ساده زيستي در سيره ي شهدا

زيان شهرت

ماشين در يکي از غذاخوري هاي ميان راهي توقف نمود. همه باهم بر سر يک ميز ناهار مي خورديم. بناگاه متوجه شدم که کريمي غذاي خود را نصف کرد. نصفش را خود خورد و باقي را برداشته، به بيرون از سالن رفت. کنجکاو شدم و
دوشنبه، 7 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زيان شهرت
 زيان شهرت

 






 

 ساده زيستي در سيره ي شهدا

غذايش را با پيرمرد فقير نصف کرد!

شهيد نظر کريمي
ماشين در يکي از غذاخوري هاي ميان راهي توقف نمود. همه باهم بر سر يک ميز ناهار مي خورديم. بناگاه متوجه شدم که کريمي غذاي خود را نصف کرد. نصفش را خود خورد و باقي را برداشته، به بيرون از سالن رفت. کنجکاو شدم و دنبالش رفتم، ديدم در کنار پيرمردي فقير بر روي خاک نشسته است، بشقاب در دست پيرمرد بود. باقي غذا را او مي خورد و کريمي با صميميت و مهر با او گپ مي زد. با خود گفتم: «راستي پس چرا من چنين نيستم؟». (1)

غذا به اطاق من نياوريد!

شهيد يوسف کلاهدوز
شهيد کلاهدوز هميشه با ماشين شخصي خود رفت و آمد مي کرد و از اينکه کسي را به عنوان رئيس دفتر با تشريفات خاصي در اطاق جداگانه اي قرار دهد، پرهيز مي کرد. با مسؤول دفترش در يک اطاق مي نشست؛ به نحوي که در لحظات اول ملاقات، مراجعه کننده هايي که او را نمي شناختند، نمي توانستند تشخيص دهند که از بين آن دو نفر، چه کسي مسؤول است.
او به عنوان يک مسؤول براي خود هيچ تشريفاتي قائل نبود و مي گفت:
- غذا به اطاق من نياوريد؛ من خودم مثل ديگران در غذاخوري حاضر مي شوم.
پس از اينکه غذايش را مي خورد، ظرف خود را مي شست. (2)

دنيا را سه طلاقه کردم

شهيد مصطفي چمران
شهيد چمران در يکي از يادداشتهاي خود نوشته است:
- قبول شهادت، مرا آزاد کرده است. من آزادي خود را به هيچ چيز حتي به حيات خود نمي فروشم. من هنگام غم و درد، به علي (عليه السلام) مي نگرم و هنگام شهادت، به حسين (عليه السلام). يک تاريخ درد و غم شهادت، پشتوانه ي فداکاريها و پايداريهاي من است. خدا خواست که دنيا را براي هميشه سه طلاقه کنم و آرزو کنم که آرزويي نکنم. (3)

چطور مي توانم نان و کباب بخورم؟

شهيد محمدابراهيم همت
پدر همت مي گويد: «يک بار که ابراهيم به مرخصي آمده بود، مادرش براي او کباب آورد. اندکي خورد و دست کشيد. وقتي به او اصرار کرديم، که بقيه ي آن را هم بخورد حلقه هاي اشک دور مردمک چشمهايش گل انداخت و گفت:
- من چطور مي توانم اينجا نان و کباب بخورم؛ در حالي که بسيجيها الان در سنگر و خط مقدم در زير آتش هستند. (4)

نان را مي زدند به آب رودخانه!

شهيد مجيد زين الدين
- اوايل جنگ که تدارکات رساني به جبهه ها منظم نبود و مردم نان و مواد غذايي مي فرستادند و يک جا زيادي مي رفت، يک جا کم، دوستان مجيد مي گفتند گاهي که سهميه ي نان ما نمي رسيد، نانهاي خشک را توي رودخانه مي زديم و خيس مي کرديم و مي خورديم و غذايي غير از آن نداشتيم، اما وقتي ما از مجيد مي پرسيديم چه مي خوريد، مي گفت:
- بيشتر آبگوشت ماهي مي خوريم!
ما فکر مي کرديم ماهي را مي گيرند و چون وسيله سرخ کردن آن را ندارند، آبگوشتش مي کنند. بعد که سؤال کرديم، گفتند مقصودش اين است که نان را مي زنند به آب رودخانه که ماهي دارد! (5)

دوري از زرق و برق دنيا

شهيد حجت الاسلام عبدالله ميثمي
پدرشان نقل مي کنند که قبل از طلبگي، پيش من در قالي فروشي کار مي کردند. روزي از روزها آقا عبدالله با لنگه فرشي پيش من آمد و گفت پدر اگر مي شود اين فرش را برايش مشتري پيدا کنيد، مشتري پيدا شد و آنرا به 25 هزار تومان خريد و سه روز هم فرصت براي پس گرفتن براي او گذاشتند بعد از 3 روز، او آمد و گفت من فرش را خيلي دوست دارم و فکر مي کنم به قيمت خريده ام.
آقا عبدالله هم 25 هزار تومان را از من گرفتند و رفتند و قضيه تمام شد. روز ديگر فرد ناشناسي پيش من آمد و گفت از شما مي خواهم که امروز با فرزندتان آقا عبدالله براي نهار به منزل ما بيائيد.
وقتي رفتم داستان خود را به شرح زير براي ما گفت:
شغل من سلماني است و روزي همانطور که فرزند شما را اصلاح مي کردم متوجه شدم با شما که قالي فروشي داريد، کار مي کنند يک قطعه فرش را که من قيمت کرده بودم و همه به من گفته بودند 2 هزار تومان بيشتر نمي ارزد، اين فرش را با کمال ميل به فرزند شما فروختم. دليلش هم اين بود که من دختري داشتم و مي خواستم جهزيه براي او تهيه کنم و پول نداشت و خانمم به من پيشنهاد کرد فرش را بفروشم که من هم فروختم.
اما چند روزي نگذشت که ديدم آقا عبدالله 22 هزار و 500 تومان ديگر به من دادند و گفتند که من فرش را اين مقدار فروخته ام و من فقط 2500 تومان براي خودم برداشتم و بقيه را به شما مي دهم.
اين خاطره گوشه اي از گذشت و دوري او را از زرق و برق دنيا مي رساند. (6)

زيان شهرت

شهيد حجت الاسلام عبدالله ميثمي
او مي گفت:
هيچ زنداني بدتر از مشهور شدن نيست، بترسيد از مشهور شدن، چرا امام در جهاد اکبر مي گويند: کسي که مشهور شد ديگر نمي تواند خودسازي کند.
چه زنداني بدتر از اين که انسان نمي تواند در آن خودسازي بکند؟ زنداني بدتر از اين سراغ داريد؟ آيا زنداني آهنين تر و بدتر از اين هست که انسان ديگر نتواند خودش را بسازد؟
کسي که مشهور شد ديگر تا آنجائي که رسيده تا همانجا رسيده، ديگر بالاترش گير مي کند. مشهوريت، بلا مي آورد و از خدا بخواهيم و گريه و زاري کنيم که اين خاصيتي که در دلمان است (ميل به شهرت) از ما بکند. (7)

پي نوشت :

1. روايت سي مرغ، ص 206.
2. صنوبرهاي سرخ، صص 39-40.
3. صنوبرهاي سرخ، ص 32.
4. صنوبرهاي سرخ، ص 94.
5. صنوبرهاي سرخ، ص 84.
6. شمع محفل خاتم، ص 67-68.
7. شمع محفل خاتم، ص 143.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، سيره شهداي دفاع مقدس (22) ساده زيستي، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط