نويسنده: آندره شاراک
مترجم: ياسمن مَنو
مترجم: ياسمن مَنو
(Citoyen)
* روسو به خوانندگان قرار داد اجتماعي در مورد درک عاميانه ( درک فرانسويان زمان خود ) از شهروندي هشدار مي دهد، چرا که اين درک عاميانه شهروندي را در رابطه با رسوم و به منزله ي نزاکت صرف درک مي کند: « معناي واقعي اين کلمه نزد مدرن ها تقريباً به کلي حذف شده، اکثراً شهر(1) را دولت شهر(2) تصور کرده و شهرنشين(3) را شهروند مي دانند. آن ها نمي دانند که خانه ها شهر را مي سازند، اما شهروندان دولت شهر را ».(4) در اين صورت براي روسو، لفظ شهروند بُعد سياسي اساسي دارد: زماني انسان شهروند مي شود که درهمه ي زمينه ها عضوي از حاکم باشد.** درحالي که انسان در وضعيت طبيعي، از استقلال کامل برخوردار است، زندگي شهروند در ارتباط با بقيه ي بدنه ي سياسي است، حال در هر نوع حکومتي که در نظر بگيريم. به اين ترتيب در جوامع مدرن، افراد زندگي خود را در روابط رقابتي عموميت يافته پخش مي کنند. در نتيجه شهروند صرفاً چهره اي مفلوک از اجتماعي شدن را تحقق مي بخشد: « [....] شهروند هميشه فعال است، عرق مي ريزد، در تکاپوست، بي وقفه نگران آن است که مشغوليت هاي پر مشقت تري بيابد ».(5) بر عکس، در دولت شهرِ نباشده بر اساس قرار داد اجتماعي، شهروند براي گسترش قانون فعاليت مي کند، چرا که در اداره ي عمومي شرکت دارد. اما با پيوستن به قرار داد مشارکت، تعهد نيز مي کند که اراده ي شخصي خود را با اراده ي عمومي منطبق سازد. به عبارت ديگر، قرار داد رابطه ي شهروند با قانون را که آزادي مدني را مي سازد، جايگزين روابط انسان با انسان که موجب وابستگي زيان بار است، مي کند. به اين ترتيب از وضعيتي پرهيز مي شود که چون در آن دولت فقط به منزله ي « وجود عقلاني » وجود دارد، فرد« از حقوق شهروندي بهره مند است، بدون آن که بخواهد به وظايف تبعه عمل کند؛ يعني بي عدالتي اي که رشد آن باعث نابودي بدنه ي سياسي مي شود ». براي همين لازم است که اين تعهد را در قرار داد اجتماعي درک کنيم « اگر هر کس از اطاعت از اراده ي عمومي سرپيچي کند، کل بدنه او را به اين کار مجبور خواهد کرد و اين چيزي نيست جز مجبور کردن او به آزاد بودن »(6). در دولت شهر قرار داد اجتماعي، شهروند در عين حال که تبعه است، عضوي ازحاکم نيز هست.
*** با اين حال، نمي توان شهروندي را به اين بُعد حقوقي محدود کرد. انسان نمي تواند آزادانه بپذيرد که بخشي از بدنه ي اجتماعي به حساب آيد، يعني در نهايت، در اراده ي عمومي عنصر تعميم يافته ي اراده ي خويش را بازيابد، مگر آن که موجوديت خود را با موجوديت ملّت يکي بداند. شهروند واقعي، شهروند اسپارتي، به قوانين کشورش بيش تر از بشريت که از آن فقط درک مبهمي دارد، علاقه مند است: « هر جمهوري خواه واقعي همراه شير مادر، عشق به وطن يعني قوانين و آزادي را نوشيده است. اين عشق تمام زندگي اوست؛ او جز وطن نمي بيند، جز براي آن زندگي نمي کند؛ به محض آن که تنهاست، هيچ است؛ به محض آن که ديگر وطن ندارد، ديگر نيست و اگر هم نميرد، بدتر ازمرگ است » (7). بدون شک بر همين مبنا است که شهروند از شهرنشين صرف متمايز مي شود. شهرنشين از نظم اجتماعي و امتيازات آن فقط براي نفع شخصي خود استفاده مي کند.
پي نوشت ها :
1. la ville.
2. la cité.
3. le bourgeois.
4. قرار داد اجتماعي، کتاب اول، فصل ششم، يادداشت *، جلد III، ص 361.
5. گفتار در باب منشاء و مباني نابرابري انسان ها، جلد III، ص 192.
6. قرار داد اجتماعي، کتاب اول، فصل هفت، جلد III، ص 363.
شاراک، آندره، (1386)، واژگان روسو، ياسمن مَنو، تهران: نشر ني، چاپ اول