نويسنده:سید مصطفی طباطبایی
منبع: راسخون
منبع: راسخون
بررسی مکاتب تاریخ نگاری در تمدن اسلامی
کلید واژه: ایران، اسلام، تاریخ، مسلمان، ترجمه
شکست ایرانیان در این نبرد را نمی توان تنها به جسارت و همت اعراب نسبت داد زیرا نارضایتی مردم از دستگاه موبدان ساسانی و همچنین حکومت بسیار سست ساسانیان از دلایل عمده این شکست به شمار می رود، مسائلی که در درون امپراتوری روم نیز وجود داشت و از عوامل شکست آنان نیز می توان همین امور را دانست. اما آن چه برای نویسنده این مقاله حائز اهمیت است آن است که ایرانیان پس از این شکست بر خلاف رومیان، توانستند به صورت ماهیت تمدنی خود را باز یابند و نه تنها در مقابل اعراب از آن استفاده کنند بلکه توانستند با استفاده از این تمدن غنی به مرور دستگاه حکومت اسلامی را تحت تأثیر خود قرار داده و مناصب مهم حکومتی را تسخیر کنند و در واقع تمدنی ایرانی اسلامی را پی ریزی کنند.
در واقع ایرانیان برای رسیدن به چنین مقصودی حدود سه قرن تلاش کردند تا توانستند به نتیجه برسند. در این سه قرن ایرانیان با توجه به عملکرد اعراب و دستگاه حکومت روش های مختلفی را برای این منظور اتخاذ می کردند.
پس از آن که اسلام وارد ایران شد، ایرانیان با توجه به اشتراکاتی که این دین با دین زردشت داشت اسلام را پذیرفتند هر چند بودند شهر هایی که به آیین خود ماندند و جزیه دادند و یا دست به شمشیر بردند و علیه اعراب به مقاومت ایستادند ولی آن چه از فحوای گزارشات تاریخی به دست می آید، غالب مردم ایران به دین اسلام گرویدند و حتی در فتوحات اسلامی نیز شرکت کردند. پس از آن که حکومت بنی امیه زعام دار جهان اسلام شدند ایرانیان که به دلیل تبعیض نژادی امویان در تنگنا قرار گرفته بودند به دو گروه تقسیم شدند. عده ای به ایران باستان گرویدند و در صدد بر آمدند عظمت ایران باستان را برای مقابله با تفاخر طلبی اعراب احیا کنند و در این زمینه تألیفات متععدی انجام دادند. این گروه را مورخان «شعوبیه» می نامند. ولی اغلب ایرانیان مسلمان که توانسته بودند معارف اسلامی را درک کنند متوجه شدند که حکومت اموی با ساس اسلام هم خوانی ندارد به همین دلیل به خاندان اهل بیت عصمت و طهارت روی آوردند و در واقع اسلام خود را از سرچشمه می گرفتند و از آن جا که آنان را نیز مخالف حکومت موجود می دیدند به حقانیت خود بیشتر پی بردند.
در واقع همین ویژگی ایرانیان را می توان عامل اصلی سقوط حکومت بنی امیه دانست چرا که زمانی که ابو مسلم خراسانی علم قیام علیه آنان را بر افراشت عده ای از ایرانیان به دلیل این که یک ایرانی علیه اعراب قیام کرده به وی پیوستند و عده دیگری از ایرانیان به دلیل اینکه ابومسلم دعوت به حکومت اهل بیت می کرد به او پیوستند.
همزمان با روی کار آمدن حکومت عباسیان، ایرانیان با توجه به این که خود را در این حکومت شریک می دانستند سعی کردند که در ارکان این حکومت نفوذ کنند. هر چند در ابتدا عباسیان در صدد بودند که از این امر جلوگیری کنند و بزرگ ترین خدمتگزار ایرانی خود یعنی ابو مسلم خراسانی را به قتل رساندند ولی در ادامه نیاز خود را به ایرانیان بیش از پیش احساس کردند به خصوص در زمان مأمون عباسی که خود نیم نژادی از ایرانیان داشت. حضور خاندان برامکه و خاندان فضل در طبقه حاکم عباسیان خود شاهدی بر این مدعاست.
علاوه بر این دسته از ایرانیان که در ارکان حکومت نفوذ کردند، دانشمندان ایرانی نیز توانستند از شرایط به وجود آمده به نحو احسن بهره برداری کنند و در دربار دانش دوست عباسان نفوذ کنند. در واقع می توان این گروه از ایرانیان دارای سهم بیشتری در تمدن اسلامی دانست. این گروه با دعوت حکومت عباسیان در «بیت الحکمه» و «دار الترجمه» مشغول به فعالیت شدند و با درایت خاص خود به ترجمه آثار ایران باستان و به خصوص آثار علمی دوران باستان چه در ایران و چه در روم همت گماردند و به خوبی توانستند این مهم را به سر انجام برسانند.
در واقع ریشه های تاریخ نگاری مکتب ایران را باید در همین دوره جستجو کرد. دوره ای که در آن اکثر کتب تارخی ایران باستان به عربی ترجمه شد و در واقع این آثار مبنای این نوع تاریخ نگاری قرار گرفت.
ابو سلیمان یونس بن سلیمان بن کرد بن شهریار: یونس بن سلیمان بن کرد از مورخان و نویسندگان ایرانی دربار امویان به شمار می آمده است. وی از بردگان زبیر بن عوام بود که در مدینه نشو و نمو یافت و در سفر تجارتی که در زمان خلافت هشام بن عبدالملک به شام رفت مورد توجه ولید بن یزید قرار گرفت و ولید (قبل از دوران خلافتش) از وی دعوت نمود که به او علم بیاموزد و یونس نیز قبول کرد و در خدمت ولید درآمد. (زرکلی: 1389: 8: 262؛ نویری: 1423: 4: 293 و 294)؛ ابن عساکر: 1415: 74: 308)
وی شعر غنایی و موسیقی را از معبد و ابن سريج و ابن محرز و الغريض فرا گرفت ولی با توجه به آن که بیشتر روایاتش از معبد است به نظر می رسد که وی نقش بیشتری در انتقال علوم به یونس داشته است. (اصفهانی: 1415: 4: 530)
وی اواین کتاب جامع درباره موسیقی و شعر غنایی را در تمدن اسلامی تألیف کرد و شاید یکی از دلایل اهتمام وی به این امر را بتوان علاقه خلفای بنی امیه به موسیقی و می گساری دانست.
کتاب «القیان» و «مجرد» یونس بن سلیمان، از منابع مهم ابوالفرج اصفهانی در تألیف الأغانی به شمار می رود. کتاب دیگر وی «النغم» نام دارد که آن نیز مانند دو کتاب قبلی از منابع مهم در این زمینه به شمار می رود.
یونس بن سلمیان پس از مرگ ولید به مدینه باز گشت و در سال صد و سی و دو یا صد و سی و پنج در آن شهر وفات یافت.
عبدالله بن مقفع: ابن المقفع از ايرانيان زردشتى است كه از اهالى شهر گور (فيروزآباد كنونى) در فارس بود؛ نخست «داذبه» نام داشت. پدرش «داذگشسب» از طرف حجاج بن يوسف ثقفى حاكم عراقين عامل خراج فارس گرديد. چون در امور مالى دقت نكرد حجاج دستور داد به قدرى وى را زدند كه دستش شكست و ناقص شد. به همين سبب در ميان عرب به مقفع يعنى دست شكسته (يا كسى كه دستش مىلرزد) معروف گشت. تولد وى را در حدود سال 104 هجرى قمرى مىدانند. ابن مقفع در جوانى پيرو آيين زردشتى بود و چندى در بصره نزد يزيد بن عمر كه در سال 128 هجرى قمرى به حكومت عراق منصوب شده بود مىزيست. سپس كاتب پسر او به نام داود شد. در سال 132 هجرى قمرى كه آغاز خلافت بنى عباس است حاكم مذكور توسط عباسيان كشته شد و عبد الله بن مقفع در خدمت عيسى بن على عبد الله عموى منصور، خليفه دوم عباسى و برادر او سليمان كه حاكم بصره بود وارد گرديد و به دين مقدس اسلام مشرف شد و از آن زمان به بعد به ابو محمد عبد الله مقفع المبارك معروف گشت.
چندى نزد سليمان و عيسى ماند و تا سال 139 كه سليمان حاكم بصره بود در خانواده ايشان به سر مىبرد. به تعليم پسران اسماعيل بن على برادر سليمان اشتغال داشت و در همان خانواده نيز علم فصاحت عربى را فراگرفت. در سال 137 يا 139 ه. ق. عبد الله بن على عموى ديگرى منصور خليفه كه برادر عيسى و سليمان بود بر منصور خروج كرد و چون از سپاهيان خليفه شكست خورد به بصره نزد برادران خود آمد و برادرانش از او نزد منصور شفاعت كردند، خليفه شفاعت آنها را پذيرفت و مقرر شد كه در آن باب اماننامهاى نوشته شود. برادران عبد الله نوشتن اماننامه را به ابن مقفع محول كردند. چون وى در تأكيد اماننامه مبالغه زياد كرد از خود كينهاى در دل خليفه پديد آورد به همين سبب هنگامى كه سفيان بن معاويه بن يزيد بهجاى سليمان حاكم بصره شد به غرض شخصى يا بهقولى به اشاره خليفه، ابن مقفع را به اتهام مانوى بودن دست و پایش را قطع کرد و در تنورى سوزاند تاریخ مرگ وی را سال 141 يا 142 ه. ق. نوشته اند. ابن مقفع از فصحاى درجه اول زبان عربى بود و شعر هم مىگفت. وى چندين كتاب را از پهلوى به عربى ترجمه كرد كه از آن جمله مىتوان از: آييننامه، مزدكنامه، تاج در سيرت انوشيروان، الادب الكبير و الادب الصغير و ... را نام برد. (هندوشاه استر آبادی: 1387: ج1: 670؛ ملایری: 1379: ج1: 137؛ قدیانی: 1387: ج1: 67)
هیثم بن عدی: مورخان نسب وی را چنین نگاشته اند: «الهيثم بن عدي بن عبد الرّحمن بن زيد بن أسيد بن جابر بن عدي ابن خالد بن خثيم بن أبي حارثة بن جدي بن تدول بن بحتر بن عتود بن عنبر بن سلامان بن ثعل بن عمرو بن الغوث، أبو عبد الرّحمن الطّائيّ» (خطیب بغدادی: 1417: ج14: 51). مادرش از اسيران منبج بوده به همین دلیل می توان گفت اصل او از منبج بوده است. آن چه از فحوای گزارشات تاریخی به دست می آید چنین است که هیثم بن عدی پيش از سال صد و سی هجری در کوفه به دنیا آمده است. از هشام بن عروه و عبد الله بن عيّاش و منتوف و مجالد روايت مىكرد. در وصف وی گفته اند «از اخبار عرب و اشعار و لغات آن اندوخته فراوان داشت.»
وی از هشام بن عروة، محمّد بن إسحاق، مجالد بن سعيد، محمّد بن عبد الرّحمن بن أبي ليلى، سعيد بن أبي عروبة، شعبة بن الحجّاج و دیگران روایت کرده و همچنین علاء بن موسى، محمّد بن سعد كاتب واقدي، قاسم بن سعيد بن المسيب ابن شريك، علي بن عمرو الأنصاريّ، أحمد بن عبيد بن ناصح و دیگران از او نقل روایت کرده اند.
هيثم بن عدىّ با زنى از بنى حارث بن كعب ازدواج كرد. چون بنی حارث از او راضى نبودند، شايع كردند كه سخنى نابجا درباره عباس بن عبد المطلب گفته است و به همين دلیل او را به زندان انداختند. محمد بن زياد بن عبد الملك حارثى با جماعتى از بنى حارث نزد هارون الرشيد آمدند و از او خواستند كه هيثم بن عدی و زنى را كه از بنى حارث گرفته از يكديگر جدا كند. رشيد گفت:
آيا اين همان كسى نيست كه شاعر درباره او گفته است:
اذا نسبت عديا فى بنى ثعل فقدّم الدال قبل العين فى النسب
گفتند: بلى يا امير المؤمنين. هارون الرشيد داود بن يزيد را فرمان داد كه ميان آن دو جدايى بیاندازد پس آنان هيثم را گرفتند و به خانهاى بردند و آنقدر با چوب زدند تا راضی شد زنش را طلاق دهد.
اين بيت كه منسوب به ذهل بن ثعلبه است در ميان اشعار ابو نواس ديده می شود. دلیل آن که ابو نواس هیثم بن عدی را هجو کرده چنین گفته اند كه ابو نواس هنوز نوجوانى بود كه به مجلسى وارد شد و هيثم بن عدی بر او وقعى ننهاد و او را نزديك خود نخواند. ابو نواس خشمگين برخاست و رفت. هيثم پرسيد كه اين كيست؟ گفتند: ابو نواس. چون او را شناخت گفت: انا لله به خدا سوگند بلايى است كه آن را به جان خريدهام. بياييد برويم و از او معذرت بخواهيم.
پس به خانه ابو نواس آمدند در زدند ابو نواس گفت: داخل شوند. ابو نواس در حالی که نشسته بود و نبيذ صاف مىكرد هجويه خود را سروده بود. هيثم بن عدی پوزش خواست كه او را نشناخته است. ابو نواس چنان نمود كه پوزش او پذيرفته است. هيثم گفت: مىخواهم عهد كنى كه مرا هجو نكنى، گفت: آنچه گذشته چارهاى ندارد ولى در آينده آرى. هيثم گفت: جانم به فدايت پيش از اين چه گفتهاى؟ براى من بخوان. ابو نواس نمىخواند و او اصرار مىكرد و ابو نواس چنین خواند:
يا هيثم بن عدى لست للعرب و لست من طيئّ الّا على شغب
اذا نسبت عديّا فى بنى ثعل فقدّم الدال قبل العين فى النسب (قفظی: 1424: ج3: 365 – 367)
هیثم بن عدی از مورخان پر تألیف این مکتب به شمار می رود. از آثار اوست: كتاب هبوط آدم و افتراق العرب، كتاب نزول العرب بخراسان و السّواد، كتاب بيوتات العرب، كتاب بيوتات قريش، كتاب المثالب الكبير، كتاب المعمّرين، كتاب نسب طيّىء و اخبار طيّئ و نزولها الجبلين، كتاب حلف ذهل و ثعل، كتاب حلف كلب و تميم و ذهل و طيّئ و اسد، كتاب المثالب الصغير، كتاب مثالب ربيعه، كتاب النواقل، كتاب من تزوّج من الموالى فى العرب، كتاب اسماء بغايا قريش فى الجاهليه و اسماء من ولدن، كتاب الدوله، كتاب تاريخ العجم و بنى اميه، كتاب تاريخ الاشرف الكبير، كتاب تاريخ الاشرف الصغير، كتاب مديح اهل الشام، كتاب مداعى اهل الشام، اخبار زياد بن ابيه، كتاب الجامع، كتاب الوفود، كتاب النّشّاب، كتاب ولاة الكوفه و كتاب خطط الكوفه، كتاب النّكد، كتاب النساء، كتاب فخر اهل الكوفة على اهل البصره، كتاب قضاة الكوفة و البصره، وكتاب طبقات من روى عن النبى (ص) من الصحابه، كتاب طبقات الفقهاء و المحدثين، كتاب تسمية الفقهاء و المحدثين، كتاب شرط الخلفاء، كتاب خواتيم الخلفاء، كتاب عمّال الشرط لامراء العراق، اخبار الحسن عليه السلام، كتاب التاريخ مرتب على السنين، كتاب خطب المضرّس بمكة و المدينه، كتاب مقتل خالد بن عبد الله القسرى و الوليد بن يزيد، كتاب الصوائف، كتاب الخوارج، كتاب المواسم، كتاب النوادر، وكتاب مقطعات الاعراب، كتاب اخبار الفرس، كتاب المحبّر، كتاب منتحل الجواهر و كتاب كنى الاشراف.
از اينكه كتابها و نوشتههاى او بيشتر درباره رويدادها و مسائل منطقه سواد و ايران بوده، معلوم مىشود او در اين قسمتها داراى اطّلاعاتى درست و مورد اعتماد بوده و خلفا هم از همين اطّلاعات او استفاده مىكردهاند. در واقع آنچه اين مؤلّف آگاه را واداشته كه تنها از كوچ اعراب به دو منطقه خراسان و سواد در كتاب خود سخن گويد نه از همه مناطق ايران، اين بوده كه اين دو محل گذشته از كثرت جمعيّت اعراب در آنها و اثرى كه در زندگى اجتماعى و سياسى آنجاها داشتهاند، بيشتر از آن نظر مورد توجّه او بوده كه با خلافت عبّاسيان و مبارزه آنها با اعراب كه طرفدار امويان بودهاند چه در خراسان و چه در عراق، ارتباط مىيافته است.
در سرزمين سواد، كثرت مهاجران عرب از آنرو چشمگير و درخور توجّه بود كه سرزمين سواد گذشته از همسايگى آن با عربستان و آشنائى بيشتر عربها با آنجا، و گذشته از جاذبهآبادى و عمران و خير و بركت آنجا كه قبائل عرب را بيش از هرجاى ديگر به سوى خود مىكشيد، جاذبههاى ديگرى هم از نوع ديگر براى مهاجرانى از طبقات ديگر اعراب هم داشت كه همه سران و سرشناسان عرب را هم به خود جلب مىكرد. از آن جاذبهها يكى اقطاعهاى فراوانى بود كه در خلافت عثمان هم به وسيله خود او، و هم به وسيله كارگزاران او، از املاك و آباديها و مزارع آنجا كه بهترين آنها جزو املاك خالصه گرديده بود، به بزرگان عرب و كسانى كه مىبايستى رضايت آنان جلب شود واگذار مىگرديد، و به جز دوران كوتاه خلافت على (ع) كه اين باب به كلّى بسته شد. در زمان امويان هم بذل و بخشش اراضى و املاك اين سرزمين نويافته به مردمان نورسيده همچنان ادامه يافت. و ديگر آباديها و مزارعى بود كه از طرق ديگر به تملّك بزرگان و دستاندركاران امور خلافت درمىآمد، كسانى كه در گسترش املاك خود سعى و اهتمام فراوان داشتند، آنچنانكه طولى نكشيد كه غالب آنان در اين سرزمين داراى املاك وسيع و برخى هم از كاخنشينان آنجا شدند. در خراسان هم انبوه عربهاى آنجا از آنرو جلبنظر مىكرده كه قبائل مختلف عربى با تعصّبهاى قبيلهاى خود، كه از صحراى عربستان با خود به آن جا برده و مردم آن جا را هم درگير اختلاف ها و جنگ و ستيزهاى خودساخته بودند، آن چنان رويدادهاى ديگر آن خطّه را در سايه قرار داده بودند كه جز همين قبائل و درگيري هاى آنها چيز قابل ذكرى به چشم ناقلان اخبار نمىخورده، و به همين سبب گاه در تاريخها مسائل اين كوچنشينها همچون مسائل مردم خراسان منعكس شده كه اگر در آنها دقّت نشود خود باعث گمراهى محقّقان مىگردد.
از خصلتهائى كه براى هيثم بن عدى برشمردهاند يكى اين بوده كه او در ذكر افراد يا جماعات، آن ها را به آنگونه كه مىيافته وصف كرده است و تنها به ذكر محاسن آن ها نمىپرداخته بلكه از اظهار معايب پنهان آن ها هم ابائى نداشته و بدين سبب آنها كه نمىخواستهآند به جز محاسن آنها گفته نشود او را زياد خوش نمىداشتهاند. حتّى نوشتهاند كه او را مدّتى به زندان كرده بودند، چون درباره عبّاس بن عبد المطلب يعنى جدّ اعلاى خلفاى عباسى هم مطلبى ناروا گفته يا نوشته بوده يا به او چنين نسبتى داده بودهاند. و از اينجا است كه در فهرست نوشتههاى او، هم نوشتههائى همچون «كتاب بيوت العرب» و «كتاب بيوت قريش» و «تاريخ الاشراف» ديده مىشود كه در آنها از خاندانهاى معروف و اشراف عرب و محاسن آنها سخن به میان آورده و هم نوشتهاى به نام «كتاب المثالب» هست كه موضوع آن روش ها و منش هاى زشت و ناپسند و آن چيزهائى است كه موجب سرافكندگى و باعث ننگ و عار افراد يا قبائل عرب گرديده است. (ملایری: 1379: ج3: 313-317)
هيثم بن عدى در سال 209 در فم الصّلح در خانه حسن بن قضل در نود و سه سالگی وفات یافت
ابو عبیده معمر بن مثنی: ابو عبيده بصرى، از موالى بنى تيم. عالمترين مردم به لغت و انساب عرب و اخبار آن بود. ابوعبيده از چهرههاى برجستهاى است كه تك نگاريهاى فراوان او، تغذيه كننده آثار بزرگى است كه از قرن سوم به بعد تأليف شده است. جاحظ از وى ستايش كرده است. به وى اتهام شعوبى گری و خوارجی می زنند و به اين دليل مورد اعتناى مردم نبوده است. گفته شده كه در تشييع جنازه وى احدى شركت نكرد! در واقع كتابهايى كه وى در مثالب قبائل عربى نوشته و نيز اثرى كه به عنوان فضائل الفرس نگاشته، سبب متهم شدن وى به شعوبىگرى شده است. (جعفریان: 1383: 92)
ابو عبیده نخستين كسى است كه به تصنيف غريب حديث پرداخت. از يونس بن حبيب و ابو عمرو بن العلاء علم آموخت و از هشام بن عروه حديث. ابو عبيده قاسم بن سلّام و اثرم و على بن مغيره و ابو عثمان مازنى و ابو حاتم سجستانى و عمر بن شبّه نميرى و غير ايشان از او اخذ دانش كردند.
از آثار اوست: كتاب غريب القرآن، كتاب مجاز القرآن، و كتاب غريب الحديث، و كتاب فضائل الفرس، و كتاب الحدود، و كتاب التاج، و كتاب الديباج، و كتاب الانسان، و كتاب الزرع، و كتاب الجمع و التثنيه، و كتاب الفرس، و كتاب اللّجام، و كتاب السّرج، و كتاب الابل، و كتاب الرحل، و كتاب البازى، و كتاب الحمام، و كتاب الحيّات، و كتاب العقارب، و كتاب الخيل، و كتاب السّيف، و كتاب حضر الخيل، و كتاب الخفّ، و كتاب اللغات، و كتاب الاضداد، و كتاب الفرق، و كتاب ما تلحن فيه العامه، و كتاب الابدال، و كتاب القرائن، و كتاب اشعار القبائل، و كتاب اسماء الخيل، و كتاب امثال السائره، و كتاب الدّلو، و كتاب البكره، و كتاب نقائض جرير و الفرزدق، و كتاب المعاتبات، و كتاب الملاومات، و كتاب من شكر من العّمال و حمد، و كتاب محمد و ابراهيم ابنى عبد الله بن حسن بن على بن ابى طالب، و كتاب العفّه، و كتاب فعل و افعل، و كتاب الشوارد، و كتاب ادعية العرب، و كتاب بيوتات العرب، و كتاب ايام بنى مازن و اخبارهم، و كتاب القبائل، و كتاب اياد و الازد، و كتاب الضّيفان، و كتاب مقاتل الفرسان، و كتاب مقاتل الاشراف، و طبقات الفرسان، و كتاب الغارات، و كتاب المنافرات، و كتاب بيان باهله، و كتاب مآثر العرب، و كتاب مثالب العرب، و كتاب مآثر غطفان، و كتاب النواكح، و كتاب النواشز، و كتاب لصوص العرب، و كتاب الايام الكبير، و كتاب الايام الصغير، و كتاب الحمس من قريش، و كتاب خير البّراض، و كتاب قصّة الكعبه، و كتاب الاوس و الخزرج، و كتاب الموالى، و كتاب الاحتلام، و كتاب خلق الانسان، و كتاب البله، و فتوح الاهواز، و كتاب خوارج البحرين و اليمامه، و كتاب السواد و فتحه، و كتاب خراسان، و كتاب مقتل عثمان، و اخبار الحجّاج، و كتاب مرج راهط، و كتاب الاعيان، و كتاب الجمل و الصّفين، و كتاب مكّة و الحرم و كتاب فضائل الفرس، و كتاب قضاه البصره، و جز اينها كه بر شمرديم. بعضى گويند شمار تأليفات او به دويست مىرسد..
همان گونه که مشاهده می شود بيشتر آثار او، در موضوعات ادبى است. آثارى درباره لغات قرآن، جمع آورى اخبار و اطلاعات درباره حيوانات مختلف (شبيه آنچه جاحظ و بعدها دميرى در الحيوان و حياة الحيوان انجام دادند) و نيز آثار تاريخى، به ويژه فتوحات است. آثار وى در فتوحات مورد استفاده بلاذرى در فتوح البلدان و نيز خليفة بن خياط كه همشهرى وى بوده، قرار گرفته است. آنها بهطور مستقيم از كتابهاى وى نقل كردهاند، زيرا در نقل از او هيچ سندى نمىآورند. (همان)
ابو عبيده گويد درباره تألیف کتاب «المجاز» خود داستانی بیان کرده که قابل توجه است وی می نویسد: در سال 188 فضل بن ربيع كسى را نزد من به بصره فرستاد كه به بغداد روم. مرا به مجلس بزرگ و مجلّلى در آوردند كه به فرشهاى گرانبها مفروش بود. فضل خود بر تختى نشسته بود. به روى من خنديد و مرا نزديك خود نشاند. در ضمن ملاطفت از من خواست براى او شعر بخوانم، خواندم و به طرب آمد. در اين حال مردى در جامه دبيران وارد شد. او را نيز در كنار من نشاند و او را گفت: اين مرد ابو عبيده، علّامه مردم بصره است او را دعوت كردهام كه از علمش فايدتى بريم. آن مرد فضل را به سبب كارى كه كرده بود تحسين كرد و مرا گفت: مشتاق ديدار تو بودم به سبب مسئلهاى، گفتم: بگو.
گفت: خداى عزّ و جل مىفرمايد: طلعها كانّه رءوس الشياطين (الصافات: 65). بايد وعد و عيد به الفاظى باشد كه مردم آنها را بشناسند و رءوس شياطين را كس نديده است. گفتم:
خداى تعالى با عرب به شيوه كلامشان سخن گفته. مگر شعر امرؤ القيس را نشنيدهاى:
ايقتلنى و المشرفىّ مضاجعى و مسنونة زرق كانياب اغوال حال آنكه كس نيش غول نديده ولى آنها از غول مىترسيدند، بنا بر اين، شاعر نيش غول را چيزى هولناك دانسته. فضل را خوش آمد و آن سؤال كننده مرا تحسين كرد. من در آن روز مصمم شدم كه كتابى بنويسم كه اينگونه مسائل را در قرآن باز نمايد. پس كتابى نوشتم و آن را المجاز ناميدم. از آن مرد كه سؤال كرده بود، پرسيدم كه كيست؟ گفتند: ابراهيم بن اسماعيل كاتب است.
ابو عبيده در ماه رجب سال 110 متولد شده و در در سال 208 یا 213 وفات كرده است.
چکیده:
پس از گسترش فتوحات اسلامی به سرزمین ایران و سقوط حکومت ساسانیان، دوره جدیدی هم در تاریخ ایران و هم در تاریخ اسلام در حال شکل گیری بود. از طرفی آیین اسلام باعث شده بود که ایرانیانی که تحت ستم حکومت ساسانی و موبدان آن حکومت زندگی می کردند برای رهایی از آن به این آیین روی بیاورند و از طرفی اعرابی که همچنان روحیه بدوی و آداب جاهلی خود را داشتند در برابر عظمت تمدن ایرانی سر تسلیم فرود آورند و خواهان استفاده از این تمدن عظیم شدند. این امر به مرور زمان موجب شد که حکومت اسلامی با استفاده از رجال ایرانی سعی کند تمدنی ایجاد کند که برگرفته از آیین اسلام و تجربه تمدنی ایرانی باشد. تجلی این تفکر را در دوران حکومت عباسی شاهدیم که خاندان ایرانی توانستند در مناصب مهم حکومتی شرکت کنند و تمدن اسلامی را رو به پیشرفت ببرند. این ویژپی در تاریخ نگاری این زما نیز تأثیر گزار بود و مورخانی دست به قلم شدند که تجربه تاریخ نگاری تمدن ایرانی را داشتند و از آن در پیشرفت این علم استفاده بسیاری بردند و توانستند شیوه ای در تاریخ نگاری به وجود آورند که علمای این علم عنوان مکتب تاریخ نگاری ایران را بر آن نهاده اند. در این مقاله با استفاده از منابع کتابخانه ای سعی بر آن داریم که به ویژگی های این مکتب پرداخته و بزرگان آن را معرفی کنیم.کلید واژه: ایران، اسلام، تاریخ، مسلمان، ترجمه
مقدمه:
پس از روی کار آمدن خلیفه اول دوران اولیه فتوحات اسلامی آغاز گردید. در این دوره که با اهداف خاصی برنامه ریزی شده بود مسلمانان توانستند تا سرحدات امپراتوری ایران و روم پیشروی کنند ولی مرگ خلیفه اول تأثیر قابل توجهی در این حملات بر جا گذاشت. به گونه ای که خلیفه دو عمر بن خطاب، خالد بن ولید را که سردار بزرگ این نبرد ها به شمار می آمد را از فرماندهی عزل کرد و همین امر خود بیانگر اختلافات درباره چگونگی این جنگ ها به شمار می آید. اکثر مورخان اسلامی دوران خلیفه دوم را دورا فتوحات بزرگ اسلامی نامیده اند. زیرا در دوره خلافت وی، امپراتوری ایران و روم که دو ابر قدرت آن زمان در جهان به شمار می آمدند به دست مسلمانان در هم شکسته شدند.شکست ایرانیان در این نبرد را نمی توان تنها به جسارت و همت اعراب نسبت داد زیرا نارضایتی مردم از دستگاه موبدان ساسانی و همچنین حکومت بسیار سست ساسانیان از دلایل عمده این شکست به شمار می رود، مسائلی که در درون امپراتوری روم نیز وجود داشت و از عوامل شکست آنان نیز می توان همین امور را دانست. اما آن چه برای نویسنده این مقاله حائز اهمیت است آن است که ایرانیان پس از این شکست بر خلاف رومیان، توانستند به صورت ماهیت تمدنی خود را باز یابند و نه تنها در مقابل اعراب از آن استفاده کنند بلکه توانستند با استفاده از این تمدن غنی به مرور دستگاه حکومت اسلامی را تحت تأثیر خود قرار داده و مناصب مهم حکومتی را تسخیر کنند و در واقع تمدنی ایرانی اسلامی را پی ریزی کنند.
در واقع ایرانیان برای رسیدن به چنین مقصودی حدود سه قرن تلاش کردند تا توانستند به نتیجه برسند. در این سه قرن ایرانیان با توجه به عملکرد اعراب و دستگاه حکومت روش های مختلفی را برای این منظور اتخاذ می کردند.
پس از آن که اسلام وارد ایران شد، ایرانیان با توجه به اشتراکاتی که این دین با دین زردشت داشت اسلام را پذیرفتند هر چند بودند شهر هایی که به آیین خود ماندند و جزیه دادند و یا دست به شمشیر بردند و علیه اعراب به مقاومت ایستادند ولی آن چه از فحوای گزارشات تاریخی به دست می آید، غالب مردم ایران به دین اسلام گرویدند و حتی در فتوحات اسلامی نیز شرکت کردند. پس از آن که حکومت بنی امیه زعام دار جهان اسلام شدند ایرانیان که به دلیل تبعیض نژادی امویان در تنگنا قرار گرفته بودند به دو گروه تقسیم شدند. عده ای به ایران باستان گرویدند و در صدد بر آمدند عظمت ایران باستان را برای مقابله با تفاخر طلبی اعراب احیا کنند و در این زمینه تألیفات متععدی انجام دادند. این گروه را مورخان «شعوبیه» می نامند. ولی اغلب ایرانیان مسلمان که توانسته بودند معارف اسلامی را درک کنند متوجه شدند که حکومت اموی با ساس اسلام هم خوانی ندارد به همین دلیل به خاندان اهل بیت عصمت و طهارت روی آوردند و در واقع اسلام خود را از سرچشمه می گرفتند و از آن جا که آنان را نیز مخالف حکومت موجود می دیدند به حقانیت خود بیشتر پی بردند.
در واقع همین ویژگی ایرانیان را می توان عامل اصلی سقوط حکومت بنی امیه دانست چرا که زمانی که ابو مسلم خراسانی علم قیام علیه آنان را بر افراشت عده ای از ایرانیان به دلیل این که یک ایرانی علیه اعراب قیام کرده به وی پیوستند و عده دیگری از ایرانیان به دلیل اینکه ابومسلم دعوت به حکومت اهل بیت می کرد به او پیوستند.
همزمان با روی کار آمدن حکومت عباسیان، ایرانیان با توجه به این که خود را در این حکومت شریک می دانستند سعی کردند که در ارکان این حکومت نفوذ کنند. هر چند در ابتدا عباسیان در صدد بودند که از این امر جلوگیری کنند و بزرگ ترین خدمتگزار ایرانی خود یعنی ابو مسلم خراسانی را به قتل رساندند ولی در ادامه نیاز خود را به ایرانیان بیش از پیش احساس کردند به خصوص در زمان مأمون عباسی که خود نیم نژادی از ایرانیان داشت. حضور خاندان برامکه و خاندان فضل در طبقه حاکم عباسیان خود شاهدی بر این مدعاست.
علاوه بر این دسته از ایرانیان که در ارکان حکومت نفوذ کردند، دانشمندان ایرانی نیز توانستند از شرایط به وجود آمده به نحو احسن بهره برداری کنند و در دربار دانش دوست عباسان نفوذ کنند. در واقع می توان این گروه از ایرانیان دارای سهم بیشتری در تمدن اسلامی دانست. این گروه با دعوت حکومت عباسیان در «بیت الحکمه» و «دار الترجمه» مشغول به فعالیت شدند و با درایت خاص خود به ترجمه آثار ایران باستان و به خصوص آثار علمی دوران باستان چه در ایران و چه در روم همت گماردند و به خوبی توانستند این مهم را به سر انجام برسانند.
در واقع ریشه های تاریخ نگاری مکتب ایران را باید در همین دوره جستجو کرد. دوره ای که در آن اکثر کتب تارخی ایران باستان به عربی ترجمه شد و در واقع این آثار مبنای این نوع تاریخ نگاری قرار گرفت.
ابو سلیمان یونس بن سلیمان بن کرد بن شهریار: یونس بن سلیمان بن کرد از مورخان و نویسندگان ایرانی دربار امویان به شمار می آمده است. وی از بردگان زبیر بن عوام بود که در مدینه نشو و نمو یافت و در سفر تجارتی که در زمان خلافت هشام بن عبدالملک به شام رفت مورد توجه ولید بن یزید قرار گرفت و ولید (قبل از دوران خلافتش) از وی دعوت نمود که به او علم بیاموزد و یونس نیز قبول کرد و در خدمت ولید درآمد. (زرکلی: 1389: 8: 262؛ نویری: 1423: 4: 293 و 294)؛ ابن عساکر: 1415: 74: 308)
وی شعر غنایی و موسیقی را از معبد و ابن سريج و ابن محرز و الغريض فرا گرفت ولی با توجه به آن که بیشتر روایاتش از معبد است به نظر می رسد که وی نقش بیشتری در انتقال علوم به یونس داشته است. (اصفهانی: 1415: 4: 530)
وی اواین کتاب جامع درباره موسیقی و شعر غنایی را در تمدن اسلامی تألیف کرد و شاید یکی از دلایل اهتمام وی به این امر را بتوان علاقه خلفای بنی امیه به موسیقی و می گساری دانست.
کتاب «القیان» و «مجرد» یونس بن سلیمان، از منابع مهم ابوالفرج اصفهانی در تألیف الأغانی به شمار می رود. کتاب دیگر وی «النغم» نام دارد که آن نیز مانند دو کتاب قبلی از منابع مهم در این زمینه به شمار می رود.
یونس بن سلمیان پس از مرگ ولید به مدینه باز گشت و در سال صد و سی و دو یا صد و سی و پنج در آن شهر وفات یافت.
عبدالله بن مقفع: ابن المقفع از ايرانيان زردشتى است كه از اهالى شهر گور (فيروزآباد كنونى) در فارس بود؛ نخست «داذبه» نام داشت. پدرش «داذگشسب» از طرف حجاج بن يوسف ثقفى حاكم عراقين عامل خراج فارس گرديد. چون در امور مالى دقت نكرد حجاج دستور داد به قدرى وى را زدند كه دستش شكست و ناقص شد. به همين سبب در ميان عرب به مقفع يعنى دست شكسته (يا كسى كه دستش مىلرزد) معروف گشت. تولد وى را در حدود سال 104 هجرى قمرى مىدانند. ابن مقفع در جوانى پيرو آيين زردشتى بود و چندى در بصره نزد يزيد بن عمر كه در سال 128 هجرى قمرى به حكومت عراق منصوب شده بود مىزيست. سپس كاتب پسر او به نام داود شد. در سال 132 هجرى قمرى كه آغاز خلافت بنى عباس است حاكم مذكور توسط عباسيان كشته شد و عبد الله بن مقفع در خدمت عيسى بن على عبد الله عموى منصور، خليفه دوم عباسى و برادر او سليمان كه حاكم بصره بود وارد گرديد و به دين مقدس اسلام مشرف شد و از آن زمان به بعد به ابو محمد عبد الله مقفع المبارك معروف گشت.
چندى نزد سليمان و عيسى ماند و تا سال 139 كه سليمان حاكم بصره بود در خانواده ايشان به سر مىبرد. به تعليم پسران اسماعيل بن على برادر سليمان اشتغال داشت و در همان خانواده نيز علم فصاحت عربى را فراگرفت. در سال 137 يا 139 ه. ق. عبد الله بن على عموى ديگرى منصور خليفه كه برادر عيسى و سليمان بود بر منصور خروج كرد و چون از سپاهيان خليفه شكست خورد به بصره نزد برادران خود آمد و برادرانش از او نزد منصور شفاعت كردند، خليفه شفاعت آنها را پذيرفت و مقرر شد كه در آن باب اماننامهاى نوشته شود. برادران عبد الله نوشتن اماننامه را به ابن مقفع محول كردند. چون وى در تأكيد اماننامه مبالغه زياد كرد از خود كينهاى در دل خليفه پديد آورد به همين سبب هنگامى كه سفيان بن معاويه بن يزيد بهجاى سليمان حاكم بصره شد به غرض شخصى يا بهقولى به اشاره خليفه، ابن مقفع را به اتهام مانوى بودن دست و پایش را قطع کرد و در تنورى سوزاند تاریخ مرگ وی را سال 141 يا 142 ه. ق. نوشته اند. ابن مقفع از فصحاى درجه اول زبان عربى بود و شعر هم مىگفت. وى چندين كتاب را از پهلوى به عربى ترجمه كرد كه از آن جمله مىتوان از: آييننامه، مزدكنامه، تاج در سيرت انوشيروان، الادب الكبير و الادب الصغير و ... را نام برد. (هندوشاه استر آبادی: 1387: ج1: 670؛ ملایری: 1379: ج1: 137؛ قدیانی: 1387: ج1: 67)
هیثم بن عدی: مورخان نسب وی را چنین نگاشته اند: «الهيثم بن عدي بن عبد الرّحمن بن زيد بن أسيد بن جابر بن عدي ابن خالد بن خثيم بن أبي حارثة بن جدي بن تدول بن بحتر بن عتود بن عنبر بن سلامان بن ثعل بن عمرو بن الغوث، أبو عبد الرّحمن الطّائيّ» (خطیب بغدادی: 1417: ج14: 51). مادرش از اسيران منبج بوده به همین دلیل می توان گفت اصل او از منبج بوده است. آن چه از فحوای گزارشات تاریخی به دست می آید چنین است که هیثم بن عدی پيش از سال صد و سی هجری در کوفه به دنیا آمده است. از هشام بن عروه و عبد الله بن عيّاش و منتوف و مجالد روايت مىكرد. در وصف وی گفته اند «از اخبار عرب و اشعار و لغات آن اندوخته فراوان داشت.»
وی از هشام بن عروة، محمّد بن إسحاق، مجالد بن سعيد، محمّد بن عبد الرّحمن بن أبي ليلى، سعيد بن أبي عروبة، شعبة بن الحجّاج و دیگران روایت کرده و همچنین علاء بن موسى، محمّد بن سعد كاتب واقدي، قاسم بن سعيد بن المسيب ابن شريك، علي بن عمرو الأنصاريّ، أحمد بن عبيد بن ناصح و دیگران از او نقل روایت کرده اند.
هيثم بن عدىّ با زنى از بنى حارث بن كعب ازدواج كرد. چون بنی حارث از او راضى نبودند، شايع كردند كه سخنى نابجا درباره عباس بن عبد المطلب گفته است و به همين دلیل او را به زندان انداختند. محمد بن زياد بن عبد الملك حارثى با جماعتى از بنى حارث نزد هارون الرشيد آمدند و از او خواستند كه هيثم بن عدی و زنى را كه از بنى حارث گرفته از يكديگر جدا كند. رشيد گفت:
آيا اين همان كسى نيست كه شاعر درباره او گفته است:
اذا نسبت عديا فى بنى ثعل فقدّم الدال قبل العين فى النسب
گفتند: بلى يا امير المؤمنين. هارون الرشيد داود بن يزيد را فرمان داد كه ميان آن دو جدايى بیاندازد پس آنان هيثم را گرفتند و به خانهاى بردند و آنقدر با چوب زدند تا راضی شد زنش را طلاق دهد.
اين بيت كه منسوب به ذهل بن ثعلبه است در ميان اشعار ابو نواس ديده می شود. دلیل آن که ابو نواس هیثم بن عدی را هجو کرده چنین گفته اند كه ابو نواس هنوز نوجوانى بود كه به مجلسى وارد شد و هيثم بن عدی بر او وقعى ننهاد و او را نزديك خود نخواند. ابو نواس خشمگين برخاست و رفت. هيثم پرسيد كه اين كيست؟ گفتند: ابو نواس. چون او را شناخت گفت: انا لله به خدا سوگند بلايى است كه آن را به جان خريدهام. بياييد برويم و از او معذرت بخواهيم.
پس به خانه ابو نواس آمدند در زدند ابو نواس گفت: داخل شوند. ابو نواس در حالی که نشسته بود و نبيذ صاف مىكرد هجويه خود را سروده بود. هيثم بن عدی پوزش خواست كه او را نشناخته است. ابو نواس چنان نمود كه پوزش او پذيرفته است. هيثم گفت: مىخواهم عهد كنى كه مرا هجو نكنى، گفت: آنچه گذشته چارهاى ندارد ولى در آينده آرى. هيثم گفت: جانم به فدايت پيش از اين چه گفتهاى؟ براى من بخوان. ابو نواس نمىخواند و او اصرار مىكرد و ابو نواس چنین خواند:
يا هيثم بن عدى لست للعرب و لست من طيئّ الّا على شغب
اذا نسبت عديّا فى بنى ثعل فقدّم الدال قبل العين فى النسب (قفظی: 1424: ج3: 365 – 367)
هیثم بن عدی از مورخان پر تألیف این مکتب به شمار می رود. از آثار اوست: كتاب هبوط آدم و افتراق العرب، كتاب نزول العرب بخراسان و السّواد، كتاب بيوتات العرب، كتاب بيوتات قريش، كتاب المثالب الكبير، كتاب المعمّرين، كتاب نسب طيّىء و اخبار طيّئ و نزولها الجبلين، كتاب حلف ذهل و ثعل، كتاب حلف كلب و تميم و ذهل و طيّئ و اسد، كتاب المثالب الصغير، كتاب مثالب ربيعه، كتاب النواقل، كتاب من تزوّج من الموالى فى العرب، كتاب اسماء بغايا قريش فى الجاهليه و اسماء من ولدن، كتاب الدوله، كتاب تاريخ العجم و بنى اميه، كتاب تاريخ الاشرف الكبير، كتاب تاريخ الاشرف الصغير، كتاب مديح اهل الشام، كتاب مداعى اهل الشام، اخبار زياد بن ابيه، كتاب الجامع، كتاب الوفود، كتاب النّشّاب، كتاب ولاة الكوفه و كتاب خطط الكوفه، كتاب النّكد، كتاب النساء، كتاب فخر اهل الكوفة على اهل البصره، كتاب قضاة الكوفة و البصره، وكتاب طبقات من روى عن النبى (ص) من الصحابه، كتاب طبقات الفقهاء و المحدثين، كتاب تسمية الفقهاء و المحدثين، كتاب شرط الخلفاء، كتاب خواتيم الخلفاء، كتاب عمّال الشرط لامراء العراق، اخبار الحسن عليه السلام، كتاب التاريخ مرتب على السنين، كتاب خطب المضرّس بمكة و المدينه، كتاب مقتل خالد بن عبد الله القسرى و الوليد بن يزيد، كتاب الصوائف، كتاب الخوارج، كتاب المواسم، كتاب النوادر، وكتاب مقطعات الاعراب، كتاب اخبار الفرس، كتاب المحبّر، كتاب منتحل الجواهر و كتاب كنى الاشراف.
از اينكه كتابها و نوشتههاى او بيشتر درباره رويدادها و مسائل منطقه سواد و ايران بوده، معلوم مىشود او در اين قسمتها داراى اطّلاعاتى درست و مورد اعتماد بوده و خلفا هم از همين اطّلاعات او استفاده مىكردهاند. در واقع آنچه اين مؤلّف آگاه را واداشته كه تنها از كوچ اعراب به دو منطقه خراسان و سواد در كتاب خود سخن گويد نه از همه مناطق ايران، اين بوده كه اين دو محل گذشته از كثرت جمعيّت اعراب در آنها و اثرى كه در زندگى اجتماعى و سياسى آنجاها داشتهاند، بيشتر از آن نظر مورد توجّه او بوده كه با خلافت عبّاسيان و مبارزه آنها با اعراب كه طرفدار امويان بودهاند چه در خراسان و چه در عراق، ارتباط مىيافته است.
در سرزمين سواد، كثرت مهاجران عرب از آنرو چشمگير و درخور توجّه بود كه سرزمين سواد گذشته از همسايگى آن با عربستان و آشنائى بيشتر عربها با آنجا، و گذشته از جاذبهآبادى و عمران و خير و بركت آنجا كه قبائل عرب را بيش از هرجاى ديگر به سوى خود مىكشيد، جاذبههاى ديگرى هم از نوع ديگر براى مهاجرانى از طبقات ديگر اعراب هم داشت كه همه سران و سرشناسان عرب را هم به خود جلب مىكرد. از آن جاذبهها يكى اقطاعهاى فراوانى بود كه در خلافت عثمان هم به وسيله خود او، و هم به وسيله كارگزاران او، از املاك و آباديها و مزارع آنجا كه بهترين آنها جزو املاك خالصه گرديده بود، به بزرگان عرب و كسانى كه مىبايستى رضايت آنان جلب شود واگذار مىگرديد، و به جز دوران كوتاه خلافت على (ع) كه اين باب به كلّى بسته شد. در زمان امويان هم بذل و بخشش اراضى و املاك اين سرزمين نويافته به مردمان نورسيده همچنان ادامه يافت. و ديگر آباديها و مزارعى بود كه از طرق ديگر به تملّك بزرگان و دستاندركاران امور خلافت درمىآمد، كسانى كه در گسترش املاك خود سعى و اهتمام فراوان داشتند، آنچنانكه طولى نكشيد كه غالب آنان در اين سرزمين داراى املاك وسيع و برخى هم از كاخنشينان آنجا شدند. در خراسان هم انبوه عربهاى آنجا از آنرو جلبنظر مىكرده كه قبائل مختلف عربى با تعصّبهاى قبيلهاى خود، كه از صحراى عربستان با خود به آن جا برده و مردم آن جا را هم درگير اختلاف ها و جنگ و ستيزهاى خودساخته بودند، آن چنان رويدادهاى ديگر آن خطّه را در سايه قرار داده بودند كه جز همين قبائل و درگيري هاى آنها چيز قابل ذكرى به چشم ناقلان اخبار نمىخورده، و به همين سبب گاه در تاريخها مسائل اين كوچنشينها همچون مسائل مردم خراسان منعكس شده كه اگر در آنها دقّت نشود خود باعث گمراهى محقّقان مىگردد.
از خصلتهائى كه براى هيثم بن عدى برشمردهاند يكى اين بوده كه او در ذكر افراد يا جماعات، آن ها را به آنگونه كه مىيافته وصف كرده است و تنها به ذكر محاسن آن ها نمىپرداخته بلكه از اظهار معايب پنهان آن ها هم ابائى نداشته و بدين سبب آنها كه نمىخواستهآند به جز محاسن آنها گفته نشود او را زياد خوش نمىداشتهاند. حتّى نوشتهاند كه او را مدّتى به زندان كرده بودند، چون درباره عبّاس بن عبد المطلب يعنى جدّ اعلاى خلفاى عباسى هم مطلبى ناروا گفته يا نوشته بوده يا به او چنين نسبتى داده بودهاند. و از اينجا است كه در فهرست نوشتههاى او، هم نوشتههائى همچون «كتاب بيوت العرب» و «كتاب بيوت قريش» و «تاريخ الاشراف» ديده مىشود كه در آنها از خاندانهاى معروف و اشراف عرب و محاسن آنها سخن به میان آورده و هم نوشتهاى به نام «كتاب المثالب» هست كه موضوع آن روش ها و منش هاى زشت و ناپسند و آن چيزهائى است كه موجب سرافكندگى و باعث ننگ و عار افراد يا قبائل عرب گرديده است. (ملایری: 1379: ج3: 313-317)
هيثم بن عدى در سال 209 در فم الصّلح در خانه حسن بن قضل در نود و سه سالگی وفات یافت
ابو عبیده معمر بن مثنی: ابو عبيده بصرى، از موالى بنى تيم. عالمترين مردم به لغت و انساب عرب و اخبار آن بود. ابوعبيده از چهرههاى برجستهاى است كه تك نگاريهاى فراوان او، تغذيه كننده آثار بزرگى است كه از قرن سوم به بعد تأليف شده است. جاحظ از وى ستايش كرده است. به وى اتهام شعوبى گری و خوارجی می زنند و به اين دليل مورد اعتناى مردم نبوده است. گفته شده كه در تشييع جنازه وى احدى شركت نكرد! در واقع كتابهايى كه وى در مثالب قبائل عربى نوشته و نيز اثرى كه به عنوان فضائل الفرس نگاشته، سبب متهم شدن وى به شعوبىگرى شده است. (جعفریان: 1383: 92)
ابو عبیده نخستين كسى است كه به تصنيف غريب حديث پرداخت. از يونس بن حبيب و ابو عمرو بن العلاء علم آموخت و از هشام بن عروه حديث. ابو عبيده قاسم بن سلّام و اثرم و على بن مغيره و ابو عثمان مازنى و ابو حاتم سجستانى و عمر بن شبّه نميرى و غير ايشان از او اخذ دانش كردند.
از آثار اوست: كتاب غريب القرآن، كتاب مجاز القرآن، و كتاب غريب الحديث، و كتاب فضائل الفرس، و كتاب الحدود، و كتاب التاج، و كتاب الديباج، و كتاب الانسان، و كتاب الزرع، و كتاب الجمع و التثنيه، و كتاب الفرس، و كتاب اللّجام، و كتاب السّرج، و كتاب الابل، و كتاب الرحل، و كتاب البازى، و كتاب الحمام، و كتاب الحيّات، و كتاب العقارب، و كتاب الخيل، و كتاب السّيف، و كتاب حضر الخيل، و كتاب الخفّ، و كتاب اللغات، و كتاب الاضداد، و كتاب الفرق، و كتاب ما تلحن فيه العامه، و كتاب الابدال، و كتاب القرائن، و كتاب اشعار القبائل، و كتاب اسماء الخيل، و كتاب امثال السائره، و كتاب الدّلو، و كتاب البكره، و كتاب نقائض جرير و الفرزدق، و كتاب المعاتبات، و كتاب الملاومات، و كتاب من شكر من العّمال و حمد، و كتاب محمد و ابراهيم ابنى عبد الله بن حسن بن على بن ابى طالب، و كتاب العفّه، و كتاب فعل و افعل، و كتاب الشوارد، و كتاب ادعية العرب، و كتاب بيوتات العرب، و كتاب ايام بنى مازن و اخبارهم، و كتاب القبائل، و كتاب اياد و الازد، و كتاب الضّيفان، و كتاب مقاتل الفرسان، و كتاب مقاتل الاشراف، و طبقات الفرسان، و كتاب الغارات، و كتاب المنافرات، و كتاب بيان باهله، و كتاب مآثر العرب، و كتاب مثالب العرب، و كتاب مآثر غطفان، و كتاب النواكح، و كتاب النواشز، و كتاب لصوص العرب، و كتاب الايام الكبير، و كتاب الايام الصغير، و كتاب الحمس من قريش، و كتاب خير البّراض، و كتاب قصّة الكعبه، و كتاب الاوس و الخزرج، و كتاب الموالى، و كتاب الاحتلام، و كتاب خلق الانسان، و كتاب البله، و فتوح الاهواز، و كتاب خوارج البحرين و اليمامه، و كتاب السواد و فتحه، و كتاب خراسان، و كتاب مقتل عثمان، و اخبار الحجّاج، و كتاب مرج راهط، و كتاب الاعيان، و كتاب الجمل و الصّفين، و كتاب مكّة و الحرم و كتاب فضائل الفرس، و كتاب قضاه البصره، و جز اينها كه بر شمرديم. بعضى گويند شمار تأليفات او به دويست مىرسد..
همان گونه که مشاهده می شود بيشتر آثار او، در موضوعات ادبى است. آثارى درباره لغات قرآن، جمع آورى اخبار و اطلاعات درباره حيوانات مختلف (شبيه آنچه جاحظ و بعدها دميرى در الحيوان و حياة الحيوان انجام دادند) و نيز آثار تاريخى، به ويژه فتوحات است. آثار وى در فتوحات مورد استفاده بلاذرى در فتوح البلدان و نيز خليفة بن خياط كه همشهرى وى بوده، قرار گرفته است. آنها بهطور مستقيم از كتابهاى وى نقل كردهاند، زيرا در نقل از او هيچ سندى نمىآورند. (همان)
ابو عبيده گويد درباره تألیف کتاب «المجاز» خود داستانی بیان کرده که قابل توجه است وی می نویسد: در سال 188 فضل بن ربيع كسى را نزد من به بصره فرستاد كه به بغداد روم. مرا به مجلس بزرگ و مجلّلى در آوردند كه به فرشهاى گرانبها مفروش بود. فضل خود بر تختى نشسته بود. به روى من خنديد و مرا نزديك خود نشاند. در ضمن ملاطفت از من خواست براى او شعر بخوانم، خواندم و به طرب آمد. در اين حال مردى در جامه دبيران وارد شد. او را نيز در كنار من نشاند و او را گفت: اين مرد ابو عبيده، علّامه مردم بصره است او را دعوت كردهام كه از علمش فايدتى بريم. آن مرد فضل را به سبب كارى كه كرده بود تحسين كرد و مرا گفت: مشتاق ديدار تو بودم به سبب مسئلهاى، گفتم: بگو.
گفت: خداى عزّ و جل مىفرمايد: طلعها كانّه رءوس الشياطين (الصافات: 65). بايد وعد و عيد به الفاظى باشد كه مردم آنها را بشناسند و رءوس شياطين را كس نديده است. گفتم:
خداى تعالى با عرب به شيوه كلامشان سخن گفته. مگر شعر امرؤ القيس را نشنيدهاى:
ايقتلنى و المشرفىّ مضاجعى و مسنونة زرق كانياب اغوال حال آنكه كس نيش غول نديده ولى آنها از غول مىترسيدند، بنا بر اين، شاعر نيش غول را چيزى هولناك دانسته. فضل را خوش آمد و آن سؤال كننده مرا تحسين كرد. من در آن روز مصمم شدم كه كتابى بنويسم كه اينگونه مسائل را در قرآن باز نمايد. پس كتابى نوشتم و آن را المجاز ناميدم. از آن مرد كه سؤال كرده بود، پرسيدم كه كيست؟ گفتند: ابراهيم بن اسماعيل كاتب است.
ابو عبيده در ماه رجب سال 110 متولد شده و در در سال 208 یا 213 وفات كرده است.
/ج