8. دستور معاويه به لعن اميرمؤمنان علي بن ابي طالب!
آيا آنان که روايات فوق را به پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نسبت مي دهند و اين روايت را نيز در صحيح بخاري روايت کرده اند که آن حضرت فرمود: « وَ مَن لَعَنَ مُؤمِناً فَهُوَ کَقَتلِهِ؛ کسي که مؤمني را لعن کند، گويا او را کشته است » (1) آيا حاضرند همين حقيقت را از زبان معاويه درباره برترين صحابه و خليفه چهارم خود يعني اميرمؤمنان عليه السلام بپذيرند؟!معاوية بن ابي سفيان، سعد بن ابي وقاص را امر کرد و گفت: چه چيز مانع مي شود که ابوتراب (2) را دشنام دهي؟! سعد در پاسخ گفت: هرگاه سه فضيلتي را که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در شأن علي گفته را به ياد مي آورم هرگز نمي توانم او را دشنام گويم، فضايلي که اگر يکي از آنها براي من بود از شتران سرخ موي برايم ارزشمندتر بود. (3)
در روايت فوق، معاويه از سعد بن ابي وقّاص مي خواهد که اميرمؤمنان علي عليه السلام را مورد ناسزا و دشنام قرار دهد!
9. شکّ پيامبر به عايشه!
آيا معتقدان به روايات صحيح مسلم و بخاري - که همواره شيعيان را متّهم به هتک حرمت عايشه و حفصه مي کنند (4) - حاضرند روايتي را که در صحيح بخاري درباره شک پيامبر به عايشه آمده را نيز بپذيرند:اهل نسّت براي تثبيت نزول آيه إفک (5) درباره عايشه - که شيعه معتقد است اين تهمت توسط برخي از همسران پيامبر به همسر ديگر حضرت، يعني « مايره قبطيه » مادر ابراهيم، زده شده (6) و خداوند با نزول اين آيه برائت وي را صادر و قلب رسول خدا را شاد فرمود - چنان اغراق کرده که حتّي به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيز تهمت زده اند که آن حضرت به عايشه اطمينان نداشت و همواره از عايشه سؤال مي کرد:
اي عايشه! از تو به من چنين و چنان رسيده ( خبر رسيده که مرتکب چنين گناهي شده اي ) اگر بي گناه باشي خدا تو را تبرئه خواهد کرد و اگر گناه کردي استغفار کن و به درگاه او توبه کن. اگر بنده اي به درگاه خدا توبه کند خداوند او را مي بخشد. (7)
ما کدام را باور کنيم: اعتماد آن حضرت به همسرش و يا ترديد وي را؟ آيا اين حديث، نشانه مشکوک بودن پيامبر به همسر خود نيست؟! آيا نقل اين حديث در معتبرترين کتاب اهل سنّت يعني صحيح بخاري توهين به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و همسران آن حضرت نيست؟! حال، با وجود چنين رواياتي چرا همواره شيعيان، متّهم به هتک حرمت همسران پيامبر مي گردند؟!
10. خوراندن دارو به پيامبر قبل از وفات توسط عايشه!
و آيا حاضرند مسأله شربتي را که عايشه بر خلاف ميل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قبل از ارتحال حضرت به وي نوشاند و چون حضرت به هوش آمد از حاضران خواست تا خود نيز از آن شربت بنوشند، امّا آنان از انجام چنين کاري سرباز زدند را نيز بپذيرند؟!به اين روايت که در صحيح بخاري آمده دقت نماييد:
عايشه گفته است در روزهاي آخر حيات پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و در بستر بيماري به زور در دهان آن حضرت، دوايي ريختيم، حضرت با اشاره به ما فهماند که به من دوا نخورانيد، ما گفتيم: اين خودداري پيامبر به خاطر آن است که مريض از دوا بدش مي آيد و وقتي حضرت به هوش آمد، فرمود: آيا من شما را از اين کار نهي نکردم؟ اکنون به جز عبّاس که شاهد ماجرا نبوده بايد جلوي چشمان من به دهان همه آنان که در اين خانه هستند از همان دوا ريخته شود. (8)
11. اختلاف نظر اميرمؤمنان با عثمان
گذشته از رواياتي که در ابتداي اين فصل در رابطه با عدم مشروعيت خلافت ابوبکر و عمر از ديدگاه اميرمؤمنان بيان گرديد که جاي هرگونه شک و ترديد را از اين جهت برطرف مي سازد، شايد برخي تصور کنند اين موضوع نسبت به عثمان متفاوت است که گرچه اين امر درباره عثمان به اندازه اي روشن و آشکار است که نياز به توضيح ندارد (9)، امّا از باب نمونه به دو روايت از کتاب صحيح مسلم و بخاري در مخالفت آن حضرت با نظرات عثمان نقل مي کنيم تا داستان مخالفت آن حضرت با خلفاي سه گانه اهل سنّت تکميل گردد.اهل سنّت اختلاف حضرت با عثمان و مخالفت عثمان با سنت نبوي را چنين روايت کرده اند که به دو روايت بسنده مي کنيم:
مروان بن حکم مي گويد: علي عليه السلام و عثمان را ديدم در حالي که عثمان از متعه حج و جمع کردن بين عمره و تمتع نهي مي کرد، علي عليه السلام پس از آن که مشاهده کرد عثمان براي هر دو حج يک تلبيه گفت، فرمود: من سنّت پيامبر را به خاطر حرف هيچ کس ترک نمي کنم. (10)
همين روايت را بخاري به شکل ديگري نيز روايت کرده است:
سعيد بن مسيب مي گويد: بين علي و عثمان در منطقه عسفان بر سر متعه حج اختلاف پيش آمد، علي عليه السلام به عثمان فرمود: به چه مجوزي از کاري که پيامبر امر فرموده نهي مي کني؟ و چون علي عليه السلام مخالفت عثمان با سنّت نبوي را ديد براي هر دو حج ( عمره و تمتع ) جداگانه لبيک گفت. (11)
از اهل سنّت و وهّابيت مي پرسيم: مگر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نفرمود: « أَنَا مَدينَةُ العِلم وَ عَليٌّ بابُها؛ من شهر علم هستم و علي دروازه آن (12) »؟!
و حال که چنين است چرا بايد مردم، دروازه شهر علم را که صلاحيت مرجعيت ديني مردم را دارد خانه نشين کرده و کساني که کم ترين آگاهي نسبت به احکام شريعت ندارند و به نام اجتهاد، به عنوان مراجع ديني، اجتهاد به رأي کرده و نظرات شخصي خود را به اسم دين و شريعت مقدّس به خورد مردم دهند را به پيشوايي و خلافت خويش برگزينند؟! آيا با چنين رويکرد و گرايش هاي ديني مي توان وضعيت مسلمانان را بهتر از آنچه امروز شاهديم توقّع داشت؟!
پي نوشت ها :
1. الجامع الصحيح المختصر ( صحيح البخاري )، ج 5، ص 2247، حديث 5700، کِتَاب الأدَبِ، باب 44، بَاب ما يُنهَي من السِّبَابِ وَ اللَّعنِ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن کثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا.
2. بني اميّه کلمه « أبوتراب » را به عنوان تحقير و تنقيص مقام اميرمؤمنان عليه السلام به کار مي بردند.
3. أَمَرَ مُعَاوِيَةُ بن أبي سُفيَانَ سَعداً فقال ما مَنَعَکَ ان تَسُبَّ أَبَا التُّرَابِ فقال أَمَّا ما ذَکَرتُ ثَلَاثاً قَالَهُنَّ له رسولُ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم فَلَن أسبَّه لان تَکُونَ لي وَاحِدَةٌ مِنهُنَّ أَحَبُّ اليَّ مِن حُمرِ النَّعَمِ...
صحيح مسلم، ج 4، ص 1871، کِتَاب فَضَائِلِ الِّصحَابَةِ، باب 4، بَاب من فَضائِلِ عَلِيِّ بن أبي طالِبٍ، حديث 2404، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري، الوفاة: 261، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبدالباقي.
4. اين در حالي است که آلوسي از مفسّران وهّابي و معروف اهل سنّت هرگونه نسبت ناروا از سوي شيعيان به عايشه را انکار کرده:
و نسب للشيعة قذف عائشة رضي الله تعالي عنها بما برأها الله تعالي منه و هم ينکرون ذلک أشد الإنکار و ليس في کتبهم المعول عليها عندهم عين منه و لا أثر أصلا.
به شيعه نسبت مي دهند که به عايشه تهمت فحشا مي زنند در حالي که شيعيان اين امر را شديداً انکار مي کنند و چنين نسبتي را قبول ندارند و کوچک ترين اثري از چنين تهمت هايي ( نسبت به عايشه و ...) در کتب معتبر و مورد قبول شيعه يافت نمي شود.
روح المعاني في تفسير القران العظيم و السبع المثاني، ج 18، ص 122، ذيل آيه ي 16 من سورة النور، اسم المؤلف: العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود الألوسي البغدادي، الوفاة: 1270 هـ، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
5. ( إِنَّ الَّذِينَ جَاؤُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِّنكُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّكُم بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُم مَّا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ؛ در حقيقت، کساني که آن بهتان ( داستان افک ) را ( در ميان ) آوردند، دسته اي از شما بودند. آن ( تهمت ) را شرّي براي خود تصوّر مکنيد. بلکه براي شما در آن مصلحي ( بوده ) است. براي هر مردي از آنان ( که در اين کار دست داشته ) همان گناهي است که مرتکب شده و آن کس از ايشان که قسمت عمده آن را به گردن گرفته است عذابي سخت خواهد داشت. ) ( سوره نور، آيه 11)
6. حاکم نيشابوري در مستدرک از عايشه روايتي نقل مي کند که گزارشي ديگر از شأن نزول آيه افک را ارائه مي دهد که گويا اهل سنّت نمي خواهند اين تفسير چندان مطرح باشد:
« عن عايشة قالت: اهديت مارية إلي رسول الله و معها ابن عم لها. قالت: فوقع عليها وقعة فاستمرت حاملاً. قالت: فعز لها عند ابن عمها. قالت: فقال اهل الافک و الزور: « من حاجته إلي الولد ادعي ولد غيره » و کانت امّه قليلة اللبن فابتاعت له ضائنة لبون فکان يغذي بلبنها فحسن عليه لحمه. قالت عايشة: فدخل به عليّ النبي صلي الله عليه و آله و سلم ذات يوم فقال: « کيف ترين »؟ فقلت: من غذي بلحم الضأن يحسن لحمه. قال: « ولا الشبه » قالت: فحملني ما يحمل النساء من الغيرة أن قلت: ما أري شبها. قالت: وبلغ رسول الله ما يقول الناس فقال لعلي...».
عايشه گويد: « ماريه قبطيه » به همراه پسر عمويش به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اهدا گرديده بود. او ( بعد از مدتي که به عنوان همسر پيامبر نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود ) حامله شد. حضرت او را نزد پسر عموي او ( در مشربه أمّ ابراهيم ) نهاد. اهل إفک ( تهمت زنندگان ) گفتند: چون او ( يعني پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ) به فرزند نياز داشت، فرزند غير را به خود نسبت داد... روزي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را نزد من آورد و گفت: او را چگونه مي بيني؟... آيا ابراهيم شبيه من است؟ عايشه مي گويد: من از روي حسادت گفتم: شباهتي ندارد و بعد تهمت هاي نارواي مردم ( نسبت به ماريه ) به گوش پيامبر رسيد، آن حضرت نيز علي عليه السلام را فرستاد...
المستدرک علي الصحيحين، ج 4، ص 41، حديث 6821، اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم النيسابوري، الوفاة: 405 هـ ، دار النشر: دار الکتب العلمية، بيروت - 1411 هـ - 1990 م، الطبعة: الأولي، تحقيق: مصطفي عبدالقادر عطا. - إِمتاع الأسماع، المقريزي، ج 5، ص 336.
دنباله ماجرا را از کتاب صحيح مسلم نقل مي نماييم تا به خاطر اعتبار بالاي آن نزد اهل سنّت جايي براي شبهه و خدشه در سند آن باقي نماند:
مسلم نيشابوري که در صحيح خود در راستاي هدف فضيلت تراشي براي عايشه، در حدود 10 صفحه تمام احاديث افک را در مورد عايشه نقل کرده، امّا در پايان بدون اشاره به نام « ماريه قبطيه » ناگزير شده روايت زير را نيز به نقل از انس روايت کند که با استفاده از روايت بالا که از حاکم در مستدرک آمد منظور از آن واضح مي گردد:
عن أَنَس أَنَّ رَجُلاً کان يُتَّهَمُ بِأمِّ وَلَدِ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فقال رسولُ الله صلي الله عليه و آله و سلم لِعَليٍّ اِذهَب فَاضرِب عُنُقَهُ فَأَتَاهُ عَلِيٍّ فإذا هو في رَکِيِّ يَتَبَرِّدُ فيها فقالَ له عَلِيٌّ أخرَج فَنَاَوَلَهُ يَدَهُ فَأَخرَجَهُ فإذا هُو مَجبُوبٌ ليس له ذَکَرٌ فَکَفَّ عَلِيٌّ عنه ثُمَّ أتي النبي صلي الله عليه و آله و سلم فقال يا رَسوُلَ اللهِ إنه لَمَحبُوبٌ ما لَهُ ذَکرٌ.
انس بن مالک گويد: ( در ميان مردم شايع شده بود و ) به مردمي تهمت مي زدند که فرزند رسول خدا ( ابراهيم، فرزندي که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از ماريه قبطيه آورده بود ) از آنِ اوست. وقتي تهمت مذکور به گوش پيامبر رسيد، پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم علي عليه السلام را فرستاد تا گردن متّهم را بزند. حضرتش رفت و چون او را مجبوب يعني کسي که آلت مردانگي ندارد، يافت دست از او برداشت.
صحيح مسلم، ج 4، ص 2139، حديث 2771، کِتَاب التَّفسِيرِ، بَاب بَرَاءَةِ حَرَمِ النبي من الرِّيبَةِ، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري، الوفاة: 261، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبدالباقي.
آري، اگر قرار باشد آياتي در تبرئه کسي نازل شود حق آن است که درباره ماريه نازل گردد که برگشت آن به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد که ابراهيم را پسر غير و نستجير بالله، زنازاده دانسته اند.
اگر واقعاً اين روايات از عايشه رسيده باشد علّت نسبت دادن آيه افک به خودش چيزي نمي تواند باشد جز حسادتش به ماريه، چرا که ماريه کنيزي بود که مورد توجه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قرار گرفته بود و حضرت از او داراي فرزندي گرديده بود و عايشه پس از سال ها زندگي با پيامبر تا پايان عمر، بي فرزند ماند! در روايات زير خود عايشه به حسادت خود تصريح مي کند:
عن عائشة قالت: ما غرت علي امرأة إلا دون ما غرت علي مارية و ذلک أنها کانت جميلة من النساء جعدة و أعجب بها رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم... فکان رسول الله عامة النهار و الليل عندها... ثم رزق الله منها الوالد و حرمنا منه.
عايشه مي گويد: حسادتم به ماريه بيش از حسادتم به تمامي زنان پيامبر بود به خاطر آن که او زن زيبايي از قبيله جعده بود که رسول خدا از او خيلي خوشش مي آمد... و اکثر روزها و شب ها نزد او بود... سپس خدا به او فرزندي روزي کرد و ما را از داشتن فرزند محروم نمود.
الطبقات الکبري، ج 8، ص 212، باب ذکر مارية أم إبراهيم بن رسول الله اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري، الوفاة: 230، دار النشر: دار صادر - بيروت.
اکنون به جمله اي که ابوداود، نسائي و ديگران در سنن خود از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل کرده اند، اشاره مي کنيم که خود گوياي حسادت عايشه است:
جاء رَجُلٌ إلي النبي صلي الله عليه و آله و سلم فقال إني أَصَبتُ امرَأَةً ذَاتَ حَسَبٍ وَ جَمَالٍ وَ إنَّهَا لَا تَلدُ أَفَأَتَزَوَّجُهَا قال لَا ثُمَّ أَتَاهُ الثَّانِيَةَ فَنَهَاهُ ثُمَّ أَتَاهُ الثَّالِثَةَ فقال تَزَوَّجُوا الوَدُودَ الوَلُودَ فَإِنِّي مُکَاثِرٌ بِکُم الاُمَمَ.
مردي نزد رسول خدا آمد و گفت: من با زني که داراي اصل و نسب و زيبايي است آشنا شده ام امّا او بچه دار نمي شود ( عقيم است ) آيا با او ازدواج کنم؟ حضرت فرمودند: نه، آن مرد براي بار دوّم آمد حضرت او را نهي کرد، براي بار سوم آمد باز حضرت او را نهي کرد و فرمود: با زن با محبت که فرزنددار مي شود ازدواج کنيد که من به زيادي شما به امت هاي ديگر افتخار مي کنم.
سننِ دبي داود، ج 2، ص 220، حديث 2050، کِتَاب النِّکَاحِ، باب 4، بَاب النَّهيِ عن تَزويجِ من لم يَلِد مِن النِّسَاء، اسم المؤلف: سليمان بن الأشعث أبو داود السجستاني الأزدي، الوفاة: 275، دار النشر: دار الفکر، تحقيق: محمد محيي الدين عبدالحميد.
همچنين نقل مي کند که عمر گفت:
قال عُمَرُ حَصِيرٌ في البَيتِ خَيرٌ من امرَأة لَا تَلِدُ.
حصيري که در منزل است بهتر است از زني که نازا باشد.
سنن أبي داود، ج 4، ص 19، حديث 3922، کِتَاب الطِّبِّ، بَاب في الطِّيَرَةِ، اسم المؤلف: سليمان بن الأشعث أبو داود السجستاني الأزدي، الوفاة: 275، دار النشر: دار الفکر، تحقيق: محمد محيي الدين عبدالحميد.
7. خلاصه حديث افک مطابق نقل صحيح بخاري که راوي آن فقط عايشه مي باشد و درآن، خود را اتّهام قرار مي دهد، چنين است:
وَقَفَلَ ودنونا من المَدِينةِ قَافِلينَ آذَنَ لَيلَةً بِالرَّحيلِ فَقُمتُ حين آذَنُوا بِالرَّحِيلِ فَمَشَيتُ حَتى جَاوَزتُ الجَيشَ ... وَكانَ صَفوَانُ بن الَمُعَطِّلَ السُّلَميُّ ثُمَّ الذَّكوَانِيُّ مِن وَرَاءِ الجَيشِ... وَكانَ الذي تَوَلَّى کِبرَ الإفك عبدالله بن أَبَيٍّ بن سَلُولَ ... فَقَدَمنَا المَديِنَةَ فَاشتَكَيتُ حين قَدَمتُ شَهراً وَالنَّاسُ يُفيضُونَ في قَولِ أصحَابِ الإفکِ لَا أَشعُرُ بِشَيءٍ مِن ذلک و هو يَرِيبُني في وَجَعِي أنِّي لَاَأَعرفُ مِن رسول الله الَلُّطَفَ اَلذي کنت أَرَيً مِنه حين أَشتِکي إنما يَدخُلُ عَلَيَّ رسول الله فَيُسَلِّمُ ثُمَّ يَقولَ کَيفَ تِيکُم ثُمَّ يَنصَرِفُ فَذَلِکَ يَريبُني ولا أَشعُرُ بِالشَّرِّ حتي خَرَجتُ حين نَقَهتُ فَخَرَجتُ مَع اُمِّ مِسطَحٍ ... فقالت تَعَسَ مِسطًحٌ فقلت لها بِئَسَ ما قُلتِ أَتَسُبِّينَ رَجُلاً شَهِدَ بَدراً فقالت أَي هَنتَاه أولم تَسمَعِي ما قال قالت وَ قُلتُ و ما قالَ فَأَخبَرتَني بَقَول أهلِ الإفکِ قالت فَازدَدتُ مَرَضاً علي مَرَضيِ فلما رَجَعتُ إلي بَيتي دخل عَلَيَّ رسولَ اللهَ فَسَلِّمَ ثُمَّ قال کَيفَ تيکُم فقلت له أَتَاذَنُ لي أَن آتِيَ أَبَوَيَّ قالت وَ اُريدُ أَن استيقن الخَبَرَ من قِبَلِهِمَا قالت فَأَذَنَ لي رسول اللهِ فقلت لاُمِّي يا اُمَّتَاهُ مَاذَا يَتَحَدَّثُ الناس قالت يا بُنَيِّةُ هَوِّنِي عَلَيکِ فَوَاللهِ لَقَلَّمَا کانت امرَأةٌ قَطُّ وَضِيئةً عِندَ رَجُل يُحِبُّهَا لَها ضَرَائرُ إلا أکثرن عليها قالتَ فقلت سّبحَانَ الله أو لقد تَحَدَّثَ النّاسِ بهذا قالَت فبَکَيتُ تِلکَ الَّليلَةَ حتي أٌصبَحتُ لَا يَرقَاُ لي دَمعٌ وَلَا أَکتَحِلُ بِنَومٍ ثُمَّ أَصبَحتُ أبکي قالت وَ دَعَا رسول الله عَلِيَّ بن أبي طالِب وَ أسَامَةُ أَهلَکَ ولا نَعلَمُ إلَا خَيراً وَ أَمَّا عَلِيٌّ فَقَال يا رَسولَ اللهِ بَرِيرَةَ فقال أَي بَريرَةُ هل رَأَيتَ مِن شَيء يَرِيبُک قالت له بَريرَةُ وَ الَّذِي بَعَثَک بِالحَقِّ ما رأيت عليها أَمراً قَطُّ أَغمِصُهُ أکثر من أنهًا جَارِيَةٌ حَدِيِثَةُ السِّنِّ تَنَامُ عن عَجِينِ أهلِهَا فَتَأتِي الدَّاجِنُ فَتَأکُلُهُ قالت فَقَام رسول الله مِن يَومِهِ فَاستَعذَرَ مِن عبدِاللهِ بنِ أبَيًّ و هو علي المِنبَرِ فقال يا مَعشَرَ المُسلِمينَ مِن يَعذِرُني مِن رَجُل قد بَلَغَني عنه أَذَاهُ في أَهلي واله ما عَلَمتُ علي أهلِي إلا خَيرَاً وَ لَقَد ذَکَروا رَجُلاً ما عَلِمتُ عَلَيه إلا خيراً و ما يَدخُلُ علي أهلِي إلا مَعِي قالت فَقَامَ سَعدُ بن مُعَاذٍ أَخُو بَني عبد الأشهَلِ فقال أنا يا رَسُول الله أعذرُکَ فَإن کانَ من الأوسِ ضَرَبتُ عُنُقَهُ وَ إن کان من إخوَانِنا من الخَزرَجِ أَمَرتَنَا فَفَعَلنَا أَمرَکَ قالَت فَقَامَ رَجُلٌ من الخَزرَجِ وَ کَانَت اُمُّ حَسَّانَ بِنتَ عَمَّه من فَخِذِهِ و هو سَعدُ بن عُّبَادَةَ و هُوَ سَيِّدُ الخَزرَجِ قالت و کان قبل ذلک رَجُلاً صُالحاً وَلَکِن احتَمَلَتهُ الحَميَّةُ فقال لِسَعدٍ کَذَبتَ لَعَمرُ الله لَا تقتُلُهُ ولا تَقدِرُ علي قَتلهِ وَ لَو کان مِن رَهطِکَ ما أَحبَبتَ أَن يُقتَلَ فَقَامَ اُسَيدُ بن حُضَيرٍ و هو بن عَمِّ سَعد فقال لَسَعدِ بن عّبَادَةِ کَذَبتَ لَعَمرُ الله لَنَقتُلَنَّهُ فإنَّکَ مُنافِقٌ تَجَادِلُ عن المُنافقينَ قالتً فَثَارِ الحَيَّانِ الأوسُ وَ الخَزرَجُ حتي هَمُّوا أَن يقتَتَلُوا وَ رَسُولُ الله قَائِمٌ علي المَنبَرِ قالت فلم يَزَل رسول الله يُخَفِّضُهُم حتي سَکَتُوا وَ سَکَتَ قالت فَبَکَيتُ يَومي ذلکَ کُلِّهُ لَا يَرقَاُ لي دَمعٌ و لا أَکتَحِلُ بِنَومٍ قالت وَ أَصبَحَ أَبَوَايَ عِندِي وقَد بَکَيتُ لَيلَتَيِنَ وَ يَوماً لآ يَرقاُ لي دَمعٌ ولا أَکتَحِلُ بِنَومِ حتيِ إني لَأَظَنُّ أنُّ البُکَاءَ فَالِقٌ کَبدِي فَبَينَا أَبَوَايَ جَالِسَانِ عندِي و أنا أَبکِي فَاستَأذَنَت عَلَيِّ امرَأَةٌ مِن الأنصَارِ فأَذِنتُ لَها فَجَلَسَت تَبکِي مَعِي قَالَت فَبَينَاَ نَحنُ عليِ ذلک دخلِ رسول اللهِ عَلَينَا فَسَلِّمَ ثُمُّ جَلَسَ قالت و لم يَجلِس عِندي مُنذُ قيلَ ما قِيلَ قَبلَهَا وقد لَبِثَ شَهراً لَا يُوحِيَ إليه في شَأنِي بِشَيِء قالت فَتَشَهَّدَ رَسول الله حين جَلَسَ ثُمَّ قال أَمَّا بَعدُ يا عَائِشَةُ إنه بَلَغَنِي عَنکِ کَذَا وَ کَذَا فَإن کُنتِ بَرِيئَةً فَسُيُبَرُئُکَ الله وَ إِن کُنتِ ألممتِ بِذَنبٍ فَاستَغفِرِي اللهَ وَ تُوبِيِ إلَيهِ فإن العَبدَ إذا اَعتَرَفَ ثُمَّ تَابَ تابَ الله عليه قَالت فلَمّا قًضِيَ رسول اللهِ مَقَالَتَهُ قَلَصَ دَمعي حتي ما اُحِسُّ منه قَطرَةً فقلت لِأَبِي أَجِب رَسُولَ الله فيمَا قَال فقال أبي و الله ما أَدرِي ما أَقُولُ لِرَسُولِ الله فقَلت لِأمِّي أجيبِي رَسُول الله فيما قَال قالت اُمَّي والله ما أدري ما أَقُولُ لِرَسُولِ الله فقَلت و أنا جَارِيَةً حَدِيثَةُ السِّنِّ لًا أَقرَاُ من القُرآن کَثيراً إني والله لقد عَلِمتُ لَقد سَمِعتُم هذا الحديث حتي اَستَقَرَّ في أَنفُسِکُم وَ صَدَّقتُم بِه فَلَئِن قلت لَکُم إني بَرِيئَةٌ لَا تصدقونني وَ لَئِن اعتَرَفتُ لَکُم بِأَمرٍ وَاللهُ يَعلَمُ أنِّي منه بَريئةٌ لَتُصَدِّقُنِّي فوالله لَا أَجَدُلي وَلَکُم مَثَلاً إلا أَبَا يُوسُفَ حين قالً: ( فَصَبرٌ جَميلٌ وَاللهُ المُستَعَانُ علي ما تَصِفُونَ )... وَ أَنزَلَ الله تَعَالَي: ( إِنَّ الَّذِينَ جاؤوا بِالإفکِ عُصبَةٌ مِنکُم )...
عايشه گويد: در يکي از جنگ ها همراه پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم بودم که در بازگشت از کاروان عقب ماندم،... سپس به همراهي صفوان به کاروان ملحق شدم... و اين موجب شد تا عبدالله بن ابي سلول ما را به تهمتي بزرگ متهم کند. وارد مدينه شديم. مردم در پيرامون آن تهمت سخن مي گفتند، امّا من غافل بودم. زماني که وارد مدينه شديم يک ماه در بستر بيماري افتادم. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در اين يک ماه به من بي اعتناء بود، اين بي اعتنائي مرا رنج مي داد. تنها گاه مي آمد، سلام مي کرد و مي فرمود: « کيف تيکم » جريان شما چه بود؟ و بعد از گفتن اين سخن باز مي گشت. اين سخن پيامبر، مرا بيشتر نگران مي ساخت. امّا نمي دانستم چه نسبت زشتي به من داده اند. شبي در مسير، مادر مسطح گفت: هلاک باد مسطح، گفتم: چه سخن بدي گفتي، آيا مردي را که در جنگ بدر شرکت داشته دشنام مي دهي؟ مادر مسطح گفت: آيا ساده و بي اهميت مي انگاري يا نشنيده اي؟ گفتم: مگر چه گفته اند؟ گفت: تهمت ناروايي به تو روا داشته اند. در آن هنگام بود که او موضوع را با من در ميان گذارد. با شنيدن اين خبر، مرضم شدت يافت، به خانه بازگشتم، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمد، آن کنايه هميشگي را تکرار کرد و فرمود: « کيف تيکم؟؛ ماجراي شما چه بود؟ » من هم به همين سبب اجازه گرفتم به خانه پدر و مادرم بروم، حضرت اجازه داد و من رفتم و به مادرم گفتم: مردم چه مي گويند؟ مادرم گفت: نگران مباش، زني را که شوهرش او را دوست دارد ، هووهايش به او زياد تهمت مي زنند. شب تا صبح گريه کردم، اشکم خشک نمي شد، لحظه اي به خواب نرفتم. صبح شد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم علي بن ابي طالب و اسامة بن زيد را طلبيد، تا در مورد طلاق من، با آنان مشورت کند، اسامة بن زيد، بر اساس شناختي که نسبت به منزه بودن خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و محبتي که به آنها داشت، گفت: يا رسول الله! خانواده توست، ما جز خوبي چيزي نمي دانيم، اما علي بن ابي طالب عليه السلام گفت: خدا بر تو تنگ نگرفته، زن زياد است، اگر از خادمه بپرسي راستش را مي گويد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، بريره را طلب کرد و فرمود: آيا چيز مشکوکي ديده اي؟ بريره گفت: نه، آن روز تا شب، و شب بعد تا صبح گريه کردم و نخوابيدم و پدر و مادرم نزد من بودند. دو شبانه روز به طور مدام گريسته و نمي خوابيدم، چنان که نزديک بود جگرم از گريه منفجر گردد، ما به اين حال بوديم که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وارد شد. سلام کرد و نشست، حضرت از وقتي که اين سخن درباره من گفته شده بود، کنار من ننشسته بود و اين ماجرا يک ماه به طول انجاميد.
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم چون نشست فرمود: اي عايشه! درباره تو چنين و چنان به من رسيده است، اگر تو از آن منزهي، خدا بر پاکي تو گواهي خواهد داد و اگر اين گناه را مرتکب شدي، استغفار و توبه کن. چون بنده اگر به گناهش اعتراف کرده، سپس توبه نمايد، خداوند توبه اش را مي پذيرد. چون پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم چنين فرمود: اشکم سيل وار جاري شد، به پدرم (ابوبکر ) گفتم: جواب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را بده، پدرم گفت: نمي دانم چه بگويم! به مادرم گفتم: جواب بده، گفت: نمي دانم چه بگويم! من گفتم: دختري کم سن و سالم، چندان قرآن نمي دانم، همين قدر مي دانم که اين تهمت را شنيده، در نفس شما جاي گرفته و آن را تصديق کرده ايد، اگر بگويم: من مرتکب اين گناه نشده ام شما باور نکرده و مرا تصديق نخواهيد کرد، امّا اگر بگويم: من اين گناه را مرتکب شده ام و حال آن که منزهم، مرا تصديق مي کنيد.
هيچ مثالي را براي شما نمي يابم جز کلام پدر يوسف که فرمود: ( فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ ). ( من صبر جميل و شکيبايي خالي از ناسپاسي خواهم داشت و در برابر آنچه مي گوييد، از خداوند ياري مي طلبم!» ) [ سوره يوسف / 18] آن گاه آيات سوره نور نازل شد: ( إِنَّ الَّذِينَ جَاؤُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِّنكُمْ ) ( مسلّماً کساني که آن تهمت عظيم را عنوان کردند گروهي ( توطئه گر ) از شما بودند ) [ سوره نور/ 11 ] تا ده آيه نازل شد...
الجامع الصحيح المختصر ( صحيح البخاري )، ج 4، ص 1517، کِتَاب المَغَازي، حديث 3910، باب 31، بشاب غَزوَةِ أَنمَارٍ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل إبو عبدالله البخاري الجعفي، الوفاة: 256، دار النشر: دارابن کثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا.
صحيح مسلم، ج 4، ص 2129، حديث 2770، کِتَاب التَّوبَةِ، باب في حديث الإفکِ، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبوالحسين القشيري النيسابوري، الوفاة: 261، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبدالباقي.
8. وَ قَالَت عَائِشَةُ لَدَدنَاهُ في مَرَضِه فَجَعَلَ يُشيِرُ إِلَينَا أَن لَا تَلُدُّوني فَقُلنا کَرَاهِيَةُ المَريضِ لِلدَّوَاء فلمّا أَفَاقَ قال أَلَم أَنهَکُم أَن تَلُدُّوني قُلنَا کَرَاهِيَةَ المَريضِ لِلدَّوَاءِ فقال لَا يَبقَي في البَيتِ أَحَدُ إلا لُدَّ وأنا أَنظُرُ إلا العَبَّاسَ فإنه لَم يَشهَدکُم.
الجامع الصحيح المختصر ( صحيح البخاري ) ، ج 5، ص 120، حديث 5382، کتَاب الطِّبِّ، بَاب اللَّدِودِ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن کثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا.
علماي اسلام در اين باره که پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم چگونه از دنيا رفت، ديدگاه هاي گوناگوني دارند؛ بسياري از علماي شيعه و سني معتقدند که آن حضرت را مسموم کردند و همين سم در بدن آن حضرت اثر کرده و او را به شهادت رسانده است.
حاکم نيشابوري دانشمند بزرگ اهل سنت در کتاب المستدرک علي الصحيحين مي نويسد:
والله لقد سم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و سم أبوبکر الصديق و قتل عمر بن الخطاب صبرا و قتل عثمان بن عفان صبرا و قتل علي بن أبي طالب صبرا و سم الحسن بن علي و قتل الحسين بن علي صبرا رضي الله عنهم فما نرجو بعدهم.
به خدا قسم رسول خدا و ابوبکر با سمّ کشته شدند. عمر، عثمان و علي بن ابي طالب با شمشير کشته شدند و حسن بن علي با سم و حسين بن علي با شمشير کشته شد.
المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص 61، 4395، اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم النيسابوري، الوفاة: 405 هـ ، دار النشر: دار الکتب العلمية - بيروت - 1411 هـ - 1990 م، الطبعة: الأولي، تحقيق: مصطفي عبدالقادر عطا.
و باز در روايت ديگر نقل مي کند:
ماذا يتوقع من هذه الدنيا الدنية و قد سم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و سم أبوبکر الصديق و قتل عمر بن الخطاب حتف أنفه و کذلک قتل عثمان و علي و سم الحسن و قتل الحسين حتف أنفه.
از اين دنياي پست چه توقعي داريد؟ در حالي که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و ابوبکر مسموم شدند، عمر به خطاب، عثمان و علي عليه السلام کشته شدند. حسن عليه السلام مسموم شد و حسين عليه السلام ناگهاني کشته شد.
المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص 67، حديث 4412، الحاکم النيسابوري، اسم المؤلف: محمد بن عبدالله ابو عبدالله الحاکم النيسابوي، الوفاة 405 هـ ، دار النشر: دار الکتب العلمية - بيروت - 1411 هـ - 1990 م، الطبعة: الأولي، تحقيق: مصطفي عبدالقادر عطا.
همچنين بسياري از بزرگان اهل سنت همين مطلب را از عبدالله بن مسعود نقل کرده اند:
عن عبدالله قال لأَن أَحلِفَ تِسعاً ان رَسُولَ الله صلي الله عليه و آله و سلم قُتِلَ قَتلاً أَحَبُّ الي من أَن أَحلِفَ وَاحِدَةٌ انه لَم يُقتَل وَذَلِکَ بِأَنّش اللهَ جَعَلَهُ نَبِيّاً وَاتَّخَذَهُ شَهِيداً.
از عبدالله بن مسعود روايت شده است: اگر 9 بار قسم بخورم که رسول خدا کشته شده برايم بهتر از آن است که يک بار قسم بخورم که وي کشته نشده است؛ زيرا خداوند او را پيامبر و شهيد قرار داده است.
مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 1، ص 408، حديث 3873، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني، الوفاة: 241، دار النشر: مؤسسة قرطبة - مصر.
الطبقات الکبري، ج 2، ص 201، باب ذکر ما سم به رسول الله، اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري، الوفاة: 230، دار النشر: دار صادر - بيروت.
المصنف، ج 5، ص 269، حديث 9571، اسم المؤلف: أبوبکر عبدالرزاق بن همان الصنعاني، الوفاة: 211، دارالنشر، المکتب الإسلامي - بيروت - 1403، الطبعة: الثانية، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي.
هيثمي بعد از نقل اين روايت مي گويد:
رواه أحمد و رجاله رجال الصحيح.
احمد آن را نقل کرده و راويان آن، راويان صحيح بخاري هستند.
مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 8، ص 5، باب منه في الدجال، اسم المؤلف: علي بن أبي بکر الهيثمي، الوفاة: 807، دار النشر، دار الريان للتراث / دار الکتاب العربي - القاهرة، بيروت - 1407.
حاکم نيشابوري بعد از نقل اين روايت مي گويد:
هذا حديث صحيح علي شرط الشيخين و لم يخرجاه.
اين حديث طبق شرائطي که بخاري و مسلم براي صحت روايت قائل هستند، صحيح است؛ ولي آن دو نقل نکرده اند.
المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص 60، حدث 4394، اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم النيسابوري، الوفاة، 405هـ، دار النشر: دار الکتب العلمية - بيروت - 1411 هـ - 1990 م، الطبعة: الأوي، تحقيق: مصطفي عبدالقادر عطا.
و از علماي شيعه، شيخ مفيد رحمه الله مي نويسد:
رسول الله صلي الله عليه و آله محمد بن عبدالله ... و قبض بالمدينة مسموما يوم الاثنين لليلتين بقيتا من صفر... .
رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در روز دوشنبه 28 صفر در مدينه در حالي که مسموم شده بود، از دنيا رفت.
المقنعة، ص 456، اشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبدالله العکبري البغدادي ( متوفاي 413 هـ )، تحقيق و نشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين - قم، الطبعة: الثانية، 1410 هـ.
شيخ طوسي رحمه الله در کتاب تهذيب الأحکام مي نويسد:
محمد بن عبدالله ... و قبض بالمدينة مسموما يوما الاثنين لليلتين بقيتا من صفر سنة عشرة من الهجرة.
محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم... در روز دوشنبه 28 صفر سال دهم هجري در حالي از دنيا رفت که مسموم شده بود.
تهذيب الأحکام، ج 6، ص 2، الشيخ ابوجعفر محمد بن الحسن بن علي بن الحسن الطوسي، ( متوفاي 460 هـ )، تحقيق: السيد حسن الموسوي الخرسان، ناشر: دار الکتب الإسلامية - طهران، الطبعة الرابعة، 1365 ش.
و نيز علامه حلي رحمه الله در تحرير الأحکام مي گويد:
محمد بن عبدالله... و قبض بالمدينة مسموما يوم الاثنين لليلتين بقينا من صفر سنة عشرين من الهجرة.
محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم ... در روز دوشنبه 28 صفر سال دهم هجري در حالي از دنيا رفت که مسموم شده بود.
تحرير الأحکام، ج 2، ص 118، جمال الدين أبو منصور الحسن بن يوسف بن المطهر الحلي الأسدي، ( متوفاي 726هـ )، تحقيق: الشيخ إبراهيم البهادري، ناشر: مؤسسة الإمام الصادق - قم، الطبعة: الأولي، 1420 هـ
اما اين که چه کسي و در چه زماني آن حضرت را سمّ داده است، همانند بسياري ديگر از زواياي زندگي آن حضرت براي ما روشن نيست.
امّا محمد بن اسماعيل بخاري در صحيحش مي نويسد:
قالت عَائِشَةُ رضيِ الله عنها کان النبي صلي الله عليه و آله و سلم يقول فيِ مَرَضِه الذي مَات فيه يا عَائِشَةُ ما أَزَالُ أَجِدُ أَلَمَ الطَّعَامِ الذي أَکَلتُ بِخَيبَرَ فَهَذژا أَوَ انُ وَجَدتُ اِنقِطَاعَ أَبهَرِي من ذلک السُّمِّ.
عايشه مي گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در بيماري خود - که در آن از دنيا رفتند - مي فرمودند تاکنون درد غذايي را که در خيبر خوردم احساس مي کنم و اکنون احساس کردم شريان هاي قلبم از آن پاره شده است.
الجامع الصحيح المختصر ( صحيح البخاري )، ج 4، ص 1611، حديث 4165، کِتَاب المَغَازِي، باب 78، بَابَ مَرَضِ النبي وَوَفَاتِهِ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن کثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا.
ولي برخي گفته اند: چنين مطلبي بعيد است که سمّي پس از چهار سال اثر کند، ضمن اين که پيامبر اسلام قبل از خوردن آن سم در جنگ خيبر از مسموم بودن گوشت گوسفند آگاه شد و از خوردن دست کشيد؛ چنانچه ابن کثير دمشقي مي نويسد:
وفي صحيح البخاري « عن ابن مسعود قال: لقد کنا نسمع تسبيح الطعام و هو يؤکل » يعني بين يدي النبي و کلمه ذراع الشاة المسمومة و أعلمه بما فيه من السم.
« در صحيح بخاري از ابن مسعود نقل شده است که مي گفت: « ما صداي تسبيح گفتن غذا را هنگامي که رسول خدا از آن تناول مي فرمود، مي شنيديم ». يعني گوشت سردست مسموم در جلوي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با حضرت سخن گفت و ايشان را از سمي بودن خود مطلع کرد. »
البداية و النهاية، ج 6، ص 286، اسم المؤلف: إسماعيل بن عمر بن کثير القرشي أبو الفداء الوفاة: 774، دار النشر: بيروت.
در نتيجه اين که چه کسي پيامبر را سمّ داده و اين سمّ در چه زماني بوده است، براي ما به صورت دقيق روشن نيست ولي از طرف ديگر مي بينيم محمد بن اسماعيل بخاري، مسلم نيشابوري و بسياري ديگر از بزرگان اهل سنت نوشته اند:
قالت عَائِشَةُ لَدَدنَاهُ في مَرَضِهِ فَجَعَلَ يُشيرُ إِلَينَا أَن لَا تَلُدُّوني فَقُلنَا کَرَاهِيَةُ المَريضِ لِلدَّوَاءِ فَلما أَفَاقَ قال أَلَم أَنهَکُم أَن تَلُدُّوني قُلنَا کَرَاهِيَةَ المَرِيضِ لِلدَّوَاءِ فقال لَا يَبقَي أَحَدٌ فِي البَيتِ إلا لُدَّ وأنا أَنظُرُ إلا العَبَّاسَ فإنَه لم يَشهَدکُم.
عايشه گفته است در روزهاي آخر حيات پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و در بستر بيماري به زور در دهان آن حضرت، دوايي ريختيم، حضرت با اشاره به ما فهماند که به من دوا نخورانيد، ما گفتيم: اين خودداري پيامبر به خاطر آن است که مريض از دوا بدش مي آيد و وقتي حضرت به هوش آمد، فرمود: آيا من شما را از اين کار نهي نکردم؟ به جز عبّاس که شاهد ماجرا نبوده بايد جلوي چشمان من به دهان همه آنان که در اين خانه هستند از همان دعوا ريخته شود.
الجامع الصحيح المختصر ( صحيح البخاري )، ج 5، ص 120، حديث 5382، کِتَاب الطِّبِّ، بَاب اللَّدُودِ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن کثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا.
همچنين: صحيح البخاري، ج 4، ص 1618، حديث 4189، کِتَاب المَغَازِي، بَاب مَرَضِ النبي وَ وَفَاتِه؛ ج 5، ص 2159، حديث 5382، کِتَاب الدِّيَاتِ، بَاب القِصَاصِ بين الرِّجَالِ وَالنِّساء في الجِرَاحَاتِ؛ ج 6، ص 2527، حديث 6501، بَاب إذا أَصَابَ قَومٌ من رَجُلٍ هَل يُعَاقِبُ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن کثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 1733، حديث 2213، کِتَاب السَّلَامِ، بَاب کَرَاهَةِ التَّدَاوِي بِاللَّدودِ، النيسابوري القشيري، ابوالحسين مسلم بن الحجاج ( متوفاي 261 هـ)، تحقيق: محمد فؤاد عبدالباقي. ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
نکته جالب توجه اين است که بخاري حديث مسموميت به واسطه نوشاندن دارويي که مورد رضايت حضرت نبود را در کتاب ديات و در باب قصاص نيز نقل کرده است.
ابن حجر عسقلاني در شرح اين روايت مي نويسد:
« قوله لددناه » أي جعلنا في جانب فمه دواه بغير اختياره و هذا هو اللدود.
اين که گفته: « لددنا » يعني اين که ما در دهان آن حضرت بدون اين که اختياري داشته باشد ( بازور ) دوا ريختيم.
در اين جا چند سؤال از علماي اهل سنت مطرح است که لازم است آنان پاسخگو باشند:
1- چرا عايشه و کساني که در آنجا حضور داشتند، حرف پيامبر را گوش نکردند و علي رغم نهي آن حضرت، دارو را با زور در حلق آن حضرت ريختند؟ مگر نه اين که قرآن کريم مي فرمايد:
( وَ مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا ) ( سوره حشر، آيه 7 )
هر دستوري که رسول به شما داد اطاعت و از هر گناهي نهيتان فرمود آن را ترک کنيد.
2- چرا عايشه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم را با ديگر مريض ها يکسان مي بيند؟ مگر نه اين که خداوند مي فرمايد:
( وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى ) ( سوره نجم، آيه 3 و 4 )
هرگز از روي هوي و هوس سخن نمي گويد و آنچه مي گويد چيزي جز وحيي که به وي مي شود نيست.
3- چرا عايشه فکر مي کند که هر مريضي حتي پيامبر، خوردن دوا را دوست ندارد؟
آيا - نغوذ بالله - پيامبر اسلام به اندازه اطرافيان خود درک نمي کرد که چه چيز براي او خوب است و چه چيزي بد؟ يا اين که اطرافيان مي خواستند با انجام اين عمل، همان سخن افرادي را تکرار کنند که به هنگام درخواست قلم و کاغذ به پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم نسبت هذيان دادند؟
و از همه عجيب تر اين که نقل کرده اند: پيامبر اسلام بعد از اين که به هوش آمد، دستور داد به همه آنها که به زور به حضرت دوا داده بودند، از همان دعوا بخورانند غير از عمويش عباس. چرا پيامبر اسلام همه را مجازات مي کند؟ آيا به جز آن است که آن حضرت حاضران در آن مجلس را به سبب ظلمي که در حق او روا داشته اند سزاوار تقاص و مجازات مي بيند در حالي که قرآن کريم فرمود:
( وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ اُخري ) هيچ گنهکاري بار گناه ديگري را به دوش نمي کشد. ( سوره انعام، آيه 164؛ سوره اسراء، آيه 15؛ سوره فاطر، آيه 18؛ سوره زمر، آيه 7 ) آري اينجاست که بايد براي مظلوميت آقا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بيش از همه اشک ريخت که در ميان امت خود و حتي در خانه خود بيش از همه مظلوم بوده است.
9. اگر چه اهل سنّت اصرار دارند تا با استناد به خطبه 92 نهج البلاغه « دَعُوني وَالتمِسُوا غَيري؛ مرا رها کنيد و به سراغ ديگري برويد. » خلافت الاهيه اميرمؤمنان عليه السلام را منکر و با خطبه 228 « لله بلاد فلان...؛ خدا شهرهاي فلان را برکت دهد...» بهترين روابط ميان آن حضرت و خلفاي قبل آن حضرت را اثبات کنند، و اين در حالي است که آنان براي اثبات ادّعاي خود نه تنها دليلي ندارند، بلکه نهج البلاغه مملو است از جملات بسيار محکم و مستندي که خلاف ادعاي آنان را ثابت کرده و به وقوع ظلم در حق حضرت و غصب خلافت وي اشاره دارد که به عنوان نمونه به مواردي اشاره مي کنيم:
1- ولايت و خلافت ويژه آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم:
بعد از آن که صحابه رسول خدا بر عثمان شوريده و او را کشتند و با امير مؤمنان عليه السلام بيعت کردند، حضرت خطبه خواند و در بخشي از آن فرمودند:
لا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّد مِن هَذِهِ الاُمَّةِ أَحَدٌ... وَ لَهُم خَصَائِصُ حَقِّ الوِلايَةِ وَ فِيهِمُ الوَصِيِّةُ وَالوِرَاثَةُ.
کسي را با خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نمي شود مقايسه کرد، ولايت حق مسلم آل محمد است و همانان وصي و وارث پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هستند.
نهج البلاغة عبده، ج1، ص 30 - نهج البلاغة صبحي الصالح، الخطبة 2، ص 47 - شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج 1، ص 139 - ينابيع المودة، قندوزي حنفي، ج 3، ص 449.
2- رسيدن حق به حقدار با خلافت حضرت:
الآنَ إِذ رَجَعَ الحَقُّ إِلَي أَهلِهِ وَ نُقِلَ إِلَي مُنتَقَلِهِ.
و هم اکنون با قبول ولايت من، حق به حقدار رسيد و حقيقت به جايگاه اصلي خود منتقل گشت.
نهج البلاغة عبده، ج 1، ص 30 - نهج البلاغة صبحي الصالح، الخطبة 2 ، ص 47 - شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج 1، ص 139 - ينابيع المودة، قندوزي حنفي، ج 3، ص 449.
3- خلافت، حق مسلم اميرمؤمنان عليه السلام:
آن حضرت در خطبه 6 نهج البلاغه مي فرمايد:
فَوَاللهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي، مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ، مُنْذُ قَبَضَ اللهُ نَبِيَّهُ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ حَتَّي يَوْمِ النَّاسِ هذَا
به خدا سوگند از زمان قبضه روح گرديدن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تاکنون از حقّم محروم مانده و مورد ظلم و ستم قرار گرفته ام.
نهج البلاغة، خطب الإمام علي عليه السلام، خطبه 6، ج 1، ص 42.
4- غصب خلافت از سوي ديگران:
روايات بسياري از زبان آن حضرت وجود دارد که حضرت مي فرمايد: « خلافت را از من غصب کردند » به عنوان مثال در نامه اي به برادرش عقيل مي نويسد:
قَد أَجمَعُوا عَلَي حَرِبي کَإِجمَاعِهِم عَلَي حَرب رَسُولِ الله صلي الله عليه و آله و سلم قَبلِي فَجَزَت قُرَيشاً عَنِّي الجَوَازِي فَقَد قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلطَانَ ابنِ اُمِّي.
همانا آنان ( قريش ) در جنگ با من متّحد شدند آن گونه که پيش از من در نبرد با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هماهنگ بودند، خدا قريش را به کيفر زشتي هايشان عذاب کند، آنها پيوند خويشاوندي مرا بُريدند و حکومت فرزند مادرم ( پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ) را از من ربودند.
نهج البلاغة، خطب الإمام علي عليه السلام، ج 3، ص 61.
و در روايت ديگر مي فرمايد:
اللَّهُمَّ إِنِّي أَستَعديکَ عَلَي قُرَيش وَ مَن أَعَانَهُم فَإِنَّهُم قَطَعوا رَحِمّي وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنزِلَتيَ وَ أَجمَعُوا عَلَي مُنَازَعَتِي أَمراً هُوَلي.
بار خدايا از قريش و تمامي کساني که ياريشان کردند به پيشگاه تو شکايت مي کنم، زيرا قريش پيوند خويشاوندي مرا قطع کرده، مقام و منزلت بزرگ ما کوچک شمرده و در ربودن حقي که براي من بود، با يکديگر هم داستان شدند.
نهج البلاغة، خطب الإمام علي عليه السلام، خطبه 172، ج 2، ص 202 - شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج4، ص 104.
5- تعجب اميرمؤمنان عليه السلام از روي گرداني مردم:
آن حضرت در نامه اي به مردم مصر مي نويسد:
فَوَاللهِ مَا کشانَ يُلقَي فِي رُوعي وَ لا يَخطُرُ بِبَالِي أنّش العَرَبَ تُزعِجُ هَذَا الأَمرَ مِن بَعدِهِ ص عَن أَهلِ بَيتِه وَ لَا أَنَّهُم مُنحُّوهُ عَنِّي مِن بَعدِهِ فَمَا رَاعَني إلّا انثَيالُ النَّاسِ عَلَي فُلَان يُبَايِعُونَهُ فَأَمسَکتُ يَدِي حَتّي رَأَيتُ رَاجِعَةً النَّاسِ قَد رَجَعَت عَنِ الإِسلَامِ يَدعُونَ إِلَي مَحقَ دَينِ مُحَمَّد ص فَخَشيتُ إِن لَم أَنصَرُ الإِسلَامش وَ أَهلَهُ أن أَرَي فيه ثَلماً أَو هَدماً تَکُونُ المُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعظَمَ مِن فَوت وَلَا يَتکُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّام قَلَائِلَ يَزُوُلُ مِنهَا مَا کَانَ کَمَا يَزُولُ السِّرَابُ أو کَمَا يَتَقَشَّعُ السِّحَابُ فَنَهَضتُ فِي تِلَکَ الأَحدَاثِ حَتِّي زَاحَ البَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطمأَنّ الدِّينُ وَ تَنَهنَهَ.
به خدا سوگند باور نمي کردم و به ذهنم خطور نمي کرد که ملت عرب اين چنين به توصيه هاي رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم پشت پا زده و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد، تنها نگراني من، روي آوردن بدون حساب مردم به طرف ابوبکر بود، ولي من زير بار چنين بيعتي که شاخصه هاي ديني نداشت نرفتم تا آنجا که ديدم گروهي، از اسلام برگشته و براي نابودي دين محمد صلي الله عليه و آله و سلم کمر همت بسته اند و ترسيدم اگر به ياري اسلام و مسلمانان برنخيزم، بايد شاهد رخنه جبران ناپذيري در دين باشم و يا نابودي آن را نظاره کنم که اين مصيبت بر من دشوارتر از رها کردن حکومت بر شماست که کالاي چند روزه دنياست و به زودي ايّام آن مي گذرد، چنان که سراب ناپديد شود و يا چونان پاره هاي ابر که زود پراکنده مي گردد. در ميان آن همه آشوب و غوغا به پا خواستم تا آن که باطل از ميان رفت و دين استقرار يافته و آرام شد.
نهج البلاغة، نامه شماره 62، کتابه إلي أهل مصر مع مالک الأشتر لمّا ولاه إمارتها شرح نهج البلاغه، ابن أبي الحديد، ج 6، ص 95 و ج 17، ص 151 - الإمامة والسياسة، ابن قتيبه الدينوري، ج 1، ص 133، بتحقيق الدکتور طه الزيني، ط مؤسسة الحلبي القاهرة.
6- آگاهي ابوبکر به حقانيت اميرمؤمنان عليه السلام در خلافت:
أَمَا وَ الله لَقَد تَقَمَّصهَا فُلانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعلَمُ أَنَّ مَحَلّي مِنهَا مَحَلُّ القُطبِ مِنَ الَّرحَي يَنحَدِرُ عَنِّي السَّبيلُ وَ لا يَرقَي إِلًيِّ الطِّيرُ.
آگاه باشيد! به خدا سوگند ابوبکر، در حالي جامه خلافت را بر تن کرد که مي دانست، جايگاه من در حکومت اسلامي، همچون محور سنگ هاي آسياب است ( که بدون آن آسياب حرکت نمي کند ) او مي دانست که سيل علوم از دامن کوهسار من جاري است و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلنداي ارزش من نتوانند پرواز کرد.
نهج البلاغة - خطب الإمام علي عليه السلام، خطبه 3، ج 1، ص 30.
7- سزاواري اميرمؤمنان عليه السلام به خلافت نسبت به ديگران:
و من خطبة له ( عليه السلام ) لما عزموا علي بيعة عثمان:
لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّي أَحَقُّ بِهَا مِنْ غَيْرِي، وَ وَاللهِ لَأُسْلِمَنَّ مَاسَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِينَ، وَلَمْ يَکُنْ فِيهِا جَوْرٌ إِلاَّ عَلَيَّ خَاصَّةً، الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذلِکَ وَفَضْلِهِ، وَزُهْداً فِيَما تَنافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.
از سخنان آن حضرت زماني که مردم با عثمان بيعت نمودند:
همانا مي دانيد که سزاوارتر از ديگران به خلافت من هستم، سوگند به خدا! به آن چه انجام داده ايد گردن مي نهم تا هنگامي که اوضاع مسلمانان رو به راه باشد و از هم نپاشد و جز من به ديگري ستم نشود و پاداش اين گذشت، سکوت و فضيلت را از خدا انتظار دارم و از آن همه زر و زيوري که به دنبال آن حرکت مي کنيد پرهيز مي کنم.
نهج البلاغة، خطب الإمام علي عليه السلام ، ج 1، ص 124.
8- اعتراض اميرمؤمنان عليه السلام به انصار و قريش پس از سقيفه:
و من کلام له ( عليه السلام ) قالوا لمّا انتهت إلي أميرالمؤمنين عليه السلام أنباء السقيفة بعد وفاة رسول الله صلي الله عليه وآله، قال عليه السلام: ما قالت الانصار؟ قالوا قالت منا أمير و منکم أمير قال عليه السلام:
فَهَلاَّ احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ بِأَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَصَّي بِأَنْ يُحْسَنَ إِلَي مُحْسِنِهمْ، وَ يُتَجَاوَزَ عَنْ مُسِيئِهِمْ قالوا: وما في هذا من الحجّة عليهم فقال عليه السلام: لَوْ کَانَتِ الْإِمَامَةُ فِيهِمْ لَمْ تَکُنِ الْوَصِيَّةُ بِهِمْ. ثم قال عليه السلام فَمَاذَا قَالَتْ قُرَيْشٌ قالوا احتجت بأَنها شجرة الرسول صلي الله عليه وآله. فقال عليه السلام: احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ، وَأَضَاعُوا الَّثمَرَةَ.
از سخنان آن حضرت زماني که ماجراي سقيفه را به وي خبر دادند که حضرت پرسيد: انصار چه گفتند؟ پاسخ دادند انصار گفتند: زمامداري از ما و رهبري از شما مهاجرين انتخاب گردد. امام فرمود:
چرا با آنها به اين سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم استدلال نکرديد که حضرت درباره انصار سفارش فرمود: با نيکان آنها به نيکي رفتار کنيد و از بدکاران آنها درگذريد! پرسيدند چگونه اين حديث، انصار را از زمامداري دور مي کند؟ حضرت پاسخ داد: اگر زمامداري و حکومت در آنان بود، سفارش کردن درباره آنها معنايي نداشت. حضرت پرسيدند: قريش در سقيفه چه گفتند؟ پاسخ دادند: قريش، مي گفتند « بِأَنَّهَا شَجَرَةُ الرَّسُولِ؛ ما از درخت رسالتيم. »
در اين هنگام حضرت فرمود: « إحْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ، وَأَضَاعُوا الَّثمَرَةَ؛ به درخت رسالت استدلال کردند، امّا ميوه اش را ضايع ساختند. »
نهج البلاغة، خطب الإمام علي عليه اسلام، ج 1، ص 116.
10- عن مَروَانَ بن الحَکَم قال شَهِدتُ عُثمَانَ وَعَليّاً رضي الله عنهما وَ عُثمَانُ يَنهَي عن المُتعَةِ وَ أَن يُجمَعَ بَينَهُمَا فلما رَأَي عَلِيٌّ أَهَلَّ بِهِمَا لَبَّيکَ بِعُمرَةٍ وَ حَجَّةٍ قال ما کنت لِأدَعَ سُنَّةَ النبي صلي الله عليه و آله و سلم لِقَولِ أَحَد.
الجامع الصحيح المختصر ( صحيح البخاري )، ج2 ، ص 567، حديث 1488، کتاب 32، کِتاب الحَجِّ، باب 33، بَاب التَّمَتُّعِ و الإِقرَانِ وَالإفرادِ بِالحَجِّ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن کثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق : د. مصطفي ديب البغا.
11. الجامع الصحيح المختصر ( صحيح البخاري )، ج2 ، ص 569، حديث 1494، کتاب 32، کِتاب الحَجِّ، باب 33، بَاب التَّمَتُّعِ و الإِقرَانِ وَالإفرادِ بِالحَجِّ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، الوفاة، 256، دار النشر: دار ابن کثير، اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق : د. مصطفي ديب البغا.
اختَلَفَ عَلِيٌّ وَ عُثمَانُ رَضيِ الله عنهما وَ هُمَا بِعُسفَانَ في المُتعَةِ فقال عَليُّ ما تُريدُ إلا أَن تَنهَي عن أمرِ فعَلَهُ النبي صلي الله عليه و آله و سلم فَلما رَأَي ذلک عَلِيٌّ أَهَلَّ بِهِمَا جميعاً.
12. با توجه به اين که برخي سعي نموده اند اين حديث را تضعيف کرده و يا آن را مجعول بدانند در اين مجال بحثي را به اختصار ارائه مي نماييم:
عن ابن عباس قال قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم : « أنا مدينة العلم و علي بابها فمن أراد العلم فليأته من بابه. »
ابن عباس گفته پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: من شهر علم هستم و علي عليه السلام دروازه آن، هر کس علم مي خواهد بايد از دروازه آن وارد شود.
المعجم الکبير، ج 11، ص 65، الطبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب ابوالقاسم ( متوفاي 360 هـ )، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مکتبة الزهراء، الموصل، الطبعة: الثانية، 1404 هـ.
أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 4، ص 109، الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي 630 هـ)، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1417 هـ - 1996 م.
تاريخ بغداد، ج 4، ص 348، البغدادي، أحمد بن علي ابوبکر الخطيب (متوفاي 463 هـ)، ناشر: دار الکتب العلمية – بيروت.
جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده)، ج1، ص 415، السيوطي، جلال الدين عبدالرحمن بن أبي بکر (متوفاي 911 هـ)، ناشر: دار الفکر للطباعة و النشر و التوزيع – بيروت، الطبعة الأولي، 1401 هـ - 1981 م.
حاکم نيشابوري نيز اين حديث را از اعمش نقل کرده است و آن را صحيح دانسته و گفته است:
هذا حديث صحيح الإسناد و لم يخرجاه.
اين حديث صحيح الاسناد است ولي شيخين ( بخاري و مسلم ) آن را نياورده اند.
المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص 137، محمد بن عبدالله ابوعبدالله الحاکم ( متوفاي 405 هـ )، تحقيق: مصطفي عبدالقادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1411 هـ - 1990 م.
همچنين حاکم نيشابوري همين حديث را با سند ديگر از ابن عباس نقل کرده و گفته است:
و لهذا الحديث شاهد من حديث سفيان الثوري بإسناد صحيح.
براي اين حديث، شاهدي از حديث سفيان ثوري با سند صحيح است.
المستدرک علي الصحيحين، ج 3، ص 137، محمد بن عبدالله ابوعبدالله الحاکم ( متوفاي 405 هـ )، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمية - بيروت، الطبعة: الإولي، 1411 هـ - 1990 م.
ابن حجر عسقلاني گفته است:
و هذا الحديث له طرق کثيرة في مستدرک الحاکم، أقل أحوالها أن يکون للحديث أصل، فلا ينبغي أن يطلق عليه بالوضع.
در مستدرک حاکم براي اين حديث، سندهاي زيادي است که کمترين حالات آن اين است که براي اين حديث اصل است؛ پس سزاوار نيست که آن را جعلي بدانيم.
لسان الميزان، ج 2، ص 22، العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل ( متوفاي 852 هـ )، تحقيق: دائرة المعرف النظامية - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1406 هـ - 1986 م.
تحليل اين روايت:
دروازه شهر علم بودن بدان معناست که هر کس مي خواهد از علوم شهر علم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم استفاده ببرد، بايد از دروازه آن شهرعبور کند و اين به معناي معرّفي امير مؤمنان عليه السلام به عنوان تنها مرجع علمي در امت اسلام است؛ چون طبق اين حديث هر کس مي خواهد به فرمايشات پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم دسترسي پيدا کند بايد به امير مؤمنان عليه السلام و پس از آن به ديگر امامان معصوم عليهم السلام که علم خويش را از آن حضرت گرفته اند، مراجعه کند.
مرجعيت علمي امير مؤمنان عليه السلام از زبان صحابه و تابعين:
عده اي از صحابه نيز در بيانات خود علي عليه السلام را داناترين مردم و صحابه دانسته و اين نيز به معناي مرجعيت علمي آن حضرت است؛ چون عُقَلا رجوع افراد عادي را به داناترين مردم تحسين مي کنند. در اينجا گفتار عده اي از صحابه در اين باره مي آيد:
1. عائشه مي گويد: علي داناترين مردم به سنت است!
بخاري درتاريخ خود به نقل از عائشه مي نويسد:
علي أعلم الناس بالسنّة.
علي داناترين مردم به سنّت پيامبر است.
التاريخ الکبير، ج 2، ص 255، البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله ( متوفاي 256 هـ )، تحقيق: السيد هاشم الندوي، ناشر: دارالفکر.
تاريخ مدينة دمشق و ذکر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 42، ص 408، ابن عساکر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبدالله، ( متوفاي 571 هـ )، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفکر - بيروت - 1995.
2. ابن عباس که او را « حِبر الامة » ( کسي که در علم و دانش جوهره امت اسلام است ) ناميده اند، گفته است:
لقد أعطي علي تسعة أعشار العلم و أيم الله لقد شارکهم في العشر العاشر.
به علي عليه السلام نه دهم از تمام علم عطا شده است. به خدا قسم وي در يک دهم باقي مانده آن نيز با بقيه مردم شريک است.
الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1104، النمري القرطبي المالکي، ابوعمر يوسف بن عبدالله بن عبد البر ( متوفاي 463 هـ )، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دارالجيل - بيروت، الطبعة: الأولي، 1412 هـ.
أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 4، ص 109، الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد، متوفاي 630 هـ، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1417هـ - 1996 م.
الجواهر الحسان في تفسير القرآن، ج 1، ص 52، الثعالبي، عبدالرحمن بن محمد بن مخلوف، متوفاي 875 هـ، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت.
تهذيب الأسماء و اللغات، ج 1، ص 317، النووي الشافعي، محيي الدين أبو زکريا يحيي بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام متوفاي 676 هـ، تحقيق: مکتب البحوث و الدراسات، ناشر: دار الفکر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1996 م.
طبقات الفقهاء، ح 1، ص 23، الشيرازي الشافعي، ابوإسحاق إبراهيم بن علي بن يوسف، متوفاي 476 هـ، تحقيق: خليل الميس، ناشر: دار القلم - بيروت.
ذخائر العقبي في مناقب ذوي القربي، ج 1، ص 78، الطبري، ابوجعفر محب الدين أحمد بن عبدالله بن محمد، متوفاي 694 هـ، ناشر: دار الکتب المصرية - مصر.
السلوک في طبقات العلماء و الملوک، ج 1، ص 80، الجندي الکندي، بهاء الدين محمد بن يوسف بن يعقوب، تحقيق: محمد بن علي بن الحسين الأکوع الحوالي، دار النشر، مکتبة الإرشاد - صنعاء، الطبعة الثانية، 1995 م.
سبل الهدي و الرشاد في سيرة خير العباد، ج 11، ص 289، الصالحي الشامي، محمد بن يوسف، متوفاي 942هـ، تحقيق: عادل أحمد عبدالموجود و علي محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمية - بيروت، الطبعة : الأولي، 1414 هـ
و همچنين قول ديگري از ابن عباس:
إذا ثبت لنا الشيء عن علي لم نعدل عنه إلي غيره.
هر گاه چيي براي ما توسط علي عليه السلام ثابت مي شد به ديگران مراجعه نمي کرديم.
الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1104، النمري القرطبي المالکي، ابوعمر يوسف بن عبدالله بن عبدالبر متوفاي 463 هـ، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولي، 1412 هـ.
أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 4، ص 110، الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد، متوفاي 630 هـ، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1417 هـ - 1996 م.
تهذيب الأسماء و اللغات، ج 1، ص 317، النووي الشافعي، محيي الدين أبو زکريا يحيي بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام، متوفاي 676 هـ، تحقيق: مکتب البحوث و الدراسات، ناشر: دار الفکر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1996 م.
3. سعيد بن مسيب مي گويد: لم يکن أحد من الصحابة يقول « سلوني » ألّا عليِ.
هيچ يک از صحابه نگفتند « از من بپرسيد مگر علي عليه السلام »
فضائل الصحابة، ج 2، ص 646، الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله، متوفاي 241هـ، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1403 هـ - 1983 م.
تاريخ مدينة دمشق و ذکر فضلها و تسمية من حلها من الأماثل، ج 42، ص 399، ابن عساکر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبدالله، متوفاي 571 هـ، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفکر - بيروت - 1995.
تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، ج 3، ص 638، الذهبي الشافعي، شمس الدين ابو عبدالله محمد بن أحمد بن عثمان متوفاي 748 هـ، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الکتاب العربي - لبنان / بيروت، الطبعة: الأولي، 1407 هـ - 1987 م.
تاريخ ابن معين ( رواية الدوري )، ج 3، ص 143، ابن معين، يحيي بن معين أبو زکريا، متوفاي 233هـ، تحقيق: د. أحمد محمد نور سيف، ناشر: مرکز البحث العلمي و أحياء التراث الإسلامي - مکة المکرمة - 1399 هـ - 1979 م. الطبعة الأولي.
البته در بعضي از منابع، اين گفته سعيد بن مسيب با جمله « لم يکن أحد من الناس يقول: سلوني إلّا عليّ؛ هيچ يک از مردم نگفتند: بپرسيد از من مگر علي عليه السلام آمده است.
فضائل الصحابة، ج 2، ص 646، الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله، متوفاي 241 هـ، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1403 هـ - 1983 م.
تهذيب الأسماء و اللغات، ج 1، ص 317، النووي الشافعي، محيي الدين أبوزکريا يحيي بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام ( متوفاي 676 هـ)، تحقيق: مکتب البحوث و الدراسات، ناشر: دار الفکر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1996 م.
أسد الغابة في معرفظ الصحابة، ج 4، ص 109، الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد، متوفاي 630 هـ، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1417 هـ - 1996 م.
تاريخ الخلفاء، ص 171، السيوطي، جلال الدين عبدالرحمن بن أبي بکر، متوفاي 911 هـ، تحقيق: محمد محي الدين عبدالحميد، ناشر: مطبعة السعادة - مصر، الطبعة: الأولي، 1371 هـ - 1952 م.
4. درباره عمر بن خطاب هم آمده است:
کان عمر يتعوذّ بالله من معضلة ليس فيها أبو حسن.
عمر از مشکلي که در آن ابوالحسن علي عليه السلام نبود به خدا پناه مي برد.
الطبقات الکبري، ج 2، ص 339، الزهري، محمد بن سعد بن منبع ابوعبدالله البصري، متوفاي 230 هـ، ناشر: دار صادر - بيروت.
البداية و النهاية ج 7، ص 360، ابن کثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي، متوفاي 774 هـ، ناشر : مکتبة المعارف - بيروت.
تهذيب التهذيب، ج 7، ص 296، العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل، متوفاي 852 هـ، ناشر: دار الفکر للطباعة و النشر و التوزيع - بيروت - لبنان - بيروت، الطبعة: الأولي، 1404 - 1984 م.
تاريخ الخلفاء، ص 171، السيوطي، جلال الدين عبدالرحمن بن أبي بکر، متوفاي 911 هـ، تحقيق محمد محي الدين عبد الحميد، ناشر: مطبعة السعادة - مصر، الطبعة: الأولي، 1371 هـ - 1952 م.
و اين سخن از عمر مشهور است که : « لولا علي لهلک عمر؛ اگر علي عليه السلام نبود حتماً عمر هلاک گرديده بود. »
تأويل مختلف الحديث، ج 1، ص 162، الدينوري، ابومحمد عبدالله بن مسلم ابن قتيبة متوفاي 276 هـ، تحقيق: محمد زهري النجار، ناشر: دار الجيل - بيروت - 1393 هـ - 1972 م.
الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1103، النمري القرطبي المالکي، ابوعمر يوسف بن عبدلله بن عبد البر، متوفاي 463 هـ، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولي، 1412 هـ.
کتاب المواقف، ج 3، ص 627 و ص 636 ، الإيجي، عضد الدين، متوفاي 756 هـ، تحقيق: عبدالرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل، لبنان، بيروت، الطبعة، الأولي، 1417 هـ.ق. 1997 م.
شرح المقاصد في علم الکلام، ج 2، ص 294، التفتازاني، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبدالله، متوفاي 791 هـ، ناشر: دار المعارف النعمانية - پاکستان، الطبعة: الأولي، 1401 هـ - 1981 م.
العواصم من القواصم، ج1، ص 202، ابن العربي، محمد بن عبدالله أبوبکر، تحقيق محب الدين الخطيب - و محمود مهدي الاستانبولي، ناشر: دار الجيل - لبنان - بيروت - 1407 هـ - 1987 م. الطبعة : الثانية.
عصيري، سيد مجتبي؛ (1389)، پيامبر وهابيت، قم: انتشارات رشيد، چاپ اول