نويسنده: مؤسسه ي فرهنگي هنري قدر ولايت
دوستي و رفاقت در سيره ي شهدا
هميشه بدهكار رزمندگان
شهيد مهدي زين الدينشهيد مهدي زين الدين: هميشه به مسئولان لشكرش توصيه مي كرد كه براي رزمندگان اسلام احترام خاصّي قائل شوند و هميشه خود را نسبت به آن ها بدهكار بدانند. او مي گفت: « بسيجي ها حقّ بزرگي بر گردن ما دارند ».
مهدي هميشه در شب عمليات تپه هايي را كه بايد رزمندگان از آن ها عبور مي كردند، مي ديد و موانع آنها را برطرف مي كرد. گاهي كه بعد از چند ساعت، از جلسه ي قرارگاه مركزي برمي گشت، بلافاصله مي پرسيد:
- « كسي از بچه ها طوري شده ؟ »
يك روز كه پوستر شهداي لشكر در عمليات خيبر را به او نشان دادند، گريه كرد و گفت:
« جاي من در ميان اين شهداي عزيز خالي است ».
*
يكي از همسنگران شهيد مهدي زين الدين مي گفت:
گاهي پيش مي آمد كه بچه هاي واحد اطلاعات عمليات، حين شناسائي، روي مين مي رفتند و شهيد مي شدند، يا كمين مي خوردند، يا اسير و مجروح مي شدند. اين وضعيت، طبعاً در روحيه ي دوستان باقيمانده ي آن ها اثر مي گذاشت.
در اين گونه مواقع، مهدي هميشه در جمع اين دوستان حاضر مي شد و چنان به آن ها روحيه مي داد كه اثرش را در عمق نفوذ بچه ها در دل خاك دشمن مي ديديم.
*
يكي از دوستان شهيد مهدي زين الدين مي گفت:
وقتي مهدي به قم مي آمد، سري به سپاه مي زد و مي گفت:
« بايد بروم اراك، دليجان، سمنان، زنجان و... »
چند و چونش را كه سؤال مي كرديم، جواب مي داد كه فلان بسيجي مجروح است يا فلان كس پسرش شهيد است و...
او حتي حاضر نمي شد يك شب از مرخصي اش را كنار خانه و اهل خانواده اش بگذراند.(1)
وقتي همه خواب بودند
شهيد اسماعيل دقايقيدر عمليات كربلاي 2، كه مجاهدين عراقي در عمق سيزده كيلومتري شمال عراق مستقر بودند. با آنكه در آن فصل از سال، سرما و گل و لاي برف، تواني براي بيرون ايستادن نمي گذاشت، پوتين هاي واكس زده و برّاق مجاهدين كه هر روز صبح جلوي چادرها ديده مي شد، تعجب همه را برمي انگيخت.
كنجكاوي مجاهدين عراق، آنها را به نتيجه رساند.
شهيد اسماعيل دقايقي، هر شب، وقتي همه خواب بودند، پوتين هاي رزمندگان را از گل و لاي پاك مي كرد و آن ها را واكس مي زد.
*
در سختي ها شريك ياران همسنگر خود بود. در يك عمليات نفوذي، در فصل سرما، به داخل خاك عراق نفوذ كرديم، ولي پس از دو روز پياده روي، به دليل اطلاع دشمن، كار را نگه داشتيم، ما حدود دويست نفر بوديم و همگي خسته. حتي تعدادي آن قدر ناتوان شده بودند كه توان كشيدن سلاح خود را بر دوش نداشتند. در آن لحظه، ناگهان متوجه شديم كه شهيد اسماعيل دقايقي و معاونش به طرف ما مي آيند. آنها پس از ده ساعت راهپيمايي، خود را به ما رساندند. اسماعيل اسلحه ي كساني را كه خسته بودند، حمل كرد. من ديدم كه او پنج كلاش بر دوش كشيد و با اين حال به بچه ها دلداري مي داد:
« شما اجرتان را برده ايد؛ خداوند پاداش شما را خواهد داد. »(2)
نيمه شب ها
شهيد حسين خرازيشهيد خرازي، نيمه هاي شب، سنگر به سنگر، بچه ها را بازرسي مي كرد تا مبادا پتويي از روي رزمنده اي افتاده باشد و سرما بخورند. (3)
همه جا با رزمندگان
شهيد حاج احمد متوسليانرزمندگاني كه با حاج احمد همرزم و همراه بوده اند، هيچ وقت شخصيت بارز، برخورد صادقانه، نجابت و تقوا و سلوك رفتاري ايشان را فراموش نمي كنند. زماني كه گردنه ي ژالانه از لوث وجود ضدّ انقلاب پاكسازي شد، ايّامي هرچند محدود و معدود را در خدمت حاج احمد بودم و خداوند توفيق همنشيني با او را نصيبم كرده بود.
ويژگي هاي اخلاقي خاصّي داشت. هميشه اخرين نفر بود كه غذا مي خورد، تا وقتي كه مطمئن نمي شد غذا به همه رسيده است، لب به آن نمي زد. هيچ وقت جدا از رزمندگان نبود، هميشه در حين نماز، در وقت استراحت و غذا خوردن، همراه ساير برادران بود.
يك شب هر دو نفر تنها بوديم. آرام آرام شروع به صحبت كرد و از ضرورت دفاع از ميهن گفت. آيات و احاديث فراواني را قرائت كرد. خوب به ياد دارم در اثناي صحبت هايش گفت: « همه ي ما بايد تلاش كنيم مانند اصحاب رسول الله ( صلي الله عليه و آله ) باشيم و جانمان را براي حفظ و ماندگاري قانون خداوند در طبق اخلاص بگذاريم. امروز كردستان، خوزستان و ديگر مناطق با هم هيچ تفاوتي ندارد. مهم دفاع از آن و حفظ انقلاب و تماميّت ارضي كشور است كه همه ي ما بايد براي آن تلاش كنيم تا به نتيجه برسيم. »
هنوز پس از اين همه سال طنين صداي حاج احمد در ضميرم زنده است. (4)
كولر را در سالن نصب كنيد
شهيد اسماعيل دقايقيوقت غذا خوردن در قرارگاه رمضان، براي فارغ شدن از صف غذا و اتلاف وقت، به پدرم مي گفتم: « شما كه فرمانده هستي؛ بيا (زودتر ) برويم غذا بخوريم ».
پدر با بي اعتنايي از حرف من مي گذشت و هيچ گاه نديدم كه او زودتر از ديگران به اين كار اقدام كند. هرگاه كه براي صرف غذا مي رفتيم، نفرات آخر بوديم و دورمان كاملاً خلوت بود.
*
هوا گرم بود و در ساختماني سيماني مستقر بوديم. او از صبح زود تا آخر شب، از اين سو به آن سو مي رفت. يا در جلسه بود و يا در خط مقدم و يا... وقتي هم مي آمد، خسته و خيس عرق بود و جاي مرتب و خنكي براي استراحت نداشت. وسيله ي خنك كننده هم يا كولر آبي بود و يا پنكه. از اين رو، يك دستگاه كولر گازي را آوردند تا در اتاقش به كار گيرند. او مخالفت كرد و گفت: « براي من سخت است كه از كولر گازي استفاده كنم و بچه ها زير پنكه و كولر آبي باشند! »
دستور داد كه كولر گازي را به اتاق بچه هاي عمليات ببرند؛ تا هرگاه خسته بود، براي رفع خستگي به آن جا برود و در ضمن براي بچه هاي ديگر هم قابل استفاده باشد. كم كم اين از خود گذشتگي زبانزد بچه ها شد كه براي شهيد دقايقي كولر آورده اند و او نپذيرفته است و چنين و چنان. اين حركت خالصانه بر محبوبيت و حسن شهرتش افزود.
*
عمليات كربلاي 2 ( در سال 1365 ) به انجام رسيده بود و حدود دو شبانه روز، چشم هاي ما رنگ خواب و آرامش نداشت. شب دوم را مي گذرانديم و خستگي بر رزمندگان چيره شده بود. دقايقي براي سركشي به خط رفته بود و من هم در سنگر فرماندهي- كنار بي سيم- نشسته و انتظارش را مي كشيدم. شب از نيمه گذشته بود كه به شكلي خاكي و خسته وارد سنگر شد. عده اي از برادران از شدت كوفتگي به زمين چسبيده و در خوابي سنگين فرورفته بودند. او آمد و كنار بي سيم نشست. در آن لحظه، يك ليوان چاي طلبيد و من هم برايش آوردم. در آن هواي مطبوع واقعاً مي چسبيد. هنوز جرعه اي از آن ننوشيده بود كه از جاي برخاست و به سمت يكي از برادران حركت كرد. نگاهم به او دوخته شده بود. ديدم پتوي زير سرش را مرتب نمود و پتوي ديگري هم روي او انداخت. بعد از اين آمد و آرام نشست و چايش را نوشيد. (5)
زيباترين حالت
شهيد صياد شيرازيوقتي برگشتم، ديدم بچه هاي سپاه و ارتش با هم دارند تمرين عمليات و ورزش بدنسازي مي كنند. احساس خوشي به من دست داد. همه با هم بودند. زيباترين حالت در آنجا بود كه نمي شد تشخيص داد، كدام ارتشي است و كدام سپاهي و بسيجي! همه يكرنگ بودند.(6)
پي نوشت ها :
1.صنوبرهاي سرخ، صص 54، 72 و 87.
2.صنوبرهاي سرخ، صص 65-68.
3. صنوبرهاي سرخ، ص 50.
4.همسنگري چمران، ص 147.
5.بدرقه ماه، صص 112-113، 122 و 131.
6.خاطرات سال هاي نبرد، ص 149.
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، سيره ي شهداي دفاع مقدس 24 (دوستي با مردم، رفاقت با همکاران)، تهران، قدر ولايت، چاپ اول