امر به معروف و نهي از منکر در سيره ي شهدا
تشويق
شهيد ولي الله شعبانيدر بين بچه هايي که آموزش مي ديدند، 5 نفر از رزمندگان شمالي در قرارگاه کربلا بودند و در آموزش به ما پيوستند. همگي آن ها که بعداً به شهادت رسيدند، به اين قرارند: «شهيدان سعيد اقبالي، موسوي، ولي الله شعباني، حيرتي و وحيدپور» که هر کدام خاطرات مربوط به خودشان را دارند.
سعيد اقبالي 17 سال داشت، قدش خيلي بلند بود به حدي که به سختي سوار بر موتور مي شد. شهيد ولي الله شعباني روزهاي جمعه بچه ها را تشويق مي کرد که غسل جمعه کنند. مي گفت: «در کتاب شهيد دستغيب نوشته شده که هر کس 40 جمعه پشت سرهم غسل کند، بدنش نمي پوسد.» (1)
هيزم ديوار باغ
شهيد محمود پايداريک بار حاج اکبر رضايي و بچه ها در کامياران، جگر خريده بودند و کنار ديوار باغ بسيار قديمي با هيزم سر ديوار آتش روشن کرده و جگرها را پخته بودند، اما آقاي پايدار نخورده بود. وقتي اصرار کردند، گفته بود: «دلم مي خواهد که بخورم، اما شما هيزم ديوار باغ را برداشتيد و جگر پختيد، من نمي توانم بخورم.»
آن ها هم متوجه کارشان شدند و جگر را کنار گذاشته و نخوردند. (2)
رشوه
شهيد محمدرضا مؤذنيمحمدرضا در قسمتهاي مختلف سپاه فعاليت مي کرد و ما احساس کرديم که روحيه ي کاري خوبي دارد. براي همين، شهيد را به واحد نهضت ها و تشکيلات افغانستان منتقل کرديم تا در آن جا مشغول کار شود. چون در آن زمان هنوز وزارت کشور، شوراي افغانها را تشکيل نداده بود و اين جزء کارهاي سپاه بود. خلاصه به دليل اعتماد به کارآيي محمدرضا او را به عنوان نماينده ي سپاه در اردوگاه با اسم مستعار «ناصري» معرفي کرديم.
مدتي گذشت. يک روز که در دفتر کارم بود، سال 61 تلفن زنگ زد. برادري گفت که: «به داد ما برسيد که اين آقاي ناصري اينجا بلوا به پا کرده است و يکي دو نفر از افغانيها را زنداني کرده است.»
ما پيش خودمان گفتيم از مؤذني اينجور کارها بعيد است و يک راست به اردوگاه رفتيم.
وقتي به آنجا رسيديم، ديدم چند نفر از افغانيها را بازداشت کرده. علت را جويا شدم چون يقين داشتيم که بدون دليل کاري را انجام نمي دهد. مؤذن گفت:
«در محل کارم بودم که يکي از اين افغانيها هزار تومان به من داد تا براي او نامه بنويسم که در يکي از شهرهاي ديگر مشغول به کار شود و در واقع خواست که به من رشوه بدهد.»
و مي گفت: «اينها بايد برگردند به کشورشان و آن را حفظ کنند و نبايد در اين موقعيت، مملکت خويش را به حال خود بگذارند.»
به هر حال اين دو افغاني را مجبور به بازگشت کرديم. چيزي که براي من خيلي باعث تعجب بود. اين بود که من هرگز ايشان را عصباني نديده بودم. اخلاق و رفتار خوش شهيد هميشه ورد زبانها بود. اما کار آنها باعث شد که وي در برابر خواسته ي نامشروع عصباني شود و زير بار نرود. خشم و محبت شهيد براي حفظ حدود الهي بوده است. (3)
افطاري
شهيد سيدمحمدتقي طباطبايي«قبل از سال 1340 که در مشهد مقدس مشغول تحصيل بودم ماه مبارک رمضان بود و من براي اولين بار براي تبليغ به زاهدان آمده بودم، يک شب استاندار، روحانيون شهر را براي افطاري دعوت کرده بود، من هم به اتفاق ديگر آقايان با اکراه به منزل استاندار رفتم. وي در سفره اش نان جويني گذاشته بود که از جو پوست کنده به طور مخصوصي تهيه و پخته شده بود، آن گاه به قصد اظهار تقوي و ديانت رو به حاضرين کرده و گفت: «من به مولايم علي (عليه السلام) تأسي کرده با نان جوين افطار مي کنم!» کسي چيزي نگفت و بعضي او را تأييد و تشويق کردند. لذا من طاقت نياورده گفتم: «مولايت علي (عليه السلام) به خواب هم چنين نان جويني نديده، و نخورده است.» استاندار وعده اي ديگر از اين گفته ام درهم و دلخور شدند. بعد از جلسه يکي از آقايان رو به من کرد و با تبسّم گفت: «خوب زير ذوقش زدي.» (4)
مواظبت از غيبت
شهيد حسن عربحسن با آگاهي کامل به جبهه رفت. او آدمي نبود که نياز مادي داشته باشد. از نظر زندگي هم تأمين بود. سربازي اش تمام شده بود. ازدواج کرده و دانشجو هم بود. هيچ اجباري هم براي جبهه رفتن نداشت. تنها درد دين، مظلوميت تشيّع و نداي ياري امام او را به طرف ميدان جنگ کشاند.
آخرين باري که مي خواست برود، چند روزي به ماه رمضان مانده بود. آن روز هم مانند روزهاي ديگر، حسن روزه بود. مي گفت: «مي ترسم در جبهه نتوانم روزه بگيرم، بنابراين حالا روزه مي گيرم تا کمي دلم آرام گيرد.»
زماني که مي رفت با روحيه اي عالي از مادر و همسرش خداحافظي کرد. همه را به نماز و زيارت عاشورا و دوري از غيبت و دروغ سفارش کرد.
حسن رفت، در شب نهم ماه رمضان بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ديدار حق نايل آمد.
***
هيچ چيزي به اندازه ي غيبت کردن، حسن را ناراحت نمي کرد. زماني که در خانه حضور داشت، هيچ کس جرأت نمي کرد پشت سر ديگري صحبت کند.
هميشه مي گفت: «اگر کسي اشتباهي را مرتکب شد و به شما بدي کرد، اگر شما آن را تکرار کني، به جز زياد کردن مشکل خودت، کاري نکرده اي، دنيا هم ارزش اين حرف ها را ندارد.»
حتي يکي از استادانش مي گفت: «حسن، جواني بود که وقتي سر کلاس يا جاي ديگر با هم بوديم. من در حرف زدنم ملاحظه مي کردم تا حرفي نزنم که او را ناراحت کنم. مواظب بودم مبادا حرف هايم بوي غيبت يا مردم آزاري دهد.» (5)
حفظ شأن سپاه
شهيد سيدمحمد فولاديشهيد حاجي سيدمحمد هميشه سفارشش اين بود:
«وقتي که مرخصي مي رويد، مردم را ناراحت نکنيد و به آنان آزار نرسانيد. از لباس سپاه و مقامتان عليه مردم سوء استفاده نکنيد، بلکه تواضع، مهرباني، گذشت و جوانمردي از خود نشان دهيد تا بقيّه ي مردم به اين ارگان مقدس دل بدهند و با آن همکاري نمايند.» (6)
فروبرنده ي خشم
شهيد مرتضي کيوانداريانبرادر کيوانداريان طرح عمليات را ريخته بود و قرار گذاشته شد که قبل از عمليات مسئوليت هرکس مشخص شود. هنوز بعضي از نيروها تجربه ي کار جنگي و اطاعت نظامي نداشتند و با رفتار سوء خود قدرت فرماندهي را کمرنگ جلوه مي دادند.
وقتي برادر کيوانداريان، يکي از نيروها را به عنوان خدمه آرپي جي زن تعيين کرد، او بطور غيرمنتظره و با لحن زننده به او اعتراض کرد. شهيد کيوان فقط سکوت کرد و با نگاهي به او سرش را پايين انداخت و رفت.
پس از نماز و شام چون رفتار آن جوان مرا به شدت آزرده بود و برايم گران آمده بود، آن فرد را به گوشه اي بردم و با او صحبت کردم. خوشبختانه جوان پس از صحبتي کوتاه متوجه اشتباهش شد و با عذرخواهي و پذيرفتن مسئوليت، رفتار زشت خود را جبران نمود. (7)
جذب قلوب
شهيد نوري صفامثل هميشه که شهيد نوري صفا با وسيله ي نقليه ي عمومي طي مسير مي نمود. روزي سوار تاکسي مي شوند و در بين راه دو نفر جوان که عقب ماشين نشسته بودند، آتش سيگارشان را بر پشت حاج آقا (يا عمّامه و يا عباي حاج آقا) مي زنند. وقتي که ايشان متوجه مي شوند، پياده شده و شروع مي کنند با دو جوان صحبت کردن، به صورتي که آنها تحت تأثير نفوذ کلام حاج آقا قرار گرفته و متنبّه شدند و به گريه و زاري افتادند و از حاج آقا عذرخواهي مي کنند و سپس با او صميمي و دوست مي شوند.
بدين گونه حاج آقا نوري صفا پيامبرگونه بر اساس مصداق آيه «رحماء بينهم» روي تک تک انسانهاي اطراف خودش تأثير مي گذاشت و تربيت نفوس و جذب قلوب مي نمود. (8)
پي نوشت ها :
1. اولين اشتباه، آخرين اشتباه، ص 36.
2. رندان جرعه پوش، ص 124.
3. ترمه نور، صص 286-285.
4. ترمه نور، صص 117-116.
5. مسافران آسماني، صص 15-13.
6. ترمه نور، ص 240-239.
7. ترمه نور، ص 276.
8. ترمه نور، ص 351-350.
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، (1390)، سيره ي شهداي دفاع مقدس (20) دعوت به خوبيها، نهي از زشتيها، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول