نويسنده: آيت الله سيد علي حسيني ميلاني
نگاهي به حديث منزلت (5)
در بخش هاي پيشين حديث شريف منزلت را از نظر سند و متن بررسي کرديم، در اين بخش اشکال هاي علمي و تلاش هايي که براي ابطال و ردّ اين حديث از طرف اهل تسنن صورت گرفته است بررسي مي کنيم. اين اعتراض ها و اشکال ها را در دو مرحله مطرح مي نماييم:اشکال هاي علمي
ما آمادگي پذيرش هر ايراد و اشکالي را پيرامون حديث شريف منزلت داريم، مشروط بر اين که ايرادي فنّي و مبتني بر پايه هاي علمي و براساس قواعدي باشد که در کيفيّت مناظره و گفت و گو بيان شده است.چکيده ي ايرادهايي که بر دلالت حديث منزلت شده است در سه اشکال خلاصه مي شود:
اشکال يکم: عدم دلالت حديث
نخستين اشکال علمي که از جانب مخالفان حديث منزلت وارد شده چنين است:آن ها مي گويند: نمي توان از اين حديث به طور عموم استفاده کرد که علي (عليه السلام) در همه ي جهات شبيه هارون است و با اين بيان، مشابهت بين اين دو فقط با يک شباهت نيز تمام و اين حديث صحيح خواهد بود؛ با اين وجود ما نمي پذيريم که علي (عليه السلام) در همه مقامات و منازل نسبت به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به مانند هارون براي موسي باشد.
اشکال دوم: خلافت محدود
دومين اشکال بر حديث اين است که جانشيني و خلافتي که اين حديث اثبات مي کند، خلافتي موقّت و در شرايط خاص و زمان محدودي بوده است، آن هم زماني که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) زنده بوده است، آن سان که خلافت هارون براي موسي (عليه السلام) مربوط به زماني بوده که او به مناجات پروردگارش رفته بود.مؤيّد اين مطلب وقوع مرگ هارون در دوران زندگي حضرت موسي است. بنابراين، کدام خلافت است که ما بر سر آن نزاع داريم؟
اشكال سوم: خلافت فقط در زمان جنگ تبوك
اشكال سومي كه بر حديث منزلت گرفته شده چنين است:حديث منزلت در جريان جنگ تبوك وارد شده است، آن گاه كه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از مدينه خارج مي شد و به سمت تبوک مي رفت علي (عليه السلام) را در مدينه باقي گذاشت تا به کارهاي شخصي و خانوادگي حضرت رسيدگي کند، و امور کساني را که در مدينه مانده اند تدبير نمايد.
بنابراين حديث منزلت در خصوص قضيّه معيني آمده و مخصوص به همان مورد خواهد بود.
پاسخ به اشکال نخست
اکنون به اين سه ايراد پاسخ مي دهيم:خلاصه اشکال نخست آن بود که تشابه اميرمؤمنان علي (عليه السلام) با جناب هارون در همه ي منزلت ها و مقام ها نيست، و اين تشابه عموميت ندارد تا جميع منزلت ها و مقام هاي هارون را شامل شود.
در پاسخ مي گوييم: در اين حديث شريف دو عبارت وجود دارد که روشن گر معناي آن است:
1. عبارت «أنت مني بمنزلة هارون».
در اين عبارت اسم جنس يعني «منزلة» به عَلَم که همان «هارون» است اضافه شده است.
2. عبارت استثنا؛ يعني «إلاّ أنّه لانبيّ بعدي».
با اين استثنا پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) تنها مقام و منزلت نبوت را از ساير مقام هايي که اميرمؤمنان علي (عليه السلام) دارد، خارج کرده است.
همين استثنا نشان گر آن است که مقام هاي هارون متعدّد بوده و فقط يکي از آن مقام ها در مورد اميرمؤمنان علي (عليه السلام) استثنا شده است.
با مراجعه ي به کتاب هاي علم اصول فقه، بلاغت و ادبيات خواهيم ديد که به صراحت بيان شده که استثنا معيار و ملاک عموم است؛ يعني هرگاه در جمله اي استثنا آمده باشد، دليل بر آن است که آن جمله عموميت دارد و حکمش فراگير است و تنها يک مورد از آن عموم استثنا شده است.
هم چنين در اين کتاب ها تصريح شده که اسم جنس مضاف از الفاظ عموم است. با وجود اين آيا جايي براي اشکال باقي مي ماند؟
بنابراين، در اين حديث «بمنزلة هارون» اسم جنس مضاف و از صيغه هاي عموم است. هم چنين اين حديث با داشتن جمله ي استثنا که آن هم معيار عموم است تصريح در عموم خواهد داشت؛ يعني اميرمؤمنان علي (عليه السلام) در تمامي مقام ها و منزلت هاي حضرت هارون همانند او خواهد بود، مگر منصب پيامبري.
نکته ي جالب توجه اين است که اين حديث در تمامي منابع به همين کيفيت نقل شده است؛ يعني اين دو قرينه در تمامي متون حديث وجود دارد که «أنت منّي بمنزلة هارون من موسي إلاّ أنّه لانبيّ بعدي».
بنابراين هيچ احتمالي بر اين که منظور پيامبر (صلي الله عليه و آله) از اين حديث عموم نبوده باقي نخواهد ماند و حديث تصريح در مطلب داشته و از اين رو بناي اين اشکال و ايراد از اساس فرومي ريزد و به کلي مردود مي شود.
ديدگاه دانشمندان فن
ابن حاجت از بزرگان و پيشوايان علم اصول و ادبيات عرب، در کتاب مختصر الاُصول - که شرح و تعليق هاي بسياري بر آن نوشته شده و يکي از کتاب هاي درسي حوزه هاي علميه بوده است - چنين مي نويسد:صيغه هايي که نزد محققان براي عموم وضع شده است عبارتند از: اسم شرط، اسم استفهام، موصول ها، جمع هايي که داراي الف و لام جنس هستند نه عهد و اسم جنس معرفه شده به الف و لام يا به اضافه. (1)
پژوهشگراني که در پي مدارک مستندات بيشتري هستند مي توانند به کتاب هاي ادبي نظير کتاب الأشباه و النظائر نگارش جلال الدين سيوطي و الکافية في علم النحو با شرح محقّق جامي که به نام الفوائد الضيائيّه معروف است، مراجعه کنند. اين کتاب نيز تا اين اواخر در حوزه هاي علميّه تدريس مي شده است.
از کتا هاي اصولي نيز به کتاب المنهاج نگارش قاضي بيضاوي و شرح هايي که بر آن نوشته شده مي توان مراجعه کرد.
هم چنين کتاب فواتح الرحموت في شرح مسلّم الثبوت را مي توان ملاحظه نمود، اين از کتاب هاي معتبر و مشهور اهل تسنن در علم اصول فقه است.
از کتاب هاي علم بلاغت المطوّل في شرح التلخيص و مختصر المعاني في شرح التلخيص نگارش تفتازاني را مي توان ديد، اين دو کتاب در حوزه هاي علميه تدريس مي شود. هم چنين کتاب هاي ديگري که در موضوع علم اصول فقه، نحو و بلاغت نگاشته شده اند.
در مورد استثنا هم پيشگامان علم اصول فقه همگي تصريح کرده اند که معيار عموم وجود استثنا است.
اين مطلب در کتاب منهاج الوصول الي علم الاصول تأليف قاضي بيضاوي و نيز در شرح هايي که بر اين کتاب نوشته شده، مانند شرح ابن امام الکامليه و ديگر شرح ها آمده است.
بنابراين هرچه که استثنا از آن صحيح باشد و محصور در افراد خاصّي نباشد، عام خواهد بود و در حديث شريف منزلت نيز استثنا وجود دارد.
ممکن است گفته شود: چون اين حديث اختصاص به غزوه ي تبوک دارد، بايد از عموميت حديث صرف نظر کنيم؛ چرا که اگر شاهد يا دليلي بر تخصيص باشد، ديگر لفظ بر عموم دلالت نخواهد کرد. بنابراين، حديث منزلت فقط بيان گر جانشيني اميرمؤمنان علي (عليه السلام) براي باقي ماندگان در مدينه خواهد بود، تا به امور کودکان، زنان و ناتوانان - آن چنان که ابن تيميّه مي گويد - رسيدگي کند، نه بيش از اين.
روشن است که اين اشکال و اين ادعا صحيح نيست؛ زيرا - همان طور که خواهيم گفت - حديث منزلت در غير جنگ تبوک نيز از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) روايت شده است.
هم چنين گفته شده که آن گاه استثنا بر عموميت جمله سابق خود دلالت مي کند که استثناي متّصل باشد، در حالي که اين استثناي منقطع است؛ زيرا آن چه در اين حديث استثنا شده يک جمله خبري است و امکان ندارد استثناي جمله خبري استثناي متصل باشد.
در پاسخ مي گوييم که مطالب مطرح شده بحث هاي علمي هستند که شايد پژوهشگران حقايق کم و بيش از آن ها آگاهند. اين اشکال صورت زيبايي دارد که اگر کلام صحيحي باشد، ديگر نمي توان به وجود استثنا در حديث بر عموميت آن استدلال کرد. اين اشکال را نويسنده تحفة اثنا عشريه ذکر کرده است. (2)
اما زماني که به متن هاي حديث مراجعه مي کنيم، مي بينيم در بعضي از آن ها آن چه که پس از حرف «إلا» استثنا شده، واژه ي «النبوّة» است نه جمله ي خبري.
از طرفي سند اين حديث - يا اين احاديث - که به اين صورت نقل شده معتبر است. ابن کثير دمشقي از کساني است که در کتاب تاريخي البدايه و النّهايه بر صحّت سند اين حديث تصريح کرده است. (3)
افزون بر اين در نزد اهل تسنن مسلم است که در علم اصول و بلاغت اصل اوّلي در استثنا، متّصل بودن آن است.
بديهي است که دست برداشتن از اين اصل، صحيح نيست، مگر زماني که دليل و قرينه اي بر آن باشد.
صاحب تحفه خواسته استثنايي را که به صورت جمله خبري است قرينه اي بر چشم پوشي از آن اصل اوّلي بداند، که ما در پاسخ گفتيم که مستثنا به صورت اسم آمده است نه جمله خبري.
براي آگاهي از تعبيرها و تصريحات اهل تسنن - در اين زمينه که اصل اولي در استثنا متّصل بودن آن است نه منقطع بودن - مي توانيد به کتاب مطوّل مراجعه کنيد؛ همان کتابي که در دست رس و کتابي درسي در حوزه علميه است. (4)
هم چنين مي توانيد به کتاب کشف الاسرار در شرح اصول بزودي، نگارش شيخ عبدالعزيز بُخاري نيز مراجعه کنيد که يکي از منابع اهل سنت در علم اصول است. (5)
همين طور ابن حاجب در کتاب مختصر الاصول بر اين مطلب تصريح کرده است، (6) حتي اگر به شرح هاي حديث مراجعه کنيد خواهيد ديد که شارحان محدث اين حديث نيز تصريح مي کنند که اين استثنا متصل است نه منقطع.
به عنوان نمونه به آن چه که قسطلاني در ارشاد الساري (7) آورده است و نيز به فيض القدير في شرح الجامع الصغير مي توان مراجعه نمود.
با توجه به اين نکات، اشکال و ايراد نخست از بين خواهد رفت و دلالت حديث بر تمامي منزلت ها و مقام ها تمام خواهد بود.
البته آن چه در اين جا بيان شد، مباحث فني و تخصصي بود که در خور توجه و دقت بيشتري است و نياز به تسلط بر قواعد و اصطلاحات علمي ويژه اي دارد.
پاسخ به اشکال دوم
چکيده اشکال دوم چنين بود:پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در قضيه معين و مشخصي و در زمان حيات خود، حضرت علي (عليه السلام) را جانشين خود قرار داده است؛ همچنان که حضرت موسي (عليه السلام) هارون را در زمان حيات خود جانشين خويش قرار داد. هارون پيش از حضرت موسي (عليه السلام) از دنيا رفت؛ از اين رو حديث منزلت هيچ گونه دلالتي بر آن امامت و خلافتي که ما بر سر آن نزاع داريم ندارد.
اين اشکال را بسياري از بزرگان حديث اهل تسنن مطرح کرده اند؛ از جمله ابن حجر عسقلاني، قسطلاني و قاري؛ هم چنين متکلمان آن ها نيز اين اشکال را طرح نموده و در کتاب هاي خود نوشته اند.
اين اشکال را از دو محور مي توان پاسخ داد:
نخست. منزلت ها و مقام هايي که براي جناب هارون بيان کرديم متعدد بود و از هر کدام آن ها به خوبي خلافت و جانشيني اميرمؤمنان علي (عليه السلام) استفاده مي شد؛ مانند مقام شرکت در امر اصلاح مردم و يا عصمت و... و هيچ گاه آن مقام ها و منزلت ها محدود به زمان خاصي نبوده است.
دوم. پيش تر گفتيم که مقام خلافت، مقامي روحاني و معنوي است. وقتي مي گوييم: فلان شخص خليفه است؛ يعني او به درجه اي از صلاحيت و شايستگي رسيده که اهليت احراز آن مقام را کسب کرده است. خلافت پيامبر در واقع خلافت خدا است، جانشيني مقام الهي، نياز به داشتن اهليت و شايستگي در شخص خليفه دارد.
خليفه پيامبر بايد از نظر علمي همپاي او باشد تا بتواند به جاي او بر کرسي تعليم مردم بنشيند. بايد عالم به بطون و تأويل قرآن باشد تا قرآن را همچون پيامبر براي مردم بيان کند و از اسرار و معارف آن پرده بردارد.
کوتاه سخن اين که خليفه پيامبر کسي است که به جاي پيامبر واسطه بين مخلوقات و آفريدگارشان است؛ زيرا گرچه با رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله) نبوت به پايان مي رسد؛ اما ارتباط با آسمان هيچ گاه قطع نخواهد شد. بايد کسي باشد تا هر سال و در شب قدر، فرشتگان الهي و روح بر او نازل شوند و همه امورات را به محضرش برسانند.
چنين شخصيتي بايد از شايستگي هاي لازم برخوردار باشد تا خدا او را برگزيند.
بسيار دور از حقيقت است اگر گمان کنيم خلافت، مقامي اعتباري و ظاهري است که وقت محدودي دارد و با شروع آن وقت، زمان خلافت شروع، و با پايان آن دوره اش به سر مي آيد و نياز به هيچ صلاحيت و اهليتي ندارد.
اگر خداوند کسي را شايسته ي خلافت دانست و او را برگزيد، اگر پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) در شخصي چنين شايستگي را احراز کرد که به طور مطلق او را خليفه خود دانست و با فرمان (اُخلُفْني في قَوْمي) (8) آن را به همگان فهماند، بايد بفهميم که چنين انساني داراي تمامي شرايط خليفه پيامبر بوده است؛ زيرا خداوند نااهل را به جاي پيامبرش قرار نمي دهد.
اين به آن معنا است که آن حضرت داراي علم الهي، عصمت الهي، قدرت الهي و... است که مي تواند خلأ فقدان پيامبر را پر کند.
وقتي خدا و رسول او کسي را در تمامي شئون پيامبر به جاي او قرار مي دهند - حتي اگر مجال بروز و ظهور آن نباشد - بدان معنا است که او برگزيده ي الهي است و صلاحيت و شايستگي او به گونه اي است که مي تواند در همه ي جهات، نبودِ جايگاه پيامبر را پر کند؛ هم مرجع اختلافات باشد، هم حاکم بر مردم، هم بيان کننده ي احکام الهي، هم مفسّر کلمات الهي، هم اولي بر مردم از خودشان و هم حکمش بر آن ها نافذتر از حکم خودشان باشد.
گواه اين مطلب همان است که حضرت موسي (عليه السلام) براي خلافت هارون، زمان معيّن نکرد؛ بلکه فرمود: (اُخْلُفْني في قَوْمي)؛ يعني هرگاه من نبودم، تو به جاي من خلأ نبودِ مرا پر کن. به همين جهت حضرت هارون در آن ده روزي که به مدّت مناجات حضرت موسي (عليه السلام) افرزوده شده، در مقام خود باقي ماند.
آن گاه که چنين موقعيّت و منزلت والايي براي جناب هارون ثابت شد، براي اميرمؤمنان علي (عليه السلام) نيز ثابت خواهد بود.
نکته ي درخور توجه بيشتر اين است که در حديث منزلت، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) اميرمؤمنان علي (عليه السلام) را در مقام ها و منزلت هاي او به سان هارون قرار دادند، نه در آن چه که در خارج اتفاق افتاده است؛ به اين بيان که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نفرموده چون هارون چهل روز خلافت کرده، تو نيز همانند او چهل روز بر اين منصب خواهي بود؛ بلکه سخن از منزلت ها و مقام هاست، نه آن چه در خارج روي داده است. هارون داراي مقام خلافت حضرت موسي (عليه السلام) بود و اين مقام حتي در زمان حضور حضرت موسي (عليه السلام) در ميان بني اسرائيل براي او محفوظ بود.
حديث منزلت از ديدگاه ابن تيميّه
ابن تيميّه نيز چنين اشکالي را به اين حديث دارد. از اين رو به بررسي نظريه وي مي پردازيم.با مراجعه به کتاب منهاج السنّه ابن تيميّه خواهيم ديد جاي جاي اين کتاب از بغض و دشمني به اميرمؤمنان علي (عليه السلام) و عيب جويي و طعنه بر ايشان مملو است. وي در فرازي از کتابش چنين مي نويسد:
هرگاه پيامبر به سفري مي رفت - به جنگ، يا عمره و يا حج - يکي از اصحابش را در مدينه به جاي خود قرار مي داد، تا آن جا که نوشته اند در يکي از سفرها، ابن اُمّ مکتوم را جانشين خود در مدينه قرار داد. هيچ کس اين جانشيني ابن اُم مکتوم را شأن و رتبه اي براي او نمي شمارد.
آن گاه ابن تيميّه به حديث منزلت اشاره مي کند و مي گويد:
هنگامي که جنگ تبوک (آخرين جنگ پيامبر) آغاز شد، پيامبر به هيچ کس اجازه سرپيچي و تخلف از سپاه را نداد. مردم در هيچ جنگي به مانند اين جنگ با پيامبر همراه نشدند. فقط زنان، کودکان، آن هايي که به خاطر ناتواني نمي توانستند پيامبر را همراهي کنند و منافقان در مدينه ماندند.
در مدينه مؤمنان دلاوري نبودند تا همانند گذشته پيامبر کسي را بر آنان به عنوان جانشين خود قرار دهد. از طرفي آنان که در مدينه مانده بودند، جز ناتوان، کودکان و زنان نبودند، از اين رو نيازي نبود که پيامبر براي اين ها شخص مهم و سرشناسي از اصحابش را جانشين قرار دهد؛ بلکه اين جانشيني از تمامي جانشيني هايي که معمولاً پيامبر انجام مي داد بي ارزش تر بود؛ يعني جانشيني علي در جريان تبوک حتي از جانشيني ابن اُم مکتوم نيز بي ارزش تر و کم اهميت تر است [!!].
ابن تيميّه مي افزايد: علت جانشيني علي در مدينه اين بود که چون در آن شهر مردان زيادي از مؤمنان نيرومند نبودند تا نياز باشد کسي را بر آنان جانشين خود قرار دهد، بنابراين هر کسي را که پيامبر قبل از اين ماجرا به جاي خود در مدينه گمارده بود، برتر از جانشيني علي خواهد بود.
از همين رو علي با گريه نزد پيامبر آمد و گفت: آيا مرا با زنان و کودکان مي گذاري؟
پيامبر به او گفت: به خاطر امانت داري تو را جانشين خود قرار دادم و هيچ گاه جانشيني پيامبر عيب و نقص نيست، همان طور که موسي هارون را براي قوم خود جانشين قرار داد.
از طرفي پادشاهان و ديگران هرگاه به جنگ مي روند، کسي را همراه خود مي برند که بهره ي زيادي از او برده و به کمکش نياز دارند و از مشورت ها و پيشنهادهاي وي استفاده کرده و از زبان، دست و شمشير او سود مي جويند. از اين رو پيامبر در اين نبرد نياز به علي نداشت تا با او مشورت کند، يا از زبان، دست و شمشير او استفاده کند [!] به همين جهت ديگران را همراه خود بود؛ زيرا آن ها در اين امور به کارش مي آمدند.
او در ادامه مي گويد: تشبيه کردن دو چيز به يکديگر مستلزم آن نيست که در تمام جهات آن دو مثل هم باشند؛ بلکه بايد ديد کلام در چه مقامي است. آيا روايتي را - که در دو کتاب صحيح (بخاري و مسلم) نقل شده و ثابت است - ملاحظه نمي کني؟ که در اين روايت وقتي پيامبر درباره ي اسيران با ابوبکر مشورت کرد او گفت: در مقابل آن ها پول و فديه بگير و آن ها را آزاد کن.
سپس با عمر مشورت کرد او گفت: آن ها را به قتل برسان.
پس از آن پيامبر فرمود: اکنون جايگاه اين دو رفيق را به شما مي گويم. تو اي ابوبکر! به مانند ابراهيمي [!] و تو اي عمر! به مانند نوح [!]
بنابراين، اگر پيامبر به کسي بفرمايد: تو مانند ابراهيم و عيسي هستي؛ و به ديگري بفرمايد: تو مانند نوح و موسي هستي، مهم تر و برتر از آن است که بفرمايد: تو براي من همانند هارون براي موسي هستي.
آن چه بيان شد، بخشي از سخن ابن تيميّه بود. از خداوند سبحان مي خواهيم با اين مرد به عدلش رفتار کند و در ازاي هر کلمه آن چه را که سزاوار آن است جزايش دهد.
ردّ ديدگاه ابن تيميّه
اکنون به اختصار ديدگاه ابن تيميّه را از چند محور بررسي مي کنيم:نخست. در احاديثي که پيش تر نقل کرديم - و آن چه خواهد آمد - در اين زمينه تعبيرهاي گوناگوني آمده است. در نقلي آمده که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به اميرمؤمنان علي (عليه السلام) فرمود:
إنّه لابدّ أن أقيم أو تقيم.
حتماً يا من بايد در مدينه بمانم و يا تو.
پيامبر در تعبيري ديگر فرمود:
فإن المدينة لاتصلح إلا بي أو بک.
امور مدينه جز به وسيله ي من و يا تو سامان نمي يابد.
در سخن ديگري مي خوانيم که حضرتش فرمود:
إنه لاينبغي أن أذهب إلا و أنت خليفتي.
به هيچ وجه سزاوار نيست که من بروم مگر آن که تو جانشين من باشي.
از اين عبارات به خوبي استفاده مي شود که هيچ کس نمي توانسته در آن موقعيت جانشين پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) در مدينه باشد، و تنها شخص پيامبر و يا اميرمؤمنان علي (عليه السلام) مي توانستند به کارهاي مدينه رسيدگي کرده و آن ها را سامان دهند.
روشن است که در آن زمان، شرايط خاصي بر مدينه حکمفرما بوده و منافقان دسيسه هايي داشته و نقشه هايي در سر مي پروراندند که هيچ يک از صحابه توان و صلاحيت مقابله و خنثي کردن آن ها را نداشتند و اين کار فقط از عهده ي دو نفر برمي آمده: يا شخص پيامبر (صلي الله عليه و آله) و يا اميرمؤمنان علي (عليه السلام).
به راستي اگر اين جانشيني براي علي (عليه السلام) هيچ فضل و مقامي را اثبات نمي کند؛ بلکه از جانشينان پيشين پيامبر بي ارزش تر است؛ پس چرا عمر آرزو مي کرد که اين مقام و جانشيني براي او باشد؟
چرا سعد بن ابي وَقّاص آرزو داشت که او به چنين مقامي مي رسيد؟
دوم. ابن تيميمه گفت: «علي در حالي که اشک از ديدگانش جاري بود به نزد پيامبر آمد».
اين سخن ابن تيميّه دروغ است. گريه ي اميرمؤمنان علي (عليه السلام) به اين جهت بود که در آن نبرد حضور نداشته و هم چنين به جهت نکوهش هايي که از منافقان مي شنيده است، نه به اين جهت که پيامبر او را در ميان زنان و کودکان به جاي خود گمارده است.
به سخن ديگر، اميرمؤمنان علي (عليه السلام) که به پيامبر عرضه داشت:
أتخلفني في النساء و الصبيان؟
آيا مرا در ميان کودکان و زنان به جاي خود قرار مي دهي؟
اين سخن پيش از خروج رسول خدا براي جنگ از مدينه بود؛ اما گريه کردن اميرمؤمنان علي (عليه السلام) و بيرون آمدن از مدينه و ملاقات با پيامبر پس از خروج پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از مدينه بود و علّت گريه آن حضرت نيز تنها به خاطر سخنان و شايعات منافقان بود، نه اين که چون اين جانشيني بي ارزش بوده آن حضرت مي گريسته است. از اين رو روشن شد که سخن ابن تيميّه «هنگامي که علي ديد براي زنان و کودکان خليفه شده، از روي اعتراض گريست»، تهمت و ناروايي بزرگ در حق اميرمؤمنان علي (عليه السلام) است.
سوم. ابن تيميّه حديثي را از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) نقل کرده که در آن حديث حضرتش ابوبکر را به ابراهيم (عليه السلام) و عمر را به نوح (عليه السلام) تشبيه نموده است. وي پس از نقل اين حديث چنين اظهارنظر نمود: «اين حديث در صحيح بُخاري و صحيح مسلم آمده است».
روشن است که چنين سخني دروغي بيش نيست؛ چرا که صحيح بُخاري و مسلم در دست رس شماست؛ ببينيد آيا چنين حديثي در آن دو کتاب موجود است؟!
گواه اين مطلب، چاپ جديد منهاج السنّه است که توسط دکتر محمد رشاد سالم تحقيق شده و در نُه جلد در عربستان سعودي به چاپ رسيده است. مي توانيد متن آن را ملاحظه کنيد و استشهاد ابن تيميّه به اين حديث و نسبت آن را به صحيحين مشاهده کنيد. محقق اين کتاب در ذيل سخن ابن تيميّه در پاورقي مي نويسد:
به راستي اين حديث فقط در مسند احمد آمده است و محقق آن - يعني شيخ احمد شاکر که در چاپ جديد، مسند احمد را تحقيق کرده است - مي گويد: اين حديث ضعيف است.
اين حديث در کتاب مناقب الصحابه احمد بن حنبل نيز آمده است. اين کتاب به تازگي در دو جلد در کشور عربستان سعودي چاپ شده است. محقق آن کتاب نيز پس از نقل اين حديث در پاورقي مي نويسد: سند اين حديث ضعيف است.
در نتيجه اين حديث در دو کتاب صحيح بُخاري و مسلم نيامده تا بتواند در مقابل حديث منزلتي که در هر دو کتاب صحيح آمده است معارضه کند. اين حديث در پاره اي از کتاب ها آمده و پژوهشگران آن کتاب ها نيز در پاورقي هايي که بر اين کتاب نوشته اند، به ضعف اين حديث تصريح کرده اند.
گويي ابن تيميّه گمان نمي کرده که کسي کتابش را خواهد ديد و به صحيح بخاري و مسلم مراجعه خواهد کرد و دروغ پردازي و فريب کاري او را آشکار خواهد ساخت.
ما در مورد طعنه هايي که ابن تيميّه در اين عبارت به اميرمؤمنان علي (عليه السلام) زد و ناروايي هايي که به آن حضرت روا داشت، سکوت مي کنيم و - چنان چه گفتيم - پاسخش را به خداي بزرگ حواله مي دهيم که او برترين حاکمان است.
ديدگاه اَعْوَر واسطي
اعور واسطي نيز همگام با ابن تيميّه شده و سخناني را در ردّ شيعه نوشته است. وي در ميان اهل تسنّن به نام يوسف اعور واسطي معروف است. اين ناصبي پليد در رساله اي که در ردّ شيعه نگاشته است مي گويد:اگر بپذيريم که از حديث منزلت مقام خلافت ثابت مي شود، جز فتنه و فساد چيزي در آن نخواهد بود؛ چرا که در دوران خلافت هارون از موسي جز فتنه، فساد و ارتداد مؤمنان نبود و در آن زمان بني اسرائيل گوساله پرست شدند. هم چنين در دوران خلافت علي نيز جز فساد، فتنه و کشتار مسلمانان در جنگ جمل و صفين اتفاق نيفتاد [!]
به راستي آيا او نمي داند که گوساله پرستي بني اسرائيل در زمان خلافت هارون، هيچ ارتباطي با جانشيني او ندارد؟
با فرض اين کلام آيا اين همه کفر، ظلم و آدم کشي که در زمان پيامبري پيامبران رخ مي داده نقصي در نبوت آن هاست؟
آيا صحيح است که مصلحان، انبيا و خلفاي الهي، گناهِ متمردان، سرکشان و مستکبران را بر دوش کشند؟
آيا او نمي داند که بناي خدا بر آزمايش کساني است که ادعاي اسلام و ايمان مي کنند؟ «تا سيه روي شود هرکه در او غش باشد».
آن جا که مي فرمايد:
(أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لاَ يُفْتَنُونَ)؟ (9)
آيا مردم گمان کرده اند که تا به زبان گفتند ايمان آورديم رها شده و آزمايش نمي شوند؟
بايد حضرت موسي (عليه السلام) به کوه طور برود و هارون خليفه شود تا معلوم گردد که چه کساني به واقع به موسي (عليه السلام) و خداي او ايمان داشته اند و چه کساني فقط به زبان اظهار ايمان مي کرده اند؛ ولي در باطن عقيده اي نداشته اند.
اما آيا مي توان گفت که کفر دورويان و ستم ستمگران، خلل و ضعفي در خلافت هارون پديد مي آورد؟
اين سنّت الهي پس از پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) نيز به گونه اي ديگر رقم خورد که شرايط آزمون مردم فراهم آمد تا هر که در باطن، اعتقادي به پيامبر و خداي او نداشته آن را آشکار نمايد، و آن که در سر هواي رياست داشت و با خيال سلطنت، مسلمان شده بود، درونش هويدا شود و دست به مخالفت با خليفه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بزند، و جنگ ها را به راه انداخته و خون هاي مسلمانان را بريزد.
بديهي است که در هيچ منطقي، ستم زورگويان و نافرمانيِ متمردان به پاي مصلحان گذاشته نمي شود؛ اما اعور واسطي با کمال بي شرمي به جهت ستم ستمگران، فتنه آشوبگران و نافرماني اخلال گران، خلافت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) را زير سؤال برده و تضعيف مي کند.
افزون بر اين که اگر جانشيني اميرمؤمنان علي (عليه السلام) در جريان تبوک ارزش و قيمتي نداشته و هيچ مقامي را براي او اثبات نمي کند، و حتي از جانشيني فردي مانند ابن ام مکتوم کم بهاتر است؛ پس چرا علما و دانشمندان شيعه و سني اين همه به اين حديث اهميت داده اند؛ سندها و طرق گوناگونش را در زمان هاي مختلف نقل کرده، راويان آن را تحقيق کرده اند، و دلالت ها و معاني آن را بررسي کرده اند؟
اگر اين موضوع بي ارزش و از همه جانشيني ها پست تر بود، به گونه اي که شايسته بررسي نبود؛ پس چرا تا اين اندازه به اين حديث اهتمام ورزيده اند؟
چرا عمر مي گويد: اگر يکي از اين خصوصيات را داشتم، از آن چه که خورشيد بر آن مي تابد براي من بهتر بود؟
چرا سعد مي گويد: به خدا سوگند! اگر يکي از اين مقام ها را دارا بودم، براي من از آن چه خورشيد بر آن مي تابد دوست داشتني تر بود؟
چرا معاويه به هنگام بيان مقام و فضيلت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) به اين حديث استشهاد مي کند؟
و چرا اين همه سعي و تلاش شده که اين حديث ردّ شود و ابطال گردد؟
فضل بن روزبهان از افرادي است که همواره مي خواهد استدلال هاي شيعيان به احاديث پيامبر (صلي الله عليه و آله) را رد کند. با وجود اين وي درباره ي حديث منزلت چنين مي گويد: «با اين حديث، برادري، وزارتِ رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در تبليغ رسالت و فضايل ديگري براي اميرمؤمنان علي (عليه السلام) ثابت مي شود».
با توجه به آن چه بيان شد، جايگاهي براي اشکال دوم نمي ماند.
پاسخ به اشکال سوم
اشکال سوم اين بود که حديث منزلت اختصاص به غزوه تبوک دارد.آري، اگر اين حديث فقط در جنگ تبوک بيان شده باشد و ما اين شأن نزول را بپذيريم و اين شأن نزول سبب شود که آن حديث به همان مورد اختصاص يابد - با فرض پذيرش اين دو مقدمه - جايگاهي براي اشکال سوم خواهد بود.
ولي چنين نيست؛ چرا که پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) حديث منزلت را - به سان حديث ثقلين و حديث غدير، در مکان ها و موقعيت هاي بسياري تکرار فرموده است. کتاب هاي اهل سنت در دست رس است. پژوهشگر آزادانديش و منصف به راحتي اين روايات را مي تواند ملاحظه کند.
ادامه دارد...
پي نوشت ها :
1. المختصر (بيان المختصر 2): 111.
2. تحفه اثناعشريه: 211.
3. البدايه و النهايه: 340/7.
4. المطول: 204-224.
5. کشف الاسرار: 178/3.
6. مختصر (بيان مختصر 2): 246.
7. ارشاد الساري: 117/6 و 118.
8. سوره ي اعراف: آيه ي 142.
9. سوره ي عنکبوت: آيه ي 2.
حسيني ميلاني، سيد علي؛ (1390)، نگاهي به حديث منزلت، ترجمه: هيئت تحريريه ي انتشارات الحقايق، قم: الحقايق، چاپ چهارم