استناد به حديث نبوي در مباحث پزشکي و درماني (3)

اگر احاديث گونه ي نخست را که در چند گروه بررسي شد از احاديث نبوي حاکي از امور طبي و درماني جدا کنيم، ديگر احاديث نبوي ناظر به اين موضوع در شمار گونه ي دوم، يعني از آن دسته اند که بدان اشعاري ندارند که از سوي
يکشنبه، 20 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
استناد به حديث نبوي در مباحث پزشکي و درماني (3)
 استناد به حديث نبوي در مباحث پزشکي و درماني (3)

 

تأليف: دکتر محمد سليمان اشقر





 

گونه ي دوم: احاديث غير ناظر به تشريع

اگر احاديث گونه ي نخست را که در چند گروه بررسي شد از احاديث نبوي حاکي از امور طبي و درماني جدا کنيم، ديگر احاديث نبوي ناظر به اين موضوع در شمار گونه ي دوم، يعني از آن دسته اند که بدان اشعاري ندارند که از سوي خداوند ابلاغ شده اند يا جنبه ي تشريع دارند و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آنها را از موضع تشريع فرموده است.
چنان که در فصل نخست از نوشتار پيش رو از نظر گذشت اين گونه ي احاديث از باب تشريع شمرده نمي شوند.
اينک در ادامه ي مقاله به بخشي از اين احاديث اشاره مي کنيم. البته ناگفته پيداست که آنچه اين جا مي آوريم نه يک استقصا، بلکه تنها برشمردن چند نمونه است.
1. حديث حاکي از دخالت سردي مزاج در بيماري ها: چنان که ابن سني و ابونعيم در مباحث « طب » نقل کرده اند و دار قطني نيز در مباحث « علاج » آورده، از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيده است که فرمود: « سردي مزاج يا معده، سرچشمه ي هر بيماريي است ». اين حديث به روايت علي (عليه السلام)، ابوسعيد خدري، و انس بن مالک نقل شده است. (1)
2. حديث مرفوع مقدام بن معديکرب که در آن از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين نقل شده است:
انسان هيچ ظرفي را پر نکرده است بدتر از آن که شکم خويش پر کند. آدميزاد را چند لقمه ي اندک او را سر پا بدارد بسنده است. اگر نفس انسان بر او چيرگي داشت و گريزي از خوردن نبود بايسته است ثلثي به طعام اختصاص دهد، يک سوم ديگر به آشاميدن گزين کند و يک سوم را نيز براي نفس بگذارد. (2)
از همين دست است حديث منقول از علي (عليه السلام) که در آن از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است: « انار را با پيه ي آن بخوريد که سبب دباغي معده است ». (3)
3. احاديث حجامت، چنان که بخشي از آنها نيز در گروه ششم از گونه ي اول از احاديثِ مورد بررسي از نظر گذشت. اگر در اين احاديث پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) صريحاً سفارش به حجامت را به وحي و سخن جبرئيل نسبت داده باشد احاديث ياد شده در گونه ي نخست جاي خواهند داشت که جنبه اي از تشريع و تعبد دارند؛ اما اگر احاديثي که حاکي از چنين نسبتي است وجود نداشته باشد، يا آن دسته از احاديث درست نباشند و در نتيجه چنين نسبتي در ميان نباشد احاديث سفارش به حجامت در گونه ي دوم، يعني آنچه رويکرد تشريعي ندارد جاي خواهند گرفت. از آن جمله است احاديث گوناگوني که مي گويد حجامت خون چرکين را از بدن مي برد، يا چشم را بيناتر مي کند، يا رطوبت را از مزاج مي گيرد و يا براي سردرد و دندان درد يا غلبه بر حالت خواب آلودگي بر شخص يا ديوانگي سودمند است.
سرآمد همه ي اين احاديث، حديثي است که در آن از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده که فرموده: « اگر در آنچه بدان وسيله درمان مي کنيد خيري باشد آن حجامت است ». (4)
اما در برابر اين حديث، از سوي ديگر نمونه اي از احاديث وجود دارد که از زيان موردي حجامت سخن به ميان مي آورد. از عبدالرحمن بن کعب بن مالک نقل کرده اند که چون پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در خيبر بود زني از يهوديان براي آن حضرت غذايي مسموم هديه آورد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به همراه برخي از صحابه از آن غذا خوردند. پس از اين ماجرا وحي الهي به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خبر داد که آن غذا مسموم بوده است؛ از همين روي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) سه بار بر شانه ي خود حجامت کرد و به صحابه نيز فرمود حجامت کنند و آنان نيز حجامت کردند؛ اما برخي پس از اين حجامت مردند. (5)
5. حديث ابن عباس نزد ترمذي و حاکم و نيز روايت ابن مسعود نزد ترمذي و کساني ديگر، گوياي اين است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
بهترين درماني که به کار مي گيريد لدود، (6) سعوط، (7) حجامت و مشي (8) است و بهترين سرمه اي که از آن استفاده مي کنيد اثمد است که چشم را جلا مي دهد و مو بر مي روياند. (9)
6. حديث ديگري نقل شده که در آن افزون بر حجامت به « قسط بحري » (10) نيز توصيه شده است. نقل کرده اند که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: « پسنديده ترين چيزي که به آن درمان کرده ايد حجامت و قسط بحري است ». (11)
7. حديث امّ قيس دختر محصن که از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين نقل کرده است:
چرا کام کودکان خود را با انگشت مي فشريد؟ بايد که از اين چوب هندي بهره بريد؛ در اين چوب، هفت درمان است که يکي از آنها ذات الجنب است. در بيماري عذره (12) از اين چوب براي انفيه کشيدن بهره مي برند و در ذات الجنب از آن براي لدود بهره مي گيرند. (13)
8. حديث مرفوع عايشه در جايگزيني چند شيوه ي درماني، آن جا که از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين نقل شده است:
به جاي داغ کردن از تکميد، (14) به جاي فشردن گلوي کودک از انفيه و به جاي دميدن به دهان از لدود بهره جوييد. (15)
9. حديث مرفوع سعد بن ابي وقاص درباره ي خرما: در اين حديث از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين نقل شده است. « هر کس هر روز به هفت خرما صبحانه خورد در آن روز، نه زهري به او زيان رساند و نه افسوني ». (16)
10. حديث مرفوع ديگري به همين مضمون از عايشه نقل کرده اند که در آن از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين روايت کرده است: « در خرماي مرغوب عاليه (17) شفا هست و آن ترياک اول صبح است ». (18)
در حديث مرفوع ديگري نيز از عايشه از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده که فرموده است:
براي جذام سودمند است که هر روز هفت عدد خرماي مرغوب مدينه برداري و بخوري و هفت روز اين کار را انجام دهي. (19)
10. حديث مرفوع سعد که در آن سعد چنين مي گويد: من بيمار بودم که پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به عيادتم آمد. او دست خويش بر روي سينه ام نهاد تا اين که سردي دست او را حس کردم. پس گفت: تو مشکلي قلبي داري؛ نزد حارث بن کده ي ثقفي که طبابت مي کند برو و بگو که هفت خرما از خرماهاي مرغوب ( عجوه ) بردارد و آنها را با هسته شان بکوبد و سپس بر سينه تو بمالد. (20)
11. حديث مرفوع عايشه درباره ي تلبينه (21) و تأثير آن. در اين حديث از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده که فرموده است: « تلبينه، آرامش دهنده ي قلب بيمار است و قدري از اندوه را از ميان مي برد ». (22)
همين مضمون به صورت ديگري نيز به روايتي مرفوع نقل شده و آن اين است که فرمود:
بر شما باد به آن ناخوشايندِ سودمند: تلبينه؛ چه، سوگند به آن که جان محمد در دست اوست، تلبينه شکم شما را مي شويد، چنان که شما ممکن است صورت خويش را با آب بشوييد. (23)
12. روايت ابن عباس درباره ي تب، چنان که از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است که فرمود: « تب از گرماي جهنم است؛ آن را با آب سرد کنيد ». (24)
13. اين حديث عايشه که گفته است: در بيماري فرجلبين رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) هفت مشک آب از آن مشک ها که هنوز گشوده نشده بود. بر بدن او ريختند. (25)
14. احاديثي که در فضيلت عجوه و کمأه (خرماي تازه رس و مرغوب مدينه و قارچ دنبلان ) رسيده است. از آن جمله اين که فرمود: « عجوه از بهشت و در آن درمان زهر است و کمأة از همان منّ بهشتي و مايه ي شفاي چشم است ». (26)
15. حديث انس درباره ي درمان عرق النساء ( سياتيک ): در اين حديث از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده که فرمود:
درمان سياتيک آن است که دنبه ميشي عربي بردارند و ذوب کنند و سپس آن را به سه قسمت سازند و هر روز يک قسمت را ناشتا بياشامند. (27)
16. احاديث گوياي فضيلت شيرگاو، چنان که در روايت طارق بن شهاب نزد احمد و روايت مرفوع ابن مسعود نزد حاکم نيشابوري آمده از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده که فرموده است: « بر شما باد به شير گاو؛ که گاو از هر گياهي مي خورد و شير آن درمان هر درد است. » (28)
همين مضمون در برخي روايت ها بدين شکل آمده است: « بر شما باد به شير گاو که درمان است و چربي آن نيز شفا است؛ اما حذر کنيد از گوشت آن که مايه ي بيماري است ». (29)
17. روايت مرفوع ابوهريره نزد احمد بن حنبل و مسلم و نيز روايت عايشه نزد احمد و به همان مضمون روايت مرفوع عمر نزد ابن ماجه که از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين نقل مي کند: « در سياه دانه شفاي هر دردي است مگر مرگ ». (30)
18. حديث انس نزد نسائي به صورت مرفوع و همچنين به همين مضمون روايت مرفوع اسماء نزد احمد، ترمذي و حاکم گوياي اين است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده: « سه چيز است که در آن شفاي هر دردي است مگر درد مرگ: سنا، زيره » و راوي گويد آن سوم را فراموش کرده ام. (31)
19. حديث در فضيلت « به »، آن جا که گفته است:
در حالي که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به در دست داشت به حضور وي رسيدم. فرمود: اي ابومحمد! اين ميوه را قدر بدان که قلب را استحکام مي دهد، دل را خرسند مي دارد و اندوه را از سينه مي برد. (32)
20. حديث مرفوع ابوهريره نزد بخاري، احمد و ابوداوود که در آن از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اين گونه نقل شده است: « چون مگس در ظرف کسي از شما بيفتد آن را غوطه ور سازيد؛ چه، در يکي از بال هايش بيماري و در ديگري درمان است ». در حديث مروي نزد احمد اين را نيز افزوده است که « با همان بالي که در آن درمان هست از شرّ مگس ايمني جسته مي شود. پس بايد که آن را غوطه ور سازند. » (33)
21. احاديث رسيده در زمينه ي سرايت و واگير بيماري ها: در اين زمينه احاديث چندي رسيده که آنها را مي توان در دو گروه ديد:
أ) احاديثي که سرايت و واگير را اثبات مي کند، همانند آنچه از ابوهريره نقل شده که به نقل از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) گفته است: « مبادا آن که به تيمار شتران بيمار مشغول است به ميان شتران سالم برود ». (34)
ب) احاديثي که سرايت را نفي مي کند. از آن جمله از ابوهريره روايت شده که گفته است: پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
نه سرايت و واگير وجود دارد، نه مچ بند و دفع بلا اثر دارد و نه هامه و روح سرگرداني هست. يکي از عرب هاي باديه نشين که چنين شنيد گفت: اي پيامبر خدا! پس چه مي شود که شتران در شن زارها به آهو مي مانند، ولي چون يک شتر گر با آنها در مي آميزد آنها همه گر مي شوند؟
پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: پس چه کسي بيماري را به آن شتر نخست سرايت داده است؟ (35)
از همين دست مي باشد حديث ديگري که در آن، باز از ابوهريره نقل شده که از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين نقل کرده است:
نه سرايت وجود دارد، نه فال بد، نه روح سرگردان و نه مچ بند دفع بلا؛ اما از جذامي بگريز چنان که از شير مي گريزي. (36)
22. احاديث جذام: در منابع، احاديثي درباره ي جذام و برخورد با جذاميان رسيده که از آن جمله است:
أ) حديث ابن سعد از عبدالله بن جعفر مرفوعاً: در اين روايت از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين نقل شده است: « از جذامي حذر کنيد، آن گونه که از درندگان حذر کنند؛ اگر او به يک دشت در آيد شما به وادي اي ديگر در آييد ». (37)
ب) حديث مرفوع حسين در منابع گوناگون که در آن چنين روايت شده است:
به جذاميان نگاه هولاني مي فکنيد؛ و چون با آنان سخن مي گويييد بايد که ميان شما و آنها به اندازه ي يک نيزه فاصله باشد. (38)
ج) حديث جابر که در آن آمده است پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به فردي جذامي که قصد نزديک شدن براي دست دادن و بيعت داشت فرمود: ازهمان جا برگردد، ما با تو بيعت کرده ايم. (39)
23. احاديث نهي از « غيل » (40) که از آن جمله است:
أ) حديث مرفوع جذامه بنت وهب که در آن از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين نقل شده است:
قصد داشتم از غيل نهي کنم؛ اما ديدم ايرانيان و روميان اين کار را انجام مي دهند و با فرزندان خود چنين مي کنند؛ اما اين کار هيچ زياني به آن کودکان نمي رساند. (41)
ب) حديث مرفوع اسماء بنت سکن که در آن آمده است:
کودکان خود را پنهاني مکشيد؛ غيل [ آن اندازه خطرناک است که ] اگر به يک سوار نيرومند برسد او را از پاي در مي افکند. (42)
24. احاديث طاعون: از آن دست است حديث اسامة بن زيد و بعدالرحمن بن عوف که از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين نقل کرده اند:
چون آوازه ي طاعون در سرزميني را شنيديد بدان وارد نشويد؛ و اگر در سرزميني بوديد و طاعون در آن جا بروز کرد از آن سرزمين بيرون نرويد. (43)
25. حديث حاکي از استفاده ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از داغ نهادن بر زخم؛ چه بنابر حديث جابر بن عبدالله، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) طبيبي را نزد ابي بن کعب فرستاد و آن طبيب او را رگ زد و بر محل رگ زني داغ نهاد. (44)
26. احاديث حاکي از سفارش به استفاده از شير و پيشاب شتر. از آن جمله است:
أ) حديث مرفوع مروي در مسند احمدگوياي اين است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: در پيشاب و شير شتر درمان است. (45)
ب) حديث مرفوع ابن عباس که در آن از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين نقل شده است: « بر شما باد به پيشاب شتر که در آن شفاي شکم درد مردمان است ». (46)
ج) حديث انس گوياي آن است که گروهي از طايفه ي عکل يا عرينه به مدينه آمدند و چون آب و هواي مدينه با آنان ناسازگار افتاد بيمار شدند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به آنان فرمود خود را به شتر چران برسانند و از پيشاب و شير شتران بنوشند. آنان از پيشاب و شير شتران نوشيدند تا بدن هايشان بهبود يافت. (47) در روايت ديگري است که آن مردم دچار بيماري غربت شده بودند تا جايي که رنگ چهره شان زرد شده و شکم هايشان بزرگ شده بود. (48)
27. حديث ديگري درباره نوع سرمه: از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده اند که فرمود: « به اثمد سرمه بکشيد که چشم را جلا مي دهد و مو مي روياند. » (49)
29. حديث به کارگيري خاکستر براي جلوگيري از ادامه ي خون ريزي: بنابر روايت در نبرد احد هنگامي که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) زخمي شد فاطمه (عليها السّلام) قطعه حصيري برداشت و سوزاند، آن گاه بر زخم پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نهاد و از آن پس خون بند آمد. (50)
30. سرانجام حديث جابر گوياي اين است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده است: ظرف ها را بپوشانيد و دهانه ي مشک ها را ببنديد؛ چرا که در هر سال شبي است که در آن وبا نازل مي شود و در اين شب وبا بر هيچ ظرفي که در پوش نداشته و بر هيچ مشکي که دهانه اي بسته نباشد نگذرد مگر اين که از آن وبا در آن نيز فرو فرستد. (51)
اينها و احاديثي ديگر از اين دست که شمارشان در منابع شيعه و سني کم نيست از احاديثي هستند که به مباحث ويژه ي پزشکي و بهداشت و درمان مربوط مي شوند و نبايد در کار بهداشت و درمان آنها را حجت دانست، بلکه در اين گونه امور تنها اهل حرفه ي پزشکي مرجع و حجت هستند؛ چرا که تنها آنان در اين زمينه تخصص دارند. کلّيت بنياد اين نظريه در فصل نخست اثبات شد و اين حقيقت از نظر گذشت که امور دنيويِ محض به عرف و تجربه و دانش بشري واگذارده شده، چونان که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خود در اين زمينه و خطاب به کشاورزان و باغ دارانِ روزگار خويش فرموده است:
« شما خود بدين امور آگاه ترايد »؛ بنابراين، آن سان که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اين طايفه را در روزگار خويش در حرفه ي ويژه ي خود آگاه تر دانسته و حقّ نظر دادن را به آنان واگذارده، در کار پزشکي و بهداشت و درمان نيز اين پزشکان هستند که داراي تجربه و دانش هستند و به ايشان رجوع بايد کرد.
جالب آن است که امروزه در دانش پزشکي ثابت شده که مضمون برخي از اين احاديث خطا و با حقايق علمي ناسازگار است؛ از اين روي هنگام ديدن اين دسته از احاديث و در فرض ناسازگاري با حقايق علمي بايد در درستي آنها ترديد کرد و اگر درستي آنها مسلم نيز باشد پذيرش امکان خطا بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در اين گونه امور- چنان که پيشتر از قاضي عياض نقل کرديم - نه موجب کاستي بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است و نه به معناي فروتر دانستن آن حضرت از جايگاه بلندي که خدايش در آن قرار داده است؛ چه، اين گونه امور از امور عادي و اين جهانيِ محض و به ديگر سخن از امور کاملاً عادي و عرفي هستند و روشن است که هر کس در اين ميدان ها تجربه و اندوخته ي دانش بيشتري داشته باشد و اين امور را وجهه ي همّت خويش ساخته باشد به گونه ي طبيعي مي تواند آگاهي بيشتري نيز فرا چنگ آورده باشد. از همين روي بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در اين عرصه، خطا و صواب هر دو رواست.
البته ناگفته نماند در گونه ي دوم احاديث در فصل دوم سخن خود را گفتيم که چنين احاديثي از آن روي که به انتساب به وحي اشعار ندارند و در هيچ کدام از شش گروه گونه ي نخستِ احاديث جاي نمي گيرند نه در مقام تشريع هستند و نه حجت شمرده مي شوند؛ اما ممکن است کساني از اهل علم در همين گونه ي اخير از احاديث نيز گفته يا نکته هايي بيابند که از ديدگاه آنان به چنين انتسابي اشاره داشته و از زاويه اي در مقام تشريع و ناظر به آن باشد. در چنين فرضي قطعاً از ديدگاه اين کسان، حديث يا احاديثِ داراي آن قراين نه در گونه ي دوم، بلکه در گونه ي نخست و در يکي از گروه هاي شش گانه يا در گروهي جداگانه قرار خواهد گرفت، آن گونه که ما نيز به قرابتي برخي احاديث را در آن گروه ها قرار داده بوديم. البته به هر روي خداوند خود به حقيقت امور آگاه است.

اثبات تأثير اين گونه داروها و درمان ها

احاديث گونه ي دوم را حجت ندانستيم و گفتيم در مقام تشريع نيستند و بدين باب نظري ندارند؛ اما نبايد اين گروه از احاديث را به کلي وانهاد، بلکه بايد مضمون آنان و آموزه هاي موجود در آنها بسان ديگر فرضيه ها و نظريه هايي که در پزشکي و درمان يا بهداشت و همانند آن مطرح شده اند يا مي شوند و بلکه در رتبه اي بالاتر و گرامي تر از رتبه ي اين نظريه ها و فرضيه ها، مورد توجه قرار گيرند و به احتمالي از درستي نيز در آنها انديشيده شود؛ چرا که در اين احاديث نيز اين احتمال هست - هر چند اين احتمال ضعيف نيز باشد- که روايت در وحي ريشه داشته و بر آن استوار باشد، چونان که در برخي از همين احاديث گونه ي دوم واقعاً حقايقي علمي وجود دارد که نه فقط با تجربه ي بشري ناسازگار به نظر نمي رسد، بلکه با آن هم سوي و بر آن پيش گام است. گونه ي سفارش موجود در حديث درباره ي طاعون و برخورد با آن، نمونه اي از حکمت نبوي است که دانش طب نيز آن را کاملاً تأييد مي کند.
از همين روي، ديدگاه نگارنده آن است که آموزه هاي اين گروه از احاديث بر پايه ي معيارها و روش ها و مباني شناخته شده نزد متخصصانِ امر با تجربه و آزمايش سنجيده شود تا اگر کارآمدي آنها به اثبات برسد بر کرسي داوري و عمل نشانده شوند. در چنين صورتي البته همان تحليل و تجربه و آزمايش گواه حجيت درون مايه ي حديث خواهد بود، نه تنها آن که به گونه اي به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نسبت داده شده است، به ويژه آن که بسياري از اين گونه روايت ها - و اختصاصاً آنها که با معيارهاي علمي نيز ناسازگاري دارند- از نظر روايت و با معيارهاي علوم حديث نه سندي يقين آور دارند و نه اطمينان شايان توجهي به صدور ايجاد مي کنند؛ بنابراين، از اين زوايه نيز نياز است که صلاحيت همه يا بخشي از اين احاديث بررسي شود. حتي اگر در اين ميان شايستگي، کارآمدي و درستي اين دسته از احاديث به اثبات نرسد يا زيان بار بودن درمان ها و داروهاي توصيه شده اثبات شود مانعي ندارند که اين حقيقت براي مردم نيز بيان شود تا عمل به آنها در ميان مردم ادامه نيابد.

به کار بستن داروها و درمان هاي سفارش شده در حديث از حيث تبرّک يا از سر عقيده

پيشتر و در فصل نخست نوشتار اين سخن ابن خلدون از نظر گذشت که طبّ منقول در ادله ي شرعي و روايات نبايد تشريع دانسته شوند يا بدين عنوان تفسير گردند؛ اما ابن خلدون پس از اين سخن مي افزايد:
البته تنها چيزي که در اين ميان رواست اين که آن داروي تجويز شده در حديث نبوي به عنوان تبرّک و به اقتضاي باور قلبي به کار گرفته شود. در چنين صورتي آن دارو اثري شگرف نيز خواهد داشت؛ اما اين هيچ از مقوله ي طبّ جسماني نيست. (52)
ابن قيم نيز در اين باره چنين تصريح مي کند:
همه ي آنچه در سنت آمده است هر کس آنها را به کار بندد از آنها سود مي برد و خداوند به واسطه ي نيّتش ضرر را از او دور مي کند؛ و البته عکس آن نيز نتيجه اي عکس دارد. (53)
شايد مقصود ابن حجر در بخش پاياني اين سخن آن باشد که چنانچه کسي داروها و درمان هاي سفارش شده در احاديث را بدون باور قلبي به آثار آنها به کار بندد کارش براي وي سودي نخواهد داشت. ابن حجر در اشاره هايي ديگر در سخنان خود اينگونه بهبود در نتيجه ي به کارگيري دارو و درمان ياد شده در حديث را به « شفاي دل » تشبيه مي کند: همان شفايي که آيه ي قرآن از آن سخن به ميان مي آورد و مي گويد: ( يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ ‌) (54) يعني همان گونه که تنها کساني از اندرزهاي قرآن سود مي برند که به قرآن و هدايتگري آن باور داشته باشند، از داروهاي سفارش شده در حديث نبوي نيز تنها کساني سود مي برند که به سودمندي آن داروها و درمان هاي سفارش شده اعتماد داشته باشند و بر اين باور باشند که اين داروها و درمان ها چون از سوي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) توصيه شده سودمند هستند.
باور نگارنده در اين باره آن است که بي گمان از فضايل پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است که تبرّک جستن به آثار او و شفا خواستن از اين آثار روا و تحقق پذير است، چونان که نقل شده آن حضرت ظرف آبي طلبيد، دستان و صورت خود را در آن شست و از آن آب در دهان چرخاند و سپس به ابوموسي و بلال فرمود: « ازاين آب بخوريد و بر سينه و صورت خود بريزند ». آنان نيز اين کار را کردند و سپس باقي مانده را نيز به درخواست امّ سلمه به وي دادند. (55) يا آمده است که موي آن حضرت را ميان مسلمانان قسمت کردند. نيز آمده است که جامه اي را که از تن مي نهاد مي شستند و آب پس مانده را براي شفا يافتن به بيماران مي دادند. (56) يا آمده است که آن حضرت خود کام برخي از نوزادان انصار را مي گشود.
البته اين تبرک جستن از ويژگي هاي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است؛ چه، اين که پس از وي به هيچ کدام از خليفگان تبرک نجستند و آنچه هست و روايت شده تبرک جستن به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است.
اکنون اين پرسش مطرح است که آيا آنچه در زمينه ي طب و درمان از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيده همانند آثار و لباس و ديگر چيزهايي است که به وجود آن حضرت تبرک يافته اند تا در نتيجه بتوان به آنها تبرک جست و از آنها شفا گرفت؟ به نظر مي رسد در اين مسئله، نياز به تأمل باشد؛ چه، هنگامي که ثابت شده که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خود به مردم توجه داد که آنچه در اين گونه امور مي فرمايد تنها يک نظر و رأي است که به آن رسيده و او خود يک انسان است که خطا و صواب بر او رواست و مردم تنها در آنچه او از سوي خداوند به ايشان ابلاغ مي فرمايد از سخنش پيروي مي کنند و در ديگر امور دنيوي خويش و آنچه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در آن به رأي خود چيزي فرموده شايد از او آگاه تر باشند، چگونه مي توان مواردي دنيوي را که به قطعي نبودن سود آن تصريح کرده است با مواردي چون آثار وجود آن گرامي برابر دانست که خود اذن تبرک جستن بدانها داده است؟
نکته ي ديگر آن است که صحابه اي که در روزگار پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تلقيح نخل هاي خويش را واگذاشتند اين کار را از سر ايمان و باوري که به آن حضرت داشتند انجام دادند؛ اما با وجود اين در آن سال، درختان، ميوه اي مناسب بار نياورد و ايمان و باور آنان کافي نبود که سبب شود ميوه ي درختان مرغوب باشد يا درختان پر ثمرتر باشند؛ چرا که در جهان اسباب و مسببات، ايمان و باور به حقيقت سبب چنان چيزي نيست. به همين دليل نيز پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) باور آن مردم را تصحيح فرمود و آنان را از اين آگاه کرد که در چنين مسائلي نمي بايست سخن آن حضرت را مبنا قرار دهند؛ چه، اين گونه مسائل از امور دنيوي محض هستند و آنها خود بدين گونه امور آگاه تراند.
پس قاعدتاً بايد امور بهداشتي و طبي محض نيز از اين دست باشند؛ يعني از متن امور دنيوي محضي که در آنها نه ايمان و باور به تنهايي بسنده مي کند و نه اين ايمان و عقيده از اسباب حقيقتي نتايج مادي آن امورند.
حتي اگر در اين ميان کسي به سفارش هاي بهداشتي و درماني را بر مواعظ قرآن و بر شفاي حاصل از اين اندرزها قياس کند خواهيم گفت قياس نادرست است؛ چه، درباره ي مواعظ قرآن کساني که بدان ها باور ندارند گوش هم نمي سپارند و حتي اگر گوش فرا دهند نه آنها را مي پذيرند و نه به آنها عمل مي کنند؛ پس چگونه مي تواند اين مواعظ آنان را سودمند افتد؟ درست همان سان که اگر کسي دارويي جسمي را نخورد هرگز اين دارو در جسم او اثري نخواهد گذارد و البته اگر آن را مصرف کند تأثير جسمي آن به باور داشتن يا باور نداشتن آن ربطي نخواهد داشت.
آنچه فرا روي نهاده شد ديدگاه هايي بود که نگارنده در جست وجو و مطالعه ي خويش بدانها راه يافته است. اميد آن است که تلاش اهل پژوهش در اين زمينه از چهره ي آنچه درست تر و به حق نزديک تر است پرده بردارد تا مسلمانان و به ويژه دست اندرکاران عرصه ي بهداشت و درمان در کار دين و دنياي خويش آگاه و بر راه الهي باشند. در همه حال خداوند خود به حقيقت امور آگاه است.

پي‌نوشت‌ها:

1. « اصل کل داء البرده » ر. ک: رجب، جامع العلوم و الحکم، ص 425؛ مناوي فيض القدير، ج 1، ص 532.
بنابر توضيح مناوي در اين کتاب « برده » هم معناي « تخمه » و عبارت است از خوردن غذا روي غذاي ديگر يا پرخوري کردن است، و اين امر، سردي مزاج و معده را سبب مي شود و همچنين موجب مي شود که انسان مزه ي غذاها را نفهمد يا از غذا لذت نبرد- م.
2. « ما ملأ آدمي وعاء شرا من بطنه حسب ابن آدم لقيمات يقمن صلبه فان غلبته نفسه فثلث طعام و ثلث شراب و ثلث للنفس ». اين متن روايت نسائي است و همانند آن با تفاوت هايي اندک در ديگر منابع آمده است. ر. ک: نسائي، سنن الکبري، ج 4، ص 177، ح 6769؛ صحيح ابن حبان، ج 12، ص 41، ح 5263؛ سنن ابن ماجه، ج2، ص 1111، ح 3349؛ ابن حجر، فتح الباري، ج9، ص 528، ج 10، ص 128، خ 5347؛ هيثمي، موارد الظمآن، ص 3280، ح 1348؛ ابن رجب، جامع العلوم و الحکم، ج 1، ص 424 و 428؛ شرح زرقاني، ج 4، ص 369؛ مناوي، فيض القدير، ج 5، ص 407- م.
3. « کلوا الرمان بشحمه فانه دباغ للمعدة » ر. ک: مسند احمد، ج5، ص 382، ح 23285؛ هيثمي، معجم الزوائد، ج5، ص 96؛ بيهقي، شعب الايمان، ج 5، ص 104 - م.
4. « ان کان في شيء مما تتداوون به خير فالحجامة ». اين متن روايت ابو داوود است و همانند آن در ديگر منابع اهل سنت نيز نقل شده است. ر. ک: سنن ابي داوود، ج 2، ص 233، ح 2102 و ج 4، ص 4، ح 3857؛ سنن ابن ماجه،ج 2، ص 1151، ح 3476؛ مسند ابي يعلي، ج 10، ص 318، ح 5911؛ منذري، الترغيب و الترهيب، ج4، ص 159،ح 5249؛ ابن عبدالبر، التمهيد، ج 5، ص 274 و ج 24، 347؛ عظيم آبادي، عون المعبود، ج 6، ص 91؛ صحيح ابن حبان، ج 13، ص 442؛ حاکم، المستدرک، ج 4، ص 454؛ هيثمي، موارد الظمآن، ص 340، ح 1399؛ بيهقي، سنن الکبري، ج 9، ص 339- م.
5. ر. ک: هيثمي، مجمع الزوائد، ج 8، ص 296؛ ابن راشد، الجامع، ج 11، ص 29؛ طبراني، معجم الصغير، ج 19، ص 70، ح 137- م.
6. مقصود از « لدود » آن است که از گوشه ي لب بيمار مايعي به دهان او ريزند. ر. ک: مبارکفوري، تحفة الاحوذي، ج 6، ص 209 به نقل از ديگر منابع- م.
7. « سعوط » عبارت است از آن که بيمار به پشت بخوابد و زير گردن او را بلند کنند تا بيني وي کاملاً عمود شود. سپس روغن يا مايعي ديگر به بيني وي ريزند تا با عطسه کردن و همانند آن آلودگي هايي را که در مجاري است بيرون ريزد. ر. ک: ابن حجر، فتح الباري، ج 10، ص 147؛ عظيم آبادي، عون المعبود، ج 10، ص 248 و 249؛ مبارکفوري، تحفة الاحوذي، ج6، ص 169و 170- م.
8. مقصود از « مشي » استفاده از چيزهاي مسهل يا چيزهايي که مزاج را تسهيل کند - م.
9. ظاهراً مولف اين نوشتار دو حديث را به هم پيوند داده است؛ اما متن حديث نخست درباره ي لدود، سعوط، حجامت و مشي است که در سنن ترمذي، چنين نقل شده است: « ان خير ما تداويتم به السعوط واللدود و الحجامه والمشي ». ر. ک: سنن ترمذي، ج 4، ص 388، ح 2047، ص 381، ح 2053. همين مضمون در منابع ديگر نيز آمده است. براي نمونه ر. ک: حاکم، المستدرک، ج 4، ص 223، ح 7472؛ بيهقي، سنن الکبري، ج9، ص 342، منذري، الترغيب و الترهيب، ج 4، ص 160؛ ديلمي، الفردوس، ج 2، ص 183- م.
10. مقصود از « قسط بحري » چوبي است که از هند مي آورده اند و براي خوشبو کردن از آن استفاده مي شده است. البته ظاهراً در استفاده ي درماني از اين چوب آن را کاملاً مي کوبيده و مي ساييده اند و سپس به روغن زيتون داغ شده مي آميخته و براي معالجه ي ذات الجنب به پهلوي بيمار مي ماليده اند. ر. ک: مبارکفوري، تحفة الاحوذي، ج 6، ص 210- م.
11. « ان امثل ما تداويتم به الحجامه و القسط البحري ». ر. ک: مسند ابي عوانه، ج3، ص 357، ح 5289؛ بيهقي، سنن الکبري، ج 9، ص 337 و 339؛ مسند الشافعي، ص 191؛ نسائي، سنن الکبري، ج4، ص 373؛ ابن ابي شيبه، المصنف، ج 5، ص 39؛ طبراني، معجم الاوسط، ج 3، ص 170 و ج 8، ص 145؛ مسند احمد، ج 3، ص 107 و 182- م.
12. مقصود از « عذره » پايين آمدن لوزه است. ظاهراً در روزگار قديم در چنين حالتي براي مداواي کودک، کام او را با انگشت به عقب مي فشرده اند. ر. ک: ابن حجر، فتح الباري، ج 10، ص 168؛ عظيم آبادي، عون المعبود، ج10، ص 257 و 258 - م.
13. « علام تدغرن اولادکن بهذا العلاق؟ عليکن بهذا العود الهندي فان فيه سبعة اشفيه منها ذات الجنب يسعط من العذره و يلد من ذات الجنب ». ر. ک: صحيح مسلم، ج 4، ص 1734، ح 2214؛ صحيح بخاري، ج 5، ص 2159، ح 5383 و ص 2160، ح 5385؛ سنن الکبري، ج 7، ص 465 و ج 9، ص 346؛ نسائي، سنن الکبري، ج 4، ص 374، ح 7583؛ سنن ابن ماجه، ج2، ص 1146، ح 3462؛ ابن ابي شيبه، المصنف، ج 5، ص 33، ح 23436؛ طحاوي، شرح معاني الآثار، ج 4، ص 324؛ مسند احمد، ج6، ص 355، ح 27042؛ مسند حميدي، ج1، ص 165، ح 344؛ شيباني الآحاد والثاني، ج 6، ص 53؛ حسيني، البيان والتعريف، ج 2، ص 100؛ ابن حجر، فتح الباري، ج 1، ص 247؛ سيوطي، الديباج، ج 5، ص 224؛ مناوي، فيض القدير، ج 4، ص 324- م.
14. مقصود از « تکميد » آن است که پارچه اي آغشته به چربي را خوب گرم کنند و آن گاه براي چند بار بر موضع درد گذارند. ر. ک: مناوي، فيض القدير، ج 6، ص 2- م.
15. « مکان الکي التکميد و مکان العلاق السعوط و مکان النفخ اللدود ». ر. ک: مسند احمد، ج6، ص 170، ح 25410؛ هيثمي، مجمع الزوائد، ج5، ص 98؛ ابن حجر، فتح الباري، ج10، ص 149؛ مناوي، فيض القدير، ج6، ص 2- م.
16. « من تصبح کل يوم بسبع تمرات عجوة لم يضره في ذلک اليوم سم و لا سحر » ر. ک: صحيح مسلم، ج3، ص 1618، ح2047؛ صحيح بخاري، ج5، ص 2075، ح 5130 و ج5، ص 2176، ح 5435 ( با اندکي تفاوت )، ص 2177، ح 5436، ص 2179، ح 5443، مسند ابي عوانه، ج5، ص 190؛ هيثمي، مجمع الزوائد، ج 5، ص 41؛ سنن ابي داوود، ج4، ص 8، ح 3876؛ ابن ابي شيبه، المصنف، ج5، ص 36، ح 23477 و ج 5، ص 37، ح 23479؛ مسند احمد، ج1، ص 168، ح 1442، ص 177، ح 1528؛ باغندي، مسندعمر بن عبدالعزيز، ص 239؛ طبراني، معجم الصغير، ج 1، ص 40؛ مسند ابي يعلي، ج2، ص 120؛ ابن حجر، فتح الباري، ج 1، ص 276 و ج 10، ص 239؛ عظيم آبادي، عون المعبود، ج 10، ص 256؛ شرح نووي، ج 14، ص 2. گفتني است در برخي از منابع قيد « خرماي مدينه » نيز افزوده شده است.- م.
17. مقصود از « عاليه » باغستان هاي منطقه ي شرق و شمال شرق مدينه است، در برابر « سافله » که منطقه ي غرب و جنوب غربي اين شهر را مي گفته اند. ر. ک: مناوي، فيض القدير، ج 4، ص 457- م.
18. « ان في عجوة العالية شفاء و انها ترياق اول البکرة » ر. ک: صحيح مسلم، ج3، ص 1619، ح 2048. همين متن يا مضمون آن در منابع ديگر نيز آمده است. ر. ک: مسند ابي عوانه، ج5، ص 190؛ هيثمي، مجمع الزوائد، ج5، ص41؛ بيهقي، سنن الکبري، ج 8، ص 135؛ نسائي، سنن الکبري، ج4، ص 369، ح 7559؛ مسند احمد، ج 6، ص 105، ح 24779 و ص 152، ح 25228؛ ابن راهويه، مسند اسحاق بن راهويه ( 1- 3 )، ج2، ص 534؛ ابن حجر، فتح الباري، ج 10، ص 239؛ ابن عبدالبر، التمهيد، ج 5، ص 276؛ شرح نووي، ج 14، ص 2؛ مناوي، فيض القدير، ج 4، ص 257 - م.
19.ابن عدي و ابونعيم اين حديث را از عايشه مرفوعاً نقل کرده اند و متن آن چنين است: « ينفع من الجذام ان تأخذ سبع تمرات من عجوة المدينة کل يوم تفعل ذلک سبعة ايام » - م.
20. « ثم مرضت مرضا اتاني رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) يعودني فوضع يده بين ثديي حتي وجدت بردها علي فؤادي فقال انت رجل مفؤد أنت الحارث بن کلدة اخاثقيف فانه رجل يتطبب فلياً خذ سبع تمرات من عجوة المدينة فليجأهن بنواهن ثم ليدلکک بهن. » ر. ک: سنن ابي داوود، ج 4، ص 7، ح 3875. همانند اين مضمون در ديگر منابع نيز نقل شده است. ر. ک: طبراني، معجم الکبير، ج6، ص 50، ح 5479؛ مقدسي، الاحاديث المختاره، ج 3، ص 243، ح 1050- م.
21. « تلبينه » نوعي آش است که از شير و عسل و موادي ديگر فراهم مي آمده است.
22. « التلبينة مجمة لفؤاد المريض تذهب ببعض الحزن ». ر. ک: صحيح بخاري، ج 5، ص 2067، خ 5101؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 1736، ح 2216؛ نسائي، سنن الکبري، ج4، ص 161، ح 6693 و ج4، ص 327، ح 5772؛ مسند احمد، ج 6، ص 80، ح 24556، ص 155، ح 25260؛ حسيني، البيان و التعريف، ج2، ص 15؛ ابن حجر، فتح الباري، ج9، ص 550؛ شرح نووي، ج14، ص 202- م.
23.« عليکم بالبغيض النافع: التلبينه و الذي نفس محمد بيده لتغسل بطن احدکم کما يغسل عن وجهه بالماء ». ر. ک: نسائي، سنن الکبري، ج 4، ص 372، ح 7575، همانند اين مضمون در اين منابع آمده است: حاکم، المستدرک، ج 4، ص 228، ح 7455، ص 451، ح 7245؛ کناني، مصباح الزجاجه، ج 4، ص 53؛ سنن ابن ماجه، ج2، ص 1140، ح 3446؛ ابن ابي شيبه، المصنف، ج5، ص 39، ح 23501؛ مسند احمد، ج 6، ص 138، ح 2511؛ مسند ابن راهويه ( 1- 3 )، ج 3، ص 951؛ ديلمي الفردوسي، ج 3، ص 30؛ ابن حجر، فتح الباري، ج 10، ص 147؛ مناوي فيض القدير، ج 4، ص 338- م.
24. « الحمي من فيح جهنم فابردوها بالماء ». اين حديث به روايت ابن عباس به صورت مرفوع و نيز به روايت ابن عمر، رافع بن خديج و اسماء بنت ابي بکر نقل شده است. متن آن با اندک تفاوتي در منابع ذيل آمده است: صحيح مسلم، ج 4، ص 1731، ح 2209، ص 1732، ح 2209؛ صحيح بخاري، ج3، ص 1191، ح 3091 و ج 5، ص 2162، ح 5391 و پس از آن، صحيح ابن حبان، ج 13، ص 430، ح 6066 و ص 431، ح 6068 ( با افزوده ي قيد آب زمزم )؛ حاکم، المستدرک، ج 4، ص 223، ح 7438، ص 447، ح 8228؛ سنن ترمذي، ج 4، ص 2073 و پس از آن؛ سنن دارمي، ج2، ص 407، ح 2769؛ هيثمي، مجمع الزوائد، ج2، ص 306 - م.
25. اين مضمون پيشتر نيز گذشت. براي نمونه ر. ک: صحيح بخاري، ج1، ص 83 و ج 4، ص 164 و ج 5، ص 2160؛ صحيح ابن خزيمه، ج 1، ص 64و 172؛ صحيح ابن حبان، ج 14، ص 561، 565 و 566؛ حاکم، المستدرک، ج1، ص 243 و 244؛ سنن دارمي، ج1، ص 51؛ هيثمي، مجمع الزوائد، ج 9، ص 42؛ بيهقي، سنن الکبري، ج 1، ص 30 و 31؛ نسائي، سنن الکبري، ج4، ص 253و 254؛ صنعاني، مصنف عبدالرزاق، ج1، ص60 و ج5، ص 430؛ طبراني، معجم الاوسط، ج 5، ص 352 و ج 7، ص 14 و 115؛ مسند احمد، ج6، ص 151و 228؛ مسند ابي يعلي، ج 8، ص 57 و 207؛ ابن حجر، فتح الباري، ج 1، ص 276 و 303 و ج 2، ص 174 و ج8، ص 141 و ج10، ص 167 و 177 و 240؛ مناوي، فيض القدير، ج 6، ص 105- م.
26. « العجوة من الجنة و فيها شفاء من السم والکماة من المن و فيها [ مأوها ] شفاء للعين ». برخي از منابع چون ترمذي و احمد متن کامل را به روايت مرفوع ابوهريره آورده اند و برخي ديگر چون نسائي و باز هم احمد آن را به روايت ابوسعيد خدري و جابر بن عبدالله انصاري نقل کرده اند و برخي از منابع چون مسلم، بخاري، نسائي و نيز احمد و ترمذي نيمه ي دوم حديث را به روايت مرفوع سعيد بن زيد در کتاب هاي خود آورده اند. ر. ک: سنن ترمذي، ج4، ص 400، ح 2066 و ح 2067؛ مسند احمد، ج1، ص 187، ح 1625، ص 188، ح 1632 و ج 2، ص 301، ح 7989، ص 305، ح 8037، ص 325، ح 8290، ص 357، ح 8666، ص 241، ح 9446، ص 488، ح 1034، ص 511، ح 10647 و ج 3، ص 48، ح 11471؛ صحيح مسلم، ج3، ص 1619، ح 2049، ص 1620، ح 2048، ص 1621، ح 2049، صحيح بخاري، ج4، ص 1628، ح 4208، ص 1700، خ 4363 و ج 5، ص 2159، خ 5381، نسائي، سنن الکبري، ج 4، ص 156، ح 6666 و پس از آن؛ و شمار فراواني از ديگر منابع - م.
27.« شفاء عرق النساء الية شاة عربيه تذاب ثم تجزاً ثلاثة اجزاء فتشرب في ثلاثة ايام ». ر. ک: حاکم، المستدرک، ج4، ص 229، ح 7459. همچنين متن با تغييراتي در منابع ذيل آمده است: همان، ج 4، ص 229، ح 7460؛ مقدسي الاحاديث المختاره، ج 10، ص 216؛ سنن دارقطني، ج 1، ص 397؛ ديلمي، الفردوس، ج 2، ص 357- م.
28.« عليکم بالبان البقر فانها ترم من کل الشجر و هو شفاء من کل داء ». حديث با تفاوت هايي اندک در منابع ذيل آمده است: صحيح ابن حبان، ج 13، ص 439، ح 6075؛ حاکم، المستدرک، ج 4، ص 218، خ 7425، ص 446، خ 8224؛ هيثمي، موارد الظمآن، ص 340، ح 1398؛ همو، مجمع الزوائد، ج 5، ص 85؛ بيهقي، سنن الکبري، ج 9، ص 345؛ نسائي، سنن الکبري، ج 4، ص 193، ح 6863، ص 194، ح 6864، ص 370، ح 7566؛ صنعاني، مصنف عبدالرزاق، ج 9، ص 260؛ طحاوي، شرح معاني الآثار، ج 4، ص 326؛ مسند بزار ( 4- 9 )، ج4، ص 282 و ج 8، ص 25؛ مسند شاشي، ج2، ص 199؛ مسند احمد، ج4، ص 315؛ جوهر، مسند ابن الجعد، ص 307؛ ابن حميد، مسند عبد بن حميد، ص 197؛ طبراني، معجم الکبير، ج 9، ص 237 و 238؛ بيهقي، شعب الايمان، ح 5، ص 103؛ حکيم ترمذي، نوادر الاصول، ج 2، ص 320؛ ابن عبدالبر، التمهيد، ج 5، ص 285؛ مناوي، فيض القدير، ج 2، ص 256 و ج 3، ص 238 و ج 4، ص 348- م.
29. متن حديث که از ابن مسعود روايت شده چنين است: « عليکم بالبان البقر فانها دواء و اسمانها شفاء و اياکم و لحومها فان لحومها داء ». ر. ک: ديلمي، الفردوس، ج3، ص 28. همانند اين مضمون در حاکم، المستدرک، ج 4، ص 448 آمده است - م.
30. « ان في الحبة السوداء شفاء من کل داء السلام ». ر. ک: صحيح مسلم، ج4، ص 1735، خ 2214 و پس از آن، صحيح بخاري، ج 5، ص 2153، ح 5363 و پس از آن؛ سنن ترمذي، ج 4، ص 385، ح 2041؛ نسائي، سنن الکبري، ج4، ص 373، خ 7578، سنن ابن ماجه، ج2، ص 1141، ح 3447؛ ابن ابي شيبه، المصنف، ج 5، ص 34، ح 23441؛ مسند احمد، ج 2، ص 241، ح 7285 و ج 2، ص 261، ح 7548 و ج 2، ص 268، ح 268 و ج2، ص 343، خ 8498؛ طبراني، معجم الکبير، ج 1، ص 187، ح 491 - م.
31. نسائي، سنن الکبري، ج 4، ص 373، ح 7577؛ حاکم المستدرک، ج 4، ص 224، ح 7441؛ مقدسي، الاحاديث المختاره، ج 6، ص 237، ح 2225؛ کناني، مصباح الزجاجه، ح 4، ص 58؛ بيهقي، سنن الکبري، ج 9، ص 346؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1144؛ طبراني، مسند الشاميين، ج 1، ص 31؛ سيوطي، شرح سنن ابن ماجه، ج1، ص 247 - م.
32. « عن موسي بن طلحه عن ابيه قال: ثم اتيت النبي و هو في جماعة من اصحابه و في يده سفر جلة يقلبها فلما جلست اليه دحي بها نحوي ثم قال: دونکها ابا محمد فانها تشد اتطب و تطيب النفس و تذهب بطخاوته الصدر ». ر. ک: طبراني، معجم الکبير، ج 1، ص 117، ح 219- م.
همين مضمون نيز درباره ي جابر بن عبدالله روايت شده است که از طائف يک عدد « به » آورد و آن را به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) داد. پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: « ليذهب بطخاوة الصدر و يجلو الفواد ». ر. ک: طبراني، معجم الکبير، ج 11، ص 112، ح 11209. هيثمي همين حديث را با تفاوتي در عبارت، به نقل از طبراني آورده است. ر. ک: هيثمي، معجم الزوائد، ج 5، ص 45- م. به همين مضمون درباره ي « به » از انس نيز روايتي رسيده است ر. ک: ديلمي، الفردوس، ج 1، ص 419 و ج 3، ص 242- م.
33. متن حديث منقول از ابوهريره بدون افزوده ي اخير چنين است: « اذا وقع الذباب في اناء احدکم فليغمسه فان في احد جناحيه داء و في الآخره دواء ». ر. ک: مسند احمد، ج 2، ص 355، ح 8642، اما متن عبارت دوم باز هم به روايت احمد بن حنبل چنين است: « اذا وقع الذباب في اناء احدکم فان في احد جناحيه دواء و في الاخر شفاء وانه يتقي بجناحه الذي فيه الداء فليغمسه کله ». ر. ک: مسند احمد، ج 2، ص 229، ح 7141.
اين مضمون به رغم همه ي ناسازگاري اي که با دانش بشري دارد سوگ مندانه در منابع کهن اهل سنت به فراواني نقل شده است. براي نمونه ر. ک: ابن جارود، المنتقي، ج 1، ص 26، ح 55؛ صحيح بخاري، ج 3، ص 1206، ح 3142 و ج 5، ص 2180، خ 5445؛ صحيح ابن خزيمه، ج 1، ص 56، ح 105؛ صحيح ابن حبان، ج 4، ص 53، ح 1246، ص 55، ح 1247 و ج 12، ص 55، ح 5250؛ هيثمي، موارد الظمآن، ص 330، ح 1355؛ سنن دارمي، ج 2، ص 135، ح 2039؛ کناني، مصباح الزجاجه، ج 4، ص 69؛ بيهقي، سنن الکبري، ج 1، ص 252، ج 1123 و پس از آن؛ سنن ابي داوود، ح3، ص 365، ح 3844؛ نسائي، سنن الکبري، ج3، ص 88، ح 4588؛ همو، المجتبي، ج 7، ص 178، ح 4262؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1159، ح 3504 و پس از آن، ابوالمحاسن حنفي، معتصر المختصر، ج2، ص 322، طبراني، معجم الاوسط، ج 3، ص 38 و ص 142و ص 234؛ مسند احمد، ج2، ص 229، ح 7141، ص 246، ح 7353، ص 263، ح 7562، ص 355، ح 8641، ص 388، ح 9024، ص 398، ح 9157، ص 443، ح 9719 و ج 3، ص 24، ح 11205؛ مسند ابن راهويه ( 1-3 )، ج 1، ص 177، ح 125؛ مسند طياسي، ج1، ص 291، ح 2188؛ مسند ابي يعلي، ج2، ص 273، ح 986؛ ابن قتيبه، تأويل مختلف الحديث، ج 1، ص 9 و 228و پس از آن؛ ابن حجر، فتح الباري، ج 6، ص 356 و پس از آن، عظيم آبادي، عون المعبود، ج 10، ص 231 - م.
34. « لايوردن ممرض علي مصح ». حديث را احمد، بخاري، مسلم، ابوداوود و کساني ديگر نقل کرده اند. براي نمونه ر. ک: صحيح بخاري، ج5، ص 2177، خ 5437؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 1743، ح 2221؛ صحيح ابن حبان، ج 13، ص 482، ح 6115؛ بيهقي، سنن الکبري، ج 7، ص 135 و 216؛ سنن ابي داوود، ج4، ص 17؛ ابن راشد، الجامع، ج 10، ص 404؛ طحاوي، شرح معاني الآثار، ج4، ص 303، 306 و 310؛ ابوالمحاسن حنفي، معتصر المختصر، ج2، ص 207؛ طبراني، معجم الاوسط، ج4، ص 12؛ مسند احمد، ج2، ص 406؛ ديلمي، الفردوس، ج5، ص 215؛ ابن حجر، فتح الباري، ج 10، ص 160- 162 و 242؛ ابن عبدالبر، التمهيد، ج24، ص 189 و 190؛ ابن قيم، حاشية ابن القيم، ج 10، ص 289؛ عظيم آبادي، عون المعبود، ج10، ص 290 و 291؛ شرح نووي، ج 14، ص 213- 217 و 228- م.
35. « لاعدوي و لا بنو ولاهامه. فقال اعرابي: يا رسول الله فما بال الابل تکون في الرمل کانها الظباء فيخالطها البعير الاجرب فيجربها؟ فقال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) فمن اعداي الاول؟ ». ر. ک: صحيح مسلم، ج4، ص 1742، ح 2220 - م.
36. « لاعدوي و لا طيرة ولا هامة و لابنو و فرمن المجذوم کماتفر من الاسد ». ر. ک: صحيح بخاري، ج 5، ص 2158، ح 5380.
ناگفته نماند اين دو دسته حديث متعارض که هر دو نيز از ابوهريره نقل شده و در برخي از آنها وي از ثبوت واگير سخن به ميان آورده و در برخي ديگر اين پديده را انکار کرده است، برخي را به علاج اين تناقض واداشته؛ از اين روي شارحان براي حل اين معضل نکاتي و راه چاره هايي را مطرح کرده اند. ر. ک: طحاوي، شرح معاني الآثار، ج 4، ص 303 - 310؛ مناوي، فيض القدير، ج 4، ص 444؛ ابن حجر، فتح الباري، ج 10، ص 160 و پس از آن - م.
37. « اتقوا صاحب الجذم کما يتقي السبع اذا هبط واديا فاهبطوا غيره ». ر. ک: ابن سعد، طبقات الکبري، ج4، ص 117- م.
38. « لاتديموا النظر الي المجذومين اذا کلمتموهم فليکن بينکم و بينهم قدر رمح ». در منابع اهل سنت تنها عبارت نخست را يافتم و بخش دوم ( از « اذا » به بعد ) را در منابع نيافتم. براي آگاهي از بخش نخست ر.ک: هيثمي، مصباح الزجاجه، ج 4، ص 78؛ بيهقي، سنن الکبري، ج 7، ص 218؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1172، ح 3543؛ ابن ابي شيبه، المصنف، ج5، ص 142؛ ح 24544، ص 311، ح 26407، طبراني، معجم الاوسط، ج 9، ص 107، ح 9263؛ همو، معجم الکبير، ج 11، ص 106، ح 11193؛ مسند احمد، ج 1، ص 233، ح 2075؛ مسند طيالسي، ص 339، ح 2601؛ ابن حجر، فتح الباري، ج10، ص 195، 160و 161 و 163؛ مناوي، فيض القدير، ج 6، ص 392 و 393- م.
39. ر. ک: نسائي، سنن الکبري، ج 4، ص 375، ح 7590؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1172، ح 3544 - م.
40. « غيل » را دو گونه معنا کرده اند: يکي آن که با زني که بچه شير مي دهد عمل زناشويي انجام گيرد؛ ديگري آن که زني که آبستن است بچه شير دهد. مالک، غيل را بدان تفسير کرده است که با زني در دوران شيردهي آميزش شود؛ اما ابن سکيت، غيل را به اين تفسير کرده است که زن در دوران حاملگي شير دهد. در دوران پيشين طبيبان باور داشتند اين شير، خود، مايه ي بيماري است و عرب ها نيز اين کار را دوست نداشته اند. و از آن پرهيز مي کرده اند. مؤلف درباره ي ترجيح هيچ کدام از اين تفسير سخني اظهار نکرده؛ اما به نظر مي رسد برخي از احاديث اين باب، تفسير دوم از تفاسير ياد شده ي غيل را بيشتر تقويت مي کند. براي آشنايي بيشتر ر. ک: شرح زرقاني، ج 3، ص 320 -م.
41. « لقد هممت ان انهي عن الغيل فنظرت في فارس و روم فاذاهم يغيلون اولادهم فلا يضر اولادهم ذلک شيئاً ».
ر. ک: صحيح مسلم، ج2، ص 1067، ح 1441، حاکم، المستدرک، ج4، ص 77، ح 6937؛ ابونعيم اصبهاني، المسند المستخرج، ج 4، ص 116؛ مسند ابي عوانه، ج3، ص 101، ح 4359؛ بيهقي، سنن الکبري، ج 7، ص 231، ح 14108؛ سنن ابن ماجه، ج1، ص 648، ح 2011؛ طحاري، شرح معاني الآثار، ج2، ص 47؛ مسند احمد، ج 6، ص 434، ح 27487؛ طبراني، معجم الکبير، ج 24، ص 209؛ عظيم آبادي، عون المعبود، ج 10، ص 261 - م.
42. « لاتقتلوا اولادکم سرا فان الغيل يدرک الفارس فيدعثره ». ر.ک: صحيح ابن حبان، ج13، ص 323؛ هيثمي، موارد الظمآن، ص 317، ح 1304؛ بيهقي، سنن الکبري، ج 7، ص 464؛ سنن ابي داوود، ج 4، ص 9، ح 3881؛ طحاوي، شرح معاني الآثار، ج 3، ص 46- م.
43. « اذا سمعتم بالطاعون في ارض فلاتدخلوها واذا وقع بارض وانتم بها فلاتخرجوا منها ». ر. ک: صحيح بخاري، ج 5، ص 2663، ح 5396- م.
44. « بعث الي ابي بن کعب طبيبا فقطع له عرقا و کواه عليه ». ر. ک: صحيح مسلم، ج 4، ص 1730، ح 2206 - م.
45. « ان في ابوال الابل والبانها شفاء » ر.ک: مسند احمد، ج1، ص 293، ح 2677- م.
46. « ان في ابوال الابل و البانها شفاء لذرية بطونهم » . ر. ک: طحاوي، شرح معاني الآثار، ج 1، ص 108- م.
47. ر. ک: صحيح بخاري، ج5، ص 2153، ح 5362؛ نسائي، سنن الکبري، ج 4، ص 371، ح 7569 و پس از آن، صحيح ابن حبان، ج4، ص 227 و ج 10، ص 319؛ مسند ابي عوانه، ج 4، ص 86- 88؛ سنن ابي داوود، ج4، ص 130- م.
48. ر. ک: نسائي، سنن الکبري، ج1، ص 130- م.
49. ر.ک: « اکتحلوا بالاثمد فانه يجلو البصر و ينبت الشعر ». ر. ک: سنن ترمذي، ج4، ص 234، ح 1757؛ سنن ابن ماجه، ج2، ص 1156، ح 3495؛ همچنين به همين مضمون با تفاوتي اندک در عبارت ر. ک: حاکم، المستدرک، ج4، ص 230؛ مقدسي، الاحاديث المختاره، ج2، ص 347؛ بيهقي، سنن الکبري، 4، ص 261و ج9، ص 346؛ همو، شعب الايمان، ج5، ص 218؛ طبراني، معجم الاوسط، ج2، ص 11 و ج3، ص 339 و ج 6، ص 151 و ج 6، ص 189؛ مسند ابي يعلي، ج4، ص 48 و 300؛ ابن حجر، فتح الباري، ج10، ص 157؛ مبارکفوري، تحفة الاحوذي، ج5، ص 365 و 367؛ مناوي، فيض القدير، ج4، ص 337- م.
50. ر.ک: صحيح بخاري، ج1، ص 96؛ صحيح مسلم، ج3، ص 1416، ح 1789- م.
51. « غطوا الاناء واوکوا السقاء فان في السنة ليلة ينزل فيها وباء لايمر باناء ليس عليه غطاء اوسقاء ليس عليه وکاء الانزل فيه من ذلک الوباء ». ر. ک: صحيح مسلم، ج3، ص 1596، ح 2013- م.
52. تاريخ ابن خلدون، ج1، ص 493و 494- م.
53. فتح الباري، ج 10، ص 165- م.
54. يونس (10) آيه ي 57؛ اي مردم! براي شما از سوي پروردگارتان اندرزي آمده است، درماني براي آن درد که در دل هاست و هدايت و رحمت براي ايمان آوردگان.
55. ر.ک: صحيح ابن حبان، ج2، ص 317 و 318، ح 558- م.
56. ر. ک: صحيح مسلم، ج3، ص 1641، ح 2068؛ مسند احمد، ج6، ص 347، ح 26987؛ طبراني، معجم الکبير، ج 24، ص 98؛ بيهقي، شعب الايمان، ج 5، ص 141؛ شرح نووي، ج 14، ص 43- م.

منبع مقاله :
دفتر تبليغات اسلامي شعبه ي خراسان رضوي، (1388)، مسائل مستحدثه ي پزشکي/2، ( شبيه سازي، نشانه هاي مرگ و زندگي، يائسگي و...، قم: مرکز نشر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ دوم.



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.