صفات الهي (2)

صفات فعليه، صفاتي هستند که از ملاحظات ذات و فعل الهي انتزاع مي شوند. اين صفات، عين ذات خداوند نيستند و با صدور فعل به او نسبت داده مي شوند؛ صفاتي مانند خالق، فاطر، باريء، بديع، مصوّر، مالک، حاکم، رب، ولي،
يکشنبه، 13 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
صفات الهي (2)
 صفات الهي (2)

 

نويسنده: دکترعبدالحسين خسروپناه




 

صفات فعليه

صفات فعليه، صفاتي هستند که از ملاحظات ذات و فعل الهي انتزاع مي شوند. اين صفات، عين ذات خداوند نيستند و با صدور فعل به او نسبت داده مي شوند؛ صفاتي مانند خالق، فاطر، باريء، بديع، مصوّر، مالک، حاکم، رب، ولي، رقيب، رازق، کريم، کافي، شفيع، غفّار، سلام، مؤمن، هادي، توّاب، عفوّ، لطيف و... از صفات فعلي شمرده مي شوند که در قرآن به کار رفته اند. ما در اين نگاشته از باب نمونه به چند صفت فعليه در قرآن اشاره مي کنيم و به برخي از آنها به جهت اهميت، با تفصيل بيشتري مي پردازيم:
1. خالقيت الهي: «قُلِ اللهُ خَالِقُ کُلِّ شَيء»؛ (1) «إنَّ رَبَّکَ هُوَ الخَلَّاقُ العَليمُ»؛ (2)
2. باريء ( آفريننده اي بي سابقه ): «هُوَ اللهُ الخَالِقُ البَاريءُ المُصَوِّرُ» (3)
3. فالق: «فَالِقُ الاِصباحِ»؛ (4) شکافنده
4. بديع: «بَديعُ السَّماواتِ وَالأَرضِ»؛ (5) پديد آورنده.
5. مالک: «قُلِ اللهُمَّ مالِکَ المُلکِ»؛ (6) صاحب.
6. حاکم: «وَهُوَ خَيرُ الحَاکِمينَ»؛ (7)
7. رب: «وَهُوَ رَبُّ کُلِّ شَيء»؛ (8)
8. عزيز و حکيم: «فَاعلَمُوا أنَّ اللهَ عَزيزٌ حَکيمٌ»؛ (9)
9. ولي: «اَم اِتَّخِذُوا مِن دُونِهِ اَولِياءَ فَاللهُ هُوَ الوَليُّ»؛ (10)
10. حافظ: «فَاللهُ خَيرٌ حافِظاً وَ هُوَ اَرحَمُ الرّاحِمينَ»؛ (11)
11. رقيب: «وَکانَ اللهُ عَلي کُلِّ شَيءٍ رَقيباً»؛ (12)
12. ملک، قدوس، سلام، مؤمن و مهيمن: «هُوَ اللهُ الَّذي لا اِلهَ الّا هُوَ المَلِکُ القُدُّوسُ السَّلامُ المُؤمِنُ المُهَيمِنُ»؛ (13)
13. رازق: «أنَّ اللهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُوالقُوَّةِ المَتينُ»؛ (14)
14. غني و حميد: «وَاعلَمُوا أنَّ اللهُ غَنيٌّ حَميدٌ»؛ (15)
15. فتاح و عليم: «وَ هُوَ الفَتَّاحُ العَليمُ»؛ (16)
16. رئوف و رحيم: «اِنَّ اللهَ بِالنَّاس لَرئُوفٌ رَحيمٌ»؛ (17)
17. غفور و ودود: «وَ هُوَ الغَفُورُ الوَدُودُ»؛ (18)
18. لطيف و خبير: «وَ هُوَ اللَّطيفُ الخَبيرُ»؛ (19)
19. حفّي: «إنَّهُ کانَ بي حَفيّاً»؛ (20)
20. شکور: «إنَّ اللهَ غَفُورٌ شَکُورٌ»؛ (21)
21. شفيع و ولي: «لَيسَ لَهُم مِن دُونِهِ وَليٌ وَ لَا شَفيعٌ»؛ (22)
22. وکيل: «وَ هُوَ عَلي کُلِّ شَيء وَکيلٌ»؛ (23)
23. کافي: «أَلَيسَ اللهُ بِکاف عَبدَهُ»؛ (24)
24. حسيب، سريع الحساب، اسرع الحاسبين و سريع العقاب: «وَ کَفي بِاللهِ حَسيباً»؛ (25) «وَاللهُ سَريعُ الحِسابِ»؛ (26) «وَهُوَ اَسرَعُ الحاسِبينَ»؛ (27) «إنَّ رَبِّکَ سَريعُ العِقابِ وَ إنَّهُ لَغَفُورٌ رَحيمٌ»؛ (28)
25. قاهر و قهار: «وَ هُوَ القاهِرُ فَوقَ عِبادِهِ»؛ (29) «أربابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيرٌ اَمِ اللهُ الواحِدُ القَهّارُ»؛ (30)
26. محيي: «إنَّ اللهَ لَمُحيي المَوتي وَ هُوَ عَلي کُلِّ شَيء قَديرٌ»؛ (31)
27. شهيد: «وَاللهُ شَهيدٌ عَلي ما تَعمَلُونَ»؛ (32)
28. هادي، نصير: «وَکَفي بِرَبِّکَ هادياً وَ نصيراً»؛ (33)
29. خير: «وَ اَنتَ خَيرُ الرّاحِمينَ»؛ (34) «وَ هُوَ خَيرُ الحاکِمينَ»؛ (35) «وَ هُوَ خَيرُ الفاصِلينَ»؛ (36) «وَ اَنتَ خَيرُ الفاتِحينَ»؛ (37) «وَاللهُ خَيرُ الرّازِقينَ»؛ (38)
30. متکلم: «وَکَلَّمَ اللهُ مُوسي تَکليماً»؛ (39)
مقصود از کلام الهي، حروف و اصواتي است که به صورت خاصي، توسط قدرت الهي در برخي حقايق همچون درخت، وجود ملائکه و قلب پيامبر حادث مي شوند. پس کلام از صفات ذات الهي يا قديم و قائم بودن به ذات الهي نيست؛ بلکه در زمره مخلوقات الهي است. تکلمي که در درخت ظاهر مي شود يا از طريق ملائکه به صورت کتاب آسماني درمي آيد، کلام الهي به شمار مي آيد.
اشاعره، معتقدند که کلام خداوند از سنخ اصوات و حروف نيست؛ بلکه مفاهيم قديم و قائم به ذات الهي اند که کلام نفسي ناميده مي شود. سخن گفتن با زبان از عوارض جسم است و از صفات سلبيه خداوند به شمار مي آيد؛ زيرا واجب تعالي از هر گونه امور جسمي و مادي، دور است. قديم و قائم به ذات دانستن کلام نفسي نيز با توحيد ذاتي خداوند متعال منافات دارد، مگر اين که کلام نفسي را مرتبه اي از علم ذاتي الهي بدانيم که در آن صورت، عين ذات الهي است. حاصل سخن آن که: «کلام به معناي خلقت اصوات در موجود امکاني توسط حق تعالي، از صفات فعليه محسوب مي شود.
31. صادق: «وَمَن اَصدَقُ مِنَ اللهِ حَديثاً»؛ (40) «وَلَقَد صَدقَکُمُ اللهُ وَعدَهُ»؛ (41)
شايان ذکر است کساني که به حسن و قبح عقلي اعتقاد دارند، توان اثبات عقلاني صدق کلام الهي را دارند؛ ولي اگر همانند اشاعره، به اين قاعده کلامي باور نداشته باشند، تنها از راه نقل ديني، مي توان صدق کلام الهي را اثبات کرد. اين روش نيز گرفتار دور صريح و بي واسطه اي است؛ زيرا به چه دليل، کلام باري تعالي مبني بر صدق کلامش، صادق است. اگر بخواهيم براي صدق کلام خداوند، به کلام خداوند تمسک کنيم؛ دور و توقف شيء بر خودش، لازم مي آيد.

32. عدل الهي:

يکي از مهم ترين و پرجنجال ترين بحث هاي کلامي در صدر اسلام، مسئله عدل الهي بوده است. معناي عدل الهي اين است که موجودات در نظام هستي، قابليت ها و امکانات و استعدادهاي مشخصي دارند. خداوند به لحاظ اين که خير و فياضيّت علي الاطلاق دارد، به هر موجودي اعطاي کمال ممکن را مي نمايد و هر چيزي را در جاي خويش قرار مي دهد و هر حقي را به صاحبش عطا مي کند؛ از اين رو، عدل الهي در بستر تکوين و تشريع و دنيا و آخرت گسترده است. صفت عدل الهي، نزد همه متفکران اسلامي پذيرفته شده است، لکن در مبنا و دليل آن، اختلاف نظر وجود دارد.
پس دو مطلب در عدل الهي مطرح است؛ يکي، مبناي عدل الهي در مکتب عدليه و غيرعدليه است؛ يعني: حسن و قبح ذاتي و عقلي در مکتب عدليه و حسن و قبح شرعي در مکتب غيرعدليه و دوم، دليل عقلي بر عدل الهي.
توضيح مطلب اول يعني مبناي عدل الهي اين است که گروهي به «عدليه» معروف شدند و به حسن و قبح ذاتي و عقلي قائل بودند. اين گروه که عبارت اند از: شيعه اماميه و معتزله از اهل سنت، بر اين باورند که افعال، به لحاظ ذات يا صفتي خاص و يا به وجوه و اعتبارات، مشتمل بر حُسن و قبح اند؛ براي مثال، عدالت، ذاتاً، و نيکوکاري با وصف عدالت، و کتک زدن يتيم به اعتبار ادب کردن، به حسن و نيکويي متصف مي شوند؛ و اين حُسن و قبح هايي که ذاتي افعال است، معيار و مقياسي است که حق تعالي، بر اساس آن ها، افعال و احکام تشريعي خود را صادر مي کند؛ و اين همان معناي عدالت است. ذاتي بودن حُسن و قبح افعال به وسيله عقل و شرع کشف مي گردند. پس عدليه، بر حُسن و قبح ذاتي در مقام ثبوت و واقع، و به حُسن و قبح عقلي- شرعي در مقام اثبات و شناخت اعتقاد دارند. حُسن و قبح ذاتي، يعني هر فعلي ذاتاً و با صرف نظر از فاعلش، داراي حُسن و قبح است. حُسن و قبح عقلي- شرعي، يعني عقل بشر مي تواند کليات و برخي از جزئيات مصاديق حُسن و قبح را درک کند و بسياري از جزئيات نيز به وسيله شرع درک مي گردند.
اشاعره، در مقابل اين رويکرد مي گويند: هيچ معيار و مقياسي، براي افعال الهي وجود ندارد و عدالت الهي به معناي انطباق افعال الهي بر قوانين عقل نيست؛ بلکه آنچه او انجام مي دهد، عين عدل و عدالت است؛ پس فعل الهي ملاک و مقياس است، نه اين که قوانين حُسن و قبح در افعال، مقياس عدل الهي باشد. علاوه بر اين که حُسن و قبح در مقام واقع، شرعي است، در مقام اثبات و شناخت نيز شرعي است؛ يعني بشر تنها از طريق کتاب هاي آسماني مي تواند مصاديق حُسن و قبح افعال را درک کند و عقل در شناخت اين حقايق ناتوان است. مطابق اين ديدگاه، اگر خداوند متعال، مؤمنان و پيامبران را در آتش دوزخ و کافران و منافقان را در بهشت رضوان بياندازد، کار قبيحي نکرده و نيکو خواهد بود. اين بحث جدي سبب شده است تا اين صفت به عنوان اصل مستقلي، در کتاب هاي کلامي مطرح گردد. حاصل سخن آن که، غيرعدليه بر اين باورند: «آنچه آن خسرو کند شيرين بود» و عدليه مي گويند: «آنچه را شيرين بود خسرو کند.»
عدليه، براي اثبات مدعاي خود به دلايل متعددي تمسک جسته اند. يکي از مهمترين دلايل آنان اين است که اگر حُسن و قبح ذاتي و عقلي پذيرفته نشود، حسن و قبح شرعي نيز ثابت نمي گردد؛ زيرا در اين صورت، علم به حُسنِ اوامر و قبح نواهي الهي، متوقّف بر قبح کذب است؛ يعني اگر حُسن و قبح، شرعي نه ذاتي باشد، پس هرگاه فعلي، متعلق امر الهي قرار گرفت، حَسن مي گردد و اگر متعلق نهي الهي واقع شد، قبيح مي شود و قبل از امر و نهي الهي، هيچ حُسن و قبحي نخواهد داشت. حال سؤال مي کنيم، آيا اين امر و نهي صادر شده از خداوند صادق اند يا کاذب؟ اگر در جواب گفته شود: صادق است، زيرا صدور کذب از خداوند قبيح است، در مقابل اشکال مي کنيم، چرا قبيح است و چرا صدور کذب از خداوند مُحال است؟ آيا بدين جهت است که قبح دروغ، ذاتي است يا اينکه چون خداوند متعال در قرآن به قبيح بودن دروغ حکم داده است؟ فرض اول به حسن و قبح ذاتي افعال منتهي مي شود و فرض دوم، مستلزم دور و تسلسل است؛ زيرا همين سؤال درباره اين آيات نيز مطرح مي شود؛ پس اشاعره به ناچار بايد قبح دروغ را ذاتي يا عقلي بداند. (42) اگر اشکال شود که حسن و قبح الهي، انشايي است نه اخباري و انشائات همانند گزاره هاي اخباري، قابليت صدق و کذب را ندارد؛ در جواب مي گوييم: خبر دادن از گزاره هاي انشايي، قابل صدق و کذب اند؛ زيرا جملات انشايي و اِخباري فراواني در قرآن وجود دارد که صدق آن ها، توسط صدق خبر دادن از آن ها، تحقق پذير است.
مطلب دوم به دلايل و اثبات عدل الهي مربوط است. دليل عقلي عدليه بر عدل الهي اين است که اگر حق تعالي، عادل نباشد، گرفتار جهل، عجز، نيازمندي، حسادت، هواپرستي و صفات نقص ديگر، به عنوان منشأ ظلم است؛ و چون خداوند، عالم، قادر و بي نياز مطلق است و از هرگونه نقصي مبرّاست، در نتيجه، هيچ ظلمي از او صادر نمي شود. آيات فراواني بر اثبات عدل و نفي هرگونه ظلم از خداوند وجود دارد، که به برخي از آن ها اشاره مي کنيم:
1. نفي ظلم از خداوند متعال: «وَلا يَظلِمُ رَبُّکَ اَحَداً»؛ (43) از اين آيه استفاده مي شود که ظلم و ستم، با ربوبيت خداوند جمع نمي شود. ربوبيت، اقتضاي تربيت و تکامل موجودات را دارد نه ظلم، که مستلزم نقصان آن هاست. (44)
2. نفي ظلم در قيامت: «فَاليَومَ لَا تُظلَمُ نَفسٌ شَيئاً وَلَا تُجزَونَ إِلَّا مَا کُنتُم تَعمَلُونَ»؛ (45) «وَنَضَعُ المَوَازِينَ القِسطَ لِيَومِ القِيَامَه فَلا تُظلَمُ نَفسٌ شَيئاً»؛ (46)
3. ظلم مردم به خويشتن: «إنَّ اللهَ لَا يَظلِمُ النَّاسَ شَيئاً وَلکِنَّ النَّاسَ أنفُسَهُم يَظلِمُونَ»؛ (47) مطابق اين آيه و آيات ديگر، خداوند به مردم، هيچ ظلمي نمي کند و اگر ظلمي، وجود دارد از ناحيه مردم است که به خويشتن ستم مي نمايند. (48)
4. امر و عمل به عدالت: «شَهِدَ اللهُ أنَّهُ لَا اِلَهَ إِلَّا هُوَ وَ المَلائِکَةُ وَ اُولُو العِلمِ قَائِماً بِالقِسطِ لَا إِلَه إِلَّا هُوَ العَزِيزُ الحَکيمُ»؛ (49) «أَم نَجعَلُ الَّذيِنَ آمَنُوا وَعمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالمُفسِدينَ فِي الأَرضِ أَم نَجعَلُ المُتَّقينَ کَالفُجَّارِ»؛ (50) «إنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الإِحسَانِ وَ إِيتَاءِ ذِي القُربَي»؛ (51) «وَ تَمَّت کَلِمَت رَبِّکَ صِدقاً وَ عَدلاً»؛ (52) «اِعدِلُوا هُوَ اَقرَبُ لِلتَّقوي وَاتَّقُوا اللهَ»؛ (53) اين آيات بر حُسن و قبح ذاتي و عقلي دلالت دارند؛ يعني افعال ذاتاً حُسن و قبح دارند و امر و نهي خداوند بر اساس حُسن و قبح و مصالح ذاتي افعال است.
برخي از مخالفان حُسن و قبح ذاتي و عقلي، اشکالي مطرح کرده اند و گفته اند اگر افعال داراي حُسن و قبح ذاتي هستند، پس چرا برخي از افعال در مواردي، حَسَن و در موارد ديگر، قبيح مي شوند؟ براي نمونه، کتک زدن بچه يتيم براي ادب کردن، نيکو و براي ظلم کردن، زشت است يا براي نجات انسان محترم دروغ گفتن، نيکو و راست گويي، قبيح مي شود. بزرگان علم و اخلاق و علم کلام، دو جواب به اين پرسش داده اند: جواب نخست اين است که دروغ گفتن، هميشه قبيح و زشت است و استثنا بردار نيست؛ ولي هرگاه دو عمل در زمان يکسان با يکديگر تزاحم پيدا کنند و نتوان ميان آن ها جمع کرد، عقل حکم مي کند به صورت موقت، مي توان اهم را بر مهم مقدم داشت. براي مثال: اگر دروغ گفتن که در هر زماني قبيح يا راست گفتن که در هر زماني حسن است، با امر مهم تري مانند نجات انسان محترمي، تزاحم پيدا کرد؛ عقل حکم مي کند، که انسان مکلف مي تواند به صورت موقت براي نجات انسان محترم دروغ بگويد و البته اگر توريه کند بهتر از دروغ گفتن است. (54) جواب دوم اين است که ظاهر افعال را نبايد به حُسن و قبح محکوم کرد؛ بلکه حقيقت عمل است که به حَسَن يا قبيح بودن اتصاف مي يابد. کتک زدن بچه يتيم، ظاهراً، يک فعلي است که با دو معناي متفاوت مي تواند مصداق عدالت يا ظلم واقع شود. اگر به قصد ادب کردن او باشد و مربي، حدود زدن را رعايت کند، فعل زدن، مصداق عدالت و حَسَن مي شود و اگر به قصد ظلم باشد، قبيح مي گردد.

صفات سلبيه

بعد از تبيين و اثبات صفات ثبوتيه و جمال الهي، نوبت به بيان و اثبات صفات سلبيه يا جلاليه الهي، مانند: جسميت، ترکّب، رؤيت، مکان دار و زمان دار بودن، نيازمندي، تغيير و دگرگوني و ... مي رسد. مباحث گذشته، بي نيازي خداوند را ثابت مي کند؛ زيرا واجب الوجود، موجودي است که در تحقق و کمالات خود، به غير نيازمند نيست و وجود، عين ذات اوست. اين طريق، جسميت را نيز از خداوند نفي مي کند؛ زيرا هر جسمي ممکن الوجود و نيازمند به غير است؛ و اگر جسميت از خداوند سلب شود، رؤيت و ديدن خداوند با چشم سر انسان ها نيز از او نفي خواهد شد. مسلمانان در باب رؤيت الهي، سه ديدگاه دارند:
1- ديدگاه علماي شيعه، نخستين نظريه اي است که رؤيت خداوند در دنيا و آخرت با چشم سر را محال مي دانند، گرچه با چشم دل و علم حضوري مي توان او را يافت.
2- ديدگاه دوم، نظر مجسّمه اند که به جسميت خداوند اعتقاد ورزيدند و به تبع، رؤيت او را نيز نپذيرفتند.
3- سومين ديدگاه، از آن اشاعره، يکي از فرقه هاي رايج اهل سنت است که با وجود اين که خداوند را مجرد از جسم و ماده دانسته اند، رؤيتش را در آخرت ممکن و تحقق پذير شمرده اند؛ و معتقدند که مؤمنان در آخرت با چشم مادي به خداوند نظر مي کنند و در اين ديدن به جهت و مکان نيازي نيست. با اندکي تأمل، دو ديدگاه اخير باطل مي شود؛ زيرا خداوند جسم نيست؛ هم چنين رؤيت مادّي، بدون شک، به جهت و مکان و جسميت مرئي، نيازمند است و اين اوصاف با ذات اقدس الله سازگاري ندارد. آيات دال بر نفي رؤيت بصري الهي عبارت اند از: «لاَ تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ »؛ (55) «وَ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاَئِکَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوّاً کَبِيراً »؛ (56) «وَ لَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَ خَرَّ مُوسَى صَعِقاً فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَيْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ‌ »؛ (56) اين آيات، نه تنها بر نفي رؤيت بصري خداوند دلالت مي کنند، بلکه معتقدان و طالبان آن را سرزنش مي کند، گرچه پيامبر باشد؛ البته حضرت موسي به اصرار فراوان بني اسرائيل، آن ها را به کوه طور برد، تا جواب خواسته خود را از خداوند بگيرند، تا اين که به رويدادهاي عجيبي برخورد کردند. اين مطلب از آيه 55 سوره بقره نيز به دست مي آيد که خداوند مي فرمايد: «به ياد آوريد هنگامي را که شما به موسي گفتيد: ما هرگز به تو ايمان نمي آوريم تا خدا را آشکار بينيم و در اين حال صاعقه شما را گرفت، در حالي که نگاه مي کرديد.» و از اين جمله موسي (عليه السلام) در آيه 143 سوره اعراف که فرمود: «سُبحَانَکَ تُبتُ إِلَيکَ وَ أنَا أَوَّلُ المُؤمِنينَ» به دست مي آيد که موسي(عليه السلام)، از اوّل به سخنان حق تعالي ايمان داشته و فقط به اصرار و زور بني اسراييل اين مطلب را از خداوند خواسته است. قائلان به رؤيت الهي، به آياتي از قرآن، که عموماً جزء آيات متشابه مي باشند، تمسک جستند، مثل آيه: «وُجُوهٌ يَومَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَي رَبِّهَا نَاظِرَةٌ»؛ (58) بايد توجه داشت که کلمه ناظره از ماده نظر گرفته شده است و به دو معنا به کار مي رود: 1. نگاه کردن؛ 2. انتظار کشيدن؛ پس با اين اختلاف معنايي، بايد اين آيه را به کمک آيه لا تدرک الابصار تفسير و ترجمه کرد و معناي نگاه کردن را از آن نفي نمود. دومين آيه، که در مدعاي رؤيت مورد استفاده قرار گرفته، اين آيه شريفه است: «کَلَّا إِنَّهُم عَن رَبِّهِم يَومَئِذٍ لَمَحجُوبُونَ»؛ (59) از اين آيه نتيجه گرفته اند که آن ها در قيامت خداوند را مي بينند؛ در حالي که، نفي حجب هيچ گاه به معناي رؤيت بصري نيست.
آيات ديگري در قرآن کريم، محل داشتن را از خداوند نفي کرده اند؛ زيرا محل داشتن، لازمه جسمانيت است و نفي جسميت، مستلزم نفي لوازم آن است؛ پس حق تعالي زمان و مکان ندارد. آيات مربوطه به اين بحث عبارت اند از: «وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ‌ »؛ (60) «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَيْنَ مَا کُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ »؛ (61) وقتي خداوند با همه باشد و به تعبير آيه 16 سوره «ق» از رگ گردن يا قلب انسان به او نزديک تر است، يا اين که او در همه جا با شماست، معلوم است که حضور او به معناي احاطه وجودي- نه حضور مکاني- است؛ زيرا علت هستي بخش، به معلول خود احاطه و سيطره و تسلط دارد.

پي نوشت ها :

1. رعد: 16. «بگو خدا خالق همه چيز است.»
2. حجر: 86 «به يقين پروردگار تو آفريننده آگاه است.»
3. حشر: 24. «اوست خداوندي خالق، آفريننده اي بي سابقه و صورت گري بي نظير».
4. انعام: 96. «او شکافنده صبح است.»
5. انعام: 101. «ابداع کننده آسمان ها و زمين است.»
6. آل عمران 26. «بگو، اي خداوندي که مالک همه ملک ها تويي».
7. اعراف: 87. «او بهترين حاکمان است.»
8. انعام: 164. «او پروردگار همه چيز است.»
9. بقره: 209. «بدانيد خداوند قدرتمند و حکيم است.»
10. شوري: 9. «آيا آنها جز او براي خود ولي انتخاب کرده اند؛ در حالي که ولي فقط خداست.»
11. يوسف: 64. «خداوند بهترين حافظ و ارحم الراحمين است.»
12. احزاب: 52. «و خداوند مراقب (ناظر) همه چيز است.»
13. حشر: 23. «او خدايي است که معبودي جز او نيست، حکمران منزه از هر عيب، سلامت بخش، آرام بخش يا تصديق کننده و بر همه مهيمن است و احاطه دارد.»
14. ذاريات: 58. «خداوند تنها روزي دهنده اي است که صاحب قدرت و قوت است.»
15. بقره: 267. «بدانيد که خداوند، بي نياز و شايسته ستايش است.»
16. سباء: 26. «او گشاينده آگاه است».
17. بقره: 163. «خداوند نسبت به مردم مهربان و رحيم است.»
18. بروج: 14. «و او آمرزنده و دوست دار بندگان است.»
19. انعام: 103. «و او صاحب لطف، و آگاه است.»
20. مريم: 47. «خداوند نسبت به من، مهربان و يا محبت و آگاه است.»
21. شوري: 23. «خداوند بسيار آمرزنده و شکرگزار است.»
22. انعام: 51. «براي آنها غير از خدا هيچ سرپرست و شفاعت کننده اي نيست.»
23. انعام: 102. «و او حافظ و نگهبان هر چيزي است.»
24. زمر: 36. «آيا خداوند بر بنده خود کفايت نمي کند.»
25. نساء: 6. «همين بس که خداوند حساب گر است.»
26. بقره: 202. «خداوند به سرعت حساب بندگان خويش را رسيدگي مي کند.»
27. انعام: 62. «او از همه حساب کنندگان سريع تر است.»
28. انعام: 165. «پروردگار تو مجازاتش سريع و او غفور و رحيم است.»
29. انعام: 18. «او بر تمام بندگان خود قاهر و مسلط است.»
30. يوسف: 39. «آيا خدايان پراکنده بهترند، يا خداوند واحد قهار.»
31. روم: 50. «خداوندي که مردگان (زمين هاي مرده يا مردگان در قيامت) را حيات مي بخشد و بر هر چيزي تواناست.»
32. آل عمران: 98. «خداوند بر اعمالي که انجام مي دهيد گواه است.»
33. فرقان: 31. «پروردگار براي هدايت و نصر کافي است.»
34. مؤمنون: 109. «و تو بهترين رحم کنندگاني».
35. اعراف: 87 «و او بهترين دوران است.»
36. انعام: 58. «و او بهترين جداکننده (حق از باطل) است.»
37. اعراف: 89 «و تو بهترين داوراني».
38. جمعه: 11. «و خداوند بهترين روزي دهندگان است.»
39. نساء: 164. «خداوند با موسي سخن گفت.»
41. نساء: 87 «و کيست که از خداوند راستگوتر باشد.»
42. آل عمران: 152. «خداوند وعده خود را به شما راست گفت.»
43. قوشجي، شرح تجريدالاعتقاد، بي تا، بي جا، ص 338.
44. کهف: 49. «و پروردگارت به احدي ستم نمي کند».
45. ر.ک: نساء: 49 و آل عمران 108.
46. يس: 54. «امروز (قيامت) به هيچ کس ظلم نمي شود و جز آنچه را عمل مي کرديد، جزا داده نمي شويد.»
46. انبياء: 47. «و ما ترازوهاي عدل را در روز قيامت نصب مي کنيم؛ پس به هيچ کس ستمي نمي شود.»
47. يونس: 44.
48. ر.ک: توبه: 7 و روم: 9.
49. آل عمران: 18. «خداوند گواهي مي دهد که معبودي جز او نيست؛ ملائکه و صاحبان دانش نيز گواهي مي دهند؛ در حالي که خداوند به قسط و عدالت قيام مي کند.»
50. ص: 28. «آيا کساني را که ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، همانند مفسدان در زمين قرار مي دهيم؟ آيا پارسايان را همانند فاجران قرار مي دهيم؟»
51. نحل: 90. «خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزديکان فرمان مي دهد.»
52. انعام: 115. «تمام شد کلمه پروردگارت از روي راستي و عدالت»
53. مائده: 8. «عدالت کنيد که به پرهيزگاري نزديک تر است و از معصيت خدا بپرهيزيد.»
54. توريه، گونه اي سخن گفتن است که گوينده يک معناي صادق را اراده مي کند و شنونده، معناي ديگري را مي فهمد.
55. انعام: 103. «چشم ها او را درک نمي کنند و او همه چشم ها را درک مي کند؛ او لطيف و آگاه است.»
56. فرقان: 21. «و آنان که به لقاي ما اميد ندارند، گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نمي شوند، يا پروردگارمان را نمي بينيم؟ آنها درباره خود تکبر ورزيدند و طغيان بزرگي کردند.»
57. اعراف: 143. «و هنگامي که موسي(عليه السلام) به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: پروردگارا خودت را به من نشان ده، تا تو را ببينم، گفت: هرگز مرا نخواهي ديد؛ ولي به کوه بنگر اگر در جاي خود ثابت ماند، مرا خواهي ديد؛ اما هنگامي که پروردگارش جلوه به کوه کرد، آن را ريز ريز ساخت؛ و موسي مدهوش به زمين افتاد؛ موقعي که به هوش آمد، عرض کرد: خداوندا منزّهي تو، به سوي تو بازگشتم و من از نخستين مؤمنانم.»
58. قيامت: 22 و 23. «صورت هايي در آن روز (قيامت) شاداب اند و به سوي پروردگارشان مي نگرند.»
59. مطفّفين: 15. «چنين نيست که آنها گمان مي کنند؛ در قيامت از پروردگارشان محجوبند.»
60. بقره: 115. «مشرق و مغرب از آن خداست و به هر سو رو کنيد خدا آن جاست. خداوند واسع و داناست.»
61. حديد: 4. «و او با شماست، هر جا که باشيد؛ و خداوند نسبت به آنچه انجام مي دهيد، بيناست.»

منبع مقاله :
خسروپناه، عبدالحسين؛ (1390)، کلام نوين اسلامي، قم: انتشارات تعليم و تربيت اسلامي، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط