نويسنده: پتر آرتز
مترجمان:
علي رحماني (تيرداد)
مرضيه ذاكري
مترجمان:
علي رحماني (تيرداد)
مرضيه ذاكري
سرزمين ژرمن ها- زمستان سال 180 ميلادي؛
بربرها يا همان كوآدها و ماركومان ها از لابه لاي درختان سياه بدون برگ هجوم مي آورند. در آنجا توده اي انبوه به چشم مي خورد، سپاهي پرخروش و مطمئن از پيروزي. صداي ناله خفيف سپاهيان از سپرهايي كه جلوي پوست هاي كثيفشان گرفته اند، منعكس مي شود؛ آنان شمشيرهاي كوتاه، تبرزين ها و نيزه هايي همانند درختان كوچك پوست كنده در دست دارند. بربرها پيام آوران رومي را سر بريده و به سوي لژيون ها پس فرستاده اند. آنان مي خواهند بجنگند. جنگل نيمه سوزان است، شايد نبرد به درازا بكشد، اينك تصميم آن ها به اجرا درمي آيد. صحنه نبرد تقريباً تاريك است، گويي خود تاسيتوس اين صحنه را انتخاب كرده است. نيروهاي پياده رومي، با آرايشي بسته در آن سوي جنگل سوزان كه بخش اعظم درختانش قطع شده است، استقامت مي كنند. كلاه خودهايشان زير نور آبي مي درخشد. گرچه با ديدن اين توده عظيم و هراس انگيز بربر، پشت آدم به لرزه درمي آيد، اما مي توان حدس زد كه اين نبرد چگونه به پايان مي رسد. تيراندازان رومي با دقت فراوان تيرهاي شعله ور خود را رها مي كنند، به دنبال آن ها آتش اندازها نيز به كار مي افتند. آنگاه پياده نظام به حركت درمي آيد، ژرمن ها نيز به اين حمله پاسخ مي دهند. سواره نظام به فرماندهي ژنرال ماكسيموس (1)، از پشت به ژرمن هايي كه ناگهان طغيان كرده اند، حمله مي كند و سپس قتل عام فجيعي در ميان برف و آتش و خون شكل مي گيرد.
فيلم نمايشي گلادياتور، ساخته ريدلي اسكات (2)، يكي از آثار كلاسيك سينماي هاليوود و درواقع يكي از موفق ترين فيلم ها در تمام دوران به شمار مي رود. در محوطه اي باز، با شركت بيش از يك هزار سياهي لشگر در منطقه اي جنگلي واقع در فارنهام (3) در انگلستان، لژيون هاي رومي به طور قطع بر دشمن ژرمني پيروز مي گردند. بدين ترتيب جنگ هاي ماركومان ها به رهبري مارك آورل به پايان مي رسد ( 166-180 ميلادي). در حاشيه نبرد، امپراتور فيلسوف همچون مجسمه اي بر روي اسبش مي نشيند، نفرت اين حاكم متمدن از اين جنگ، در منطقه عاري از فرهنگ شمال، در سرزمين غيرمتمدن ژرمن ها، از چهره اش كاملاً نمايان است. مسلماً فيلم هاليوود اوضاع و احوال جنگ را به شكل اغراق آميزي به تصوير مي كشد. ولي از آنجا كه صحنه بسيار طبيعي است- تجهيزات كاملاً براساس واقعيات، نورپردازي در حد مطلوب و تعداد سياهي لشگر در حد مؤثر است- تاريخ را به گونه اي باوركردني مجسم مي سازد.
تصويري از نبرد روميان با ژرمن ها در فيلم گلادياتور، اثر ريدلي اسكات
تاريخ ژرمن ها، در درجه اول به شكل گزارش هاي كمابيش اطمينان بخشي وجود دارد كه از منابع كهن ريشه مي گيرند. اين گزارش ها، تركيبي از احترام فراوان و وحشت از شاهزادگان، پادشاهان و فرماندهان سپاه بربر را بيان مي دارند- از آرمينيوس شروسكري جوان كه در برابر قدرت جهاني و كاملاً مجهز روم به پيروزي شگفت انگيزي دست يافت؛ از آلاريش كه از ميان گوت هاي غربي برخاست، قوم پراكنده اش را گرد آورد، به سوي رم هدايت نمود و شهر جاويدان را تسخير كرد؛ از گايزريش واندال كه از آفريقاي شمالي حركت كرد و درياي مديترانه را ناامن ساخت؛ از پادشاه تئودريش كه از گوت هاي شرقي بود، ميراث روم غربي را تصاحب كرد و يك تجديد حيات فرهنگي را پديد آورد؛ از كلودويگ فرانكي كه به عنوان سياستمدار قدرت طلب و فاتح مصمم از ويرانه هاي روم غربي امپراتوريي را پديد آورد كه در اروپاي قرون وسطي نمونه بود. آيا در قرن بيست و يكم بار ديگر به شيوه اي نوين، به بررسي اين شخصيت هاي تاريخي پرداخته خواهد شد؟ در كتاب هاي تاريخي و نمايشگاه ها، در رمان ها و فيلم ها، در مدارس و دانشگاه ها؟
چنين كاري مطلوب و خواستني است. زيرا اطلاعاتي كه در اين زمينه وجود دارد، يا ناشناخته و يا به ندرت قابل دسترسي است و براي درك اوضاع و احوال حاكم در آن زمان بايد به اطلاعات جامع تري دست يافت. براي مثال گفته مي شود كه ژرمن هايي در كار نبودند؛ يا اينكه در جريان كوچ اقوام، ملت هاي يك شكل وجود نداشتند، بلكه انسان ها و گروه هايي از قبايل مختلف به يكديگر پيوستند. بنابراين اقوام متحد كوچ نكردند، بلكه نام ها و سنت هايشان انتقال يافتند. بسياري از اقوام، نام قبايل فاتح را بر خود نهادند؛ بدين سان نام ژرمن ها براي نخستين بار در سرزمين گل ها بر سر زبان ها افتاد. بويوريكس، پادشاه كيمبرها، " شاهزاده بويرهاي بومني " كه با قومش در سال 101 قبل از ميلاد، در نبردي تعيين كننده عليه روميان در جلگه پو شكست خورد، نمي تواند با اين نام از ژوتلند حركت كرده باشد. او زماني با آن ها برخورد كرد و به دليل شجاعت و موفقيت هايش، پادشاه آنان گرديد. گفته مي شود ژرمن ها از لحاظ خوني و نژادي، ريشه مشخصي نداشتند؛ اين بهتان بيشتر از سوي ناسيوناليست ها و نژادپرستان به آنان زده مي شود، در صورتي كه دقيقاً عكس اين قضيه صحت دارد. اصل و نسب در ميان اين توده انبوه هيچ نقشي ايفا نمي كرد، ژرمن ها برحسب موقعيت، واكنش هاي مختلفي از خود نشان مي دادند و بر همين اساس، نگرش هاي دوستانه يا خصمانه اي نسبت به آنان شكل مي گرفت. سرانجام روشن مي شود كه اين مهاجران، در درجه اول پناهندگان اقتصادي بودند ( دقيقاً به همين خاطر همه اقوام كوچ كردند )، ولي به دليل برخورداري از قدرت رزمي بالا، از بسياري از مهلكه ها جان سالم به در مي بردند. آن ها نمي خواستند امپراتوري روم را از ميان ببرند، اما بدون شك روند نابودي آن را تسريع و پايان آن را به طور قطع تأييد كردند. پس نمي توان از اين بابت آنان را متهم نمود.
گرچه آن ها ماجراجو، جنگجو، جاني و آتش افروز بودند، اما در عين حال مردماني بيچاره، فراري و علاقه مند به مهاجرت نيز بودند. بنا به دلايل گوناگون، انسان ها و قبايل از طريق جاده هاي رومي و راه هاي ناامن با گذرگاه هاي سخت، به سمت جنوب حركت كردند؛ آن ها در قالب لشگرها و اقوام، جنگجويان و خانواده هايشان بودند. از دو فرهنگ مختلف كه بر يكديگر تأثير متقابل داشتند، گويي قرن ها به يكديگر خو گرفته بودند، از دو فرهنگ ژرمني و رومي، سرانجام يك اروپاي جديد پديد آمد-در اين ارتباط نه رويارويي، بلكه تركيب و تكميل از مفاهيم اساسي به شمار مي روند. در اينجا نه ايدئولوژي، بلكه يكپارچگي مطرح مي باشد. ما همگي يك تاريخ ژرمني داريم: آلماني ها با قبايلي كه در آن زمان در سرزمينشان ساكن شدند، فرانسوي ها با فرانك ها، ايتاليايي ها با گوت هاي شرقي و لانگوباردها، انگليسي ها با آنگل ها و ساكسن ها و تونسي ها و الجزايري ها با واندال ها. كوچ اقوام پديده اي كاملاً اروپايي است كه يكي از مهم ترين دوران ها در طول تاريخ اروپا محسوب مي شود.
پينوشتها:
1.Maximus
2.Ridley Scott
3.Farnham
آرتز، پتر (1391)، كوچ ژرمن ها در اروپا، ترجمه علي رحماني (تيرداد)، مرضيه ذاكري، تهران: اميركبير، چاپ اول.
/ج