مترجم:
محمد صادق نجمي
هاشم هاشم زاده هريسي
بررسي دومين آيه ي نفي اعجاز
از جمله آياتي که به وسيله ي آن استدلال شده است که رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) به جز قرآن معجزه نداشته است، آيات ذيل مي باشد که خداوند مي فرمايد:(وَ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِيراً. أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ کَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا کِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلاَئِکَةِ قَبِيلاً. أَوْ يَکُونَ لَکَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِي السَّمَاءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّکَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا کِتَاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ کُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً) (1)
و گفتند: ما هرگز به تو ايمان نمي آوريم مگر اين که چشمه اي از اين سرزمين جاري سازي يا باغي از نخل و انگور در اختيار تو باشد که نهرها در لابه لاي آن به جريان اندازي يا قطعات (سنگ هاي) آسمان را آن چنان که مي پنداري بر سر ما فرود آري يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما آري يا خانه اي پر از طلا داشته باشي يا به آسمان روي و تنها با آسمان رفتنت هم ايمان نمي آوريم مگر نامه اي براي ما از آسمان بياوري که آن را بخوانيم. بگو منزه است پروردگار من! [ از اين سخنان ناروا] مگر من چيزي هستم جز بشري فرستاده ي خدا؟!
مي گويند: از اين آيات روي هم رفته چنين استفاده مي شود که مشرکان از رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) معجزه هايي درخواست نمودند ولي او از آوردن آن ها امتناع ورزيد و از انجام چنين عملي اظهار عجز و ناتواني نمود و گفت که من بشري بيش نيستم:
«قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ کُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً »
و بشر هم از انجام اين گونه اعمال عاجز و ناتوان است. از اين جا روشن مي شود که پيامبر اسلام جز قرآن معجزه ي ديگري نداشته است.
پاسخ: اين گفتار پاسخ هاي مختلفي دارد که اينک به قسمتي از آن ها اشاره مي گردد:
1- معجزاتي که در اين آيه نام برده شده، مورد تقاضاي مشرکين بوده و از سنخ همان معجزات اقتراحي است که مشرکين در مقام عناد و لجاجت بعد از اتمام حجت و روشن شدن حق، اين معجزات را از پيامبر درخواست نموده اند و وضع معجزات اقتراحي هم در ذيل آيه ي قبلي توضيح داده شد.
بنابراين، اين آيه نيز مانند آيه ي قبلي مربوط به آيات و معجزات اقتراحي است که مشرکين در مقام لجاجت و بهانه جويي از پيامبران شان درخواست مي کردند، نه از قبيل معجزات ابتدايي است که پيامبران در مقام اثبات و ارشاد مردم مي آوردند زيرا:
اولاً: آنان تصديق پِيامبر را بر يکي از امور نامبرده ي پيشنهادي خودشان موقوف مي ساختند و اگر واقعاً در مقام عناد با حق نبودند، لازم بود به هر معجزه اي که دليل بر صدق پيامبر باشد، اکتفا نمايند و با همان معجزه او را تصديق کنند و در اين امر، معجزات پيشنهادي، خصوصيت و امتيازي نسبت به ساير معجزات ندارد.
ثانياً: آنان مي گفتند: بايد به آسمان پرواز کني، باز با اين حال به تو ايمان نمي آوريم مگر اين که در تأييد خود کتابي از آسمان و نامه اي از خدا براي ما فرود آوري تا ما آن را بخوانيم.
اگر واقعاً آنان پي حق مي گشتند، عناد و لجاجت نمي ورزيدند، اين قيد و شرط و درخواست نامه آسماني و بهانه جويي هاي مختلف ديگر براي چه بود؟ آيا تنها، پرواز نمودن به فضا نمي تواند معجزه باشد و در اثبات صدق نبوت او کفايت کند؟! آيا اين پيشنهادهاي پوچ و بي مزه که بر پايه ي هواي نفس استوار است، دليل روشن بر عناد و تمرد آنان در برابر حق نمي باشد؟!
2- دومين پاسخ اين است که: رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) در اين آيه از آوردن معجزه اظهار عجز و ناتواني ننموده است بلکه مي خواست با جمله « سُبحانَ رَبّي» اين مطلب را برساند که خداوند پاک و منزه از عجز و ناتواني است و بر هر امري که عقلاً ممکن باشد، قادر و تواناست، ولي وي برتر از آن است که ديده شود و يا همچون جسمي در برابر انسان قرار گيرد و بزرگ تر از اين است که در برابر درخواست ها و پيشنهادهاي واهي بشر، تسليم و بر انجام آن مجبور شود و پيامبر نيز بشري بيش نيست و محکوم امر پروردگار و منتظر فرمان اوست و تمام کارها مربوط به خداي يکتا و در دست اوست. آن چه را که بخواهد، انجام مي دهد و هر چه را که اراده کند، با دست پيامبرش اجرا مي نمايد.
3- پاسخ ديگر اين که: درخواست هايي که مشرکين از رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) مي نمودند و آيه مذکور نيز آن ها را بازگو مي کند، قسمتي از آن ها محال و غيرقابل عمل و قسمت ديگر نيز گرچه محال نيست ولي نمي تواند دليل بر صدق نبوت و شاهد پيامبري باشد، بنابراين اگر معجزات درخواستي و اقتراحي هم واجب العمل باشد، باز هم اين گونه پيشنهاد قابل جواب نبوده است.
توضيح اين که: آن چه از طرف مشرکين پيشنهاد مي گرديد، طبق مفهوم گواهي اين آيه ي شريفه شش موضوع بوده است که وقوع سه مورد از آن ها عقلاً محال و غيرقابل امکان است و سه مورد ديگر گرچه محال نيست ولي آن ها نيز نمي تواند دليل بر صدق مدعي نبوت باشد:
1 - فرود آمدن آسمان ها:
قطعه قطعه شدن کرات بالا و فرود آمدن آن ها بر کره ي زمين، عملي است غيرقابل امکان زيرا اين کار مستلزم در هم ريختن کره ي زمين و نابودي مردم دنياست و اين جريان هنگامي به وقوع خواهد پيوست که عمر جهان به پايان برسد و رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) هم از اين حقيقت خبر داده و جمله « کَما زَعَمتَ» (همان طور که مي پنداري) اشاره به همان است و قرآن مجيد نيز در چند مورد از اين جريان اطلاع مي دهد و مي فرمايد:( إِذَا السَّمَاءُ انْشَقَّتْ.)(2)
در آن هنگام که آسمان( کرات آسماني) شکافته شود.
(إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ.)(3)
آن گاه که آسمان در هم بريزد.
(إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ کِسَفاً مِنَ السَّمَاءِ.)(4)
اگر بخواهيم، آنان را[ با يک زمين لرزه] در زمين فرو مي بريم يا قطعه هايي از سنگ هاي آسمان را بر سرشان فرو مي ريزيم.
محال بودن اين کار به اين جهت است که وقوع آن پيش از وقت معين برخلاف اقتضاي حکومت الهي است زيرا مشيت پروردگار بر اين تعلق گرفته است که مردم را در اين عالم نگه دارد و آنان را به سوي تکامل راهنمايي کند و براي شخص حکيم محال است که کاري برخلاف مقتضاي حکمتش انجام دهد.
2 - آوردن خدا:
آنان مي گفتند که خدا را بياور تا در برابر ما قرار گيرد و ما او را از نزديک ببينيم تا به او ايمان آوريم. اين عملي است محال و هرگز امکان پذير نيست زيرا چشم ها از درک او عاجز است و خداوند قابل رؤيت نيست، چون اگر خداوند ديده شود، بايد محدود به يک نقطه معين و داراي رنگ و شکل خاصي باشد که همه ي آن ها درباره ي خداوند محال و غيرممکن است.3- آوردن نامه از خدا:
اين هم عملي است محال به علت اين که: منظور آنان از نامه، نامه اي نبود که خلق و ايجاد گردد بلکه نامه اي مي خواستند که خداوند با دست خود آن را نوشته باشد زيرا اين گونه نامه است که به نظر آنان، به آسمان رفتن و به پيش خدا رسيدن و دستخط او را گرفتن، لازم داشت وگرنه خلق کردن نامه به آسمان رفتن نياز نداشت.و جاي شک نيست که اين پيشنهاد، محال و غيرمعقول مي باشد زيرا خداوند به مانند انسان، داراي اعضا نيست که قلم به دست بگيرد و نامه اي بنويسد.
«تَعالَي اللهُ عَن ذَلِکَ عُلُوًّا کَبيراً».
و اما پيشنهادهاي سه گانه ممکن ولي غيرعقلاني آنان عبارت اند از:
1- چشمه زدن و قنات جاري ساختن.
2- مالک بودن باغي پر درخت و داراي نهرها و قنات ها.
3- داشتن خانه اي از طلا.
اين پيشنهادها گرچه براي پيامبر ممکن بود، ولي اين ها موضوعاتي است که ارتباطي به ادعاي نبوت ندارد و چه بسا ممکن است، افرادي آن ها را داشته باشند ولي با اين حال نه تنها پيامبر نيستند بلکه به خدا هم ايمان ندارند، پس در صورتي که اين امور هيچ ارتباطي با ادعاي نبوت نداشته است و نمي تواند دليل بر صدق مدعاي پيامبر باشد، انجام دادن آن ها براي اثبات پيامبري، کار لغو و بيهوده اي بيش نيست و کار لغو هم از پيامبر که کارهايش طبق موازين و حکمت است، سر نمي زند.
ممکن است کسي تصور کند که اين امور سه گانه، در صورتي نمي تواند دليل بر صدق نبوت باشد که از راه هاي متعارف و معمولي به دست بيايد ولي اگر همان امور، از مجراي غيرطبيعي و به صورت غيرعادي به دست کسي برسد، در اين صورت، معجزه محسوب مي شود و مي تواند شاهد صدق پيامبري باشد.
اين تصور نيز مردود و باطل است زيرا درست است که اگر اين امور از مجراي غيرطبيعي به دست آيد، مي تواند دليل بر صدق مدعي نبوت گردد ولي خواسته مشرکين آن نبود، بلکه آنان چنين مي پنداشتند که پيامبر بايد از راه عاري نه از راه غيرطبيعي داراي ثروت و امکانات مالي فوق العاده باشد و مقام نبوت نبايد به افراد فقير و بي چيز محول گردد.
قرآن مجيد تصور آنان را در اين مورد چنين بيان مي کند:
(وَ قَالُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ) (5)
مشرکان گفتند: چرا اين قرآن بر يک مرد بزرگ (ثروتمند) که از دو شهر مکه يا طائف باشد، نازل نگرديد.
روي اين عقيده و تصوّر واهي بود که از پيامبر گرامي درخواست مي نمودند که داراي ثروت و مکنت بوده و امتيازات مالي بر ديگران داشته باشد.
شاهد ديگر بر گفتار ما اين است که آن ها خواسته ي خود را مقيد مي ساختند که بايد پيامبر فقط داراي باغ و خانه ي طلايي باشد و معجزات ديگر را قبول نمي کردند و اگر هدف آنان اين بود که اين امور به صورت اعجاز و به طور غيرطبيعي انجام گيرد و شاهد بر نبوت وي گردد، در اين صورت اين شرط بندي ها و سخت گيري ها و شرايط دور و دراز مفهومي نداشت زيرا ايجاد يک حبه انگور و يا يک مثقال طلا در معجزه بودن کفايت مي کند و همان امر غيرطبيعي مي تواند دليلي بر صدق نبوت باشد و نيازي به ايجاد باغ و خانه ي طلايي نبود.
بررسي سومين آيه ي نفي اعجاز
يکي ديگر از آياتي که طرفداران نفي معجزه با آن استدلال نموده اند که پيامبر اسلام جز قرآن معجزه ديگري نداشت، اين آيه است:(وَ يَقُولُونَ لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ. )(6)
مشرکان مي گويند: چرا معجزه اي از پروردگارش بر او نازل نمي شود، بگو: غيب(معجزه) به خدا اختصاص دارد، شما منتظر باشيد و من نيز از منتظرانم.[ شما در انتظار معجزات بهانه جويانه باشيد و من هم در انتظار مجازاتتان!]
مخالفين معجزه مي گويند: از اين آيه چنين استفاده مي شود که مشرکين از پيامبر اسلام معجزه مي خواستند، ولي او در جوابشان فرمود که معجزه در امکان و اختيار من نيست بلکه مختص به خداوند است. از اين جواب چنين برمي آيد که پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) به جز قرآن معجزه ي ديگري نداشته است.
البته در همين مضمون آيات ديگر نيز هست که از نظر معني نزديک و مشابه هم مي باشند، مانند:
( وَ يَقُولُ الَّذِينَ کَفَرُوا لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ. )(7)
کافران مي گويند: چرا بر وي آيه و معجزه اي از پروردگارش نازل نگرديده است ولي تو فقط بيم دهنده اي و براي هر گروهي هدايت کننده اي است.[و آن ها همه بهانه است، نه براي جست و جوي حقيقت].
(الْأَرْضِ وَ قَالُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قَادِرٌ عَلَى أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ. )(8)
و گفتند: چرا از سوي پروردگارش معجزه اي بر او نازل نمي گردد، بگو: خداوند قادر است که معجزه اي بفرستد ولي اکثر آنان نمي دانند.
به اين استدلال نيز مي توان دو گونه پاسخ داد:
پاسخ اول: معجزاتي که اين آيات، آن ها را نفي مي کنند؛ همه معجزات نيست بلکه منظور از آن ها تنها معجزات اقتراحي و درخواستي مي باشد که در آيات گذشته توضيح داده شد و آن اين که مشرکين نمي خواستند که پيامبر هر معجزه اي را که دليل بر صدق وي و شاهد بر نبوتش باشد، بياورد بلکه پيشنهاد آنان اين بود که پيامبر بايد معجزه هاي مخصوصي را که از ناحيه ي آنان در مقام عناد و لجاجت و يا تمسخر پيشنهاد مي گرديد، بياورد.
قرآن کريم در موارد متعددي اين حقيقت را به صراحت بيان نموده است که هدف مشرکين را از معجزه اي که مي خواستند، روشن ساخته است، قسمتي از اين آيات را قبلاً آورده ايم و آيات ديگري را نيز براي تأييد بيش تر در اين جا مي آوريم:
(وَ قَالُوا لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَکٌ .)(9)
و گفتند: چرا بر وي فرشته نازل نشده است.
( وَ قَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ. لَوْ مَا تَأْتِينَا بِالْمَلاَئِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ. )(10)
و گفتند: اي کسي که ذکر (قرآن) بر او نازل شده، راستي تو ديوانه اي، اگر راست مي گويي چرا فرشتگان را بر ما فرود نمي آوري؟!
(وَ قَالُوا مَا لِهذَا الرَّسُولِ يَأْکُلُ الطَّعَامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ لَوْ لاَ أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَکٌ فَيَکُونَ مَعَهُ نَذِيراً. أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ کَنْزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْکُلُ مِنْهَا وَ قَالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً )(11)
و گفتند: اين چگونه پيامبر است که غذا مي خورد و در بازارها راه مي رود؟ [ نه سنت فرشتگان را دارد، نه روش شاهان را] چرا فرشته اي بر او نازل نشده است که به همراه وي مردم را انذار کند[ و گواه صدق دعوي او باشد] يا گنجي [از آسمان] براي او فرستاده شود يا باغي داشته باشد که از ميوه ي آن بخورد[ و امرار معاش کند] و ستمگران گفتند: شما تنها از مردي مجنون پيروي مي کنيد.
از اين آيات چنين برمي آيد که مشرکين معجزه هاي مخصوصي را از پيامبر درخواست مي نمودند که هيچ گونه پايه صحيح و عقلاني نداشت و در مقالات گذشته نيز اين مطلب روشن گرديد که لازم نيست پيامبر در برابر اين گونه پيشنهادها تسليم گردد و به معجزات اقتراحي که از روي عناد و لجاجت درخواست مي شد جواب مثبت دهد. دليل اين که مشرکين به دلخواه خويش و از روي عناد و انکار از پيامبر معجزه مي خواستند نه براي روشن شدن حق، اين است که اگر آنان هر معجزه اي را که مي توانست گواه بر صدق نبوت باشد مي پذيرفتند، پيامبر جواب منفي به آنان نمي داد بلکه حداقل قرآن را به عنوان معجزه، به آن ها ارائه مي داد و آنان را به مبارزه مي طلبيد و براي آنان اتمام حجت مي کرد، به رخ آنان مي کشيد و همان معجزه را به آنان گوشزد مي نمود.
خلاصه: به طور کلي آن چه از اين آيات که ظاهراً نفي معجزات مي کنند، به دست مي آيد، اين است که:
1- تحدي و مبارزه طلبي پيامبر براي عموم افراد بشر از ميان معجزاتش، تنها به وسيله ي قرآن انجام يافته است و همان طور که در مقالات گذشته گفتيم؛ جز اين هم نمي تواند باشد زيرا نبوت جاوداني و جهاني، معجزه ي جاوداني و جهاني مي خواهد و چنين اعجاز منحصر به قرآن است و ساير معجزات، جاوداني و جهاني نيست.
2- آوردن معجزه در اختيار پيامبر نيست، بلکه او فقط سمت رسالت دارد و در تمام امور- از جمله در مسئله اعجاز- تابع اذن و فرمان خداوند است، حتي پيشنهاد و درخواست مردم نيز در آوردن معجزه تأثيري ندارد.
اين مطلب اختصاص به رسول اکرم(صلي الله عليه و آله و سلم) ندارد بلکه تمام پيامبران چنين بوده اند و بدون اذن خداوند نمي توانستند معجزه اي بياورند چنان که خداوند در اين باره مي فرمايد:
(وَ مَا کَانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ.) (12)
و هيچ پيامبري نمي تواند[ از پيش خود] معجزه اي بياورد، مگر به فرمان خدا براي هر زماني کتابي است و براي هر کاري موعدي مقرر.
(وَ مَا کَانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنَالِکَ الْمُبْطِلُونَ.) (13)
و هيچ پيامبري حق نداشت، معجزه اي جز به فرمان خدا بياورد و هنگامي که فرمان خداوند [براي مجازات آنان] صادر شود، به حق داوري خواهد شد و آن جا اهل باطل زيان خواهند کرد.
پاسخ دوم: بر اين که آياتي در قرآن معجزه را نفي مي کند، اين است که: در خود قرآن آيات ديگري هست که براي پيامبر اسلام علاوه بر قرآن معجزات ديگري نيز ثابت مي کند، مانند:
(اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ* وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ. )(14)
قيامت نزديک شد و ماه از هم شکافت و هرگاه معجزه اي ببينند، روي گردانده و مي گويند: اين سحري است مستمر و پيوسته.
(وَ إِذَا جَاءَتْهُمْ آيَةٌ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ. )(15)
هر وقت معجزه اي بر آنان فرود مي آيد، مي گويند: ما هرگز ايمان نمي آوريم تا اين که بر ما نيز معجزاتي به مانند معجزات پيامبران داده شود.
منظور از واژه ي «آيه» که در اين آيات به کار رفته، آيات تکويني و معجزات مي باشد نه آيه ي قرآني زيرا اگر منظور آيه ي قرآني بود، در مورد آن، کلمه ي «شنيدن» به کار مي رفت، در صورتي که در آيه ي اولي به شکافتن ماه تصريح شده است و پشت سر آن در آيه ي دومي نيز کلمه ي «ديدن» به کار رفته و در آيه ي سومي هم کلمه ي «آمدن» آمده است و همه ي اين ها با معجزه و آيه تکويني سازش دارد نه با آيه ي قرآني.
بنابراين، از اين آيات چنين استفاده مي شود که پيامبر اسلام علاوه بر قرآن، معجزات ديگري نيز داشته است، بلکه از جمله ي «سحر مستمّر» چنين برمي آيد که معجزات پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به طور مکرر و به صورت مستمر ارائه مي شده است.
با در نظر گرفتن مضمون اين گروه آيات که به وجود معجزات دلالت دارند بايد آيات گروه اول را که فرضاً به نفي معجزات دلالت دارند به يک معناي ديگر حمل و ميان اين دو گروه آيات را جمع کنيم و جمع بين اين دو گروه آيات به اين است که:
آياتي که بر نفي معجزات دلالت دارند، مربوط به يک دوران مي باشند که در آن دوران خاص از پيامبر معجزه صادر نمي شد و صدور معجزه موقتاً متوقف بود و آياتي هم که از وقوع معجزه سخن مي گويند، مربوط به دوران بعد از توقف است که پس از سپري شدن دوران توقف صدور معجزه نازل گرديده و از آغاز صدور مجدد معجزه، اطلاع داده است.
نبوت محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) در تورات و انجيل
قرآن مجيد در موارد متعدد صريحاً مي گويد که حضرت موسي و حضرت عيسي در تورات و انجيل از ظهور پيامبر اسلام خبر و بشارت داده اند و پيروان خويش را از اين موضوع آگاه ساخته اند. از جمله آيات بشارت، اين دو آيه است:(الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ. )(16)
آنان که از پيامبر امّي پيروي مي کنند، پيامبري که صفاتش را در تورات و انجيلي که نزدشان است، مي يابند، پيامبري که آنان را به نيکي فرمان مي دهد و از بدي بازشان مي دارد.
(وَ إِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْکُمْ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ. )(17)
و [به ياد آريد] هنگامي را که عيسي بن مريم گفت: اي بني اسرائيل! من فرستاده ي خدا هستم به سوي شما و تصديق کننده ي کتابي که پيش از من بوده يعني تورات و بشارت دهنده از پيامبري که بعد از من مي آيد و نام او احمد است.
علاوه بر اين آيات، در تاريخ نيز آمده است که در عصر پيامبر اسلام و پس از وي گروهي از يهوديان و مسيحيان نبوت وي را پذيرفتند و به اسلام گرويدند.
اين گرايش به دين اسلام ثابت مي کند که در زمان اسلام آن بشارت و مژده حتماً در تورات و انجيل بوده است زيرا اگر در آن زمان اين مژده در آن دو کتاب نبود مي توانست بهترين دليل و مدرک در دست يهوديان و مسيحيان باشد بر کذب رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) که مي گفت: اسم من در تورات و انجيل است و مي توانستند در تکذيب و انکار رسول خدا به بهترين وجهي از اين حربه کاري بهره برداري کنند و دروغ وي را برملا ساخته و رسالت و اساس دعوت او را زير سؤال و ترديد ببرند نه اين که دعوت وي را پذيرفته و به او ايمان بياورند و همان تکذيب ننمودن اين مژده و ايمان آوردن شان به پيامبر اسلام گواه گويا و شاهد زنده اي است بر اين که مژده و بشارت نبوت آن حضرت در توراتي که آن روز در دسترس آنان بود، حتماً وجود داشته است.
بنابراين، ايمان آوردن به موسي و عيسي مستلزم اين است که به حضرت محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) پيامبر بزرگوار اسلام نيز بدون اين که احتياج و نيازي به معجزه باشد، ايمان بياورند.
آري، کساني که به حضرت عيسي و موسي ايمان نياورده و کتاب آن ها را تصديق ننموده اند، در تصديق نبوت پيامبر اسلام احتياج به وجود معجزه خواهند داشت. ولي از دلايل گذشته کاملاً روشن گرديد که پيامبر اسلام همه گونه معجزه و گواه صدق را دارا بود زيرا از يک طرف قرآن مجيد معجزه جاودان و دليل بر صدق ادعاي وي مي باشد و از طرف ديگر ساير معجزات پيامبر اسلام که به حد وافر و به طور تواتر و يقين آور نقل گرديده است، بهتر از معجزات پيامبران گذشته مي تواند انسان را به سوي حقيقت رهنمون سازد زيرا در نقل معجزات پيامبر اسلام فاصله ي زماني کم بوده، ولي در معجزات ساير پيامبران اين فاصله زياد است.
خلاصه ي مطالب
از همه آن چه در اين بخش آورديم، به طور خلاصه چنين به دست مي آيد که:
1- آيات قرآني نه تنها بر نفي معجزات دلالت نمي کند بلکه در پاره اي از آيات، وجود معجزات، تثبيت و تأييد مي شود.
2- آوردن معجزه، يک امر اختياري نيست که پيامبر آن را انجام بدهد و يا ندهد بلکه مربوط به اراده و مشيت خداوند است.
3- کسي که ادعاي نبوت مي کند، بايد به اندازه ي اثبات ادعاي خويش معجزه نشان دهد و از اين راه نبوت خود را براي همه ثابت و روشن سازد و اتمام حجت کند ولي بيش تر از اين مقدار، نه بر خداوند لازم است که به پيامبرش معجزه دهد و نه بر پيامبر لازم است که شاهد و گواه بياورد و هر چه مردم به دلخواه خود درخواست معجزه کردند، جواب مثبت دهد.
4- معجزه اي که در صورت انکار و تکذيب، موجب هلاکت و عذاب خواهد شد، براي امت اسلامي داده نشده گرچه مشرکين چنين معجزات را درخواست کرده اند.
5- تنها معجزه اي که جنبه ي جاوداني داشته، پيامبر اسلام تا روز قيامت با همان معجزه تحدي نموده و همه ي جهانيان را به مبارزه دعوت کرده است، همان قرآن مجيد است که از سوي خداي بزرگ فرود آمده است.
6- علاوه بر معجزاتي که با تواتر ثابت شده و نبوت پيامبر اسلام را به ثبوت مي رساند، در تورات و انجيل نيز از ظهور وي به وضوح خبر داده شده است.
7- معجزات پيامبر اسلام گرچه فراوان هستند ولي همه ي آن ها جز قرآن اختصاص به زمان خود پيامبر داشته، هيچ يک جاوداني نبوده است و اين گونه معجزات با معجزات پيامبران گذشته، در جاوداني نبودن يکسان و برابرند.
ادامه دارد...
پينوشتها:
1-اسراء/90-93.
2-انشقاق/1.
3- انفطار/1.
4- سباء/9.
5-زخرف/31.
6-يونس/20.
7- رعد/7.
8-انعام/37.
9- انعام/8.
10-حجر/6، 7.
11-فرقان/7، 8.
12- رعد/38.
13- مؤمن/78.
14-قمر/1، 2.
15- انعام/124.
16-اعراف/157.
17- صف/6.
خوئي، سيد ابوالقاسم، (1385)، البيان في تفسير القرآن، ترجمه محمد صادق نجمي- هاشم هاشم زاده هريسي، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ دوم.
/م