برخاست, به علت وجود تفاوتى عميق بين ما بود, يا اينكه ديدگاههايمان فقط در دو منتها اليه ديدگاهى عام نسبت به كاربرد زبان و بافتهايش قرار دارند؟ يا اينكه آيا آنها از نظر معرفت شناسى]epistomology] آنچنان متفاوتند كه هرگز نمى توان آشتى شان داد؟ سرانجام, آيا اين دو ديدگاه قياس ناپذيرند؟ در بخش بعد, به طور مختصر به بحث پيرامون بسط و توسعه مفهوم گفتمان با توجه به گرايش غالب در زبان شناسى كاربردى خواهم پرداخت(1). سپس درباره ديدگاههاى مربوط به زبان, گفتمان و ايدئولوژى در آثار بعضى تحليل كنندگان انتقادى گفتمان نكاتى را ارائه خواهم كرد. پس از آن, بحثى راجع به مفهوم فوكويى گفتمان مطرح خواهد شد, ديدگاهى كه نزديك به ديدگاه اتخاذ شده توسط من در گفت و گوى فوق است. سرانجام, پيامدهاى ناشى از اتخاذ هر كدام از اين رويكردها را براى تحقيق در زبان شناسى كاربردى, تشريح مى نمايم.
گفتمان به منزله كاربرد زبان در سطحى فراجمله
آنچه من در اين بازنگرى مختصر گفتمان و تحليل گفتمان در زبان شناسى كاربردى قصد دارم پيشنهاد دهم, اين است كه:
1ـ اين ديدگاه عام نسبت به گفتمان, ديدگاهى كاملا ويژه است, و ارائه دليل براى پيدايش مقبوليت و گسترش سريع آن, داراى اهميت است, و
2ـ اين نگرش به گفتمان, اگرچه براى عمق بخشى به تفكرمان از زبان و آموزش زبان سودمند است, ولى داراى محدوديتهايى نيز مى باشد.
تحليل گفتمان, آنگونه كه در زبان شناسى كاربردى رشد يافت, بخشى از رويكردهاى متفاوت براى تحليل قطعه اى از كاربرد زبان بود: زبان شناسى متنlinguistics] ]text, تحليل گفت و گو]conversation analysis], و قوم نگارى گفتارof speaking] [ethnograpgy. بررسى گسترده تحليل گفتمان توسط كولثارد(1977) و به كارگيرى دقيق گونه اى زبان شناسى متن, براى تحليل آموزش زبان به شيوه اى ارتباطى]communicative language teaching] توسط ويدوسان (1978), در واقع دو اثر راهگشايى بودند كه تحليل گفتمان را به آموزش زبان ربط دادند. اين علاقه مندى به تحليل گفتمان را مى توان تا حدودى, ناشى از نيازهاى كاربردى آموزش زبان و نظريه آموزش زبان براى توصيف جامعترى از كاربرد زبان دانست. همزمان با ظهور زبان شناسى كاربردى در دهه هاى 1960 و 1970 از مفهوم سطحى و اوليه آن كه بر به كارگيرى نظريه زبان شناختى در آموزش زبان مبتنى بود, اين فكر نيز به تدريج به وجود آمد كه زبان شناسى كاربردى, نه تنها به بينش روان شناختى اى غنى تر از بينش حاصله از رفتارگرايى, بلكه به نگرشهايى فراگيرتر نسبت به زبان و ارتباطات نيز نيازمند است. از اين رو, هنگامى كه كولثارد و ويدوسان, گونه هاى تحليل گفتمان مختص به خود را مطرح كردند, مورد استقبال عده زيادى از آنانى قرار گرفتند كه در كار آموزش زبان بودند. بعد از آن, ابزارهاى بهترى براى تحليل موارد زير به دست آمد: چگونه اجزاى متن كنار هم چيده مى شوند, نوبت گيرى جهت صحبت و ايجاد توالى, چگونه در مكالمه ها عمل مى كنند, چگونه بين آهنگ كلام و ساختهاى مكالمه اى بزرگترى كه آهنگ در آن به كار مى رود, رابطه برقرار مى شود, و چگونه الگوهاى كاربرد زبان ممكن است در گروههاى متفاوت, متغير باشد.
اين تغيير جهت در مسير زبان شناسى كاربردى را مى توان ناشى از نيازهاى كاربردى و تغيير رويكرد معرفت شناسانه به سوى ديدگاهى كاربردشناسانه و تجربه گرايانه دانست كه مثلا, بر نياز به جمع آورى داده ها از تعامل واقعى بين مادر و فرزند, بر تحقيق درباره اتفاقات واقعى در كلاس درس, و يا بر كاربرد مواد درسى واقعى در زبانآموزى, اصرار مى ورزيد. زبان شناسان كاربردى نيز همگام با اين تغيير مسير معرفت شناسانه, به تدريج بر اهميت ((ارتباطات واقعى)) در كلاس درس, فراگيرى زبان به عنوان فرآيندى جامعه شناختى, و توانش ارتباطى]communicative competence] به منزله هدف نهايى آموزش زبان تإكيد نهادند. در سال 1980 هچ و لانگ در مقاله اى به نام ((تحليل گفتمان چيست؟)) كه در مقدمه كتاب تحليل گفتمان در تحقيقات زبان دوم, اثر لارسن فرى من (1980) نوشته بودند, به اين نكته اشاره كردند كه ((اگر بخواهيم چگونگى انتساب معنا با پاره گفتار را بفهميم, بايد فراتر از نحو كه در سطح جمله عمل مى كند برويم)). آنها مى گفتند تحليل گفتمان, راههاى نوينى را براى درك اينكه چه زبانى ياد گرفته مى شود و چگونه زبانآموزان, زبان را ياد مى گيرند, پيش روىمان مى گذارد. اين منتهى به توجه بيشتر به زبان به هنگام كاربرد و تعامل شد تا به درونداد زبانى محض (نگاه كنيد به هچ ;1983 لانگ 1983). در همين هنگام, در تحقيقات مربوط به توانش ارتباطى نيز به تدريج به اهميت گفتمان پى برده شد. كنيل و سويين در تعريفى كه از توانش ارتباطى ارائه دادند (توانش زبانى, جامعه شناختى و استراتژيك) به گفتمان, به اين علت كه در آن زمان تعريفى كارآمد از آن ارائه نشده بود, توجهى نكردند, اما كنيل (ص9, 1983) ((توانش گفتمانى]discourse competence](( را نيز به تعريف خود افزود و آن را به صورت ((تسلط بر چگونگى تركيب صورتهاى دستورى و معنايى براى دستيابى به متن گفتارى يا نوشتارى اى همگن در انواعgenres) ) متفاوت)) تعريف كرد. در نتيجه, در عرض چند سال, گفتمان به سرعت در عرصه زبان شناسى كاربردى, گسترده شد. طورى كه امروز به ندرت مى توان افرادى را در كار آموزش زبان يافت كه از اهميت گفتمان براى تدريس خواندن, نوشتن, آهنگ گفتار, يا زبان گفتارى, براى ارزيابى توانش ارتباطى دانشآموزان, اطلاعى نداشته باشند.
پيشنهاد من اين است كه اگرچه اين پيشرفتها ارشمندند; ولى مفاهيم گفتمان و تحليل گفتمان آن طور كه در زبان شناسى كاربردى به كار مى رود, بسيار محدود است. اولا, اگرچه تفاوت فاحشى بين سنت انگليسى (مثلا كوك ;1989 مك كارتى 1991) ـ كه يا بر زبان شناسى متن, به شيوه ويدوسان و يا بر ساختهاى گفتمانى گفتارى به سبك بيرمنگام (سينكلر و كولثارد 1975) تإكليد دارد ـ و سنت آمريكايى (مثلا هچ 1992) ـ كه بر فرآيند مذاكره محاوره اى (تحليل گفت و گو و قوم شناسى گفتار) متمركز است ـ وجود دارد; ولى هر دو, به نوعى از تحليل گفتمان اعتقاد دارند كه زبان را به مثابه يك نظام به بافتهاى متفاوت اما, همانطور كه خواهيم ديد, بافت زدايى شده]decontextualized] مرتبط مى سازد. ثانيا, تقريبا كل اين اثر رابطه بين صورت و نقش ـ چگونه صورتهاى واژگانى, به گونه اى داراى معانى اى خاص در بافتهاى متفاوت مى شوند ـ را كه, همانطور كه بعدا روشن مى شود, تنها يكى از راههاى خاص كشف چگونگى خلق معنا در كاربرد زبان است, در كانون توجه خود قرار داده است. و نهايتا, اگرچه اين استدلال بر اين اساس بوده است كه دلايل كاربردى, عامل گسترش سريع تحليل گفتمان در حوزه زبان شناسى كاربردى بوده است; ولى درك اين نكته نيز ضرورى است كه خود كاربرد گرايى يك ايدئولوژى (يا گفمانى) است كه تا حد زيادى تفكرات زبان شناسى كاربردى را در خود دارد.
همچنان كه زبان شناسى كاربردى در پى آن بود كه فراتر از الگوهاى غالب paradigms)) ساختگرايى (كه در آن معنا يا ناديده گرفته مى شود يا پنداشته مى شود كه خود نظام زبان آن را بر جايش ثابت نگه مى دارد) گام بردارد, بيش از هر چيز توجه خود را بر رابطه بين ساختها و بافتهايشان معطوف داشت. از اين رو, مثلا ويدوسان (ص29, 1978) به اين مى پردازد كه مكالمه اى مثل: ((الف: زنگ تلفنه. / ب: دارم دوش مى گيرم. / الف: خيلى خوب.)), مى تواند داراى انسجام باشد. وى با ايجاد تقسيمات دو گانه اى كه از سويى به نظام زبانى و از سوى ديگر, به كاربرد زبان مربوط مى شوند, دست به اين كار مى زند. تقسيمات او عبارتند از: كاربرى و كاربرد, درستى و تناسب, دلالت و ارزش, جمله و پاره گفتار, گزاره]proposition] و كنش زبانى]illocutionary act], انسجام صورى]cohesion] و انسجام درونى]coherence] و غيره. به همين منوال, مك كارتى (ص7, 1991) نيز مى پرسد چگونه است كه گفت و گوى فكاهى زير را مى فهميم: ((ارنى: راج به نمايش باهاشون صحبت كن. / اريك: (خطاب به حضار) امشب نمايشى براى شما داريم مردم؟ نمايشى براى شما داريم! (خطاب به ارنى) نمايشى براى اونا داريم؟. و سپس با توسل به رابطه بين صورت و نقش به سوالش پاسخ مى دهد. پس, نقطه مشترك اين رويكردها, تلاش براى پركردن شكاف زبانى / معنايى اى است كه زبان شناسى ساختگرا عامل آن بوده است. در نتيجه, مسإله, يافتن راهى است كه به واسطه آن معناى زبان به هنگام كاربرد را بتوان در قالب رابطه بين معانى كلمات و جملات (صورتها) و معانى حاصله از بافت (نقشها) تبيين كرد. اين كار را مى توان با مد نظر داشتن نكات زير انجام داد:
1ـ مقصود و منظور از كاربرد زبان (نقشهاى زبان يا نظريه كنش گفتارىtheory] ]speech act);
2ـ تمسك جستن به قواعد گفتارى يا ناديده گرفتن آنها (اصول گرايس]Grice's maxims] يا قيدهاى جهانى گفمانuniversal constraints] ]Goffman's بر سنتها و نظامهاى مكالمه اى; و
3ـ صورتهاى عمومى استنتاج از بافت يا اطلاعات پس زمينه اىknowledge] ]background.
در نتيجه, اگرچه تحليل گفتمان از تحليل صرفا زبانى روابط فراجمله اى (كه اصطلاح تحليل گفتمان نيز به همين منظور در ابتدا توسط زليگ هريس در سال 1952 ساخته شد) فاصله گرفته است و اگرچه تحليل گفتمان آنطور كه در زبان شناسى كاربردى به كار رفته است نيز دامنه گزينش كاربرد زبان براى تحليل را گسترده تر كرده است; اما كانون توجه, بيشتر بر پر كردن شكاف زبانى/ معنايى حاصله از ساختگرايى متمركز بوده است تا بر كشف بافت وسيعتر بافتها, شكل گيرى دانش پس زمينه اى, يا اينكه چرا و چگونه چنين مى شود كه فردى چيزهاى خاصى را بگويد. مطابق اين رويكرد به گفتمان, مفاهيم بنيادين, بافتها, زبان, و گفتمان هستند و مساله بنيادين اين است كه چگونه بافت, كاربرد زبان (گفتمان) را تحت تإثير قرار مى دهد. به كاربرد زبان طورى نگريسته مى شود كه گويى عامل كم و بيش خودمختارى است كه با نيت و استنتاج خود, معانى را بنيان مى نهد. در مقابل, وقتى به برداشتهاى ديگر گفتمان در بخشهاى زير مى پردازيم, روشن خواهد شد كه اين برداشتها با ديدگاهى سياسى تر نسبت به كاربر زبان كار مى كنند; كاربرى كه در واقع به وسيله گفتمان يا ايدئولوژى به حضور طلبيده مى شود و يا به اصطلاح التوسر (1971) ((به چالش طلبيده مى شود)). اجازه بدهيد اصطلاحى را معرفى كنم كه بعد استفاده خواهم كرد. اساسا مفهوم عام تحليل گفتمان در زبان شناسى كاربردى, شامل ديدگاهى دو سطحى نسبت به گفتمان است; سطح خرد]micro level] كه شامل صورتهاى زبانى (واژگانى, دستورى, آهنگى, يا واجى) است و سطح كلان]macro level] كه شامل بافت پاره گفتار (منظورهاى گوينده, دانش پس زمينه اى, ساخت مكالمه اى يا متنى) است.
به دو دليل بايد با دقت بيشترى نسبت به اتخاذ تحليل گفتمان, آنگونه كه در زبان شناسى كاربردى مطرح است, عمل كرد. ابتدا به اين مى پردازم كه تا چه حدى تحليل گفتمان (براى رد اين ادعا رجوع كنيد به ون ديك (1985) و استيپلرز (1988)) و زبان شناسى كاربردى را مى توان رشته هايى مستقل دانست. گراب (ص7 مقدمه, 1990) در مقدمه گزارش سالانه زبان شناسى كاربردى كه كلا به تحليل گفتمان اختصاص يافته است, نوشت: ((در طول ده سال گذشته, تحليل گفتمان تا به آن اندازه تكامل يافته است كه دارد به منزله رشته اى مستقل ظهور مى كند, نه به منزله چيزى كه وقتى از همه رويكردها و روش هاى تحقيق نااميد مى شدند به آن متوسل مى گشتند)). مهمتر اينكه زبان شناسى كاربردى را نيز رشته اى مستقل در نظر مى گيرند. اين, ممكن است باعث خشنودى بعضيها شود; اما همانگونه كه تحقيقات فوكو (مثلا 1970, 1972, 1979) درباره بنياد شاخه هاى علوم نشان داده است, در واقع همين فرآيند تشكيل شاخه هاى علوم است كه در تعيين اينكه كدام شكل دانش بشرى بايد ارج نهاده و حفظ شود و كدام بايد بى ارج شده و رها گردد, نقشى اساسى ايفا مى كند. بنابراين, هنگامى كه زبان شناسى كابردى, سرگرم تحكيم خود به مثابه شاخه اى مستقل از دانش بشرى است, به همراه تثبيت و تحكيم بعضى چيزها و كنار نهادن چيزهايى ديگر كه پيامد طبيعى چنين فرآيندى است, اين خطر نيز وجود دارد كه تحليل گفتمان آنطور كه عموما در زبان شناسى كاربردى پنداشته مى شود, همواره به سئوالهايى بپردازد كه درباره كاربرد زمان مطرح مى شوند. علاوه بر اين ظاهرا احساس مى شود با افزودن اصطلاح گفتمان به سطوح ((پايينتر)) تحليل زبانى (واجشناسى, صرف, نحو) به تحليل نسبتا كاملى از زبان دست يافته ايم. از اين روى, بحث درباره دو سنت تحليل گفتمان ـ سنت انگليسى و سنت امريكايى ـ بسيار معمول است و حتى پيشنهاد مى شود كه اين دو سنت, ممكن است آشتى ناپذير باشند (كوك 1989); اما به ندرت به اين نكته توجه مى شود كه ممكن است ملاحظات گوناگون ديگرى نيز غير از آشتى دادن اين دو سنت وجود داشته باشند. در نتيجه, اگرچه تحليل گفتمان, امكانات گسترده اى را در پيش روى آموزش زبان گشوده است; ولى منجر به حصول اطمينان بيش از اندازه به خود نيز شده است و در عين حال, به علت تمركز تنگ نظر انديش, مانع از به ظهور رسيدن رويكردهايى با ديد وسيعتر شده است.
سرانجام, تصور مى كنم سكوت سياست گرايانه زبان شناسى كاربردى با مشكلات جدى مواجه است. پيشتر گفتم كه اتخاذ تحليل گفتمان در زبان شناسى كاربردى, براساس دلايل كاربرد شناختى است; اما بايد به كاربرد گرايى به منزله يك ايدئولوژى بنگريم (رجوع كنيد به چوآ بنگ ـ هوات 1983) سانتوز (1992) هنگام صحبت درباره فقدان بحثى پيرامون جنبه هاى ايدئولوژيك و سياسى متون مربوط به انگليسى به منزله زبان دومESL) [English as a Socond Language]) و خود انگليسى به منزله زبان دوم, دركل, مسإله جايگاه ايدئولوژيك كاربرد گرايى را مطرح مى كند. از نظر خانم سانتوز, ميل به سوى موكدسازى چيزهاى كاربردى در مقابل چيزهاى ايدئولوژيك به سوييلز(1990) اجازه مى دهد تا پيامدهاى ايدئولوژيك انواع (genres) جوامع گفتمانى را به كنارى نهد. آنطور كه هارلند (1987) استدلال مى كند, اين تإكيد بر واقع گرايى, مادىگرايى و كاربردگرايى, ريشه در سنت انگلو ساكسون مطالعات زبانى دارد; از اثبات گرايان منطقى و فيلسوفات معمولى زبان گرفته تا زبان شناسان كاربردگراى امروز. پس با اتكا به ايدئولوژى كاربردگراى, امكان پرداختن به بافتهاى گفتمان سياسى, فرهنگى و اجتماعى گسترده تر منتفى مى گردد.
... ادامه دارد.
پى نوشتها:
الفDiscourses,in: Applied Linguistics, Vol. 15, No.2 Oxford University . Press. Alastair Pennycook(1994), Incommensurable
1ـ در اينجا به ناچار مقدارى تعميم بيش از حد در ديدگاه من نسبت به زبان شناسى كاربردى وجود دارد(همين ايراد نسبت به تحليل انتقادى گفتمان نيز وارد است). لازم است يادآور شوم كه آنچه در اينجا تحت عنوان زبان شناسى كاربردى نام مى برم (به مفهوم دقيقتر كلمه), اساسا مربوط است به آموزش زبان و در نتيجه به برداشتهاى مربوط به زبان, كاربرد زبان و فراگيرى زبان نه مفهوم گسترده تر اين اصطلاح كه به طيف وسيعترى از كاربردهاى نظريه ى زبانى, شامل سبك شناسى, ترجمه, عصب شناسى زبان, زبان شناسى بالينى و غيره بازمى گردد (رجوع كنيدبه كريستال 1987). در نتيجه, توجه فقط به اين معطوف است كه چگونه اين مفهوم تنگ نظرانه زبان شناسى كاربردى, صورتهاى تحليل گفتمان را از زمينه هاى بسيار گسترده تر تحليل گفتمان به عاريت گرفته است (براى مثال رجوع كنيد به مجموعه چهار جلدى ون ديك (1985)).
منبع:فصلنامه علوم سیاسی
/خ