نویسندگان: اشرف رحمانی-کورش طارمی (1)
خلاصه
مبحث کاربردشناسی ازنظریه گرایس بهره فراوان برده است. رویکرد گرایس به طور جالب توجهی با روشهای معمول در علم معانی همسویی دارد. جای تأسف که علم معانی با سابقه هزارساله ای که در نزد دانشمندان ایرانی و اسلامی دارد هنوز برای اکثریت قریب به اتفاق زبانشناسان غربی و حتی بسیاری از زبانشناسان ایرانی ناشناخته است.در این مقاله علم معانی بطور مختصر و مفید معرفی می شود و روشهای کاربردشناسی در علم معانی و نظریه گرایس با یکدیگر مقایسه می شود. بدین منظور، پس از تعریف علم معانی و بیان فایده آن(چنانچه در نزد علمای این علم معمول است)، تاریخچه و ابواب هشتگانه این علم معرفی می شود که عبارتند از: 1-اسناد خبری 2-احوال مسندالیه 3-احوال مسند 4-احوال متعلقات فعل 5-قصر 6-انشاء 7-فصل وصل 8-ایجاز و اطناب و مساوات. سپس مفاهیم مقتضای حال و مقتضای ظاهر که مبنای کاربردشناسی را در علم معانی تشکیل می دهد مورد بررسی قرار می گیرد. آنگاه اصول چهارگانه گرایس مطرح شده و با علم معانی مقایسه می گردد. در این قسمت رویکردها، روشها و طبقه بندیهای بکارگرفته شده در تبیین معانی ثانوی در علم معانی و نظریه ی گرایس بررسی می شود و محاسن و کمبودهای هر یک مورد بحث قرار می گیرد.
در پایان گفته می شود که چگونه علم معانی و نظریه گرایس می توانند با استفاده از روشهای یکدیگر، از کارآیی بیشتری برخوردار شوند. به عنوان مثال با بهره گیری از علم معانی، می توان اصل پنجمی تحت عنوان اصل تأکید به اصول گرایس افزود. این مقاله همچنین نشان می دهد که با تلفیق روشهای طبقه بندی بکارگرفته شده در علم معانی و نظریه ی گرایس این امکان وجود دارد که بتوان به روشی جامع تر و دقیق تر و کاربردشناسی دست یافت.
1-تعریف علم معانی
علم معانی همراه با دو علم دیگر یعنی «بیان» و «بدیع» مجموعه ای را تشکیل می دهند که استادان ادبیات فارسی و عربی از آن به عنوان «علم بلاغی» و یا به صورت واحد، «علم بلاغت» نام می برند. شمیسا (5-24: 1373) درباره ی علم بلاغت چنین می گوید:... بلاغت (تأثیر و نفوذ) که صفت معنی است بعد از فصاحت (درستی و وضوح) که صفت لفظ است تحقق می یابد. یعنی در حالی که مواظبیم تا کلمات و جملات را درست و مطابق هنجار به کار بریم، می کوشیم تا کلام ما به مقتضای حال خواننده یا مخاطب باشد تا مؤثر و دلنشین افتد...
و بر همین اساس اضافه می کند که «موضوع علم معانی عمدتاً بررسی جملات از حیث معانی و کاربردهای ثانوی است که متکلم به مقتضای حال مخاطب ایراد کرده است». در اینجا بهتر است چند نمونه از تعریف هایی را که سایر صاحب نظران علوم بلاغی از علم معانی به دست داده اند نیز ذکر کنیم. این تعریف ها هر چند که از دیدگاه صوری متفاوت به نظر می رسند اما چنانکه خواهیم دید مجموعاً با یکدیگر هماهنگند و دارای وجوه اشتراک بارزی هستند. صادقیان(57: 1371) علم معانی را چنین تعریف می کند: «علم معانی دانشی است که زیبایی و تأثیر آثار ادبی را از دیدگاه ساختمان کلام، مورد بحث قرار می دهد بدین منظور که سخن بنا به مقتضای حال مخاطب، یعنی متناسب با میزان فهم و ادراک شنونده بیان گردد».
رجائی(21: 1359) علم معانی را چنین تعریف می کند: «علم معانی علم به اصول و قواعدیست که شناخته می شود بدانها کیفیت مطابقه ی کلام عربی و فارسی با مقتضای حال». وی موضوع این علم را «الفاظ عربی و فارسی ... از حیث افاده ی معانی دومی که متکلم بلیغ از کلام مطابق با مقتضای حال اراده می کند» می داند.
تجلیل(1: 1370) در تعریف علم معانی می نویسد: «دانشی است که به یاری آن، حالات گونه گون سخن به منظور هماهنگی با اقتضای حال شنونده و خواننده شناخته می شود».
با مقایسه ی تعریف های بالا سه نکته ی مشترک میان این تعاریف می یابیم که مجموعاً اساس تعریف علم معانی را تشکیل می دهند:
1-علم معانی به بررسی کلام یا گفتمان (discourse) می پردازد، نه به معانی واژه ها و جمله های خارج از بافت (اعم از بافت زبانی و غیرزبانی) و به همین دلیل با تحلیل گفتمان(discourse analysis) و منظورشناسی (pragmatics) ارتباط مستقیم پیدا می کند.
2-علم معانی بیشتر به معنای ثانوی(implication) گفتمان می پردازد، نه به معنای اولیه جملات یا معنای گزاره ای (propositional meaning)آنها و براین امر توجه دارد که چگونه می توان کلام را مؤثرتر بیان کرد. این مورد آخر، یعنی توجه به تأثیر کلام، است که قرابت علم معانی را با فن خطابه نشان می دهد.
3-در علم معانی، مفاهیم «مقتضای حال» و «مقتضای ظاهر» نقش محوری دارند و کلام معمولاً با آنها سنجیده می شود.
2-فایده علم معانی
در میان دانشمندان ایرانی و اسلامی، معمولاً رسم بر این بوده و هست که در رسائل و کتابهای خود پس از ارائه ی تعریفی دقیق، روشن و موجز از علم مورد نظر، به بیان فایده مطالعه آن علم (signifcance of the study) می پردازد و این کاری است که امروزه نیز در جهان به صورت یک سنت آکادمیک درآمده است و در مقالات علمی و پایان نامه های تحصیلی رسم بر این است که فایده بررسی موضوع موردنظر را در بخشهای آغازین کار بیان کنند. این سنت در میان دانشمندان ایرانی و اسلامی سابقه طولانی دارد.صادقیان(8-57: 1371) در بیان فایده علم معانی می نویسد:
گرچه علت نهایی و غرض اصلی علم بلاغت، و به تبع آن علم معانی، شناخت اعجاز قرآن کریم از دیدگاه فصاحت و بلاغت است، ولی فایده ی آن بطور کلی عبارت از اطلاع بر دقایق اسرار بلاغت در نظم و نثر عربی و فارسی و تمیز سخن زیبا و بلند از کلام نازیبا و پست و پیروی از فصحا و بلغا در شیوه ی نوشتن و گفتن است. رجائی(2-21: 1359) فایده علم معانی را چنین بیان می کند:
اگرچه علت نهایی و غرض اصلی از وضع علم معانی و بیان معرفت وجوه اعجاز قرآن کریم در فصاحت و بلاغت بوده است، ولی فایده ی آن بطور کلی عبارت است از: اطلاع بر دقایق و اسرار بلاغت در سخنان نظم و نثرعربی و فارسی و تمیزدادن سخن عالی از دانی و اقتفاء از فصحا و بلغا در طرز گفتن و نوشتن.
همانطور که ملاحظه می شود دانشمندان ایرانی و اسلامی به دو جنبه ی کاربری علم معانی توجه داشته اند: یکی جنبه ی مذهبی و دیگری جنبه ی ادبی آن. از طرف دیگر واضعان و شارحان علم معانی همواره زبان نوشتار را مورد مطالعه قرار داده اند حال آنکه در زبانشناسی نوین، و به تبع آن در تحلیل گفتمان، این زبان گفتار است که در مرکز توجه قرار دارد و پرداختن به زبان نوشتار تا حدودی جنبه ثانوی پیدا کرده است. این امر نشأت گرفته از اهداف کلی و زیربنایی زبانشناسی نوین است که بیش از هر چیز سعی در توصیف و تبیین زبان در عام ترین معنای آن و نیز توانش زبانی (lingustic competence) گویشوران دارد. در مقابل، مطالعات دانشمندان ایرانی و اسلامی، همانند مطالعات دانشمندان یونانی و رومی، بیشتر سبقه ی مذهبی و ادبی دارد.
با این وجود موضوعات مطرح شده در علم معانی با مباحث مطرح شده در تحلیل گفتمان وجوه اشتراک قابل ملاحظه ای دارد و هر یک از این دو علم با مطالعه ی علم دیگر می تواند روشهای طبقه بندی، طرح مسئله و رهیافت تحقیقاتی خود را بهبود بخشد.
یکی از ویژگی های مشترکی که بین رویکرد مطالعاتی در علم معانی و تحلیل گفتمان وجود دارد و امکان بهره گیری متقابل این علوم را از یکدیگر تأیید می کند داده-بنیاد (data-based) بودن هر دوی آنهاست. دانشمندان ایرانی و اسلامی در مطالعه مسائل مربوط به زبان همواره به داده های اخذ شده از گویشوران اتکاء می کنند و از این نقطه نظر با زبان شناسان معاصر هماهنگی دارند.
3-تاریخچه ی علم معانی
علم معانی در وهله ی نخست بعنوان یکی از علوم قرآنی و در وهله ی دوم بعنوان یکی از علوم بلاغی و ادبی در میان دانشمندان ایرانی و اسلامی مطرح است. بیشتر کتابهایی که در این زمینه نگاشته شده است به زبان عربی است و تنها در چند دهه ی اخیر تدوین علم معانی به زبان فارسی و با استفاده از مثالهایی از شعر و نثر فارسی آغاز شده است.پیشینه ی علم معانی را می توان در دوران قبل از اسلام و در خارج از حوزه ی ملتهای ایرانی و اسلامی یعنی در یونان باستان یافت. شمیسا(1373) عقیده دارد که سابقه ی علم معانی به فنّ خطابه در یونان باستان برمی گردد و اساس بلاغت را چه در شرق و چه در غرب دو کتاب ارسطو یعنی بوطیقا (poetica) و رطوریقا(Rhetorics) تشکیل می دهد. ارسطو در بوطیقا از ادبیات به ویژه شعر سخن می گوید. حال آنکه در رطوریقا به فن خطابه می پردازد و بر این باور است که در خطابه حقایق و واقعیات تعمداً و صرفاً به نحوی بیان می شود که بیشترین میزان تأثیر را داشته باشد. در حقیقت رتوریک(فن خطابه) را به تعبیری می توان هنر ترغیب و تشویق کردن دانست.
در قرون وسطا نیز مانند یونان باستان به فن خطابه اهمیت فراوان داده می شد و آن را یکی از سه علمی می دانستند که برای اخذ درجه ی دکتری لازم بود. دو علم دیگر عبارت بودند از دستور زبان و منطق. در این دوران نیز به پیروی از ارسطو فن خطابه را به سه جزء: 1-ابداع 2- تبویب مطالب 3-سبک و همچنین به سه نوع: 1-سیاسی 2-دادگاهی 3-تشریفاتی و نمایشی تقسیم می کردند.
در قرن بیستم، بویژه از دهه ی 1950 به بعد، بحث ارتباط بین نویسنده و خواننده و به دنبال آن مباحث رتوریک (فت بلاغت) دوباره احیا شد، ولی این بار به سبک و سیاقی نسبتاً نو. در روشهای نوین نقد ادبی، نه تنها به محتوای یک اثر ادبی بلکه به تجزیه و تحلیل عناصری که تأثیر و نفوذ کلام را در خواننده یا مخاطب افزایش می دهد توجه دقیق تری می شود. در سالهای اخیر رویکردهای ساختگرایی نیز نسبت به فن بلاغت دیده می شود(××منبع) و در آثار فرمالیست های روسی نیز به پرداخته شده است(××منبع).
در زبانشناسی نوین، تحلیل گفتمان و منظورشناسی را می توان تداوم رتوریک در علوم انسانی مدرن دانست که با بکارگیری نظرات فیلسوفانی چون گرایس(Grice) و فعالیت زبان شناسان بزرگی چون هالیدی (Halliday) و لِیکاف(Lakoff) غنا و گسترش فراوان یافته است.
در میان دانشمندان ایرانی و اسلامی معمولاً از عبدالقاهر جرجانی (قرن پنچم هجری) به عنوان مؤسس علم معانی نام می برند. اما مباحثی از این علم را به طور پراکنده در آثار دانشمندان قدیمی تر مثلاً در رساله ی الصناعتین ابوهلال عسکری(قرن چهارم هجری) می توان دید. عبدالقاهر جرجانی را حداقل می توان یکی از بزرگترین اندیشمندانی دانست که برای نخستین بار در تدوین مباحث مربوط به علم معانی کوشید و با تألیف رساله های مختص به علم معانی آن را به صورت یک دانش مستقل درآورد.
به احتمال زیاد در ایران پیش از اسلام نیز در زمینه مباحث مربوط به علم معانی فعالیت هایی صورت گرفته است چرا که جاحظ از کتابی به نام کاروند نام می برد و آن را از کتابهای بلاغی ایرانیان در پیش از اسلام می داند. و فخامت آثاری که از این دوران به دست ما رسیده است نیز دلیل بر توجهی است که ایرانیان باستان به ادبیات داشته اند (شمیسا، 21-71: 1373).
سایر دانشمندانی که پس از جرجانی در باب علم معانی به تألیف کتب و رسالات پرداخته اند، مطالب و همچنین طبقه بندی و روش ارائه مطالب را کم و بیش به همان گونه که او در کتاب دلائل الاعجاز فی علم المعانی ارائه نموده است حفظ کرده اند و آنچه که بر آن افزوده اند در مقایسه با حجم و کیفیت کار جرجانی چندان چشمگیر نبوده است.
گرچه می توان علم معانی را برگرفته از فن خطابه ی یونان باستان دانست، مباحثی که در علم معانی مطرح می شود به هیچ وجه مطابق با موضوعاتی نیست که محتوی فن خطابه را تشکیل می دهد و این امر کاملاً طبیعی است جرا که قواعد حاکم بر ساختار زبان عربی، چه در سطح نحو و چه در سطح ساخت واژه و نیز قواعدی که بر سطوح آوایی و معنایی این زبان حاکمند، تفاوت زیادی با قواعد زبانهای یونانی و لاتین دارند. به همین دلیل روشها و اصولی که بر مبنای آن می توان به کلام تأثیر بیشتری داد و یا بر جزئی از آن تأکید کرد در این زبانها با یکدیگر تفاوتهای فراوان دارند. ین ویژگی های زبان عربی است که بنیانگزاران علم معانی را بر آن داشته است تا مباحثی کاملاً جدید که مطابق با ساختار زبان عربی باشد را مطرح سازند. اما متأسفانه زمانی که مؤلفان فارسی زبان این علم را به زبان فارسی آوردند، دست به انجام این مهم نزدند. کتابهای معانی که به زبان فارسی نوشته شده اکثراً همان مباحث مربوط به زبان عربی را مطرح می کنند و تنها به دنبال یافتن مثالهایی در زبان فارسی، به ویژه در شعر، هستند. گرچه در بسیاری موارد موفق به انجام این کار نیز شده اند، ولی در این میان آنچه مورد بی توجهی قرار گرفته است. ویژگی های زبان فارسی است. به بیان دیگر، در اینجا همان مشکلی که در طرح دستور زبانهای سنتی وجود دارد، یعنی تحمیل مقولات یک زبان به زبان دیگر، مشاهده می شود.(شمیسا، 2-21: 1373).
4-مباحث علم معانی
صادقیان(158: 1371) مباحث اصلی یا ابواب هشتگانه ی علم معانی را به اختصار تمام بیان می کند:چون کلام یا به صورت «خبر» بیان می شود و یا به صورت «انشاء» و کلام خبری نیز مشتمل بر «اسناد»، «مسندالیه» و «مسند» است و مسند نیز متعلقاتی چون انواع مفعولها و قیدها و نظایر آنها دارد. همچنین، اسناد یا به طریق «قصر» است یا بدون آن و نیز هرگاه جمله ای پس از جمله ای دیگر بیاید، یا بدان وصل (عطف) می شود و یا فصل است و بدان معطوف نمی گردد، و لفظ هم نسبت به معنای آن یا مختصر است یا طولانی و یا مساوی، پس علم معانی شامل هشت باب می گردد بدین ترتیب: 1-اسناد خبری 2-احوال مسندالیه 3-احوال مسند 4-احوال متعلقات فعل 5-قصر 6-انشاء 7-فصل و وصل 8-ایجاز و اطناب و مساوات.
رجایی(22: 1359) نیز بابهای علم معانی را، تحت عنوان «مقاصد علم معانی»، دقیقاً به همان هشت بابی که در بالا آمد تقسیم کرده است. همانطور که پیش از این نیز گفته شد این تقسیم بندی در اکثر کتابهای مربوطه کم و بیش به همین صورت حفظ شده است. اما شمیسا(1373) ترتیب ارائه مطالب را دگرگون ساخته و ترتیبی را اتخاذ کرده است که بنابر باور وی با ویژگیها و مقتضیات زبان فارسی هماهنگی بیشتری دارد. کتاب مذکور دارای هفت فصل است به ترتیب زیر:
1-کلیات و مقدمات
2-جملات خبری
3-جملات پرسشی
5-جملات عاطفی
6-ایجاز، اطناب، مساوات
7-چند مبحث دیگر بلاغی
4-جملات امری
یکی از ویژگی های این کتاب که آن را از دیگر کتابهای علم معانی که قبل از آن به زبان فارسی نوشته شده است متمایز می کند این است که شمیسا (1373) در تقسیم بندی بابها یا فصل های کتاب از تقسیم بندی معمول پیروی نکرده است. وی تقسیم بندی جملات را به «خبری»، «پرسشی»، «امری» و «عاطفی»، که مجموعاً باب ششم علم معانی کلاسیک، یعنی باب «انشاء» را تشکیل می دهد موضوع فصلهای دو تا پنج کتاب خود قرار داده و هر کدام را جداگانه مورد بررسی قرار داده است. این کار از دیدگاه معنی شناسی جمله (sentence semantics) نیز کاملاً منطقی است. چرا که هر جمله ی انشایی (اعم از پرسشی، امری یا عاطفی) را می توان به دو جزء تقسیم کرد: محتوای خبری یا گزاره ای (propositional) جمله و محتوای انشایی آن. وی مسائل مربوط به محتوای خبری (گزاره ای) جملات را یکجا در فصل دوم کتاب مورد بحث قرار می دهد. در این فصل که بزرگترین فصل کتاب است، نویسنده مطالبی را که معمولاً در بابهای اول تا پنجم کتابهای کلاسیک علم معانی عنوان می شود(یعنی «اسناد خبری»، «احوال مسندالیه»، «احوال مسند»، «احوال متعلقات فعل» و «قصر») یکجا مطرح می کند. در فصلهای سوم، چهارم و پنجم وی تنها به تبیین محتوای انشایی جملات می پردازد و خواننده برای بررسی محتوای خبری جملات انشایی می تواند به فصل دوم (جملات خبری) رجوع کند. فصل ششم کتاب به ایجاز، اطناب و مساوات اختصاص داده شده است. در کتابهای کلاسیک علم معانی نیز این سه مبحث که در واقع بخشهای یک مبحث واحد یعنی «کمیّت»(quantity) را تشکیل می دهد در یک باب مستقل که معمولاً باب پایانی نیز هست عنوان می گردد. نویسنده در فصل هفتم کتاب با عنوان «چند بحث دیگر بلاغی»، مباحث مربوط به «وصل و فصل»، «خلاف مقتضای ظاهر»، «تعمیم بحث»، «خروج از هنجار» و «کم گرفت»(understatement) را مطرح می کند.
کتاب معانی دکتر شمیسا در نوع خود از اهمیت ویژه ای برخوردار است زیرا نه تنها تلاش کرده است تا شیوه ی ارائه و محتوای مطالب را با ویژگی های زبان فارسی هماهنگ سازد بلکه از شعر و نثر معاصر نیز مثالهایی برای روشن کردن مطالب ذکر می کند. وی همچنین به مسائل و رویکردهای زبانشناسی معاصر توجه داشته و به مواردی همچون «نظریه ی ارتباط یاکوبسن» اشاره می کند. وی در کتابهای نقد ادبی خود (شمیسا، 1372 الف و ب) نیز از زبانشناسی یاری می جوید و مثلاً در توصیف و تبیین تشبیهات و استعارات از اصطلاحات «ژرف ساخت» و «روساخت» بهره می گیرد.
4 -1-مقتضای حال و مقتضای ظاهر
در تعریف علم معانی گفتیم که این علم مجموعه ی اصول و قواعدی ست که بوسیله آنها کیفیت مطابقه ی کلام با «مقتضای حال» ساخته می شود. مراد از اقتضای حال معمولاً همان اقتضای حال مخاطب یا خواننده است و اینکه در چه وضعیت روحی قرار دارد (شاد است یا محزون، خشمگین است یا آرام و ...) و نسبت به سخنان گوینده یا شنونده چه موضعی اتخاذ کرده است (موافق است یا منکر است یا خالی الذّهن). کلامی که به مقتضای حال بیان نشود نمی تواند تأثیر مطلوب را در مخاطب یا خواننده ایجاد کند و حتی امکان دارد موجب سوء تفاهم شده و تأثیر نامطلوب ایجاد کند. همچنین این احتمال وجود دارد که مخاطب مطالب گوینده را نامفهوم یا نامربوط بداند. به طور کلی بدون رعایت اقتضای حال ارتباط زبانی به طور مطلوب صورت نمی گیرد.کلام باید همواره بر مقتضای حال باشد. اما کلامی که بر مقتضای حال است ممکن است بر مقتضای ظاهر نباشد. یعنی ظاهراً مقتضی ننماید. از این معنی چنین برمی آید که مقتضای حال با مقتضای ظاهر تفاوت دارد. صادقیان (61: 1371) در مورد کلام بر مقتضای ظاهر و برخلاف مقتضای ظاهری می نویسد:
هرگاه گوینده، شنونده را همچنان که هست، فرض کند و سخن را بر وفق حال وی آورد، گویند کلام به مقتضای ظاهر، بیان شده است... اما گاهی متکلم، از روی غرض و مصلحتی مخاطب را برخلاف آنچه هست فرض می کند و سخن را بنابر مصلحت خود بیان می کند مثل اینکه خالی الذّهن را به منزله ی منکر قرار داده، کلام را با تأکید بیان کند و یا منکر را خالی الذّهن فرض کرده، کلام را بدون تأکید می آورد. در این صورت می گویند: کلام برخلاف مقتضای ظاهر، ایراد شده است. ولی باید توجه داشت که این نوع عدول از مقتضای ظاهر، خارج شدن از مقتضای حال نیست بلکه عین مقتضای حال است زیرا گوینده بنا به علت و سببی چنین کرده است. مثلاً کسی که سخن حقی را انکار کند و بر درستی عقیده باطل خود، بیهوده اصرار و لجاج می ورزد بدو گفته شود «سخن همین است که گفتیم» یعنی آنقدر حقیقت مطلب روشن است که نیازی به تأکید ندارد.
پس همانطور که پیش از این گفته شد، سخن گفتن برخلاف مقتضای ظاهر ضرورتاً به معنی سخن گفتن برخلاف مقتضای حال نیست، بلکه در بسیاری موارد، خلاف مقتضای ظاهر عین مقتضای حال است.
شمیسا (40-39: 1373) تحت عنوان «حکم و لازم حکم» مطلبی را عنوان می کند که با موضوع اقتضای ظاهر ارتباط مستقیم دارد:
مقصود از سخن گفتن یا افاده و بیان حکم است یا لازمی از لوازم حکم .. اما گاهی مراد ما اطلاع رسانی مستقیم نیست یعنی مفاد خبر را اراده نمی کنیم بلکه به لازمی از لوازم آن نظر داریم... اکثر نویسندگان کتب معانی، لازم حکم را تا همین حد که اعلام از اطلاع باشد تعریف کرده اند و قریب به اتفاق مثال زده اند که به کسی که حافظ قرآن است می گوئیم: قد حفظت القرآن و مراد ما این است که ما از این امر مطلعیم. اما می توان معنای «لازم حکم» را توسع داد و گفت اگر مقصود معنای اولیه جمله باشد بیان حکم و اگر مراد معانی ثانوی باشد لازم حکم است.
از آنچه تاکنون گفته شد می توان چنین نتیجه گرفت که هرگاه گوینده برخلاف مقتضای ظاهری سخن بگوید (با فرض اینکه سخنش به مقتضای حال باشد) منظور وی بیان لازم حکم یا معنای ثانوی است که گاه نیز آن را «اغراض اُخری» نامیده اند.
در تحلیل گفتمان نیز برای توصیف مواردی که گوینده با عدول از اقتضای ظاهر معانی ثانویه را اراده می کند روشی وجود دارد که بر اصول چهارگانه ی گرایس مبتنی است. در قسمت بعد اصول گرایس را به اختصار معرفی می کنیم و موارد اشتراک و اختلاف آن را با مباحث علم معانی مورد بررسی قرار خواهیم داد.
5-اصول گرایس و مقایسه ی آن با علم معانی
هـ پ. گرایس (H.p.Grice) که در واقع یک فیلسوف است نه یک زبانشناس، در سال 1967 در یک سخنرانی که در دانشگاه هاروارد ایراد شد و قسمتهایی از آن بعدها به سال 1975 در جلد سوم کتاب نحو و معنی شناسی توسط کول و مورگان (P.Cole & J.L.Morgan) تحت عنوان «منطق گفتگو»(Logic in conversation) به چاپ رسید، اصول چهارگانه ای را عنوان می کند که هرگاه گوینده ای از آنها عدول کند، گفته ی وی معانی ثانوی خواهد داشت. به این معنی که هرگاه گوینده ای یک یا چند مود از اصول مذکور را رعایت نکند، شنونده درمی یابد که وی مقصودی غیر از بیان معنای اولیه جمله را دارد. آنگاه شنونده با در نظر گرفتن شرایط و اوضاع و احوال موجود به معنای ثانوی جمله پی می برد. به همین دلیل است که یک جمله ی واحد هنگامی که در شرایط گوناگون ادا شود می تواند معانی متفاوتی را القاء کند.اصول اول، دوم و چهارم گرایس هر کدام دارای زیرمجموعه هایی هستند که جمعاً نُه اصل را تشکیل می دهند. آنچه در زیر می آید ترجمه ای است از اصول مذکور به آن صورتی که گرایس شخصاً بیان کرده است:
5 -1-اصول چهارگانه ی گرایس
1-اصل کمیت(quantity):الف)در مشارکت (contribution) خود در گفتگو، با در نظر گرفتن اهداف موجود در تبادل اطلاعات، به اندازه کافی اطلاعات بدهید.
ب)در مشارکت خود بیش از حد لازم اطلاعات ندهید.
2-اصل کیفیت(quality): مشارکت خود را با صداقت انجام دهید. به عبارت دقیق تر:
الف)آنچه را که معتقدید نادرست (false) است نگویید.
ب)آنچه را که برای آن شواهد (evidence) کافی ندارید نگویید.
3-اصل مربوط بودن (relevance): مشارکت خود را طوری انجام دهید که [به موضوع و موقعیت] مربوط باشد.
4-اصل روش کار (manner): واضح (perspicuous) سخن بگویید. به عبارت دقیق تر:
الف)مبهم (obscure) سخن نگویید.
ب)دوپهلو(ambiguous) سخن نگویید.
ج)از این شاخه به آن شاخه نپرید(Be brief).
د)با نظم و ترتیب سخن بگویید.
همانطور که پیش از این گفته شد، اصول گرایس دارای چهار اصل کلی است که با در نظر گرفتن موارد فرعی آن بر نه اصل بالغ می شود و مخاطب درمی یابد که گوینده قصد بیان مفهومی غیر از معنای اولیه یا گزاره ای (propositional) جمله را دارد. درک معنای ثانوی که مورد نظر گوینده بوده است با در نظرگرفتن شرایط اوضاع و احوالی که گفتگو یا گفتمان در آن صورت می گیرد و همچنین پیش فرضها (presuppositions) و اطلاعات زبانی و غیرزبانی مشارکین یا طرفین گفتگو امکان پذیر می شود توانایی بیان و درک مفاهیم ثانوی از طریق عدول از اصول فوق الذکر را می توان جزئی از توانش زبانی (competence) گویشواران هر زبان دانست.
لازم به ذکر است که اصولی که عدول از آنها موجب القای معنای ثانوی شود بالقوه می تواند بیش از مواردی باشد که گرایس مطرح می کند. مثلاً اصل زیر را در نظر بگیرید:
-سؤالی را که پاسخ آن را می دانید نپرسید.
فرض کنید برادر کوچک شما باید هر روز صبح رأس ساعت هشت صبح در مدرسه باشد و طی مسافت بین خانه و مدرسه هم به طور متوسط بیست دقیقه طول می کشد. ساعت ده دقیقه به هشت است و برادر شما هنوز خانه را به قصد مدرسه ترک نکرده است. شما که احساس می کنید برادرتان امروز به موقع به مدرسه نخواهد رسید از او می پرسید:
-«امروز نمی خوای بری مدرسه؟»
شما پاسخ این سؤال را می دانید. یعنی می دانید که برادرتان می خواهد به مدرسه برود و برادرتان هم می داند که شما پاسخ سؤال را می دانید. شما از اصل یادشده ی بالا عدول می کنید و بدین ترتیب یک معنای ثانوی را القاء می کنید. منظور شما این است که به برادرتان بگویید باید عجله کند چون در غیر این صورت به موقع به مدرسه نخواهد رسید. برادر شما هم منظورتان را کاملاً می فهمد. اما چطور؟ در وهله ی اول، وقتی برادر شما می بیند که شما اصل مذکور را رعایت نمی کنید و سؤالی را می پرسید که پاسخ آن را می دانید در می یابد که حتماً منظور دیگری دارید و می خواهید یک معنای ثانوی را القاء کنید. در وهله ی دوم، با در نظر گرفتن شرایط و اوضاع و احوال موجود یعنی اینکه تنها ده دقیقه به ساعت هشت باقی مانده است و با توجه به اطلاعات قبلی مشترک بین خودش و شما مانند اینکه باید رأس ساعت هشت در مدرسه باشد و یا اینکه طی مسافت مورد نظر بیست دقیقه طول می کشد و در حال حاضر برای به موقع رسیدن باید عجله کند و همچنین با داشتن پیش فرضهای زبانی مثل اینکه جملات می توانند معانی ثانویه داشته باشند و پیش فرضهای غیرزبانی مانند اینکه شما معمولاً از این تکنیک بخصوص استفاده می کنید، برادرتان براحتی منظور شما را می فهمد.
عملکرد اصول گرایس و نتیجه ی عدول از آنها به طور کلی از الگوی بالا پیروی می کند. از دیدگاه علم معانی، عدول از اصول گرایس (و اصول مشابه آن) سخن گفتن برخلاف مقتضای ظاهر است که از روی غرض و مصلحتی صورت گیرد و گوینده به لازمی از لوازم حکم نظر دارد و مرادش بیان ثانوی است. همانطور که پیش از این نیز اشاره شد این سخن گفتن برخلاف مقتضای ظاهر عین مقتضای حال است و مقصد اصلی گوینده با وضع و حال مخاطب و شرایطی که گفتگو در آن صورت می پذیرد هماهنگی کامل دارد و دلیل آن هم برقراری ارتباط بین گوینده و مخاطب به صورت صحیح و موفق است.
در علم معانی بلاغت را «ایراد سخن فصیح به مقتضای حال مخاطب» دانسته اند و گفته اند:
مخاطب با توجه به مضمون خبر یکی از چهار حالت زیر را دارد:
1-مخاطب خود از مضمون جمله آگاه است، در این صورت قصد گوینده افاده ی لازم خبر است نه خود خبر... در سه حالت دیگر مخاطب خالی الذّهن است اما،
2-نسبت به مضمون خبر حالت انکار ندارد. در این صورت احتیاج به تأکید نیست... به این نوع خبر، خبر ابتدایی می گویند.
اما گاهی خلاف مقتضای ظاهر عمل می کنند و سخن را مؤکد می سازند که به آن خبر مؤکد می گویند...
3-نسبت به مضمون خبر حالت شک و تردید دارد و از این رو ممکن است از گوینده سؤال کند. به این گونه خبر طلبی گویند. در خبر طلبی هم می توان خبر را به صورت مؤکد بیان کرد و هم غیر مؤکد...
4-نسبت به مضمون خبر منکر است و در این صورت خبر حتماً باید مؤکد باشد.
به این نوع خبر، خبر انکاری می گویند(شمیسا، 4-73، 1373).
تقسیم بندی فوق را می توان در علم تحلیل گفتمان نیز برای توصیف و تبیین مسئله «تاکید» مورد استفاده قرار داد. همچنین می توان با استفاده از آن اصلی دیگر به اصول چهارگانه ی گرایس افزود آن را اصل پنجم نامید. مثلاً به صورت زیر:
5-اصل تأکید: برگفته خود به میزان مناسب تأکید کنید. به عبارت دقیق تر:
الف)اگر مخاطب نسبت به مضمون خبر حالت انکار دارد، برگفته ی خود تأکید کنید.
ب)اگر مخاطب نسبت به مضمون خبر حالت انکار ندارد، برگفته ی خود تأکید نکنید.
عدول از اصل تأکید نیز، مانند عدول از سایر اصول گفتگو، منجر به القای معانی ثانوی می شود. صادقیان(61: 1371) در همین مورد مثالی دارد: «مثلاً کسی که سخن حقی را انکار می کند و بر درستی عقیده ی باطل خود، بیهوده اصرار و لجاج می ورزد بدو گفته شود "سخن همین است که گفتیم." یعنی آنقدر حقیقت مطلب روشن است که نیازی به تأکید ندارد». در این مثال از گوینده انتظار می رود که با تأکید سخن بگوید (چون مخاطب حالت انکار دارد) ولی گوینده بدون تاکید سخن می گوید و در نتیجه این معنای ثانوی را القاء می کند که مطالبی که پیش از آن گفته است کاملاً واضح است و نیازی به تاکید نیست و مخاطب باید دست از لجاجت بردارد.
در علم معانی، اصول گفتگو، که گرایس چهار مورد اآز آنها را مطرح می کند، همگی در یک اصل خلاصه شده است که به آن «مقتضای ظاهر» گفته می شود و گوینده برای القای معانی ثانوی از این اصول عدول می کند. اما جزئیات مربوط به مقتضای ظاهر و اصول حاکم بر آن (جز در مورد اصل تاکید) تبیین نمی شود. اصولی که گرایس مطرح می کند در واقع همان تبیین مقتضای ظاهر است و نه تنها تصویری دقیق تر از این موضوع به ما می دهد بلکه این امکان را فراهم می سازد که انواع معانی ثانوی را، بر این اساس که هر کدام با عدول از کدام اصل به وجود می آیند، طبقه بندی کنیم. در عوض علم معانی به تقسیم بندی انواع کاربردها و معانی ثانوی جملات بر اساس طبقه بندی آنها به جملات خبری و انشایی می پردازد و این کاری است که جای آن در مبحث منظورشناسی دانش تحلیل گفتمان خالی است و می تواند کمک شایان توجهی به توصیف علمی زبان در زمینه ی موردنظر بکند.
از طرف دیگر، علم معانی یک تقسیم بندی موضوعی از انواع معانی ثانوی جملات ارائه می دهد. بدین ترتیب که پس از تقسیم بندی جملات به خبری و انشایی (که خود شامل جملات پرسشی، امری و عاطفی است)، انواع گوناگون معانی ثانوی هر یک از آنها، بسته به کاربردهایی که می توانند داشته باشند، ارائه می شود، مثلاً برای جملات خبری، نُه معنی ثانوی ذکر شده است که عبارتند از:
1-اظهار و تاثر و اندوه
2-توبیخ و ملامت
3-بشارت و اظهار انبساط
4-تشویق کردن و امید دادن
5-هشدار
6-اظهار آسودگی و بیان اختتام کار
7-مفاخره
8-تحقیر دیگران
9-استرحام (شمیسا، 9-66: 1373)
برای جملات پرسشی بیست و هشت، امری سیزده، و نهی هفت معنای ثانوی ذکر شده است (شمیسا، 30-111: 1373)
در علم معانی یکی از معانی ثانوی جملات امری «نهی» ذکر شده است و در مقابل، یکی از معانی ثانوی جملات نهی را «امر» دانسته اند. یعنی جمله ای که به ظاهر امر است می تواند معنای نهی داشته باشد و بالعکس، جمله ای که به ظاهر نهی است معنای امر داشته باشد.
نکته ی دیگری که باید به آن اشاره کنیم این است که علمای علم معنی، انواع معانی ثانوی جملات عاطفی را برنشمره اند و تنها کاربردهای گوناگون اینگونه جملات یا شبه جمله ها را در معنای اولیه ی آنها ذکر کرده اند. این مسئله خود جای بررسی و تحقیق بیشتری دارد که موضوع بحث این مقاله نیست.
مباحث دیگری نیز وجود دارد که هم در علم معانی مطرح می شود و هم در نظریه ی گرایس، اما با دو رویکرد متفاوت. شاخص این مباحث، و شاید مهمترین آنها، مبحث «کمیّت» است. اصل اول گرایس به این موضوع اختصاص دارد و می گوید: الف)در مشارکت خود، با در نظر گرفتن اهداف موجود در مبادله اطلاعات، به اندازه کافی اطلاعات بدهید. ب)در مشارکت خود بیش از حد لازم اطلاعات ندهید.» عدول از این اصل می تواند موجب القای معانی ثانوی گردد.
در علم معانی نیز، همچنان که می دانید، مبحث کمیّت تحت عنوان «ایجاز، اطناب و مساوات» مطرح می شود و غالباً باب آخر (باب هشتم) این علم را تشکیل می دهد. در ایجاز، کلام کوتاهتر و به اصطلاح موجزتر از حدّ متعارف، در اطناب طولانی تر از حدّ متعارف و در مساوات به میزان متعارف بیان می شود.
مسئله مهم در اینجا تفاوت رویکردهاست. در نظریه ی گرایس، اصل کمیّت از دیدگاه منظورشناسی مطرح می شود و هدف آن تبیین نحوه ی شکل گیری معانی ثانوی از طریق عدول از اصل کمیّت است. حال آنکه در علم معانی مبحث ایجاز، اطناب و مساوات از دیدگاه منظورشناسی مطرح نمی شود بلکه معایب و محاسن و کاربردهای هر یک از آنها در کلام بلیغ از نظر میزان تأثیری که بر مخاطب دارند موردنظر است. دیدگاه علم معانی نسبت به مبحث کمیّت از رویکردی ادبی و خطابه ای نشأت می گیرد. اما علم معانی بالقوه و از دیدگاه نظری این امکان را دارد که مبحث کمیّت را از جنبه منظورشناسی نیز مورد بررسی قرار دهد. بدین ترتیب که میزان متعارف طول کلام را بعنوان مقتضای ظاهر در نظر بگیرد و موارد بروز معانی ثانوی ناشی از بیان مخالف با مقتضای ظاهر از این دیدگاه را نیز به تقسیم بندیهای خود، اضافه نماید.
اختلاف دیگری که در رویکرد نسبت به مسئله ی کمیّت وجود دارد این است که در علم معانی، این طول کلام است که مورد بررسی قرار می گیرد نه حجم خبری یا میزان اطلاعات موجود در گفتمان. در صورتی که در نظریه ی گرایس این میزان اطلاعات موجود در گفتمان است که مدّ نظر قرار دارد و در طول کلام (در مقایسه با حجم خبری) جنبه ی فرعی پیدا می کند و ملاک مقایسه نیست.
البته در علم معانی مباحث گوناگونی غیر از منظورشناسی مطرح می شود - که در قسمت «مباحث علم معانی» معرفی شدند- و این امری کاملاً طبیعی است همانطور که تحلیل گفتمان هم منحصر به منظورشناسی نیست. با وجود این، علم معانی می تواند مبحث منظورشناسی خود را با استفاده از نظریه ی گرایس کامل تر کند همانطور که علم تحلیل گفتمان نیز می تواند مبحث منظورشناسی خود را در چارچوب نظریه ی گرایس با بهره گیری از روش علم معانی در طبقه بندی معانی ثانوی گسترش داده و بهبود بخشد. در قسمت نتیجه گیری در مورد این موضوع بیشتر صحبت خواهد شد.
نتیجه گیری
علم معانی در میان آن دسته از دانشهای زبانی که در حوزه ی مطالعات دانشمندان ایرانی و اسلامی قرار دارد نزدیکترین علم به تحلیل گفتمان است. در میان مباحث علم معانی نیز مقتضای حال، مقتضای ظاهر و معانی اولیه و ثانویه، نزدیکترین مباحث به منظورشناسی است. تفاوت اساسی میان رویکردهای علم معانی و تحلیل گفتمان این است که تحلیل گفتمان به توصیف زبان و اصول و قواعد حاکم بر آن توجه دارد، حال آنکه علم معانی مانند علم خطابه، به این مسئله توجه دارد که چگونه می توان کلام را بلیغ تر و مؤثرتر بیان کرد.نظریه ی گرایس یکی از مهمترین نظریه هایی است که امروزه در منظورشناسی مورد استفاده قرار می گیرد. گرایس اصول چهارگانه ای را در مورد کمیّت، کیفیت، مربوط بودن و روش گفتگو ارائه می دهد که عدول از آنها موجب القای معانی ثانوی می گردد. این اصول با در نظر گرفتن موارد فرعی مجموعاً بر نُه اصل بالغ می شود.
تنها اصلی که در علم معانی مطرح شده است و شبیه به اصول گرایس است اصل زیر است که می توان آن را بعنوان اصل پنجم گفتگو در نظر گرفت و به اصول گرایس افزود:
6-اصل تأکید:
برگفته ی خود به میزان مناسب تأکید کنید. به عبارت دقیق تر:الف: اگر مخاطب نسبت به مضمون خبر حالت انکار دارد، برگفته ی خود تأکید کنید.
ب: اگر مخاطب نسبت به مضمون خبر حالت انکار ندارد، برگفته ی خود تأکید نکنید.
جز در مورد اصل فوق، علم معانی اصولی را که عدول از آنها موجب القای معانی ثانوی می شود مطرح نمی کند. از طرف دیگر، در علم معانی تقسیم بندیهای دیگری وجود دارد. جمله ها ابتدا به دو دسته ی خبری و انشایی تقسیم می شود. جمله های انشایی نیز به انواع پرسشی، امر، نهی و عاطفی تقسیم می شوند. هر یک از این انواع جملات بطور جداگانه مورد مطالعه قرار می گیرند و هنگامی که مباحث مربوط به منظورشناسی مطرح می شود-هرچند که اصطلاح "منظورشناسی" عیناً در علم معانی بکار نرفته است-تعداد قابل ملاحظه ای از معانی ثانوی برای هر یک از انواع جملات ارائه می شود. بدین ترتیب که برای جمله های خبری نُه مورد، برای جمله های پرسشی بیست و هشت مورد، برای جمله های امری سیزده مورد و برای جمله های نهی هفت مورد از معانی ثانوی، همراه با مثالهایی از شعر و نثر عربی و فارسی ارائه شده است (معانی ثانوی جمله های عاطفی از این دیدگاه مورد بررسی قرار نگرفته اند).
نتیجه ی مهمی که از مباحث مطرح شده در این مقاله می توان گرفت این است که علم معانی و نظریه ی منظورشناسی گرایس می توانند با استفاده از روشهای یکدیگر، روش منظورشناسی خود را کاملتر کرده و بهبود بخشند. بدین ترتیب که:
1-در علم معانی می توان از اصول گرایس، به صورت تکمیل شده استفاده کرد و معنای ثانوی را به آنها ارتباط داد. یعنی اینکه در مورد هر یک از انواع معانی ثانوی مربوط به انواع گوناگون جمله ها مشخص نمود که معنی ثانوی مربوطه در نتیجه ی عدول از کدام یک از اصول مذکور القا می شود. از این طریق می توان نحوه ی استخراج هر یک از انواع معانی ثانوی را بهتر و دقیق تر توصیف کرد.
2-در مبحث منظورشناسی دانش تحلیل گفتمان، می توان از طبقه بندی علم معانی در مورد انواع معانی ثانوی جمله های گوناگون به صورت تکمیل شده استفاده کرد و ارتباط آنها را با اصول گرایس مورد بررسی قرار دارد. به بیان دیگر، در مورد هر یک از اصول گرایس مشخص نمود که عدول از آن چه نوع یا انواعی از معانی ثانوی را القا می کند. از این طریق می توان کارکرد اصول گفتگو و نتایج ناشی از عدول آنها را بهتر و دقیق تر توصیف و طبقه بندی کرد.
با این کار می توان به روشی جامعتر در منظورشناسی دست یافت. روشی که محاسن روشهای بکارگرفته شده در علم معانی و نظریه ی گرایس را یکجا داشته باشد و از کمبودهای یادشده در هر دو روش مذکور برکنار باشد. روشی که توصیفی جامعتر و دقیق تر از توانش زبانی گویشوران در القای معانی ثانوی به دست دهد.
پی نوشت ها :
1-دانشگاه خلیج فارس.
کتابنامه :الف)مراجع فارسی:
آهنی، غ (1339)، نقد معانی. تهران: کتابفروشی تأیید.
آهنی، غ (1357)، معانی و بیان. تهران: مدرسه ی عالی ادبیات و زبانهای خارجی.
تجلیل، ج (1370). معانی و بیان. تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
تقوی، ن (1363). هنجار گفتار. ج.اصفهان: فرهنگسرای اصفهان.
جرجانی، ع(). دلایل الاعجاز. قاهره:
رحایی، م.خ(1359). معالم البلاغه در علم معانی و بیان و بدیع. شیراز: انتشارات دانشگاه شیراز.
شمیسا، س (1372 الف). نگاهی به سپهری. تهران: مروارید.
شمیسا، س (1372 ب)، بیان. تهران: فردوس.
شمیسا، س (1373). معانی. تهران: نشر میترا.
صادقیان، م.ع (1371). طراز سخن در معانی و بیان. تهران: مرکز انتشارات علمی دانشگاه آزاد اسلامی.
کزّازی، م (1370). معانی. تهران: نشرمرکز.
همایی، ج (1370). معانی و بیان. تهران: مؤسسه ی نشر هما.
ب)مراجع انگلیسی:
Grice,H.P.(1975). Logic in Conversation. In P.Cole and J.H.Morgan.
(Eds),syntax and Semantics. New York: Acadeemic press.
Parvaz,M.H.(1993). politeness Theory and Dickens' Novels.
Unpublished M.A.Thesis,Shiraz University.
منبع مقاله :
میرعمادی، سیدعلی؛(1379)، مجموعه مقالات چهارمین کنفرانس زبانشناسی نظری و کاربردی(جلد اوّل)، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اوّل