نويسنده: دکتر سيد يحيي يثربي
وجود هر پديده اي همان هويت خارجي او است. بنابراين وجود هرچيزي، يک حقيقت جدا از ماهيت آن نيست. وقتي که پديده ها را ملاحظه مي کنيم، از آن ها دو مفهوم عام انتزاع مي کنيم: يکي وجود و ديگري ماهيت. منشأ انتزاع وجود، جهتِ عينيت و تحقق پديده ها است؛ و منشأ انتزاع ماهيت، جهت تمايز آن ها. مثلاً وقتي که اسب و سنگ را ملاحظه مي کنيم، از آن منظر که آن دو در جهان خارج هستند و تحقق دارند، مفهوم وجود را و از آن جهت که هويت اسب، غير از هويت سنگ است، چيستي و ماهيت آن ها را انتزاع مي کنيم.
انتزاع مفهوم وجود ( هستي ) و ماهيت ( چيستي ) از يک پديده، از ديرباز مورد توجه بوده است. ارسطو در اين باره مي گويد:
کسي که مي داند، انسان يا هر چيز ديگري چيست، حتماً اين را هم مي داند که آن چيز هست... اينکه « انسان چيست » و اينکه « انسان هست » دو مطلب جداگانه است... بنابراين به وسيله تعريف مي توان فهميد که آن چيست، اما نمي توان فهميد که هست.(1)
ابن سينا نيز چنين مي گويد:
امکان آن هست که تو معني مثلث را بفهمي، اما در وجود خارجي آن ترديد داشته باشي. بداني که مثلث از خط و سطح پديد مي آيد؛ اما نداني که در خارج چنين چيزي هست.(2)
در اين باره نيز، ما با دو کاربرد روبه رو هستيم: يکي کاربرد وجود، به معناي يک مفهوم گسترده و انتزاعي که ذهن ما آن را از پديده هاي خارجي، بر مي گيرد. و ديگري کاربرد آن به معناي افراد و نمونه هاي خارجي اين مفهوم، يعني تک تکِ هويت هاي عيني و پديده هاي خارجي که اين مفهوم گسترده را از آن ها انتزاع کرده ايم. روشن است که مفهوم وجود نيز مانند ماهيت، در ذهن ما به صورت يک مفهوم عام و کلّي است، و اگر بر نمونه اي ناظر باشد، آن نمونه حتماً يک موجود و هويت خارجي مشخص و معين خواهد بود. يعني جاي کليات و مفاهيم عام، ذهن است و بس. اما آنچه در خارج و جهان واقع تحقق دارد، تنها افراد و نمونه هاي اين مفهوم هاي کلي اند؛ و کلي، مصداق خارجي ندارد، مگر مجازاً و به معناي طبيعت مشترک پديده ها، که آن را کلي طبيعي مي نامند.(3)
مفهوم کلي، خود بر دو قسم است: يکي آنکه از هويت عيني فرد گرفته شده و از حقيقت عيني و از ذات و نهاد يک پديده خارج از ذهن حکايت مي کند؛ و ديگر آنکه يک عنوان بر ساخته ذهن است و بر چيزي مشخّص در ذات و نهاد پديده معين اشاره نداشته، بلکه به گونه کلي بر همه پديده ها به طور يکسان صدق مي کند. اولي؛ مانند اسب و سفيد که از يک اسب سفيد گرفته شده باشد. دومي مانند ممکن، ماهيت، وجود و جسم.
فلاسفه اسلام پس از توجه به اين نکته، نوع اول را « معقول اول » و نوع دوم را « معقول ثاني » ناميده اند.(4) از آنجا که قسمتي از اين معقول هاي ثاني، هرگز مصداق خارجي ندارند، بعدها با دقت بيشتر آن ها را نيز به دو بخش تقسيم کرده اند:
- معقولات ثانيه منطقي که نمونه خارجي ندارند، يعني بر چيزي در عالم خارج صدق نمي کنند، مانند: کلي، نوع، جنس و حد.
- معقولات ثانيه فلسفي که در خارج بر اشيا صدق مي کنند، مانند ممکن، وجود، ماهيت، شيء، ذات و حقيقت.(5)
وجود نيز از مفاهيم انتزاعي و گسترده است که مي تواند بر نمونه هاي خارجي، اشاره و صدق داشته باشد؛ يعني معقول ثاني به معناي فلسفي آن است.
البته لفظ وجود، کاربرد سومي نيز دارد که بر يک حقيقت عيني، اما نامحسوس و باطني دلالت دارد. اين کاربرد، در برخي از آثار يونان باستان پيشينه دارد. در عرفان اسلامي نيز، « وجود » عنواني براي يک حقيقت ازلي و ابدي است که حقيقت بخش همه نمودها و هويت هاي ظاهري است.
بنابراين کلمه وجود به گونه کلّي؛ در سه معنا به کار مي رود:
- اول: به عنوان يک مفهوم گسترده ذهني که از موجودات جهان خارج اخذ شده است؛
- دوم: مصداق خارجي اين مفهوم عام، مانند وجود خارجي کتاب، درخت و جز اين ها؛ يعني هويت خارجي اين پديده ها. در اين صورت، آن مفهوم عام، به منزله عنوان اين هويت ها خواهد بود.
- سوم: به عنوان يک حقيقت ثابت ازلي و ابدي در آن سوي اين پديده هاي محسوس و متغير. اين کاربرد، ويژه عرفان اسلامي است؛ البته با پيشينه اي در يونان باستان.
پي نوشت ها :
1- ارسطو، تحليلات ثانوي، 2، 7، 92 ب، 18-4 .
2- ابن سينا، الأشارات و التنبيهات، نمط 4، فصل 6. و نيز: ابن سينا، الشفا، الهيات، مقاله اول فصل 5. و بهمنيار، التحصيل، کتاب 2 مقاله اول، فصل 2 .
3- ابن سينا، نجات، الهيات، مقاله 1، فصل 17؛ و کتب منطقي قديم و جديد، بحث کليّات.
4- ابن سينا، شفا، ج 2، ص273؛ ابن سينا، التعليقات، تصحيح عبدالرّحمن بدوي، صص 168-167؛ بهمن يار، التحصيل، تصحيح مرحوم مطهري، ص 286 .
5- هادي سبزواري، شرح منظومه حکمت، دنباله بحث وجود ذهني.
يثربي، سيد يحيي؛ (1388)، تاريخ تحليلي- انتقادي فلسفه اسلامي، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول