تأليف: زاهيه راغب الدجاني
ترجمه ي دکتر حبيب الله عباسي
ترجمه ي دکتر حبيب الله عباسي
با استناد به آنچه درباره ي موسي (عليه السلام) و فرعون در قرآن کريم آمده، در درجه ي نخست درمي يابيم که موضوع « قدرت » بُعد بزرگي را از دو سوي آن فرامي گيرد: قدرت فرعون به مثابه ي حاکم و در مقابل آن، قدرت موسي (عليه السلام) و هارون که خداوند تعالي از آن حمايت مي کند. قدرت نخست در اصل ابزاري است؛ زيرا از قهري نشأت مي گيرد که بر اسلحه ي آن روزگار مبتني است. قدرت ابزاري به مثابه ي قاعده واصل، بر ثروت متکي است پس مادي است و به اجمال مي توان آن را قدرت مادي خواند. در عوض قدرت موسي (عليه السلام) و برادرش، در اصل روحاني است و قدرت روحاني همان قدرت نشأت گرفته از تعقل و ايمان و حکومت و اخلاق است؛ زيرا همه ي مؤلفه هاي آن، اساس نيروي معنويي است که موجب شجاعت خاص صاحب آن و جسارت وي بر ثابت کردن حق و استوار ساختن عدل مي شود، لذا مي توان اين قدرت روحاني را به اجمال همان قدرت روحاني معنوي خواند که با نيروي آسماني حمايت مي شود. قدرت مادي که در فرعون متبلور است، متوجه ستم و سرکشي مي شود، اما قدرت دوم که در موسي (عليه السلام) و هارون تجسم مي يابد با روش هاي اخلاقي خاصي به مقابله با ستم برمي خيزد و اين قدرت از جانب خدا با معجزه حمايت مي شود. قدرت معنوي موسي (عليه السلام) و برادرش در مطاوي خود، دربرگيرنده ي دقايق زير است:
نخست: ايجاد نفرت از قدرت مادي و جلوه هاي مختلف آن، سپس تأکيد بر اين که سرنوشت آن و صاحبانش فروپاشي است. به علت گزندهايي که به مستضعفان رسانيد.
دوديگر: تشويق و ترغيب به قدرت روحاني و آن را عامل جوهري انگاشتن براي مقابله با سرکشان در طول روزگاران و در همه ي مکان ها به وقت ضرورت و نياز به دليل آن که رئيس حکومت آنان بوده است.
اگر اين مطالب را در خاطر داشته باشيم و به مفهوم توراتي قدرت بپردازيم چنان که در قصه ي موسي (عليه السلام) و فرعون آمده، خواهيم ديد که تورات در درجه ي اول بر موضوع قدرت مادي متمرکز است؛ امّا در اين امر با قرآن کريم تفاوت هايي دارد. فرعون خود را مانند خدا صاحب قدرت مطلق مي ديد و سخت مي خواست تا از هر وسيله براي تقويت آن سود جويد، چون بني اسرائيل الوهيت وي را نپديرفت، خشمگين شد و بر آنان خشم گرفت و تمام توان خويش را براي حفظ قدرت مادي که همان حاکم بودن وي بود به کار گرفت.
اگر به قرآن التفات کنيم، خواهيم ديد فرعون سخت بر مسئله ي تأليه خود تأکيد مي کند:
« قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ ».(1)[الشعراء: 29]
« وَ قَالَ فِرْعَوْنُ يَا هَامَانُ ابْنِ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبَابَ. أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلَى إِلهِ مُوسَى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ کَاذِباً وَ کَذلِکَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ وَ مَا کَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلاَّ فِي تَبَابٍ »(2) [غافر: 36: 37]
« فَحَشَرَ فَنَادَى. فَقَالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَى » (3) [النازعات: 23- 24].
هدف فرعون از تأليه، باقي ماندن بر قدرت و حکومت بود. اين همه بدين معني است که داستان قرآني بر پيوند مسأله ي تأليه با حکومت وي تأکيد مي کند که امروزه آن را ديکتاتوري مي خوانند. اين حکومت بر اصولي استوار بود که با قوانين هستي و آفرينش در تضاد بودند.
بنابراين تاکنون به مقايسه ي قرآن و تورات از حيث مفهوم قدرت مادي در هر دو کتاب مقدس پرداختيم. دريافتيم که تکيه بر پيامدهاي تأليه در قصه ي قرآني بسيار قوي تر از قصه ي توراتي است و هم چنين پيوند ميان تأليه و نظام حکمراني در قرآن خيلي قوي تر از تورات است، به دليل اين که قرآن کريم به تصريح از تأليه فرعون ياد مي کند و از خطراتي بحث مي کند که اين ايده نه فقط در چارچوب زماني معين، چنان که درتورات مطرح است - بلکه در چارچوب ازلي قرار دارد. قرآن خواننده را به اسباب ضروري براي تحول تاريخي در وجود نظام قائم بر تأليه مانند نظام فرعون آگاه مي کند تا بر اين نوع ستم و ظلم چيره شود.
با اين همه، تبيين نموديم اين امر در قصه ي قرآني و توراتي يکسان است. گريختن از قدرت ابزاري فرعون امري روشن است؛ اما با تفاوت هاي جوهري. قرآن از متنفّر بودن از قومي مشخص و معين خارج مي شود؛ زيرا قرآن از بني اسرائيل در چارچوب تمثيل يا نمونه براي قومي بهره مي جويد که در تاريخ مورد ستم واقع شده است؛ در حالي که تورات اين تنفّر را فقط به بني اسرائيل محدود مي سازد.
بنابراين در حالي که تورات ترس از ستم به بني اسرائيل و برآغاليدن عواطف را نسبت به آنان در چار چوب تاريخي منحصر مي سازد، قرآن، هم حس ترس را بر مي انگيزد و هم حس عاطفي را نسبت به بني اسرائيل در روزگار فرعون. قرآن اين ترس را در زمان هايي رفع مي کند که بني اسرائيل از ستمديدگان دفاع مي کنند و مستضعفان را به توحيد فرامي خوانند. پيش تر نمونه هايي براي آن نقل کرديم. در اين جا تکرار مي کنيم که سخن گفتن از ستم در قصه ي قرآني موسي (عليه السلام) و فرعون در چارچوب ازلي ا ست. چارچوبي که پيوسته افکار در آن به سوي بيان بدي هاي ستم و قبح طغيان و ابزارهاي رهايي از اين آفت ها در قلمرو عمل به اصل روحاني و معنوي متوجه مي شود.
در اين ميان قصه ي قرآني، موسي (عليه السلام) و فرعون به طور ضمني به هنر حکومت راني مسالمت آميز اشاره دارد و به تصوير حکومت درست با نشان دادن خطوط عريض و آگاه کردن خواننده به ستون ها و پايه هاي سياستي که به توحيد ملتزم است و رفتار و کرداري مبتني بر عدل اجتماعي در سايه ي مساوات اشاره دارد، با تأکيد بر محقق ساختن توحيد، عدل، مساوات در راه پيوند اندام وار جامعه. با اين همه، وحدت، اساس امنيت و اتحاد جامعه است. حکومت فرعون باعث شکاف جامعه و طبقاتي شدن آن شده بود و ستم بيدادگرانه ي آن بر بني اسرائيل باعث شده بود که اتحاد و امنيت درست جامعه ي مصر از ميان برود و دليل اين امر، وجود مخاصمه هاي بسيار در خيابان بود. داستان مخاصمه ي قبطي با اسرائيلي در آغاز و سپس مخاصمه ي قبطي ديگر با همان اسرائيلي در وقت ديگر نيز دليلي بر اين گسستگي پيوند اندام وار جامعه ي مصر است.
در اين جا، بايد متذکر شد که انديشه هاي قرآني، چنانکه در آينده خواهيم گفت، از مؤلفه هاي حکومت صحيح است. اين چنين حکومتي در چارچوب ازلي دربرگيرنده ي رحمت الهي براي همه ي ستمديدگان در مکان ها و زمان هاي مختلف است. رحمت براي بني اسرائيل که مورد ستم فرعون قرار گرفت مانند هر قومي است که گرفتار رنج قدرت مادي ستمگرانه و ستم و طغيان آن شده باشد. سپس رحمت براي هر قومي که مانند بني اسرائيل در روزگار فرعون دچار چنين شرايط سختي شوند. اين حکومتگران به فرعون به مثابه ي خدايي مي نگريستند که منافع دنيوي آنان را فراهم مي ساخت با آن که مالک هيچ نفع و ضرّي براي آنان نبود و آفريده اي همانند ديگر آفريدگان زمين بود.
اگر موضوع رحمت را در تورات جستجو کنيم، چنان که در قصيه ي موسي (عليه السلام) و فرعون آمده، رحمت را در آن مي بينيم. اما اين رحمت، رحمت پروردگار جهانيان براي همه ي مستضعفان در طي تاريخ نيست. در اين جا رحمت خاص بني اسرائيل است؛ قومي که مورد ستم فرعون قرار گرفتند و اين قوم را برتري بر ديگر ملت هاست. برتري اين قوم در تورات آشکار است به اين اعتبار که اين خدا از آن بني اسرائيل است و يهوه ي خدا، آنان را وارث سرزمين هاي مختلف کرده است. در تورات، مشخصه ها و مميزه هاي ميراثي که در قرآن بر آن تأکيد شده، روشن نشده است.
وراثت زمين - چنان که بر بني اسرائيل يا ديگر امت ها در طي تاريخ بشر منطبق است - درکانون بحث قرآن از موضوع تحولات و دگرديسي هاي تاريخي مرتبط بدان و به نابود کردن ستم و جايگزين ساختن عدل قدرت الهي، قرار دارد. در قرآن وراثت زمين به نام دنيوي مشخص نشده است، به مثابه ي پاداشي براي بني اسرائيل به جهت صبرشان بر ستم فرعون و چنگ زدنشان به توحيد است، اما اين ثواب وقتي بني اسرائيل بر ديگر مستضعفان ستم کردند و با قدرت آسماني بر آنان ظلم نمودند، ضايع شد.
اگر اين مطالب را در ذهن خويش حفظ کنيم و به موضوع وراثت در قصه ي توراتي موسي (عليه السلام) و فرعون بپردازيم، مي بينيم که محدود کردن اين وراثت به سرزمين هايي که برابر نصوص توراتي ذکر کرديم با پيوند آن وراثت به برتري، و عطوفت به بني اسرائيل و اين که گويي ستم دنيايي تنها به آنان منحصر شده، بدون ترديد به بهره کشي بني اسرائيل براي تحصيل بيشتر منافع دنيايي مي انجامد. آنان اصل برتري توراتي شان را براي توجيه شرعي چيرگي هايشان بر سرزمين هاي ديگران به کار مي گيرند. براي مثال به نام وعده ي خداي يهوه، بر سرزمين هاي حاصل خيز و مذکور در تورات چيره خواهند شد. موضوع وراثت مذکور در تورات در چارچوب تخصيص و تحديد و تعيين با موضوع وراثت در چارچوب عمومي و شامل آن در قرآن کريم منافات دارد. عدل الهي مطلق و وراثت بني اسرائيل در تورات از منظر اسلامي دچار تحريف شده است؛ زيرا محور آن ظلم است. ظلمي که با قوانين ثابت زندگي که در قرآن آمده منافات دارد.
اگر اکنون به موضوع قدرت روحاني در قصه ي موسي (عليه السلام) و فرعون در دو کتاب مقدس بپردازيم بايد تکرار کنيم که قصه ي قرآني اهتمام بسياري به اين نوع قدرت دارد و روشن مي کند که قدرت روحاني، سنگ اصلي بناي تغيير تاريخي را تشکيل مي دهد، اما در قصه ي توراتي نيز اهميت اين قدرت روحاني در تحول تاريخي آشکار است، ليک از مفهوم قرآني آن فاصله دارد، مفهوم قرآني با انديشه ها و ارزش هاي آن در طي روزگار تداوم مي يابد و نصيب اقوام مختلف مي شود، در حالي که در مفهوم توراتي، خاص بني اسرائيل ا ست.
مفهوم قرآني قدرت روحاني در قصه ي موسي (عليه السلام) و فرعون مفهومي است که اساسش بر اطاعت محض از خدا و نشأت گرفته از تفکر و ايمان استوار است. انديشه کردن در ارزش پديده ها و مقايسه ي آن ها با هم، انسان را به ايمان روشن گر مي کشاند و معجزاتي به دنبال دارد که باعث تأمل و ايمان مي شود. چنان که دو معجزه ي موسي (عليه السلام) مذکور در قرآن را موجب شد. پيشتر متذکر شديم که اين معجزه موجب تسليم شدن ساحران فرعون شد. آنان با همه ي امکانات مادي که در انتظارشان بود، وقتي فرعون تهديدشان کرد به باور خود در اطاعت و تسلي در برابر خداي موسي (عليه السلام) اصرار کردند و به قدرت روحاني و معنوي مسلح شدند و از اين رهگذر دريافتند که اين قدرت روحاني فراتر از هر قدرتي است. از اين رو موسي (عليه السلام) و هارون با اين قدرت توانستند بر فرعون فايق آيند و به تقدير الهي بر همه پيروز شوند. تحت عنايت خدا بود که فرعون و سپاهش در دريا غرق شدند. در شرايط جديد اوضاع تغيير کرد به ويژه پس از تطاول بني اسرائيل به موسي (عليه السلام) و هارون و حتي بر آفريينده ي هستي، گرفتار سرگرداني در « تيه » و به جهت انکار نعمت هاي خدا دچار عقاب و کيفر شدند. در اين ميان دگرگوني هايي در تاريخ بشري پديد آمد و عصيان عليه قدرت الهي محو شد و موازين به جاي خود بازگشت و حق و عدل برقرار شد.
با پرداختن به مفهوم توراتي، قدرت روحاني و تأثير آن درمي يابيم که اين مفهوم در کانون معيني متمرکز است و آن خوشبخت کردن بني اسرائيل در جهان خاص آنان با خداي ويژه ي خودشان، يهوه است. خداي يهوه موسي (عليه السلام) و هارون را با نيروهاي دريايي، مقتدر ساخت؛ اما قرآن به نيروي ديگري اشاره دارد که خدا اين دو را با آن توانا ساخت. قرآن کريم، پيوسته مرز مشخصي ميان خداي يگانه آفريننده ي هستي و مدبّر آن، و پيامبري مي نهد که او را برگزيده تا رسالت آسماني اش را تبليغ کند. اين نيروهاي توراتي قدرت معنوي موسي (عليه السلام) و هارون، را ضعيف کرد. قدرتي که خداوند بدان ها عطا کرد تا به پيکار با فرعون و سپاه وي برخيزند. از اين همه، چنين استنباط مي شود که قدرت روحاني در قصه ي توراتي موسي (عليه السلام) و هارون را با قدرت هاي خارق العاده اي مؤيد ساخت که فراتر از دو معجزه اي است که در قرآن خداوند با آن ها موسي (عليه السلام) را تأييد کرد، اما در همان زمان جبريت توراتي در سخت گيري فرعون بر بني اسرائيل متبلور شد. يهوه به تلافي اين سخت گيري فرعون در آزاد نکردن بني اسرائيل برمي خيزد و بلاهاي سختي بر او و سپاهش فرومي فرستد و از اين همه چنين برمي آيد که در تورات تحريفاتي انجام گرفته است. سرکشي فرعون به وسيله ي يهوه تقويت مي شود و او سخت گيري مي کند و مانع مي شود تا بني اسرائيل همراه موسي (عليه السلام) و هارون از مصر خارج شوند.
در اين جا، بايد متذکر شد که معجزه در مفهوم قرآني، وسيله اي براي تصديق نبوت و رسالت هاي آسماني است که به توحيد فرامي خوانند. در اين چارچوب ساحران به خداي موسي (عليه السلام) و هارون ايمان آوردند و به طور کلي، خاشع و خاضع او شدند. در همان زمان حوادث و بلاهايي بر سر سرکشاني مانند فرعون و سپاهش نازل مي شود تا توحيد را نيز اثبات کند. اثبات توحيد همان راه بردن انسان به ضعف بشري خود است و نياز وي به خداي يگانه و روي آوردن به خدا براي آن که گزند و ضرر را از او دور سازد. انسان در جهاني قرار دارد که خير و شر با هم در آميخته است و انسان نيک کردار حدود و امکانات بشري خود را مي شناسد و پيوسته به خداي يگانه متوجه است و از او مدد و هدايت مي جويد تا مهمات زندگي خود را به طور شايسته برآورده سازد. انسان مستکبر متوجه شرّ است که ضعف خود را درنمي يابد حتي وقتي معجزه ها و بلاهاي آسماني را مي بيند. او به قدرت مادي خيالي خود متوسل مي شود تا اهداف خود را با خشونت عملي سازد و اين قدرت را به کار مي گيرد تا ديگران را بفريبد و خود را فراتر از هر نيرويي و قدرتي بشمارد.
خشم و طغيان به مثابه ي اصل عمومي ضعف و ناتواني است و در قصه ي قرآني به عنوان دو مقوله ي فريب و نيرنگ به شمار مي آيند که از فرعون و خاندان جاهل وي صادر مي شود. ضعف و ناتواني آنان يک بار درخواست آنان از موسي (عليه السلام) براي دور ساختن ضرر از ايشان آشکار مي شود. درحالي که آنان شر و فريب را پنهان مي کنند. بار ديگر هنگام غرق شدنشان آنان پديدار مي شود، وقتي فرعون خود را تسليم او مي سازد و از همه سو مرگ او را محاصره کرده است، در اين هنگام، خدايي که او را منکر شده، سرانجام غرقش مي کند و مايه ي عبرت جهانيان مي سازد. اين پرده، عدم بهره مندي از قدرت روحاني را که براي پيروزي ضروري است، آشکار مي کند. با مقايسه ي فرعون با ساحران در قصه ي قرآني، موسي (عليه السلام) و برادرش را نماد پيروزي قدرت ايمان و حکمت مي دانيم و فرعون و خاندانش را نماد شکست و ضعف قدرت انساني. فرعون از دو معجزه هراسيد و شر و بدي وي امکان چيرگي موسي (عليه السلام) را فراهم ساخت درحالي که او به قدرت مادي خود مغرور بود. تفاوت هاي آشکاري ميان دو ديدگاه قرآني و توراتي درباره ي اين مسئله وجود دارد و تحريف تورات در اين ميان آشکار مي شود. به روشني تمام بعد جبر در تورات از قرآن بيشتر است. با اين تفاوت که بعد قدرت عبرت گيري در قرآن کريم در قصه ي موسي (عليه السلام) و فرعون از بعد تاريخي آن بيشتر است. قرآن تاريخ را مايه ي عبرت انسان ها در سرکشي امت ها مي داند. از اين رو قصه ي قرآني از اتفاق زمان گذشته براي حاضر و آينده استفاده مي کند. آينده را چيزي جداي از حال نمي داند و اکنون را در پيوند با گذشته مي شمارد که عبرت هاي گذشته براي اصلاح زمان حال بسيار مهمند و آمادگي بهتر براي آينده را موجب مي شوند.
اگر موضوع تاريخ به مثابه ي علم را در قصه ي توراتي موسي (عليه السلام) و فرعون دنبال کنيم به طور اجمالي در مي يابيم که مفهوم تاريخي به بني اسرائيل و دردهايشان و تعهد يهوه منحصر مي شود؛ زيرا قوم و ملت برترند. از اين رو عبرت به آنان منحصر مي شود و موجب برانگيختن ترس و بيم بسياري براي آنان در هر شرايطي مي شود، از اين رو تأثير عبرت در قصه ي ضعيف است. اگر به احوال و شرايط مختلف تاريخ و سيرت همه ي ملت ها در طي روزگاران نظري بيفکنيم و تاريخ به قصه نزديک شود تا آن جا که هر دو يکي شود باز هم اين قصه چيز زيادي به عالم معرفت انساني تقديم نمي کند. بخشش گسترده ي قرآني براي سعادت همه ي بشر در طي تاريخ تلاش مي کند در حالي که بخشش توراتي به هدف سعادتمند کردن بني اسرائيل، ملت خاص يهوه خداي ابراهيم (عليه السلام)، اسحاق(عليه السلام) و يعقوب (عليه السلام) منحصر مي شود.
در سخن بيشتر از عطا و بخشش فراخ قرآني به جهان معرفت انساني درهمه ي ادوار تاريخ و براي همه ي اقوام صالح در طي روزگاران بايد متذکر شد که قصه ي قرآني خواننده را از معلومات ضمني از ابعاد مهم مربوط به عوامل جوهري از شکوفايي امت ها و انحطاط آن ها آگاه مي کند. اين همه بدين معني است که علم تاريخ را به علم جامعه شناسي پيوند مي دهد. در همان زمان نيز درمي يابيم که قصه ي قرآني خواننده را از تصويرهاي زنده و پويايي از همه ي شخصيت ها، با تمام فعاليت ها و رويکردهايشان، و با بيان تأثير آن در ابعاد روحاني، اخلاقي و سياسي و اجتماعي آگاه مي کند. اين همه بدان معني است که تلاش خود را به روانشناسي در پيوند با جامعه شناسي اختصاص داد و آن را به تاريخ پيوند مي دهد. در همان زمان نيز درمي يابيم که قصه ي قرآني خواننده را از تصويرهاي زنده و پويايي ار همه ي شخصيت ها، با تمام فعاليت ها و رويکردهايشان، و با بيان تأثير آن در ابعاد روحاني، اخلاقي و سياسي و اجتماعي آگاه مي کند. اين همه بدان معني است که تلاش خود را به روانشناسي در پيوند با جامعه شناسي اختصاص داد و آن را به تاريخ پيوند مي دهد. در اين چار چوب اين قصه تاريخ را در جايگاهي متمايز براي هدفي خاص قرار مي دهد مانند جامع همه ي علوم مهم در فرايند دنيايي که با علم بي حد و حصر الهي ميسر مي شود.
طبيعي است اين امر، امر بسيار مهمي است و نقش آن در مفهوم تمدن در قرآن کريم آشکار مي شود. تمدن درست همان تمدني است که ميان روح و عقل و وجدان توازن برقرار مي کند. اگر خللي در اين توازن پديد آيد، بعد مادي بر روحاني طغيان مي کند و باعث هبوط مي شود. از اين رو، ارزش هاي ايماني و روشنگري مبتني بر اين ايمان است. گاهي اين ارزش ها وارونه مي شود و جامعه به جاي باليدن و رشد به سوي کمال، روي به پستي و انحطاط مي نهد و دچار کيفر آسماني مي گردد، چنان که براي حکومت فرعون پديد آمد. از اين جا، قصه ي قرآني موسي (عليه السلام) و فرعون تلاش مي کند، مسئله پيوند تحول جامعه را با ماديت تبيين کند و به اعتلاي زندگي روحاني فرا بخواند اين نظريه در اسلام مهم است. اين همه در فصلي با عنوان « اسلام و تمدن جديد: قدرت روحاني در اسلام » از کتاب شرق نو محمد حسنين هيکل آمده است:
« کساني که مي پندارند، سرنوشت انسانيت در گرو آسايش مادي است و تحول و تکامل انسانيّت به اين آسايش منوط است، خطا مي کنند، بلکه سرنوشت انساني به حيات روحاني و به ايمان راستين به اين نوع زندگي مرتبط است و تاريخ بدان شهادت مي دهد. هر وقت زندگي روحاني دچار ماديات شود و تنزل يابد، بحران هاي شگفت انساني پديد مي آيد. در اين زمان تاريخ رويکرد جديدي مي يابد، اگرچه آسايش به بالاترين حد و ميزان رسيده باشد و هر وقت حيات روحاني به والاترين حد خود برسد، انسانيّت روي به کمال مي نهد و هم چنان مي بالد و ميل به رسيدن به اوج معرفت حق و خير و زيبايي بيشتر مي شود. تاريخ نو، اين حقيقت را گواه است. اگر قدرتي مادي بتواند در برابر قدرت مادي ديگر مقاومت کند بي ترديد از هر نوع مقاومتي در برابر قدرت روحاني عاجز و ناتوان است....»(4)
پس از اين مطالب و دانستني ها بار ديگر به قصه ي قرآني موسي (عليه السلام) و فرعون بازمي گرديم. به کرات قرآن تأکيد کرده است که پيروزي از آن بني اسرائيل است و اين امر جز از طريق رويارويي ابزاري با فرعون و از طريق مقابله ي قدرتي مادي با قدرت مادي ديگر، ميسر نمي شود. تحقّق اين پيروزي در اوج رويارويي قدرت روحاني و معنوي با قدرت مادي حاصل شد. اين همه بار ديگر اشاره دارد که قرآن به قدرت روحاني و معنوي اهميت زيادي مي دهد و آن را در تحولات تاريخي مصر مؤثر مي شمارد. در فصل « اسلام و تمدن نو: قدرت رواني در اسلام » از کتاب شرق جديد هيکل، نمونه ها و مثال هايي بر مناسبت اين قدرت روحاني يافت مي شود. با استناد به اين تاريخ آمده:
«در تاريخ بشر، شاهد و گواه زيادي مي توان براي قدرت روحاني پرنشاط يافت، قدرتي که نيروهاي مادي بر آن چيره نمي شود. انتشار مسيحيت در روم در آغاز و تحمل مسيحيان بر ستم و شکنجه و قتل دليلي است بر آن چه مي گويم. آن چه در مصر نيز براي مسيحيان از شکنجه انجام گرفت و علي رغم شکنجه هاي بسيار مغلوب نشدند، اين هم دليل ديگري است بر اين که در تاريخ انساني قدرت روحاني بر همه ي نيروهاي مادي پيروز مي شود. اين امر نيز هنگام بعثت پيامبر عربي (صلي الله عليه و آله و سلم) در شبه جزيره ي العرب نيز اتفاق افتاد. او مردم را به عبادت خدا و شکستن بت ها فرا مي خواند. با يهود و نصاري نيز به جدال برمي خاست با قدرت روحاني خود که در اوج بود، به برقراري توحيد در شبه جزيره موفق شد، و مقدمات گسترش سريع اسلام را در گوشه و کنار همه ي جهان فراهم ساخت، به سرعتي که هيچ دين ديگري نظير آن را نمي شناسد. بت پرستي دين غالب در سرزمين هاي عرب بود، هنگامي که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دعوت به ايمان به خداي يگانه و پرستش او را آغاز کرد، از ميان دين هاي معروف، قوي ترين آنها يهوديت و نصرانيت بودند که در سرزمين هاي عربي شناخته شده بود و داعيان و پيرواني داشتند. ديانت زرتشتي فارسي نيز معروف بود، وقتي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دعوت خود را آغاز کرد. اولين برخورد وي با عشيره اش بود که پرستندگان بت ها بودند، با آن که آنان صاحبان قدرت و مجد بودند و تجارت سرزمين هاي عرب در اختيارشان بود و در ميان قبايل و سرزمين هاي مجاور چون حيره و شام در رفت و آمد، بودند و با آن که قدرت و قهر مادي زيادي داشتند اما محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) قدرت روحاني که آنان را به توحيد فرا خواند، توانست بر همه ي قهر و خشم آنان فايق آيد. شمار ياران او به مرور ساليان بيشتر شد، و هر روز بر تعدادشان افزوده مي شد و اين قدرت روحاني آنان را بر همه ي قدرت ها موجود فايق آورد. وقتي زمان مهاجرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) به يثرب فرا رسيد، يهوديان افرادي را از ميان خود ديدند که به خدا ايمان آوردند، اما ديري نگذشت که قدرت روحاني برتر از آن چه مي شناختند، شد. برخي از يهود تلاش کردند تفرقه در صفوف پيروان ديانت جديد ايجاد کنند، قدرت روحاني که اين ابزارها را نمي شناخت. از اين رو خصومت ميان آنان و مسلمانان بالا گرفت و يهود، با آن که صاحبان مال و ثروت بودند، ناگزير شدند از شبه جزيره ي عرب، جلاي وطن کنند. اما نصاري با محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و مسلمانان به مخاصمت برنخاستند از اين رو بسياري از نصاري پيرو محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) شدند و ديگران بر نصرانيت خود باقي ماندند و به بلاي يهود که جلاي وطن بود، دچار نشدند. »(5)
در اين قست به اختصار به موضوع مخاصمت يهوديان با پيامبر اعظم (صلي الله عليه و آله و سلم) اشاره مي شود. با اين که پيامبر در آغاز، راه مدارا و مسالمت با آن پيش گرفت به اين اعتبار که اينان اهل کتابند، يهوديان با اميد به اين که دعوت اسلامي را نابود کنند، تلاش کردند در لشکرگاه پيامبر فتنه ايجاد کنند. اين همه در دوره هاي نخست بود و از طبع استبدادي آنان نشأت مي گرفت. آنان مي خواستند که اراده ي مسلمانان را سست کنند و به همين دليل، حرکت تاريخ را سد مي کردند. يهود با مشرکان همراه شدند و در گردآوري لشکري براي پيکار با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در جنگ خندق، به سال پنجم هجري، همکاري کردند و تلاش نمودند مسلمانان را در مدينه از پشت محاصره کنند. شرايط بر مسلمانان بسيار سخت بود؛ زيرا مشرکان از بيرون و منافقان از ميانشان و يهود از پشت سر بدان ها يورش آورده بودند، اما خداوند همه ي اسباب پيروزي مسلمانان را فراهم ساخت، چنان که براي موسي (عليه السلام) و هارون آماده کرد، وقتي فرعون عليه بني اسرائيل طغيان کرد. اين همه تأييد مي کند که خداوند پيوسته مؤمنان ستمديده را ياري مي کند، همان هايي که حکم حق و عدل را پذيرفتند. خداوند بني اسرائيل را ياري کرد. به دليل آن که در برابر ايده ي تأليه فرعون ايستادند و اين ياريگري رباني به هدف تثبيت توحيد بود. خداوند آنان را از شر سرکشي فرعون و سياهش رها ساخت. هم چنين خداوند، پيامبر محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و ياران و پيروانش را طلب مي کردند. خداوند آنان را بر يهود و اهل شرک پيروز کرد و اسلام را استوار ساخت و عرب و مسلمانان را به فتوحات آشکاري موفق ساخت تا تمدني را پايه نهادند که ستون هاي آن از قدرت معنوي بود، قدرتي که در عصر حاضر آن را از دست داده ايم. به ويژه که جهان عربي واسلامي از بحران ها و مصيبت ها و مشکلات بسياري در رنج است. به همين دليل مهم، باکي نيست که بگوييم پژوهش خود درباره ي موسي (عليه السلام) و فرعون را با برخي افکار ازلي قرآن در روزگار خويش پيوند داديم و با عبارتي از هيکل در اين باره، آن را به پايان مي بريم:
« اگر اين قدرت روحاني امروز نيز بر جان هاي مسلمانان چيره بود، هم چنان که در صدر اسلام و در دوره هاي نخستين جان آنان را پر مي ساخت، قدرت مادي نمي توانست که بر آن چيره شود، اگرچه معجزه هاي علم با تمام قدرت آن را ياري مي کرد. اين بازگشت به گذشته ي طلايي دشوار نخواهد بود اگر تلاش هاي مسلمانان صادق براي فايق آمدن بر آن، هم پشت شود. اگر همه ي تلاش ها يکي مي شد، هر آينه جامعه ي مسلماني از بحران هايي که گريبان گير آن است، رها مي گشت ».(6)
پي نوشت ها :
1. فرعون گفت: اگر جز من کس ديگري را به خدايي گيري به زندانت مي افکنم.
2. فرعون گفت: اي هامان، براي من کوشک بلندي بساز، شايد به آن درها دست يابم. درهاي آسمان ها و خداي موسي (عليه السلام) را ببينم؛ زيرا پندارم که دروغ مي گويد بدين سان کردار زشت فرعون در نظرش آراسته شده و او از راه بازماند و چاره جويي او جز زيان هيچ نبود.
3. پس همه را گرد کرد و ندا داد، و گفت: من پروردگار برتر شما هستم.
4. هيکل، الشرق الجديد (القاهرة: مکتبة النهضة المصرية. لا. ت): ص 246.
5. المصدر السابق، صص 247- 249.
6. المصدرالسابق، 251.
راغب الدجاني، زاهيه، (1393)، مفهوم قرآني و توراتي موسي(ع) و فرعون، ترجمه: حبيب الله عباسي، تهران: نشر سخن، چاپ اول