نويسنده: آندره شاراک
مترجم: ياسمن مَنو
مترجم: ياسمن مَنو
(Religion)
* روسو مانند اکثر نويسندگان هم عصر خود تمايز قائل مي شود بين دين طبيعي که احکام صرفاً اخلاقي آن براي همه ي انسان ها يکي است و ادياني که در طول تاريخ به وجود آمده اند و ضامن وحدت جوامع انساني بر محور اصول يکسان ميهني اند. در اين صورت، دين طبيعي « دين انسان » است، « بدون معبد، محراب، مناسک و صرفاً به پرستش دروني خداي متعال و وظايف ابدي اخلاقي محدود مي شود ». بقيه ي اديان هر کدام يک دين ملي را تشکيل مي دهند که « تنها در يک کشور جا مي گيرد و خدايان، اربابان خاص و قيم را به آن کشور اعطاء مي کند ».(1)** برداشت روسو از دين طبيعي در واقع « خداپرستي راستين » است به اين مضمون که احکام اخلاقي را که در قلب هر کس مي نشاند، خداي عاقل و مهربان تعيين کرده است و به سرنوشت انسان ها مربوط است، در حالي که خداي ولتر و خداشناسان دغدغه ي رستگاري بشريت را به طور خاص ندارد. اما گر چه خدايي که نايب کشيش ساووايي مي پرستد، نه تنها آن خدايي است که ما قادرمطلق مي شناسيم، بلکه آني است که آرزويش را داريم، با اين حال فقط احترام به اصول جهانشمول اخلاقي را از انسان ها مي طلبد که تنها گواه بر ايمان واقعي است: « [...] نيکي، درستي، سنن، صداقت و فضيلت، اين است آن چه خداوند از ما توقع دارد و پاداش مي دهد؛ اين است پرستش واقعي که خدا از ما مي خواهد [....] اگر قضاوت خداوند در مورد ايمان بر مبناي اعمال است، پس انسانِ نيک بودن ايمان به اوست »(2). احکام اصلي دين طبيعي که اساس اين اخلاق جهانشمول است، مربوط به وجود خدايي قادر و داناست که نظمي اساساً درست و ايمان به وجود روح را بنا نهاده است. در اين چار چوب بسيار کلي، پرستش قلبي و اعمال فضيلت که اساس دين طبيعي است، براي رستگاري بشر کافي است و روح غير مادي انسان پس از مرگ جسم، از نيکي هايي که روي زمين انجام داده است، لذت خواهد برد: « در شرحي که من مي دهم، فقط دين طبيعي را خواهيد ديد. لزوم دين ديگري براي آن غريب است![....] من چه خلوص اخلاقي و چه حکم لازمي براي بشر و آبرومندانه براي خالقش را مي توانم از آموزه اي مثبت استنتاج کنم و بدون آن نتوانم از قوه هاي خود استفاده ي مناسب کنم؟ ».(3) با اين حال، دين طبيعي براي ابعاد زندگي انساني که غير قابل تنزيل به اخلاق صرف است، مانند تعلق به يک جمعيت سياسي، ناکافي به نظر مي آيد، چرا که عميقاً جهانشمول است، يعني انسان را به جاي ارجح دانستن گروهي که به آن تعلق دارد، به سوي دوست داشتن بشريت به طور کلي رهنمون مي شود. دراين مورد دين طبيعي شبيه مسيحيت اصيل است، و به فرد تجويز مي کند که همواره رفتار انساني و رحيمانه داشته باشد که بيش تر در تطابق با بندگي داوطبانه است تا اثبات خود به منزله ي شهروند: « مسيحيت فقط بندگي و وابستگي را توصيه مي کند. روح آن بيش از آن مناسب ظلم است که ظلم همواره از آن بهره نگيرد ».(4) هدف مسيحيت کاستن تسلط شور و شوق ها بر قلب انسان است و نويد خوشبختي وصف ناشدني زندگي آتي را مي دهد، در حالي که « تمام تشکيلات بشري بر شور و شوق هاي انساني بنا شده اند و از طريق آن ها حفظ مي شوند »: دراين صورت: « آن چه مي خواهد ما دل از زمين بکنيم، چگونه مي تواند براي ما جذاب تر از آن چه دراين جا مي گذرد باشد؟ »(5) براي همين هر ملت واقعي که داراي هويت قدرتمندي است، بايد دين ملي را ايجاد کند، ديني که در آن به غير از عشق مبهم به بشريت، عشق به قوانين کشور چون وظيفه ي الهي لازم براي شهروند به حساب مي آيد. دين شهروند « وطن را برايش مورد ستايش مي کند و به او ياد مي دهد که خدمت به دولت خدمت به خداوند حامي است ». تمام مسئله اين است که اين دين تقريباً به ناگزير « انحصاري و جبارانه » مي شود و به سوي تعصب و خشک انديشي مي رود: « [...] به جز ملتي که آن را مي پذيرد، بقيه برايش کافر، خارجي و وحشي مي شوند » (6). هدف دين مدني که روس نظريه ي آن را در فصل ما قبل آخر قرار داد اجتماعي بسط مي دهد، انساني کردن دين شهروند بدون تضعيف آن است. دين مدني هدف دين ما ملي را حفظ آداب و رسوم کشور بر آروده مي کند، اما احکام اصلي دين طبيعي را اتخاذ مي کند تا حس ( محدودي ) از انسانيت را حفظ کند و تضمين کند تا شهروند صرفاً اين حکم منفي اما کاملاً اساسي، يعني نفي تعصب را بپذيرد.
*** دين طبيعي به نفسه نسبت به خاص کردن اديان ايجاد شده که خود هسته ي اصلي آن ها را تشکيل مي دهد ( و نه کوچک ترين مخرج مشترک شان را )، بي تفاوت است. دين طبيعي با تمامي فرقه هايي که در طول تاريخ تشکيل شده اند تا آن جا که متعصب نباشند، سازگار است. با اين حال، روسو بر قرابت اين دين اساسي و مسيحيت راستين تأکيد دارد. نايب کشيش ساووايي خشم ولتر را بر مي انگيزد، چرا که در انجيل بيان برتر اخلاقياتي را مي بيند که قبلاً شرح داده و از يگانه منبع عقل طبيعي خود استنتاج کرده است: « [...] هر نويسنده اي که آن را [نوشته] باشد، باز هم من روح الهي را در آن مي بينم و تا حد ممکن، بي واسطه است. هيچ انساني بين اين حجت و من وجود ندارد ».(7) انجيل به دليل خلوص اخلاقي که تجويز مي کند، از ديگر وحي هاي تاريخي متمايز است، چرا که نقد تاريخي تخيلي بودن شان را آشکار مي کند. انجيل بيان اصيل نيّت خداوند براي انسان هاست، هر چند که متن آن دگرگون شده باشد: « اگر روح الهي که در اخلاق و مکتب اين کتاب مي درخشد، چنين قدرتي را به آن نمي بخشيد که شهادت انساني در اين مورد فاقد آن است، اعتبار ضعيفي که مي خواهند به انجيل ببخشند با ادله اي که از قبل استنتاج شده، رد مي شد ».(8) در کل، انجيل نمونه ي ملموسي از دين طبيعي است که به اين طريق ديگر صرفاً انتزاعي باقي نمي ماند.
پينوشتها:
1. قرار داد اجتماعي، کتاب چهارم، فصل هشتم، جلد III ، ص 464.
2. هِلوئيز جديد، بخش چهارم، نامه ي هشتم، بند 3، ص 699.
3. شهادت نامه ي نايب کشيش ساووايي، کتاب چهارم، جلد IV، ص 607.
4. قرار داد اجتماعي، کتاب چهارم، فصل هشتم، جلد III، ص 467.
5. نامه هايي از کوهستان ، نامه ي اول، جلد III ، ص 704.
6. قرار داد اجتماعي، کتاب چهارم، فصل هشتم، جلد III ، ص ص 5- 464.
7. نامه به کريستف دو بومون، جلد IV ، ص 994.
8. همان.
شاراک، آندره، (1386)، واژگان روسو، ياسمن مَنو، تهران: نشر ني، چاپ اول.
/ج