نگاهي به حديث غدير(2)
در اين مقاله نكاتي را پيرامون اثبات حديث غدير بيان مي نماييم:1. غدير از ديدگاه قرآن
درباره ي واقعه ي غدير و اهميت اين روز، آياتي از قرآن نازل شده است. پيش از خطبه غدير اين آيه نازل شد:« يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ » (1)؛
اي پيامبر! آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است، ( به مردم ) ابلاغ كن؛ و اگر چنين نكني، رسالت خدا را انجام نداده اي.
آن گاه كه پيامبرخدا صلي الله عليه و آله خطبه را به پايان رساند، اين آيه كريمه فرو فرستاده شد:
« الْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِينَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً » (2)؛
امروز دين شما را به حدّ كمال رسانده و نعمت را بر شما تمام كردم و آيين اسلام را برايتان برگزيدم.
هنگامي كه خطبه ي غدير پايان يافت و مسأله بيعت با اميرمؤمنان علي عليه السلام به طور جدي مطرح شد، عربي درخواست عذاب نمود و اين آيه درباره ي او نازل شد:
« سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ »(3)؛
درخواست كننده اي تقاضاي وقوع عذابي نمود.
خلاصه ي شأن نزول اين آيه ي مباركه چنين است:
پس از آن كه واقعه ي غدير پايان يافت، شخصي به نام «حارث بن نُعمان فهري » نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و با حالي آشفته به حضرتش چنين خطاب كرد: ما را به نماز گزاردن امر نمودي امتثال كرديم. دستور به پرداخت زكات فرمودي اطاعت كرديم و... و اكنون بازوي پسرعمويت را گرفته و او را به عنوان وليّ و سرپرست بر ما نصب نمودي! آيا اين دستور از پيش خود توست يا از خدا ؟
پيامبرخدا صلي الله عليه و آله در پاسخ فرمود:
والذي لا إله إلاّ هو، هذا من الله؛
به خدايي كه جز او معبودي نيست سوگند! اين فرماني از جانب خداوند است.
حارث پشت كرد و به طرف مركب خود حركت كرد و مي گفت: خدايا! اگر آن چه محمّد مي گويد حق است، باراني از سنگ هاي آسماني بر ما ببار و يا عذاب دردناكي بر ما فرو فرست!
هنوز به مركبش نرسيده بود كه خداوند سنگي فرو فرستاد كه بر فرقش خورد و از دامنش بيرون گشت. در اين هنگام خداوند اين آيه را نازل فرمود:
« سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ * لِلْکَافِرينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ »(4)؛
درخواست كننده اي تقاضاي وقوع عذابي كرد. اين عذاب براي كافران است و هيچ كس نمي تواند آن را دفع كند. (5)
اين آيه و آياتي ديگر، درباره ي واقعه ي غدير خمّ است و هريك از اين آيه ها بحث مستقلّ و جداگانه اي را مي طلبد كه به فرصتي بيش از اين نيازمند است؛ از اين رو پژوهندگان را به منابع مربوط به اين آيات ارجاع مي دهيم.
2. شمار راويان حديث غدير از صحابه
طبق تحقيقي كه انجام يافته است، بيش از يكصد و بيست مرد و زن صحابي به نقل حديث غدير پرداخته اند و محدثان اهل سنّت در كتاب هايشان با سلسله سندهاي خود حديث غدير را از اين ها نقل كرده اند كه اين روايت ها در كتابب هايي كه به طور مستقل در زمينه حديث غدير نوشته شده آمده اند.در ميان مورّخان و سيره نويسان، نسبت به شمار حاضران در روز غدير و شنوندگان خطبه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله اختلاف نظر است كه بنا بر برخي از اقوال، شمار حاضران در آن اجتماع، يك صد وبيست هزار نفر بوده است و واضح است كه با توجّه به اين نقل، حديث غدير فقط از يک هزارم حاضران، به ما رسيده است.
3. راويان حديث غدير از تابعين
نكته ديگر اين كه تعداد راويان حديث غدير از تابعين، چند برابر صحابه است. البتّه اين امري روشن است؛ زيرا افراد بسياري از تابعين اين حديث شريف را از يك صحابي شنيده اند و اين حديث را براي تعداد زيادي از شاگردان خود نقل كرده اند. از اين رو شمار علماي اهل تسنّن در قرون متمادي كه در زمره راويان حديث غدير به شمار مي آيند به صدها نفر مي رسد.4. اسناد حديث غدير
حديث غدير با سندهاي بسياري نقل شده و فراتر از حدّ تواتر است. از اين رو سندهاي اين حديث قابل شمارش نيست. سه شاهد بر اين مطلب مي توان ارائه كرد:نخست. كتاب هايي كه درباره ي سندهاي حديث غدير تأليف شده به حدّي زياد است كه اگر بخواهيم به نام آن ها اشاره كرده و نگارندگان آن ها را - از علماي بزرگ گذشته - معرفي كنيم، سخن به درازا مي كشد و در اين نوشتار نمي گنجد.
دوم. عدّه اي از نگارندگان بزرگ اهل تسنّن، با جمع آوري احاديث متواتر، كتاب هايي در اين زمينه تأليف كرده اند كه « حديث غدير » نيز در بسياري از آن تأليفات، به عنوان حديثي متواتر ذكر شده است. براي نمونه به ذكر چند مورد اكتفا مي شود:
1.جلال الدين عبدالرحمان سيوطي كه يكي از بزرگ ترين علماي اهل تسنن در قرن نهم و دهم و داراي تأليفات بسياري است، چند كتاب جداگانه در احاديث متواتر تأليف نموده و «حديث غدير» را در آن ها آورده است. (6)
2.مرتضي زبيدي، نويسنده ي كتاب تاج العروس كه از معتبرترين كتاب هاي لغوي است، يكي از تأليفاتش را به احاديث متواتر اختصاص داده و « حديث غدير » را در آن ذكر كرده است. (7)
3.كتّاني نيز كتابي را در احاديث متواتره نگاشته و «حديث غدير» را در آن آورده است. (8)
4. شيخ علي متقي هندي، نگارنده كتاب كنزالعمّال، كتاب ويژه اي در احاديث متواتر نگاشته و «حديث غدير» را در آن آورده است.
5. ملاّ علي قاري هروي نيز كتابي در خصوص احاديث متواتر تأليف نموده است و «حديث غدير» را در آن ذكر كرده است.
بنابراين، «حديث غدير» در كتاب هايي كه به احاديث متواتر اختصاص دارد موجود است.
سوم. عدّه ي زيادي از محدّثان و حافظان بزرگ اهل تسنن به تواتر حديث غدير تصريح نموده اند كه براي نمونه به ذكر نام سه نفر از آنان اكتفا مي شود:
1.شمس الدين ذهبي، با تعصّب شديدي كه به عقايد اهل تسنّن دارد مي گويد: حديث غدير متواتر است و من يقين دارم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله اين سخن را فرموده است. (9)
2.ابن كثير دمشقي نيز در كتاب البدايه و النّهايه به تواتر «حديث غدير» اعتراف مي كند. (10)
3.حافظ كبير شمس الدين جَزَري نيز در كتاب اَسني المطالب في مناقب عليّ بن ابي طالب عليهما السلام به تواتر « حديث غدير» اعتراف مي نمايد. (11)
البته ما در اين جا فقط به چهار نكته ي اساسي اشاره كرديم كه هر كدام از آن ها به تأليف جداگانه اي نياز دارد و از حوصله اين نوشتار بيرون است.
نگاهي به راويان حديث غدير
همان طور كه بيان شد، حديث غدير در اصطلاح «دراية الحديث» فراتر از حدّ تواتر است و شكّي در صدور آن از رسول خدا صلي الله عليه و آله نيست، آن سان كه شمس الدّين ذهبي به اين مطلب تصريح كرده است؛ ولي اكنون اسامي مشهورترين راويان اين حديث را از پيشوايان و حافظان اهل سنّت در قرون مختلف ذكر مي نماييم:1.محمّد بن اسحاق، نويسنده كتاب سيره ابن اسحاق؛
2.مَعْمَر بن راشد؛
3.محمّد بن ادريس شافعي، پيشواي شافعي ها؛
4.عبدالرزّاق بن همّام صنعاني، استاد بُخاري و نگارنده كتاب المصنّف؛
5.سعيد بن منصور، نويسنده كتاب المُسند؛
6.احمد بن حنبل شيباني، پيشواي حنبلي ها و نگارنده كتاب المسند؛
7.ابن ماجه ي قزويني، نويسنده يكي از صحاح ششگانه؛
8. ابوعيسي تِرمذي، نويسنده يكي ديگر از صحاح ششگانه؛
9.ابوبكر بزّار، نگارنده المسند؛
10.ابوعبدالرحمان نَسائي، نويسنده كتاب سنن، يكي از صحاح ششگانه؛
11.ابويَعْلي موصلي، نگارنده كتاب المسند؛
12.ابوجعفر محمّد بن جرير طبري، مؤلف دو كتاب مشهور و معروف تفسير و تاريخ؛
13.ابوحاتِم ابن حِبّان، نويسنده كتاب الصحيح؛
14.ابوالقاسم طبراني، نويسنده كتاب هاي معجم صغير، اوسط و كبير؛
15.حافظ ابوالحسن دار قُطْني.
وي در زمان خود پيشواي بغداد بوده است و در ميان مشايخ حديث عامّه، به « اميرالمؤمنين در حديث» لقب يافته است؛
16. حاكم نيشابوري، نگارنده كتاب المستدرك علي الصّحيحين؛
17.ابن عبدالبَرّ، مؤلف كتاب الاستيعاب؛
18.خطيب بغدادي، نويسنده كتاب تاريخ بغداد؛
19.ابونعيم اصفهاني، نگارنده كتاب هاي حليهة الاولياء، دلائل النبوّة و كتاب هاي ديگر؛
20.ابوبكر بيهقي، نويسنده كتاب السنّن الكبري؛
21.بَغَوي، نگارنده كتاب مصابيح السنّه؛
22.جارالله زمخشري، مؤلف كتاب الكشّاف؛
23.ابن عساكر دمشقي، نويسنده كتاب تاريخ مدينة دمشق؛
24.فخر رازي، نويسنده كتاب مفاتيح الغيب، معروف به تفسير كبير؛
25.ضياء مَقْدِسي، نويسنده كتاب المختاره؛
26.ابن اثير جَزَري، نويسنده كتاب اُسدالغابه؛
27.حافظ كبير ابوبكر هيثمي، نويسنده كتاب مجمع الزوائد؛
28.حافظ مِزّي از حافظان بزرگ اهل تسنّن، نويسنده كتاب تهذيب الكمال؛
29.حافظ ذهبي، نويسنده كتاب تلخيص المستدرك و كتاب هاي ديگر؛
30.حافظ خطيب تبريزي، نويسنده كتاب مشكاةالمصابيح؛
31.نظام الدين نيشابوري، نويسنده كتاب غرائب القرآن در تفسير؛
32.ابن كثير دمشقي، نگارنده كتاب تفسير القرآن العظيم معروف به تفسير ابن كثير و كتاب البداية و النّهايه در تاريخ؛
33.حافظ ابن حجر عسقلاني.
اهل تسنّن او را به « شيخ الاسلام » ملقّب ساخته و يكي از علماي بزرگ آن ها به شمار مي آيد كه در نقل روايات و استدلال هايش مورد اعتماد است. او كتاب هاي زيادي نوشته كه مهم ترين آن ها فتح الباري في شرح صحيح البُخاري است.
34.عيني حنفي، نويسنده كتاب عمدة القاري في شرح صحيح البُخاري؛
35. حافظ جلال الدين سيوطي، نويسنده كتاب هاي بسيار و معروف؛
36.ابن حجر مكّي، نويسنده كتاب الصّواعق المحرقه؛
37.شيخ علي متّقي هندي، نويسنده كتاب كنزالعمّال؛
38.شيخ نورالدّين حلبي، نويسنده كتاب السيرة الحلبيّه؛
39.شاه وليّ الله دهلوي.
وي نويسنده كتاب هاي بسياري است. اهل سنّت او را «علّامه هند» ناميده، بر كتاب هايش اعتماد كرده و از آن ها نقل مي نمايند؛
40.شهاب الدين خفاجي.
وي شخصيّتي محقق اديب و محدّث است. او كتاب نسيم الرّياض را در شرح شفاء قاضي عياض نوشته و تعليقه ي مفصّلي بر تفسير بيضاوي نگاشته است كه هر دو از كتاب هاي معتبر در نزد اهل سنّت هستند.
41.مرتضي زبيدي، نويسنده كتاب تاج العروس في شرح القاموس؛
42.احمد زيني دحلان، نويسنده كتاب السّيره الدحلانيه؛
43.شيخ محمّد عبده مصري، نويسنده كتاب هاي تفسير و شرح نهج البلاغه و آثار ديگر.
آري، اينان از مشهورترين و معروف ترين راويان «حديث غدير» در قرن هاي مختلف هستند.
چرا اهل سنّت حديث غدير را نقل نكرده اند؟
در پاسخ اين پرسش ناگزيريم اشاره اي گذرا به اين مطلب بنماييم كه اگر پژوهش گر با انصاف و آزادانديش به سندها و متن هاي «حديث غدير» توجّه نمايد، به قراين بسياري دست مي يابد كه انگيزه هاي عدم نقل و يا موانع نقل « حديث غدير » را به وضوح روشن مي سازد. ما براي نمونه با ارائه ي چند متن و با نقل هاي مختلف، به يكي از آن موانع اشاره مي كنيم.يكي از راويان چنين مي گويد: ابن ابي اوفي بينايي خود را از دست داده بود. او را در راه رو خانه اش ديدم و درباره ي حديثي از او پرسيدم.
گفت: به راستي كه شما مردم كوفه حالاتي داريد كه نمي توانيم برايتان احاديث را نقل نماييم.
گفتم: خداوند كارهايت را به سامان برساند! واقعيت آن است كه من از آن گروه نيستم و از طرف من مشكلي براي تو ايجاد نخواهد شد.
وقتي خاطرش از جانب من آسوده شد، گفت: كدام حديث را مي خواهي براي تو نقل كنم؟
راوي گويد: گفتم: حديث علي عليه السلام در غديرخم را ...(12)
راوي ديگري مي گويد: نزد زيد بن ارقم رفتم و به او گفتم: دامادم از تو حديثي در شأن علي عليه السلام در روز غديرخم براي من نقل كرده است. من دوست دارم آن حديث را از خودت بشنوم.
زيد بن ارقم در پاسخ گفت: شما مردم عراق حالاتي داريد كه مانع از نقل حديث براي شما مي شود.
به او گفتم: از طرفِ من مشكلي براي تو ايجاد نخواهد شد.
وقتي از جانب من مطمئن شد، درخواست مرا پذيرفت و گفت: آري، ما در جُحْفه بوديم... سپس واقعه را تا آخر نقل نمود.
به او گفتم: آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
اللهمّ وال منْ والاهُ و عادِ من عاداهُ؟
خدايا! دوست بدار هركه او را دوست دارد و دشمن باش با كسي كه با او دشمني ورزد.
زيد بن ارقم گفت: من آنچه را كه شنيدم به تو بازگو كردم.(13)
اكنون اگر اين حديث را كه در مسند احمد از زيد بن ارقم نقل شده است، با حديثي كه در بخش پيشين از زيد بن ارقم آورديم- كه آن نيز در مسند احمد آمده بود- بسنجيد، به خوبي درمي يابيد كه در اين نقل، از بيان ذيل حديث كه همان جمله ي دعاي رسول خدا صلي الله عليه و آله در حقّ دوستان و نفرين آن بزرگوار بر دشمنان اميرالمؤمنين عليه السلام است خودداري شده است، آن جا كه فرمود:
فمن كنت مولاه، فإنّ عليّاً مولاه، اللهمّ عاد من عاداه و وال من والاه؛
هركه من مولا و سرپرست او هستم، پس علي مولا و سرپرست اوست. خدايا! دشمن بدار هركه با علي دشمني ورزد؛ و دوست بدار آن كه با او از در دوستي درآيد.
در حالي كه همين جمله توسّط خود زيد بن ارقم در كتاب مسند احمد- آن سان كه گذشت- موجود است.
جالب توجّه اين كه احمد بن حنبل اين دو حديث را با فاصله ي چند صفحه آورده است؛ ولي زيد بن ارقم در يك حديث كلام رسول خدا صلي الله عليه و آله را به طور كامل بيان نمي كند و از نقل دعاي پاياني حديث خودداري مي نمايد و در حديث ديگر، كه براي شخص ديگري بوده، حديث را با دعاي پاياني آن نقل مي نمايد.
البتّه ما به زودي متن ديگري را از معجم كبير طبراني، خواهيم آورد كه زيد بن ارقم اين حديث را به طور كامل و با دعاي پاياني آن براي شخص سومي بيان مي كند.
پيش از نقل روايت زيد بن ارقم از معجم كبير طبراني، به كيفيّت نقل زير نيز توجّه نماييد!
راوي مي گويد: به سعد بن ابي وَقّاص - كه يكي از راويان حديث غدير و از بزرگان صحابه به شمار مي رود، و به پندار اهل تسنّن يكي از ده نفري است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مژده بهشت به آنان داده است! - گفتم: مي خواهم درباره ي مطلبي از تو سؤال نمايم؛ ولي از تو تقيّه مي كنم! (14)
سعد گفت: هرچه مي خواهي بپرس؛ زيرا من عموي تو هستم.
راوي گويد: جايگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله در ميان شما در روز غدير چگونه بود؟ ...
سعد بن ابي وقّاص شروع به نقل حديث نمود. (15)
به شرايط حاكم بر مردم آن زمان درباره حديث غدير توجّه كنيد! به راستي با چه مشكلات و سختي هايي اين حديث را از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله كه در آن واقعه حضور داشتند اخذ مي كردند. تا آن جا كه راوي مي گويد: مي خواهم مطلبي از تو بپرسم؛ ولي از تو تقيّه مي كنم!
در نقل ديگري كه طبراني در معجم كبير نقل كرده است اين گونه مي خوانيم. راوي مي گويد: عدّه اي در اطراف زيد بن ارقم حلقه زده بودند. شخصي در بين آنان ايستاد و گفت: آيا زيد در ميان شماست؟
گفتند:آري، اين شخص زيد بن ارقم است.
آن شخص گفت: اي زيد! تو را به خدايي كه معبودي جز او نيست سوگند مي دهم! آيا از رسول شنيدي كه درباره ي علي فرمود:
مَن كُنتُ مَلاهُ فَعَليُّ مولاهُ، اللهمّ والِ مَنْ والاهُ و عادِ مَن عادَاهُ؟
زيد گفت: آري.
او پس از دريافت اين پاسخ از جماعت دور شد.
گويا موقعيّت اين گونه بوده است كه وقتي شخصي مي خواهد حقيقت قضيّه را دريابد، چاره اي ندارد جز اين كه پرسش خود را با سوگند همراه نمايد تا اين كه زيد بن ارقم به احترام سوگندي كه او را داده است! واقعه را همان گونه كه از پيامبرخدا صلي الله عليه و آله شنيده است بيان كند.
تواتر لفظي حديث غدير
با توجه به آن چه بيان شد، سند و متن «حديث غدير» بررسي شد و دانستيم كه اين حديث از احاديث متواتر است؛ بلكه به مراتب فراتر از حدّ تواتر است. اكنون مي خواهيم اين تواتر را اثبات كنيم. تواتر- آن سان كه در مباحث مربوط به آن آمده است- بر سه قسم است:1.تواتر لفظي؛
2.تواتر اجمالي؛
3.تواتر معنوي.
با توجّه به اين كه گروهي از دانشمندان اهل سنّت حديث غدير را در كتاب هايي كه به احاديث متواتر تعلق دارد، نقل كرده اند، روشن مي شود كه اين حديث- با همان متني كه گذشت- داراي تواتر لفظي است كه خود نكته ي مهمّي است؛ زيرا دانشمندان علم حديث و درايه اهل سنّت مي گويند كه تواترِ لفظي در احاديث نبوي جدّاً اندك است، به گونه اي كه گفته اند: فقط يك حديث متواتر لفظي داريم و آن گفتار پيامبر صلي الله عليه و آله است كه مي فرمايد:
إنّما الأعمالُ بالنيّات؛
كردارها فقط در گرو نيت هاست.
گاهي به اين حديث، حديث ديگري نيز مي افزايند.
آنان مي گويند: احاديثي كه از پيامبرخدا صلي الله عليه وآله رسيده گرچه متواترند؛ ولي تواتر معنوي يا اجمالي دارند. البته اين سخن در بيشتر احاديثي كه بتوانيم به پيامبراكرم صلي الله عليه و آله به طور قطع و يقين نسبت دهيم جاري است؛ ولي- هم چنان كه مشاهده مي شود و با قرايني كه ذكر شد- « حديث غدير » از احاديث متواتر لفظي است و اين مطلب به خاطر اهميتش قابل دقّت است.
شيخ عبدالعزيز دهلوي در كتاب تحفه اثنا عشريّه (16) مي گويد:
اگر حديثي به حدّ تواتر رسيد و صدورش از رسول خدا صلي الله عليه و آله قطعي شد، در حكم آيه ي قرآن خواهد بود؛ پس همان گونه كه قرآن كريم قطعيّ الصدور و از جانب خداوند متعال است و جايز نيست واژه اي از آن رد و يا باطل شود و هركه چنين كند كافر خواهد بود و ترديدي در اين مطلب نيست؛ چرا كه با تواتر قطعي به دست ما رسيده است؛ همان طور هر حديثي كه با سندهاي قطعي و يقيني و در حدّ تواتر از رسول خدا صلي الله عليه و آله به ما برسد، به منزله ي آيه اي از آيات قرآن خواهد بود.
نتيجه ي كلام دهلوي پيرامون حديث غدير اين مي شود كه فرمايش رسول خدا صلي الله عليه و آله كه فرمود: مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِيُّ مَولاهُ؛ از اين جهت كه به صدور آن از پيامبراكرم صلي الله عليه و آله قطع و يقين داريم؛ همانند آيه اي از آيات قرآن بوده و تكذيب و رد آن حرام است.
حديث غدير بيان گر امامت اميرالمؤمنين عليه السلام
اكنون پس از اثبات تواتر «حديث غدير»، مي خواهيم چگونگي دلالت اين حديث شريف را بر باور شيعه كه امامت اميرالمؤمنين عليه السلام است بررسي كنيم.خلاصه ي استدلال بر امامت اميرالمؤمنين عليه السلام اين گونه است:
رسول خدا صلي الله عليه و آله در واقعه غدير ابتدا با اشاره به آيه كريمه: « النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ »(17)؛ « پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان اولي و سزاوارتر است» از حاضران اقرار گرفت كه آن بزرگوار نسبت به مؤمنان از خودشان اَولي و سزاوارتر است.
آنچه از اين آيه ي كريمه استفاده مي شود اين است كه در تمام اموري كه مردم از طرف شارع نسبت به آن امور ولايت و حقّ تصرف دارند، پيامبر نسبت به مردم در آن امور، اولي و سزاوارتر است؛ از اين رو آن حضرت نيز از مردم بر همين معنا اقرار گرفت، آن گاه از اين اقرار نتيجه گرفت و فرمود:
فمن كنت مولاه فعليّ مولاه؛
پس هركه من مولا و سرپرست او هستم، علي مولا و سرپرست اوست.
در متن ديگري آمده است كه فرمود:
فمن كنت وليّه فعليّ وليّه؛
پس هركه من ولي و سرپرست او هستم، علي ولي و سرپرست اوست.
در متني ديگر نيز آمده است كه فرمود:
فمن كنت أميره فعليّ أميره؛
پس هركه من امير او هستم، علي امير اوست.
بنابراين رسول خدا صلي الله عليه و آله اولويّتي را كه بر مردم به حكم قرآن داشت، همان اولويت را براي اميرالمؤمنين عليه السلام نيز ثابت فرمود.
آن گاه همه مردم با اميرالمؤمنين عليه السلام به فرمان رسول خدا صلي الله عليه و اله بر همين امر بيعت كردند و بر آن حضرت با لقب « اميرالمؤمنين » سلام دادند و به او تهنيت گفتند و اشعاري نيز در اين زمينه از شاعران مشهور آن زمان در همان مجمع سروده شد.
بايد دانست كه محور استدلال به « حديث غدير» واژه ي «مَولي» است و اين واژه در زبان عرب به معناي «اَولي » استعمال شده است كه هم در قرآن كريم به كار رفته است، آن جا كه مي فرمايد:
« فَالْيَوْمَ لاَ يُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْيَةٌ وَ لاَ مِنَ الَّذِينَ کَفَرُوا مَأْوَاکُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاَکُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ »(18)؛
پس امروز نه از شما فديه اي پذيرفته مي شود و نه از كفرورزان؛ جايگاهتان آتش است و همان شايسته شماست و چه بد سرانجامي است.
و هم در احاديث معتبر رسول خدا صلي الله عليه و آله، به خصوص در صحيح بُخاري و صحيح مسلم و در اشعار و كاربردهاي ادبي زبان عربي فصيح آمده است.
اكنون با در نظر گرفتن اين شواهد، استدلال به «حديث غدير» بر اساس قرآن كريم، احاديث رسول خدا صلي الله عليه و آله و كاربردهاي ادبي زبان عربي فصيح تمام خواهد بود.
بنابر مقتضاي «حديث غدير»، اميرمؤمنان علي عليه السلام نسبت به هر مؤمني- جز رسول خدا صلي الله عليه و آله - از خود مؤمن اولي و شايسته تر است؛ چه ايمان آن مؤمن واقعي باشد يا ادّعايي و چه او از بزرگان صحابه و رؤساي قبايل عرب باشد و يا از ديگر مردم.
ناگفته نماند كه در مقابل اين استدلال، ديدگاه علمي مخالفان را نيز بايد در نظر گرفت كه ما اين مطلب را در بخش سوم بررسي خواهيم كرد.
چكيده
تاكنون بيان شد كه براي «حديث غدير » ريشه هايي اساسي در قرآن كريم، روايات قطعيّ الصدور از رسول خدا صلي الله عليه و آله - كه مورد اعتراف فريقين است- و اخبار و آثار وجود دارد.مناظرات و احتجاجات بسياري به « حديث غدير» از جانب اميرمؤمنان علي عليه السلام، پاره ي تن رسول خدا صلي الله عليه و آله فاطمه ي زهرا، ائمه اطهار عليهم السلام، بزرگان صحابه و دانشمندان صورت گرفته است.
هم چنين «حديث غدير» را شعراي بزرگ صحابه و حتي شعراي قرون مختلف سروده و در اشعارشان آورده اند.
آري، حديث غدير داراي جايگاه قابل توجّهي است و از چنين اصول و ريشه هايي مستحكم و غيرقابل ترديد برخوردار است. ما اگر بخواهيم عنان قلم را در اين نوشتار رها سازيم، نيازمند مجالي بسيار وسيع تر از اين نوشتار است؛ چرا كه مناظره هايي كه درباره «حديث غدير» صورت گرفته، خود به تنهايي نيازمند نوشتاري جداگانه است. به گونه اي كه مطالب گفتني و شنيدني پيرامون احتجاج حضرت صدّيقه ي طاهره، فاطمه زهرا عليها السلام به «حديث غدير»، بيش از محتواي اين نوشتار است. فاطمه يزهرايي كه پاره تن رسول خدا صلي الله عليه و آله است، و اين خصوصيّت موضوعي نيست كه به سادگي بتوان از آن چشم پوشيد و اهميّتش را ناديده گرفت.
رسول خدا صلي الله عليه و آله در ضمن حديثي فرمود:
فاطمه بعضه منّي؛
فاطمه پاره ي تن من است.
اين حديث در كتاب هاي صحيح شش گانه و منابع معتبر ديگر اهل سنّت آمده است؛ حديثي كه در نزد آنان ثابت شده و معتبر است. به خاطر همين سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله، عدّه ي بسياري از بزرگان اهل تسنّن تصريح كرده اند كه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام از همه ي افراد امّت حتي ابوبكر و عمر برتر است؛ در حالي كه آنان مقام اميرالمؤمنين عليه السلام را بعد از عثمان بن عفّان، و عثمان را پس از شيخين مي دانند و افضليّت و برتري را بدين گونه كه خلافت صورت گرفته است مي پندارند.
البته اين مطلب ميان اهل تسنّن مشهور است؛ ولي عدّه اي از آنان به خاطر سخني كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در فضيلت و برتري حضرت فاطمه زهرا عليها السلام بيان فرموده، آن انسيّه حوراء را بر شيخين نيز برتري داده اند.(19)
مطالبي كه درباره ي اثبات سند، متن و دلالت «حديث غدير» مطرح شد، با چشم پوشي از شواهد بسياري است كه در متن حديث غدير وجود دارد؛ شواهد بسياري كه در روايات قطعي الصدور از رسول خدا صلي الله عليه و آله آمده است كه از آن جمله مي توان به «حديث ولايت» اشاره كرد كه خود بحث مفصّل و مستقلي مي طلبد. (20)
پي نوشت ها :
1. سوره مائده: آيه 67.
2. سوره مائده: آيه 3.
3. سوره معارج: آيه 1.
4. سوره معارج: آيات 1 و 2.
5. تفسير ثعلبي: 35/10، شواهدالتنزيل : 381/2.
6. ر.ك: نظم المتناثر من الحديث المتواتر: 195، النصائح الكافيه: 92، نفحات الازهار: 319/8.
7. ر.ك: ملحقات احقاق الحق: 10/23.
8. نظم المتناثر من الحديث المتواتر: 194، حديث 232.
9. سير اعلام النبلاء: 335/8.
10. البدايه و النهايه: 213/5.
11. اسني المطالب في مناقب علي بن ابي طالب عليهما السلام: 3 و4.
12. مناقب عليّ بن ابي طالب عليه السلام، ابن مغازلي: 16.
13. مسند احمد: 368/4.
14. توجه داريد كه چگونه حتّي خودشان را از يكديگر تقيّه مي كردند.
15. كفاية الطّالب في مناقب علي بن ابي طالب عليه السلام: 62.
16. اين كتاب به صورت اختصار به زبان عربي و به قلم آلوسي بغدادي و با پاورقي هاي يكي از دشمنان دين چاپ و منتشر شده است. وي در اين پاورقي ها با دشنام و كلمات نامربوط، بغض و كينه ي خود را به اهل بيت عليهم السلام و شيعيان آن بزرگوار ابراز داشته است.
17.سوره احزاب: آيه 6.
18.سوره حديد، آيه 15.
19.ما در اين مورد و به لحاظ اهميّت خاصي كه دارد، كتاب جداگانه اي تحت عنوان مظلوميت برترين بانو نگاشته ايم و اين كتاب چندين بار تجديد
چاپ شده است.
20.در اين مورد نيز كتابي تحت عنوان نگاهي به حديث ولايت از سلسله پژوهش هاي اعتقادي چاپ شده است.
حسيني ميلاني، سيّدعلي؛ (1390)، غدير آخرين جايگاه اعلام عمومي، تهران: انتشارات الحقايق، چاپ چهارم