کار و بيگانگي

مارکس يکي از نخستين نويسندگاني بود که دريافت توسعه ي صنايع امروزي کار بسياري از افراد را به وظايف خسته کننده و ملال آوري تقليل خواهد داد. بنابر نظر مارکس، تقسيم کار انسانها را از کارشان بيگانه مي کند. او يادآور مي
شنبه، 1 شهريور 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کار و بيگانگي
 کار و بيگانگي
 
 

 

نويسنده: آنتوني گيدنز
مترجم: منوچهر صبوري



 

مارکس يکي از نخستين نويسندگاني بود که دريافت توسعه ي صنايع امروزي کار بسياري از افراد را به وظايف خسته کننده و ملال آوري تقليل خواهد داد. بنابر نظر مارکس، تقسيم کار انسانها را از کارشان بيگانه مي کند. او يادآور مي شود که، در جوامع سنتي، کار غالباً توانفرسا بود- دهقانان گاه ناچار بودند از بامداد تا شامگاه زحمت بکشند، و از کشتزارهايشان مراقبت کنند. با وجود اين دهقانان تا اندازه اي بر کار خود که متضمن بسياري از اشکال آگاهي و مهارت بود، کنترل داشتند. در مقابل، اغلب کارگران صنعتي کمتر کنترلي بر وظايفي که انجام مي دهند دارند و تنها سهم ناچيزي در توليد محصول کلي دارند، و هيچ گونه تأثيري در مورد اين که محصول سرانجام چگونه و به چه کسي فروخته خواهد شد ندارند. بدين سار کار همچون چيزي بيگانه به نظر مي رسد؛ وظيفه اي که کارگر مجبور است انجام دهد براي اين که درآمدي به دست آورد، اما ذاتاً غير رضايتبخش است.
مارکس تعارضي عمده در قلب جوامع امروزي مشاهده مي کند. از يکسو، توسعه ي صنعت ثروت عظيمي ايجاد مي کند، به مراتب زيادتر از آنچه در هر يک از انواع جوامع پيشين يافت مي گرديد. اما شمار عظيمي از افرادي که کارشان منبع حقيقي اين ثروت را تشکيل مي دهد از هرگونه کنترل مؤثر بر کاري که انجام مي دهند محروم اند. او اين پديده را به گونه اي برجسته و روشن توصيف مي کند:
بيگانگي از کار از کجا پديد مي آيد؟ نخست اين که، کار براي کارگر امري خارجي است، يعني اين که جزئي از طبيعت او نيست؛ و نتيجتاً او در کار خويش ارضا نمي شود بلکه احساس محروميت مي کند، احساس بدبختي مي کند و نه خوشبختي، نيروهاي روحي و جسمي خود را آزادانه توسعه نمي دهد بلکه توان جسمي خود را از دست داده و از نظر روحي به پستي مي گرايد. بنابراين، کارگر تنها در زمان فراغت خود را آسوده حس مي کند، در صورتي که در سر کار خود را بي خانمان و آواره احساس مي کند. کارش به اختيار او نيست، بلکه کار اجباري (1) تحميلي است. به اين ترتيب کار ارضاي يک نياز نيست، بلکه تنها وسيله اي براي ارضاي نيازهاي ديگر است. ماهيت بيگانه آن آشکارا با اين واقعيت نشان داده مي شود که به محض اين که هيچ گونه اجبار فيزيکي يا اجبار ديگري در کار نباشد مانند طاعون از آن دوري جسته مي شود... ما به اين نتيجه مي رسيم که انسان ( کارگر ) احساس مي کند تنها از نظر کارکردهاي حيواني اش- خوردن، نوشيدن و زاد و ولد کردن، يا حداکثر از نظر مسکن و آرايش شخصي اش- داراي اختيار است، در حالي که از نظر کارکردهاي انساني اش به سطح يک حيوان تنزل يافته است. وجود حيواني انسان مي شود و وجود انساني حيوان! ( Marx 1963, pp. 124-5 )
از نظر مارکس، بيگانگي تنها به مفهوم احساس بي تفاوتي يا دشمني با کار نيست، بلکه به چارچوب کلي توليد صنعتي در محيطي سرمايه دارانه اطلاق مي شود. بيگانگي فقدان کنترل مادي کارگران را بر محيطهاي کارشان بيان مي کند. اما اغلب مطالعات جامعه شناختي جديدتر در مورد بيگانگي توجه خود را بيشتر بر احساسات و نگرشهاي کارگران متمرکز ساخته اند تا ماهيت عيني وضعيت کار. يک نمونه از آنها گزارشي است که توسط وزارت بهداشت، آموزش و رفاه ايالات متحده آمريکا تحت عنوان کار در آمريکا (2) تهيه گرديده است. برخلاف بيشتر گزارشهاي رسمي، اين مطالعه توجه عمومي زيادي را جلب کرد و به صورت يکي از پرفروش ترين کتابها در آمد. اين پژوهش نشان داد که بسياري از محيطهاي کار متضمن "وظايفي کسل کننده، تکراري و ظاهراً بي معني هستند که مجالي براي ابتکار و استقلال ايجاد نمي کنند، و در نتيجه باعث نارضايتي در ميان کارگران در تمام سطوح شغلي مي شوند." ( 1973 )
گزارش نشان داد کارگران يقه آبي احساس مي کنند کنترلي بر شرايط کارشان ندارند و از فرصت تأثيرگذاري بر تصميماتي که درباره ي کارهاي آنها گرفته مي شود محروم گرديده اند. برنامه هاي کاري آنان معمولاً ثابت است و تحت نظارت دقيق و مستمر قرار مي گيرند. تنها 24 درصد کارگران يقه آبي مورد مطالعه گفتند که اگر مي توانستند زندگي دوباره داشته باشند همان شغل را انتخاب مي کردند. تقريباً دو برابر اين عده از ميان کارکنان يقه سفيد گفتند که همين کار را خواهند کرد. اما ميزان عدم رضايت از کار در ميان کساني که در مشاغل يقه سفيد بودند نيز زياد بود. افرادي که به کارهاي دفتري سطح پايين اشتغال داشتند مشاغل خود را يکنواخت و کسل کننده مي دانستند که مجالي براي ابتکار فراهم نمي سازد، و بسياري از مديران سطوح مياني عدم رضايت مشابهي را بيان مي کردند. آنها احساس مي کردند به اجراي سياستهايي فراخوانده شده اند که در طرح و تنظيم آنها هيچ دخالتي نداشته اند. افرادي که در موقعيتهاي بالاتر قرار داشتند بيشتر احتمال داشت که از کار خود راضي باشند، و تا اندازه اي احساس مي کردند داراي استقلال و قدرت به رويارويي فراخواندن و ايجاد دگرگوني در برنامه ها هستند.
هيچ گونه بررسي فراگيري از اين نوع در بريتانيا انجام نشده است. اما تحقيقات پراکنده اي که وجود دارد نتايج مشابهي را نشان مي دهد. بسياري از افراد صرف نظر از وظايفي که از آنها خواسته مي شود انجام دهند، از کارشان لذت مي برند اما نه به خاطر آن وظايف. براي مثال، آنها براي تماس اجتماعي با ديگران بيشتر ارزش قايل مي شوند تا خود شغل. ( Littler & Salaman, 1984 )

سيستمهاي با اعتماد پايين و سيستمهاي با اعتماد بالا

فورديسم و تيلوريسم- سيستمهاي توليدي که بيگانگي کارگر را به حداکثر مي رسانند- توسط بعضي از جامعه شناسان صنعتي سيستمهاي با اعتماد پايين ناميده شده اند. ( Fox, 1974 ) وظايف توسط مديريت تعيين مي شود و با ماشينها مرتبط و هماهنگ مي گردد. افرادي که آنها را انجام مي دهند از نزديک مورد نظارت قرار مي گيرند و از استقلال عمل اندکي برخوردارند. موقعيتهاي با اعتماد بالا، موقعيتهايي هستند که در آن به افراد اجازه داده مي شود سرعت و حتي محتواي کارشان را، در چارچوب رهنمودهاي کلي، کنترل کنند. اين گونه موقعيتها معمولاً در سطوح بالاتر سازمانهاي صنعتي متمرکز گرديده اند. در جايي که موقعيتهاي با اعتماد پايين زياد باشد، ميزان بيگانگي کار بالاست، ستيزه صنعتي رواج دارد، و ميزان غيبت از کار اغلب زياد است.
از اوايل دهه ي 1970 به بعد، شرکتها در صنايع گوناگون اروپاي غربي، آمريکا و ژاپن در مورد اشکال جايگزين سازمانهاي با اعتماد پايين دست به تجربه زده اند. اين تجربيات از جمله شامل طرحهاي خودکار کردن خطوط توليد زنجيره اي و به حداقل رساندن وظايف معمول و يکنواختي است که توسط افراد انساني انجام مي شود؛ و همچنين معمول کردن توليد گروهي، که در آن گروه کار نقش شناخته شده اي در تأثيرگذاري بر ماهيت کار دارد. علاوه بر اين کوششهاي قابل ملاحظه اي براي ايجاد نظامهاي دموکراسي صنعتي صورت گرفته است، هرچند که اين کوششها به ندرت در ميان کارفرمايان با نظر مساعد روبه رو گرديده اند. ( Kelly, 1982 ) ما اکنون به اين جايگزينها نظر مي افکنيم.

خودکاري

خودکاري (3) تاکنون بر صنايع نسبتاً معدودي اثر گذارده است، اما با پيشرفت در طراحي روبوتهاي صنعتي، تأثير آن بي گمان زيادتر خواهد شد. ( P.Marsh, 1982; Large, 1984 ) روبوت وسيله اي خودکار است که مي تواند وظايفي را انجام دهد که معمولاً توسط انسانها انجام مي شود.
اصلاح "روبوت" از واژه روبوتا (4) در زبان چک به معني بنده گرفته شده است که در حدود پنجاه سال پيش توسط نمايشنامه نويس چک کارل چاپک (5) مشهور گرديد. مفهوم ماشين قابل برنامه ريزي به زمان دورتري برمي گردد: کريستوفر اسپنسر (6)، مخترع آمريکايي، در اواسط دهه ي 1800 يک ماشين تراش قابل برنامه ريزي به نام اتومات اختراع کرد که پيچ و مهره و چرخ و دنده مي ساخت. روبوتها براي اولين بار در سال 1946 به تعداد زياد وارد صنعت گرديدند، يعني هنگامي که نخستين وسيله اي که مي توانست ماشينها را به طور خودکار تنظيم کند در بعضي حوزه هاي ساده ي تکنولوژي توليد در صنايع مهندسي معمول گرديد. اما پيدايش روبوتهاي پيچيده تر تنها از هنگام توسعه ي اخير ميکروپروسسورها- اساساً از دهه ي 1970 به بعد- آغاز مي گردد. نخستين روبوت که به وسيله ي يک کامپيوتر کوچک کنترل مي شد در سال 1974 توسط سين سيناتي ميلاسن (7) به وجود آمد. روبوتها امروز مي توانند وظايف متعددي را مانند جوشکاري، رنگ کاري، بلند کردن و حمل کردن، انجام دهند آنها به وسيله ي ميکروپرسسورها کنترل مي شوند. بعضي روبوتها مي توانند قطعات را با "حس" يا لمس کردن تشخيص بدهند، در حالي که روبوتهاي ديگري با تشخيص تعداد معيني از اشيا به طور بصري، مي توانند "ببينند".
همان گونه که رابرت ايرز و استيون ميلر يادآور شده اند،
هيچ کارگر کارخانه اي نمي تواند ايثارگرتر و خستگي ناپذيرتر از يک روبوت باشد. روبوتها مي توانند وظايفي مانند خالجوش زدن و رنگ پاشي بي عيب و نقص روي انواع گوناگون قطعات کار را تکرار کنند، و سريعاً مي توان دوباره به آنها برنامه داد تا وظايف کاملاً جدي را انجام دهند... در چند سال آينده انتظار مي رود که شاهد نصب روبوتهاي صنعتي زيادي در کارخانه هايي با ظرفيت متوسط باشيم. روبوتها قطعات کار را به گروهي از ماشينهاي خودکار در "سلولهاي کار" خواهند داد، که مي توان آنها را به صورت پي در پي تنظيم کرد تا يک سيستم توليد "حلقه ي بسته" را به وجود آورند که به وسيله ي ميکروپرسسورها کنترل مي شود. ( Ayres & Miller, 1985, p.342 )
اين سيستمها کارخانه هاي آينده را تشکيل خواهند داد که اشکال اوليه ي آن هم اکنون در آمريکا و ژاپن ساخته شده است.
مرحله ي اصلي در راه ايجاد کارخانه ي کاملاً خودکار، سيستم توليد انعطاف پذير (8) است ( اف. ام. اس ). اين سيستم از يک مرکز ماشيني که با کامپيوتر کنترل مي شود تشکيل مي گردد که قطعات فلزي را با سرعت زياد شکل مي دهد، و روبوتهايي که قطعات را جابه جا مي کنند، و اتومبيلهاي هدايت شونده که مواد را به محل توليد حمل مي کنند يا از محل توليد مي برند. سيستمهاي اف. ام. اس را مي توان بلافاصله از نو برنامه ريزي کرد تا قطعات جديد يا طرحهاي جديد بسازند. آنها مي توانند کالاها را به طور ارزان در حجم کوچک توليد کنند؛ محصولات گوناگون را مي توان روي يک خط توليد به دلخواه ساخت. نتايج آن بسيار گسترده است. در دوران فورديسم، صرفه جويي فقط با طرحهاي توليد انبوه عملي بود. نظامهاي توليدي انعطاف پذير مي توانند يک مجموعه ي کوچک از کالاها را با همان کارآيي خط توليد طرح شده براي توليد يک ميليون اقلام مشابه توليد کنند.
سيستمهاي اف. ام. اس در حال حاضر بيش از همه در ژاپن توسعه يافته اند. در کارخانه هاي ژاپني، گروههاي اسکلت (9) در طي روز با ماشينها کار مي کنند، در حالي که در شب روبوتها و ماشينها تنها کار مي کنند. در کارخانه ي شرکت فانوک (10)، نزديک مونت فوجي (11)، مراکز ماشيني خودکار و روبوتها در سراسر شب کار مي کنند، ارابه هاي تحويل کالا بدون راننده به آرامي در فضاي نيمه تاريک، که تنها با چشمک زدن ملايم چراغهاي هشدار آبي رنگ اندکي روشن مي شود، پيوسته در حرکت اند. در شب تنها يک مأمور کنترل، با تماشاي ماشينها بر روي صفحه ي تلويزيون مدار بسته بر تمام عمليات نظارت مي کند. اگر مشکلي به وجود آيد، ناظر مي تواند بخشي از عمليات را متوقف کند و توليد را پيرامون آن در مسير ديگري هدايت کند. کارخانه ي جديدي توسط يامازاکي (12) برنامه ريزي شده است، که به وسيله ي کنترل از راه دور از اداره ي مرکزي شرکت در فاصله ي بيست مايلي اداره خواهد شد. کاري که در اين کارخانه انجام مي شود ( ساختن ابزارهاي ماشيني ) به طور کامل از اداره ي مرکزي شرکت برنامه ريزي خواهد گرديد. اين کارخانه 200 کارگر خواهد داشت، و به اندازه ي 2500 کارگر در يک کارخانه ي معمولي کالا توليد مي کند. ( Ayres & Miller, 1983 )
بيشتر شرکتهاي بزرگ اتومبيل سازي بخشي از خطوط توليدشان را خودکار کرده اند و از روبوتها براي سوار کردن قطعات، جوشکاري و رنگ پاشي استفاده مي کنند. در واقع، بيشترين روبوتهايي را که در سراسر جهان در صنعت مورد استفاده واقع مي شوند، مي توان در توليد اتومبيل يافت. با وجود ورود قريب الوقوع کارخانه هاي خودکار، کاربرد روبوتها در توليد تاکنون نسبتاً محدود است، زيرا توانايي آنها براي شناخت اشياي مختلف و تغيير و دستکاري شکلهاي غيرمعمول هنوز در سطحي نسبتاً ابتدايي است. با وجود اين، تقريباً مسلم است که توليد خودکار در سالهاي آينده به سرعت گسترش خواهد يافت. پيچيدگي روبوتها سريعاً افزايش مي يابد، در حالي که هزينه هاي آنها کاهش پيدا مي کند.

توليد گروهي

توليد گروهي- رها کردن خط توليد و ايجاد گروههاي کار تشريک مساعي کننده- گاهي همراه با خودکاري به عنوان پايه اي براي تجديد سازماندهي کار مورد استفاده قرار گرفته است. اساس اين انديشه شناخت اهميت گروهها و حل مسائل توليد به صورت گروهي است. آزمايشي که توسط فولکس واگن در يکي از کارخانه هاي موتورسازي آلماني آن در سال 1975 انجام شد نمونه ي خوبي است. معمولاً موتورهاي اتومبيل بر روي خط توليد زنجيره اي ساخته مي شوند، و هر کارگر در حدود يک يا دو دقيقه براي انجام دادن کامل يک وظيفه ي استاندارد وقت دارد. اما فولکس واگن به جاي آن چهار گروه، هر يک مرکب از هفت کارگر تشکيل داد؛ در داخل هر گروه، چهار نفر کار مونتاژ را انجام مي دادند، دو نفر کار آزمايش و کنترل را، و يک نفر مسئول تهيه ي مواد بود. اعضاي هر گروه طوري آموزش ديده بودند که کليه ي مشاغل موجود در گروه را بتوانند انجام دهند و اجازه داشتند وظايف شغلي را هر طور که بخواهند در گروه تغيير دهند. گروه مي بايست سهميه اي به ميزان هفت موتور در روز را توليد کند. اما، ميزان توليد به اندازه ي کافي بالا نبود که مديريت فولکس واگن را راضي کند. ( اگرچه گروهها سهميه هاي خود را توليد مي کردند )، و در سال 1978 اين آزمايش به پايان رسيد.
نوآوري مشابهي در اين زمينه، چيزي موسوم به حلقه هاي کيفيت (13) ( کيوسي ) است. اين حلقه ها گروههايي متشکل از پنج تا بيست کارگرند که به طور منظم گرد هم مي آيند تا مسائل توليد را مطالعه و حل کنند. کارگراني که به حلقه هاي کيفيت تعلق دارند آموزشهاي بيشتر از حدّ معمول مي بينند تا بتوانند از نظر فني در بحث مسائل توليد مشارکت کنند. اين حلقه ها نخستين بار در آمريکا به وجود آمدند و بعد به وسيله ي تعدادي از شرکتهاي ژاپني اقتباس گرديدند و آن گاه در اواخر دهه ي 1970 دوباره در غرب مورد توجه قرار گرفتند.
حلقه هاي کيفيت نمايانگر گسستگي از فرضياتي است که اساس تيلوريسم را تشکيل مي داد، زيرا در اين الگو تصديق مي شود که کارگران براي کمک به تعريف و تنظيم روش وظايفي که انجام مي دهند. از تخصص و مهارت لازم بهره مندند. در سال 1980، شرکت فورد با انگيزه ي رقابت با ژاپنيها تصميم گرفت حلقه هاي کيفيت را در همه ي بيست و پنج کارخانه توليد و مونتاژ خود در اروپاي غربي ايجاد کند، تا کيفيت محصولات خود و قابليت اطمينان آنها را بهبود بخشيده، و در ضمن مشارکت کارگران را تشويق کند.

دموکراسي صنعتي

مفهوم دموکراسي صنعتي از مفاهيم توليد گروهي بسيار کهن تر است. مارکس در قرن نوزدهم خاطر نشان ساخت که حقوق مشارکت سياسي که شهروندان از آن برخوردارند در آستانه ي درهاي کارخانه متوقف مي شود. او عقيده داشت دموکراسي سياسي مي بايد با برقرار کردن حقوق دموکراتيک در درون صنعت تکميل شود. اين ادعاها توسط حکومتهاي ملي برخي کشورها و بنيادگذاران شرکتهاي تعاوني در بعضي از بخشهاي صنعت به طور جدي دنبال گرديده اند. خودگرداني کارگران (14) در صنايع يوگسلاوي برقرار گرديده است و کارگران حق انتخاب مديران را داشته و در سياستگذاريهاي مربوط به کارکنان دخالت دارند. بر طبق قوانين سوئد، کارگران بايد در هيأت مديره شرکتهايي که تعداد کارکنان آنها بيش از يکصد نفر است نماينده داشته باشند. مديران کارگر در آلمان غربي و نروژ نيز وجود دارند.
شواهد کافي نشان مي دهد سازمانهايي که در آنها کارگران تا اندازه اي در تصميم گيري نفوذ دارند از روحيه ي قوي و ميزان بهره وري خوبي برخوردارند. پل بلومبرگ در يک تحليل اوليه از هفده آزمايش در مورد نظامهاي دموکراسي صنعتي نتيجه گيري کرد که "کمتر مطالعه اي در تمامي نوشته هاي مربوط به اين موضوع وجود دارد که نشان ندهد در نتيجه ي افزايش واقعي قدرت تصميم گيري کارگران رضايت از کار افزايش مي يابد يا نتايج سودمند ديگري، که عموماً مورد تصديق است، حاصل مي شود. يک چنين همساني يافته ها، به گمان من، در تحقيقات اجتماعي نادر است." ( Blumberg, 1968, p.123 ) يافته هاي بلومبرگ مورد انتقاد قرار گرفته است زيرا مواردي را که او مورد بحث قرار داد اکثراً کوتاه مدت بوده و، تنها دو يا سه سال دوام داشتند. اما پژوهشهاي بعدي نتيجه گيري او را تأييد مي کند. مطالعه اي درباره ي تعاونيهاي تخته چندلا در ساحل شمال غربي اقيانوس آرام در ايالات متحده نشان داد شرکتهاي داراي سيستم تعاوني 30 تا 50 درصد بيشتر از شرکتهاي متعارف مشابه در همان صنعت کارآيي داشتند. ( Berman, 1982 )
سازمانهاي تعاوني اي را که در آن کارگران از قدرتهايي بهره مندند که معمولاً مديريت از آن برخوردار است مي توان در چندين کشور اروپاي غربي يافت. براي مثال، تعاونيهاي موندراگون (15) در ناحيه ي باسک شمال اسپانيا به موفقيت اقتصادي زيادي در توليد کالاهاي مصرفي مختلف دست يافته اند. با وجود اين اغلب هم مديريت و هم اتحاديه ها در برابر گسترش دموکراسي صنعتي مقاومت مي کنند. مديران مايل نيستند بپذيرند که کارگران از قدرتهاي تصميم گيري اي که قبلاً منحصر به آنها بوده است برخوردار باشند، در حالي که اتحاديه ها گاهي دموکراسي صنعتي را به عنوان عاملي در نظر مي گيرند که حق چانه زني جمعي (16) آنها را تضعيف مي کند. ( Thornley, 1981 )

پي نوشت ها :

1. forced labour
2. Work in America
3. automation
4. robota
5. Karel Capek
6. Christopher Spencer
7. Cincinnati Milason
8. flexible manufacturing system (FMS)
9. skeleton crews
10. Fanuc Inc
11. Mount Fuji
12. Yamazaki
13. quality cirles (QC)
14. worker's self-management
15. Mondragon
16. collective bargaining

منبع مقاله :
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391



 

 

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط