زبان شناسي تطبيقي

روش تطبيقي در مطالعات زبان شناختي، بخشي از روش تاريخي به شمار مي آيد اما تفاوت آن با روش تاريخي به طور کلي در تمرکز اين روش بر پژوهش هايي است که يک پديده زباني را در چند زبان مختلف بررسي مي کنند. در روش
سه‌شنبه، 6 آبان 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زبان شناسي تطبيقي
 زبان شناسي تطبيقي

 

نويسنده: نعمة رحيم العزاوي
مترجم: جواد اصغري



 

روش تطبيقي در مطالعات زبان شناختي، بخشي از روش تاريخي به شمار مي آيد اما تفاوت آن با روش تاريخي به طور کلي در تمرکز اين روش بر پژوهش هايي است که يک پديده زباني را در چند زبان مختلف بررسي مي کنند. در روش تطبيقي به طور ويژه به پديده هاي زباني در زبان هاي مختلفي توجه مي شود که ريشه يکساني همچون سامي، حامي يا هند و اروپايي دارند. (1)
هدف از روش تطبيقي، ريشه يابي تاريخي زبان هاست مانند اينکه ضمن بررسي تاريخ حيات يک زبان، پس از کندوکاو در عناصر مشابه يک پديده زباني حکم به قدمت آن و با مشاهده منحصر به فرد بودن يک پديده زباني حکم به نو بودن آن بدهيم. (2)
زبان شناسي تطبيقي در پي آن است که به بازسازي آن اصل و ريشه مشترکي نايل آيد که مجموعه معيني از زبان ها از آن منشعب شده اند؛ ريشه مشترکي که مي توان آن را « زبان مادر » ناميد. اين « زبان مادر » اکنون به صورت مستند يا نقش هاي مکتوب وجود ندارد و فقط به صورت فرضي است و بر اساس پژوهش هايي که در آينده صورت مي گيرد مي تواند جرح و تعديل شود. (3)
« نولدکه » امکان بازسازي « زبان مادر » همه گروه هاي زباني را که به اصلي مشترک مي رسند رد مي کند. وي مي گويد: « من مي خواهم از کساني که گمان مي کنند بازسازي کامل زبان سامي نخستين - اگر چه به صورت تقريبي - امکان پذير است اين سؤال را ببرسم: اگر فرض بر اين باشد که زبان لاتين اکنون ناشناخته است آيا کساني که بيشترين شناخت را نسبت به لهجه هاي زبان رومي ( ايتاليايي، فرانسوي و اسپانيولي ) دارند مي توانند اصل قديم اين زبان ها ( لاتين ) را احيا کنند؟ » (4)
گاه در پژوهش هاي تطبيقي به دو يا چند مرحله زماني از روند تحول تاريخي يک زبان پرداخته مي شود که هدف از آن، رسيدن به تحولات زباني در طول اين مراحل است. (5)
ميان دو روش تطبيقي و تقابلي، تفاوتي وجود دارد. با آنکه اين دو روش به مقايسه زبان ها مي پردازند اما در اين مطلب بنيادين متفاوتند که در روش تطبيقي زبان ها با هدف شناخت و ريشه يابي و آگاهي از مراحل و جوانب تحولي با هم مقايسه مي شوند اما در روش تقابلي هدف، آموزش و شناخت مشکلات پيش روي زبان آموزي است که در پي آموختن زبان از ساده ترين راه ممکن است و اين با شناخت آن دسته از مشکلاتي ميسّر مي شود که زبان آموز در زمينه هاي نحو، صرف، آواها و معاني در زبان جديد با آنها رو به رو است. (6)
بنابراين در روش تقابلي بدون در نظر گرفتن تحولات و ريشه هاي تاريخي زبان، به دو زبان جديد پرداخته مي شود تا به نقاط اشتراک و افتراق آن ها در حال حاضر پي برده شود و از اين طريق اهداف آموزشي تأمين گردد زيرا اين مقايسه ها باعث ساده تر آموختن و آموزش دادن زبان مي شود. (7)
بر اين اساس از مطالب گفته شده بر مي آيد که شرط بهره گيري از روش تطبيقي، يکي بودن اصل و ريشه دو زبان مورد بحث است اما در روش تقابلي اينچنين شرطي مطرح نيست زيرا انگيزه طرح آن، آموزش است. از سويي در روش تطبيقي موضوع آموزش و تکلم به زبان هدف آموزش مطرح نيست زيرا گاه دو زباني مورد مطالعه قرار مي گيرند که منقرض شده اند و هدف از مطالعه آن ها شناخت ريشه هاي پديده هاي زباني يا تمدني و بهره گيري از آن ها به عنوان سندي تاريخي است. (8)
شايان ذکر است که روابط ميان زبان ها دو گونه است: روابط ساختاري و روابط شکلي.
تشابهات قياسي که زبان شناسان در برخي عناصر زبانيِ زبان هاي آلماني و انگليسي يافته اند به اين امر باز مي گردد که اين دو زبان اصل مشترکي موسوم به زبان ژرمني دارند. بنابراين ميان اين دو زبان، خويشاوندي وجود دارد و اين خويشاوندي بيانگر مجموعه اي از روابط زباني در سطوح يا درجاتي شبيه به روابط خانوادگي است مانند رابطه مادر - دختري يا رابطه خواهري يا چيزي شبيه به آن. (9)
روابط فرهنگي ميان زبان ها شبيه آن چيزي است که ميان زبان فارسي و عربي مي بينيم. اين هر دو زبان از يکديگر الفاظ و واژگان بسياري را وام گرفته اند. اما ميان عربي و فارسي هيچ خويشاوندي و قرابتي وجود ندارد. زبان عربي متعلق به شبه جزيره عربستان است و زبان فارسي از دسته زبان هاي هند و اروپايي است.
روابط ساختاري يا شکلي ميان زبان هايي است که ميان شان روابط خويشاوندي يا فرهنگي وجود ندارد. براي مثال زبان شناسان شباهت هاي زيادي را ميان دو زبان چيني و انگليسي يافته اند. اين شباهت ها بيشتر در نوع انتخاب روش براي ساخت واژه است. زبان شناسان همچنين مشترکات بسياري را در چگونگي صرف کلمات ميان دو زبان عربي و سنسکريت پيدا کرده اند. (10)
زبان شناسي تطبيقي براي تقسيم زبان ها به خانواده هاي مختلف، از اصولي پيروي مي کند. پژوهشگر حوزه زبان شناسي تطبيقي که علاقه مند به کشف روابط خويشاوندي ميان زبان ها است در صدد وضع صيغه ها و فرم هاي ديرين بر گرفته از اين زبان ها است. وي سپس اين زبان ها را بررسي مي کند و مورد مقايسه قرار مي دهد تا درباره ميزان پيوند ميان آن ها و شکلي که نزديک ترين صورت از زبان مادري به نظر مي رسد قضاوت کند. از طريق اين مقايسه، پژوهشگر پس از يافتن تشابهات کافي ميان ساختارهاي نحوي و واژگان اصيل آن ها و ملاحظه افزايش نزديکي ميان زبان هاي مورد مقايسه، و با نگاه به گذشته آن ها، انتساب زبان هاي متعدد به اصلي مشترک را مقرر مي کند. (11)
در اينجا لازم به يادآوري است که بايد در مورد برخي نقاط اشتراک که ميان دو يا چند زبان ديده مي شود تفاوت هايي قائل شد زيرا گاه اين اشتراکات ميان زبان ها حاصل رشد ذاتي آن ها صرف نظر از ارتباطشان با ديگر زبان ها - و وجود سنت ها و ويژگي هاي مشترک ميان زبان ها است. به ديگر سخن ممکن است همسويي و تشابه ميان واژگان دو زبان، حاصل يک تصادف محض باشد يا آنکه هر دو زبان واژه اي را از يک زبان ديگر وام گرفته باشند. اما مجموعه اشتراکات و تشابهات در زمينه شکل ها و ساختارهاي نحوي کاملاً نشان از يکسان بودن ريشه و اصل دو زبان دارد. (12) بنابراين نقاط تلاقي زبان ها با يکديگر به ويژه عرصه واژگان و وجود واژه هاي مشترک در زبان ها دليل قاطعي براي انتساب زبان ها به اصلي واحد محسوب نمي شود زيرا زبان ها به طور ويژه در حوزه واژگاني بسيار از يکديگر وام مي گيرند اما همچنان به خانواده خود تعلق دارند. از جمله بهترين مثال ها در اين زمينه زبان فارسي است. زبان فارسي به رغم آنکه نيمي از واژگانش را از زبان عربي وام گرفته اما هنوز هم جزو زبان هاي هند و اروپايي است. زبان انگليسي با آنکه اغلب واژگانش را از زبان هاي لاتين و يوناني گرفته زباني ژرمني محسوب مي شود. وضعيت زبان مالتي نيز همين گونه است. بسياري واژگان دخيل در اين زبان آن را از دايره زبان هاي سامي خارج نکرده و حتي از زير شاخه هاي زبان عربي به شمار مي آيد. (13)

پيدايش و زمينه ها

روش تطبيقي پس از کشف زبان سنسکريت پديد آمد و سپس در قرن نوزدهم به سرعت گسترش يافت. پيش از اين دوران، خويشاوندي ميان زبان ها به صورت علمي و دقيق شناخته نشده بود اما مقايسه ها و تطبيق هايي که زبان شناسان ميان سنسکريت و زبان هاي گوناگون اروپايي به عمل آوردند ثابت کرد که بسياري از اين زبان ها در ساختار و واژگان داراي نقاط مشترک متعددي هستند. به اين ترتيب نشانه هاي يک خانواده زباني بزرگ هويدا شد که زبان هاي بسياري در هند و ايران و اروپا را در خود جاي مي داد. زبان شناسان اين خانواده زباني را خانواده زبان هاي « هند و اروپايي » نام نهادند. (14)
زبان شناسان با پژوهش هايي که در زمينه زبان هاي سامي انجام دادند گام بزرگ ديگري را با استفاده از روش تطبيقي برداشتند. با اين پژوهش گروه ديگري از زبان هاي هم خانواده شامل عربي، عبري، آرامي، اکدي، عربي جنوبي در يمن و حبشي پديدار شدند. در قرن بيستم زبان اگريتي نيز در سواحل شام در نزديکي شهر رأس شمرا کشف و در سال 1926 به گروه زبان هاي سامي افزوده شد. (15)
ناگفته پيداست که عرصه هاي پژوهش در روش تطبيقي شامل آواها، صرف، نحو و دلالت است. براي مثال اين روش در چارچوب آواها، در ميان زبان هاي منسوب به يک خانواده وارد تحقيق و پژوهش مي شود و مي کوشد تا به قواعدي معياري و قياسي برسد که بر اساس آن ها بتوان تحولات آوايي را که در طول زمان بروز مي کند و زبان را به لهجات مختلف تقسيم مي کند تفسير کرد. (16)
پژوهشگراني که درباره زبان هاي جزيرة العرب تحقيق کرده اند دريافته اند که در همه زبان هاي يک خانواده، مجموعه اي از آواها بدون تغيير به حيات خود ادامه داده اند. مثلاً همه زبان هاي سامي حرف « راء » را بدون تغيير به کار مي برند. اما آواهايي نيز بوده اند که دچار تغييرات گسترده اي شده اند. براي نمونه حرف « ضاد » به مرور زمان از همه زبان هاي سامي به جز زبان عربي حذف شده است. بر اين اساس، پژوهش درباره آواهاي حلقي يا آواهاي داراي ويژگي هاي تفخيم ( ص، ض، ط و ظ ) يا آواهاي شفوي در زبان هاي سامي، يکي از مسائل آوايي مورد بحث در روش تطبيقي است. (17)
در زمينه ساختار واژگاني، روش تطبيقي همه امور مربوط به اوزان، پسوندها و پيشوندها و کارکردهاي آنها را در بر مي گيرد. بر اين اساس، مطالعه ضماير در زبان هاي سامي و مطالعه ساخت افعال يا اسم فاعل و مصدر در حوزه علم صرف تطبيقي قرار مي گيرد زيرا اين مباحث جزو ساختار واژگاني و با روش تطبيقي قابل مطالعه است. (18)
پژوهش تطبيقي در ساختار جملات نيز به همين شکل است. براي مثال جملات خبري در زبان هاي سامي مورد بحث قرار مي گيرد و موضوعاتي چون جملات اسميه و فعليه و نيز ساختارهايي چون استفهام، استثنا و مطابقت ميان فعل و فاعل و عدد و معدود در عرصه اين پژوهش مطرح مي شود.
براي نمونه زبان شناسي تطبيقي در زمينه دلالت در زبان هاي سامي همه مسائل مربوط به تاريخ و ريشه واژگان را مورد مطالعه قرار مي دهد و به پژوهش در واژه هاي مشترک ميان زبان هاي سامي و تحولات دلالي آن ها مي پردازد. شايد مهم ترين مبحث در معناشناسي تطبيقي زبان هاي سامي، ريشه يابي مواد معجمي زبان عربي از طريق ارجاع دادن آن ها به اصول سامي شان باشد.
اين گونه از پژوهش، يکي از پيوست هاي مهمي است که در فرهنگ لغت عظيم منتشر شده توسط فرهنگستان زبان عربي قاهره مي بينيم. (19)
با وجود دستاوردهايي که زبان شناسي تطبيقي در زمينه مطالعات زباني در طول قرن نوزدهم داشت هنوز هم عرصه هاي بسياري حتي در مورد زبان هاي مورد اهتمام وجود دارد که بايد بيش از پيش هدف تحقيق و پژوهش قرار گيرد. نوشته هاي ثبت شده بسياري هنوز هم در حال کشف است.
هر بار با کشف بخشي از آن ها ناگزير بايد در تمام نتايج به دست آمده در گذشته - که برخي نيز به صورت فرضي هستند - تجديد نظر شود و متناسب با شواهد و مستندات جديد، اصلاحات ضروري اعمال شود. (20)
در اينجا بايد به رابطه زبان شناسي تطبيقي با زبان شناسي توصيفي و زبان شناسي تاريخي اشاره کنيم. روش تطبيقي نيازمند مطالعه توصيفي هر زبان به صورت مستقل و مقايسه اين گزارش هاي توصيفي با يکديگر است و روشن است که مطالعه تطبيقي، يکي از گونه هاي مطالعه تاريخي است زيرا نشأت گرفتن زبان هاي فرعي از يک زبان مادر، تحول تاريخي محسوب مي شود. (21)

علل توجه به روش تطبيقي

بارزترين عوامل توجه زبان شناسان اروپايي به روش تطبيقي و مقايسه زبان ها با يکديگر به شرح زير است:

1) جست و جو در پي نخستين زبان انسان:

در « کتاب مقدس » آمده است که عبري ريشه تمام زبان هاست. از اين رو اروپاييان همواره مايل بوده اند که در اين باره از ديدگاه علمي نيز به اطمينان برسند. نخستين پژوهش هاي آنان در اين زمينه نتايج نادرستي در پي داشت. طبق اين پژوهش ها. زبان عبري ريشه و اصل همه زبان ها است و زبان هاي لاتيني و يوناني نيز از آن منشعب شده اند. پس از آن، پژوهشگران اروپايي هدف ديگري را براي خود ترسيم کردند و آن جست و جوي در پي ارتباط ميان زبان ها از طريق واقعيت هاي مستند امروزين آن زبان ها صرف نظر از اصالت نخستين آن ها بود زيرا چنين کاري را غير علمي دانستند. چشم پوشي آنان از تحقيق درباره ريشه زبان ها و تحقيق درباره وضعيت امروز زبان ها به تقسيم زبان ها به خانواده هاي زباني متفاوت مانند هند و اروپايي، سامي، حامي، اورال، پانتو، چيني، ژاپني و کره اي منجر شد. (22)

2) اکتشافات جغرافيايي و جلاي وطن

خروج بسياري از اروپاييان از ميهنشان - که از قرن پانزدهم ميلادي آغاز شد - در افزايش تمايل اروپاييان به مقايسه ميان زبان ها مؤثر بود. سپس عصر استعمارگري اروپاييان فرا رسيد و اروپاييان به يادگيري زبان کشورهاي تحت استعمار خود احساس نياز کردند. شايد بهترين مثال در اين باره حوادثي باشد که در سرزمين بنگال براي « سرويليام جونز » رخ داد. وي در سال 1786 ميلادي اعلام کرد که به قرابت هايي ميان زبان هاي سنسکريت، يوناني و لاتيني پي برده است.

3) جنبش استقلال علم از فلسفه

پس از آنکه دانشمندان فيزيک، شيمي، پزشکي و ...دريافتند که اين علوم قوانيني مستقل و متمايز از قوانين فلسفه دارد موج استقلال بسياري از علوم طبيعي و انساني از فلسفه آغاز شد. مطالعات و پژوهش هاي تطبيقي حوزه زبان نيز از اين امر مستثنا نبود.
دانشمندان حوزه زبان نيز که از اين موج تحول علمي جهان پيروي مي کردند، در صدد جست و جو و يافتن قوانيني معياري براي هر زبان بودند. قدم بعدي آنان يافتن مجموعه متجانسي از زبان ها و سپس پيدا کردن قواعدي مشترک براي همه زبان ها بود. برخي از زبان شناسان نيز مقايسه دستاوردهاي خود در زمينه ريشه زبان ها و شاخه هاي آن ها و دستاوردهاي ديگر علوم تطبيقي را در دستور کار خود قرار دادند. (23)
از جمله اموري که در اين زمينه تأثير گذار بود آن بود که برخي زبان شناسان ميان نتايج حاصل از مقايسه نحو زبان سنسکريت و نحو ديگر زبان ها و نتايج حاصل از علم تشريح و کالبد شکافي تطبيقي در تاريخ علوم طبيعي، مقايسه ها و مقارنه هايي را به عمل آوردند. (24)
يکي از نگرش ها و مفاهيمي که در نيمه دوم قرن نوزدهم ميان زبان شناسان مورد تبادل نظر قرار مي گرفت آن بود که قوانين مربوط به آواهاي هر زبان و چگونگي تحول آن ها، از جنس قوانين حاکم بر جهان طبيعت است. (25)

4) نگرش هاي قومي

اروپا در عصر قوم گرايي توجه بسياري به علم انساب و سلاله هاي بشري داشت و مي کوشيد گروه هاي مختلف بشر را ريشه يابي کند و با اثبات برتري زباني و تمدني يک گروه بر ديگري، برتري نژادي آن گروه را به اثبات رساند. از اين رو، آنان شروع به جمع آوري زبان هاي متفاوت ملل مختلف کردند. براي مثال « ادوار سپير » (1939 م.) در يک پژوهش در خصوص زبان هاي هند و اروپايي با بهره گيري از تجربيات انسان شناسي به نام « بواس » دست به مقايسه ميان اين زبان ها زده است. « اليور باسلين » نيز ضمن تمسخر زبان انگليسي آن را با زبان مادري خويش - فرانسه - مقايسه کرده و رأي به برتري آن داده است. (26)

5) باستان شناسي و پژوهش در تاريخ تمدن هاي قديم

دانشمندان به آثار باستاني و کاوش اين آثار در بقاياي جهان باستان اهتمام ويژه اي نشان داده اند. اين کاوش و اهتمام به طور ويژه در مکان هايي بوده که زبان هاي جزيره العرب در آن ها رواج داشته مانند بين النهرين، شام، شمال آفريقا، جزيرة العرب و حبشه. در اين کاوش ها لوح هاي گلي، سنگ هاي قبر و سنگ نوشته هاي متعددي به دست آمده و باستان شناسان همه تلاش خود را صرف درک و خواندن اين نگاشته ها کرده اند. از ثمرات مطالعه در اين سنگ نوشته ها و الواح گلي، آن بود که در قرن نوزدهم زبان اکدي شناخته شد و در دهه سوم قرن بيستم زبان آگريته کشف شد. سپس با کشفيات بيشتر در اين زمينه، زبان هايي چون کنعاني، آرامي، ثمودي، صفوي، لحياني، سبئي، نبطي و...شناخته شد. (27)
اهتمام و توجه اروپاييان به زبانهاي سامي امر شگفتي نيست زيرا کتب مقدس برخي از اين اروپاييان به زبان هايي سامي مانند عبري و آرامي فلسطيني بوده است. زبان عربي نيز تنها زبان سامي زنده در ميان زبان هاي هم خانواده اش است و با درک اين زبان، بسياري از مشکلات متني مربوط به کتب مقدس آنان حل مي شود. اين محققان براي حل مشکلات مزبور مطالعات ويژه اي را براي مقايسه عربي و عبري توراتي به سرانجام رسانده اند.

نيازهاي زبان عربي به پژوهش هاي تطبيقي

اشاراتي که در کتاب هاي زبان شناسي آمده نشان مي دهد نحويان قديم به وجود ارتباطي محکم ميان زبان عربي و ديگر زبان هاي جزيرة العرب مانند عبري، کنعاني و سرياني پي برده بودند. شايد اولين اشاره به وجود قرابتي زباني ميان دو زبان جزيرة العرب، مربوط به خليل بن احمد باشد که در قاموس العين در ماده « کنع » مي گويد: « کنعان بن سام بن نوح که کنعانيان به او منسوب هستند به زباني شبيه به زبان عربي سخن مي گفت ». (28)
ابوعبيد قاسم بن سلام (324 هـ) نيز به وجود اين ارتباط ميان زبان عربي و برخي از زبان هاي سامي اشاره کرده است. او ادات تعريف را در زبان هاي عربي و سرياني مقايسه کرده است. « ابوعبيد قاسم بن سلام » مي گويد: عرب در کلام خود نشان هايي را به کار مي برد که در امم پيش از آن نديده ايم. از جمله وارد کردن الف و لام در آغاز اسم و ضروري دانستن يکي از علائم اعرابي رفع و نصب و جر براي اسم. براي مثال کلمه « الطّور » که سرياني است عرب الف را از آخر آن حذف کرده و اعراب را به جاي آن نشانده؛ چه اصل اين کلمه در سرياني « طُورا » است. همچنان است کلمه « اليممّ ». اين کلمه در اصل سرياني خود « يمّا » است اما عرب الف و لام را به آن وارد کرده و علائم اعرابي سه گانه را به آن اضافه مي کند. (29)
ابن حزم اندلسي (456 هـ ) در پرداختن به اين موضوع، زباني صريح تر و گويا تر دارد: « ما اين مطلب را دانسته و درباره آن به يقين رسيده ايم که سرياني، عبري و عربي مضر و ربيعه ( نه عربي حمير ) در اصل يک زبان هستند اما محل سکونت گويش وران آن عوض شده و در آن نغماني پديد آمده است. مانند اهالي قيروان که هنگام سخن گفتن به زبان اندلسي به آن نغمه اي خاص مي بخشند يا زبان عربي خراسان که آهنگي ويژه خود دارد. » (30) وي همچنين مي گويد: « هر که در زبان هاي عربي، عبري و سرياني بينديشد يقين مي کند که اختلاف اين زبان ها از قبيل تغيير الفاظ زبان مردم بر اثر گذر زمان و تغيير مکاني و مجاورت ملت هاي گوناگون است و اينها در اصل يک زبانند. » (31)
ابوحيان اندلسي (745هـ) زبان حبشي را مي شناخت و به ارتباط آن با زبان عربي انديشيده بود. او کتابي در اين باره نگاشته که در کتاب ديگرش « البحر المحيط » از آن ياد کرده است. او در اين باره مي گويد: « اما اين کلام عرب که مي گويند: هندي و هندکي، به يک معناست و هر دو کلمه منسوب به هند است...دوستان اين مطلب را دوباره آن کلمه ها گفته اند که کاف زائده نيست زيرا در هيچ موضعي زائد بودن آن به اثبات نرسيده است. اين کاف از باب سبط و سبطر است. گفته اند که اگر عرب « هندکي » را به کار برده به علت سرايت زبان حبشي به زبان عربي است زيرا اعراب به حبشه نزديک بودند و بسياري از واژگان زبان حبشي وارد عربي شده است. در زبان حبشي اگر چيزي به چيز ديگر نسبت داده شود کافي مکسور به آن واژه اضافه مي شود و سپس ياء ظاهر مي شود مانند: فُرس: فُرسکي. گاه اين کاف تبديل به تاء مکسور مي شود مانند: جَبر: جَبرَتي. درباره چگونگي نسبت در زبان حبشي، ما در کتاب خود که از اين زبان ترجمه شده با عنوان « جلاء الغبش عن لسان الحبش » سخن گفته ايم. اين دو زبان در بسياري موارد به يکديگر شبيهند. زبان هاي عربي و حبشي در الفاظ و قواعد و ساختارهاي نحوي مانند حروف مضارعه، تاء تأنيث و همزه تعديه همانندند ». (32)
اما بيشتر اين اشارات که از زبان نحويان قديم عرب مي شنويم بيانگر شناخت آنان از زبان هاي هم خانواده زبان عربي نيست و نمي توان گفت که آنان دانش خود در اين زمينه را براي مقايسه پديده هاي نحوي زبان عربي با ديگر زبان هاي هم خانواده اش به کار برده اند. زيرا روش تطبيقي مانند ديگر روش ها - يک روش غربي جديد و زاده خطاهاي بسيار و انگيزه ها و دلايل پيچيده است. (33)
با اينکه بسياري از زبان شناسان و نحويان عرب، زبان عربي را در کنار ديگر زبان هاي جزيرة العرب مطالعه نکرده اند. ديدگاه هاي متعددي را مطرح کرده اند که مطالعات زبان شناختي تطبيقي امروز نيز آن را تأييد مي کند و اين نشانه تيزبيني گذشتگان نحو عربي و دقت استدلال هاي آن ها درباره حقايق و قوانين زبان است.
بهترين مثال در اين زمينه اين است که نحويان بصري معتقد بودند « الف » در ضمير « أنا » زائده است و براي ايجاد تفاوت با ادات ناصبه « أن » ظاهر شده است. اما فرّاء و نحويان کوفه بر اين باورند که همه حروف « أنا » جزو اين ضميرند و حرف زائده اي وجود ندارد. پژوهش هاي تطبيقي جديد نيز نظر کوفيان را تأييد مي کند. نتايج اين پژوهش ها نشان مي دهد که ضمير أنا در زبان حبشي نيز به صورت أنا ana، در زبان آرامي به صورت إنا ena ، در سبئي و معني أنا ana ، در عبري أني ani و در بابلي و آشوري به صورت أناکو anaku به کار مي رود. چنانکه مي بينيم در همه اين زبان هاي هم خانواده سه حرف اصلي ضمير أنا حفظ شده است. (34)
ضمير « أنت » نيز مانند أنا محل اختلاف نحويان قديم است. نحويان بصره بر اين باورند که اصل آن « أن » است و سپس « تاء » براي دلالت بر خطاب به آن اضافه شده است. اما فرّاء و نحويان کوفه معتقدند که تمام واژه « أنت » ضمير است. بر اين اساس در زبان حبشي نيز به جاي أنت واژه « أنتا » anta در آرامي واژه « أنت » ant در سبئي و معني « أنتا » anta، در عبري « أتّا » atta و در بابلي و آشوري « أتّا » atta به کار مي رود و بنابراين تاء جزو اصلي کلمات ضمير در اين زبان هاست. (35)
زبان شناسان و نحويان قديم عرب اگر چه در اين ملاحظات واژگاني خود گاه به راه درستي رفته اند در مطالعه نحو زبان عربي رويکرد مناسبي نداشته اند. چه زبان عربي را از درون بررسي کرده اند و اين موجب شده آنان در بيان معاني دقيق بسياري از واژگان زبان عربي موفق نباشند.
چرا که ممکن نيست با اکتفاي به يک زبان سامي به ريشه واژه ها و نحوه اشتقاق آن در واژگان مختلف پي برد. (36)
زبان عربي مراحل تاريخي درازي را پشت سر نهاده و شناخت اين مراحل و آثار آن بر زبان عربي تنها از طريق انجام پژوهش هاي تطبيقي و مقايسه زبان عربي با ديگر زبان هاي سامي امکان پذير است. اين کاري است که نحويان قديم عرب انجام نداده اند و اين نقص يکي از مظاهر کاستي مطالعات زباني در دوره هاي گذشته است. (37)
شناخت عميق از زبان عربي مستلزم مطالعه آن در کنار زبان هاي متعدد جزيرة العرب است. با اين مقايسه مي توان مسائل و ابهاماتي را حل کرد که پژوهش هاي قدي درباره آن ها به نتايج قطعي نرسيده است. بي ترديد نتايجي که از روش هاي تطبيقي به دست مي آيد ممکن است در تأييد و ترجيح آراي گذشتگان يا متضمن ديدگاه هاي جديد يا در بردارنده حقيقت هاي يقيني باشد. (38)
با استفاده از روش تطبيقي در زمينه فرهنگ نامه نويسي و پژوهش هاي واژگاني مي توان به دستاوردهاي زير رسيد:
الف) تمايز قايل شدن ميان عربي خالص و عربي مشترک ميان زبان هاي عربي و ديگر زبان هاي جزيزة العرب مانند اکدي، عبري، سرياني، عربي جنوبي و حبشي. « فرينکل » با ريشه يابي واژه هاي عربي داراي ريشه آرامي و همچنين « برگستراسر » و « بروکلمان » اينچنين پژوهش هايي انجام داده اند؛
ب) تمايز قايل شدن ميان عربي اصيل و واژگان معرّب يا دخيل که از زبان هاي ديگر وارد عربي شده اند؛ زبان هايي که با عربي ارتابط و تعامل داشته اند مانند فارسي، يوناني، لاتيني، ترکي، زبان هاي اروپايي معاصر و....؛
ج) در حوزه دلالتي و معناشناختي نيز مي توان از پژوهش هاي فرهنگ نامه اي بهره گرفت. با مقايسه عربي و ديگر زبان هاي سامي مي توان خطاهاي واژه شناسان و زبان شناسان قديم را که نتيجه عدم شناخت آنان از اين زبان ها است تصحيح کرد.
براي مثال واژه شناسان قدي فعل « سجد » را از اضداد بر شمرده اند زيرا به دو معناي « انحني » و « انتصب » به کار مي رود و معناي دوم به قبيله طيّ نسبت داده شده است. پژوهش هاي تطبيقي نشان مي دهد که واژه « ساکُد » پيش از آنکه در قبيله طيّ به معناي « انتصاب » و در ديگر قبايل به معناي « انحناء » باشد در زبان عربي در برخي موارد به معناي « خضوع » به کار رفته است. روشن است که معناي سامي قدي اين واژه فراگير است و بر انحنا و انتصاب نيز دلالت دارد. (39)
واژه شناسان قديم فعل « وثب » را نيز از اضداد دانسته اند زيرا به دو معناي « قفز » و « جلس » به کار رفته که معناي دوم منسوب به حمير است. پژوهش هاي تطبيقي نشان مي دهد که « يشب » در زبان عربي نيز به دو معناي « اقام » و « جلس » به کار رفته است. همچنان است فعل سرياني « يِثِب »؛ که اين امر ما را مطمئن مي کند که معناي قديم و نخستين اين فعل « جلس » بوده، اما در نقاط مختلف جزيرة العرب و در قبايل مختلف دچار تحول شده و به معناي « قفز » در آمده اما حمير، معناي نخستين آن را حفظ کرده است. (40)
واژه « جَون » نيز از ديدگاه واژه شناسان قديم از اضداد است زيرا در دو معناي « ابيض » و « أسود » به کار رفته است. مطالعات تطبيقي نشان مي دهد که هر دو معنا به يک معناي عام و فراگير يعني « لَون » باز مي گردد. پيامبر اکرم (ص) اين لفظ را به همين معناي عام ( لَون ) به کار برده است. روزي ايشان از اصحاب خود درباره ابري که بالاي سرشان مي گذشت اينگونه پرسيدند: « فکيف تَرَونَ جَونَها » که مقصود در اينجا مطلق رنگ است. مطالعات جديد نشان مي دهد که اين لفظ در عبري و سرياني به معناي « رنگ » است زيرا در عبري گفته مي شود « کَفُون »، « کَفان » و « کافن » و در سرياني « کَونا » و « کَوَن » گفته مي شود. در زبان عربي، قضاعه اين واژه را به معناي سياه و ديگر قبايل به معناي سفيد به کار مي بردند. (41) از اين رو، محمدحسين آل ياسين، بر اين باور است که نظر « ادي شر » مبني بر فارسي بودن واژه « جَون » و معرّب شدن آن، نظري علمي نيست. (42)
د) با استفاده از روش تطبيقي مي توان آينده الفاظ واژگان معرّب يا دخيل را پيش بيني کرد. پژوهش ها بيانگر آنند که زبان عربي از گذشته هاي بسيار دور براي بر آوردن نيازهاي روزمره خود از الفاظ دخيل بهره گرفته است. آن دسته از الفاظ دخيل که با اوزان الفاظ عربي همسو بوده اند در عربي هضم شده اند و به تار و پود طبيعي بافت اين زبان مبدل شده اند. اما آن دسته از الفاظ دخيل که به اوزان الفاظ عربي شباهتي نداشته اند مانند نام بسياري از رنگ ها، لباس ها و زينت ها که از فارسي گرفته شده اند سرنوشتي جز نابودي نداشته اند. بسياري از اين الفاظ ناهمساز با عربي را مي توان در کتاب هايي چون البخلاء جاحظ و الأغاني ابوالفرج اصفهاني يافت. (43)
بر اساس آنچه گفته شد مي توان دريافت که بسياري از الفاظ و واژگان رايج در زبان عربي که ريشه غير عربي دارند و از اوزان الفاظ عربي برخوردار نيستند ( مانند دبلوماسية، بيروقراطية، ببلوغرافيا و.... ) عمر زيادي در اين زبان نخواهند داشت. حتي در مدت زماني به اندازه طول عمر يک انسان مي توان مشاهده کرد که الفاظي بيگانه وارد زبان عربي مي شوند که حاصل يک نظام حکومتي در کشوري خاص هستند ( مانند برولتاريا، بروجوازية، ارستقراطية ) اما با افول آن نظام حکومتي، آن الفاظ بيگانه نيز محو مي شوند. اما الفاظي مانند: التلفزة، التلفنة و البسترة فرصت بيشتري براي بقا دارند زيرا بومي زبان عربي مي شوند و رنگ و بوي زبان عربي را در خود مي پذيرند و حتي مي توانند مانند واژه هاي اصيل عربي با اشتقال تکثير شوند. براي مثال گفته مي شود: تَلفَرَ، يُتَلفِزُ، مُتَلفِز و...اين امر يک بار ديگر هم در تاريخ زبان زبان عربي رخ داده است. براي مثال واژه هاي فَلسَفَ، يتفلسف، متفلسف، فلاسفة و همچنين: قرطاس و قَرطَسَ. از ديگر واژه ها در اين زمينه، واژه « الترعة » به معناي آبراهه است که اصالتاً واژه اي سرياني است اما از آن « تراّع » نيز مشتق شده است که به معناي نگهبان آبراهه است. (44)
در زمينه مطالعات آوايي و صرفي نيز مي توان از روش تطبيقي بهره گرفت. دراين زمينه به بيان چند مثال بسنده مي کنيم.
يکي از لقب هاي لهجه هاي قديم قبايل عرب « استنطاء » است. لهجه هاي قبايل سعدبن بکر، هذيل، ازد، قيس، انصار و اهل يمن اين لقب را دارند. (45) مقصود از « استنطاء » يک ويژگي زباني است که بر اساس آن « عين ساکن » در زبان عربي قديم در صورت مجاورت با « طاء » تبديل به نون شده است. براي اين ويژگي تنها يک مثال ذکر شده و آن تبديل « أعطي » به « أنطي » است. در قرائت حسن بصري آمده: « إنا انطيناک الکوثر ». تمام شواهد مربوط به ويژگي استنطاء چه در شعر و چه در نثر عربي منحصر به همين فعل است. (46)
مطالعات تطبيقي گوياي آن هستند که اين فعل در زبان هاي جزيرة العرب با حرف « نون » به کار مي روند. « اعطي » در عبري و سرياني به صورت « نتن » است و در سرياني نيز شبيه به « نتن » تلفظ مي شود. در زبان عبري فعل « نطا » وجود دارد که در زبان عربي نيز اينچنين به کار مي رود: « نطا يدو الي » و معناي آن « مدّ يده الي » به معناي « گرفتن » مي باشد يعني متضاد با معناي « أعطي » که در عربي به کار مي رود و همسو با فعل « عطا يعطو » به معناي گرفتن. از اين مطالب در مي يابيم که « نون » در فعل « أنطي » حرف اصلي است و أنطي يکي از افعال قديمي در زبان هاي جزيرة العرب است.(47)
ابراهي سامرايي معتقد است که فعل « أنطي » برگرفته از فعل « آتي » به معناي « اعطي » است که تاء آن مشدّد شده و به « أتّي » مبدل گرديده و هنگام فک ادغام، تاء به نون تبديل شده است. اين يکي از سنت هاي زبان عربي و ديگر زبان هاي جزيرة العرب است که ادغام يا تضعيف را گاه با نون از ميان بر مي دارند. مانند جَندل که از جدَّل گرفته شده است. (48)
يکي از القاب يا ويژگي هايي که لهجة قبيلة هذيل دارد « فحفحة » است که به معناي تبديل کردن « حاء » به « عين » است. تنها مثال براي اين موضوع تبديل « حتّي » به « عتّي » است. ابن مسعود در قرائت خود اين طور قرآن را تلاوت کرده: « عتّي حين » که عمر کار او را زشت شمرده است. (49) در منابع و مآخذ مثالي جز کلمه « عتّي » ذکر نشده است.
مطالعات و پژوهش هاي تطبيقي پرده از حقيقت اين موضوع برداشته است. در زبان عبري به جاي « حتّي » « عَد » گفته مي شود. معادل اين واژه در زبان آرامي نيز « عَد » است. بنابراين، در اين دو زبان « تاء مهموس » به « دال » که يک آواي مجهور است و با حرف مجهور عين تناسب دارد بدل شده است. گذشته از اين، آواي عين در اين واژه همان اصل سامي است که قبيله هذيل نيز آن را حفظ کرده است. (50)
واژه شناسان قديم عرب گمان مي کردند که « تاء » در واژه « لصّت » مبدل از صاد بوده است ( لص ). بدين معنا که اصل اين واژه « لص » بوده و سپس به « لصت » تبديل شده است. در جمع اين واژه گفته شده: « لُصُص » و « لُصُوت » و به هر دو آن ها استشهاد شده است. (51) آن شکل از واژه فوق که با تاء به کار رفته و به قبيله طيّ، اهل يمن و برخي انصار نسبت داده شده است.
اما در حقيقت در قوانين زبان هرگز حرف نرم و سهل « صاد » به حرف دشوار « تاء » تبديل نمي شود. پژوهشگران براي حل اين مشکل به روش تطبيقي متوسل شده اند و سپس با ريشه يابي کلمه در زبان هاي مختلف دريافته اند که اصل آن « لصت » بوده و « لصّ » از آن زاده شده است. اين واژه اصالتاً سرياني و به صورت « لصتس » Lestes بوده و تاء جزو حروف اصلي آن محسوب مي شود. (52)
نحويان و زبان شناسان قديم عرب در اين باور بودند که اصل افعال قال، باع، رمي و تلا در واقع به صورت قَولَ، بَيَعَ، رَمَيَ و تَلَوَ است. آن ها اين واژگان را اصول و ريشه يابي قياسي و فرضي مي دانستند که هيچ گاه به کار نرفته است. اما مطالعات تطبيقي ثابت مي کند که در زبان حبشي افعالي چون بَيَن، دَيَن، رَمَيَ و تَلَوَ به معناي بان، دان، رَمي و تلا عربي به کار مي رود. به عبارت ديگر اين افعال ثقيل هم اکنون در زبان ديگري به صورت فعل اصلي به کار مي رود و پيش از اين نيز در زبان هاي سامي کاربرد داشته اما زبان عربي آنها را به مرحله جديدتري منتقل و به صورت ساده تري استعمال کرده زيرا به کار بردن سه حرکت پياپي دشوار است. (53)
نحويان قديم درباره حقيقت حرف همزه و واژه « اسم » اختلاف داشتند. بصريان بر آن بودند که « اسم » مشتق از « سمّو » است و بنابراين « الف » آن عوض از واو محذوب مي باشد. کوفيان نيز مي پنداشتند که « اسم » مشتق از « وسم » است و الف به جاي واو نشسته است. (54)
اما پژوهش هاي امروز نشان مي دهد که هر دو گروه نحوي، دچار اشتباه شده اند و به نظر مي رسد آنچه سبب اين اشتباه شده اعتقاد راسخ آنان به ايده سه حرفي بودن ريشه کلمات عربي بوده است. آنان پيش از آنکه براي همزه در واژه « اسم »، اصلي را تأويل کنند براي واژه هاي دو حرفي چون « يد » و « دم » و نظاير آن نيز حرف سومي را تأويل کرده بودند. اما پژوهش هاي تطبيقي نشان مي دهد که اين واژه هاي دو حرفي در زبان عربي، بقاياي مرحله قديم زباني قديم تري هستند. بر اين اساس، واژه « اسم » در عبري به صورت « شِم »، در زبان آرامي با الف تعريف به صورت « شما » و در اکدي به صورت « شُم » مي باشد. بنابراين، اين زبان ها نشان مي دهند که همزه در واژه « اسم » غير اصلي است و اين واژه در اصل دو حرفي است. (55)
واژه « اللهم » نيز بسيار باعث اختلاف ميان نحويان قديم شد. سيبويه و نحويان بصره معتقد بودند که اصل در اين واژه، « الله » است و ميم مشدّد آخر آن به جاي ياء ندا نشسته است. اما فرّاء و نحويان کوفه معتقد بودند که اين واژه در اصل جمله « يا الله اُمَّنا بخير » بوده که به دليل کثرت استعمال نحت شده و برخي اجزاي آن براي تسهيل و تخفيف در لفظ حذف شده است. اما شواهد موجود، نظر هر دو گروه نحوي را به بن بست کشانده است و نشان از نادرستي اين نظرات دارد. مطالعات تطبيقي نشان مي دهد که واژه « اللهم » برگرفته از واژه عبري « إلوهيم » به معني « خدايان » مي باشد که ياء و ميم در آن نشانه جمع است. اما در استعمال عربي، مقصود مفهوم « الله » و علامت جمع به قصد تعظيم آمده است. (56)
نحويان قديم درباره مسئله تذکير و تأنيث نيز بسيار دچار اختلاف بودند. زبان هاي جزيرة العرب در مراحل نخستين پيدايش خود ميان جنس هاي مذکر و مؤنث تفاوتي قائل نبودند اما با گذر زمان و متحول شدن آن ها، اين تمايز وارد اين زبان ها شد و از اين رو علائم تأنيث نيز با به ميدان گذاشتند. اما در اين ميان برخي واژه ها و الفاظ گاه به صورت مذکر و گاه به صورت مؤنث استعمال شدند و کاربرد واحدي بر آن ها مقرر نشد. همين واژه ها حکايت از مراحل گذشته زبان هاي جزيرة العرب دارند.
نحويان قديم از آنجا که بسيار علاقه مند به يکپارچه سازي زبان عربي با قواعد قياسي و معيار بودند، مؤنث بودن برخي از واژه ها را انکار کردند زيرا کاربرد و استعمال غالب در آن ها به صورت مذکر بود. از سوي ديگر آنان براي برخي از واژه هاي مذکر به کار رفته نيز تأويل هايي در نظر گرفتند. زيرا صورت مؤنث آن ها کاربرد بيشتري داشت و صحيح تر به نظر مي رسيد. آنان همچنين از دسته هاي واژه هايي را که در شعر به کار رفته و به لحاظ تذکير و تأنيث بر خلاف قواعد مدّ نظرشان بود، به ضرورت شعري نسبت مي دادند. اما اين نحويان به اين موضع توجه نکرده بودند که تغيير و نوسان در مذکر و مؤنث، در همه زبان هاي سامي وجود دارد و همه اين نوسان ها بيان گر مراحل قديم تر اين زبان ها است و زماني که زبان هاي سامي تعيين جنسيت را براي واژگان خود مقرّر کردند، برخي از واژه ها در لهجه هايي به صورت مؤنث و در لهجه هايي ديگر از اين زبان به صورت مذکر در آمدند. همچنين واژه هاي مشخصي در برخي زبان هاي جزيرة العرب به صورت مذکر و در زبان هاي ديگر اين منطقه به صورت مؤنث ظاهر شدند. اگر اين نحويان اين تحولات زباني را درک کرده بودند هرگز قضاوت نادرستي در اين باره نمي کردند.
از جمله اين واژه ها « کفّ » است که فرّاء قاطعانه آن را مؤنث مي خواند و مذکّر ظاهر شدن آن در شعر اعشي را ناشي از ضرورت شعري قلمداد مي کند: (57)
الي رَجُلِ مِنهُم أسيفٍ کأنّما
يَضُمُّ الي کَشحَيه کَفّاً مُخَضَّبا
پيامبر اکرم ( صلي الله عليه و آله و سلم ) نيز واژه « کفّ » را به صورت مذکّر به کار برده است:
« مضمض و استنشق من کفّ واحد ». برخي ديگر از عرب زبانان نيز آن را به صورت مذکر به کار برده اند.
اگر به زبان هاي جزيرة العرب باز گرديم در مي يابيم که واژه « کفّ » در عبري و سرياني مؤنث و در آرامي مذکر به کار رفته است. مي دانيم که در زبان عربي اين واژه به دو صورت مذکر و مؤنث به کار رفته است. از اين رو دليلي وجود ندارد که مذکر به کار رفتن آن در شعر اعشي به ضرورت شعري نسبت داده شده و قاطعانه مؤنث خوانده شود. (58)
از ديگر موارد اختلافي ميان نحويان گذشته، دو واژه « بنت » و « أخت » بوده است. گروهي از اين نحويان ادعا کرده اند که « تاء » در اين واژه براي تأنيث نيست زيرا حرف ماقبل آن ساکن است و قياس در اين تاء ( تأنيث ) آن است که حرف ماقبلش مفتوح باشد. از اين رو، آنان پنداشته اند که اين تاء بدل از واو است. تنها دليل اين نحويان آن بوده که دو واژه فوق، مخالف قياسي است که آنان در نظر دارند و بدان ملزمند.
يکي از پژوهشگران معاصر در نقد اين ديدگاه نحويان گذشته چنين گفته است: « آنان از کجا دريافته اند که تاء براي تأنيث نيست؟ تنها بدين سبب که اغلب « تاء » هاي تانيث به کار رفته در زبان عربي پس از حرف مفتوح بوده اند و تاء در بنت و أخت پس از حرف ساکن آمده است؟ چرا بايد تا اين حد پايبند به قياس بود؟ مقايسه زبان ها نشان مي دهد که تاء در أخت و بنت علامت تأنيث است و مرحله قديم تر ظهور دو واژه « ابنة » و « اختة » مي باشد. » (59) سيوطي در اين باره با ترديد سخن گفته است: « ادعا کرده اند که برخي از عرب به جاي أخ و أخت مي گويند: أخ و أخَة. کلبي اين را گفته است اما من درباره صحت آن چيزي نمي دانم ». (60)
در زمينه مطالعات و پژوهش هاي نحوي نيز مي توان از روش تطبيقي بهره گرفت و برخي از خطاها و اوهام نحويان قديم را که ناشي از عدم شناخت زبان هاي جزيرة العرب است تصحيح کرد.
از آن جمله اينکه نحويان قديم معتقدند در ترکيب « وا زَيداه »، حرف الف زائده است و زيد مبني بر ضم در محل نصب و هاء براي سکت است. اما زبان شناسي تطبيقي مي کوشد تا در اين مثال و مانند آن، الف را بقاياي حرف نداي تکراري تفسير کند. بر مبناي اين ديدگاه، کسي که مي گويد: « وا زيداه » گويي مي گويد: « يازيديا » که به دليل کشيدن شدن بيش از حد صدا، نفس گوينده به حرف هاء منتهي مي شود و مي گويد: « يا زيداه ». در ديگر نمونه هاي مشابه نيز وضعيت به همين منوال است زيرا تکرار حرف ندا پديده اي طبيعي است که انسان در هر زبان به آن نيازمند است. در يکي از زبان هاي هم خانواده عربي نيز اين پديده رخ داده است. در زبان حبشي جعزي ابتدا حرف ندا سپس منادي گفته و سپس دوباره حرف ندا يا بخشي از آن تکرار مي شود. براي مثال گفته مي شود: « او بيست او » يعني: « يا امرأة يا ». گاهي حرف همزه از آغاز حرف نداي دوم حذف مي شود: « اوبيستو ». (61)
از ديگر موضوعات نحوي قابل بحث در اين زمينه که زبان شناسي تطبيقي درباره آن به نتايجي رسيده است موضوع تنوين است. در پژوهش هاي تطبيقي به اثبات رسيده است که تنوين ( علامت نکره ) قديم تر از ادات تعريف است زيرا تنوين در بيشتر متون به جا مانده از زبان هاي جزيرة العرب مانند اکدي و اگريته مشاهده شده است. در زبان اکدي اين علامت « تمييم » و در زبان آگريته « تنوين » خوانده مي شود. اما آن زبان هاي سامي که ادات تعريف به کار برده اند از يک ادات استفاده نکرده اند. اين ادات در عربي « ال » و در عبري « هل » بوده است که بعدها لام از آن حذف شده و فقط « هاء » باقي مانده است. در زبان هاي عربي بائده ( ثمودي و لحياني )، هاء ادات تعريف بوده و در عربي جنوبي حروف « أن » و « أم » به عنوان ادات تعريفي بسيار قديمي مورد استفاده قرار مي گرفته اند و امروز نيز در برخي مناطق يمن به کار مي روند. در سنگ نوشته هاي باستاني که در يمن يافته شده در حرف تعريف « أن » به جاي همزه، هاء آمده است: « هَن ». اين مطالب به معناي اصلات ادات تعريف در زبان هاي سامي نيست. زيرا اگر چه اين ادات در زبان سامي مادر وجود داشته است اما در بسياري از زبان هاي قديمي جزيرة العرب مانند اکدي و آگريته ادات تعريف وجود ندارد.
شايان ذکر است که نحويان قديم هنگام اصالت بخشيدن به نکره و فرع دانستن معرفه، ديدگاه خود را بر عاملي تاريخي بنا نکردند بلکه علتي عقلي براي آن در نظر گرفتند. زيرا تکثير از نظر آنان به معناي فراگيري و رواج و تعريف بر معناي محدود شدن بود و هر چيز ابتدا همگاني و سپس محدود و منحصر به افراد يا امور خاص مي شود.

پي نوشت ها :

1. المستشرقون و المناهج اللغوية الحديثة، ص 41.
2. همان.
3. المدخل الي علم اللغة، ص 200 و 201.
4. همان، ص 201.
5. مدخل الي علم اللغة، محمد حسن عبدالعزيز، ص 151.
6. المستشرقون و المناهج اللغوية احديثة، صص 41 و 42.
7. مدخل الي علم اللغة، محمد حسن عبدالعزيز، ص 151.
8. المستشرقون و المناهج اللغوية الحديثة، ص 42.
9. مدخل الي علم اللغة، محمد حسن عبدالعزيز، ص 152.
10. همان.
11. اسس علم اللغة، ص 168.
12. المدخل الي علم اللغة، ص 210.
13. المسشرقون و المناهج اللغوية الحديثة، ص 49 و 50.
14. مدخل الي علم اللغة، محمد حجازي، ص 21.
15. همان.
16. همان.
17. همان، ص22.
18. همان.
19. همان، ص 22 و 23.
20. همان، ص 198.
21. مدخل الي علم اللغة، محمد حسن عبدالعزيز، ص 154.
22. المستشرقون و المناهج اللغوية الحديثة، ص 44.
23. همان، ص 45.
24. همان.
25. همان، ص 46.
26. همان.
27. همان.
28. قاموس العين (کنع).
29. الزينة في الکلمات الاسلامية العربية: 77/1 ، تحـ . حسن الهمداني، القاهرة، 1957 - 1958؛ نيز ر. ک: فصول في فقه العربية، ص 43.
30. الإحکام في اصول الأحکام: 30/1.
31. همان.
32. البحرالمحيط، ابوحيان الاندلسي: 162/4 و 163 ، مطبعة السعادة، القاهره، 1328هـ.
33. المستشرقون و المناهج اللغوية الحديثة، ص 42.
34. المستشرقون و المناهج اللغوية الحديثة، ص 42.
35. همان.
36. تاريخ اللغات السامية، و لفنسون، ط1، بيروت، 1980 ، 217.
37. الدراسات اللغوية عند العرب، ص 475.
38. المستشرقون و المناهج اللغوية الحديثه، ص 61.
39. الدراسات اللغوية عندالعرب، ص 482 و 483.
40. همان.
41. همان، ص 484.
42. همان.
43. المسشرقون و المناهج اللغوية الحديثة، ص 63 و 64.
44. همان.
45. الدراسات اللغوية عند العرب، صص 475 و 476.
46. همان، ص 476.
47. همان.
48. دراسات في اللغة، ص 217.
49. المحتسب، ابن جني؛ 323/1.
50. الدراسات اللغوية عندالعرب، ص 476 و 477. همچنين ر. ک: المستشرقون و المناهج اللغوية الحديثة، ص 74.
51. في اللهجات العربية، ص 92.
52. الدارسات اللغوية عندالعرب، ص 479.
53. همان، ص 481.
54. الانصاف في مسائل الخلاف: المسألة الأولي.
55. الدراسات اللغوية عند العرب، ص 481.
56. همان، ص 482.
57. المذکر و المؤنث، الفراء، ص 17.
58. الدراسات اللغوية عندالعرب، صص 485 و 486.
59. المدخل الي دراسة النحو علي ضوء اللغات السامية، عبدالمجيد عابدين، ط 1، 1951، ص 88.
60. المزهر، 65/1.
61. المستشرق و المناهج اللغوية الحديثه، ص 69.

منبع مقاله :
رحيم العزاوي، نعمة، (1392)، روش شناسي پژوهش هاي زبان شناختي، دکتر جواد اصغري، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.