اهریمن در عصر پادشاهی جمشید
آغاز پادشاهی
جمشید پس از بازگرداندن آسن خرد از دوزخ و بیرون کشیدن تهمورث از تن اهریمن به پادشاهی می رسد. با پادشاهی جمشید دوران تازه ای در روابط بین انسان ها و دیوان به وجود می آید. دیوان از سرزمین ایران رانده شده و در کشورهای پیرامون ایران به زندگی می پردازند. جمشید با فرّه ایزدی به پادشاهی می نشیند و آموزه های خود را چنین بیان می کند:منم گفت با فرّه ایزدی
هَمَم شهریاری و هم موبدی
بَدان را ز بَد دست کوته کنم
روان را سوی روشنی ره کنم
( شاهنامه: 1/ 42/ 8-9)
او نخست به تحکیم نیروهای نظامی و تهیه ی جنگ ابزارها می پردازد و مردم را به چهار گروه تقسیم می کند. او به یاری فرّه ایزدی بر دیوان چیره می شود و آنان را که در ساخت و ساز شهری مهارت دارند به کار می گیرد. مردم وارد دوره ی شهرنشینی می شوند. آنها دانش شناخت گیاهان دارویی، داروسازی و پزشکی را از دیوان فرا می گیرند و به یاری آنها بر دریاها نیز مسلط می شوند(نهایه الارب: 18؛ تاریخ بلعمی:88؛ غرر: 13).
بفرمود پس دیو ناپاک را
به آب اندر آمیختن خاک را
هر آنچ از گل آمد چو بشناختند
سبک خشت را کالبد ساختند
به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد
به خشت از برش هندسی کار کرد
چو گرمابه و کاخ های بلند
چو ایوان که باشد پناه از گزند
ز خارا گهر جست یک روزگار
همی کرد ازو روشنی خواستار
بدست آمدش چند گونه گهر
چو یاقوت و بیجاده و سیم و زر
ز خارا به افسون برون آورید
شد آراسته بندها را کلید
چو بان وچو کافور و چون مشک ناب
چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب
بزشکی و درمان هر دردمند
در تندرستی و راه گزند
همین رازها نیز کرد آشکار
جهان را نیامد چنو خواستار
گذر کرد از آن پس به کشتی بر آب
ز کشور به کشور چو آمد شتاب
(شاهنامه: 1/ 43/ 35-45)
پس از این پیروزی ها جمشید با یاری دیوان به آسمان می رود. به آسمان رفتن یکی از کردارهای اهورایی- اهریمنی است؛ زیرا جز با راهنمایی دیوان و ایزدان نمی توان از کشوری به کشور دیگر رفت(مینوی خرد: 8. 6؛ Bundahišn:8. 4). به آسمان رفتن به یاری دیوان مقدمه ای برای شکست انسان از آنان است. تهمورث که سوار بر اهریمن به آسمان رفته، توسط اهریمن به زمین افکنده و بلعیده می شود(دستنویس م.او 29: 3؛ روایات داراب هرمزدیار: 1/ 311؛ Peršian Rivāyats: 297). کاوس نیز به یاری دیوان به آسمان می رود، فرّه ایزدی از او جدا می شود و تنها به یاری فروهر کیخسرو زنده می ماند(Dēnkard:9.21.7; Bundahišn:33.8).
نکردش تباه از شگفتی جهان
همی بودنی داشت اندر نهان
سیاوش ازو خواست آمد پدید
ببایست لختی چمید و چرید
(شاهنامه: 2/ 97/ 394-395)
جمشید پس از اقدامات خود با فرّه و ورجِ (معجزه) کیانی تختی فراهم می کند. دیوان آن را از زمین به آسمان برمی دارند. تخت در آسمان همانند خورشید می درخشد و مردم در آن روز دو خورشید می بینند(دستنویس ج4: 133. 8-9؛ آثار الباقیه: 330).
که چون خواستی دیو برداشتی
ز هامون به گردون برافراشتی
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمانروا
... به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
(شاهنامه: 1/ 44/ 49-52)
مردم این روز نو را به دستور جمشید نوروز می نامند( ماه فروردین روز خرداد:11). در روایت فارسی زردشتی« اندر صفت خردادروز فروردین ماه» جمشید از آسمان به کوه البرز فرود آمده و از کوه البرز به زمین و میان مردم می آید. در این روز مردم شادی برپا می کنند. جمشید دل اهریمن را پر از غم می کند و در دوزخ را بر روی او می بندد. در این روزگار نشانی از مرگ و دشمنی وجود ندارد تا اینکه پس از گذشت هفت صد سال اهریمن از دوزخ راهی پیدا کرده و بیرون می آید، خرد جمشید را از او دور می کند و زمینه ی گناه کاری او را فراهم می سازد( روایات داراب هرمزدیار: 2/ 172/ 10-30).
در شاهنامه از آمدن اهریمن و کارکرد او در گمراهی جمشید سخنی به میان نیامده، اما بلعمی می نویسد: پس از گذشت هفت صد سال از پادشاهی آرمانی جمشید، او روزی تنها در خانه نشسته است که ابلیس از روزن خانه فرود می آید و در پیکر فرشته ای در پیش او می ایستد. ابلیس با جمشید سخن می گوید و زمینه ی گمراهی و گناه کاری او را فراهم می کند( تاریخ بلعمی: 89).
اهریمن و گناه جمشید
پس از آنکه جمشید همه ی دیوان را شکست می دهد، آنها در سرزمین های پیرامون ایران به زندگی می پردازند. حضور اهریمن و دیوان از حضور گروهی به حضور فردی دگرگون می شود. اهریمن در پیکر انسانی درآمده و دست از مبارزه برمی دارد. او با نفوذ در اندیشه ی انسان ها آنان را فریب داده و گمراه می کند. این گمراهی باعث مرگ دردآور پیکر انسان ها و سرگردانی روان آنها در دوزخ می شود. جمشید یکی از این گناه کاران است.گاهان(32. 8)(1) کهن ترین نوشته ی ایرانی است که در آن از گناه جمشید سخن به میان آمده است. اوستاشناسان گناه جمشید را به دو گونه معنی کرده اند:
الف) جمشید برای خشنود کردن مردمان به آنان گوشت خوردن آموخت(2).
این ترجمه بر مبنای تفسیر پهلوی است که در آن جمشید به مردمان می آموزد تا گوشت موجودات را تکه تکه بخورند(Dēnkard: 9.32.12). شاید یکی از لذت های جهان که اودَگ(ōdagl udak)، ماده دیوِ سخن گفتنِ نابهنگام و فریاد زدن اهریمنی(Bundahišn:27.24)، به ناحق جمشید را وادار می کند تا آزمند آن شود( Dēnkard:9.21.4)، گوشت خواری باشد. داستان گاهنبار به نثر و نظم فارسی زردشتی نیز این معنی را تأیید می کند(روایات داراب هرمزدیار: 1/ 428؛ 2/ 162-163؛ 1/ 433؛ 434-436):
تخت جمشید بر دوش دیوان
آیین جمشید آن بود که هرگاه غریبی از راه می رسید، او را به مطبخ می فرستاد تا هرچه می خواهد بخورد. یک روز دیوی خود را به صورت درویشی درآورده و به دربار جمشید می رود. جمشید به آشپز فرمان می دهد که:
بگفتا بیارید گاوان نر
کشید و پزید و دهیدش دگر
برو ز اسب و ز گاو و ز گوسفند
بکش و بپز و بده بی گزند
(صد در نظم: 94. 11، 17- کریستن سن، 1377: 369)
دیو همه ی غذاها را می خورد و باز هم سیر نمی شود. جمشید از اورمزد یاری می خواهد. اورمزد به امشاسپند بهمن فرمان می دهد تا به نام ایزد گاوی را بکشد و بپزد. سپس با نام یزدان آن را از دیگ بیرون آورده و به دیو بدهد.دیو با خوردن نخستین لقمه از آنجا می گریزد و از دیده ها پنهان می شود( روایات داراب هرمزدیار: 1/ 428؛ 433-436؛ 2/ 162-163)(3). بنا بر گزارش فارسی زردشتیِ زند و هومن یسن و احکام جاماسب حکیم(= جاماسپ نامه) همین کردار اهریمنی باعث شده تا آرزوی آرمانی مردم در فرشکرد، بازسازی جهان، به حقیقت بپیوندد و آنان دیگر گوسفند و گاو را نکشند و از گوشت خوردن دست بردارند(روایت پهلوی: 48. 20-21؛ روایات داراب هرمزدیار: 2/ 94/ 9؛ 2/ 108/ 18).
در اندیشه های مزدیسنا مردم از خوردن گوشت گاو و گوسفند به شدت بازداشته شده اند؛ زیرا با خوردن گوشت دستشان به گناه آلوده می گردد. اندیشه، گفتار و کردار آنان گناه خواهد بود و در جهان دیگر بازخواست می شوند(اندرز آذرباد مهرسپندان: 13-15). بر پایه ی همین آموزه هنگامی که دیوان از مردم می خواهند تا گوسفند؛ چارپایان سودمند را بکشند تا در برابر به آنها پیل بدهند، مردم از جمشید چاره می خواهند. جمشید مردم را از کشتن گوسفند و گرفتن پیل از دیوان باز می دارد(روایت پهلوی:31). این اندیشه و کارکرد جمشید در متون پهلوی که از کارهای نیک و سودمند او است( مینوی خرد: 26. 33)، آموختن گوشت خواری به مردم توسط او را رد کرده و زمینه را برای تأیید معنای دیگری آماده می کند:
ب) جمشید برای خشنودی مردمان، خداوند جهان را خوار شمرد(4).
بنابراین ترجمه گناه جمشید آن است که خداوند گیتی را خوار می شمارد. در اوستا گناه دیگر او آن است که دروغ می گوید، دهانش را به سخن نادرست آلوده می کند( یشت: 19. 33-34)و به دیو سرشتی روی می آورد(Dēnkard:5.9.3). در پی این خوارشماری خداوند و دهان به دروغ آلودن، فرّه ایزدی در سه نوبت از جمشید جدا می شود(یشت: 19.35-38؛ Dēnkard:7.1.25,32,36).
در متون پهلوی نیز آمده است که جمشید به دروغ ادعای خدایی می کند:
جمشید به راه اهریمن و دیوان ایستاد. دیو دروغ او را فریفت. جمشید از بندگی هرمزد سرباز زد و ادعای خدایی کرد و گفت:« آب را من آفریدم، ماه را من آفریدم، ستاره را من آفریدم و آسمان را من آفریدم، چهارپای را من آفریدم، مردم را من آفریدم، همه ی آفرینش را من آفریدم».او چنین دروغ گفت، اما چگونگی آفرینش را نمی دانست. پس به سبب آن دروغ گویی فرّه خدایی از او جدا شد(روایت پهلوی: 31. 10؛ Dādestān-ī Dīnīg:39.20).
در متون فارسی زردشتی نیز به پیروی از متون پهلوی گناه جمشید ادعای خدایی، منی کردن و دروغ گفتن است:
جمشید تکبر می کند. او به گفتار دیوان فریفته شده، ادعای خدایی می کند و می گوید که آفریدگار است و هر آنچه را که در گیتی وجود دارد، او آفریده است. جمشید در پاسخ این پرسش که جهان را چگونه آفریده، درمانده می شود و در پی آن شکوه و فرّه کیانی از او روی برمی گرداند( صد در بندهش: 31. 5-10). در روایت علمای اسلام دیو خشم بر جمشید راه می یابد و او ادعای خدایی می کند. همچنین در گزارشِ اندر صفت خردادروز فروردین ماه:
به جمشید کرد آن زمان دشمنی
که او کرد بسیار کبر و منی
و جاماسپ نامه:
پس آنگه چو دیوان فریبش بداد
بگشت از ره و رسم یزدان و داد
چو شد ناسپاسش به یزدان پاک
ازو بخت برگشت، آمد به خاک( روایات داراب هرمزدیار: 2/ 83/ 15؛ 2/ 172/ 28-31؛ 2/ 287. 7-8).
در شاهنامه نیز گناه جمشید روی گرداندن از یزدان و ناسپاسی به درگاه اوست. جمشید به دروغ آفرینش را به خود نسبت می دهد:
یکایک به تخت مهی بنگرید
به گیتی جز از خویشتن را ندید
ز گیتی سر شاه یزدان شناس
ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس
(1/ 44-45/ 61-62)
متون عربی و فارسی نیز ترجمه ی دوم گاهان یعنی خوارشماری خداوند را تأیید می کنند:
-« آنگاه جم کفران نعمت خداوند کرد... دعوی خدایی کرد»(تاریخ الطبری: 1. 120).
-« جمشید گفت: من خدای آسمان و زمینم...»(تاریخ بلعمی: 89).
- « او طغیان کرد و کافر شد»(آفرینش و تاریخ: 1. 501).
- « جمشید ادعای خدایی کرد... فرّه ایزدی از او دور شد»(غرر: 16-17).
- « در آخر پادشاهی ناسپاس گشت و اندر خدای تعالی عاصی شد»(مجمل التواریخ: 39-40).
-« جمشید ادعای خدایی کرد»(فارسنامه: 105-106).
در داستان جمشید، ضحاک نامه ای به جمشید می نویسد و ادعای او را این گونه برمی شمارد:
فرستاد و آگاه کردش ز کار
که گویی منم در جهان کردگار
ز من هست روزی و جان از منست
همه آشکار و نهان از منست
(شاهنامه، بروخیم: 10/ 2917/ 2-3)
در کوش نامه جمشید تا پایان عمر از یزدان پرستان است، اما در جایی از این کتاب کوش، برادر ضحاک، بیان می کند که خداوند جمشید را برای سالیانی دراز بر جهان پادشاه کرد. در پادشاهی او از درد و مرگ اثری نبود تا آنکه جمشید بدگمان شد و کار خداوندی را به خود نسبت داد:
چو از خویشتن دید کار خدای
سر تخت او اندر آمد ز پای
به دست شهنشه گرفتار شد
تن پر گناهش نگونسار شد( 235. 1575-1576)
با توجه به بررسی ها و نمونه های متنی ارایه شده، گناه جمشید خوارشماری خداوند جهان است و اهریمن و دیوان او را وادار به گفتن این دروغ می کنند.
گاوکشی
اهریمن نخست خرد جمشید را از او دور می کند. سپس جمشید با ادعای خدایی و دهان به دروغ آلودن گمراه می گردد و به این سبب فرّه از او روی گردان می شود؛ زیرا با ناتوانی خرد، فرّه ناپایدار می گردد(Dēnkard: 3. 357):بیامد چو در پیش جمشید شاه
خرد از تنش برد از آیین[ و] راه
به جمشید کرد آن زمان دشمنی
که او کرد بسیار کبر و منی(روایات داراب هرمزدیار: 2/ 172/ 28-31)
چن این گفته شد فرّیزدان از وی
بگشت و جهان شد پر از گفت و گوی
... به جمشید بر تیره گون گشت روز
همی کاست آن فرّ گیتی فروز(شاهنامه: 1/ 45/ 70، 74)
فرّه ایزدی در سه نوبت در پیکر مرغِ وارَغْنَه(Vâraghna) از جمشید جدا می شود و در سه نوبت به مهر، گرشاسپ و فریدون انتقال می یابد( یشت: 19. 35-38). این سه گانگی بیانگر سه ویژگی فرّه جمشید:فرّه خدایی- موبدی، فرّه شاهی و فرّه پهلوانی و جنگاوری است(بهار، 1375: 226).
وارغنه ی بزرگ شهپر، تندترین و بلندپروازترین مرغان و سالار آنهاست. شکار خود را با چنگال از زمین می رباید و با شهپر آراسته از سپیده دمان تا شامگاهان از ژرفای دره ها تا ستیغ کوهساران در پرواز است. داشتن پری از وارغنه و ساییدن آن بر تن یا همراه داشتن استخوانی از او به دارنده ی آن فرّه مندی و بزرگی می بخشد و از او در برابر جادوگران و دشمنان پاسبانی می کند(یشت: 14: 19-21، 34-36).
در ادب فارسی ویژگی های وارغنه به سیمرغ می رسد:
سیمرغ بامداد از آشیانه ی خود بیرون می آید و پر بر زمین می گستراند. همه ی نقش ها از اوست... هرکس پری از سیمرغ را بر پهلوی راست خود ببندد به سلامت از آتش می گذرد( عقل سرخ: 8؛ صفیر سیمرغ: 2).
در شاهنامه پرهای سیمرغ زخم های رستم و رخش را بهبود می بخشد:
بر آن خستگی ها بمالید پر
هم اندر زمان گشت با زیب و فر
(5/ 400/ 1266)
او مرغی فرمان رواست. فرّی برتر از خورشید دارد و پیل و نهنگ را از زمین به آسمان برمی دارد( 5/ 240/ 243- 248). سیمرغ نیز خویشکاری انتقال فرّه را عهده دار است:
ابا خویشتن بر یکی پرّ من
همیشه همی باش در فرّ من( 1/ 172/ 138)
در دینکرد گریختن فرّه از جمشید با شرح بیشتری آمده است:
زمانی که فرّه از جمشید جدا می شود در بهره های گوناگون به پیامبران، شاهان، پهلوانان و خردمندان انتقال می یابد. نکته ی بارز در تقسیم فرّه که بیانگر جدایی خرد از جمشید است، بخشی از فرّه اوست که به اَوشنر دانا می رسد( Dēnkard: 7.1.37-38).
پرسشی که در اینجا مطرح می گردد آن است که در شاهنامه خرد و فرّه در چه پیکری از جمشید جدا می شود و چگونه به فریدون می پیوندد؟
همان گونه که فرّه در پیکر مرغ وارغنه درمی آید، در پیکرهای دیگری همانند آهو و میش نیز جلوه گر می شود: در پیکر آهویی از کاوس جدا می شود(Dēnkard: 9.21.8) و فرامرز را از بیابانی که در آن گم شده، نجات می دهد( فرامرزنامه: 345-346). در پیکر میش به اردشیر بابکان می پیوندد( کارنامه ی اردشیر بابکان: 3. 19-20؛ شاهنامه: 6/ 155/ 324-328) و رستم را از بیابان و تشنگی دیو آفریده نجات می بخشد( شاهنامه: 2/ 24/ 312-322). همچنین در پیکر انسان زیبارویِ رنگارنگ و رنگ آمیزی که دسته ای سوسن به دست گرفته و بر گاو سپیدی با ترکیبی از هفت گوهر سوار است بر جمشید آشکار می شود( آثار الباقیه: 347).
گاو برمایه که تجسم زمینی وارغنه، سیمرغ و انسان گاوسوار است، دارای برترین پایه و سرشار از رنگ ها و نقش هاست و می تواند پیکری برای فرّه باشد:
همان گاو کهش نام بَرمایه بود
ز گاوان ورا برترین پایه بود
ز مادر جدا شد چو طاوس نر
به هر موی بر تازه رنگی دگر
(شاهنامه: 1/ 62/ 114-115)
هنگامی که فریدون به دنیا می آید، کارگزاران ضحاک، آبتین؛ پدر فریدون را می کشند. فرانک فرزندش را به مرغزاری برده و او را به نگهبان برمایه می سپارد تا او را با شیر این گاو بزرگ کند.
بنا بر گزارش بندهش هنگامی که وَدِرْگای(Wadīrgâ)جادوگر درمی یابد که فرّه فریدون در دریای فراخکرد به نِی بُن نشسته، گاوی را در آن نی زار رها می کند. او یک سال نی درو می کند و به گاو می دهد تا فرّه به گاو می رسد. پس از آن شیر گاو را به پسرانش می دهد، اما فرّه به فرانک می پیوندد و سرانجام از او به فریدون انتقال می یابد(Bundahišn: 35.38-40). فرّه و فروهر زردشت نیز از طریق گیاه به شیر گاو و از شیر گاو به پدر و مادرش می پیوندد، سپس به زردشت می رسد(Dēnkard: 7. 2. 47؛ وزیدگی های زادسپرم: 6. 1). گاو برمایه نیز فرّه جمشید را با شیرش به فریدون منتقل می کند. اهریمن، دیوان و ضحاک نیز در این اندیشه هستند که فرّه را از گاو بدزدند، شیرش را نابود کرده و او را بکشند(Bundahišn: 4. 5;Dēnkard:7.2.42-45؛ شاهنامه: 1/ 63/ 101؛ 65/ 171).
گاوهای نرِ روز کهن ترین نماد خرد هستند که با خرد سوشیانث ها برابرند(گاهان: 46. 3)؛ بنابراین خرد نیز می تواند در پیکر گاو که رمز و نمادی از خرد انسانی است(5)، جلوه گر شود:
در آغاز آفرینش، اهریمن به مرز آفرینش اهورایی می تازد. او در پیکر ماری از آسمانِ زیرزمین به بیرون می جهد. آسمان همانند گوسفندی از اهریمن می هراسد و می لرزد. اهریمن بر آب یورش می برد و آن را بدمزه می کند. آفریدگان اهریمنی سراسر زمین را دربرمی گیرند. پلیدی همه جا را فرامی گیرد. گیاه زهرآلود، پژمرده و خشک می شود. پس از آن اهریمن با آز و نیاز و بیماری ها به سوی گاو و کیومرث می تازد. گاو در اثر هجوم اهریمن و دیوان آز و نیاز، نزار و بیمار می گردد. شیر در پستان گاو خشک می شود و او می میرد(Bundahišn: 4. 19-20؛ وزیدگی های زادسپرم: 2. 1-6).
از آنجا که نیروی نگه داری اهورامزدا در اداره کردن آفریدگان مینو و گیتی از آسْن خرد؛ خرد سرشتی است( مینوی خرد: 56: 7-8)در اثر کشته شدن گاو که نمادی از خرد؛ آسن خرد نیز هست، فرمان روایی شاهان از بین می رود. اهریمن و دیو آز بر مردم برتری و چیرگی می یابند و جهان رو به ویرانی و آشفتگی می نهد(Dēnkard: 3.286). پس از کشته شدن گاو یکتا آفریده، نماد خرد، تاریکی جهان را دربرمی گیرد. پس از این بی نظمی و چیرگی اهریمن و دیوان بر گیتی کیومرث به دست اهریمن کشته می شود. روان گاو یکتاآفریده از تن گاو بیرون می آید، پیش گاو می ایستد و با فریاد و ناله ای بلند از چیرگی اهریمن و دیوان و از بین رفتن نظم اهورایی می نالد(Bundahišn:4a.1-2؛ وزیدگی های زادسپرم: 2. 11):
برای چه مرا آفریدید؟
که مرا آفرید؟
به من خشم و خشونت و ستم، آزار رسانده است
و بدرفتاری و آزار.
نی مرا شبانی است جز از شما
پس مرا شاد کنید با شبانی خوب(گاهان: 29. 1)(6).
روان گاو نجات دهنده ای می خواهد تا او را از خشم و ستم اهریمن نجات داده و نظم اهورایی را به آفرینش برگرداند. نجات دهنده ی گاو زردشت است که روان او همراه با روان گاو، اهورا را ستایش می کند و او سرشار از اشه؛ راستی، نظم و قانون است(گاهان: 29. 5-6). زردشت در کنار اشه از گاو نام می برد و اهورا را به خاطر آفرینش آنها در کنار همه ی چیزهای خوب و نیکش ستایش می کند. زردشت اهورا را به سبب شهریاری، بزرگی و نیروی آفرینندگی اش با برترین ستایش های کسانی که در کنار گاو جای دارند، می ستاید(هفت ها: 37. 1-2).
گاو و اشه، رمز خرد و نظم جهانی، در کنار هم می آیند. کسانی برترین ستایش را نسبت به اهورامزدا به جای می آورند که او را در کنار گاو می ستایند و از گاو نگهبانی می کنند. همچنین از خرد بهمن و گاو نیز در کنار هم یاد می شود(گاهان: 28. 1). بهمن نماد خرد اهورامزداست(گاهان: 48. 3؛ Bundahišn:26.17)و نماد بهمن در گیتی گوسفند؛ چهارپایان سودمند است(Bundahišn: 3. 15; 26. 18)؛ بنابراین گاو می تواند نماد ویژه ی خرد بهمن باشد.
در داستان کاوس و گاو مرزنما، گاو رمز و نماد خرد است:
در روزگار کاوس گاوی معجزه آمیز وجود دارد که دارای تنی پرشکوه و زیباست. این گاو که نگهبان مرزهاست، مرز میان ایران و توران را نمایان می کند. او از جنگ میان دو کشور جلوگیری نموده و باعث اجرای نظم و قانون می گردد تا اینکه اندیشه ی کاوس با جادوی اهریمنان گمراه شده و دچار خودبرتربینی می گردد. او تصمیم می گیرد برای به دست آوردن بخشی از سرزمین توران مرزها را درهم بریزد و به خاک توران بتازد. کاوس که می داند با وجود گاو مرزنما، نماد نظم و نگهبان مرزها، نمی تواند به مرز توران بتازد، دستور می دهد که گاو مرزنما را بکشند(Dēnkard: 7. 2. 62-64؛ وزیدگی هایزادسپرم: 4. 9-12). به این ترتیب گاو که نمادی از خرد کاوس است، کشته می شود تا او بتواند به مرز توران بتازد. این اسطوره در یک دگرگونی از پیکر گاو به پیکر انسانی درمی آید و به اوشنر دانا دگرگون می شود.
اوشنر وزیر دانشمند و خردمند کاوس است. تا زمانی که او زنده است، نظم جهانی بر زمین و آسمان حاکم است. هنگامی که اهریمن و دیوان اندیشه ی کاوس را گمراه می کنند تا به مرز آسمان بتازد، کاوس نخست اوشنر( رمز و نماد خرد) را می کشد و پس از آن به سوی آسمان می تازد(Dēnkard: 7.1.36;Bundahišn:33.8).
نمونه ی دیگر این دگرگونی نماد از پیکر گاو به پیکر انسانی را در اسطوره ی آرش کمانگیر می توان دید. سرچشمه ی مرزنمایی آرش کمانگیر همین گاو مرزنماست که در یک دگرگونی به آرش کمانگیر دگرگون می شود( یشت: 8. 6-7؛ آثار الباقیه: 220)و در گردشی دیگر از آرش به زو انتقال می یابد( دستنویس م.او29: 25؛ روایات داراب هرمزدیار: 2/ 287/ 21؛ Peršian Rivāyats:343).
نمونه ی بارز پیوند گاو با آسن خرد در داستان بهرام گور و زن پالیزبان در شاهنامه است. در این داستان گاو رمز خرد پادشاه و خشک شدن شیر گاو و پُر شیر شدن آن نمادی از بیداد و دادگری اوست:
روزی بهرام گور به طور ناشناس در خانه ی پالیزبانی مهمان می شود. زن پالیزبان از بهرام پذیرایی می کند. او در پاسخ پرسش بهرام درباره ی پادشاه می گوید: بهرام پادشاهی نیکوست، اما این روستا در محل گذر سواران و کارگزاران او قرار دارد. کارگزاران بر مردم نام دزدی می نهند، به آنها آزار می رسانند و زنان پاکدامن را به آلودگی می کشند. زیانی که آنها به ساکنان روستا وارد می کنند با هیچ گنجی جبران نمی شود. از آنجا که آغاز و انجام هر کاری به پادشاه باز می گردد، پس این رنج ها از سوی پادشاه به مردم می رسد. بهرام گور با شنیدن این سخنان، نابخردانه تصمیم می گیرد که از دادگری و میانه روی دست بردارد و با زیردستان به درشتی رفتار کند:
چنین گفت پس شاه یزدان شناس
که از دادگر کس ندارد سپاس
درشتی کنم زین سپس ماه چند
که پیدا شود مهر و داد از گزند
برین تیره اندیشه پیچان بخفت
همه شب دلش با ستم بود جفت
( 6/ 472/ 722-725)
به این صورت بهرام خرد را کنار می نهد و اندیشه ی او گمراه می شود. نخستین و سریع ترین بازتاب این بی خردی با نزاری گاو و خشک شدن شیر در پستان او آشکار می شود:
تهی دید پستان گاوش ز شیر
دل میزبان جوان گشت پیر
چنین گفت با شوی کای کدخدای
دل شاه گیتی دگر شد به رای
ستمکاره شد شهریار جهان
دلش دوش پیچان شد اندر نهان(6/ 473/ 731-732)
زن پالیزبان خشک شدن شیر گاو را نمادی از بیدادگری پادشاه می داند. اندیشه ی زن پالیزبان بیانگر این آموزه ی کهن ایرانی است که اگر فرمان روای شهری دروغ گو و پیمان شکن باشد بر اثر رفتار او بارش باران کم می شود. شیر گاو و گوسفند رو به کاستی نهاده و شیرینی، چربی و درمان بخشی آن از بین می رود( شایست ناشایست: 18. 10)(7).
چو بیدادگر شد جهاندار شاه
ز گردون نتابد به بایست ماه
به پستان ها در شود شیر خشک
نبوید به نافه درون بوی مشک
زیان در جهان آشکارا شود
دل نرم چون سنگ خارا شود...
به پستان چنین خشک شد شیر ازوی
دگرگونه شد رنگ و آژیر ازوی
(شاهنامه: 6/ 473/736، 742)
هنگامی که بهرام گور گفتگوی مرد و زن پالیزبان را درباره ی اندیشه ی بیداد شاه و پیوند آن با خشک شدن شیر گاو می شنود، از بیداد روی گردان می شود. او تصمیم می گیرد که از روی خرد و با داد و میانه روی با مردم و کارگزارانش رفتار کند:
ز پستان گاوش ببارید شیر
زن میزبان گفت کای دستگیر،
تو بیداد را کرده یی دادگر
وگرنه نبودی ورا این هنر
و زان پس چنین گفت با کدخدای
که بیداد را داد شد بازِ جای( 6/ 474/ 747-750)
از بین رفتن برکت زمانی روی می دهد که آسن خرد در میان مردم نباشد و پادشاه نابخردانه با مردم رفتار کند. در این داستان بارزترین رمز و نماد خرد پادشاه که تجسم آنی و عینی یافته، گاو است و بازتاب خرد او در میان مردم دادگری و میانه روی است. هنگامی که رفتار پادشاه از روی خرد و دادگری نباشد، گاو( نماد و رمز خرد) نزار و ناتوان می شود و برکت خود را از مردم دریغ می دارد. در این داستان با آنکه آب و گیاه گاو کم نشده، رو به نزاری می نهد و شیر در پستان او خشک می شود. این بی برکتی در اثر راه یافتن اندیشه ی بیداد در وجود پادشاه و روی گرداندن او از بازتاب خرد در میان مردم یعنی دادگری و میانه روی است، در حالی که اگر پادشاه خردمند و دادگر باشد، گاو رو به فربهی و شیردهی می نهد؛ بنابراین گاو رمز و نمادی برای خرد است.
گاو برمایه علاوه بر انتقال فرّه جمشید به فریدون، خویشکاریِ انتقال خرد جمشید به فریدون را نیز عهده دار است. در گذر زمان برای ساده تر شدن این خویشکاریِ گاو( رمز خرد)، گاو برمایه به برماین(پیر خردمند) دگرگون شده است:
در شاهنامه فریدون نزد گاو برمایه بزرگ می شود، اما در کوش نامه پس از به دنیا آمدن فریدون، آبتین دو زن نژاده و تن درست ایرانی را برمی گزیند تا به فریدون شیر بدهند. در چهارسالگی او را به سلکت، فرمان روای دژی در دماوند، می سپارد و در هفت سالگی برماین، وزیر دانای سلکت، آموزش او را بر عهده می گیرد. برماین در کوه تخت پرمایه ی زرنگاری برای فریدون می سازد و در آن تخت دانش های روزگار را به او یاد می دهد. ایرانشان در کوش نامه با آگاهی از داستان گاو برمایه و شیر دادن او به فریدون، آن را چنین رمزگشایی می کند:
سخن راز شد در میان گروه
به کار فریدون و آن گاه و کوه
چنین گفت هرکس ز مردان مرد
که از گاو برمایه او شیر خورد
سخن گر تو از عام خواهی شنود
ندانی شنودن بدان سان که بود
همی «شیر» دانش نماید به راز
همان «گاه» را «گاو» گویند باز
فریدون از آن گاه دانش گشاد
که برماین آن را به دانش نهاد
(398. 4674-4678)
با توجه به آنچه گفته شد به این دریافت می رسیم که گاو برمایه در شاهنامه نماد فرّه و خرد جمشید است که از او جدا شده و از طریق شیر گاو به فریدون می پیوندد. ضحاک که از به دست آوردن فرّه از طریق گاو شکست خورده، گاو را می کشد. گاو برمایه از سوی دیگر نماد خرد است؛ زیرا هنگامی که ضحاک او را می کشد، ستم کاری اهریمنی گسترش می یابد تا اینکه فریدون فرّه مند پس از سالیانی چند با گرز گاو سر، نماد گاو برمایه، برمی گردد. او با فرّه و خرد گیتی را به دوران جمشیدی برمی گرداند. کردارشناسی اهریمن در کشتن گاو آن است که او بتواند به فرّه و خرد دست یابد و پادشاهی جاودان را در دست گیرد.
پی نوشت ها :
1.aêshᾶm aênanghᾶm vîvanghushô srâvî ýimascît ýê mashêńg cixshnushô ahmâkêńg gâush bagâ hvâremnô aêshᾶmcît â ahmî thwahmi mazda vîcithôi aipt.(Geldner,1890:Y.32.8).
2. پورداود، 1378: 162، 476.
-Humbach,H.1959:32.
Guillmin,1952: 121.
-بهار، 1375: 227.
-نیبرگ، 1359، 85، 189.
-برای واژه شناسی، نک: پورداود، 1381: 155-157.
-Bartholomae,1961:P.486,921,1866.
-همچنین کریستن سن، 1377: 297-298؛ 308-309.
3.این روایت، روایتی تازه است و با داستان گاهنبارها که در متون پهلوی آمده، تفاوت بنیادی دارد و با آن در تضاد است.
4. دوستخواه، 1374: 32. 8.
-Humbach,H-Ichaporia,P.1994:32.8.
-آذرگشسپ، 1351: 32. 8.
5.برای معانی رمز گاو در گاهان و یسن هفت ها، نک: بویس، 1376: 1. 363؛ عالیخانی، 1379: 32-34.
6.ابوالقاسمی، 1375: 1. 50.
7. بسنجید با:
ز بیدادی شهریار جهان
همه نیکوی ها شود در نهان
نزاید بهنگام در دشت گور
شود بچه باز را چشم کور
ببرد ز پستان نخجیر شیر
شود آب در چشمه خویش قیر...
( شاهنامه: 2/ 253/ 778-780)