چکيده:
اين مقاله با ذکر سيزده مورد که برگرفته از سبک شناسي و مباني عقلي موجود در آثار کلامي و فلسفي و با لحاظ شرايط تاريخي زمان محقق طوسي است، درصدد اثبات اين مطلب است که محقق طوسي يک فيلسوف است و نه يک متکلم و نه هر دو. طبق اين مبنا ديگر نيازي نيست تا اقوال مورد نزاع و اختلاف ميان متکلمان و فلاسفه را مورد بررسي قرار دهيم تا نشان دهيم مرحوم محقق در مواجهه با اين آراي اختلافي اقوال فلاسفه را بر متکلمان ترجيح داده يا برعکس؛ زيرا عمده ملاک تعيين کننده ي فيلسوف يا متکلم، روش مندي فلسفي و مبناي عقلي است. و گرايش به اقوال لزوماً تعيين کننده نيست، با اين حال مورد چهاردهم را به اقوال اختصاص داديم و نشان داديم که با توجه به مسائل اختلافي بين متکلمين و فلاسفه مرحوم محقق در مسائل کليدي، مهمّ و مبنايي آراي فلاسفه را بر متکلمان ترجيح داده و يا آنچه را در آثار کلامي خود ردّ کرده، در آثار فلسفي خود به اثبات رسانده است.مقدمه
براي بررسي اينکه محقق فيلسوف بوده يا متکلم يا هر دو؟ از دو طريق اين مسئله را مورد تحقيق قرار داد.اول: از ناحيه قبول يا ردّ اقوال اختلافي بين فلاسفه و متکلمين است.
دوم: با لحاظ حيثيت روش شناسي و مباني استدلال و برهان است. ما در اينجا عمدتاً به مسئله ي دوم خواهيم پرداخت و در پايان به طور اجمالي به مسأله ي اول هم اشاره مي کنيم. در مجموع به اين نتيجه مي رسيم که مرحوم محقق به طور قطع يک فيلسوف است و نه متکلم.
1. استدلالات محقق طوسي جنبه ي فلسفي و عقلي دارند و نه کلامي
استدلالات به طور کلي به دو صورت اند:1. صورت استدلالي است که يک متکلم در اثبات مطلوب و يا نفي استدلال ديگري به آن تمسّک مي کند؛ و اين صورت نيز به دو قسم تقسيم مي شود:
الف) گاهي يک متکلم از قول معصوم يا خداوند متعال به عنوان حدّ وسط قياس و استدلال خود مدد مي گيرد. در اين صورت اين قياس از مقدّمات مقبوله تشکيل خواهد شد: « مقبولات امّا ... . عن نبيّ و امام کالشرايع و السنن. »(1) عمده ي استدلالات يک متکلم ناظر به نصّي از روايت يا آيه قرآن است؛ لذا مقدّمات آن از مقبولات است. استمداد يک متکلم از قول معصوم يا خداوند متعال گاهي در قياسات اقتراني يا استثنايي- مستقيم است که قول معصوم به صراحت مقدّمه اي از قياس قرار مي گيرد، مانند اينکه مي گويد: « معصوم مي گويد: عالم حادث است، و هر حادثي متغيّر است. پس عالم متغيّر است. » اما گاهي اين قياس به صورت مستقيم نيست، بلکه به صورت قياس خارجي يا قياس خفي در استدلالات متکلمان وجود دارد. به عبارت ديگر کلام معصوم در يکي از مقدمات تصريح نشده است، اما از خارج مي دانيم که يکي از مقدّمات يا نتيجه مطابق با قول معصوم است نظير اينکه وقتي يک متکلم مي گويد: « عالم حادث است و هر حادثي متغيّر است. » و اين بدان دليل است که در روايت آمده عالم حادث است؛ لذا او يکي از مقدّمات اثبات تغيّر عالم را حدوث آن مي داند. تفتازاني در شرح مقاصد در کيفيت استدلالات کلامي مي گويد که در کلام تمسّک به کتاب و سنّت مي شود و بايد استدلالات به اين دو منبع و قواعدي که از اين دو استفاده مي شود، استناد داده شوند: « انّ الأصل في هذا العلم التمسّک بالکتاب و السنّة، أي التعلّق بهما و کون مباحثه منتسبة اليهما و جارية علي قواعدهما... »(2) يعني متکلّم در مقدّمات قياس خود از کتاب و سنّت و قواعد و اصولي که از آن دو به دست مي آيند، استناد مي کند. اين نکته مشخّصه ي بارز يک استدلال کلامي است.
و از طرف ديگر وقتي متکلم مي خواهد نظر مخالف خود را ردّ کند، به اين دليل تمسّک مي کند که قول مخالف خودش خلاف آيات و روايات است. نظير اينکه غزالي در تهافت (3) از طريق تمسّک به گزاره هاي ديني، فلاسفه ي مشّاء از جمله ابن سينا را در سه مسأله ي فلسفي- اعتقادي، يعني معاد جسماني، قدم عالم و علم باري تعالي تکفير کرد. (4) پس ويژگي اصلي استدلالات کلامي آن است که در اثبات يا ردّ مطلوب به صورت قياس مستقيم يا غيرمستقيم از مقدّمات شرعي استفاده مي شود.
ب) گاهي مطلوبات ديني ما نصّ شرعي نيست، بلکه استدلالاتي که براي اثبات آنها به کار مي بريم از مقدّماتي نظير مسلّمات، تقريرات، مظنونات و مشهورات تشکيل مي شود. وقتي قياسي از مقدّمات اين چنيني درست شده باشد، آن گاه قياس جدلي و يا نهايتاً خطابي خواهد شد. ابن سينا در شفا، ماده ي برهان جدلي را مشهورات مي داند (5) و در تعبيري ديگري در اشارات، جدل را مؤلّف از مشهورات تلقي مي کند و به تعبير محقق طوسي در شرح اشارات « و هي مسلّمة من المخاطبين »- و التقريرات... و الخطابية مؤلفة من المظنونات و المقبولات التي ليست بمشهورة. »(6) در هر صورت استدلال کلامي- خواه خطابي و خواه جدلي- از مقدّمات يقيني تشکيل نمي شود.
2. صورت استدلالي است که يک فيلسوف در براهين خود تشکيل مي دهد. اين استدلال فقط مبتني به مقدّمات ضروري و يقيني بوده يا به آنها برمي گردند. (7) برهان عقلي در مقدّمات خود، نه از نص و قول معصوم و نه از مقدّمات مشهوره، مسلّمه و مقبوله و نظير آنها استفاده مي کند، بلکه قياس برهاني قياسي است که بايد از مقدماتي تشکيل شده باشد که يقيني باشند خواه ضروري و خواه ممکني که به ضروري برمي گردد. محقق طوسي در اين باره مي نويسد: « القياسات البرهانية فهي القضايا الواجب قبولها و هي التي يکون التصديق بها ضرورياً سواء کانت في أنفسها ضرورية أو ممکنة »(8) اما مراد از قضاياي ضروري، بديهيات، اوليّات و فطريّات و يا مجرّبات، مشاهدات و حدسيّاتي که به همراه مشاهده ي متکرّر و قياس خفي اند، است؛ و قضاياي ممکنه نيز شامل هر قضيه ممکني نيست، بلکه هر ممکني که موجب يک نتيجه يقيني شود : « بالجملة القياسات البرهانية يقينية مادة و صورة و غايتها أن ينتج اليقينيات. »(9)
بنابراين آنچه ملاک نهايي و اصل تعيين کننده در تفکيک مباحث کلامي يا فلسفي است، کيفيت و روش استدلال است. اگر روش قياس از صورت اول باشد، استدلال کلامي است و اگر از صورت دوم باشد، استدلال برهاني و فلسفي است، و موافقت با نظر کلامي نه نظر را کلامي مي کند و نه شخص مستدّل را متکلم، بلکه روش سلوک در قياس و طريق استدلال و مقدمات مورد استفاده در قياس، عامل اصلي و تعيين کننده در کلامي يا متکلم بودن است. با رجوع به جميع آثار محقق طوسي از جمله آثار مشهور کلامي او مي بينيم که مشخصه ي استدلالات محقق طوسي، برهاني و يقيني است. محقق طوسي غالباً از قول معصوم خواه به صورت مستقيم و خواه به صورت غيرمستقيم در يکي از مقدمات استدلالات خود استفاده نمي کند، بلکه به طور کلي اکثر استدلالات محقق حتي در مسائل و آثار کلامي اش، فلسفي است و از مقدمات يقيني استفاده شده است. شايان ذکر است که مورد اوّل از موارد بسيار مهم در فيلسوف خواندن محق طوسي است.
2. بحث از امور عامه، و ديگاه هستي شناسانه و جهان بيني فلسفي به عالم
اين سبک ورود به مباحث امور عامه و هستي شناسانه و اظهارنظر و بحث و گفتگو در مورد آنها فقط کار فيلسوف است؛ زيرا موضوع علم کلام « الهيات بالمعني الاخص » و به معناي وسيع آن اصول عقايد است؛ لذا در اين علم موضوعي براي طرح مباحثي از امور عامه نيست؛ بنابر آنکه اين امور مباحثي فلسفي محض اند. در اينجا به چند نمونه از اين مباحث امور عامه اشاره مي کنيم: 1. بحث زيادت وجود بر ماهيت 2- انقسام وجود به ذهني و خارجي؛ 3- عينيت وجود و ماهيت در خارج 4- احکام سلبي وجود 5-تشکيک وجود 6- وحدت و کثرت 7- مسائل مربوط به اجسام و نفوس فلکي 8-طرح مقولات عشره در فلسفه 9- تلازم وجود و شيء 10- مباحث مربوط به اعدام 11- تشخص و امثال اين امور که اگر عالمي چون محقق طوسي ورود به اين مباحث کرد و اين مسائل را طرح و در مورد آنها اظهارنظر کرد يا به اثبات اين امور اقدام کرد، دلالت بر يک نوع جهان بيني و ديدگاه فلسفي محقق طوسي به عالم هستي دارد. هيچ گاه يک متکلم از اين سبک و مباني و روش به عالم نگاه نمي کند. و محقق طوسي طبق اين مباني و سبک فلسفي مباني اصول اعتقادي و عقلي خود را مي چيند؛ و اين چنين عملي و جهان بيني به عالم جز به يک فيلسوف نمي تواند منتسب شود. بحث امور عامه يعني بحث از هستي و نگاه به عالم از منظر فلسفه؛ زيرا موضوع فلسفه هستي است و کسي که بحث از هستي مي کند فيلسوف است نه متکلم.مرحوم محقق هم به عالم هستي به طور عام به ديدگاه هستي شناسي نگاه کرد و به بحث واجب تعالي به طور خاص از منظر وجود و هستي وارد شد و براي اثبات واجب تعالي از برهان صديقين در رساله ي مستقل و هم در شرح اشارات و هم در تجريد مدد گرفت؛ و طريق متکلمان و علماي طبيعي را در اثبات از طريق ماهيت واجب، حدوث، امکان، حرکت، دور و تسلسل را کنار زد. ورود به مباحث الهيات خواه به معناي اعم يا اخص آن و علي الخصوص از منظر هستي شناسي از ويژگي هاي خاص فيلسوف الهي است.
3. با ظهور محقق طوسي کلام به قديم و جديد تقسيم شد و کلام فلسفي گشت
طرح مباحث امور عامه در آثار کلامي محقق طوسي را متکلم و يا فلسفه را کلامي نکرد، بلکه مباني کلام را به طرف فلسفه کشاند و کلام جديدي را مطرح ساخت که همسان فلسفه شد. تا پيش از محقق طوسي آراي کلامي و آثاري که از غزالي، رازي و شهرستاني و غيره وجود داشت، اکثراً نوعي کلامي بوده در مقابل فلسفه، يعني کلامي در ستيز با فلسفه اي بوده که از يونان باستان شروع و تقريباً به ابن سينا ختم شده است، اما بعد از محقق طوسي در واقع شروع يک نوع کلام جديد و پيدايش يک نوع تاريخ کلام به معناي جديد آن بود. مراد از کلام جديد به اين معناست که هم روش فلسفي در نقد و اثبات موضوعات به مسائل کلامي وارد شد و هم « نقل » به عنوان مستند و مدرک اثبات و نفي مسائل کنار رفت و در عوض هم ملاک ردّ و قبول فقط به عقل و براهين و استدلالات عقلاني متکّي شد و هم مباني فلسفي همچون وجود و ماهيت و احکام اين دو و مسائل فلسفي مانند عقل و نفس و نظاير آنها به علم کلام راه يافت. با اين روش محقق طوسي از يک طرف، کلام رنگ و بوي فلسفي گرفت و از طرف ديگر علم کلام متحوّل شده و از کلام قديم- پيش از زمان طوسي- فاصله گرفت و کلامي که تا پيش از محقق طوسي در ستيز با فلسفه بود، با ظهور وي به همخواني و نزديکي به فلسفه انجاميد؛ لذا با ظهور محقق طوسي عقل با شريعت و دين سازگاري پيدا کرد؛ زيرا او با تفسير عقلي از شريعت و برهاني کردن آموزه هاي ديني دوگانگي عقل و نقل را برطرف کرد و بين اين دو مقوله جمع و بين آن دو اتّحاد برقرار کرد و درنتيجه يکي مويّد ديگري به حساب آمد. خواجه در تحقق بخشيدن مسأله ي جمع ميان عقل و نقل که نزد متکلمان رابطه متعارضي با يکديگر داشتند، تلاش فراواني مبذول داشت و به معناي واقعي کلمه، اين دو عنصر را به يکديگر نزديک کرد که بعدها از جمله مباني فلسفه اسلامي قرار گرفت. محقق طوسي در به انجام رساندن اين رسالت بزرگ و حلّ معضل تعارض عقل و شرع- بعد از فارابي- نقش به سزا و بنياديني در تاريخ فکر و فلسفه اسلامي ايفا کرد.البته نبايد از اين تحول بزرگ تاريخي کلام به فلسفه اين توقع را داشت که کلام به کلي فلسفه شود. همان طور که مکاتب فلسفي در عين اينکه همگي داراي مشرب و مباني فلسفي و عقلي اند با اين حال در جميع مسائل و آرا عين يکديگر نيستند، به همين ترتيب، فلسفي شدن کلام به معناي فلسفه شدن کلام در جميع آراي و نظرات نيست، بلکه عمده دليل در فلسفي بودن همان روش و مباني فلسفي است.
از زمان محقق طوسي به بعد در تجريد الاعتقاد و قواعد العقائد اولاً: کلام در اثبات و نقد مسائل سبک فلسفي به خود گرفت و جرح و تعديل مسائل بر مبناي عقلي استوار گشت. و ثانياً: مباني فلسفي از جمله مباحث امور عامه که در مورد اول گفتيم، به کلام ورود پيدا کرد. اين دو رکن و عنصر مهم فلسفي توسط محقق طوسي در علم کلام وارد شد و کلامي جديد از حيث مشرب و مبنا ارائه داد و از اين جهت کلام، فلسفي شد.
پس با ظهور محقق طوسي کلام به دو قسم تقسيم شد، يکي کلام قديم که تا پيش از محقق طوسي رواج داشت و بر اصول نقلي و مباني اعتقادي استوار بود و عمدتاً به مسائلي چون وجود، ماهيت و عدم ورود پيدا نمي کرد، و ديگر کلام جديدي است که از زمان محق طوسي به بعد شروع شد که داراي مباني عقلاني و استدلالات فلسفي شد. اين کلام جديد چون مشرب و مبنايي فلسفي به خود گرفت، اين جرأت را پيدا کرد تا به مسائل محض عقلي و فلسفي وارد شود و به اظهارنظر بپردازد. انجام اين کار بس سنگين، نزديک کردن کلام به فلسفه، بلکه اتحاد اين دو علم با يکديگر در روش، استدلال و مباني به دست محقق طوسي صورت گرفت... اين عمل جز از يک فيلسوف سر نخواهد زد. آقاي دکتر ديناني در اين باره مي نويسد: « فلسفي ساختن مسائل مهمّ کلامي و دفع شکوک و شبهات امام فخر رازي کاري نبود که همه کس بتواند آن را انجام دهد. انجام اين کار ردايي بود که با قامت خواجه نصيرالدين طوسي تناسب و سازگاري داشت. »(11)
مرحوم استاد شهيد مطهري اين توهم را که فلسفه به تدريج به طرف کلام رفت ردّ مي کند و معتقد است: اين کلام بود که تسليم فلسفه شد و اين تحوّل هم از زمان محقق طوسي و به برکت کتاب تجريد شروع شد. او در اين باره بيان مي کند: « به هر حال اينکه گفته مي شود فلسفه اسلامي تدريجاً به سمت کلام گرائيده به هيچ وجه درست نيست؛ زيرا حتي يک مسئله از مسائل مورد اختلاف فلسفه و کلام را نمي توان پيدا کرد که فلسفه تسليم کلام شده باشد، بلکه کار برعکس است، کلام تدريجاً تسليم فلسفه شد... با کتب کلامي قرنهاي هفتم و هشتم و نهم... مانند کتابهاي تجريد و مواقف و مقاصد ... اين مطلب را روشن مي کند. »(12)
البته با اين توضيح که کتابهاي کلامي چون شرح المقاصد و شرح المقاصد و شرح المواقف همگي متأثر از عملکرد و روش محقق طوسي در تجريد بودند و مباني عقلي و روش برهاني خود را از محقق طوسي گرفتن؛ لذا مبتکر و خلاق اين تحول در علم کلام محقق طوسي است و ايشان از ديگر علماي بعد خود نسبت به همه سهم اصلي و بيشتري را از آن خود کرد.
البته لازم به تدکّر است که طبق اين مبنا ديگر مخالفت با چند مسأله و نظر فلسفي در اين کلام جديد مناقات با فلسفي بودن آن پيدا نمي کند. ثمره ي اين مورد سوم آن است نمي توان نقدهاي ايشان به مسائل فلسفي و يا مخالفت با چند رأي فلاسفه در کتب کلامي ايشان را دليل بر کلامي يا متکلم بودن محق طوسي بدانيم؛ زيرا روش و مبناي او همگي فلسفي و استدلال و براهين او هم عقلاني هستند؛ چه اينکه اصلاً جايي براي اين سؤال باقي نمي ماند که آيا محقق طوسي هم متکلم و هم فيلسوف است؟ زيرا يادآور شديم کلامي که از زمان طوسي و توسط شخص ايشان آغاز شد، از حيث مشرب و مبنا هم تراز با فلسفه است و نه مثل کلام قديم در نقطه مقابل آن باشد. با اين فرض ديگر مخالفت با چند نظر فلسفي طوسي را متکلم نمي کند؛ چه اينکه مکاتب فلسفي مختلف به مخالفت با آراي فلسفي يکديگر مي پردازند، اما چون مسلک و مباني همه ي آنها فلسفي و عقلاني است اين اختلاف در آرا، آنان را از حوزه ي فلسفه و فيلسوف بودن خارج نمي کند. پس نشانگر فلسفه و يا کلام بودن مسلک و مبناست و نه لزوماً آراي فلسفي و کلامي و الا نقد آراي مشّائين توسط اشراقيين مي بايست مشايين را از فلسفه خارج مي کرد. آن نقشي که روش و مبنا در تعيين فلسفي يا کلامي بودن دارد، هيچ گاه نظر و رأي ندارد. پس مشخصه ي متکلم شدن لزوماً مخالفت با آراي فلسفي نيست اگرچه مشخصه فيلسوف شدن مي تواند- علاوه بر روشمندي فلسفي- لزوماً موافقت با آراي فلسفي هم باشد؛ زيرا پذيرش نظرات فلاسفه جز از طريق مبناي عقلي و روش استدلال فلسفي ميسّر نيست و تا شخصي اين روش و مبنا را قبول نکند، نمي تواند به آن نظرات دست يابد و يا قبول کند. به هر حال عمده ويژگي تعيين کننده ي فيلسوف پذيرش مبناي فلسفي و اصول عقلي در نفي و اثبات اشيا است؛ چنانکه مرحوم محقق طوسي همين مبنا و اصول را در جميع آثار کلامي و فلسفي خود ملاک نظرپردازي خويش قرار داده است.
پي نوشت ها :
* پژوهشگر حوزه فلسفه و کلام.
1. شرح الاشارات و التنبيهات، المنطق، ص 224.
2. شرح المقاصد، ج1، ص 177.
3. تهافت الفلاسفة، صص 307-309.
4. چنان که در تهافت (صص 308-309) آورده است: « فهذه المسائل لاتلائم الإسلام بوجه و معتقدها معتقد کذب الأنبياء ».
5. الشفاء، المنطق، کتاب الجدل، ص 43.
6. شرح الاشارات و التنبيهات، المنطق، ص 287.
7. الشفاء، المنطق، کتاب الجدل، ص 43.
8. شرح الاشارات و التنبيهات، المنطق، ص 289.
9. همان.
10. کشف المراد، ص 34.
11. ماجراي فکري فلسفي در جهان اسلام، ج2، ص 23.
12. مقالات فلسفي، ج3، ص 50.
صلواتي، عبدالله؛ (1390) خواجه پژوهي (مجموعه مقالاتي به قلم گروهي از نويسندگان) تهران: خانه کتاب، چاپ اول