امر به معروف و نهي از منکر در سيره ي شهدا
تنبيه متناسب و سازنده
شهيد محمود(عبدالله) نورياندر يکي از روزهاي عمليات عده اي از نيروها خط را بخاطر فشار و آتش شديد دشمن ترک کرده و برگشته بودند عقب. در آن شرايط اگر بجاي حاج عبدالله هر فرمانده ديگري بود، به آن ها تشر مي زد و تنبيهشان مي کرد؛ حال آنکه حاج عبدالله خيلي خونسرد به آن ها گفت:
«وضو بگيريد و بياييد سنگر فرماندهي.»
همه که آمدند نشست و آيه اي از قرآن برايشان تلاوت کرد و يک ساعت تمام آن آيه را تفسير کرد. بعد بچه ها يکي يکي در حالي که تنبيه شده و سرشان را پايين انداخته بودند از سنگر فرماندهي آمدند بيرون و برگشتند سر جاي اولشان توي خط. (1)
خشکه خشکه نمي شود!
شهيد حجت الاسلام و المسلمين عبدالله ميثميمعتقد بود امر به معروف و نهي از منکر بدون خرج نمي شود. بايستي خرج کرد. خشکه خشکه امر به معروف نمي شود. بعد صحبت مي کرد که ما يک روزي اصفهان داشتيم مي رفتيم درس، دم قيصريه ديدم يک کسي ايستاده است. از اين سازدهني ها ريو-ريو دارد مي زند. با يک شور و حالي و مردم دورش جمع شده بودند. گفتم: اين را چند خريده اي گفت: يک تومان. گفتم: من اين را 5 تومان مي خرم، مي فروشي؟ خيلي خوشحال شد. وقتي خريده بود و پول را گرفته بود. اين را گرفته بود جلوي روي مردم، شکسته بود و انداخته بود روي زمين. بعد حاج آقا راه افتاده بود. اين فرد دويد که چرا اين کار را کردي. گفته بود من ديدم يک کار حرامي داشتي مي کردي، دلم نيامده بود کار حرامي بکني. خواستم اين کار حرام را نکني، گفته بود بيا اين 5 تومان تو، 5 تومان به من مي دهي که من کار حرام انجام ندهم؟ (2)
صراحت گوئي
شهيد حجت الاسلام و المسلمين عبدالله ميثمييک مسئله ي ديگر صراحت گوئي ايشان بود گوش فرا مي داد به مطالب و اگر کسي انتقادي مي کرد و اگر طرحي و پيشنهادي داشت و مي آمد مي گفت و اگر خودشان به يک مطلبي برمي خوردند حتماً خودشان را موظف مي دانستند که بروند آن مطالب را به آن مسئول و آن شخص ذي ربط برسانند و وقتي هم که مي خواستند برسانند با صراحت تمام بيان مي کرد. صراحت گوئي و علو همت و فروتني و تواضع و اين حالات روحي خاصي که داشتند اينها را که در مجموع کنار هم مي گذاشتيم هر آدم سليم و عقل سليمي و عقل بالغ و کاملي اين برخوردها و صفات و ويژگيها را از اين شخص مي ديد شيفته اين شخص مي شد. اگر کسي احساس مي کرد که اگر يک مطلبي دارد و بخواهد به يک مسئولي بگويد نمي تواند خودش به صراحت بگويد به ايشان منتقل مي کرد. چون مي دانست که مطالبش گفته مي شود. (3)
با نامه امر به معروف کرد
شهيد مهدي باکرييادم هست براي يکي از آشنايان که به خاطر ديدن عملکردهاي غلط بعضي از آدم هاي به ظاهر مذهبي که دست اندر کار بودند، در نمازش کاهل شده بود، نامه نوشت. برايش نوشت که نماز ارتباط انسان با خدا است و هيچ ربطي به مسائل سياسي و اجتماعي ندارد. در هيچ شرايط نبايد ترکش کرد. (4)
مدارا
شهيد عزيزالله سالاريمحل استقرار تيپ بدر، کمپ شرکت نفت واقع در 250 کيلومتري اهواز بود. در آن موقع تعدادي کانکس مسکوني دراختيار داشتيم که بر اساس امتيازبندي بين مجاهدين عراقي تقسيم مي کرديم. فرمانده يکي از گردان ها که از مجاهدين بود، در يکي از آنها مسکن گزيده بود. بنا به وظيفه اي که- به عنوان معاون ستاد تيپ- داشتم، تصميم گرفتم که با او برخورد بکنم و به عدالت عمل نمايم. ساعت 11 شب بود که اسماعيل دقايقي از دور به سراغ من آمد. پيدا بود که از ماجرا خبر دارد. او خطاب به من گفت: «قضيه را ول کن.»
گفتم: «پس مسأله حق و باطل چه مي شود؟!»
پاسخ داد: «ول کن حق و باطل را!»
چنين پاسخي در آن شب- آن هم از شخصيتي چون اسماعيل- برايم عجيب و غريب مي نمود، ولي چون از فکر و ايمان چنان شخصيتي تراويده بود، به فرمانش گردن نهادم و کار را ناتمام گذاشتم.
رفته رفته اين حقيقت بر من روشن شد که اگر در آن موقعيت ماجرا را پي مي گرفتم، زيان بزرگي دامن گير يگان بدر مي شد. اين گونه که اختلاف و شکاف قومي شديدي در آن رخ مي نمود که به هم آوردن آن و ايجاد وحدتي دوباره کاري بس دشوار و طاقت سوز بود. افزون بر اين، بيم آن مي رفت که پاره اي از نيروها از سر ناراحتي عکس العمل نشان دهند و براي هميشه تيپ را رها کنند و بروند. پس چاره کار همان بود که اسماعيل گفت، يعني سعه ي صدر، مدارا و دورانديشي:
تو از سخاوت سيال باغ مي آيي *** تو از وسيع گلستان داغ مي آيي
تو آن پرنده ي اين آسمان سرسبزي *** که با بهار به ترميم باغ مي آيي(5)
زباني مثل شمشير
شهيد ناصر کاظميوقتي يک دو ساعت فرصت پيدا مي کرد، مي رفت و به دوستان و بچه هاي محصل انقلابي سرمي زد. در آن موقع، دبيرستان جو عجيبي داشت و بچه ها دو دسته بودند؛ يک دسته هوادار گروهک ها و يک دسته که خيلي قوي بودند، افرادي مذهبي بودند. او مي رفت و به صحبت هاي هر دو گروه گوش مي کرد. حتي به سرودهايي که دموکراتها مي خواندند، گوش مي کرد. مي گفت: «سرودها را براي من معني کنيد.»
سپس آنها را در منگنه و بن بست قرار مي داد و اين روش حکيمان بود. زيرا خداوند در قرآن مي فرمايد: «وجادلهم باللتي هي احسن»
او اين شيوه را انتخاب کرده بود. با زباني که مثل شمشير بود و ايماني که انسان را مثل گلوله ي برف آب مي کرد، به جنگ کفر و شرک مي رفت. (6)
با هيچ کس قطع رابطه نمي کرد
شهيد مصطفي طالبيبه حلال و حرام خيلي مقيد بود، اما با هيچ کس قطع رابطه نمي کرد. خانه ي همه ي اقوام سر مي زديم. اگر يقين مي کرد اهل خمس و زکات نيستند، خودش زکات شام و ناهار را که خورده بوديم، کنار مي گذاشت. يک ماه بعد از عقدمان عروسي برادرم بود. يک مجلس مفصل با چراغاني سراسر باغ و يک عالمه مهمان و بزن و بکوب. مصطفي هم آمد، اما ماند همان جا، دم در. سرخودش را با کارهايي که پيش مي آمد گرم کرد؛ کارهايي مثل تهيه و تدارک وسايل و خوش آمدگويي به مهمان ها. (7)
ملاقات سازنده
شهيد حجت الاسلام و المسلمين عبدالله ميثمييکسال و نيم پيش بود مسائلي ايجاد شده بود که فشار روحي بيش از اندازه اي را به ما وارد کرد، بطوريکه فکر مي کرديم راه حل خروج از آن فشارها رها کردن يکسري از کارهاست و اگر واقعاً نبود آن موقع شهيد ميثمي که بداد ما برسد و دست ما را بگيرد شايد توفيق ادامه خدمت را در کنار ساير برادرها از دست مي داديم. بعد از بحثي که با بعضي از برادران عزيز مسئول خدمت ايشان رسيديم و گفتيم که ما قصد داريم که مدتي دنبال درس و بحث برويم نظر شما چيست؟ فرمود: اگر به علت اينکه فلان برادر و فلان بردار، برخورد گرم نکردند يا برخورد سرد کردند مي خواهيد صحنه را ترک بکنيد که اين علت موجهي نيست. اگر ما طرف حساب خودمان را افراد قرار مي داديم بايستي خيلي زودتر کار را رها مي کرديم و مي رفتيم. ولي متوجه باش که جنگ و مسائل انقلاب مربوط به خداي تبارک و تعالي است و او طرف حساب من و تو است، از من و تو فردا سؤال خواهد کرد و اگر او را طرف حساب خودمان قرار دهيم معنا ندارد که ما بخواهيم جابه جا بشويم و کاري ديگر انجام دهيم، صحبت ايشان 180 درجه تغيير جهتمان داد و دو مرتبه وصل شديم و دو مرتبه با علاقه ادامه به کار داديم. (8)
تذکّر مکروهات
شهيد حميد درويش زادهدر بازديدي که در ابتداي جنگ از خط پدافندي محور «کوشک» و «طلايه» از جبهه جنوب داشتم، مشاهده کردم بچه هاي رزمنده با هم مسابقه ي فراموشي گذاشته اند. در اين مسابقه وقتي از کسي عمل مکروهي سر مي زد، اگر فردي متوجه آن عمل مکروه مي شد، و بلافاصله او را متوجه مي کرد يک امتياز مي گرفت. به ياد دارم يک بار که من و بسيجي شهيد «حميد درويش زاده» و يک نفر ديگر در سنگر صحبت مي کرديم، در حالي که آفتاب همه جا را فراگرفته بود نفر سوّم در حالي که نشسته بود، يک ليوان آب آشاميد. شهيد درويش زاده که خوردن آب در حال نشسته در روز را مکروه مي دانست صبر کرد تا او آب را بياشامد، بعد فوراً به او گفت: فراموش! و ادامه داد:
- ديدي عمل مکروهي انجام دادي!
اين، نشان مي داد بچه ها از گناهاني که همه در پشت جبهه با آن دست و پا مي زدند، نه تنها فارغ البال شده اند، بلکه به جنگ مکروهات هم رفته اند. (9)
پي نوشت ها :
1. و خدا بود و ديگر هيچ نبود، ص 72.
2. شمع محفل خاتم، ص 93.
3. شمع محفل خاتم، صص 106 و 107.
4. نيمه ي پنهان ماه، شماره 6، ص 25.
5. بدرقه ماه، صص 82-81.
6. پيشاني و عشق، صص 83-82.
7. اينک شوکران2، ص 20.
8. شمع محفل خاتم، ص 83.
9. صنوبرهاي سرخ، ص 15.
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، (1390)، سيره ي شهداي دفاع مقدس (20) دعوت به خوبيها، نهي از زشتيها، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول