سرخ پوست کوچک

اينکاس پسر يازده ساله اي است و در يکي از دهکده هاي سرزميني زندگي مي کند که دشت و تپه ي فراوان دارد و دو درياچه ي بزرگ « ميشيگان » و « هورون » را از يک ديگر جدا مي کند. ميشيگان و هورون از نام دو قبيله ي
يکشنبه، 18 آبان 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سرخ پوست کوچک
 سرخ پوست کوچک

 

نويسنده: گروه نويسندگان
مترجم: پريچهر حکمت



 

اينکاس پسر يازده ساله اي است و در يکي از دهکده هاي سرزميني زندگي مي کند که دشت و تپه ي فراوان دارد و دو درياچه ي بزرگ « ميشيگان » و « هورون » را از يک ديگر جدا مي کند. ميشيگان و هورون از نام دو قبيله ي معروف گرفته شده است که سابقاً اجداشان شکارچي بودند و گوزن هاي کانادايي را در سرزمين وسيع امريکاي شمالي شکار مي کردند. ولي امروز سرخ پوستان در ناحيه ي کوچکي که مردمان رنگ پريده، يعني سفيد پوستان، براي آنها باقي گذاشته اند زندگي مي کنند. با اين حال، آنها بدبخت نيستند و حکومت امريکا اين بوميان را تقريباً آزاد گذاشته است که در سرزمين خود به ميل خويش زندگي کنند.
اينکاس در ناحيه ي « چشم قوش » که يکي از نواحي ميشيگان است به سر مي برد. در سرزمين او هر کس لقبي دارد که ياد آور زمان گذشته است. پدرش « پريلند » نام دارد و برادرش به « روباه بزرگ » موسوم است، زيرا هيچ کس بهتر از او نمي تواند حيوانات، به خصوص پرندگان، را در شکار فريب دهد.
خواهر کوچکش « ساژو » هنوز در دامان مادرش پرورش مي يابد. اينکاس در دهکده لباسي به تن دارد که هم شبيه لباس بوميان قديمي و هم مانند لباس امريکايي هاي امروزي است. شلواري از پوست و بلوزي از پارچه و کفش هايي از چرم خشن و بد دوخت مي پوشد. موهاي ژوليده و صاف خود را که اطراف صورت مسي رنگش ريخته است هيچ وقت آرايش نمي دهد و دو چشم تيزبين در صورتش از شيطنت مي درخشد. مانند تمام پسران، جيب هاي اينکاس انباشته از همه چيز است؛ در جيب هاي او سنگ کوچک، استخوان، پول خرد، توتون، پيپ و از اين قبيل چيزها يافت مي شود.
وقتي که او به همراه سرخ پوستي شبيه پدرش به شهر مي رود مثل امريکايي ها لباس مي پوشد. در اين اوقات بلوزي بر تن و شلوار قرمز و کفش چوبي محکمي به پا دارد. پسر معلمش که « چشم گربه وحشي » نام دارد بهترين دوست اوست. او دوست دارد به کلاس برود و درس بخواند و آرزو مي کند که در آينده به دبيرستان هاي بزرگ سفيد پوستان برود تا طبيب يا وکيل بشود. با اين حال کودکان همسن او صحرا و جنگل را به مدرسه ترجيح مي دهند، زيرا در آنجاست که گياهان را مي شناسند و زندگي حيوانات را از نزديک مي بينند، در آنجاست که ماهي گيري و افروختن آتش و تقليد صداي حيوانات را مي آموزند و به کارهايي چون تيراندازي و قايق راني و کمند اندازي آشنا مي گردند.
تابستان، هنگامي که باد گرم و مرطوب جنوبي گرد و غبار بسيار در دشت و صحرا مي پراکند اينکاس با پدرش به شکار گاوهاي وحشي که نژادشان هنوز در سرزمين آنها باقي است، مي رود. نمي دانيد وقتي که اينکاس سوار بر اسب چهار نعل مي تازد چه قدر زيباست. اين پدر و پسر گذشته از آنچه گفتيم کار نگه داري گاوهايي را هم که يکي از مالکان به آنها سپرده است بر عهده دارند.
وقتي که کار اينکاس تمام مي شود با تمام رفقايش در بين کلبه هاي سفيد دهکده به بازي و دنبال يک ديگر دويدن مشغول مي شود. اين کلبه ها از چوب هايي که رأس آنها را به هم متصل کرده و اطراف آن را پارچه يا پوست کشيده اند، ساخته شده است. کودکان بايد مواظب باشند که چيزي را خراب نکنند. رئيس بزرگ اين دهکده خيلي سخت گير است و همه از او مي ترسند؛ حتي پدر اينکاس.
بعضي اوقات بچه ها به تماشاي کارگراني مي روند که از پوست درخت قان که نوعي درخت جنگلي است صندوقچه، يا از پوست حيوانات کيسه هاي توتون مي سازند يا به تماشاي کساني مي پردازند که کفش هايي مزين به تيغ جوجه تيغي و کمربند و ظروف مختلف و ترکش مي سازند.
در زمستان زمين پوشيده از برف مي شود و سرخ پوستان براي راه رفتن کفش هاي بزرگ و دراز به پا مي کنند تا در برف فرو نروند. وقتي که نسيم سرد شمال مي وزد آن ها به کلبه هايي که از تنه ي درختان ساخته شده است پناه مي برند. آن وقت اينکاس دوختن کفش و دباغي کردن پوست و بافتن پارچه هاي زيباي رنگارنگ را مي آموزد.
در بيرون کلبه ماه روشنايي سفيد رنگ خود را بر روي مجسمه هاي چوبي خداياني که در کنار هر خانه به نگه باني ايستاده اند و در موقع شب وحشتناک تر از روز به نظر مي رسند مي افکند. جشن هاي هنگام بدر ( ماه شب چهارده ) و مخصوصاً جشن هاي ماه ژوئن بزرگ ترين شادي سرخ پوستان است. رئيس آنها لباسي از پوست که نقش هايي بر روي آن دوخته شده است مي پوشد، سر او با موهاي زبر و يال اسب و پر مرغ زينت يافته است.
در شب هاي جشن همه، زن و مرد و بچه، ماسک هايي از جنس چوب بر صورت خود مي زنند و تير و کمان هاي خود را تکان مي دهند و ديوانه وار مي رقصند. رفته رفته جشن آرام تر مي شود و همه چمباتمه مي زنند يا يک زانوي خود را به زمين مي گذارند و مي خورند و مي آشامند و استراحت مي کنند و چپق مي کشند و منتظر مي شوند که رقص و شادي از نو شروع شود.
اينکاس در دهکده ي خود خوش بخت است و ميل ندارد که با امريکايي هاي شهرنشين آميزش کند.
منبع مقاله :
جمعي از نويسندگان، (1390)، داستان هاي ملل، پريچهر حکمت، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ ششم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط