موسي و بني اسرائيل، از مصر تا فلسطين (2)

خداوند به ما امت برگزيده اش، آوارگي را به مثابه يك نعمت الهي عطا كرده است و اين مسئله كه همه آن را ضعف ما پنداشته اند، در واقع قوت ما بوده است. آوارگي، اكنون ما را در آستانه سلطه جهاني قرار داده است
شنبه، 5 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
موسي و بني اسرائيل، از مصر تا فلسطين (2)
 موسي و بني اسرائيل، از مصر تا فلسطين (2)

 

نويسنده: مهدي طائب




 

به سوي سرزمين موعود

« خداوند به ما امت برگزيده اش، آوارگي را به مثابه يك نعمت الهي عطا كرده است و اين مسئله كه همه آن را ضعف ما پنداشته اند، در واقع قوت ما بوده است. آوارگي، اكنون ما را در آستانه سلطه جهاني قرار داده است ».

پيچيده ترين اردوكشي تاريخ

در اين سال ها بين پيروان موسي (عليه السلام) و پيروان فرعون همواره درگيري و كشمكش بود و بلاهايي نيز بر فرعونيان فرود آمد؛(1) از جمله، آب رود نيل براي آنان به خون تبديل شد، به گونه اي كه نه براي كشاورزي كاربرد داشت و نه براي آشاميدن، ولي همان آب، براي بني اسرائيل و ايمان آورندگان، پاك و گوارا بود.(2)
فرعونيان بانزول هر بلا، دست به دامن موسي (عليه السلام) مي شدند تا براي رفع آن دعا كند و قول مي دادند كه در صورت رفع بلا، ايمان آورند؛ (3) اما هرگز غرور و خيره سري را رها نكردند، حتي بر لجاجت و عناد خويش افزودند و اين نشانه ها را سحر خواندند:
« وَ قَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِينَ‌ »؛(4)
و گفتند: هر گونه نشانه اي براي ما بياوري كه ما را بدان مسحور كني، به تو ايمان نخواهيم آورد ».
چهل سال از نبوت موسي (عليه السلام) (5)گذشته بود كه فرعون تصميم به قتل بني اسرائيل گرفت.(6)
موسي (عليه السلام) از تمام ابزارهاي هدايت، براي نفوذ در دل هاي تاريك فرعونيان بهره برد. اما هيچ يك سودي نبخشيد و چاره اي جز نفرين آنان نماند؛ چرا كه قوم فاسدي كه هيچ اميدي به هدايتشان نباشد، در نظم آفرينش، حق حيات ندارند و بايد عذاب الهي بر آنها نازل شود تا زمين از لوث وجودشان پاك گردد.(7) بنابراين، موسي (عليه السلام) دست به دعا گشود و از جرم آنان به خداوند شكايت كرد:
« فَدَعَا رَبَّهُ أَنَّ هؤُلاَءِ قَوْمٌ مُجْرِمُونَ‌ »؛(8)
پس پروردگارش را خواند: اينان مردمي مجرم اند ».
در اين آيه ذكر شده كه موسي (عليه السلام) از خدا چه خواسته است، ولي از آيه بعدي كه پاسخ خداست، فهميده مي شود وي هلاك فرعونيان را درخواست كرده بود.
« فَأَسْرِ بِعِبَادِي لَيْلاً إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ‌ . و اترک البحر رهوا انهم جند مغرقون »؛(9)
بندگان مرا شب هنگام روانه كن تا از پي شما بيايند. دريا آرام پشت سر گذار كه آن سپاه غرق شدگانند. »
خداوند چهل سال، تمام آن دستگاه را در خدمت موسي (عليه السلام) و بني اسرائيل درآورده بود تا حضرت در اين مدت، آنها را براي چنين روزي آماده سازد. فرار بني اسرائيل، پيچيده ترين فراري است كه در طور تاريخ ثبت شده است و اردوكشي به اين دقت سابقه نداشت. حتي امروزه نيز با همه پيشرفت علم، نمي توان چنين كاري كرد. مطابق آمار تورات، بني اسرائيل هنگام خروج بيش از ششصد هزار نفر بوده اند.(10) بيرون بردن مخفيانه ششصد هزار نفر از يك منطقه، آن هم بدون اينكه كسي جا بماند، بسيار پيچيده و دشوار است. حضرت موسي (عليه السلام) يك شب فرصت داشت. موفقيت در اين عمليات، نتيجه ان چهل سال تلاش و فرصت بود.
صبح هنگام، مصريان دريافتند كه بني اسرائيل، همگي گريخته اند و اموال خود و برخي از مصريان را نيز با خود برده اند. به فرمان فرعون، سپاهيان در پي بني اسرائيل روان شدند.(11)

عبور از دريا

بني اسرائيل درمسير فرار خويش، به دريا رسيدند. در اين هنگام، فرعونيان نيز از پشت سر به آنها رسيدند. بني اسرائيل نه راه پيش داشت و نه راه پس. آنان نه جنگ مي دانستند و نه ابزار جنگي داشتند. سپاه تا دندان مسلح فرعون، همچنان پيش مي تازيد. شيون و غوغاي بني اسرائيل به آسمان رفت:
« فَلَمَّا تَرَاءَى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَى إِنَّا لَمُدْرَکُونَ‌ قَالَ کَلاَّ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ‌ فَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ‌ »؛(12)
چون آن دو گروه يكديگر ار ديدند، ياران موسي گفتند: گرفتار آمديم. [ موسي ] گفت: هرگز، پروردگار من با من است و مرا راهنمايي خواهد نمود. پس به موسي وحي كرديم كه عصايت را بر دريا بزن. دريا بشكافت و هر پاره چون كوهي عظيم گشت ».
دوازده راه، به عدد اسباط بني اسرائيل،(13) در پيش روي آنان گشوده شد و همه از آب عبور كردند. خطاي فرعون اين بود كه او نيز وارد آب شد. پيدايش چنين جاده اي در ميان دريا، هر كودك ابد خواني را متوجه تحقق يك اعجاز بزرگ الهي مي ساخت، ولي كبر و غرور به خيره سران فرعوني اجازه انديشه و درك حقيقت را نداد يا شايد گمان مي كردند كه شكاف دريا نيز به فرمان فرعون است! گويي خدا درك بديهي ترين امور را از فرعون و فرعونيان گرفته و پرده هاي استكبار و غفلت و دوري از خدا، حجاب عقل آنان شده بود. با ورود فرعونيان به دريا، ناگهان امواج دريا، همانند ساختمان فرسوده اي كه پايه هاي آن يكباره بشكند، فرو ريخت و فرعونيان همگي غرق شدند.
« وَ جَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً حَتَّى إِذَا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لاَ إِل إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ‌ آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ‌ فَالْيَوْمَ نُنَجِّيکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آيَةً وَ إِنَّ کَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ‌ »؛(14)
ما بني اسرائيل را از دريا گذرانديم. فرعون و لشكريانش به قصد ستم و تعدي به تعقيبشان پرداختند. چون فرعون مي شد، گفت: ايمان آوردم كه هيچ خدايي جز آن كه بني اسرائيل بدان ايمان آورده اند، نيست، و من از تسليم شدگانم. آيا اكنون؟ و تو پيش از اين عصيان مي كردي و از مفسدان بودي. امروز جسم تو را به بلندي مي افكنيم تا براي آنان كه پس از تو مي مانند، عبرتي باشي، و حال آنكه بسياري از مردم از آيات ما غافلند ».

عصر حاكميت موسي (عليه السلام)

با نابودي فرعون و سپاهيانش و خالي ماندن مصر از حاكم، موسي (عليه السلام) مي توانست با بني اسرائيل به مصر بازگردد و حكومت آنجا را به دست گيرد؛ چرا كه آنان آن سرزمين را به خوبي مي شناختند. اما ماموريت ايشان استقرار در فلسطين و قدس بود.(15) شاهرا، آنجا بود. اگر آنجا تصرف مي شد، مصر در پايين، روم در بالا و غرب آسيا در كنار اين سرزمين، تحت تاثير اين حركت توحيدي قرار مي گرفت.
آن سوي آب، مشكلات و دشواري هاي موسي (عليه السلام) آغاز شد. پيش از آن، حضرت فقط براي حركت دادن قوم بني اسرائيل مشكل داشت، تهيه امكانات و نيازمندي هاي روزمره اين قوم به عهده فرعونيان بود. بني اسرائيل برده بودند و صاحبانشان نياز آنان را تامين مي كردند. اما آن سوي آب، تأمين همه نيازهاي آنان، بر عهده موسي (عليه السلام) قرار گرفت. در حقيقت، آغاز حكومت اين پيامبر الهي، پس از عبور از نيل بود. بني اسرائيل در منطقه اي قرار گرفته بودند كه امكانات لازم و اوليه زندگي، كم داشت. اداره قوم ششصد هزار نفري در يك ميدان بياباني، به ويژه تامين نان و آب اين عده بسيار دشوار بود.
نخستين مشكلي كه قوم موسي (عليه السلام) با آن رو به رو شد. تامين آب آشاميدني بود. آنها از موسي (عليه السلام)درخواست آب آشاميدني كردند. حضرت براي حل همه مشكلات، به خداوند توسل جست. خداوند متعال فرمود: « سنگي وسط اردوگاه بگذار و با عصا به آن بزن ».
در پي اين اقدام، دوازده چشمه از سنگ جوشيد و مشكل آب حل شد.(16) از آن پس، اين سنگ در اردوگاه منبع آب بود. ان را حمل و نقل مي كردند و هر جا آب مي خواستند، حضرت با عصا به آن مي زد و آب جاري مي شد.(17)
مشكل بعدي، تهيه غذا بود كه خداوند متعال،با فرستادن « من » و « سلوي »(18) آن را حل كرد. « من » دانه هاي ريزي بود كه از آسمان بر اردوگاه مي باريد و بني اسرائيل با آن نان درست مي كردند.(19) « سلوي » نيز پرنده اي بود كه در اردوگاه به آرامي پرواز مي كرد و هر يك از بني اسرائيل دستش را دراز مي كرد. مي توانست يكي از آنها را بگيرد.(20) بدين ترتيب مشكل غذا نيز حل شد.
مشكل ديگر، نداشتن سرپناه و آزار آفتاب بود. خداوند ابرهايي براي آنها فرستاد كه روز و شب، بر فراز اين اردوگاه بود؛(21) به گونه اي كه اگر كسي آفتاب مي خواست، بايد از اردوگاه جدا مي شد. در روز، ابرها مانع تابش خورشيد بودند و هواي اردوگاه خنك مي شد.(22)

آمادگي براي حاكميت جهاني

ماموريت بني اسرائيل، آن بود كه حكومتي در سرزمين هاي مقدس تشكيل دهند و پايه گذار حكومت جهاني شوند. از اين رو، بايد آموزش مي ديدند. بنابراين، موسي (عليه السلام) اردوگاهي آموزشي در پاي كوه طور ايجاد كرد. اين اردوگاه آموزشي چندين سال برپا بود و بني اسرائيل در اين مدت آموزش مي ديدند.(23)

يك. سامان دهي و انسجام

چنان كه گفتيم: يعقوب (عليه السلام) دوازده پسر داشت كه آنان را بني اسرائيل مي خواندند. هر قبيله از بني اسرائيل، خود را به يكي از فرزندان يعقوب (عليه السلام) منتسب مي كرد. اين قبايل را سبط مي ناميدند. موسي (عليه السلام) در قدم اول براي تقويت سازمان دهي قبايل، آنان را بر اساس اسباط تقسيم بندي كرد. در هر بسط هزاره ها تشكيل شدند كه هزار تن را در خود جاي مي داندند. آن حضرت براي هر هزار نفر، يك فرمانده معين كرد. هزاره ها را نيز به صدگان ها تقسيم و براي هر صد نفر، يك فرمانده تعيين كرد. هر صد نفر نيز به دو دسته پنجاه نفري تقسيم مي شد كه هر يك فرمانده اي داشت و هر پنجاه نفر، پنج گروه ده نفري تشكيل مي دادند كه براي هر ده نفر نيز فرمانده اي تعيين شده بود.(24) فرمانده ده نفر، مربي آن ده نفر بود و فرمانده پنجاه نفر، مربي مسئولان دهگان. مسئولان صدگان نيز مربي مسئولان دسته هاي پنجاه نفره بودند. فرمانده هزاره، مربي صدگان ها، و آن هزاره ها نزد مسئولان اسباط آموزش مي ديدند و مسئولان اسباط نزد موسي (عليه السلام) ( سبط- هزاره - صدگان- پنجاه گان- ده گان ). به اين شكل، آنها در اين اردوگاه، آموزش كاملي ديدند. اين آموزش، در ارتقاي سطح فرهنگ عملي و حكومتي بر، نقش اساسي ايفا كرد و در مجموعه حكومت ها وارد شد.
به نقل تورات، بني اسرائيل در همه زمينه هاي اقتصادي، فرهنگي، صنعت و... آموزش ديدند.(25) آنها كه حتي از ساختن يك صندوق ساده ناتوان بودند، در اين اردوگاه به قدري در صنعت پيشرفت كردن كه از دل آنان، سامري بيرون آمد. او در ريخته گري و قالب ريزي به اندازه اي مهارت داشت كه گوساله اي از طلا ساخت كه صداي گاو از آن در مي آمد. به اين ترتيب، بني اسرائيل در عالي ترين سطح آموزش قرار گرفتند و زمينه اوليه كارداني يهود، در اين اردوگاه فراهم آمد. به دستور حضرت موسي (عليه السلام) خيمه اي نيز ساخته بودند كه در آن نماز جماعت مي خواندند و به سخنان پيامبر خدا گوش مي دادند.(26) آنها با توجه به توانمندي بالايي كه در اردوگاه ايجاد شده بود، به اطراف، استاد و معلم مي فرستادند و دستمزد آنها به اين اردوگاه مي آمد. نقل است كه موسي (عليه السلام) به بني اسرائيل دستور داده بود تا مي توانند از مصر با خود طلا حمل كنند. گوساله طلايي سامري از همين طلاها ساخته شده بود. اما درباره اينكه اين طلا را در مصر چگونه به دست آورده بودند، روايات مختلفي آمده است. مطابق برخي روايات، حضرت فرموده بود از آنها عاريه بگيرند تا با اين كار، حق كشي هاي فرعونيان را جبران كنند.(27)

دو. آموزش چهره شناسي

يكي از آموزش هاي بني اسرائيل در اين اردوگاه، آموزش كپي برداري، ترسيم چهره و ثبت آن بود. اين آموزش نسل به نسل منتقل شد. به نظر مي رسد اين آيه قرآن كه فرموده است:
« الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْکِتَابَ يَعْرِفُونَهُ کَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ‌ »؛(28)
اهل كتاب همچنان كه فرزندان خود را مي شناسند، او( پيامبر اسلام (عليه السلام) ) را مي شناسند؛ ولي گروهي از ايشان در عين آگاهي، حقيقت را پنهان مي دارند ».
اشاره به اين ويژگي در آنهاست. اهل كتاب، تمامي ويژگي هاي پيامبر اسلام(ص) را در كتاب هاي خود خوانده و چنان با اين ويژگي ها آشنا بودند كه تا او را مي ديدند، مي شناختند.(29) اين شناخت، شناخت به خصوصيات نبود؛ بلكه شناخت به چهره بود؛ همان گونه كه فرزند را نه به خصوصيات، بلكه به چهره مي شناسند. سلمان، برده يكي از يهوديان بود. پيامبر اسلام(ص) از راهي مي گذشت كه يك يهودي، حضرت را ديد و شناخت. هنگامي كه وي خبر را به مولاي سلمان مي گفت، سلمان شنيد و در پي پيامبر(ص) امد و ايمان آورد.(30)

سه. سيستم ارتباطي و اطلاعاتي قوي

يكي از مشكلات زمان جنگ، ارتباطات و پيام رساني بود. در گذشته معمولا براي پيام رساني از پيك بهره مي بردند؛ اما اين سيستم، هم زمان بر بود و هم نيروي بسيار مي خواست و براي كارهاي عملياتي نيز مفيد نبود. موسي (عليه السلام) براي برقراري ارتباطات، استفاده از بوق و شيپور را به پيروان خويش آموخت.(31) امروزه اين عمل در يهود، تشريفاتي به نظر مي رسد، اما در آن روز كاربردي عملياتي داشته است. سيستم نت موسي (عليه السلام) طبق دستورالعمل خداوند، در تورات آمد و تمام بني اسرائيل مامور شدند هر روز به عنوان عبادت، اين نت ها را بنوازند.(32) همه آنها معناي صداها و نواخت ها را مي دانستند و به قدري آموزش ديدند كه موسي (عليه السلام) بربلندي مي ايستاد و با يك بوق، تمام اردوگاه را حركت مي داد. نواخت او را اسباط مي فهميدند؛ اسباط مي نواختند، هزاره ها مي فهميدند و... تا نفر آخر كه صداي بوق مخصوص به خود را مي شناخت. مشكل ارتباطات نيز اين گونه حل شد. امروزه نيز در مسئله ارتباطات، يهودي ها و صهيونيست ها سرآمد روزگارند، و اين به دليل سيستم آموزشي تاريخي آنهاست.

ناهنجاري هاي دوران بيابان

يك. گرايش به بت پرستي

هنگامي كه بني اسرائيل از دريا گذشتند، قومي را ديدند كه بر آستان بتانشان سر به سجده نهاده بودند. آنان اين كردار بت پرستان را پسنديدند و نزد موسي (عليه السلام) رفته، از او خداوندي همانند خداوند بت پرستان خواستند.
« وَ جَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ يَعْکُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا يَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ‌ »؛(33)
و بني اسرائيل را از دريا گذرانديم. پس بر قومي گذشتند كه به پرستش بت هاي خود دل بسته بودند. گفتند: اي موسي، همان طور كه آنان را خدايي است، براي ما هم خداياني بساز. گفت: شما مردماني بي خرد هستيد ».
چهل سال تلاش موسي (عليه السلام)(34) براي يكتاپرستي اين قوم، نتيجه نبخشيده بود و آنان خداي ناديدني را در عوض خداي ديدني دروغين، رها كردند.

دو. طمع كاري

چنان كه گفته شد، آذوقه بني اسرائيل از آسمان مي آمد. هر كسي مي بايست تنها به اندازه مصرف روزش از اين آوذقه مي گرفت و اگر بيش از آن بر مي داشت و خمير مي كرد، تبديل به كرم مي شد.(35) غذا همواره آمه بود و آنها تمام اوقاتشان صرف آموزش مي شد، اما پس از مدتي نزد موسي (عليه السلام) آمدند و گفتند: از اين يك نواختي خسته شده ايم.
« يا موسي لن نصبر علي طعام واحد فادع لنا ربک يخرج لنا مما تنبت الارض من بقلها و قثاقها و فومها و عدسها و بصلها »؛(36)
اي موسي، ما بر يك نوع طعام نمي توانيم صبر كنيم. از پروردگارت بخواه كه براي ما از آنچه از زمين مي رويد، چون سبزي و خيار و سير و عدس و پياز، بروياند ».
خواسته هاي ايشان از اموري بود كه هيچ نيازي به آن نداشتند و نوعي تنوع طلبي به شمار مي رفت. حضرت، آنان را بر حذر داشت و ماموريتشان را گوشزد كرد كه بايد براي اجراي آن ماموريت، قناعت در پيش گيرند و تنوع طلبي، آنان را از ادامه مسير باز مي داشت، اما بني اسرائيل نپذيرفتند. پس خداوند امر فرمود محل اردوگاه را عوض كنند و به مصر درآيند كه در آنجا همه چيز بود.
« قَالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ وَ بَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ »؛(37)
[ موسي ] گفت: آيا مي خواهيد آنچه را كه برتر است به آنچه فروتر است، بدل كنيد؟ به شهري بازگرديد كه در آنجا هر چه خواهيد به شما بدهند. بر آنها خواري و بيچارگي مقرر شد و با خشم خدا قرين گشتند ».
نتيجه درخواسته اي آنان، اين بود كه براي خريد پياز مي بايست پول مي دادند و براي پول داشتن، لازم بود كه كار كنند. پيامد كاركردن نيز واماندن از اردوگاه و آموزش هاي آن بود. پس به قرض و نسيه و... افتادند و آزدي شان سلب شد.(38) آنها دريافتند كه اين تنوع خواهي چه ذلتي برايشان آورد و دوباره آنان را به بردگي و خفت كشانيد.
از اينجا بود كه يهوديان، براي به زانو درآوردن اقوامي كه با آنها درگير مي شدند. ايشان را گرفتار تنوع خواهي و تجمل گرايي مي كردند. اجتماع وقتي دچار تنوع طلبي شد، با كمبود سرمايه روبرو مي گردد و به استقراض كشيده مي شود. استقراض نيز ذلت مي آورد؛ در حالي كه راه دستيابي به عزت، قناعت است.

سه. انحرافات عقيدتي و بدل سازي در عصر غيبت

خداوند، موسي (عليه السلام) را به كوه طور خواند. در اين دوران، بني اسرائيل همه آموزش ها را ديده بودند و عالماني داشتند. خواص قوم موسي (عليه السلام) به او گفتند: ما نمي پذيريم كه تو با خدا سخن مي گويي! از كجا يقين كنيم كه تو واقعا دستورات را از سوي خدا مي آوري؟! پس تو تعدادي از ما را هم ببر؛(39)
« وَ اخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقَاتِنَا »؛(40)
موسي (عليه السلام) براي وعده گاه ما از ميان قومش فتاد مرد را برگزيد ».
آن حضرت هفتاد نفر از كساني را كه در اين جمعيت، هويت و جايگاهي داشتند و سخنشان مورد اعتماد بود. برگزيد تا شاهد گفت و گوي او با خداوند باشند و به مردم خبر دهند.
مرد در انتظار بازگشت پيامبرشان بودند. موعد سي شب گذشت و موسي (عليه السلام) بازنگشت. ده روز بر اين مدت اضافه شده بود، در حالي كه بني اسرائيل از آن بي خبر بودند.
»َ وَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَ قَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لاَ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ‌ »؛(41)
سي شب با موسي وعده نهاديم و ده شب ديگر بر آن افزوديم تا وعده پروردگارش، چهل شب كامل شد. و موسي به برادرش هارون گفت: بر قوم من جانشين باش و راه اصلاح پيش گير و به طريق مفسدان مرو ».
در اين فاصله ده روزه، سامري ظهور كرد. اكنون فرصتي بود كه مي شد اين قوم را گمراه كرد. سامري طلاهاي بني اسرائيل را كه از فرعونيان نزد آنان مانده بود، جمع كرد و گوساله اي آراست و آن را خداي بني اسرائيل ناميد.
« قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنَا وَ لکِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِيُ‌فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هذَا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسَى فَنَسِيَ‌ »؛(42)
گفتند: ما به اختيار خويش وعده توخلاف نكرديم، ولي بارهايي از زينت آن قوم( فرعونيان ) بر دوش داشتيم و آنها را در آتش بيفكنديم و سامري نيز بيفكند. و برايشان تنديس گوساله اي بساخت كه نعره گاوان را داشت و گفتند: اين خداي شما و خداي موسي است كه موسي فراموش كرده بود ».
زمان انتظار براي نيروهاي منحرف، فرصتي براي تخريب است. از عوامل تخريب در شرايط انتظار، بدل سازي است. يكي از اقدامات دشمن در جامعه منتظر، جعل بدل و تخريب است. در طول تاريخ شيعه نيز در زمان غيبت، بدل هايي ظهور كردند كه او وظايف مهم شيعه، مبارزه با اين بدل ها بوده است.
هارون (عليه السلام) كه جانشين موسي (عليه السلام) دراين دوران بود، به مبارزه با گوساله پرستي برخاست. اما اكثريت بني اسرائل، راه كفر را پوييده بودند و هارون (عليه السلام) مجبور به صبر شد.
پس از پايان ميقات، نواي وحي در طور طنين افكند تا همراهان موسي (عليه السلام) كه هفتاد نفر بودند، بشنوند. اما آنها تحت تاثير لذت صدا و يا به دليل چيرگي كفر گفتند: شنيدن صدا كافي نيست، اگر نشان ندهي، به مردم خواهيم گفت كه خدايي نبود:
« وَ إِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً »؛(43)
و آن هنگام كه گفتيد: اي موسي، ما تا خدا را آشكارا نبينيم، به تو ايمان نمي آوريم ».
موسي (عليه السلام) آنان را اندرز داد كه اي قوم، خداوند به ديده ها درنمي آيد، ولي آنان نپذيرفتند. خداوند از زبان موسي (عليه السلام) اين خواسته آنها را اين گونه نقل كرده است:
« رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَ خَرَّ مُوسَى صَعِقاً فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَيْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ‌ »؛(44)
اي پروردگار من،‍[ خود را آشكار] بنماي كه در تو نظر كنم. گفت: هرگز مرا نخواهي ديد. ولي به آن كوه بنگر، اگر بر جاي خود قرار يافت، تو نيز مرا خواهي ديد. چون پروردگارش بر كوه تجلي كرد، كوه را متلاشي كرد و موسي بيهوش بيفتاد. چون به هوش آمد، گفت: تو منزهي، به سوي تو بازگشتم و من نخستين مومنانم ».
اما همراهان موسي (عليه السلام) با ديدن صاعقه اي كه كوه را به تلي از غبار مبدل كرد، جان باختند.
« فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ‌ »؛(45)
و همچنان كه مي نگريستند، صاعقه شما را فرو گرفت ».
موسي (عليه السلام) آنها را همراه آورده بود تا شاهد گفت و گوي او با خدا باشند؛ حال با مشكلي كه پيش آمده چه بايد مي كرد. در اينجا نيز از خداوند ياري خواست.
« فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ أَ تُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِهَا مَنْ تَشَاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشَاءُ أَنْتَ وَلِيُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَ ارْحَمْنَا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ‌ »؛(46)
چون صاعقه آنها را فرو گرفت.[موسي] گفت: اي پروردگار من، اگر مي خواستي، ايشان را و مرا پيش از اين هلاك مي كردي، آيا به خاطر اعمالي كه بي خردان ما انجام داده اند، ما را به هلاكت مي رساني؟ و اين جز امتحان تو نيست. هر كس را بخواهي بدان گمراه مي كني و هر كس را بخواهي هدايت. تو ياور ما هستي، ما را بيامرز و بر ما ببخشاي كه تو بهترين آمرزندگاني ».
لذا خدا همه را زنده كرد.(47)
« ثُمَّ بَعَثْنَاکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ‌ »؛(48)
و شما را پس از مردن زنده ساختيم، شايد سپاسگزار شويد ».
موسي (عليه السلام) كتاب را گرفت و با سرعت به سوي قوم خويش به راه افتاد؛ خداوند او را خطاب كرد و فرمود:
« مَا أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ يَا مُوسَى‌ قَالَ هُمْ أُولاَءِ عَلَى أَثَرِي وَ عَجِلْتُ إِلَيْکَ رَبِّ لِتَرْضَى‌ قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُ‌ »؛(49)
اي موسي، چه چيز تو را واداشت تا بر قومت پيشي گيري؟ گفت: آنها همان هايند كه از پي من روانند. اي پروردگار من، من به سوي تو شتافتم تا خشنود گردي. گفت: ما قوم تو را پس از تو آزمايش كرديم و سامري گمراهشان ساخت ».
به اين ترتيب، تمام تلاش هاي موسي (عليه السلام) براي هدايت اين قوم، بر باد رفته بود.
« وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ کَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ وَ لاَ تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ‌ »؛(50)
چون موسي خشمگين و اندوهناك نزد قوم خود بازگشت، گفت: درغيبت من چه بدجانشيناني بوديد! چرا بر فرمان پروردگار خود پيشي گرفتيد؟ و الواح را بر زمين افكند و سر برادرش را گرفت و به سوي خويش كشيد. [ هارون ] گفت: اي پسر مادرم، اين قوم مرا زبون يافتند و نزديك بود مرا بكشند. مرا دشمن شاد مكن و در شمار ستمكاران مياور ».
حضرت با اين اعمال و واكنش ها، اين قوم را مي آموزد كه در راه حق بايد تعصب داشته باشند، نه اينكه از كنار انحراف، با خونسردي و آرامش بگذرند. سپس آن حضرت سپس به سراغ سامري رفت.
« قَالَ فَمَا خَطْبُکَ يَا سَامِرِيُ‌ قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَ کَذلِکَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي‌ »؛(51)
گفت: و تو اي سامري، اين چه كاري بود كه كردي؟ گفت: من چيزي ديدم كه آنها نمي ديدند. مشتي از آن خاكي كه نقش پاي آن رسول [ حق، جبرائيل بر آن] بود، برگرفتم و در آن پيكر ( گوساله ) افكندم و نفس من اين كار را در چشم بياراست ».
از اينجا مي توان دريافت كه بتگران، خود مي دانند كه بتان هيچ كاري از پيش نبرده، فايده اي ندارند. موسي (عليه السلام) نيز اين را مي دانست، اما مي خواست از زبان خود سامري، براي قوم كشف حقيقت شود. حضرت پس از اثبات جرم سامري و پيروانش و نيز اعتراف وي به جرم، فرمان محكوميت او را صادر كرد.
« قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِي الْحَيَاةِ أَنْ تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ إِلَى إِلهِکَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاکِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً »؛(52)
[ موسي ] گفت: برو؛ در زندگي اين دنيا چنان شوي كه پيوسته بگويي: به من نزديك مشو. و نيز تو را وعده اي است كه از آن رها نشوي. و اينك به خدايت كه پيوسته عبادتش مي كردي بنگر كه مي سوزانيمش و به دريا مي افشانيم ».
بدين ترتيب، سامري به سه گونه مجازات محكوم شد:1- دوري از مردم، كه برخي گفته اند به بيماري رواني، يعني وسواس شديد دچار شد و از انسان هراس داشت؛2- كيفر اخروي؛ 3- محو مظهربت و حاصل تلاش هاي او.(53) پيروان سامري و گمراه شدگان نيز مي بايست توبه و از كرده خويش اظهار پشيماني مي كردند.
محبت اين گوساله چنان در قلب مردم فرو رفته بود كه برخي از ايشان در برابر آن سجده مي كردند و در اعماق دل، حاضر نبودند از آن بازگردند؛
« وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ »؛(54)
بر اثر كفرشان، عشق گوساله در دلشان جاي گرفت ».
مشكل اينان با استغفار حل نمي شد و بايد اين محبت از دلشان بيرون مي رفت. از اين رو، توبه بالاتري لازم بود و آن اينكه گوساله پرستان، يكديگر را بكشند.(55)
« وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخَاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ »؛(56)
و آن هنگام را [به ياد آور] كه موسي به قوم خود گفت: اين قوم من، شما بدان سبب كه گوساله را پرستيديد، بر خود ستم روا داشتيد. اينك به درگاه آفريدگارتان توبه كنيد و يكديگر را بكشيد ».
اين تنها راه توبه و بازگشت بني اسرائيل به سوي خداوند بود و چاره اي جز آن نبود. جبران برخي ناهنجاري ها دراجتماع، بسيار سخت و طاقت فرساست!

چهار. پرسشگري جاهلانه و لجوجانه

ناهنجاري ديگر در بني اسرائيل پرسش هيا بي دليل و بيهوده بود كه اردوگاه را با مشكل رو به رو مي ساخت. بعدها بني اسرائيل با بهره گيري از اين تجربه، اين نوع از تخريب را براي مقابله با مخالفان خود، در دستور كار قرار دادند. قرآن ماجراي عبرت آموزي در اين باره نقل مي كند: گروهي از بني اسرائيل، جنازه فردي از سبط جانبي را در بين خود يافتند. صاحبان خون، آنان را متهم به قتل كردند و تلاش موسي (عليه السلام) براي يافتن قاتل بي نتيجه ماند. بني اسرائيل به دليل اينكه قوم آزرده اي بودند و آستانه تحملشان پايين بود يا به دليل اينكه تازه از زيريوغ فرعون نجات يافته و بيش از حد متوقع بودند و يا به هر علت ديگري، با بروز هر مشكل، تا حد كفر، به رهبرشان، موسي (عليه السلام) فشار مي آوردند. حضرت كه زحمت فراواني كشيده بود تا اين مجموعه را سامان بخشد، براي حل چنين مشكلاتي، از خداوند ياري مي خواست. در اين باره خداوند متعال به انان امر فرمود كه گاوي بكشند. در اين دستور، به نوع و خصوصيات گاو هيچ اشاره اي نشده بود. بنابراين، هر گاوي مي خريدند و ذبح مي كردند، به اين اثر مي رسيدند، اما آنها به پيامبر خدا گفتند:
« اتتخدنا هزوا قال اعوذ بالله ان اکون من الجاهلين. قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَ فَارِضٌ وَ لاَ بِکْرٌ عَوَانٌ بَيْنَ ذلِکَ فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ‌ »؛(57)
... آيا ما را به ريشخند مي گيري؟[ موسي] گفت: به خدا پناه مي برم اگر از نادانان باشم. گفتند: پروردگارت را براي ما بخوان تا بيان كند كه آن چگونه گاوي است؟[ موسي ] گفت: [ خداوند ] مي فرمايد: گاوي است نه بسيار پيرو از كار افتاده، و نه جوان و كار نكرده؛ ميان سال. اكنون انجام دهيد آنچه شما را مي فرمايند ».
آنان با پرسشي بيهوده، دايره انتخاب را تنگ تر كردند:
« قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ‌ »؛(58)
گفتند: براي ما پروردگارت را بخوان تا بگويد كه رنگ آن چيست؟ [ موسي ] گفت: [ خداوند ] مي فرمايد: گاوي است به رنگ زرد تند كه رنگش، بينندگان را شادمان مي سازد ».
اما آنان بيهوده گويي را رها نكردند و از ويژگي هاي ديگر گاو پرسيدند:
« قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَيْنَا وَ إِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ‌ لَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَ ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَ لاَ تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاَ شِيَةَ فِيهَا »؛(59)
گفتند: براي ما پروردگارت را بخوان تا بگويد آن چگونه گاوي است؟ كه آن گاو بر ما مشتبه شده است و اگر خدا بخواهد، ما بدان راه مي يابيم. [ موسي ] گفت: [ خداوند ] مي فرمايد: از آن گاو نيست كه رام باشد و زمين را شخم زند و كشته را آب دهد. بي عيب است و يك رنگ ».
يافتن گاوي با همه اين ويژگي ها، بسيار دشوار بود. پس از مشكلات فراوان. گاو را يافتند. صاحب گاو گفت: به اين شرط گاو را مي فروشم كه پوستش گاو را پر از طلا كنيد و به من دهيد. اين مقدار پول براي ايشان بسيار سنگين بود، اما آنان مجبور بودند و سرانجام، خواسته او را برآوردند و گاوش را خريدند.(60) هر چند پرسش هاي بيهوده، هزينه سنگيني براي آنان داشت، اين تجربه به آنان آموخت كه اگر بخواهند امتي را از پاي درآورند يا دچار مشكل كنند، بايد آن امت را به پرسش گري بيهوده گرفتار سازند.
بنابراين، پرسش گري صرف نبايد تبليغ شود، بلكه بايد دانش اندوزي كرد. پرسش بسيار، برخاسته از جهل و عجله و اجابت است و آثار تخريبي دارد. نوعي مشغوليت كاذب نيز براي مردم و رهبران به شمار مي رود. در حالي كه پرسش هاي دقيق و عميق و دلسوزانه، جامعه را رشد مي دهد.(61)

پشت ديوارهاي قدس

يك. جمع آوري اطلاعات براي عمليات

بني اسرائيل آماده حركت به سوي هدف بود. هدف اوليه دستيابي به قدس بود. حضرت، آنها را حركت داد و در منطقه اريحا، روبه روي اورشليم در اردن فعلي، در شرق بحرالميت، مستقر كرد. سپس نيروهاي اطلاعات عمليات را فرستاد تا منطقه را شناسايي كنند و به آنها هشدار داد كه اطلاعات جمع آوري شده را جز او در اختيار كسي قرار ندهند.(62) از اين بخش، چنين برمي آيد كه بني اسرائيل مجموعه اي سازمان يافته بود كه هر كسي به دستور فرمانده خود حركت مي كرد. نيروهاي اطلاعاتي وارد منطقه فلسطين شدند. در منطقه فلسطين، عمادلقه مستقر بودند كه متوسط قامت آنها از متوسط قامت بني اسرائيل، بلندتر بود. از آنجا كه در جنگ با شمشير و نيزه، بلند قامتي يك امتياز است. نيروهاي شناسايي به هراس افتادند.(63) دستورالعملي كه موسي (عليه السلام) براي جمع آوري اطلاعات به آنها داده بود، در تورات موجود است؛ دستورالعملي جامع براي جمع آوري اطلاعات كه هر نيرويي براساس آن عمل كند، هيچ نقطه كوري باقي نمي ماند مگر آنكه فتح كند:
« زمين را ببينيد كه چگونه است و مردم را كه در آن ساكنند، قوي هستند يا ضعيف، قليلند يا كثير؛ و زميني كه در آن ساكنند چگونه است، نيك يا بد؛ و در چه قسم شهرها سكانند، در چادرها يا قلعه ها؛ و چگونه است زمين، چرب يا لاغر؛ درخت دارد يا نه. پس قوي دل شده، از ميوه زمين بياوريد و آن وقت موسم نوبرانگور بود ».(64)
سربازان، اطلاعات را جمع آوري كردند، اما آنها كه از تنومندي سپاه مقابل، بسيار ترسيده بودند؛ پيش از اينكه اطلاعات را به فرمانده شان بدهند، آن را به رده ها دادند و اين خبر بين مردم منتشر شد. بني اسرائيل به موسي (عليه السلام) و هارون (عليه السلام) اعتراض كردند كه كاش در مصر مي مرديم، چرا خداوند ما را به اين زمين آورد و.. بدين ترتيب، موسي (عليه السلام) به يكباره با سپاهي نااميد از عمليات، رو به رو شد.(65)

دو. عمليات رواني براي فرار از جنگ

فرماندهاني كه بايد پيش گام عمليات مي بودند، ترسيده بودند. از اين رو، نيروهاي زيردست خود را به گونه اي آرايش مي دادند كه فشار رواني بر موسي (عليه السلام) آورند و او عمليات لغو كند. بنابراين شروع به بزرگ نمايي كردند. كارآزمودگي اين قوم در بزرگ نمايي و عمليات رواني بر ضد نيروهاي مقابل، در اين تجربه كاملا متبلور بود. آنان با بزرگ نمايي درباره بلندقامتي بني عناق، در اين اردوگاه، شخصيت عوج بن عنق را پديد آوردند. بازار شيعه، گزارش را بدين شكل درآورد كه وقتي نيروهاي اطلاعات عمليات به جمع آوري اطلاعات مشغول بودند، عوج بن عنق آنها را ديده و جمعشان كرده است و در آستينش ريخته و نزد فرمانده برده است. سپس آنها را در برابر او گذاشته و گفته است: اينها آمده اند كشور ما را بگيرند!(66) يا درباره فرمان حضرت موسي (عليه السلام) براي آوردن نمونه اي از ميوه هاي آنجا، چنين شايعه شد كه آنها به باغ انگوري وارد مي شوند و خوشه انگوري را به يك چوب مي بندند.(67) سپس پنج نفري ابتدا و انتهاي چوب را مي گيرند و از زمين بلند مي كنند تا بتوانند آن خوشه را بياورند. همچنين گزارش دادند كه در نصف پوست انار آنان، پنج نفر جاي مي گرفت.(68) بنابراين، اين تصور ايجاد شد كه فلسطينيان نيرويي شكست ناپذيرند.(69)
حتي آورده اند كه عوج، كوهي كنده و بر سر نهاده بود تا بر بني اسرائيل قرار دهد. خداوند مرغي از دوزخ فرستاد. وي با منقاري از آتش بر آن كوه زد و درون كوه سوراخ شد وبر گردن عوج افتاد. سپس موسي (عليه السلام) با عوج بن عنق وارد جنگ گرديد، قامت موسي (عليه السلام) ده ذراع( حدود سه متر ) و عصاي او نيز ده ذراع بود و موسي (عليه السلام) ده ذراع هم بالا پريد تا توانست عصاي خود را به قوزك پاي عوج بزند. عوج افتاد و چون موسي (عليه السلام) مي دانست كه او نمي تواند حركت كند، آن قدر بر وي زد تا مرد و چندين سال جنازه اش افتاده بود .(70)
البته احتمال دارد كه اين غلوها را يهوديان بعدي، براي توجيه آن نافرماني ساخته باشند، ولي گزارش كتاب مقدس از اين واقعه، از وجود اين سخنان در اردوگاه موسي (عليه السلام) حكايت دارد: زميني كه از آن، جهت تجسس نمودنش گذر كرديم، زميني است كه ساكنانش را مي خورد و تمامي قومي كه در آن ديديم، مردمان بلندقدند. و هم در آنجا بلندقدان، يعني اولاد عنق كه بلندقد هستند ديديم، و ما در نظر خود، مثل ملخ بوديم و همچنين در نظر ايشان نيز مي نموديم.(71)

سه. سرپيچي از فرمان رهبر

موسي (عليه السلام) آنان را فرا خواند و فرمود:
« يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَ لاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ‌ »؛(72)
اي قوم من، به زمين مقدسي كه خدا برايتان مقرر كرده است، داخل شويد و باز پس نگرديد كه زيان ديده باز مي گرديد ».
موسي (عليه السلام) كه چندين سال بود براي چنين روزي تلاش مي كرد، در اين مرحله از عمليات با اين جواب از قوم خود مواجه شد:
« قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْماً جَبَّارِينَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ‌ »(73)
گفتند: اي موسي، در آنجا مردمي جبارند و ما به آن سرزمين درنياييم تا آنگاه كه جباران خارج شوند. اگر آنان از ان سرزمين بيرون شوند، ما بدان داخل مي شويم ».
تلاش هاي موسي (عليه السلام) براي انجام اين عمليات بي نتيجه ماند. حضرت در تمام دوران مبارزه با فرعون هيچ گاه خسته نشد، اما ارتداد قومش او را از پاي انداخت. آنچه رهبر جامعه را از پاي در مي آورد. اين است كه از اوامر او پيروي نشود؛
« قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غَالِبُونَ وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ‌ »؛(74)
دو مرد پرهيزكار كه خدا نعمتشان عطا كرده بود، گفتند: از اين دروازده بر آنان داخل شويد و چون به شهر درآمديد، شما پيروز خواهيد شد و بر خدا توكل كنيد، اگر از مومنان هستيد ».
نصيحت ناصحان و مومنان بر بني اسرائيل سودي نبخشيد. آنان كه تنها زندگي آسوده و خوش را مي خواستند، براي تحقير موسي (عليه السلام) و وعده هايش گفتند:
« قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَداً مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ‌ »؛(75)
گفتند: اي موسي، تا وقتي كه جباران درآنجايند، هرگز بدان شهر داخل نخواهيم شد. ما اينجا مي نشينيم، تو وپروردگارت برويد و نبرد كنيد ».
تلاش هاي موسي (عليه السلام) براي نجات اين قوم در سال هاي پر التهاب و مهياسازي آنها براي عمليات بزرگ، با تمرد بني اسرائيل بي نتيجه ماند و ايشان با وجود مشاهده آن همه لطف و عنايت از پروردگار خويش، هنوز به وعده پيروزي او ايمان نياورده بودند! رد صريح فرمان پيامبر، در حد كفر بود. پس موسي (عليه السلام) آخرين چاره پيامبران را درباره آنان به كار بست و نفرينشان كرد.(76)
« قَالَ رَبِّ إِنِّي لاَ أَمْلِکُ إِلاَّ نَفْسِي وَ أَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ‌ (77)
گفت: پروردگارا، من فقط مالك نفس خويش و برادرم هستم. ميان من و اين مردم نافرمان جدايي بينداز ».

چهار. چهل سال سرگرداني

نفرين موسي (عليه السلام) به اجابت رسيد و خداوند بني اسرائيل را گرفتار عذابي ديگر كرد.
« قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ‌ »؛(78)
[ خدا ] فرمود: ورود به آن سرزمين، به مدت چهل سال برايشان حرام شد و در آن بيابان سرگردان خواهند ماند. پس براي اين نافرماني اندوهگين مباش ».
خداوند، اين سرزمين را مقدر بني اسرائيل كرده بود، اما آنان از ولي خويش اطاعت نكردند و به سرگرداني دچار شدند كه چهل سال طول كشيد. در اين چهل سال سرگرداني در وادي تيه، آنها نتوانستند از آن همه اطلاعاتي كه فرا گرفته بودند، بهره ببرند؛ به گونه اي در آن زمين سرگردان شدند كه نمي توانستند راه خروج را بيابند. موسي (عليه السلام) نيز در ميان آنها بود، اما نمي توانستند از راهنمايي او سودي ببرند.(79)
بني اسرائيل چهل سال در اين منطقه دچار بيماري و مرگ شدند. نسلي عوض شد و در همين مدت، موسي (عليه السلام) و هارون (عليه السلام) از دنيا رفتند. بني اسرائيل با وجود همه پيشرفت هاي آموزشي و تجربي و ثبت خاطره در تاريخ، از محل قبر پيامبرشان آگاه نيستند! »(80) چون موسي (عليه السلام) زماني از دنيا رفت كه اينان سرگردان بودند، نتيجه سرپيچي از فرمان رهبر، سرگرداني و گرفتاري در وادي حيرت و گمراهي است.(81)
پس از موسي (عليه السلام) يوشع (عليه السلام) به پيامبري مبعوث شد و ماموريت يافت بني اسرائيل را از رود اردن عبور دهد و وارد ارض مقدس كند. يوشع (عليه السلام) كاهنان را امر كرد كه تابوت عهد را پيش روي قوم به دوش كشيده، به سمت رود اردن حركت كنند. به محض ورد كاهنان حامل تابوت به آب، آب ها كنار رفت و آنها وارد اريحا در آن سوي رود اردن شدند و تمام ارض فلسطين را اشغال كردند.(82)
به اين ترتيب، بني اسرائيل در سرزمين شير و شهد(83) به حكومت رسيدند. اين سرزمين، بهشت روي زمين به شمار مي رفت كه در زمستان و تابستان اختلاف دما زياد نبود. ادامه عمليات آنان، تصرف نيل تا فرات بود، ولي آنها در رفاه مادي و فراواني نعمت غوطه ور شدند و باز ايمان ها رو به ضعف نهاد و انحراف آغاز شد.(84)

پي نوشت ها :

1- قرآن بلاها را اين گونه بر شمرده است: طوفان، ملخ، نوعي افات نباتي به نام قمل، فزوني قورباغه، خون، خشكسالي، كمبود ميوه ها.( ر.ك: اسراء، آيه 101؛ نمل، آيه 12؛ قصصص، آيه 32؛ تفسير نمونه، ج12، ص 309؛ تفسر القمي، ج2، ص 29؛ تفسير العياشي، ج2، ص 318؛ الخصال،ص 423 )
2- تفسير القمي، ج1، ص238، بحارالانوار، ج13، ص 112.
3- اعراف آيه 134.
4- اعراف، آيه 132.
5- بحارالانوار، ج13، ص 128< كمال الدين و تمام النعمه، ص 147.
6- اعراف، آيه 127؛ اسراء آيه 103.
7- تفسير نمونه، ج21، ص 173.
8- دخان، آيه 22.
9- همان، آيه 23.
10- عهد عتيق، اعداد، باب 2؛ خروج، باب 12، شماره هاي 37 و 38.
11- بحارالانوارع ج13، ص 152.
12- شعراء، آيات 61 تا 63.
13- التبيان، ج8، ص 28؛ قصص الانبياء جزايري، ص 238.
14- يونس، آيات 90 تا 92.
15- مائده، آيات 20 تا 22.( ر.ك: تفسير نمونه، ج1، ص 260؛ البداء و تاريخ، ج3، ص 87؛ بحارالانوار، ج13، ص 169).
16- بقره، آيه60؛ اعراف، آيه 160؛ عهد عتيق، خروج، باب 17.
17- تفسير القمي، ج1، ص 48؛ بحارالانوار، ج13، ث 178.
18- بقره، ايه 57.
19- عهد عتيق، خروج، باب 16.
20- تفسير القمي، ج1، ص 48.
21- بقره، آيه 57؛ اعراف، آيه 160( ر.ك: تفسير القمي، ج1، ص 47).
22- تفسير القمي، ج1، ص 47.
23- عهد عتيق باب هاي خروج، لاويان، اعداد .
24- عهد عتيق، خروج، باب 18، شماره 25.
25- عهد عتيق، سفر خروج، باب 35، شماره هاي 30-35.
26- عهد عتيق، خروج، باب هاي 26 و 36.
27- ر.ك: قصص الانبياء راوندي، ص169، در تورات نيز بدين نكته اشاره شده است: عهد عتيق، خروج، باب 12، شماره هاي 35 و 36 و باب 3، شماره 22.
28- بقره، آيه 146.
29- الميزان، ج1ع ص 326.
30- اعلام الوري، ص 65.
31- عهد عتيق، اعداد، باب 10، شماره هاي 1-7.
32- همان، باب 10، شماره 9.
33- اعراف، آيه 138.
34- قاموس كتاب مقدس، ص 849.
35- عهد عتيق خروج، باب 16، شماره 20.
36- بقره، آيه 61.
37- همان.
38- بحارالانوار، ج13، ص 175؛ تفسير نمونه، ج1، ص 278.
39- ر.ك: تفسير القمي، ج1، ص 241.
40- اعراف، آيه 155.
41- اعراف، آيه 142.
42- طه، آيات 87 و 88.
43-بقره آيه 55( ر.ك: نساء، ايه 153 ).
44- اعراف، آيه 143
45- بقره، آيه 55( ر.ك: نساء، آيه 153 )
46-اعراف، آيه 155.
47- ر.ك: تفسير القمي، ج1، ص 47؛ تفسير نمونه، ج1، ص 258.
48- بقره، آيه 56.
49- طه، آيات 83 تا 85.
50- اعراف، آيه 150.
51- طه، آيات 95 و 96.
52- طه، ايه 97.
53- تفسير نمونه، ج13، ص 287، ( رك: مجمع البيان، ج7، ص 54 ).
54- بقره، ايه 93.
55- ر.ك: تفسير القمي، ج1، ص 47.
56- بقره، آيه 54.
57- بقره، آيه 68.
58- همان، آيه 69.
59- بقره، آيات 70 و 71.
60- ر. ك: تفسير العياشي، ج1، ص 46؛ الميزان، ج1، صص 204 و 205؛ تفسير نمونه ج1، صص 306-312.
61- در بسياري از جوامع كه رسانه اي آزاد پرسشگر تبليغ مي شود. در علم مي بينيم كه صهيونيست ها و زرسالاران مادي گرا همه جايگاه هاي قدرت را در اختيار دارند و پرسشگري مردم و رسانه ها. دو هدف عمده را پيگيري مي كند: 1- دلخوشي مردم به وجود آزادي در جامعه؛2- مشغوليت هاي كاذب و سرگرم كردن نيروي عظيمي از اجتماع به پرسش هاي بي مورد و غيرضروري. البته در تمام كشورهاي جهان، خطر قرمز هاي شديدي وجود دارد. وجود قانون ممنوعيت پرسش درباره هولوكاست ( يهودي سوزي ) دربسياري از كشورهاي غربي مويدي قوي بر ادعاي ماست.
62- مجمع البيان، ج3، ص 308.
63- عهدي عتيق، اعداد باب 13، شماره هاي 32 و33.
64- همان، باب 13، شماره هاي 18-20؛ جامع البيان، ج6، ص 205.
65- عهد عتيق، اعداد، باب14 شماره هاي 1-10( ر.ك: مجمع البيان، ج3، ص 308).
66- مجمع البيان، ج3، ص 310؛ بحارالانوار، ج13، ص 170.
67- عهد عتيق، اعداد باب 13، شماره 23.
68- مجمع البيان، ج3، ص 310.
69- امروزه نيز صهيونيست ها از روش بزرگنمايي براي جنگ رواني بهره مي گيرند.
70- مجمع البيان، ج3، ص 310.
71- عهد عتيق، اعداد، باب 13، شماره هاي 32 و 33.
72- مائده، آيه 21.
73- مائده، آيه 22.
74- همان، ايه 23.
75- همان، آيه 24.
76- ر.ك: الميزان، ج5، ص 293؛ تفسير نمونه، ج 4، ص 343.
77- مائده، آيه 25.
78- همان، آيه 26.
79- ر.ك: الميران ، ج5، ص 296.
80- ر.ك: كمال الدين و تمام النعمه، ص 153؛ تفسير القمي، ج1، ص 165.
81- ر.ك: الكافي، ج8، ص 66؛ تفسير القمي، ج1، ص 164.
82- عهد عتيق، يوشع، باب هاي 16-1.
83- عهد عتيق حزقيال باب 20؛ شماره هاي 6 و 15؛ تثنيه، باب 28، شماره هاي 10 و 15؛ اعدادب، باب14، شماره 8: اعداد، باب 13، شماره 27.
84- بر اين مطلب آيات بسياري از عهد عتيق دلالت دارند، براي نمونه: عهد عتيق، حزقيال باب 36؛ شماره 17 و باب 20. آيات 13-15.

منبع مقاله :
زير نظر جت الاسلام والمسلمين مهدي طائب؛ (1392)، تبار انحراف، قم: ولاء منتظر، چاپ هشتم



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط