امر به معروف و نهي از منکر در سيره ي شهدا

براي انتقام نمي رويم

شهيد از دو دسته افراد بدش مي آمد. آدمهاي کم کار و آدمهاي سيگاري. چند دفعه به من گفته بود: «مي بيني اينها که سيگار مي کشند، پُف مي کنند به خون شهدا. چرا آدم بايد کار بيهوده کند. سيگار کشيدن کار بيهوده اي است.»
دوشنبه، 10 شهريور 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
براي انتقام نمي رويم
 براي انتقام نمي رويم

 






 

امر به معروف و نهي از منکر در سيره ي شهدا

کار بيهوده

شهيد ميرقاسم ميرحسيني
شهيد از دو دسته افراد بدش مي آمد. آدمهاي کم کار و آدمهاي سيگاري. چند دفعه به من گفته بود: «مي بيني اينها که سيگار مي کشند، پُف مي کنند به خون شهدا. چرا آدم بايد کار بيهوده کند. سيگار کشيدن کار بيهوده اي است.»
اگر مي ديد يک رزمنده يا بسيجي يا نظامي سيگار مي کشد، خيلي ناراحت مي شد و به او تذکر مي داد. (1)

صله ي رحم

شهيد علي اکبر ميرزايي
علي اکبر به صله ي رحم اهميّت فراوان مي داد. به خاطر دارم که پس از مدتها شرکت در منطقه به خانه برگشته بود. ما خيلي دلمان مي خواست که او مرتب در خانه بنشيند و با ما باشد ولي او بيشتر اوقات براي ديدار اقوام و آشنايان به خانه ي آنها مي رفت.
وقتي با اعتراض ما مواجه مي شد، مي گفت: «پيغمبر سفارش کرده: «صله ي رحم را به جا بياوريد.» من که هميشه پيش شما هستم.»
آن موقع من ناراحت بودم ولي حالا خوشحالم که پسر به دستورات ائمه عمل مي کرده است. (2)

زبانِ ساده و صميمي

شهيد جواد حاج کرم
ايشان يکي از بزرگان ورزش باستاني کشور بود. که اين ورزش را از سن پانزده سالگي شروع کرده بود. بدني قوي و سالم، قد و قامتي بلند و چهارشانه داشت. اين، خود امتيازي براي او محسوب مي شد، که معمولاً دعاي آخر ورزش مراسم زورخانه را به او مي سپردند. چرا که لحني گرم و صميمي داشت که مردم و مستضعفين را تحت تأثير قرار مي داد. همان موقع هم با صداي بلند و با زبان ساده ولي مؤثر، جوان ها را به ترک سيگار و اعتياد، دعوت مي کرد. و آن ها را به رعايت اصول اخلاقي و نماز اول وقت و دقت در معناي نماز تشويق مي نمود. خودش بخشي از آيات حمد و سوره را مي خواند و به زبان ساده معني مي کرد. حرف هايش به دل مي نشست، چون از تمام وجودش برمي خاست. (3)

اذان و نماز

شهيدمحمد ناصر ناصري
توي تاشکند و ازبکستان، سجاده و جانماز هميشه همراهش بود. توي پياده رو، توي پارک، توي سالن هتل، هرجا که وقت نماز مي شد، بلند اذان مي گفت و مي ايستاد به نماز. نمازهاي مستحبيش را هم جلوي چشم مي خواند. (4)

براي انتقام نمي رويم

شهيد مهدي باکري
همه داشتند سوار قايق مي شدند. مي خواستيم برويم عمليات. يکي از بچه ها، چند ماهي دست کوموله ها اسير بود. هنوز جاي شکنجه روي بدنش بود. وقتي سوار شد، داد زد: «پدرشون را در مياوريم، انتقام مي گيريم.»
تا شنيد، گفت: «تو نمي خواهد بيايي. ما براي انتقام جايي نمي رويم.» (5)

بازي فيلم!

شهيد مهدي باکري
بعد از مدت ها برگشته بوديم اروميه. شب خانه ي يکي از آشناها مانديم. صبح که براي نماز پا شديم، به من گفت: «گمونم اينها براي نماز پا نشدن.»
بعدش گفت: «سر صبحونه بايد يک فيلم کوچيک بازي کني!»
گفتم: «يعني چه؟»
گفت: «مثلاً من از دست تو عصباني مي شم که چرا پا نشدي نمازت را بخوني. چرا بي توجهي کردي و از اين حرفها. به در مي گم که ديوار بشنوه.»
گفتم: «نه، من نمي تونم.»
گفت: «براي چي؟ اين جوري به او تذکر مي ديم. يک جوري که ناراحت نشه.»
گفتم: «آخر تا حالا نديده ام چه جوري عصباني مي شي. همين که دهنت را باز کني تا سرم داد بزني، خنده ام مي گيره، همه چي معلوم مي شه، زشته.»
هرچه اصرار کرد که لازمه، گفتم: «نمي توانم خُب، خنده ام مي گيره، همه چي معلوم مي شه، زشته.»
هرچه اصرار کرد که لازمه، گفتم: «نمي توانم خُب، خنده ام مي گيرد.»
بعدها آن بنده ي خدا يک نامه از مهدي نشانم داد. درباره ي نماز و اهميتش. (6)

خانه هاي مردم

شهيد مصطفي رداني پور
«بچه ها! کسي حق نداره پاشو تو خونه هاي مردم بذاره. نماز هم تو خونه هاي مردم نخونيد. شايد راضي نباشن.»
تازه رسيده بوديم جنوب؛ پايگاه منتظران شهادت و بعد دارخوين. شصت هفتاد نفري مي شديم. با دو تا سيمرغ و چند تا تيرباري که با خودمان آورده بوديم. براي خودمان گرداني شده بوديم.
هنوز عراقي ها معلوم نبودند، ولي مردم خانه هايشان را ول کرده بودند. درها باز، وسايل دست نخورده، همه چي را گذاشته بودند و رفته بودند.
مصطفي مي گفت: «مردم که نمي دانند ما آمده ايم اين جا. خوب نيست بي خبر سرمون را بندازيم پايين، بريم تو.» (7)

حرف زدن با اسير

شهيد مصطفي رداني پور
چند تا فن کاراته و چند تا فحش حسابي نثارش کردم. يکي از آن عراقي هاي گُنده بود. دلم گرفته بود. اولين باري بود که جنازه ي يکي از بچه ها را مي فرستاديم عقب.
يک هو يک مشت خورد تو پهلوم و پرت شدم آن طرف.
مصطفي بود. گفت: «بايد ياد بگيري با اسير چه طور حرف بزني.» (8)

قاضي

شهيد ناصر کاظمي
مجرد بود، اما قاضي زن و شوهرهاي کُرد بود. يکي از خانم هاي کُرد تعريف مي کرد، مي گفت: «فقط کاک ناصر بود که حق داشت توي خونه ي ما بياد و بره.»
گفتم: «آخر مرد! به توي مجرد چه که بين زن و شوهرها قضاوت مي کردي؟ تو را چه به اين حرف ها.»
گفت: «والّا من کاري نمي کردم. همين هايي که خدا و پيغمبر گفتن، به آنها مي گفتم. آن ها هم آدم هاي خوبي بودن، حرف گوش مي کردند و اختلاف هاشون حل مي شد.» (9)

پي نوشت ها :
 

1. ترمه نور، ص 311.
2. ترمه نور، ص 336.
3. نشر شاهد، ش4، ص 6.
4. يادگاران 13، ص 44.
5. يادگاران 3، ص 56.
6. يادگاران3، ص 22.
7. يادگاران 8، ص 25.
8. يادگاران8، ص 30.
9. يادگاران14، ص 41.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، (1390)، سيره ي شهداي دفاع مقدس (20) دعوت به خوبيها، نهي از زشتيها، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط