1. حکومت آغامحمدخان و فتحعلي شاه
دوران زندگي ميرزاي قمي مصادف با حکومت زنديه و ابتداي دوره ي قاجاريه است، اما دوره ي شهرت علمي و مرجعيت وي با روي کارآمدن سلسله ي قاجار در اوايل سده ي سيزدهم، مصادف است. کشمکش هاي جانشينان کريم خان زند از سال 1192 تا 1209 ق فرصت بسيار مناسبي را براي آغامحمدخان قاجار فراهم کرد تا به همراه قبيله اش سلسله ي زنديه را براندازد و در سال 1209 زمام امور را به دست گيرد. از آن جا که آغامحمدخان در طول مدت حکومتش درگير لشکرکشي به اطراف و اکناف بود و چندان به اداره و سامان دهي حکومت نمي پرداخت، با کشته شدن وي دوباره ميان بازماندگان و مدعيان قدرت جنگ درگرفت. جنگ و درگيري اين مدعيان که طيف وسيعي از بازماندگان صفويّه، افشاريه و زنديه تا صاحب منصبان قاجاري را در بر مي گرفت، به پيروزي باباخان برادرزاده ي آغامحمد خان که بعدها به «فتحعلي شاه» شهرت يافت انجاميد و او در روز عيد فطر سال 1212 ق در تهران تاج گذاري کرد. (1) دوره ي حکومت وي تا سال1250 ق ادامه داشت.فتحعلي شاه در طول دوران 37 ساله حکومت خود به دليل اقدامات و جنگ هاي عمويش آغامحمدخان در داخل و مرزهاي خارجي کشور، همواره گرفتار حوادث داخلي و خارجي طاقت فرسايي بود که مهم ترين آنها جنگ هاي ايران و روس بود. وي اکثر معايب عمويش را داشت، اما از محاسن او- تدبير و شجاعت- بي بهره بود. لئامت و خسّت او به اندازه اي بود که برخي از نويسندگان، يکي از عوامل شکست ايران از روسيه را همين عامل برشمرده اند. (2) عدم پرداخت حقوق لشکريان و نرساندن مواد غذايي، آذوقه و وسايل و ادوات نظامي به ميدان جنگ از نمونه هاي خسّت وي بود. اين شاه قاجاري از اوضاع جهان بي اطلاع بود، اما خود را برترين شخص مي دانست و براي باقي ماندن نامش کوشش مي کرد. تمام حکام ولايات از نزديکان شاه بودند که با نخوت و غرور ناشي از سلطنت به سرکوبي مردم و اخّاذي از آنان مشغول بودند. اين در حالي است که اروپا در حال جهش و تحول بزرگي بود و بخشي از رقابت هاي قدرت هاي بزرگ اروپايي در مورد ايران و استعمار و استثمار آن بود. (3) سلطنت او را مي توان آغاز دوره ي نزول و وخيم ترين دوره ي تاريخ ايران دانست.
به رغم مسائل فوق، در اين مقطع تاريخي که ايران يک سده پر از نابساماني، جنگ و اشغال نظامي بيگانگان، از هم پاشيدگي داخلي، کشتارهاي خانگي و برادرکشي هاي پي در پي را پشت سر گذاشته بود، آغامحمدخان و فتحعلي شاه با شيوه هاي خشونت آميز ويژه ي آن عصر توانسته بودند وحدت سياسي و آرامش نسبي را در کشور پديد آورند، در نتيجه محيطي مناسب پيش آمد تا بار ديگر رهبران ديني که در سده ي پيش به ناچار ترک وطن کرده و زندگي در عراق و بعضاً هند را برگزيده بودند، به کشور خود بازگشته، حوزه ي فعاليت علمي- مذهبي خويش را به شيوه اي سازمان يافته تر از پيش مبدل سازند. روشن است که مجتهدان هم بر آن فرصت هاي نو در ايران ارج گذاشته، براي فراهم کننده آن ويژگي ها که شاه قجر بود، حرمت قائل مي شدند.
در دوره ي آغامحمدخان بين او و علما روابطي وجود داشت، اما اين ارتباط خوب و دايمي نبود و ميزان آن به وضع شاه و شرايط حکومت او بستگي داشت، در نتيجه در زمان وي علما امکان نفوذ زيادي در حکومت به دست نياوردند. (4) اما در دوره فتحعلي شاه روابط علما با حکومت گسترده تر و نزديک تر شد و در نتيجه، نفوذ و قدرت علما در عرصه ي حکومت و سياست افزايش يافت. روحانيت شيعه در اين دوران تا حدود زيادي بر زندگي مردم نظارت مي کرد. به گفته خانم لمبتون «عموماً آنها پناهگاهي براي مظلومين به شمار مي رفتند، آنها به عنوان حاميان مردم مورد احترام بودند.» (5) بنابراين علما به عنوان حاميان مردم، از طريق ارتباط با حکومت در پي دست يابي به اهداف عالي خود و دفاع از حقوق مردم بودند. گزارش هاي تاريخي حاکي از آن است که چاره ي علما از اين همنوايي چيزي جز انتخاب «بد» به جاي «بدتر» و «دفع افسد به فاسد» نبوده است. شرايط تاريخي علما به راستي چنين انتخابي را الزامي مي کرد. اين همنوايي برخلاف ميل باطني علما و سلطان بود، لکن آن چه اتفاق افتاد نتيجه اي بود که هر دو در پي آن يا لااقل بدان راضي بودند. از سويي دولت قاجاري موفق شد مقبوليتي همپاي صفويان- با وجود نداشتن نسب آنها- براي خاندان خود ايجاد کند و از سوي ديگر، علما توانستند موقعيت هاي از دست رفته را به دست آورند. (6) روابط حکومت قاجار با علما و مشارکت علما در سياست تا اواسط دوره ي اول جنگ هاي ايران و روس چندان فراگير نبود، اما با شروع اين جنگ ها و تحمل شکست هاي اوليه، شاه و ولي عهد براي جبران شکست به فکر استمداد از نيروي علما افتادند.
2. جنگ هاي ايران و روس
در دوره فتحعلي شاه، ايران به سياست پيچيده ي بين المللي کشانده شد؛ قرار گرفتن ايران بر سر راه هند مشکلات عديده اي به وجود آورد؛ ايران مورد توجه قدرت هاي اروپايي قرار گرفت، تماس هاي ديپلماتيک نظامي و اقتصادي ايران و کشورهاي غربي، ايران را به ميدان نبرد قدرت هاي سياسي وقت تبديل کرد و ضعف حکومت ايران در صحنه ي سياست بين المللي بيشتر نمايان شد. يکي از مهم ترين شواهد اين ضعف، شکست ايران از روسيه بود. (7)در اين دوره، مهم ترين مسئله مورد بحث در سياست خارجي ايران، فتح مجدد گرجستان و باز پس گيري مناطقي از ايران بود که در عصر آغامحمدخانه به اشغال روسيه درآمده بود. در سال 1218 ق بعد از سرکوبي مخالفان داخلي و فرونشاندن آشوب هاي درون گروهي، عباس ميرزا مأمور مبارزه و جنگ در اين ناحيه شد. قواي روس ابتدا بر اثر عمليات دليرمردانه سپاه ايران عقب نشيني کردند، اما در پايان موفق به شکست ايران شدند و در نهايت، اين جنگ ها با عهدنامه ي ننگين گلستان فيصله پيدا کرد و بر اساس آن، بخش هايي از خاک ايران به روسيه واگذار شد. در اين جنگ ها که مدت ده سال (1218- 1228 ق) به طول انجاميد، علما نقش بسيار مهمي را ايفا نمودند.
جريان هاي فکري اين دوره
1. صوفي گري
جريان تصوف در دوران صفويه شکل گرفت، اما در آن عصر پيشرفت چنداني نداشت. با سقوط دودمان صفويه و اضمحلال نظام سلطنتي آنان و ظهور نادرشاه، به علت ضعف و انزواي روحانيت شيعه ايران، پيروان تصوف که اساساً با عقايد خدامنشي علماي متشرع و مجتهدان عالي مقام مخالف بودند، توسعه يافتند و فعاليت مجدّد خود را با تبليغات وسيع و ظاهر سازي هاي همه جانبه شروع کرده، توانستند توجه بسياري از مردم را به سوي خود جلب نمايند. نقطه ي اشتراک ديدگاه هاي آنان، عدم توجه به ظواهر شريعت و احکام و فرايض ديني و تمرّد از فرامين اسلام و رهنمودهاي رهبران ديني بود که عملاً خويشتن را از اصول و فروع تصوف اسلامي و عرفان ناب رهانيده و به بطالت، بي کاري، لاابالي گري، سرودن اشعار عاميانه و پاي کوبي و رقص مشغول بودند. مي توان گفت صوفي گري در تمام زواياي زندگي و موضوعات عقيدتي و فکري رسوخ کرده، به دين و خواسته هاي آن اعلام انزجار غير معقولانه اي نمود. عمده ترين پندارهاي صوفيان را در محورهاي زير مي توان خلاصه کرد:1. وحدت وجود و يکي بودن هستي؛ 2. بي کاري و خانقاه نشيني؛ 3. عدم اختيار زن و فرزند؛ 4. نکوهش دنيا و خوار دانستن زندگي؛ 5. رقص و آوازخواني و مهرورزي با خداو 6. دشمني با عقل و خرد.
صوفيان با ساختن خانقا، نتراشيدن موسي سر، پوشيدن خرقه و رداهاي خاص، گفتن وردها و ذکرهاي خاص و هم چنين دستورهاي ويژه بين مراد و مريد، به تبليغ مرام خود پرداخته. عقيده اي منحرف را در اسلام پايه گذاري کردند. آنان به فقه و حديث و احکام به ديده ي تحقير نگريسته، بسياري از کارهايي که در شرع حرام و نامشروع بود، مباح مي شمردند و آن را وسيله تقرّب به خدا مي دانستند. در روزگار فتحعلي شاه اين جريان تا جايي اوج گرفت که برخي از دولتيان نيز با آنان همراه شدند. (8) روشن است که اسلام با چنين عقايدي مخالف است. بر اين اساس، علماي شيعه به مخالفت با آن پرداختند و در اين راستا چالش هاي زيادي بين علما و صوفيان به وجود آمد تا جايي که تعدادي از مرشدان آنها به حکم علماي اسلام کشته شدند. ميرزاي قمي در مورد بطلان ديدگاه هاي آنان مي گويد:
چندان که سعي کرديم بفهميم آيا طريقه ي اين جماعت با آن چه به ما رسيده از صاحب شرع موافقت دارد، به هيچ وجه نيافتيم و جمع ما بين شرع و سخن ايشان ممکن نيست. (9)
در جاي ديگر در بيان اوصاف مشايخ صوفيان عصر خود مي گويد:
آن چه معاين است از مشايخي که در عصر ما مرشد بوده اند، مانند: مشتاق علي، مقصود علي و نور علي و امثال آنها که مريدان ايشان در شأن ايشان غلو کرده اند، محقق شد که همه متصّف به همه ي ناخوشي ها بوده اند و احوال همگي به فضيحت و رسوايي رسيده و معلوم شد که به غير عوام فريبي و دنيا پرستي و رياست عوام کالانعام و بي مبالاتي به دين و بي خبري از احکام شرع مبين از براي ايشان نبوده است. (10)
جريان صوفي گري با مخالفت هاي علماي شيعه در اين دوره تا حدود زيادي تضعيف شد، اما به هر حال موجب ايجاد دغدغه ي خاطر براي آنان شده بود و ترس از گسترش بيشتر آن در بين مردم و عمال حکومتي و حاکمان، علماي شيعه را به تکاپو وا داشته بود. ضرورت مبارزه علميه صوفيه، مجتهدان را الزام مي کرد که به دارالسلطنه روانه شده، توجه فتحعلي شاه را به تشديد مبارزه عليه صوفيه جلب نمايند. (11)
2. اخبار يگري
بنابر برخي نظريه ها، ريشه اخباري گري را در سده ي ششم بايد جست و جوکرد. بعدها در دوره ي صفويه محمد امين استرآبادي، پسرش و برخي ديگر از علماي شيعه جريان اخباري گري را گسترش دادند. جوهره ي اختلاف اصوليان و اخباريان در نظريه ي امامت و موقعيت مجتهدان در ميان مسلمين بوده است. اخباريان منکر نقش و جايگاه شرعي مجتهدين بودند. (12) اخباري ها معتقد بودند که تقسيم مسلمين به دو گروه مجتهد و مقلد ابداً درست نيست. اخباريان مفهوم اجتهاد را ردّ کردند و علم اصول را بيهوده خوانده اند. در واقع، اينان در برابر اصولي ها که عقل و اجماع را به منابع فقه اسلامي اضافه کردند، منابع مذکور را در کتاب و سنت محصور مي دانستند و حتي برخي از آنها تنها به سنت اکتفا کرده، از آن به اين دليل که تفسير کتاب و عمل به آن به جز از طريق سنت روا نيست، پرهيز مي کردند.(13) اخباري ها از به کارگيري اصول اجتهادي اصوليان احتراز مي نمودند. علماي اصولي به علت موضع گيري هايي که اخباريان در برابر آن اتخاذ مي نمودند، به مبارزه ي سخت و پي گير بر ضد آنان دست زدند و در کتاب هاي بي شماري که در اين زمينه نوشتند، اخباري گري را ردّ کردند. سردسته مجتهدان اصولي در اين دوره، استاد الاساتيد آقا محمدباقر بهبهاني بود که در غلبه ي اصوليان بر اخباريان نقش بسيار مهمي داشت. شاگردان وي نيز از جمله شيخ جعفر کاشف الغطاء و ميرزا ابوالقاسم قمي از وزنه هاي سنگين اصوليان در مقابل اخباريان به شمار مي رفتند.3. شيخيه
مجادله ي اصولي ها و اخباريان که در دوره ي فتحعلي شاه روبه افول مي نهاد، به تدريج جاي خود را به تقابل «شيخي ها» و «بالاسري ها» (14) داد. اساس مکتب شيخيه که مبتني بر امتزاج تعبيرات فلسفي قديم با اخبار و روايات معصومين آل محمد عليهم السلام بود، نخستين بار از سوي شيخ احمد احسايي (1167- 1242 هـ.ق) پي ريزي شد و بعدها به وسيله ي شاگردان و مريدانش در برخي نواحي ايران گسترش يافت. وي که از شاگردان بهبهاني بود، به سبب هوش سرشار و رياضت هاي نفساني مشهور گرديد. حسن شهرت شيخ احمد احسايي به گوش فتحعلي شاه رسيد و او را به تهران دعوت کرد، اما وي با وجود سفر به تهران و ديدار با شاه در آن جا ماندگار نشد.شيخيه ادعاي مجتهدان را مبني بر اين که آنان نايبان عام امام زمان(عج) هستند، انکار مي کردند و در مقابل، به يک «شيعه کامل» اعتقاد داشتند که در هر عصري در يکي از شيعيان کامل خودنمايي مي کند. بدين ترتيب، آنان اصول دين را در چهار اصل توحيد، نبوت، امام و رکن رابع منحصر مي دانستند. به عقيده ي آنان، رکن چهارم دين شناخت شيعه کامل است. او همان مبلغ و ناطق اول است که به عنوان واسطه ي بين شيعيان و امام غايب ايفاي نقش مي کند و در واقع، احکام را بلاواسطه از امام مي گيرد و به ديگران ابلاغ مي کند. (15)
شيخيه معتقد است اعتقاد به دو اصل عدل و معاد به عنوان اصول دين لغو است و نيازي به آن نيست، چرا که اعتقاد به خدا و رسول ضرورتاً مستلزم اعتقاد به ما في الکتاب و از آن جمله عدل و معاد است. به علاوه آنها منکر معاد جسماني هستند و معتقدند بعد از اعتزال جسم، عنصري که باقي مي ماند جسم لطيفي به نام «هورقليا» مي باشد. (16)
نکته مهم در آثار شيخيه، وجود اصطلاحات عجيب و غريب و غير قابل فهم و تناقض در برخي زمينه هاي افکار ايشان است. به هر حال، مفهوم شيعه ي کامل شيخيه چيزي جز انکار نقش اجتهاد مجتهد نبوده و بسياري از معتقدات متعارف تشيع و احکام مذهبي را مورد ترديد قرار مي داد، از اين رو مجتهدان اصولي به ناچار مي بايست با آن به مقابله برمي خاستند.
4. تبليغات مسيحيت
در روزگار قاجار که عصر چيرگي استعمار غرب بر کشورهاي اسلامي بود. غربيان ترويج کيش مسيحيت را در دستور کار خود قرار دادند و با هدف بي اعتماد کردن مردم به تعاليم فرهنگ اسلامي، مدارس و کليساهاي بسياري در سرتاسر ايران ساخته شد و مبلغان توانمند از اروپا به ايران گسيل شدند که از مشهورترين آنها «هنري مارتين» بود. او در سال 1226 قمري به ايران آمد و بحث هاي فراواني را عليه اسلام و مسلمين به راه انداخت و با شبهه پراکني، اسلام را به عنوان دين خون و شمشير و خشونت معرفي کرد و از مسيحيت به عنوان دين صفا و محبّت و صلح نام برد. او با همه ي توان بر آن بود که چهره اي نازيبا و زشت از اسلام ترسيم نمايد. وي که به «پادري» شهرت يافت، ابتدا به شيراز رفت و ادعاي اسلام کرد و حتي در حوزه علميه به تحصيل مشغول شد. اما به تدريج باورهاي اسلامي را زير سؤال برد و حتي کتابي را که در مورد عقايد خويش نوشته بود، به شاه قاجار تقديم کرد. علماي شيعه در قبال افکار و اعمال او عکس العمل نشان داده، ضمن بحث و جدل با وي رساله هاي پر محتوايي در ردّ انديشه هاي او به نگارش درآوردند. (17) از جمله ي اين علما، ميرزاي قمي بود که مطلبي در ردّ انديشه هاي منحرف او نوشت. اين رساله که به نام «اعجاز قرآن» نيز مشهور شده، درباره ي معجزات پيامبر اسلام صلي الله عليه و اله و سلم به ويژه قرآن است که در آن، به ردّ نظريه هاي هنري مارتين پرداخته است. (18)
پي نوشت ها :
1. علي اصغر شميم، ايران در دوره سلطنت قاجار، ص 35-40.
2. سعيد نفيسي، تاريخ اجتماعي و سياسي ايران در دوره ي معاصر، ص 75-76.
3. احمد پناهي سمناني، فتحعلي شاه قاجار يا سقوط در کام استعمار، ص 78-79.
4. حامد الگار، دين و دولت در ايران، ترجمه ي ابوالقاسم سرّي، ص 81.
5. آ.ک. س. لمبتون، ايران عصر قاجاريه، ترجمه ي سيمين فهيمي، ص 145.
6. عبدالله مستوفي، شرح زندگاني من يا تاريخ اجتماعي و اداري دوره قاجاريه، ص 7-8.
7. غلامرضا ورهرام، نظام حکومتي ايران در دوران اسلامي، ص 298.
8. رضاقلي خان هدايت، تاريخ روضه الصفاي ناصري، ج1، ص 381.
9. ميرزاي قمي، جامع الشتات، رساله«في الرد علي العقايد الصوفيه و الغلاة»، چاپ سنگي، ص 761.
10. همان، ص 772.
11. آقامحمدعلي وحيد بهبهاني، «خيراتيه» در ابطال طريقه ي صوفيه، ج2، ص 452.
12. سعدالانصاري، الفقهاء حکام علي الملوک، ص 40.
13. داوود فيرحي، تحول تاريخي انديشه ولايت فقيه، ص 34.
14. شيخي ها در حرم اهل بيت عليهم السلام بالاسر قبر امام نماز نمي گزاردند و به شيعيان که نماز گزاردن در آن مکان را مستحب مي دانستند، بالاسري مي گفتند.
15. روضات الجناب، ج1، ص 25.
16. محمدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامي، ص 266-270.
17. عبدالهادي حائري، نخسيتن روياروئيهاي انديشه گران ايران با دو رويه ي تمدن غرب، ص 527.
18. همان، ص 534.منبع مقاله: مهدي نژاد، سيد رضا؛ (1387)، انديشه سياسي ميرزاي قمي، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ دوم.
مهدي نژاد، سيد رضا؛ (1387)، انديشه سياسي ميرزاي قمي، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ دوم