نويسنده: بهاء الدين خرمشاهي
يکي از ناشناخته ترين و بحث انگيزترين شخصيتهاي قصص قرآن کريم، ذوالقرنين است، که سه بار به اين نام در سوره ي کهف تصريح و در چندين آيه از همان سوره، به داستان سير و جهان گشايي او و بستن سدي در برابر يأجوج و مأجوج اشاره شده است. براي آنکه مبناي قرآني داستان ذوالقرنين روشن باشد، ترجمه ي آيات 83 تا 98 سوره ي کهف را نقل مي کنيم: « و از تو درباره ي ذوالقرنين مي پرسند. بگو هم اکنون يادي از او بر شما مي خوانم. ما به او در روي زمين تمکن داده بوديم و سررشته ي هر کاري را به او بخشيده بوديم. و او سررشته ي [ کار خود ] را دنبال گرفت. تا آنکه به سرزمين مغرب [ خورشيد ] رسيد و چنين يافت که آن در چشمه اي گل آلود غروب مي کند. و در نزديکي آن قومي را يافت. [ به او ] گفتيم اي ذوالقرنين [ اختيار با توست ] يا آنان را عذاب مي کني، يا با آنان نيکي مي کني. گفت هر کس شرک ورزد، زودا که عذابش کنم، سپس به سوي پروردگارش باز برده مي شود و او به عذابي سخت معذبش مي دارد. و اما هر کس ايمان آورد و نيکوکاري کند او را پاداش نيکو باشد و کار را بر او آسان مي گيريم. آنگاه سررشته ي [ کار خود ] را دنبال گرفت. تا آنکه به سرزمين مشرق [ خورشيد ] رسيد و آن را چنين يافت که بر مردماني که در برابر [ تابش ] آن پوششي نداشتند، مي تافت. بدينسان از کار و بار او آگاهي داريم. آنگاه سررشته ي [ کار خود ] را دنبال گرفت. تا به فاصله ي ميان دو کوه سد آسا رسيد و در ميان آن مردماني را يافت که زباني نمي فهميدند. [ با مدد مترجم ] گفتند: اي ذوالقرنين قوم يأجوج و مأجوج در اين سرزمين فتنه و فساد برپا مي کنند، آيا [ مي خواهي ] خراجي به تو بپردازيم که بين ما و آنان سدي بسازي؟ گفت تمکني که پروردگارم به من داده است بهتر [ از خراج ] شماست، ولي مرا به نيرو [ ي انساني ] ياري دهيد که بين شما و ايشان حائلي بسازم. [ آنگاه که شالوده را ريختند گفت ] برايم پاره هاي آهن بياوريد [ و بر هم بينباريد ] تا آنکه بين دو کوه را برانباشت و همسطح ساخت. گفت: [ در کوره هاي آتش ] بدميد، [ و دميدند ] تا آنکه آن [ آهن ] را [ گداخته و ] و آتش گونه ساخت. گفت اينک برايم روي گداخته بياوريد تا بر آن بريزم [ سد سکندري ساخته شد و يأجوج و مأجوج ] نتوانستند بر آن دست يابند و نتوانستند در آن رخنه کنند. گفت اين رحمتي از سوي پروردگار من است، چون وعده ي پروردگارم [ قيامت ] فرا رسد آن را پخش و پريشان کند و وعده ي پروردگار من حق است » ( کهف، 83-98 ).
مفسران و فرهنگ نويسان در وجه تسميه ي « ذوالقرنين » چند وجه ياد کرده اند: 1) چون شرق و غرب زمين را در نورديده بود. 2) چون روزگار او برابر دو نسل طول کشيده بود. 3) چون سرش يا تاجش دو شاخک يا برجستگي داشت ( انوارالتنزيل، بيضاوي ). 4) چون کريم الطرفين بود. و براي تحکيم اين وجه، داستاني برساخته اند که داريوش بزرگ دختر فيلفوس را به زني گرفته و سپس طلاق داده بوده است و در واقع اسکندر فرزند اوست ( منقول در آثار الباقيه، ابوريحان بيروني. 62-63 ). 5) براي آنکه بر سر او دو گيسوي بود، و گيسو را به تازي قرن خوانند. 6) براي آنکه او ار علم ظاهر و باطن دادند. 7) براي آنکه در نور و ظلمت پيش مي رفت ( تفسير ابوالفتوح، ذيل آيات مربوط به ذوالقرنين ).
ذوالقرنين کيست؟
مورخان و مفسران در تعيين هويت ذوالقرنين بحثهاي گوناگوني کرده و حدسهاي مختلفي زده اند:1 ) معروفترين و قديمي ترين قول آن است که مقصود از ذوالقرنين، اسکندر رومي يا مقدوني يا کبير ( 356-323ق ) جهانگشاي معروف يوناني است. تقريباً اغلب مفسران بزرگ از جمله طبري، ميبدي، شيخ طبرسي، ابوالفتوح رازي، امام فخر رازي، قرطبي، و بيضاوي بر اين قول اند. ابن سينا در شفا در بحث از مناقب ارسطو مي گويد: ارسطو معلم اسکندر بوده است که قرآن از او به عنوان ذوالقرنين ياد کرده است. ابوريحان بيروني مي نويسد: « از قصه هاي ذوالقرنين و کارهاي او در قرآن حکايت شده که هر کس آيات مخصوص به اخبار او را بخواند خواهد دانست و آنچه از اين آيات برمي آيد اين است که او مردي قوي و صالح و شجاع بود و خداوند به او قدرتي و سلطنتي بزرگ بخشيده بود و او را از مقاصدي که در شرق و غرب زمين داشت - که عبارت از فتح بلاد و رياست و فرمانروايي بر عباد باشد - متکمن کرده بود و او تمام کشورهاي روي زمين را يک کشور گردانيد. و از مسائل مسلم که مي شود در آن دعوي اجماع نمود اين است که ذوالقرنين در شمال زمين داخل به ظلمت شد و دورترين آباديهاي روي زمين را مشاهده کرد و با بشر و ميمونها، جنگهاي خونين نمود و از خروج يأجوج و مأجوج به بلادي که مشارق زمين و شمال زمين بود جلوگيري کرد و از طغيان اين دو قوم اين طور ممانعت نمود که از شکافي که بايد ايشان خارج شوند با قطعاتي از آهن که با سرب آنها را با يکديگر التيام داده بود، ديواري و سدي ساخت، چنان که صنعتگران هم از اين قبيل کارها مي کنند » ( آثار الباقيه، اثر ابوريحان، ترجمه ي اکبر داناسرشت، 59 ). ابن خلدون هم ذوالقرنين را اسکندر مي داند ( مقدمه ي ابن خلدون، ترجمه ي محمدپروين گنابادي، 1 / 146 ). از ميان مفسران، امام فخر رازي مستدل تر و منطقي تر از ديگران، از اين نظر که مراد از ذوالقرنين، اسکندر است، دفاع کرده است. مونتگمري وات، اسلام شناس و قرآن پژوه معروف، مي نويسد: « هم مفسران مسلمان و هم محققان جديد غربي متفقاً برآنند که مراد از ذوالقرنين همان اسکندر کبير است » ( دايرة المعارف اسلام، به انگليسي، طبع دوم ).
2) بعضي گفته اند مراد از ذوالقرنين، منذربن ماء السماء است ( آثار الباقيه، 64 )، که امرء القيس در شعري از او و اين لقب ياد کرده است ( دايرة المعارف اسلام، به انگليسي، طبع اول ).
3) بعضي گفته اند که مراد از ذوالقرنين، صعب بن همال حميري است ( آثار الباقيه، 65 که نقل از ابن دريداست ).
4) بعضي گفته اند که مراد از ذوالقرنين، تُبّع الأقرن، پادشاه جنوب عربستان است ( يکي از اقوال مندرج در دايرة المعارف اسلام، طبع اول، دايرة المعارف فارسي و اعلام قرآن ).
5) بعضي گفته اند مراد از ذوالقرنين ابوکرب است، يعني شمر يرعش بن افريقس حميري که دو گيسوي او به روي شانه اش مي رسيد و او نيز جهانگشا بوده است، و اسعد بن بيعه ( شاعر عصر جاهلي ) در شعري او را مدح گفته و به نسبتي که با او داشته افتخار کرده است که آغاز آن چنين است: قد کان ذوالقرنين قبلي مسلماً / ملکاً علا في الارض غير معبد ... و ابوريحان با آنکه ابتدا، از انطباق دادن ذوالقرنين بر اسکندر سخن مي گويد و بخشي از توصيف او را از اسکندر نقل کرديم، ولي بر آن است که اين قول - يعني انطباق ذوالقرنين بر ابوکرب شمر يرعش - نزديکتر به صواب است. هبة الدين شهرستاني در رساله اي به نام ذوالقرنين باني سد يأجوج و مأجوج، جانب همين رأي را گرفته است.
6) بعضي از محققان مراد از ذوالقرنين را کوروش پادشاه هخامنشي مي دانند. اين قول را نخستين بار مولانا ابوالکلام آزاد ( 1958-1888 م ) وزير فرهنگ سابق هند، و قرآن پژوه و مفسر قرآن در کتابي به نام کوروش کبير ( ذوالقرنين ) ( ترجمه ي باستاني پاريزي، تهران 1342 ش ) به نحوي مستدل و پذيرفتني مطرح کرده است و گويا اين نظر را از سر سيد احمدخان مصلح معروف مسلمان هندي و صاحب تفسير قرآن، اخذ و اقتباس کرده است. او در کتاب نامبرده حوادث مهم زندگاني کوروش را با آيات قرآني که درباره ي ذوالقرنين است تطبيق مي دهد، از جمله حمله ي کوروش به ليدي و رفتن و لشکر کشيدن او به سوي مغرب ( مغرب الشمس ) مي داند و « خورشيدي را که در چشمه اي گل آلود غروب مي کند » برابر با رسيدن او به درياي اژه و ملاحظه ي تصوير غروب آفتات در آن دريا مي گيرد. همچنين سير و لشکرکشي به سوي مشرق را روي آوردن کوروش به سرکوبي قبايل کوچ نشين باکتريا و گدروزيا در شرق ايران ( حوالي بلخ ) مي داند. و سومين حادثه ي بزرگ را رفتن او به شمال و بستن سدي در کوههاي فققاز ( در محلي بين درياي خزر و درياي سياه، در معبر داريال ) مي شمارد. و مراد از يأجوج و مأجوج را تاتارها ( مغول ) مي گيرد: « اصل کلمه منغول [ = مغول ] منگوک يا منچوک بوده. در هر دو حال اين کلمه با کلمه ي عبري مأجوج بسيار نزديک است، که يونانيان نيز ميگاگ مي خوانده اند. در تاريخ چين از قبيله ي ديگري در اين سرزمين نام برده مي شود که به نام « يوشي » خوانده مي شده اند و ظاهراً بايد همين کلمه در طول قرون، تحريف يافته و به صورت يأجوج عبري درآمده باشد » ( کوروش کبير - ذوالقرنين - تأليف ابوالکلام آزاد، ترجمه باستاني پاريزي، 273 ). بعضي از قرآن پژوهان معاصر با اين قوم موافقند از جمله مرحوم علامه طباطبايي ( در تفسير الميزان ذيل تفسير آيه ) و شادروان محمد خزائلي در اعلام قرآن. قريدون بدره اي نيز کتاب محققانه اي تحت عنوان کوروش کبير در قرآن مجيد و عهد عتيق ( همدان، بي تا ) نوشته و پس از نقل بيش از سه قول ( بعضي متفق، بعضي مختلف ) درباره ي ذوالقرنين نتيجه مي گيرد که رأي و نظر مولانا ابوالکلام آزاد درست است. و خود نيز دلايل مشابه يا جديدي آورده است. اما دکتر حسن صفوي در کتاب ذوالقرنين کيست؟ آخرين تحقيق درباره ي ذوالقرنين و يأجوج و مأجوج ( تهران، محمدي، 1358 شمسي ) با دلايل و شواهد بسيار نظر ابوالکلام آزاد را تخطئه و رد کرده است و به جاي آن قول قديمي را - که مراد از ذوالقرنين اسکندر است - تأييد و تقويت کرده و با دلايل قديم و جديد عرضه مي دارد.
7) يکي از محققان معاصر ايراني به نام کامبوزيا کتابي درباره ي تعيين هويت ذوالقرنين نوشته است و او از تسن چي هوانگ تي، بزرگترين پادشاه چين، دانسته است و يأجوج و مأجوج را از قبايل مغول چين ( يانچونک و ژونک ) مقتبس مي داند و بر آن است که مراد از سد يأجوج و مأجوج، همان ديوار بزرگ چين ( با طولي نزديک به 2,500 کيلومتر ) است.
8 ) بعضي از منابع ( از جمله دايرة المعارف فارسي، و دايرة المعارف اسلام به انگليسي، طبع اول ) گفته اند که حضرت علي (عليه السلام ) نيز ذوالقرنين ناميده شده است. تنها مؤيدي که بر اين قول يافت مي شود، که در عين حال مصحح آن است، در تفسير علي بن ابراهيم قمي ( قرن سوم - چهارم ق ) است که مي نويسد: « از اميرالمؤمنين درباره ي ذوالقرنين پرسيدند که آيا پيامبر بوده است يا فرشته، در پاسخ فرمودند: نه پيامبر بوده است، نه فرشته، بلکه بنده اي بوده که خدا را دوست داشته و خدا نيز او را دوست داشته است و در راه خدا خير خواسته است و خدا نيز براي او خير خواسته است، و خداوند او را بر قومش برگماشت. آنان بر « قرن » راست او ضربه اي زدند، که مدت زماني از ديد آنان پنهان شد. سپس خداوند باز او را برانگيخت. اين بار بر « قرن » چپ او ضربه اي زدند. باز مدت زماني ناپديد شد. آنگاه خداوند به او در روي زمين تمکن داد، و در ميان شما نيز نظير او هست، و مراد خودش بود » ( تفسير قمي، ذيل آيات مربوط به ذوالقرنين ). همچنين براي تفصيل قصص مربوط به ذوالقرنين در منابع شيعه ـــ کمال الدين و تمام النعمه، شيخ صدوق، که احتمالاً مفصلترين و قديم ترين منبع در اين باب است. نيز ـــ بحارالانوار، 12 / 172-215، « باب قصص ذوالقرنين ».
منبع مقاله :
خرمشاهي، بهاء الدين؛ (1389)، قرآن پژوهي (1)، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم