نويسنده: فاطمه فنا (1)
3. تحليل و داوري
چنانکه ملاحظه شد، مدار اشکال خواجه بر حول اين تلقي از سخن ابن سينا مي چرخد که شيخ در نحوه تعقل غير به تقرّر صورت غير در ذات حق يا به حلول و ارتسام قائل شده است و اتخاذ اين نظر به اين دليل است که او نظريه اتحاد عاقل به معقول را نپذيرفته است. در اينجا پيش از تحليل و داوري و جمع بندي مطالب ذکر نظر برخي از اساتيد در اين خصوص بي مناسبت نيست.مرحوم استاد مهدي الهي قمشه اي در کتاب حکمت عام و خاص در بحث علم حق به ماسوايش به بيان و بررسي اقوال حکما در اين باره پرداخته است که از آن جمله رأي ابن سينا در اين باب است. وي مي گويد: « ديگر قول مشّائين است که ظاهر قول ارسطو و انکسيمانس و قول ابن سينا و فارابي است که به صور مرتسمه قائلند، يعني علم حق را به موجودات به ارتسام صور اشيا در ذات حق دانسته اند. اما براي اينکه اشکال انفعال حق از موجودات و تأثير معلول در علت لازم نيايد، علم حق را فعلي دانند ( نه انفعالي ) يعني علم او به غير از علم به ذات خود حاصل است، نه از موجودات و براي اينکه اشکال اجتماع فاعل و قابل نسبت به صور علمي نشود که موجب ترکيب است، صور علمي را قائم به حق به قيام صدوري دانند، نه حلولي. پس فاعل صرف است، نه قابل. بيانش آنکه ذات احديت به ذات خويش عالم است و علم عين ذات و ذات عين علم است و چون موجودات همه از ذات او صادرند، پس همه از علم صدور يافته و عالم صدر عن علم به وجود آمده است. » (2) بدين ترتيب به نظر استاد الهي قمشه اي بر رأي ابن سينا و همفکران مشّائي او با قول به علم فعلي حق تعالي اشکال انفعال و اجتماع فاعل و قابل و در نتيجه ترکيب در ذات حق تعالي لازم نمي آيد و صور علمي ماسوي الله حالّ در ذات حق نيستند، بلکه قائم به قيام صدوري به ذات حق هستند. چون علم حق عين صدور و ايجاد ماسوي الله است. وي در ادامه در رد اشکالاتي که بر رأي ابن سينا در مسئله ي علم واجب به غير شده، با استناد به عبارتي از شفا ( و لأنه يعقل ذاته و أنّها مبدأ کل شيء فيعقل من ذاته کل شيء ) معتقد است که منظور ابن سينا از اينکه علم حق به اشيا از علم به ذات بسيط است، همان علم اجمالي در عين کشف تفصيلي است. در عين حال استاد الهي قمشه اي مي گويد: « در عبارات فارابي و ابن سينا سخناني است که موهوم قول به صور مرتسمه نزد ايشان است، اما با تصريحاتي که فارابي و ابن سينا در کلمات خود داشته اند ارتسام صور با اشکالاتي که بر آن قول وارد است اصلاً بر آنان وارد نيست. » (3) در تأييد نظر استاد مي توان به عباراتي که پيش از اين از ابن سينا در اشارات نقل شد، ارجاع داد که در قالب وهم اشکالات مفروضي را مطرح مي کند که همگي در آنچه خواجه و پيش از خواجه، شيخ اشراق و فخررازي بر ابن سينا ايراد کرده اند، مندرج است و پاسخهاي ابن سينا مبين آن است که او براي سخن خود توجيه معقولي دارد، مضافاً به اينکه او در عباراتي از آثار ديگرش سخنان صريحي دارد که راه ورود اشکالات مذکور را مسدود مي کند و آنچه از رأي ابن سينا درباره علم حق تعالي به غير تلقي شده مقرون به صحت نيست تا اشکالات مذکور وارد باشد.
به نظر استاد مصطفوي عبارات ابن سينا در اشارات که قبلاً نقل شد، (4) و نيز عبارات ديگر او در شفا (5) بر صور مرتسم در ذات واجب تعالي تصريح دارد و با اين تفاوت که بنابر عبارات شفا تعقل اين صور از ذات واجب نشئت گرفته و متأخر از ذات است و اين معقولات به گونه معقول عقلي هستند، نه نفساني، يعني دفعي الوجوداند نه مانند معقولات در نفس آدمي که تدريجي الوجوداند. اضافه و نسبت آنها به واجب به اين نحو است که از او به وجود آمده اند، نه اينکه در او تحقق يافته اند. به عبارت ديگر قيام صور به ذات حق قيام صدوري است، نه حلولي. (6) اما همان طور که قبلاً از عبارات ابن سينا در اشارات (7) نقل شد، سخن شيخ مبيّن همين مطالب است. همچنين در خصوص سخن استاد مصطفوي که با استناد به عبارات پيشين از اشارات اظهار کرده که برخي از کلمات شيخ به نظريه ي صور مرتسمه در علم حق تعالي به غير تصريح دارد، جاي تأمل دارد.
نظر استاد حسن زاده آملي اين است که: « همه ي اشکالات در صورتي وارد است که فاعليت حق تعالي را به فاعل بالعنايه بر مبنا و حکمت مشهور مشّاء معني کنيم که صور علميه زايد بر ذات مي شوند. ولي اگر نظر شيخ در توحيد فاعل بالتجلي باشد که در حکمت متعاليه و عرفان اسلامي معني مي شود، هيچ يک از اين اشکالات وارد نيست... در ظاهر عبارت شيخ نيامده که اين صور از کجا نشئت گرفته اند تا زايد بر ذات باشند... اگر از جايي پيدا شده اند، بلکه از خود ذات منتشي باشند، يعني در رتبه ي دوم وجودي بوده باشند، بدين معني که گرچه در مقام ذات حضرت واجب تعالي و غني عن العالمين است و در آن مقام علمش به ذات که علم به همه ي حقايق و موجودت عالم است، محفوظ است و از آن ممکن غيب بخواهد صور اشيا منتشي شود و اين صور موجودات از آنجا ناشي باشند و مبدأ پيدايش کثرات باشد، اين مقام صور کثرات هيچ اشکالي در وحدت ذات ايجاد نمي کند و ثلمه اي به وحدت حقه ي حقيقيه ي حق سبحانه پيش نمي آورد. ولي شيخ به اين بحث در عبارت نمي پردازد تا اين اشکالات بر او تحميل نشود. » (8) اما چنانکه در عبارات شيخ در اشارات و آثار ديگر وي آمده مگر جز اين است که صور موجودات و علم به همه حقايق را از علم حق تعالي به ذاتش ناشي دانسته است؟ به علاوه شيخ در تعليقات به صراحت چنين بيان کرده است که: « فهو عاقل ذاته و ذاته معقولة؛ فهو عاقل و معقول، و الموجودات کلها معقولة علي أنّها عنه لا فيه. نفس تعقله لذاته هو هذه الاشياء عنه و نفس وجوده هذه الاشياء نفس معقوليتها له علي أنّها عنه. وجود هذه الموجودات عنه وجود معقول لا وجود موجود من شأنه أن يعقل أو يحتاج الي أن يعقل. » (9) همچنين در الهيات شفا چنين گفته است: « ثم يجب أن يعلم أنّه إذا قيل عقل للأول قيل علي المعني البسيط الذي عرفته في کتاب النفس، و أنّه ليس فيه اختلاف صور مترتبة متخالفة کما يکون في النفس علي المعني الذي مضي في کتاب النفس؛ فهو لذلک يعقل الشيء دفعة واحدة من غير أن يتکثر بها في جوهره، أو تتصور في حقيقة ذاته بصورها، بل تفيض عنه صورها معقولة، و هو أولي بأن يکون عقلاً من تلک الصور الفائضة عن عقليته، و لأنه يعقل ذاته و أنه مبدأ کل شيء فيعقل من ذاته کل شيء. » (10)
در خاتمه با توجه به آنچه ذکر شد، به نظر نگارنده ي مقاله بنابر سه مؤلفه از مؤلفه هاي اصلي در صورتبندي نظريه ي ابن سينا درباره ي علم خدا به غيرش مي توان گفت که انتساب نظريه ي صور مرتسمه در علم حق تعالي به غيرش مبناي مستندي ندارد و بنابراين اشکالاتي که بر او شده قابل پاسخگويي است، چنانکه ابن سينا خود در قالب وهم بر اشکالات متفطن بوده و با بيان تنبيهي به پاسخ آنها پرداخته است. آن سه مؤلفه اين است: 1. علم حق تعالي علم فعلي؛ 2. ذاتي است و 3. علم به ذاتش مستلزم علم به ماسوي اوست؛ چون ماسوي او همه معلول او و او علت تام همه ي موجودات است. با دو مؤلفه ي اول جايي براي انتساب قول به ارتسام يا اتصاف انفعالي باقي نمي ماند. در علم فعلي همان طور که قبلاً در تقرير سخن شيخ بيان شد، علم عين تحقق و وجود خارجي صورت معقول است. در عين حال چون ذاتي هم هست، يعني ناشي از ذات عاقل است، در اين صورت قيام صور معقول به عاقل از قسم قيام صدوري است، نه حلولي و ارتسامي. از سوي ديگر، در علم فعلي ذاتي ذات عاقل واجد آن صور است نه فاقد تا اشکال اجتماع فاعل و قابل و انفعال از صور لازم آيد. به نظر مي رسد که اين نحوه تلقي از آنجا ناشي شده است که شيخ پيش از طرح اين مباحث با انکار نظريه ي اتحاد عاقل به معقول رابطه ي اتحادي ميان عاقل و معقولش را رد کرده و تصريح کرده است که تقرّر صور معقول در ذات عاقل تقرّر چيزي جز در چيز ديگر است و درباره کيفيت و نحوه اين تقرّر توضيحي نداده است. در عين حال بايد به عبارات بعدي شيخ نيز توجه داشت که او در تبيين علم فعلي ذاتي براي واجب تعالي به اين محذورات عقلي توجه داشته که نحوه علم حق تعالي نبايد به گونه اي باشد که مستلزم انفعال يا افتقار او به غير باشد. بعلاوه ابن سينا در آثار ديگرش عباراتي در اين باب دارد که با قول به ارتسام انفعالي صور خصوصاً در علم واجب تعالي به غير منافات دارد.
همچنين با توجه به هر سه مؤلفه، باز اشکال زايد بر ذات بودن صور معلوم حق و لازم آمدن کثرت در ذات مردود است. زيرا همان طور که ابن سينا متذکر شده است، علم حق به غير ناشي از علم به ذاتش است، چون غير حق معلول حق و بنابراين از لوازم ذات حق اند. بعلاوه چون علم حق علم فعلي است، پس عين تحقق و وجود عيني ماسوي الله هم هست و لوازم ذات زايد بر ذات مانند زيادت عرض نسبت به محلش نيست.
محور اشکال اين است که چون ابن سينا نظريه اتحاد عاقل به معقول را انکار کرده است از اين رو از سخن او چنين تلقي شد که او به صور زايد بر ذات حق و مرتسم در ذات حق قائل است. اما لازمه ي انکار اتحاد، اتخاذ قول به صور زايد بر ذات و ارتسام انفعالي نيست. صور معقول ما سوي الله، چه در علم حق و چه در صفحه ي اعيان که به تعبير دقيق بايد گفت اعيان همان علم فعلي ذاتي حق و از مراتب علم حق است، قائم به حق به قيام صدوري اند. اگر گفته شود چون ابن سينا قائل به اتحاد عاقل به معقول و اتحاد معقولات با يکديگر نبوده پس بنا بر نظر او کثرت در ذات حق لازم مي آيد، پاسخ همان است که شيخ در تنبيه گفته است و اين اشکال نيز بدون تسليم به نظريه اتحاد عاقل به معقول مردود است. در عين حال بايد متذکر شد که ابن سينا در تعليقات اتحاد عاقل به معقول در علم حق به ذاتش را منکر نشده است، پس در علم به لوازم ذاتش نيز ملحوظ است. چنانکه در عبارات صريحي در تعليقات نظر خود را بيان کرده است: « فهذا النحو من التعقل بسبب تعقل الأول لذاته و للوازم عنها و للموجودات کلها حاصلها و ممکنها ابدياتها و کائنها و فاسدها و کليتها و جزئيتها، فانه يعقلها کلها معاً علي الترتيب السببي و المسببّي و هو تعقلها من ذاتها لانها فائضة عنه و ذاته مجردة. فهو عاقل ذاته و ذاته معقولة فهو عاقل و معقول، و الموجودات کلها معقولة علي أنها عنه لا فيه. نفس تعقله لذاته هو هذه الاشياء عنه و نفس وجوده هذه الاشياء نفس معقوليتها له علي أنها عنه. وجود هذه الموجودات عنه وجود معقول لا وجود موجود من شأنه أن يعقل او يحتاج الي أن يعقل. » (11)
از سوي ديگر ابن سينا در المبدأ و المعاد (12) اتحاد عقل و عاقل و معقول در مجردات و در صور عاري از ماده و لواحق ماده را پذيرفته و بر اثبات آن استدلال کرده است. اينکه چرا خواجه نصير در شرح اشارات در موضع بررسي و نقد و اشکال به ابن سينا به عبارات شيخ در آثار ديگرش مانند شفا، مبدأ و معاد و التعليقات اشاره اي نکرده است، بر ما معلوم نيست.
پي نوشت ها :
1. مدير گروه فلسفه بنياد دايرة المعارف اسلامي.
2. حکمت الهي عام و خاص، ص 268.
3. همان، ص 270.
4. همان، ص 298.
5. الشفاء الهيات، صص 362-364.
6. « علم خدا » در : فصلنامه علمي- پژوهشي دانشگاه قم، صص 19-20.
7. الاشارات و التنبيهات، ج3، صص 302-303.
8. دروس شرح اشارات و تنبيهات ابن سينا نمط هفتم، صص 182-183.
9. التعليقات، صص 152-153.
10. الشفاء، الهيات، صص 362-363.
11. التعليقات، صص 152-153.
12. المبدأ و المعاد، صص 6-10.
1. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات مع الشرح للمحقق نصيرالدين طوسي و شرح الشرح للعلامة قطب الدين الرازي، 1403ق.
2. همو، التعليقات، چاپ عبدالرحمن بدوي، بي جا، 1411ق.
3. همو، الشفاء، الهيات، چاپ ابراهيم مدکور و ديگران، افست، تهران، 1363.
4. همو، المبدأ و المعاد، چاپ عبدالله نوراني، تهران، 1363ش.
5. الهي قمشه اي، محي الدين مهدي، حکمت الهي عام و خاص، تهران، 1362ش.
6. حسن زاده آملي، حسن، دروس شرح اشارات و تنبيهات ابن سينا، نمط هفتم، قم، 1386 ش.
7. سعادت مصطفوي، سيد حسن، « علم خدا » در: فصلنامه ي علمي- پژوهشي دانشگاه قم، سال هشتم، شماره ي دوم.
منبع مقاله :
صلواتي، عبدالله؛ (1390) خواجه پژوهي (مجموعه مقالاتي به قلم گروهي از نويسندگان) تهران: خانه کتاب، چاپ اول