جايگاه شير در اساطير و فرهنگ ايران

مطابق اساطير و روايات کهن ايراني، رابطه ي انسان با جانوران و سابقه ي خدمت حيوان به انسان، از زمان کيومرث ( نخستين بشر در اساطير آريايي ) شکل گرفته است.
پنجشنبه، 24 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جايگاه شير در اساطير و فرهنگ ايران
 جايگاه شير در اساطير و فرهنگ ايران

 

نويسنده: احمد ضابطي جهرمي





 


مطابق اساطير و روايات کهن ايراني، رابطه ي انسان با جانوران و سابقه ي خدمت حيوان به انسان، از زمان کيومرث ( نخستين بشر در اساطير آريايي ) شکل گرفته است.
در بخش اساطيري شاهنامه ي فردوسي و در آغاز عصر پيشداديان آمده که کيومرث در کوره زندگي مي کرد و تن پوشي از پوست پلنگ داشت. او همه ي جانوران را نزد خود فراخواند. آن ها نزد کيومرث گردآمدند، با او انس و الفت گرفتند و رام و فرمان بردار وي شدند. ( از لحاظ اسطوره شناسي تطبيقي، اين موضوع يادآور روايت مربوط به حضرت سليمان نبي ( 1000 ق.م. ) است که گويند زبان حيوان را مي دانست و فرمانرواي آن ها بود. ) فردوسي سروده:

کيومرث شد بر جهان کدخداي *** نخستين به کوه اندرون ساخت جاي

سر بخت و تختش برآمد به کوه *** پلنگينه پوشيد خود با گروه

دد و دوام هر جانورکش بديد *** زگيتي به نزديک او آرميد(1)

همچنين، زماني که پسر کيومرث ( سيامک ) در نبرد با ديوها کشته مي شود، او نوه ي خود ( هوشنگ ) را فرا مي خواند و سپاهي از جانوران را سازمان مي دهد و در اختيار هوشنگ مي گذارد تا انتقام خون پدر را بگيرد. در اين سپاه، شير ( و ببر ) نيز حضور دارند:

پري و پلنگ انجمن کرد و شير *** ز درندگان گرگ و ببر دلير(2)

هوشنگ در زمان فرمانروايي اش، چهارپايان و دام ها را به خدمت مردم درآورد، شيوه ي شکار کردن را به ديگران آموخت تا آن ها از چرم، پوست و موي حيوانات استفاده کنند. طبق همين روايات، او سگان ( شکاري ) را براي صيد تربيت کرد.(3)
پس از هوشنگ، پسرش طهمورث، يوز، سياه گوش، شاهين و باز را به منظور شکار، دست آموز و تربيت کرد:

رمنده ددان را همه بنگريد *** سيه گوش و يوز از ميان برگزيد

ز مرغان مر آن را که بد نيک تاز *** چون باز و چو شاهين گردن فراز

بياورد و آموختن شان گرفت *** جهاني بدو مانده اندر شگفت(4)

شير در آيين و دين کهن ايرانيان ( حتي پيش از ظهور زردشت ) نقش مهمي داشته و جزئي از آيين ميترايي ( مهرپرستي ) به شمار مي آمده است، زيرا شير نگهبان ميترا بوده است.
مي دانيم که زيستگاه عمده ي شير در ايران از دوران قديم يکي در فارس ( کام فيروز و دشت ارژن ) بين شيراز(5) و کازرون بوده و ديگري در جنوب غربي ايران در خوزستان ( منطقه ي جنگل هاي کرخه و دز در حوالي شوش و دزفول ) تا خاک عراق امروزي، بنابراين شکارگاه هايي که زيستگاه شير بوده به مقر پادشاهان هخامنشي در کاخ هاي شوش و تخت جمشيد نزديک بوده است.
« داريوش با کشتن شير در طبيعت، و در نقش برجسته ي سنگي تخت جمشيد، همان کاري را مي کرد که پادشاهان آشور مي کردند. شير پاره اي از هستي پادشاه بود. نمادي از توان و کارمايه ي خورشيدي وي؛ با کشتن شير، داريوش به نيروي خورشيدي خويش مي افزود... در سومين نبرد، داريوش به رويارويي با يک پتياره ي بال دار مي رود، پتياره اي که پاهاي عقبش پاهاي شير، پاهاي جلوييش پاهاي شاهين و دمش دم گره دار کژدم است.»(6)
« هنوز در زمان استرابون در عيلام، يعني بخشي از خوزستان امروزي ايران، شير زندگي مي کرد. شير در همه ي دوران ها حيواني برازنده ي شاه بود. علاوه بر شير، جانوران وحشي ديگري براي سفره ي او شکار مي شد. »(7)
« در انجيل آمده که دانيال، پيامبر قوم يهود، به خاطر سرپيچي از فرمان داريوش، مبني بر ستايش خداي پارسيان ( اهورامزدا ) به درون لانه ي شيرها انداخته شد. فرداي آن روز، زماني که داريوش به کنام شيرها سر زد، با کمال حيرت دانيال را زنده و سالم ديد. داريوش که از قدرت گريزناپذيري و مغلوب نشدني دانيال متعجب و متأثر شده بود اعلام کرد که خداي دانيال خدايي زنده است(8)... . در کتاب دانيال، فصل ششم، آمده: خداي من فرشته اش را فرستاده است و دهان شيرها را بسته است و آن ها به من صدمه اي نزده اند.»(9) ( اين روايت، ما را به ياد مسيحي هاي بي گناهي مي اندازد که به خاطر علاقه به حضرت عيسي ( عليه السلام ) و گرويدن به دين او، در ميدان هاي بزرگ نبرد گلادياتورهاي رومي، طعمه ي شيرها مي شدند؛ آن ها را بدون هيچ گونه سلاحي يا وسيله ي دفاعي، به داخل گودال هايي پرتاب مي کردند که شيرهاي گرسنه ي دست آموز در آن جا منتظر غذا بودند. )
در حوالي زيستگاه تاريخي شير در جنوب غربي ايران، بخشي از خرابه هاي باقي مانده ي کاخ پيش قراولان داريوش ( معروف به گارد جاويدان ) در شوش همچنان باقي است. تمدن ديگري نيز در فاصله ي کمي قبل از عصر هخامنشي وجود داشته که آن نيز مجاور زيستگاه شير ايران بوده است. اين تمدن، آشور نامداشته ( که مهر سلطنتي پادشاهانش شير بوده ) و هنرش نيز تحت تأثير شکوه اين حيوان بومي ايران قرار داشته است. علاوه بر تمدن و فرهنگ قوم ايراني ( به ويژه پارسيان ) شير در اعتقادات و فرهنگ ديگر ملل نيز نقش پررنگ و جايگاه برجسته اي داشته است.
« شکار شير امتيازي ويژه براي پادشاهان و بزرگان خاور نزديک محسوب مي شد. آشور بانيپال، پادشاه بين النهرين ( 627-668 هـ. م. )، ديواره هاي کاخ خود را در شهر نينوا در کنار رود دجله، با نقش هايي از صحنه هاي شکار شير تزيين کرده بود. در اين نقش، پادشاه را سوار بر ارابه در حال کشتن شير با تيرو کمان مي بينيم. چنين کشتارهايي که اغلب در مقياس عظيم انجام مي شده، جمعيت شيرهاي آن منطقه را به شدت کاهش داد. اشور بانيپال در يکي از جمعيت شيرهاي آن منطقه را به شدت کاهش داد. اشور بانيپال در يکي از گفته هاي اغراق آميز خود متذکر شده که فقط در يک نوبت از سفرهاي شکار، 450 شير را کشته است. لاشه ي شيرها را در يک قربانگاه مي گذاشتند و مردم هدايايي نثار آن ها مي کردند...
ايشتار، الهه ي جنگ و عشق در تمدن آشوري، امپراتوري باستاني کنار رودهاي دجله و فرات، يکي از محبوب ترين الهگان مورد پرستش بود. شير نماد اين الهه بود و او اغلب سوار بر ارابه اي تصوير مي شد که هفت شير آن را مي کشيدند. دروازه ي معروف ايشتار به افتخار اين الهه در شهر بابل به دستور نبوکدنصر، شاه بابل ( 630-562 ق. م )، ساخته شد که با آجرهاي رنگين و نقش هاي شير، گاو و اژدها تزيين شده بود. راهروهاي بين دروازه ي ايشتار و معبد مردوخ، با تصاويري از شيرهاي غران که در حال گام برداشتن اند، تزيين شده بود... .
مصري هاي باستان نيز نسبت به گربه سانان شناخت زيادي داشتند، و براي آن ها احترام قايل بودند. مصريان تقريباً توانسته بودند شير را اهلي کنند. شير در مصر باستان هم نمادي مذهبي و هم عنصري تزييني به شمار مي آمد. شايد معروف ترين شير مصري همان مجسمه ي ابوالهول باشد که سرش سر انسان ( سر يک زن ) و تنه اش بدن شير است. همچنين در مصر باستان، الهه اي به نام سخمت پرستش مي شد که بر عکس، سر شير و بدن انسان داشته است.(10)
در اساطير هند، روخ خداوند ( ويشنو ) در مرتبه ي چهارم تجلي خود در روي زمين، در قالب موجودي به نام نارسيما که سر شير و بدن انسان دارد، مجسم شده است.
« شير در هند باستان به وسيله ي هندوها و بودايي ها به عنوان جانوران مقدس ستايش مي شد. اين حيوان براي آن مظهر مادر خدا ( دونگا ) بود. در آيين هندو، دونگا پاسدار دروازه هاي يک ميليون معبد است و شير نشان قدرت هندوستان و حکمرانان باستاني اش مانند آشوکا است. »(11)
پادشاهان انگلستان، اسکاتلند، نروژ و دانمارک در تاج هاي خود نشان شير داشتند. تصوير شير حتي امروز نيز روي پرچم هاي زوريخ، لوکزامبورگ، ولز و استان هسن آلمان ديده مي شود.
شير به عنوان نماد شکوه، شوکت و شجاعت، آن قدر معروف است که حتي در معابد و کاخ هاي باستاني شاهان چين، که هيچ وقت شير به عنوان حيواني بومي در طبيعت اين کشور وجود نداشته، ديده مي شود... .
در انجيل حدود 130 بار از شير به عنوان حيوان فلسطيني نام برده شده است. »
در جامعه ي باستاني هندوستان، جنگيدن با شيرهمچون جنگ با ديوان، نهايت دليري و شجاعت اشخاص را نشان مي داده است. اين حالت به تدريج جاي خود را به نماد فرمانروايي داده که پوست شير بر تن کرده، يا روي پوست شير ايستاده است. امروز تصاوير باشکوهي در ميان تنديس هاي ماهي بابي پورام از شري هند و تمدن هند باستان موجود است و مهم ترين کاربرد شير به مثابه ي نماد قدرت، به امپراتوري عهد آشوکا در هند و به سرستون سرنات در 2000 سال پيش مربوط مي شود که تنديس چهار شير، شاخص ترين بخش اين سرستون است. « در اين جا شير مظهر يا نمادي از شخصيت بوداست که در بسياري از آثار موريايي خودنمايي مي کند. اين حيوان در اکثر فرهنگ ها مظهر قدرت است و انتخاب آن به عنوان نماد يک نظام فکري و سياسي- ديني، طبيعي مي نمايد. »(12)
در ايران باستان، بزرگ ترين سرگرمي ايرانيان، به ويژه بزرگان و جنگاوران، شکار بود. ايرانيان از شکار و مسابقات ورزشي و رزمي چون کشتي، چوگان، اسب سواري، تيراندازي و شمشير زني به مثابه ي هنرهاي رزمي و آمادگي هاي جنگي استفاده مي کردند. « استرابون مي نويسد که بر کتيبه ي گور کورش چنين نوشته شده: من دوست دار دوستانم بودم. من بهترين سوار و زبردست ترين تيرانداز و سرآمد شکارگران شدم. »(13) به علاوه « شکار براي پارسيان چندان اهميت داشت که دولت به شکارگران حرفه اي مواجب مي پرداخت. گوشت شکار را بين مردم به نوبت تقسيم مي کرد. در اين ميان، شکار شير از کارهاي نمايان شاه بود و به آن شاه شکار مي گفتند. هر شاهي براي ابراز لياقت، دلاوري و شجاعت، دست کم سالي يک بار بايد در آغاز سال به شکار شير مي رفت. مهري از داريوش داريم که در موزه ي بريتانياست و او را نشان مي دهد که بر گردونه ي دواسبه ايستاده و با تيروکمان شيري را از پاي درآورده و شير ديگري را نشانه گرفته است. »(14)
چنين مضموني، يعني زورآزمايي شاه آدميان با شاه حيوانات را، در نقش برجسته اي از آشور بانيپال در حال شکار شيران نيز مي بينيم ( اين نقش نيز که در موزه ي بريتانياست از شهر نينوا به دست آمده و مربوط به حدود 650 پيش از ميلاد است. )
« در اين نقش برجسته، شيرهايي که در محوطه اي پهناور و محصور از قفس رها شده اند، به پادشاه حمله مي کنند و او برگردونه اش سوار است، همراه با محافظاني که از طرفين مراقبش هستند، شيرهاي غران را يکي پس از ديگري با تيرهاي خود نقش زمين مي کند. پادشاه که بر اثر جهش وحشيانه يک شير از پشت تهديد شده، با اقدام دو نفر از مراقبان نيزه دارش از خطر نجات مي يابد. در پشت گردونه ي شاه، رديف رقت انگيزي از شيرهاي مرده و محتضر که با تيرهايي به مراتب بيش از آن چه براي کشتنشان لازم است، سوراخ سوراخ شده اند، ديده مي شوند. در اين ميان، ماده شيري در اثر تيرهايي که ستون فقراتش را سوراخ کرده اند پاهايش را روي زمين مي کشد. خون از زخم هايش جاري است و اين مضمون بارها در هنر آشوري تکرار شده است.... انسان هاي رقيق القلب امروزي اين صحنه ي کشتار شير و ريختن خون آن ها را يک تراژدي قهرمانانه مي دانند که شيرها قهرمان اصلي آن اند، ولي اين احتمال وجود ندارد که هنرمندان سلطنتي، قصدي سواي اغراق و بزرگ نمايي چهره ي او با بر هم انباشتن جسد شيرهاي مرده و نمايش او، در حالي که بر سلطان جانوران پيروز مي شود، داشته اند. »(15)
بنابراين، نبرد با درندگان و به خصوص شير، سابقه ي بسيار کهن دارد و ظاهراً از افتخارات بزرگان به شمار مي رفته، چون نوعي قدرت نمايي و ابزار لياقت بوده است. در حفاري هاي تخت جمشيد، در کاخ خصوصي داريوش، نقشي از وي که در حال خفه کردن شير است، يافته اند. ( اين نقش اکنون در موزه ي ايران باستان نگهداري مي شود. در موزه ي لوور نيز يک نقش برجسته ي عظيم مربوط به يک پهلوان ريش دار هست که شايد شاه آشوري باشد. وي گلوي شيري را در ميان بازو و ساعد چپ گرفته و مي فشارد. )
« در شاهنامه در ذکر دلاوري ها و محاسن کيخسرو آمده که او در کودکي نخجير آهو مي کرد و به جنگ پلگان و شيران نمي رفت. اکنون [در جواني] نزد او جنگ شير دمان همان است و نخجير آهو همان. بهرام گور نيز در بيشه اي دو شير را که شبانان از بيم آن ها در گزند بودند، به زخم پيکان بدون پر، از پاي درآورد.»(16) امروز نقش برجسته اي سنگي از زمان ساسانيان، مربوط به بهرام دوم ( وفات 282 م. ) در سرمشهد کازرون وجود دارد که شاه را در حال شکار شير نشان مي دهد. در عصر اشکانيان نيز شيرين ترين تفريح ها براي بزرگان ايراني شکار بود. معمولاً جانوران وحشي را در پرديس يا باغ هاي بزرگي نگاه مي داشتند تا شکار در هر فصلي در دسترس باشد. « شکار چندان اهميت داشت که اگر پادشاهي بدان عشق نمي ورزيد از سلطنت برکنار مي شد، از جمله وهونام، شاه اشکاني، چون در روم تربيت شده بود و به شکار علاقه نداشت، او را از سلطنت برکنار کردند. »(17)
از آن جا که امروز از تمدن، نحوه ي زندگي و آيين هاي عصر ساسانيان اسناد و اطلاعات بيش تري نسبت به دوره هاي قبل تر تاريخ ايران در اختيار داريم، درباره ي شکار و شکارگري هاي عصر ساساني نيز مطالب بيش تري مي دانيم. « ساسانيان شکار و آيين آن را با تجمل و شکوه براي خود همراه کردند و به آن رنگي از عظمت و جلال دربار خود دادند. اين آيين، گاه سخت پرتجمل و خيره کننده بود. آن ها در شکارگاه هاي سلطنتي ( قرق هاي مخصوص شکار درباريان ) در پرديس ها، جانوران شکاري زيادي جمع مي کردند و يا در يک محل شکارخيز، حيوانات شکاري را محاصره کرده و آن ها را در محوطه اي محصور گير مي انداختند که شکار جمعي يا شکار جرگه نام داشت... .
درباريان ايران در عهد ساسانيان، وقت خود را بين تمرينات جنگي و شکار و عيش و عشرت تقسيم کرده بودند... آداب و رسوم صيد قطعاً پيش از ساسانيان هم متداول بوده، به خصوص شکره داري ( تربيت حيوانات شکاري مانند يوزپلنگ، سياه گوش، باز و شاهين و استفاده از آن ها در شکار ) رايج بوده، اما ظاهراً شکار با ساز و موسيقي اختصاص به شاهان [ ساساني ] داشته است. »(18) « همچون داريوش که در نگاره هاي تخت جمشيد شيران را از پاي در مي آورد، بهرام گور نيز با آن ها به نبرد بر مي خيزد، شمشير، کمان و بازوانش با آن ها مي جنگد تا از شيران که نماد پادشاهي خورشيدند، شجاعت و دليري بستاند و از آن خود کند. »(19)
بر اساس روايات تاريخي، در ميان شاهان ساساني دو تن ميل مفرطي به شکار داشتند، يکي بهرام پنجم ملقب به بهرام گور، که ميل جنون آميزي به شکار گور داشت و ديگري خسرو پرويز که دستگاه و تشريفات عظيمي براي شکار برپا کرده بود، داستان هاي عشقي بهرام نيز طي شکار، در ادبيات کهن ايران، منعکس شده است.(20)
داستان هايي از شکار شير نيز به هر يک از اين دو شاه نسبت مي دهند، از جمله اين که بهرام با کشتن دو قلاوه شير لياقت خود را براي شاهي ابراز داشت. داستان چگونگي کشتن شير و رسيدن او به سلطنت در شاهنامه ي فردوسي آمده است:

همي رفت با گرزه ي گاوروي *** چو ديدند شيران پرخاش جوي

يکي زود زنجير بگسست و بند *** بيامد بر شهريار بلند

بزد بر سرش گرز بهرام گرد *** ز چشمش همي روشنايي ببرد

بر ديگر آمد بزد بر سرش *** فرو ريخت از ديده خون از برش

جهاندار بنشست بر تخت عاج *** به سر بر نهاد آن دل افروز تاج(21)

در آغاز اين داستان، فردوسي روايت مي کند که اين دو شير را که بهرام مي کشد، از خانه ي يکي از بزرگان ( گستهم پهلوان ) مي آورند و تاج و تخت را با زنجير به پاي آن ها مي بندند:

دو شير ژيان داشت گستهم گرد *** به زنجير بسته به موبد سپرد

ببردند شيران جنگي کشان *** کشنده شد از بيم چون بيهشان

ببستند بر پايه ي تخت عاج *** نهادند بر گوشه ي عاج تاج(22)

از ابيات بالا مي توان نتيجه گرفت که برخي از بزرگان ايران، محلي مخصوص براي نگه داري شيرها و ساير گربه هاي بزرگ وحشي داشته اند که اصطلاحاً شيرخان يا « شير خانه» خوانده مي شد.
اين رسم که بيش تر براي افزودن بر جلال و جبروت اشخاص بود، تا قرن ها بعد حتي در دوران طولاني پس از اسلام، در ايران حفظ شد. انگلبرت کمپفر سوئدي که درمقام سفير سوئد در سال 1684 ميلادي در دربار شاه صفي دوم ( ملقب به شاه سليمان صفوي ) حضور داشته و از عمارت شاهي بازديد کرده، در سفرنامه ي خود نوشته است: « شير خانه بخشي از عمارت سلطنتي است که در آن به جز شير، حيوانات درنده ي ديگري مثل ببر و پلنگ و سياه گوش و ديگر گربه هاي وحشي نگه داري مي شود. »(23) ( باغ وحش سلطنتي ناصر الدين شاه در دوشان تپه که در آن انواع حيوانات، از جمله شير نگه داري مي شد، يک باغ تفريحي طبيعي بزرگ مشرف به شکارگاه هاي منطقه ي سرخه حصار تهراني و جاجرود بود، اين باغ وحش ادامه سنت يا تقليد از همان پرديس هاي باستاني ايران بوده است. )
درباره ي خسرو پرويز(24) نيز در خمسه ي نظامي مي خوانيم: «خسرو و شيرين عزم تماشا کردند و در سبزه ها آرامگاهي يافتند که ناگاه تندشيري بيشه پرورد برآمد و دنبال بر زمين مي زد و گرد مي کرد و در لشکر افتاد و شاه ناچار بي درع و شمشير عزم او کرد و مشتي بر او زد که از هوش بشد. »(25)
پس از اسلام شکار جانوران در دربار خلفاي اسلامي در سوريه و عراق نيز رونق داشت و اعراب در اين زمينه چيزهاي بسياري از ايرانيان تقليد کردند و آموختند، از جمله شکار با پرندگاني چون باز، شاهين و عقاب، و شکار گوزن، آهو و گور با يوز و سگ.( هنوزنيز شيوخ ثروتمند عرب، به ويژه شيوخ کشورهاي کرانه هاي جنوبي خليج فارس، سنت شکار با باز و شاهين را ترک نکرده اند. )
نخستين خليفه ي شکارگرد، يزيد بود که به تقليد از شاهان ساساني، همه گونه وسايل شکار مانند سگ و باز و ببردر دستگاه خلافت خود داشت... اما توجه خلفاي عباسي بيش از اموي به شکار بود، آن ها که خود بدل ساسانيان مي شمردند به رسم شاهان ايران به شکاردرندگان بزرگ پرداختند... امين پسر هارون الرشيد، بيش ازهمه به شکار شير و پلنگ علاقه داشت و با کمک گروهي از شکارگران به نام اصحاب البابيد به شکار درندگان مي رفت.»(26)
در تاريخ بيهقي، در ذکر شير کشي هاي سلطان مسعود غزنوي، آمده: «.... و عادت چنان داشت که چون شير پيش آمدي، خشتي کوتاه به دست گرفتني و نيزه اي کوتاه تا اگر خشت را بينداختي و کاري نيامدي، نيزه بگذاردي.... آن روز چنان اتفاق افتاد که خشت را بينداخت و شير، خويشتن را دزديد... و شير، سخت بزرگ و سبک و قوي بود. به نيزه درآمد و قوت کرد تا نيزه بشکست و آهنگ امير کرد. پادشاه با دو دست بر سر و روي شير زد، چنان که شير شکسته شد و بيفتاد و امير را فرو افشرد و غلامان را آوار داد و غلامي درآمد و بر شير زخمي استوار کرد، چنان که بدان تمام شد و بيفتاد. »(27)
در قرون چهارم تا ششم هجري، ايرانيان به تأليفات متوني در زمينه ي آيين شکار و تربيت جانوران و پرندگان شکاري ( شکره گان ) اقدام کردند و برخي از متون پهلوي مربوط به عصر ساسانيان را نيزکه از زمان انوشيروان به بعد باقي مانده بود، به فارسي برگرداندند. يکي از کتاب هاي تاريخي ارزنده اي که امروز از آن دوره به زبان فارسي باقي مانده بازنامه تأليف دانشمند ايراني و جانور شناس، علي بن احمد نسوي ( قرن پنجم هجري )، است.
جرجي زيدان، مورخ و محقق در زمينه ي فرهنگ و تاريخ اسلام و اعراب، مي نويسد: « اعراب چيزي از شکار و فنون ان نمي دانستند و در دوران تمدن اسلامي بسياري چيزها را از ايرانيان اموختند... يکي از سرگرمي هاي خلفاي اسلام به تقليد از پادشاهان ايران ساساني، اين بود که شير و ببر و پلنگ و کرگدن را در محلي موسوم به باغ وحش نگه داري کنند.... اين اقدام، بيش تر براي ترساندن مردم از دستگاه بود. منصور عباسي مانند پادشاهان ايران تعداد زيادي فيل و شير داشت. عضدالدوله ديلمي براي مرعوب کردن حضار، چند قلاده شير و ببر و پلنگ در مجلس حاضر مي کرد. »(28)
اين رسم حتي تا زمان مظفرالدين شاه هم ادامه داشت: « مظفرالدين شاه هم باغ وحشي احداث کرد که البته حيواناتش زود مي مردند، چون بودجه ي آن را متصديان مربوط بالا کشيده بودند. »(29)
اما آن چه که حيات وحش ايران، به ويژه انواع گربه هاي وحشي بزرگ اين سرزمين، را به خطر انداخت، فقط اختراع تفنگ، تخريب زيستگاه و تبديل آن به زمين هاي کشاورزي و مسکوني، به ويژه در دو قرن اخير نبود، بلکه چنين نمونه هايي که موارد زيادي از آن را درکتب تاريخي ايران پس از اسلام در دست داريم، يعني شکار به طريق دسته جمعي يا جرگه، يکي از مهم ترني عوامل نابودي يا کاهش شديد جمعيت بسياري از پستان داران و پرندگان ايران بوده است. نمونه ي مستند و تاريخي اين نوع شکار را در پيش از اسلام که کشتار انواع جانوران در مقياس وسيع و طي چندين شبانه روز به دست صدها نفر محاصره کننده انجام مي گرفت، تا حدودي در گوشه اي ازنقوش سنگي مربوط به طاق بستان کرمانشاه، که خسرو پرويز را در شکارگاه اختصاصي در پرديس خود نشان مي دهد، مي توان با تعداد زياد لاشه ي گوزن ها و گرازهاي شکار شده اي که بر پشت شترها حمل مي شوند، ملاحظه کرد.
از اين کشتارهاي جرگه اي عظيم ( چه حلال و چه حرام گوشت ) در متون تاريخي ايران پس از اسلام نيز گزارش هاي ديگري در دست است که براي نمونه، يکي را از عصر غزنويان ( قرن چهارم ) و ديگري را که مربوط به دو قرن اخير ( عصرقاجاريه ) است، ذکر مي کنيم:
« فرخي سيستاني در ذکر اين طريقه ي شکار سلطان مسعود غزنوي آورده: هرچه در صحرا درنده و دام و دد بود در يک ديوارگرد کردند و پرده اي را گرد آن بستند که تند عقاب هم از آن بيرون نتوانست رفت و کوهساري که بامدادن پر از وحش بود، شامگاه از وحش خالي شد و دشت از خون دد و دام لعل شد، چون گلستان در هنگام بهار، و کشتگان را شمار نبود. کاش بهرام [گور] بودي و از شاه، شکار کردن بياموختني...»(30)
در ذکر شکارهاي ميرزا مسعود، ملقب به ظل السلطان ( فرزند ناصرالدين شاه ) و امکاناتي که او براي شکارهاي خود فراهم کرده بود، در کتاب تاريخ سرگذشت مسعودي ( زندگي و خاطرات ظل السلطان ) چنين مي خوانيم:
« از چهارده سالگي که از حرم خانه بيرون آمدم و به حکومت مازندران رفتم، تا آخر عمر دنبال کمالات نرفتم و عمر را به لهو و لعب و تنبلي گذراندم. باوجود سي سال حکم راني در مازندران و فارس و اصفهان و ... به هيچ وجه مسئوليت نداشتم و در دنيا هيچ چيز به اندازه ي اسب خوب و شکار خوب و تفنگ خوب پيش من عزيز نبوده... در حقيقت 57 سال سلطنت کردم، ولي زحمت و مسئوليت سلطنت را نداشتم. يکصد و بيست نفر غلام سياه و سفيد از ترکمانان که همگي شکارچي بسيار قابلي هستند، سيصد نفر تفگچي و ميرشکار و ششصد سرباز، اجير دائمي من هستند تا شکار کنم. اين ها علاوه بر افرادي بودند که هميشه در رکاب داشتم و همه وقت حاضر براي شکار و خواباندن و کوه جرگه براي من.... گاه هزار بلوک و دهات اطراف حواله مي دادم که هزار نفرجمع کرده و بياورند. اين ها همه شغلشان اين است که من شکار بزنم. مي خواهم بگوييم که دستگاه شکار من از دستگاه شکار بهرام گور هم روبه راه تر است و جرگه ي بزرگ در کوهي در شيراز کرديم که در آن پانصد و چهل آهو و قوچ و ميش و پازن شکار شد. ... آن چه که در شکار جرگه ي مازندران شکار شد و ميرزا محمد خان، منشي من،يادداشت کرده بود، از اين قرار است: شش هزار قره قاول، سيو پنج ببر، هجده پلنگ، شصت و سه گاوميش اهلي که وحشي شده بودند، و يکصد و پنجاه مرال که گاو کوهي مي گويند. چه قدرها که فرار کردند و چه قدرها مردند، خدا مي داند. »(31)
ظل السلطان، مثل اغلب شاهان و شاه زادگان ايراني، هرنوع حيواني را که مي خواست يا به هر تعداد که مي توانست، از طبيعت ايران انتخاب و شکارمي کرد، اما تا آخر عمر، آرزوي شکار شير بومي ايران بر دلش ماند، زيرا زماني که او بيشه هاي فارس را چند بار با تمام قوا و امکانات براي يافتن اين حيوان زيرورو کرد، تقريباً ديگر در ايران تعداد اندکي شير باقي مانده بود:
« من غير از شير همه نوع شکار در شيراز، چه اين سفر و چه دو سفر ديگر خودم زده ام. شکار شير هم مکرر رفته ام، ولي گير نيامد. با ده هزار پياده و جرگه چي بيشه را احاطه کردند، در کام فيروز که بلوکي است از بلوکات سرحد و دشت ارژن با مخارج زياد رفتم، ولي به شکار شير نايل نشدم. اما چهار پنج شير در اين جرگه ها تفنگچي ها شکار کرده بودند، از جمله يک نره شير خيلي بزرگي بود که از دمش تا ميان دو گوشش ده وجب حد وسط بود. به آن بزرگي شير ديده نشده بود. يال هايش هم مثل دم يابوي بال خاني زياد خشن و تا زمين ريخته بود و سر بسيار بزرگي داشت... . سال بعد باز هم به بلوک کام فيروز ما را مهمان کردند و در آن جا جرگه ي بزرگ تر و بهتر از جرگه ي دشت ارژن کرديم، ولي به مثل جرگه ي دشت ارژن دو شير قشقايي ها زدند، اما ما به هيچ وجه شکاري نکرديم.... در دشت ارژن به قرب ده هزار جمعيت از اطراف جمع کرده، به جرگه شکار رفتيم، آن چه سعي و زحمت بود کشيديم، جز يک شير نر بزرگي که طايفه ي کشکولي ها زده بودند، ديگر چيزي شکار نشد. »(32)
زماني که اين خاطرات يا اقارير با آب و تاب تحرير مي شد ( 1325 هجري قمري، تقريباً يک قرن پيش ) شير در ايران به انتهاي راه حيات تاريخي خود رسيده بود. با توجه به شرايط اجتماعي، فرهنگي و سياسي آن زمان، بديهي بود که فکر حفظ نسل اين حيوان، که براي قرن ها نماد شکوه، شجاعت و افتخار در فرهنگ و تمدن ايران بود، به مخيله ي هيچ کس خطور نکند.
نسل شير ايراني، در فاصله ي دو جنگ جهاني اول و دوم نيز همچنان بختي براي بقا داشت، اما آن زمان که توپ هاي جنگ جهاني دوم به غرش درآمد و ارتش انگلستان جنوب ايران را اشغال کرد، غرش شير ايران براي هميشه در تاريخ اين سرزمين خاموش شد و اين حيوان باشکوه به انقراض قطعي رسيد.

پي‌نوشت‌ها:

شاهنامه ي فردوسي، ج1، صص 28 و 29.
2- همان، ص 31.
3- تاريخ طبري بلعمي، ص 118.
4- شاهنامه ي فردوسي، ج1، ص 36.
5- واژه ي « شيراز » يعني سرزمين شير.
6- همان، صص 35-36.
7- از زبان داريوش، ص 314.
8- حضرت دانيال، پيامبر قوم بني اسرائيل، در 7 قرن قبل از ميلاد مسيح مي زيسته. او عمده ي زمان زندگي خود را در زمان کورش گذرانيده ( نه داريوش ) ، مقبره ي او اکنون در شوش است. از حضرت علي ( عليه السلام ) روايت شده که هر کس به زيارت دانيال برود، به زيارت من رفته است. دانيال يعني « خدا حاکم من است ».
9- Eyewitness: Big Cats. multimedia CD ( BBC dicumentary series. )
10- Eyewitness: Big Cats. multimedia CD ( BBC dicumentary series. )
11- Big Felids and Cheetah, pp. 335, 357.
12- اميرحسين، ذکرگو، هنرنامه، ش1، صص 16-15.
13- بازنامه ي نسوي، ص 9.
14- ماد و هخامنشي، ص 51.
15- هنر در گذر زمان، صص 62 و 63.
16- بازنامه ي نسوي، ص 27.
17- اشکانيان، ص 24.
18- بازنامه نسوي، صص 10 و 11.
19- بهار خسرو، ص 83.
20- در افسانه هاي خمسه ي نظامي، داستان هاي شکار و عشق ورزي هر دوي آن ها آمده: « شير و گور و اژدها کشتن بهرام به يک تير، ورد زبان ها بود. » ( آيينه ي جهان غريب، ص 103 ).
21- شاهنامه ي فردوسي، ج7، ص 302.
22- شاهنامه ي فردوسي، ج7، ص 301.
23- سفرنامه ي کمپفر، ص 103.
24- آرتورکريستن درباره ي پرديس ( باغ- فردوس ) خسرو پرويز مي نويسد: در باغ فردوس خسرو پرويز در قصر اللصوص کنگاور از انواع پرندگان و جانوران، از جمله شير و پلنگ به وفورنگه داري مي شد. ( نخجيران از آغاز تا امروز، ص78 ) بعد از اسلام، به تقليد از اين باغ ها، پادشاهان و فرمانروايان ديگر ملل باغ وحش هايي ساختند، سنت احداث باغ وحش و پارک وحوش در شهرهاي بزرگ از همين دوره ادامه يافته است.
25- خسرو شيرين، ص 46.
26- بازنامه نسوي، ص12.
27- تاريخ بيهقي، ص 126 ( برگرفته از بازنامه نسوي، صص 28-27 ).
28- نخجيران از آغاز تا امروز، صص 80-79 ( برگرفته از کتاب تاريخ اجتماعي ايران، مرتضي راوندي ).
29- همان جا.
30- بازنامه ي نسوي، صص 29-30.
31- تاريخ سرگذشت مسعودي، ص 249.
32- همان، صص 141، 149، 151.

 

منبع مقاله :
ضابطي جهرمي، احمد؛ (1389)، پژوهش هايي در شناخت هنر ايران، تهران: نشر ني، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.