نويسنده: خديجه مقدس زاده *
فصل چهارم مبحث معاد:
1) خواجه شايد به دليل آنکه اصل معاد را خيلي روشن مي داند، با استدلالي کوتاه از آن مي گذرد. اجمال آن اين که خداي تعالي انسانها را که آفريد، در ميان مخلوقاتش تنها به آنها علم، قدرت و اراده داد؛ از اين رو، تنها انسانها را به دليل مصالحي خاص مکلف به تکليف هاي سخت نمود و آن مصلحت چيزي نيست جز به کمال رساندن آنها. انسانها بايد در اين عمر کوتاه در تحصيل آنچه براي آن آفريده شده اند بکوشند، و چون پاداش مطيعان و جزاي نافرمانها در اين جهان امکان پذير نيست، در سراي آخرت پاداش و جزاي شايسته ي خود را خواهند ديد.2) بحث بعدي آن است که نفس آدمي جوهري مجرد و مدرک است که آن را روح مي ناميم.
خواجه استدلال خويش را با ابتنا بر نظام پذيرفته شده ي حکماي مشّائي که مقولات را در ابتدا در دو مقوله ي جوهر و عرض منحصر مي دانند، عرضه مي کند؛ و از نفي عرض بودن نفس، به جوهر بودنش مي رسد. در واقع اين يک قياس استثنايي است که مقدم آن يک شرطيه ي منفصله است که با نفي يک طرف به اثبات طرف ديگر منتهي مي شود:
کبري: نفس يا جوهر است يا عرض
صغري: نفس عرض نيست.
نتيجه: پس نفس جوهر است.
و اما عالم بودن نفس را به نوعي به بداهت مستند مي سازد.
3) در ادامه اثبات مي کند که بر خلاف گمان برخي معاد جسماني ذاتاً ممکن است؛ زيرا معاد جسماني يعني:
-اجساد به ترکيب اول خود که در جهان مادي داشتند بازگردند.
-روحي که در جهان مادي، مدبّر هر بدن بود، به همان بدن بازگردد.
اين دو ذاتاً ممکن اند. از سوي ديگر واجب تعالي قادر و توانا بر ايجاد هر چيزي است که ذاتاً ممکن باشد. پس معاد جسماني ذاتاً ممکن است، يعني امکان وقوعي دارد، اما اينکه واقع خواهد شد يا نه، نيازمند دليل نقلي است که خواجه در بخش بعدي به آن خواهد پرداخت.
4) همان گونه که فلاسفه ي مسلمان چون ابن سينا تصريح دارند، اصل معاد قابل اثبات عقلاني است، اما جزئيات آن مستند به ادله ي نقلي است و عقل را به آنجا هيچ راهي نيست؛ از اين رو خواجه مي فرمايد: چون حشر اجساد، بهشت و دوزخ محسوس، عذاب گور، نامه ي اعمال را به دست آدميان دادن، به سخن درآوردن اعضا و جوارح غير آن از ممکنات است، و معصوم (عليه السلام) از آن خبر داده؛ پس حتماً محقق مي شود.
5) سپس براي اثبات اينکه انسانها با عين بدن دنيايي محشور مي شوند، به يک دليل عقلي استناد مي کند و آن اينکه محال است معدوم اعاده شود. چون لازمه ي آن اين است که عدم در ميان وجود فاصله اندازد؛ و اين بدان معناست که يک وجود دو وجود باشد. بنابراين اجزاي اصلي بدن ما و روح ما هرگز از بين نمي رود، بلکه پراکنده مي شود و در سراي آخرت دوباره به هم مي پيوندد.
6) در ادامه به شبهه اي اشاره مي کند و آن را به فلاسفه نسبت مي دهد و آن اينکه حشر اجساد محال است، اما با توجه به مباحث پيشين نيازي به پاسخ به آن نمي بيند.
7) يکي از مباحثي که او به تفصيل به آن مي پردازد و تمامي اقوال را نقل و تحليل مي کند، اين مسئله است که کسي که مرتکب گناه کبيره شود و بدون توبه بميرد، در دوزخ جاودان نخواهد بود.
7) در ادامه به اجماع و اتفاق نظر علما استناد مي کند و بر اين باور است که شفاعت پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) شامل برخي از مرتکبان گناه کبيره مي شد.
8) آخرين مطلب اينکه غير انسانها (يعني حيوانات) و نيز انسانهاي غير مکلّف نيز در قيامت محشور مي شوند و عوض دردها و مشقت هايي را که بدان مبتلا بوده اند، مي بينند.
9) در پايان سفارش مي کند که به ديده ي بصيرت در هستي بنگريد و هدف آفرينش را ضايع مسازيد تا به نيکبختي دو سرا نائل گرديد.
ترجمه و شروح فصول
الف. ترجمه ي رساله ي فصول:
به دليل اهميت و جايگاه اين رساله، رکن الدين محمّد بن علي فارسي گرگاني استرآبادي حلّي نجفي (زنده در 728 ه. ق) شاگرد علامه ي حلّي و شارح کتاب مبادي الاصول علامه آن را همانند ديگر آثار خواجه چون اساس الاقتباس، و اوصاف الاشراف به عربي ترجمه کرده است. اين ترجمه به همراه متن فارسي رساله توسط زنده ياد محمد تقي دانش پژوه تصحيح و در سال 1335 از سوي دانشگاه تهران منتشر شده است.ب. شروح رساله ي فصول:
بر اساس گزارش شيخ آقا بزرگ تهراني در الذريعة مدرس رضوي در آثار و احوال خواجه و مقدمه ي دانش پژوه بر رساله ي فصول و منابع کتاب شناسي ديگر شروح و تعليقات شناخته شده ي اين رساله عبارتند از: (1)1. شرح الفصول النصيريه: از محمّد بن عبدالعالي بن نجده بن عبدالله که در سال 769 ه. ق به پايان رسانده است.
2. معراج اليقين در شرح الفصول النصيرية: از فخر المحقّقين پسر علاّمه ي حلّي ( در گذشته ي 771 ه. ق)
3. الانوارالجلاليه في شرح الفصول النصيرية: از جمال الدين مقداد بن عبدالله السيوري الحلّي که در سال 808 هـ. ق به پايان رسانده است.
4. شرح الفصول: از امير سيّد عبدالوهّاب بن علي الحسيني استرآبادي که در سال 833 هـ. ق آن را به پايان رسانده است.
5. شرح الفصوص النصيرية: از کمال الدين حسن بن محمد بن حسن بن حسين استرآبادي نجفي در تون در سال 870 هـ. ق به دستور سلطان عبدالمطلّب موسوي به اتمام رسانده است.
6. شرح الفصوص النصيرية: از علي بن هلال پس از سال 900 هـ. ق آغاز و به اتمام رسانده است.
7. شرح الفصول النصيرية: از محمّد بن احمد خواجگي شيرازي، شرح فارسي است که در سال 953 هـ. ق به اتمام رسيده است. در ادامه به طور مفصل شارح و شرحش را معرفي خواهيم کرد.
8. تحفة الفحول في شرح الفصول: شرح عربي از شارح پيشين ( محمد بن احمد خواجگي شيرازي ) که در سال 953 هـ. ق به پايان رسانده است.
9. جامع الأصول في شرح الفصول: از نجم الدين خضر بن شمس الدين محمّد بن علي رازي حبله رودي ( از علماي اوايل عهد صفويه سده ي 10 . هـ. ق )
10. ايضاح الاصول في شرح الفصول: از علاء الدين ملک علي توني از دانشمندان زمان شاه سليمان زنده تا سال 1098 هـ. ق که به درخواست حسين علي خان پسر شيخ علي خان اين شرح فارسي را نوشته است.
11. شرح الفصول النصيرية: از شيخ سليمان بن احمد آل عبدالجبّار بحراني در گذشته ي سال 1266 هـ. ق.
12. شرح فصول نصيريه: از ابوالحسن محمّد بن السيّد علي شاه بن صفدر شاه بن صالح رضوي کشميري در گذشته ي سال 1313 ه. ق
13. شرح فصول نصيريه: از مولي علي بن يوسف، صاحب کتاب الصراط المستقيم.
14. شرح فصول: از ناصر الدين عبدالله بن عمر بن محمّد بن علي فارسي بيضاوي.
15. معراج الاصول في شرح الفصول.
16. منتهي السؤول في شرح الفصول: شرحي عربي از شيخ علي بن يوسف بن عبدالجليل.
شرح فصول نصيريه ي خواجگي شيرازي
محمّد بن احمد خواجگي شيرازي از متفکران مسلمان سده ي 11-10 هجري مي باشد. وي علاوه بر تبحّر در معارفي همانند: کلام، تفسير، صرف و نحو، شاعر و غزل سراي توانايي بود و در نظم و نثر، خيالات بديع داشت.خوشگو در سفينه وي را اين گونه معرفي کرده است: « خواجه ي شريف شيرازي است، صاحب طبع رسا بود، مضامين تازه ي او تازگي بخش دماغ است. خيالات بديع دارد.
اين چند بيت از او نقل شده است:
فنا نهايت کردار حق پرستان است *** ولي به عشق تو اين شيوه اولين قدم است
نگاه گرم کسي آرزو پرستم کرد *** وگر نه همت من فوق شادي و الم است
***
به عهد حسن تو دل داشتن چنان عجب است *** که چون هلال نمايندش آنکه دل دارد
***
آن را که در محبت، وحدت مراد باشد *** همچون چراغ بايد روشن نهاد باشد
***
تاريک باد کلبه ي شخصي که هر نفس *** بر آفتاب خنده ندارد چراغ او
***
به يک قلم بنويس اي فرشته دوزخي ام *** ز حد فزون است گنه، حاجت مکابره نيست » (2)
در تذکره ي شمع انجمن نيز آمده که: « در نظم و نثر، قوّت کمال داشته و به درگاه اکبري به سر مي برد... سال فوتش معلوم نشد. »(3) اما به طور قطع تا اوايل قرن يازده زنده بوده است. (4)
خواجگي از جمله انديشمنداني بود که از ايران به هند مهاجرت کردند و در اين سرزمين امن اقامت گزيد. علّت آن اين بود که وي از متفکران اهل سنّت به شمار مي آمد و در دوران وي حکومت شيعي متعصّب ( شاه طهماسب اوّل، شاه اسماعيل دوم، محمّد خدابنده، شاه عبّاس اوّل ) بر ايران حکمفرما بود؛ از اين رو ناچار شد براي نشر عقايد خود به جايي سفر کند که آسوده باشد و در ميان کشورهاي آن دوره هند مناسب بود. او در هند به گسترش معارف ديني مشغول شد و به دربار حاکمان وقت راه يافت و در هدايت آنها و جامعه از هيچ تلاشي فروگذار نشد. وجود عالماني چون او زمينه را براي استقرار حکومت هاي اسلامي و گسترش و نشر دين اسلام مهيّا کرد.
در سده ي 10-11 هجري قمري، سلسله هاي متعددي در هند حکمفرما بود که سه سلسله ي عمده ي آن عبارت بودند از: نظامشاهيان، قطبشاهيان و عادلشاهيان که به ترتيب حکمرانان ايالتهاي سه گانه ي دکن؛ يعني؛ احمدنگر، گلکنده و بيجاپور بودند.
اين سلسله ها تا استقرار سلسله ي چهارم؛ يعني تيموريان (مغولها) در شمال هند و سپس آمدن آنها به دکن و ضميمه ساختن آن ناحيه به امپراطوري تيموري، موجوديت مستقلّ خود را حفظ کردند. حاکميت مستقلّ اين سه ايالت، در تاريخ شيعيان هند نقش بسزايي داشت. (5)
از ميان اين سلسله ها، شارح ( خواجگي شيرازي ) معاصر با قطبشاهيان بود. مؤسس اين سلسله، سلطان قلي قطب شاه بود که در سال 917 هـ. ق به حکومت رسيد. پس از وي فرزندش جمشيد قطب شاه در سال 950 هـ. ق جانشين او شد. سبحان قطب شاه حاکم سوم بود که در سالهاي 958 - 957 يعني به مدّت يک سال حکومت کرد و در سال 958 ابراهيم قلي قطب شاه به سلطنت رسيد. خواجگي با وي همدوره بود و به درخواست او تفسير مجمع البيان را تلخيص کرد. تفسيري که به تعبير شيخ آقا بزرگ نظيري براي آن نمي توان پيدا کرد. (6)
خواجگي از نزديکان دربار حاکمان نظامشاهي و قطب شاهي به شمار مي آمد؛ چرا که برخي از آثارش را به درخواست آنها نوشت. مثلاً تأليف دو کتاب نظاميّه و تحقيقات به فرمان حاکمان نظامشاهي بود. همچنين وي بعد از انقراض سلسله هاي نظامشاهي و قطب شاهي، به دست تيموريان، در دکن ماند و اين بار مورد توجّه پادشاهان تيموري به ويژه جلال الدين محمّد اکبرشاه- نامدارترين امپراطورتيموري - قرار گرفت. (7)
ادامه دارد...
پي نوشت ها :
* کارشناس ارشد کلام و فلسفه اسلامي دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران مرکز.
1. الذريعه، ج13، ص 385-383، فصول خواجه ي طوسي، صص 6-8.
2. کاروان هند، ج1، صص 387-386.
3. دانشمندان و سخن سرايان فارسي، ج3، صص 387-386 به نقل از النظامية في مذهب الامامية، ص 16.
4. تاريخ نظم و نثر در ايران و زبان فارسي، ص 468.
5. تشيّع در هند، ص 125.
6. ر. ک: الذريعة، ج2، ص 24.
7. ر. ک: النظاميّة في مذهب المامية، ص 36.
صلواتي، عبدالله؛ (1390) خواجه پژوهي (مجموعه مقالاتي به قلم گروهي از نويسندگان) تهران: خانه کتاب، چاپ اول