انتقادهايي که از علاّمه مجلسي شده است، در دو جنبه علمي و عملي مي باشد. از لحاظ علمي و معرفتي، ديدگاه هاي او درباره تصوف، فلسفه، مسلک اخباري گري و نقل اخبار صحيح و سقيم در آثار و تاليفات او است، و از لحاظ علمي نيز عکس العمل وي در قبال فرقه هاي صفويه، فلاسفه، اهل سنّت، اقليت هاي مذهبي(اهل کتاب)، تعصب شديد او به شيعه اثناعشري و مخالفت با مذهب تسنن مي باشد. از لحاظ سياسي، عملکرد سياسي وي به طور مشخص در چند مورد نقد شده است: 1- هم کاري وي با حکومت و سلاطين صفوي؛ 2- تمجيد و تجليل از پادشاهان صفوي؛ و3- ايفاي نقش در سقوط اصفهان.
در اين جا موارد ياد شده را به اجمال مورد نقد و بررسي قرار مي دهيم:
1- هم کاري علاّمه مجلسي با حکومت صفوي
يکي از انتقادهايي که بر عملکرد سياسي علاّمه مجلسي شده است، حضور وي در دستگاه حکومت صفوي و هم کاري با آنان است، به عبارت صريح تر، وي به عالم درباره ي متهم شده است.نکته اي که قبل از پرداختن به اين موضوع توجه بدان ضرورت دارد، اين است که فقهاي شيعه در طول تاريخ اسلام در برابر يک واقعيت تلخ سياسي- اجتماعي قرار داشتند و آن، محروميت امامان شيعه و نابيان آن ها از خلافت و حکومت، و گرفتاري مسلمانان به حکومت هاي جور بوده است. اکنون سؤال اين است که با وجود استيلاي حکام جور بر سرنوشت و زندگي مسلمانان، بهترين گزينه اي که در برابر علماي ديني قرار داشت کدام است؟ آيا آن ها بايد با نگاه کلامي، فقهي و آرماني با اين حکومت ها برخورد مي کردند؟ آيا با مبارزه منفي و انزواطلبي از پادشاهان جائر مي توانستند مشکلات جامعه اسلامي را حل کرده و حکومت مشروع و آرماني خود را مستقر سازند؟ يا اين که بهترين راه حل ممکن در آن شرايط، تن دادن به هم کاري با خلفا و سلاطين جور براي حفظ و بقاي دين و مذهب و اصلاح وضع موجود بوده است.
حقيقت اين است که فقهاي شيعه با تمسک به سيره ائمه (عليه السلام) در هم کاري با خلفاي جور، با ديد واقع گرايانه به مسائل و مشکلات سياسي جهان اسلام، درصدد اصلاح وضع موجود برآمدند تا پادشاهان جائر را از راه معاشرت و هم آهنگي با آنان، هدايت و اصلاح کرده و حتي المقدور از قدرت ظاهري آنان در راه تقويت دين و ترويج مذهب تشيّع و تحقق نسبي عدالت اجتماعي استفاده نمايند. به طور مسلّم، عالمان ديني با اتخاذ اين روش تا حدودي به اهداف مذکور دست يافتند.
معاشرت با سلاطين جور با اغراض صحيح و مشروع، امري است که در طول تاريخ اسلام از دوران علي (عليه السلام) مرسوم و معمول بوده است. از نمونه هاي تاريخي حضور امامان معصوم و علماي شيعي در دربار خلفا و سلاطين به موارد متعددي مي توان اشاره کرد؛ از آن جمله: حضور علي (عليه السلام) در دستگاه خلافت خلفاي سه گانه و هم کاري با آن ها؛ پذيرش منصب ولايت اهواز از سوي عبدالله نجاشي، يکي از اصحاب امام صادق (عليه السلام)، در حکومت منصور دوانيقي، قبول منصب وزارت از سوي علي بن يقطين به توصيه ي امام موسي کاظم(عليه السلام) در خلافت هارون الرشيد؛ ولايت عهدي امام رضا در حکومت مأمون عباسي؛ وزارت خواجه نصيرالدين طوسي در دستگاه سلطنتي هلاکوخان مغول؛ رابطه علاّمه حلّي با الجايتو سلطان مغول؛ و حضور و مشارکت سياسي علماي مشهور شيعه در حکومت صفوي، مانند محقق کرکي، شيخ بهايي، محمدتقي مجلسي، محمدباقر سبزواري، آقا حسين خوانساري و علاّمه مجلسي و قبول مناصب و مشاغل سياسي- مذهبي از سوي آن ها، همه ي اين موارد، گوياي اين حقيقت است که هم کاري عالمان شيعي با حکّام مسلمان ( شيعه و سني) به منظور ترويج دين و تقويت مباني مذهب جعفري، امري جايز و گاه واجب بوده است؛ از اين رو اگر کسي به يکي از علماي بزرگ که مورد احترام دانشمندان ديني اند، خرده بگيرد بايد در برابر عملکرد همه آن ها پاسخ گو باشد، زيرا انتقاد از برخي از آن ها در عمل ِمشترک دور از انصاف است.(1)
اينک با استناد به ديدگاه هاي فقهي علاّمه مجلسي در باب «جواز معاشرت ظالمان» مسئله مزبور را مورد مطالعه و بررسي قرار مي دهيم: همان طور که مي دانيم علاّمه مجلسي مانند ساير فقهاي شيعه، به حرمت اعانت و هم کاري با ظالم حکم کرده و دشمني با فسّاق را واجب، و دوري جستن از آن ها را از انواع و «مراتب » نهي از منکر مي داند.(2) بنابراين، هم کاري علاّمه مجلسي را با سلاطين معاصر خود از دو طريق مي توان توجيه کرد:
1- سلاطين صفويّه از نگاه مجلسي علي رغم نظر برخي ديگر، سلاطين عدل محسوب مي شدند، طبق اين نظريه، هم آهنگي و هم کاري و ي با سلاطين، مجاز و براساس اصول وقواعد فقهي که هم کاري با سلطان عادل را جايز مي شمارد، صورت گرفته است. در اثبات اين نظريه دو دليل مي توان اقامه کرد:
دليل نخست- پادشاهان صفوي: وي در مقدمه ي برخي از کتاب ها و رسايل خود پادشاهان اين سلسله را بارها با عنوان «سلطان عادل» توصيف کرده است.ليکن اين دليل به سبب توجيه پذيري آن چندان قابل اعتماد نيست، زيرا تنها راه اثبات جواز هم کاري او با حاکمان صفوي منحصر به اين دليل و «احتمال» نيست، بلکه ادله و احتمالات ديگري هم در توجيه مدح سلاطين صفوي و هم کاري مجلسي با آنان وجود دارد که با نظرهاي فقهي ايشان بيش تر هم خواني دارد.
دليل ديگر- مبنا و نگرش برخي از نويسندگان در تأويل و توجيه هم کاري فقهاي اين دوره با شاهان صفوي؛ علامه ي مجلسي مشروعيت (شرعي و فقهي) سلطنت حاکمان صفوي را ناشي از تنفيذ ولايت و حکومت از سوي فقها به شاهان صفوي مي داند. اعطاي اين نيابت معمولاً در مراسم تاج گذاري سلاطين اين سلسله مرسوم بوده است. مؤلف نجوم السماء در اين باره مي نويسد:
طريقه ي حقّه اماميّه اين است که صاحب مُلک، امام زمان را مي دانند، و کسي را نمي رسد که در ملک امام بي اذن او، يا اذن نايب او دخل و تصرف نمايد. پس در اين وقت که امام زمان، يعني حضرت قائم آل محمد -صلوات الله عليه و عليهم- غايب است، مجتهد جامع الشرائط عادل هر که باشد نايب آن حضرت است، تا در ميان مسلمين حافظ حدود الهي باشد. چون ملک داري و سپه آرايي از فضلا و مجتهدان اين زمان صورت نمي گيرد. و لذا هر پادشاهي را مجتهد معظم آن زمان نايب خود کرد، کمر او را بسته، تاج بر سرش گذاشته، بر سرير سلطنت مي نشانند. و آن پادشاه خود را نايب او تصور مي کرد، تا تصرّف او در ملک و حکومت اش بر خلق به نيابت نايب امام بوده، صورت شرعي داشته باشد. لهذا شاه سليمان صفوي مغفور را آقا حسين خوانساري مبرور، به نيابت خود بر سرير سلطنت اجلاس فرمود... و سلطان حسين صفوي را مولانا محمدباقر مجلسي(رحمه الله) و هم چنين سلاطين سلف را مجتهد آن سلف.(3)
اين نظريّه ممکن است در مورد شاه طهماسب اول مصداق پيدا کند، زيرا به نقل صاحب روضات الجنات، اين پادشاه از محقق کرکي درخواست کرد حکومت و سلطنت را که از آن مجتهدان است، به نيابت از او و به عنوان عامل نايب امام زمان(عج) بر عهده داشته باشد.(4) اما نکته قابل توجه در اين خصوص اين است که پاسخ محقق کرکي به درخواست شاه طهماسب در تاريخ اين دوران و هم چنين در کتاب نجوم السماء درباره يساير فقهاي اين دوره که با حاکمان صفوي هم کاري داشته اند، از قبيل شيخ بهايي، محقق داماد، ملامحسن فيض کاشاني و محقق سبزواري نقل نشده است. به نظر مي رسد مطلب فوق استنباط شخصي مؤلف روضات الجنات از کيفيت مراسم تاج گذاري پادشاهان صفوي بوده باشد که معمولاً در آن مراسم علماي بزرگ نيز حضور مي يافتند؛ بنابراين دليل دوم نيز قابل اعتماد نيست، زيرا حضور عالمان ديني در چنين مراسمي محمل هاي ديگري، از قبيل تقيّه، مصلحت و ضرورت نيز دارد.
2- در تبيين هم آهنگي و هم کاري علاّمه مجلسي با شاهان صفوي عناوين سه گانه اي وجود دارد که خود مجلسي به آن ها در بحث معاشرت ظالمان تصريح کرده است، اين عناوين عبارت اند از: 1-تقيّه؛ 2- مصلحت عباد؛ و 3- اقامه ي امر به معروف و نهي از منکر. عناوين مذکور در طول تاريخ سياسي اسلام مبناي مشروعيت و جواز هم کاري فقهاي شيعه با سلاطين جور بوده است. اين احتمال که موضع و عملکرد علاّمه مجلسي در قبال شاهان صفوي براساس عوامل مذکور باشد، با مباني کلامي و ديدگاه هاي فقهي ايشان منطبق است؛ از اين رو به نظر مي آيد با وجود احکام ثانويّه در فقه اماميّه، در تجويز و تصحيح هم کاري با حاکم جائز نيازي به توجيه سابق نباشد. در اين جا براي مستند ساختن راه حل دوم با آراي سياسي علاّمه مجلسي در خصوص هم کاري با حاکم جائز، به سخناني از ايشان اشاره مي کنيم:
وي در کتاب عين الحيات فصلي را به بحث از احوال سلاطين عدل و جور، کيفيت معاشرت با سلاطين، حقوق پادشاهان، و مفاسد قرب پادشاهان اختصاص داده است و در آغاز هر بحث، اجمالي از نظر خود را که همان مفاد روايات است، بازگو کرده و سپس احاديث مربوط به هر عنوان را نقل مي کند.
مجلسي درباره ي علل و اسباب جواز و حتي وجوب هم کاري با حکّام مي نويسد:
بدان که گاه هست که معاشرت با ايشان( حکاّم و امرا) و تردد به خانه هاي ايشان واجب مي شود به سببي چند:
اول- تقيه: پس اگر کسي از نديدن ايشان خوف ضرر نفس يا مال يا عرض داشته باشد براي دفع آن ضرر، ديدن ايشان لازم است و حضرات ائمه معصومين- صلوات الله عليهم- به خانه ي خلفاي بني عباس- عليهم اللعنه- و منسوبان ايشان به تقيّه تردد مي نموده اند و ملايمت و مدارا با ايشان مي فرموده اند.
دوّم- آن که به قصد اين رود که دفع ضرري از مظلومي بکند يا نفعي به مؤمني برساند و به اين سبب نيز گاهي واجب و لازم مي شود... بلکه اگر کسي قادر بر رفع ظلمي از مؤمني باشد و رعايت عزّت و اعتبار خود بکند و متوجه آن نشود شريک آن ظلم خواهد بود و معاقب خواهد گرديد و حق تعالي او را ذليل خواهد کرد...
سوّم- آن که به قصد هدايت ايشان اگر قابل هدايت باشند به نزد ايشان برود که شايد يکي از ايشان را هدايت نمايد يا عبرت از احوال ايشان بگيرد، چنان چه به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است که حضرت لقمان به خانه ي قضات و پادشاهان و امرا و سلاطين مي رفتند و ايشان را موعظه مي کردند و برايشان ترحّم مي کردند به سبب بلايي که ايشان به آن مبتلا گرديده اند...(5)
مجلسي در پايان، از تبعيّت و پيروي هواهاي نفساني در توجيه تقرّب به پادشاهان هشدار داده و مي نويسد:
اي عزيز، بدان که وجوهي که مذکور شد با وجوه ديگر که ذکرش موجب طول کلام است، گاه باشد که غرض واقعي آدمي است، اکثر اوقات نفس غرض هاي فاسد و خيالات باطل خود را از محبّت جاه و عزّت و اعتبار مال و منصب را به اين صورت ها در نظر آدمي در مي آورد و آدمي را فريب مي دهد و گمان مي کند که از براي خدا است، اما چون بشکافد معلوم اش مي شود که غرض اش محض دنيا بوده است و در اين قسم امور، هواهاي نفساني با اغراض صحيحه ي انساني بسيار مشتبه مي شود؛ پس فريب نفس و شيطان را نبايد خورد و خود را در معرض چنين مهالک به در نبايد آورد: « هدانا الله و جميع المؤمنين الي مسالک اليقين».(6)
و اما تطبيق جهات سه گانه مذکور بر موضع و عملکرد سياسي علاّمه مجلسي از اين قرار است:
الف) تقيه: احتمال اني که هم کاري مجلسي با شاهان صفوي براساس تقيّه بوده بعيد است، زيرا مشروعيت عمل به تقيّه در جايي است که پادشاه ظالم شخص را مورد تهديد جاني، يا عرضي و يا مالي قرار دهد، حال آن که علاّمه مجلسي در پذيرش منصب شيخ الاسلامي از سوي شاهان صفوي تهديد و ارعاب نشد و ضرر يا خطري از آن ها متوجه وي نگرديد؛ بنابراين وي مي توانست از قبول اين منصب و هم کاري با سلاطين معاصر خودداري کند.
ب) مصلحت عباد: «مصلحت دفع ضرر از مؤمن و يا جلب نفع براي مؤمن» به يقين در مورد مجلسي صدق مي کند، زيرا به شهادت تاريخ، وي علاوه بر اين که مرجع ديني شيعيان جهان در عصر خود بود، به سبب جايگاه مهم سياسي- اجتماعي اي که داشت پناهگاه مسلمانان و ستم ديده گان و پاسخ گويي تظلّمات مردم در دستگاه سلطنت بود.
ج) اقامه امر به معروف و نهي از منکر: با توجه به تأثير و نفوذ بسيار زياد علاّمه مجلسي در شاه صفوي، به طور مسلّم نصايح او در محدود ساختن بيدادگري و ظلم آن ها بر شهروندان ايراني مؤثر بوده است. از سوي ديگر، گرايش شاهان صفوي به مسائل ديني و اهتمام آن ها به امر به معروف و نهي از منکر، ترويج مذهب و فرهنگ شيعه و بزرگداشت علماي دين، متأثر از رهنمودها و حضور مقتدر اين محدّث بزرگ در دستگاه دولت صفوي بود.
آن چه از فعاليت هاي سياسي علاّمه مجلسي در بخش نخست اين نوشتار ذکر شد؛ از قبيل شکستن بت هندوها در اصفهان در عهد شاه سليمان، ملزم ساختن شاه سلطان حسين صفوي به صدور فرمان منع شراب فروشي، توقف جنگ طوائف و صدور فرمان هاي امر به معروف و نهي از منکر در سراسر ايران از سوي آخرين پادشاه صفوي، تأثير عامل اخير را در انگيزه و رفتار سياسي مجلسي بيش تر آشکار مي سازد.
در هر صورت، تحقق يک عنوان از عناوين مذکور براي تبيين و مشروعيت هم کاري علاّمه مجلسي با سلاطين، صفوي کافي است. حضور مجلسي در دستگاه سياسي وقت براساس تکليف و وظيفه ي شرعي و انساني او بوده و هرگز عنوان اعانت ظلم بر رفتار او صدق نمي کند؛ از اين رو انتقاد برخي از نويسندگان نسبت به موضع و عکس العمل او در قبال حاکمان صفوي ناشي از غفلت و يا غرض ورزي آن ها است؛ البته در اين ميان ناگفته نماند که پادشاهان صفوي از ساير سلاطين امتياز ويژه اي داشتند و آن، عبارت از اين بود که سلاطين صفويه از آغاز تا فرجام مروّج مذهب تشيّع، مجري احکام شريعت و حامي دين و عالمان ديني بوده و در واقع، در طول دوران صفويّه به جز دوره ي کوتاه شاه اسماعيل دوم، جملگي تابع و مجري نظرهاي علماي شيعه بودند. در تأييد اين مطلب شواهد تاريخي فراواني را از منابع دوره ي صفويه مي توان ارائه داد.(7) عالمان شيعي حفظ و تقويت حکومت مقتدر شيعي را که مدافع عقايد و مذهب تشيع و علماي شيعي در برابر مخالفان بوده، براساس اصول و مباني مذکور، وظيفه شرعي خود مي دانستند، دانشمند در مورد مطالعه ما نيز از اين قاعده مستثنا نيست.
2- تبيين مدح سلاطين صفوي از سوي علاّمه مجلسي
دومين انتقادي که از رفتار سياسي علاّمه مجلسي شده است مدح وي از حاکمان صفوي است که در ديباچه يبرخي از کتاب ها و رساله هاي فارسي او آمده است.بعد از ذکر نمونه هايي از مدح علامه ي مجلسي درباره ي پادشاهان صفوي که در بخش نخست اين گفتار به آن ها اشاره شد. در تبيين اين عمل سياسي وي که مورد انتقاد برخي از نويسندگان معاصر قرار گرفته نکاتي را متذکر مي شويم(8)؛
الف) القاب و اوصاف مورد تأکيد مجلسي در وصف شاهان صفوي
بي ترديد هدف و انگيزه ي اصلي مجلسي از ذکر اوصاف شايسته براي شاهان صفوي، هدايت غيرمستقيم آن ها به راه راست بوده است؛ به بيان ديگر، سخنان مجلسي در مدح حاکمان صفوي مشتمل بر بسياري از وظايف مهم حاکم اسلامي است که در قالب القاب و اوصاف بيان شده است. در حقيقت، مجلسي بي آن که توجيه گر سلطنت شاهان باشد درصددِ اصلاح وضع موجود و تصحيح اعمال و رفتار حاکمان و ترغيب ايشان به ترويج مذهب اثناعشري در ايران بوده است، ليکن منتقدان رفتار سياسي مجلسي از کنار اين نکته مهم با بي توجهي گذشته اند. اکنون به محورهايي که در سخنان مجلسي در مدح شاهان آمده است، به اجمال اشاره مي کنيم:
1- تاکيد بر عدالت شعاري و عدالت گستري سلاطين صفويه
همان طور که قبلاً اشاره شد، از نظر مباني کلامي و فقهي اماميّه، هر حاکم و سلطاني که از جانب امام معصوم در غيبت صغري و يا نايب امام در غيبت کبري به حکومت منصوب نشده باشد حاکم جور شناخته مي شود. براساس اين قاعده مي توان گفت که سلاطين صفوي، سلاطين جور محسوب مي شدند، زيرا آن ها حکومت را نه از طريق مشروع، بلکه از راه قهر و غلبه و تعصب قومي به دست آوردند؛ بنابراين عادل خواندن آن ها از سوي مجلسي يا از باب تقيه بوده، يا اين که شاهان صفوي را به وظيفه مهم شان ( عدالت گستري) هدايت کند و يا از راه مقايسه ي بين سلاطين آن دوران با شاهان صفوي بود.اين نکته شايد از کلمه «اعدل سلاطين زمان»(9) قابل استفاده باشد.
2- منسوب دانستن خاندان صفوي به خاندان اهل بيت (عليه السلام)
انتساب سلسله صفوي به خاندان اهل بيت (عليه السلام) امري مسلّم در جامعه سياسي و مذهبي ايران عهد صفويّه بود. اين مسئله از آغاز عصر صفوي تا فرجام آن، يکي از عوامل مهم موفقيت اين سلسله و مقبوليت آنان در نزد شيعيان معاصر بوده است.هيچ يک از علماي اين دوره ادعاي نسبت شيخ صفي الدين اردبيلي و تبار وي به امام موسي کاظم (عليه السلام) را نقض نکردند، بلکه عالمان ديني و مورخان عصر صفوي به صراحت اين نسبت را پذيرفته و در آثار خود مورد تأييد قرار دادند. از علمايي که به سيادت شاهان صفوي تصريح کرده اند، عبارت اند از: شيخ بهايي در مقدمه ي کتاب جامع عباسي(10) سيد عبدالحسين خاتون آبادي در کتاب وقايع السنين و الأعوام، (11) اسکندربيگ در کتاب تاريخ عالم آراي عباسي(12)، مؤلف رستم التواريخ(13)، علاّمه محمد باقر مجلسي در حقّ اليقين (14) و حيات القلوب(15) و...
از علماي بعد از عصر صفوي دانشمنداني، نظير سيد محمد علي قاضي طباطبايي در تعليقات خود بر کتاب انوارنعمانيّه(16)، ميرزا محمد باقر مؤلف روضات الجنّات(17) و ديگران بر سيادت صفّويه صحه گذاشته اند.
ناگفته نماند که سيادت شاهان صفوي از سوي محققان و نويسندگان متأخر با استناد به شواهد تاريخي مورد ترديد و انکار قرار گرفته، و اين ادّعا را ساختگي و براي فريب دادن مردم و جلب حمايت و اطاعت آنان و حتي خواص مي دانند. در پاسخ به اين پرسش که چرا علماي ديني ادعاي سيادت پادشاهان صفوي را تأييد کرده و به نقد و اثبات و يا رد آن از ديدگاه رجالي نپرداختند و حتي کوچک ترين ترديدي به آن ابراز ننمودند، عللي را مي توان ذکر کرد:
نخست اين که بر فرض واقعيت نداشتن اين انتساب، رعايت مصالح مذهب و کشوراسلامي ايجاب مي کرد سلسله حاکم شيعي مذهب که مروّج مذهب شيعه اثني عشري و حامي علماي آن بودند. با طرح اين گونه مطالب تضعيف و سست نگردد.
دوم اين که شايد دانشمنداني به کذب اين ادّعا واقف بودند، ليکن از خوف سلاطين صفوي جرأت اظهار آن را نداشتند، و پر واضح است که ذکر کلام و يا نسبت ديگران در کتاب دانشمنداني که در مقام نقد آن نبودند دليل بر صحت يا قبول آن نيست.
سوم اين که نويسندگان در سيادت خاندان صفوي در دوران متأخر از اين سلسله، به ويژه در دوران معاصر ترديد داشته اند، ولي در طول تاريخ صفويه و قاجاريه خدشه اي در سيادت خاندان صفوي از سوي آن ها نقل نشده است.
سرانجام اين که اظهار اين نوع سخنان تأييدآميز مسلّماً تأثير شگرفي در تعصب و حمايت شاهان صفوي از مذهب شيعه اثني عشري داشته است؛ بنابراين ذکر نسب خاندان صفوي در مقدمه آثار مجلسي مي تواند براساس يکي از ادله فوق باشد.(18)
3 - معرفي پادشاهان صفوي به عنوان مروّجان مذهب شيعه اثناعشري و سدّ نفوذ ناپذير در برابر مخالفان (اهل سنّت)
بي ترديد، دفاع و حمايت عالمان شيعي از حکومت صفوي بيش تر از اين عامل نشأت مي گرفت، زيرا به شهادت تاريخ، تنها دولت صفويه بود که قاطعانه و براي هميشه مذهب تشيّع را در ايران به عنوان مذهب رسمي اعلام مي کرد. آنان در اين راه از هيچ تلاشي دريغ نکردند؛ البته ممکن است شاهان صفوي در اتخاذ اين سياست اغراض ديگري را نيز، مانند تثبيت قدرت و حاکميت خود در سر داشتند، اما به هر حال اين مطلب خواسته علماي شيعه بود که در سايه حکومت پادشاهان شيعه زندگي کرده و آزادانه به تبليغ و ترويج مذهب تشيع بپردازند؛ بنابراين مجلسي و ديگر علماي دوره ي صفوي در نسبت دادن اين دو وصف به حاکمان صفوي به خطا نرفته اند.4- امنيت اجتماعي واستقلال ايران، ارمغان دولت صفويه
در اين که حکومت صفوي نخستين حکومت ايراني با ويژگي تماميّت ارضي، وحدت ملّي و استقلال (سياسي) پس از پيوستن ايرانيان به دين اسلام بوده است، ظاهراً بين مورخان و محققان اتفاق نظر وجود دارد.(19)مجلسي در خطبه ي جلوس شاه سلطان حسين، سپاس و قدرداني از شاهان اين سلسله را به سبب وجود امنيّت حاکم بر ايران در اين دوران، بر شيعيان و ايرانيان لازم مي داند. اهميّت سخنان او وقتي ظاهر مي شود که امنيت کشور با هجوم محمود افغان برچيده شد و حکّام جائري، نظير محمود افغان، اشرف افغان و نادرشاه افشار بر ايران مسلط گرديدند.
5- دعا براي استمرار دولت صفويه تا ظهور امام زمان(عج)
6- ظّل الله دانستن پادشاهان صفوي
7- لازم التعظيم دانستن سلاطين صفوي
به طور مسلّم، خواست و آرزوي مجلسي مبني بر تداوم حکومت صفويه به منظور استمرار خدماتي بوده است که حاکمان صفوي به تشيع و شيعيان کرده بودند؛ به عبارتي مجلسي در آن شرايط وجود حکومت صفويه را با ويژگي هاي مثبتي که داشت، براي ايران مفيد و لازم مي دانست و به ديگر سخن، حکومت صفويه را بهترين حکومت موجود مي دانست، نه بهترين حکومتي که بايد باشد. لازم التعظيم دانستن شاهان صفوي نيز براساس مصالح مسلمين و شيعيان آن روزگار و خدماتي بود ه است که حاکمان اين سلسله نسبت به دين و علماي ديني و مذهب اثني عشري ارائه مي دادند.
ب) پاسخ هاي علاّمه مجلسي در تبيين مدح سلاطين صفوي
علاوه بر مطالبي که گذشت، جواب هاي متعدد ديگري که بر انتقاد از مدح مجلسي درباره ي حاکمان صفوي داده شده و يا مي توان اضافه کرد، عبارت اند از:1- علاّمه مجلسي آغازگر اين رسم در بين عالمان شيعي نبوده و آخرين آن ها هم نيست، تأليف کتاب ها و اهداي آن به سلاطين و مدح وثناي آن ها در مقدمه ي اين گونه تأليفات از ديرباز معمول و مرسوم بوده است و عده زيادي از علماي شيعه به اين سنت عمل کرده اند؛ از قبيل شيخ صدوق (عليه السلام) که کتاب عيون اخبارالرضا را به اسم صاحب بن عباد وزيرِ فخرالدوله ديلمي کرد و آن را به وي اهدا کرد؛(20) علاّمه حلي به پاس خدمات و اقدامات الجايتو در رسميت بخشيدن به مذهب تشيع در ايران، کتاب هاي معروف خود در بحث امامت، يعني نهج الحقّ و کشف الصدق و منهاج الکرامة را به سلطان مغول هديه کرد و او را در مقدمه ي اين دو کتاب با اوصاف اغراق آميزي ستود.(21) در عصر صفوي شيخ بهايي حسب الأمر شاه عباس اوّل مأمور گشت تا جامع عباسي را در علوم دينّيه( احکام) تأليف نمايد. تا عامه ي خلق از آن بهره يابند(22)، وي در مقدمه آن شاه صفوي را مدح و ثنا گفت؛ عبدالرزاق لاهيجي، گوهر مراد را به عباس ثاني اهدا کرد؛ ملامحسن فيض کاشاني، آقا جمال خونساري و مير محمد حسين خاتون آبادي برخي از تأليفات شان را به نام سلاطين معاصر خود تأليف و اهدا کردند؛(23) و علاّمه مجلسي نيز مانند ديگر عالمان ديني معاصر خود به رسم معمول عمل کرده است.
2- تجليل علاّمه مجلسي از سلاطين صفوي در دوران تصديق شيخ الاسلامي و مشارکت او در امور سياسي بوده است؛ از اين رو محذور و معذور بودن وي در اقدام به چنين اموري را در آن دوران مي توان حدس زد، زيرا در آثار قبل از دوران شيخ الاسلامي وي، به ويژه در مقدمه ي بحارالانوار اثري از اين سخنان در مدح شاهان صفوي نيست.
3- غرض علماي ديني از اهداي آثار برجسته خود به سلاطين، حفظ و بقاي آثار و تسهيل امکان استفاده عموم از آن ها بوده است.
4- در تبيين اين اقدام مجلسي توجه به مبناي فقهي ايشان در مدح ظالمان ضروري است. علاّمه مجلسي مانند ساير فقهاي اماميّه، بر حرمت مدح ظالم فتوا داده است، ليکن در اين موضوع استثنايي هم قائل است و آن، اين که مدح ظالمان در غير مورد ظلم شان، يعني در اعمال نيک و صالح مشروط بر اين که اين مدح موجب جرأت بيش تر آنان در ارتکاب ظلم و معاصي نگردد جايز است، (24) تا چه رسد به اين که مشوّق آن ها به اعمال پسنديده شود؛ بنابراين براساس مباني فقهي ايشان هم، مدح سلاطين قابل تأويل است، با اين وصف، خرده گيري بر اين محدّث عالي مقام شيعه نشان از غفلت يا غرض نويسنده دارد.
5- استاد علي دواني هدف عالمان ديني در عصر صفوي، از جمله مجلسي را چنين بيان مي کند:
با نوشتن کتاب هاي ديني به نام شاه، او را با دين و مذهب همراه کنند، آن ها را به مدرسه بياورند، و به نام دين و مسلماني وادار کنند، مدرسه بسازند، و با علما، طلاب و مردم دين دار مربوط باشند..(25)
علاوه بر آن چه گفته شد، نکته مهمي که بايد در تبيين انديشه علماي ديني و ارزيابي عملکرد سياسي شان مورد توجه و تأمل قرار گيرد اين است که انديشه و رفتار سياسي آنان را بايد براساس مباني نظري و مقتضيات اوضاع سياسي- اجتماعي شان نقد و بررسي کنيم که آيا در چنان شرايط زماني و مکاني اتخاذ چنان موضع و يا انتخاب چنان عقيده اي صحيح بوده است يا نه؟ و الا اگر انديشه و عملکرد آن ها را از چارچوب و بستر زمان و مکان خارج کرده و مطابق با شرايط فرهنگي و افکار عمومي معاصر بسنجيم علاوه بر خطاي نظري، دچار خطاي عملي و ظلم به انديش مندان، و گمان ناصواب در حق علماي بزرگ شيعه نيز شده ايم.
بنابر آن چه گفته شد، نتيجه مي گيريم که با توجه به نمونه هاي تاريخي هم کاري ائمه معصومين(عليه السلام) با خلفاي غاصب و تعامل و روابط نزديک علماي شيعه با سلاطين جائر، موضع و عملکرد سياسي علاّمه مجلسي در قبال سلاطين صفوي، را مي توان بازتابي از شرايط نظري و واقعي محيط سياسي و تاريخي او، پاسخي مثبت و کارآمد به نيازها و مقتضيات جامعه سياسي و ديني اين دانشمند، استفاده اي مطلوب و عملي از اختيارات ولايت فقيه در مسائل حکومتي، واکنشي به هنگام در برابر ناهنجاري هاي سياسي- اجتماعي و بالأخره، حسّ مسئوليت پذيري وي در اصلاح جامعه مسلمانان دانست؛ از اين رو انتقادهاي برخي از نويسندگان از عمل سياسي اين انديش مند بزرگ، ناعادلانه، غيرعلمي و غيرمستند به واقعيت هاي تاريخي دوران او مي باشد.
در پايان، به سخنان امام خميني- رضوان الله تعالي عليه، در پاسخ به منتقدان از علاّمه مجلسي به ويژه رفتار سياسي او اشاره مي کنيم، امام خميني(رحمه الله عليه) ضمن تأييد رفتار سياسي علماي شيعه و دفاع از خواجه نصيرالدين طوسي، محقّق ثاني و شيخ بهايي به انتقاد منتقدان درباره ي هم کاري علاّمه مجلسي با سلاطين صفويه نيز پاسخ داده و ايراد آن ها را ناشي از عدم اطلاع آن ها به واقعيت هاي تاريخ مي داند:
... اما قضيه خواجه نصير و امثال خواجه نصير را شما مي دانيد اين را، که خواجه نصير که در دستگاه ها وارد مي شد. نمي رفت وزارت کند، مي رفت آن ها را آدم کند، نمي رفت که براي اين که در تحت نفوذ آن ها باشد، مي خواست که آن ها را مهار کند؛ تا آن اندازه اي که بتواند... و امثال او مثل محقق ثاني، مثل مرحوم مجلسي و امثال مرحوم مجلسي که در دستگاه صفويه بود. صفويه را آخوند کرد نه خودش را صفويه کرد، آن ها را کشاند توي مدرسه و تولي علم و توي دانش. و اين ها تا آن اندازه اي که البته توانستند، بناء عليه ما نبايد مقايسه بکنيم که روحانيون يک وقتي اگر وارد شدند، الآن هم ما اگر بتوانيم، ما آن وقت هم اگر مي توانستيم آن طوري که آن ها مي خواستند خدمت کنند. ما هم وارد مي شديم، براي اين که مقصد اين است که انسان درست بکنيم، اگر انسان بتواند که محمدرضا را انسان کند بسيار کار خوبي است. انبيا براي همين آمده اند.(26)
امام(رحمه الله عليه) در جاي ديگر در همين خصوص مي فرمايند:
در باب امور سياسي- يک طايفه از علما اين ها گذشت کرده اند از يک مقاماتي و متصل شدند به يک سلاطين با اين که مي ديدند که مردم مخالف اند، لکن براي ترويج ديانت و ترويج تشيع اسلامي و ترويج مذهب حق، اين ها متصل شدند به يک سلاطين و اين سلاطين را وادار کردند خواهي نخواهي براي ترويج مذهب، مذهب تشيّع، اين ها آخوند درباري نبودند. اين اشتباهي است که بعضي نويسندگان ما مي کنند.
سلاطين اطرافيان اين آقايان بودند، اين ها اغراض سياسي داشتند، اغراض ديني داشتند، نبايد تا کسي به گوشش خورد که مثلاً مجلسي - رضوان الله عليه-، محقق ثاني- رضوان الله عليه- شيخ بهايي- رضوان الله عليه-، با اين ها روابط داشتند. مي رفتند سراغ اين ها، همراهي شان مي کردند... خيال کند که اين ها مانده بودند براي جاه و عزّت. و احتياج داشتند به اين که شاه سلطان حسين، يا شاه عباس به آن ها عنايتي بکنند، اين حرف ها نبوده در کار، آن ها گذشت کردند، يک مجاهده نفساني کردند براي اين که مذهب را به وسيله آن ها به دست آن ها ترويج کنند، وقتي جلوگيري از سب حضرت امير مي خواستند بکنند دريکي از بلاد ايران شنيدم اجازه خواستند که خوب، شش ماه ديگر صبر کنيد ما سبّ اش کنيم. اين ها در يک هم چو محيطي که سبّ ايمر اين طورها بوده و رايج بوده و از مذهب تشيّع هيچ خبري نبود و هيچ اسمي نبود، اين ها رفته اند، مجاهده کرده اند، خودشان را پيش مردم، مردم آن عصر شايد اشکال به آن ها داشتند از باب نفهمي، چنان چه حالا هم اگر کسي اشکال کند نمي داند قضيه را، غرض ندارد، نمي داند قضيه را.(27)
3- نقش داشتن در سقوط اصفهان
عده اي از محققان تاريخ ايران در دوره ي صفويه، يکي از عوامل مؤثر در انقراض دولت صفويه را دخالت علماي ديني در امور سياسي ذکر کرده اند.ادوارد براون در اين باره مي نويسد:
در عهد شاه سلطان حسين آخرين پادشاه... سلسله صفوي علاوه بر خواجگان حرمسرا، يک طبقه هم به قدرت رسيدند که نفوذ و قدرت شان باعث وحدت روحاني(معنوي) و کارآيي ملي نگرديد، اين طبقه همان روحانيون بودند که سرانجامش ظهور ملامحمدباقر مجلسي بسيار متنفذ و مخالف شديد صوفيان و مرتدان بود، مريدان و پيروانش گويند:(28) پس از مرگش به سال 1111 ه. ق طولي نکشيد که مشکلات به حدي رسيد که سرانجام ايران را در معرض مخاطرات گذاشت، ولي بعضي خود او و يارانش را مسبب اين مخاطرات مي دانند و معتقدند که آن ها با تعصبّات شديد خود، مسبب آن پيش آمدها بوده اند.(29)
هم چنين مؤلف مزبور در بخش حمله ي افغان به ايران، در مورد پيوستن زردتشتيان ايران به آن ها و علت هم کاري آنان با قوم مهاجم مي گويد:
تعصب بعضي از ملاهاي شيعه باعث گرديد که آن ها اين روش عجيب و غريب را اتخاذ کنند.(30)
مؤلف کتاب هاي ايران در زمان صفويه و تاريخ صفويه دخالت علما را در امور کشور از عوامل انقراض اين سلسله برشمرده است. وي از اين عالمان نامي نبرده، ولي به يقين مراد وي چهره هاي معروف علماي شيعي، از محقق کرکي تا علاّمه مجلسي است، زيرا او دخالت علما را در امور سياسي اختصاص به زمان شاه سلطان حسين نمي داند.(31)
دکتر ذبيح الله صفا نيز با مقايسه ي فرجام حکومت صفوي با حکومت ساساني و فروپاشي اين دو سلسله و نيز وجوه اشتراک آن ها در علل و عوامل انحطاط و فساد و تباهي مُلک، يکي از علل انقراض سلسله صفويه را «چيرگي عالمان شرع در کار مملکت، يعني پرداختن به اموري که بايسته به دانش و اطلاعات شان نبود» مي دادن.(32)
بالأخره، لکهارت به سخت گيري دولت صفوي در عهده شاه سليمان نسبت به مسيحيان و قتل و کشتار آنان اشاره اي کرده و اين عمل را ناشي از تعصب شديد علاّمه مجلسي به اهل کتاب مي داند. وي با اعتراف به اين که بر گفته ي خود شاهد و دليلي ندارد، مي نويسد:
...تصادفاً در اين ايام در نتيجه ي تبليغات و نفوذ يکي از مجتهدان متعصب به نام محمدباقر مجلسي، آيين تشيع در ايران به سرعت پيش مي رفت، اگر چه دليل محکمي در دست نداريم وليکن مي توان گفت احتمالاً اين شخص متعصب بود که باعث قتل و آزار مسيحيان شد.(33)
اکنون اين سؤال مطرح مي شود که اگر دخالت علما در امور سياسي و هدايت و ارشاد آن ها نسبت به سلاطين صفوي در کار نبود، آيا حاکمان اين سلسله- حداقل بعد از شاه عباس اوّل، با وجود پادشاهان بي کفايت و فساد دولت مردان و ارتش ناتوان، مي توانست ساليان متمادي به حيات خود ادامه داده و در مقابل هجوم بيگانگان ايستادگي کند؟ در اين مورد، برخلاف نظريه فوق مي توان ادعا کرد که بعد از علاّمه مجلسي خلاء وجود عالم متنفذ و شيخ الاسلام مقتدر در دستگاه حکومت صفوي، يکي از عوامل ضعف حکومت شاه سلطان حسين، آخرين پادشاه صفوي شد. زيرا شواهد تاريخي حکايت از آن دارد که مقام شيخ الاسلامي در دوران اين پادشاه بعد از رحلت علاّمه مجلسي به سامان نبوده و عالم مقتدر و متنفذي که مورد قبول خاص و عام باشد، در دستگاه حکومتي وجود نداشته است.
شاهد و دليل گفته ي ما بر اين که حضور فعال و مشارکت سياسي علماي ديني در دستگاه حکومتي نه تنها عامل سستي و بي ثباتي نبوده، بلکه از عوامل ثبات سياسي و حافظ دولت صفوي بوده اند، سخنان مؤلف رستم التواريخ است. وي در تشريح علل و عوامل انحطاط سلسله ي صفويه، متذکر مي شود که زماني علايم ضعف و سستي در سلطنت شاه سلطان حسين آشکار گرديد که علماي طراز اوّل دار فاني را وداع گفته بودند. وي از علماي معاصر اين پادشاه افرادي، هم چون ملا محمد باقر مجلسي، آقا حسين خوانساري و آقا جمال خوانساري را نام برده و مي گويد:
و آن چند عالم فاضل مذکور که حامي و حافظ ملک و ملت بودند و به عالم قدسي ارتحال نموده بودند، پس زهاد بي معرفت و صالحان بي کياست به تدريج در مزاج شريف [شاه] و طبع شريف اش رسوخ نمودن و وي را از جادّه جهانباني و شاهراه خاقاني بيرون و در طريق معوج گمراهي وي را داخل، و به افسانه هاي باطل بي حاصل او را مغرور و مفتون نمودند و بازارسياست اش بي رونق، و رياست اش را ضايع کردند...(34)
همان طور که از متن مذکور برمي آيد، علاّمه مجلسي نه تنها نقشي در تضعيف دولت صفوي نداشت، بلکه عامل ثبات و تقويت ملک و حکومت صفويه بود؛ چنان که صاحب روضات الجنات مي گويد:
حفظ وحراست مملکت شاه سلطان حسين به خاطر بي کفايتي و قلت تدبير وي، با وجود علاّمه مجلسي تأمين مي شد و زماني که علاّمه مجلسي رحلت کرد مملکت دچار آشوب و فتنه گشت و در همان سال مرگ علاّمه، قندهار از تصرف و سلطه شاه صفوي خارج شد.(35)
برخي از نويسندگان، تبليغات روحانيت دوران صفوي را درباره ي ادامه ي حکومت صفويه و اتصال آن به حکومت امام زمان (عج) از عوامل انقراض سلسله صفويه مي دانند. به زعم اينان، هيچ نيروي مخالفي، قدرت نابودي و براندازي دولت صفويه را نخواهد داشت. اين ديدگاه در زمان صفويه، به ويژه اواخر حکومت اين سلسله در ميان مردم رايج و شايع بوده است. ذبيح الله صفا در اين زمينه مي نويسد:
گرفتاري بزرگ ايران در پايان عهد صفوي، اعتقاد بيش تر مردم بدين امر بود که شاهان صفوي مأموران و نصب شدگان امامان اند به حکومت و سلطنت، و دولت شان به حکم احاديث و اخباري که عالمان ديني نقل کرده اند، مخلّد و به ظهور قائم آل محمد(صلي الله عليه وآله) متصل است.(36)
نويسنده ي مزبور اين اعتقاد را عامل بقا و دوام حکومت صفوي مي داند، زيرا از نظر وي، اين عقيده به مردان و سرداران لايق ايران اجازه نمي داد که عليه حکومت ضعيف شده ي صفوي قيام کنند و به جاي جانشينان سست عنصر شاه عباس، سلطنت را به دست گيرند. اما به زعم برخي، اين اعتقاد از طرفي عامل ثبات و بقاي رژيم صفوي محسوب مي شد و از طرف ديگر عامل ضعف و ناتواني و انقراض آن نيز به شمار مي آمد، زيرا شاه صفوي و کارگزاران او دلگرم چنين وعده ها شدند و خود را در برابر خطرهاي احتمالي و تهديدهاي دشمنان آماده نساختند.
نويسنده ي رستم التواريخ با اشاره به ديباچه ي برخي از تأليفات علاّمه مجلسي درباره ي ادامه و اتصال دولت صفوي به دولت امام زمان(عج)، نظرگاه هاي او را عامل سستي و سهل انگاري آن پادشاه معرفي کرده و مي نويسد:
ديباچه ي بعضي از مؤلفات آخوند ملا محمدباقر شيخ الاسلام، شهير به مجلسي را چون سلطان جمشيد نشان و اتباعش خواندند که آن جنت آرامگاهي به دلايل و براهين آيات قرآني حکم هاي صريح نموده که سلسله ي صفويه نسلاً بعد از نسل بي شک به ظهور جناب قائم آل محمد (عج) خواهد رسيد، از اين احکام قوي دل شدند و تکيه بر اين قول نمودند و سر رشته مملکت داري را از دست رها نمودند و گوهر گرانبهاي «لايتم الرياسةالاّ بحسن السياسة» را از کف دادند و طُرُق متعدده فتنه و سُبُل معدوده فساد و ابواب افراط و تفريط در امور و ظلم به صورت عدل بر روي جهانيان گشودند و درميان خلايق هرج و مرج زياده از حد تقرير روي داد.(37)
هم چنان که از متن مذکور استفاده مي شود، هيچ گونه تلازمي بين آن چه که به اين دانشمند نسبت داده شده و آثار و پي آمدهايي که مؤلف مزبور براي اين عقيده بيان کرده، وجود ندارد، و حکم به اتصال دولت صفويه به دولت امام زمان (عج) که در برخي از آثار مجلسي در ذيل احاديث به صورت احتمال ذکر شده، به معناي ترک تدبير و دورانديشي و يا رواج هرج و مرج و افراط و تفريط و فساد در جامعه نبوده است. هم چنين کلام نويسنده ي مزبور خالي از اغراق و مبالغه نيست، زيرا مجلسي در آثار خود هرگز چنين احکام قطعي و صريحي درباره صفويه صادر نکرده و اظهارات وي در اين خصوص در حدّ احتمال، آرزو و دعاي مرسوم زمان خود بوده است.
از مطالب گذشته نتيجه مي گيريم که تعدّد علل و عوامل شکست و انقراض سلسله صفويه، و پيچيدگي آن ها باعث شده است تا برخي از نويسندگان به خطا، عامل مهم موفقيت اين سلسله، يعني حضور و مشارکت فعّال روحانيون در امور سياسي و حکومتي، به ويژه رفتار سياسي شخصيت مورد مطالعه ما را از عوامل انقراض آن سلسله به شمار آورند. ليکن به شهادت منابع تاريخي اين دوران، علماي ديني از آغاز تأسيس دولت صفويه تا فرجام آن، از پايه هاي مهم اقتدار سلسله ي صفويه محسوب مي شدند؛ بنابراين در قبال نظريه مذکور اگر ادعا کرديم که يکي از عوامل مهم انقراض سلسله صفويه، فقدان حضور مجتهد متنفذ و شيخ الاسلام مقتدر در عرصه سياسي ايران در دوره ي پاياني سلطنت اين سلسله بوده است، به گزاف سخن نگفته ايم.
پي نوشت ها :
1- تذکر اين نکته لازم است که ذکر نمونه هايي تاريخي موضوع مورد بحث به منظور رفع استبعاد بوده و به عبارت ديگر، جواب نقضي از منتقدان به هم کاري مرحوم مجلسي با حاکمان صفوي است؛ بنابراين اعتراض به اين که تکثير امثله مسئله را حل نمي کند، وارد نيست.
2- علاّمه مجلسي، بحارالانوار، ج32، ص 321؛ ح292 و72، ص 185، ح2
3- محمد بن مهدي کشميري، نجوم السماء قم، بصيرتي، ص 111؛ و ر.ک: رسول جعفريان، دين و سياست در دوره ي صفوي، ص 33
4- ميرزا محمد باقر خوانساري، روضات الجنّات، ج4، ص 361
5- علاّمه مجلسي، عين الحيات، ص 377- 378
6- همان، ص 378
7- نگارنده در بحثي که تحت عنوان علل موفقيت و انحطاط سلسله صفويه فراهم آورده، به موارد متعددي از هم کاري متقابل عالمان و حاکمان صفوي اشاره کرده است. براي اطلاع بيش تر ر.ک: يادنامه مجلسي، ج1، ص 397-447
8- عده اي از نويسندگان معاصر، به ويژه مؤلف تشيع علوي و تشيع صفوي مدح علاّمه مجلسي از پادشاهان صفوي را انتقاد کرده اند، ر.ک: علي شريعتي، تشيع علوي و تشيع صفوي، ص 199-203
9- محمد ابراهيم نصيري، دستور شهرياران، ص 24
10- شيخ بهايي، جامع عباسي، ص 1
11- سيد عبدالحسين خاتون آبادي، وقايع السنين و الأعوام، ص 516
12- اسکندر بيگ ترکمان، تاريخ عالم آراي عباسي، ج1، ص 7
13- محمد هاشم آصف رستم الحکما، رستم التواريخ، صص 48 و 80
14- علاّمه مجلسي، حقّ اليقين، مقدمه
15- همان، حيات القلوب، ج1، مقدمه
16- سيد نعمت الله جزائري، انوار نعمانيه، ج4، ص 233
17- ميرزا محمدباقر خوانساري، روضات الجنّات، ج2، ص 319
18- براي اطلاع از شجره نامه ي کامل خاندان صفوي ر.ک: صفوة الصفا؛ 2- احسن التواريخ؛ 3- سلسلة النسب؛ 4- پيدايش دولت صفوي و 5- شيخ صفي و تبارش
19- حسن طارمي، علاّمه مجلسي، ص 22
20- ميرزا محمد باقر خوانساري، همان، ج2، ص 75
21- رسول جعفريان، دنباله ي جستجو در تاريخ تشيع در ايران، ص 60-61
22- اسکندر بيگ ترکمان، همان، ج1، ص 156
23- مهين پناهي، علاّمه مجلسي و آثار فارسي او، ص 81
24- محمد باقر مجلسي، بيست وپنج رساله فارسي، ص 579، مسئله 98
25-علي دواني، مفاخر اسلام، ج8، ص 580
26- امام خميني، صحيفه ي نور، ج8، ص 8
27- همان، ج1، ص 258-259.
28- تنکابني، قصص العلماء، ص 216
29- ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات ايران، ص 127
30- همان، ص 133
31- احمد تاج بخش ايران در زمان صفويّه، ص 64
32- ذبيح الله صفا، پيشين، ج5، ص 28
33- لارنس لکهارت، انقراض سلسله صفوي، ص 37-38
34- محمد هاشم آصف، همان، ص 98
35-ميرزا محمد باقرخوانساري، همان، ج2، ص 78-79
36- ذبيح الله صفا، همان، ج5، ص 37-38
37- محمد هاشم آصف، همان، ص 98-99
سلطان محمدي، ابوالفضل، (1389)، انديشه سياسي علامه مجلسي،قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ سوم