امر به معروف و نهي از منکر در سيره ي شهدا

به جواني خودتان رحم کنيد

به اصل «امر به معروف و نهي ازمنکر» عمل مي کرد. مادرش مي گويد: «روزي يکي از زنان همسايه، با حجاب نامناسب به منزل ما آمد. علي خيلي ناراحت شد و از من خواست تا به او تذکر دهم. گفتم که من خجالت مي کشم. خودش...
سه‌شنبه، 11 شهريور 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به جواني خودتان رحم کنيد
 به جواني خودتان رحم کنيد

 






 

امر به معروف و نهي از منکر در سيره ي شهدا

تذکر به زن بدحجاب

شهيد علي قمي کردي
به اصل «امر به معروف و نهي ازمنکر» عمل مي کرد. مادرش مي گويد: «روزي يکي از زنان همسايه، با حجاب نامناسب به منزل ما آمد. علي خيلي ناراحت شد و از من خواست تا به او تذکر دهم. گفتم که من خجالت مي کشم. خودش جلو رفت و با زبان ملايم و مؤدبانه در حالي که چشمش را به زمين دوخته بود، به آن زن تذکر داد.» (1)

عذرخواهي از برخورد نادرست

شهيد بهمن درولي
يکي از دوستان شهيد «بهمن (محمدجواد) درولي» نقل مي کند، يک روز در سپاه «بهمن» را ديدم که خيلي ناراحت بود و وقتي علت را جويا شدم جواب داد: «الان داشتم به سپاه مي آمدم، با فردي که خيلي هم آدم خوبي نبود برخوردي داشتم ولي اين برخورد من درست نبود، من خانه ي او را نمي دانم تا بروم از او عذرخواهي کنم و دلش را بدست بياورم.» پس از چند دقيقه بلندگوي سپاه اعلام کرد که با بهمن کار دارند. همراهش تا در سپاه رفتم. آن شخص و بهمن شديداً از يکديگر تقاضاي عفو کردند و اشک در چشمان من حلقه زد... (2)

درگيري با معلم منحرف

شهيد حسين قجه اي
در مدرسه اي که حسين درس مي خواند، يکي از معلمين گرايش شديدي به سازمان منافقين داشت و اهداف اين گروهک پليد و وابسته را براي دانش آموزان طرح مي کرد. حسين چندين بار سعي کرد با صحبت، او را از اين کار باز دارد که موفق نشد، تا سرانجام به درگيري شديد ميان او و معلم منجر شد. از همان جا حسين عزم خود را براي مبارزه با خط نفاق و گروهک هاي وابسته جزم کرد و فهميد که دشمنان هنوز نمرده اند، بلکه لباس عوض کرده اند.
تشکيل گروه ضربت براي مبارزه با مواد مخدر و توزيع کنندگان آن، يکي ديگر از فعاليّت هاي حسين پس از انقلاب بود. در پي صدور فرمان امام مبني بر تشکيل سپاه پاسداران، حسين به اين نهاد انقلابي پيوست و در تشکيل و سازماندهي سپاه زرّين شهر نقش بسزايي داشت و خود نيز فرماندهي سپاه زرّين شهر را برعهده گرفت. (3)

به جواني خودتان رحم کنيد

شهيد حسين قجه اي
چند روزي از شهادت حسين قجه اي گذشته بود که من و چند نفر ديگر از بچّه ها در حال چسباندن پوسترها و اعلاميه هاي او به ديوارهاي شهر بوديم. نزديک گلزار شهداي زرّين شهر رسيديم، مردي تا چشمش به تصاوير حسين افتاد، بغضش ترکيد و زد زير گريه. علّت را که پرسيديم، گفت: من براي مرگ برادرم اينقدر گريه نکرده بودم که براي شهادت اين عزيز. در جواب سؤال ما گفت: خاطره اي از او دارم که هر وقت به ياد مي آورم، جگرم آتش مي گيرد. يک شب با چند تا از دوستانم، کنار زاينده رود، بساط عيش و نوش، مسکرات و مواد مخدر راه انداخته بوديم که يکدفعه صداي پايي به گوشمان خورد و فرد سپاهي اي مرا به نام صدا زد و خيلي خونسرد گفت: راحت باشيد. جلوتر که آمد، ديدم حسين قجه اي است. زياد از او شنيده بودم خيلي ترسيدم. دوستانم هم همين طور. از خجالت و ترس سرمان را پايين انداخته بوديم. ولي او برادرانه گفت که بنشينيم و به کاري که مي کرديم ادامه بدهيم. مانده بوديم چکار کنيم. آمد نشست کنارمان. يک سيخ کباب برداشت و شروع کرد به خوردن؛ در حالي که به تک تک ما اشاره مي کرد، گفت: من کباب مي خورم و شما مشغول شرب خمر و اعتياد خود باشيد تا ببينيم کداممان عاقبت به خير مي شويم؟ بعد هم اسلحه و حکم خود را به ما نشان داد و گفت: اگر بخواهم دستگيرتان کنم، برايم کاري ندارد. خودتان هم مي دانيد که از عهده اش برمي آيم. ولي شما را به خدا قسم مي دهم که به جواني خودتان رحم کنيد و دست از اين کارها بکشيد. دنيا و آخرت خودتان را خراب نکنيد! سعي کنيد باعث افتخار جامعه باشيد نه اين که سربار جامعه شويد. بگذاريد ديگران ما را سرمشق قرار دهند نه اين که اعمال ما را ملامت کنند...
واقعاً شرمنده اش شديم، بلند شد که برود نگذاشتيم. همه ي وسايل معصيت و حرام خوارگي را با دست خود از بين برديم، بعد او خداحافظي کرد و رفت. (4)

مردم را به اين چيزها دعوت کن

شهيد عباس صفري
پس از مأموريت 3 ماهه اي که با عباس داشتم، به طرف سنگر عباس رفتم، گفتم: عباس بيا تا برويم مرخصي و چند روزي استراحت کنيم. عباس نپذيرفت و چون با اخلاق ايشان آشنا بودم اصرار هم نکردم. قبل از اينکه از هم خداحافظي کنيم گفت:
حالا که داريد به مرخصي مي رويد چند نکته به مردم روستا گوشزد کنيد:
- به جوان ها بگو بچه هاي رزمنده و بسيجي را تنها نگذاريد و پرشور در صحنه ي جنگ شرکت نمايند.
- از خواهران بخواه تا حجابشان را زينب وار رعايت کنند.
- آنهايي که طاقت جبهه ها را ندارند حداقل مساجد و حسينيه ها را خالي نگذارند.
- به منزل ما برو و به مادرم بگو که پسر رزمنده ات در جبهه شما را دعا مي کند. (5)

نحوه ي رفع ابهام

شهيد يوسف کلاهدوز
هر وقت مي ديد کسي در به جا آوردن احکام ضعف دارد، مثلاً نمي داند اگر تأخير داشته باشد، چگونه در نماز جماعت خود را به جماعت متصل کند، بدون اين که به فرد خاصي اشاره کند بي مقدمه سر صف شروع مي کرد به مسأله گفتن و رفع ابهام. (6)

چرا به مسجد نمي آيي؟

شهيد حجت الاسلام سيد باقر علمي
زماني که به مدرسه مي رفتيم، گاهي در زمين خاکي مدرسه فوتبال بازي مي کرديم. در يکي از روزهاي هفته به سيّد گفتم: بيا با هم برويم فوتبال بازي کنيم. براي آمدنش هم اصرار کردم. ايشان گفت: بعدازظهر مي توانم بيايم، بعدازظهر آمد و من از او پرسيدم که چرا همان موقع نيامدي؟ وي گفت: مي داني که مسجد ما مکبّر ندارد و من بايد براي نماز آنجا باشم. سپس از من پرسيد که چرا من به مسجد نمي آيم و اذان نمي گويم؟ من از همان موقع، تشويق شدم تا اذان بگويم و از آن به بعد، هنگام نماز، من اذان مي گفتم و سيّد هم مکبّري مي کرد. گاهي هم ظهرها، او مکبّري مي کرد و شب ها من. نفوذ کلامش در همه، در همان زمان مشخص بود، گاهي هم که براي بچه ها صحبت مي کرد، اشک از چشمان آنها جاري مي شد. (7)

بحث هاي خياباني

شهيد حجت الاسلام سيدباقر علمي
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، سيد همچنان به فعاليت هاي خود براي به ثمر رسيدن اهداف انقلاب، ادامه مي داد. او در سنگرهاي مختلف به پاسداري از ارزش ها و دستاوردهاي انقلاب مي پرداخت. آن زمان که تازه انقلاب به پيروزي رسيده بود، گروهک هاي به ظاهر مدعي آزادي خواهي، بدليل اينکه هنوز اهداف و ماهيت پليدشان براي مردم مشخص و آشکار نشده بود، يکسري فعاليت ها و تحرکاتي را در سطح شهر که غالباً نيز منجر به درگيري هاي خياباني مي شد، انجام مي دادند. در اين راستا وقايعي را که مربوط به سال 60 مي باشد را برايتان بازگو مي کنم. در آن سال، تعدادي از عناصر فريب خورده ي گروهک هاي مارکسيست و حزب توده و ساير گروه هاي چپ، بساطي در شهر راه انداخته بودند و باعث تحريک مردم مسلمان و آزردگي خاطر آنان شده بودند. اين تحريکات طبق معمول سرانجام درگيري هاي پراکنده اي را در مناطق مختلف شهر بوجود آورده بود. يکي از اين مناطق درگيري، سبزه ميدان قزوين بود. که در اين رابطه به ناچار از نيروهاي سپاه کمک خواسته شده بود تا جو متشنج را آرام و به درگيري ها خاتمه دهند. من به همراه تني چند از برادران در ماشين سپاه بوديم، من با بلندگو از مردم خواستم متفرق شوند. پس از پراکنده شدن مردم، چشمم به نقطه اي افتاد و متوجه سيد شدم که با تعدادي از عناصر گروهک هاي وابسته، در حال بحث بود و مي خواست آنان را متوجه اشتباهشان کند. اين اولين باري نبود که سيد را در آن حال مي ديدم. او بارها و بارها در حراست از نهادها و اهداف انقلاب، استوار و مقاوم در برابر اين وابستگان به ابرقدرت ها سينه سپر کرده و مردانه در مقابل آنان قد علم کرده بود. (8)

پي نوشت ها :
 

1. بي کرانه ها، ص 523.
2. سوره هاي ايثار، صص 94-93.
3. پرواز پروانه ها، صص 20-19.
4. پرواز پروانه ها، صص 25-24.
5. دست سبز، ص 5.
6. هاله اي از نور، ص 66.
7. سکوي پرواز، ص 25.
8. سکوي پرواز، صص 32 و 31.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، (1390)، سيره ي شهداي دفاع مقدس (20) دعوت به خوبيها، نهي از زشتيها، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط