مقدمه
بدون شک، هر انسان سالم از حيث رواني، بجهت انسان بودن، بر اساس ضوابط اخلاقي زندگي مي کند و زندگي فردي و اجتماعي او بر پايه بايدها و نبايدهاي اخلاقي شکل مي گيرد و استمرار مي يابد؛ بگونه يي که در صورت فقدان آن ضوابط، زندگي انسان به يک زندگي خشک و بيروح و غيرقابل تحمّل تبديل مي شود.گرچه انسانها با توجه به عوامل مختلف، در پايبندي به قواعد اخلاقي يکسان و همرتبه نيستند، ولي انسان نيست که به شرط انسانيت، هيچگونه پايبنديي به هيچ ضابطه و قانون اخلاقي نداشته باشد. بنابرين بحث مي توان ادعا کرد که يکي از اوصاف اصلي انسان، اخلاقي زيستن اوست.
حکيم متعالي از منظر ملاصدرا نيز نه تنها بجهت انسان بودنش از حکم مذکور مستثني نيست، بلکه بعلت حکيم و متعالي بودنش، به درجات عالي اوصاف و سجاياي اخلاقي متصف و مزين است. ملاصدرا راه رسيدن به سعادت حقيقي را اتصاف وجودي به حد اعلاي حکمت نظري و حکمت عملي دانسته و حکيم حکمت متعاليه را مثل اعلا و مجمع مبارک معرفت و فضيلت مي داند و خودش نيز در مقام گفتار و کردار به اين قاعده پايبند بوده است.
حکيم واقعي از نظر ملاصدرا علاوه بر اتصاف به مرتبه اعلاي فضايلي همچون حکمت و عفّت و شجاعت و عدالت، در برخورد با خلق خدا نيز از چارچوب موازين اخلاقي خارج نمي شود و در مواجهه با افکار متفکران ديگر و نقد و ارزيابي آراء آنان از محدوده و خط قرمز ضوابط زرين اخلاقي تجاوز نمي کند و با تمجيد و تکريم آنها و قدرداني از تلاشهاي علميشان، در مقام نقد و انتقاد ( به حکم دستور اخلاقي) تنها تابع و تسليم حق و برهان است و در هنگام بيان سخن حق نيز به چيزي جز اداي وظيفه فکر نمي کند؛ نه طعن طاعنان او را از بيان حقيقت باز مي دارد و نه مدح ثناگويان وي را به بيان سخن ناصواب وامي دارد.
بنابرين، از نظر ملاصدرا برخورداري از طينت پاک و اخلاق متعالي نه تنها شرط لازم براي ورود به گلستان حکمت متعاليه است، بلکه استمرار توأم با تعالي آن نيز يکي از مقوّمات حکيم الهي است.
تشريح مستند و مستدل مدعيات مذکور و بيان پاره يي ديگر از سجاياي اخلاقي حکيم متعالي از منظر ملاصدرا، وظيفه يي است که اين مقاله بر عهده دارد.
ويژگيهاي اخلاقي حکيم متعالي از نظر ملاصدرا
1. پيراستگي از رذائل و آراستگي به فضايل
بدون شک يکي از پرسشهاي مهمي که در باب فلسفه اولي مطرح مي شود، اين است که تخلّق به اخلاق پاک، چه نقشي در يادگيري اين رشته علمي مي تواند داشته باشد و آيا ورود به اين قلمرو و اتصاف به آن، به زمينه يي به نام اخلاق پاک نيازمند است يا نه؟ آيا مي توان فيلسوف شد و فيلسوف ماند و در همان حال به ضوابط و فضايل اخلاقي نيز پايبند نبود؟پاسخ اين است که اگر منظور از فلسفه، از سنخ حکمت اشراق و حکمت متعاليه باشد و هدف از آن، « تشبّه به اله » و وصول به سعادت حقيقي باشد، در اينصورت پاکي اخلاقي و اتّصاف به فضايل، شرط اصلي ورود به عالم حکمت است.
براساس اين تفسير، حکمت - که همان علم به حقايق موجودات است - ريشه و سرچشمه الهي و آسماني دارد و از سنخ نور است و نزول و فرود آن، نيازمند سرزمين پاک و مناسب است؛ سرزميني که عاري از رذائل و متصف به فضايل باشد. سهرورديي- که حکمت اشراق را در مقام کشف و گردآوري، محصول اشراقات الهي بر قلب و جان پاک حکيم مي داند - تخليه دل از رذايل اخلاقي و تعلقات دنيوي و داشتن « اهليت خاص » را شرط ورود به قلمرو اين حکمت معرفي مي کند (1) و در تشريح اين مطلب مي نويسد:
شما برادران را به انجام و حفظ دستورات خداوند و ترک مناهي او سفارش مي کنم و همينطور به توجه کامل به خداوند - مولايمان نورالانوار- و ترک سخنان و کارهاي بي معني و قطع همه ي خطوات شيطاني. شما را به نگهداري اين کتاب و احتياط در آن و صيانتش از نااهلان توصيه مي نمايم... و پيش از شروع آن، چهل روز بايد رياضت پيشه شود و خوردن گوشتهاي حيوانات کنار گذاشته شود و به اندک طعام بسنده گردد و تنها به تأمل در نور خداوند - عزيز و با جلال- و دستورات کتاب استوار پرداخته شود. (2)
ملاصدرا نيز با تأييد سخن فلاسفه در خصوص تعريف غايت شناسانه ي حکمت به « تشبه به اله در علم و عمل به قدر توان بشري » (3) و « اشرف علوم دانستن علم الهي » (4)، کسب اين علم و حکيم متعالي شدن را بر داشتن قلبي پاک و ضميري شايسته مبتني نموده است و در عبارتهاي گوناگون و فراوان، تخليه ي حريم دل و جان از ناپاکيهاي اخلاقي و فکري را گام نخست ورود به گلستان حکمت دانسته است. در نظر او به قلب ناپاک و آلوده به انواع زشتيهاي اخلاقي نظير خشم، حسد، مکر و کبر وارد نمي گردد. بنابرين، داشتن « اهليت » اخلاقي، شرط نخست براي طالب اين حکمت جهت ورود به مدرسه ي حکمت متعاليه است. (5)
ترجمه ي برخي از عبارتهاي ملاصدرا در اين زمينه چنين است:
هر گاه نفس به ناپاکي اخلاق زشت و صفات حيواني و درندگي و شيطاني، آلوده و آغشته گشت، ديگر چيزي از علوم حقّه را نمي پذيرد. بنابراين ابتدا بايد آن را تهذيب و تطهير نمود و سپس به تنوير و تصوير و تزيين آن با علوم حقّه پرداخت. (6)
علم همان عبادت دل و نيايش سرّ و قربت باطن به خداي متعال است. پس همانطور که نماز - که وظيفه ي جوارح آشکار است - بدون تطهير ظاهر از نجاسات و ناپاکيها، جايز و صحيح نمي باشد، عبادت باطن و عمارت دل با علم نيز تنها پس از طهارت آن از اخلاق و صفات ناپاک و زشت صورت مي گيرد. (7)
طهارة القلب بالورع و التقوي شرط حصول العلم کما قال تعالي والتقوا الله و يعلّمکم [بقره /282] فإن جلاء المرآة و صفاءها عن الکدورات شرط حلول الصور فيها و التخلية قبل التحلية. (8)
بر اهل حکمت متعاليه پوشيده نيست که ملاصدرا در عبارتها و خطابهاي مختلف، شرط تلقي اسرار و معارف حق و الهي را داشتن « اهليت » مخاطب دانسته (9) و محل و قبور اين اسرار را صدور انسانهاي آزاده مي داند (10) و با تأکيد اعلام مي کند:
فابدأ يا حبيبي قبل قراءة هذا الکتاب بتزکية نفسک عن هواها. (11)
بنابرين، داشتن قلب و ضميري پاک و عاري از رذائل اخلاقي، شرط نخست براي يک متعلم حکمت متعاليه است؛ لکن اتصاف تدريجي به فضايل اخلاقي و آراسته شدن به حد اعلاي اين فضايل داراي مراتب، از شاخصها و مقومات يک حکيم متعالي است. يک حکيم متعالي در حوزه ي اخلاقي، تنها به تخليه ي دل و اعضا و جوارح از ناپاکيها بسنده و قناعت نمي کند بلکه با تمرين مبتني به معرفت، به کسب فضايل پرداخته و در نهايت، مجمع فضايل و صفات کريمه ي اخلاقي مي گردد و به انساني جامع و حکيمي کامل در بُعد حکمت نظري و عملي تبديل مي شود.
اصول فضايل اخلاقي در انديشه ي ملاصدرا بر پايه ي اخلاق ارسطويي عبارت است از: حکمت، عفت، شجاعت و عدالت است. براساس اين نظريه ي مأخوذ از اخلاق ارسطويي و مشهور بين علماي اخلاق در جهان اسلام (12)، نفس انسان داراي سه قوه ي مهمي تحت عناوين قوه ي عالمه، شهويه و غضبيه است و هر يک از اين قوا در معرض افراط و تفريط و اعتدال است. اگر هر يک از قوا بنا به علل و عواملي به افراط و تفريط، دچار و گرفتار شود، رذيلت اخلاق در آنجا ظهور و بروز مي کند. لکن اگر هريک از قوا بطور معتدل عمل نمايد، فضايل مذکور حاصل مي شوند و از مجموع اين سه فضيلت قواي سه گانه، هيئت و فضيلتي به نام « عدالت » بروز مي کند. (13) پس « رئوس فضايل نفساني و اخلاق انساني - که مبادي اعمال حسنه هستند - سه تاست؛ شجاعت، عفت و حکمت. مجموع اين سه تا همان عدالت است ». (14)
منظور از فضيلت « حکمت » و اعتدال قوه ي عالمه در نظر ملاصدرا اين است:
اين قوّه بگونه يي باشد که فرق ميان صدق و کذب در اقوال و تمايز ميان نافع و مضر در آراء و تفاوت ميان خوب و بد در افعال را دريابد و هر گاه اين قوه صالح گردد، خلق حکمت - که براساس فضايل اخلاق است - حاصل مي شود و منظور از آن « حکمت »، حکمت نظري نيست (15) [بلکه] خود، خلق ويژه يي است که مباين ديگر خلقهاست و افراط و تفريطش رذيلت است. (16)
منظور از اعتدال قوه ي غضبيه و شهويه نيز آن است که اين دو قوه براساس اشاره و فرمان عقل و شرع عمل نمايند و همواره افسارشان در دست حکمت و احکام شريعت باشد. (17)
از نظر ملاصدرا يک حکيم متعالي، افزون بر برخورداري از حکمت نظري و متعاليه، بطور متعادل و متوازن بايد به اين چهار فضايل و فروع آنها نيز متصف باشد و وجود و هويت او، به اين « مکارم اخلاق » بنحو جامع و اتم مزين و آراسته باشد. بنابرين
همانطور که انسان چهره ي آشکار و هويدايي دارد که زيبايي آن به زيبايي و اعتدال همه ي اعضا وابسته است و زشتي آن، تنها به زشتي برخي از اعضا متعلق است ( تا چه رسد به زشتي همه ي اعضا)، صورت باطني او نيز داراي ارکان و اصولي است که حسن خلق و حرّيتش به حسن همه ي آنها وابسته است... هرگاه اين ارکان چهارگانه - که مجامع اخلاقي هستند که خلقهاي بيشمار از آنها منشعب مي شود - مستوي و معتدل و همسو گشتند، در آن هنگام حسن خلق حاصل مي شود. (18)
بنابرين، يک حکيم متعالي از منظر ملاصدرا، يک انسان عادل و جامعي است که ابتدا در خانه ي درون خود به تدبير عادلانه و حکيمانه ي قواي خويش مي پردازد و پس از اتصاف به همه ي ملکات و سجاياي اخلاقي و برقراري تعادل بين قواي خويش، به نقش آفريني در خانواده و جامعه مي پردازد. حکيمي که نتواند در مملکت درون خود، نظم و ترتيبي برقرار کند و سهم هر يک از قواي خويش را بنحو معقول برآورده نمايد و در درون او تشويق و هرج و مرج و ظلم و جور حاکم باشد، چگونه مي تواند ادعاي حکمت و تعالي و ارتقا داشته باشد و به تعليم و تربيت ديگران نيز مبادرت نمايد؟ پس بجرئت مي توان گفت که درايت، عفت، شجاعت و عدالت از اوصاف مقوم يک حکيم متعالي و آزاده است و به انسان بيدرايت بيحيا، ترسو و ستمکار، حکيم اطلاق نمي شود.
اتصاف حکيم متعالي به فضايل اخلاقي و مزين شدن به « مکارم الاخلاق »، از منظر ديگري نيز قابل طرح و اهميت است. از اين منظر، کل عالم طبيعت با همه ي متعلقاتش در تحول و حرکت مستمر بسر مي برد و اين تحول عميق و سراسري در متن و بطن انسان نيز بنحو بارز و آشکار ساري و جاري است و هر انساني بر اساس اين تحول، مراحل مختلف وجودي را بتدريج طي نموده و پشت سر مي گذارد و در پرتو معارف و رفتار و کردار خويش، دفتر مرتبه ي وجودي خود را رقم مي زند و بر آن اساس، يا به وجودي شريف و ملکي و الهي متحول گشته و با خاصّان و مقربان درگاه حق تعالي همنشين مي گردد يا به وجودي کريه و شيطاني و مطرود متبدل شده و با سيه رويان و طردشدگان از عالم قدس و نور، هم سنخ و همنشين مي گردد.
هر گاه نفس انساني کامل گردد و به غايت کمال خويش نايل شود و پس از ترقيات و تحولات و تبدل نشآتش به مقام تجرد برسد تا اينکه به عالم علوي واصل شود، در آن هنگام کتاب علوي الهي مي گردد، همانطور که خداوند متعال در اين سخنش بدان اشاره فرموده است: « ان کتاب الابرار لفي عليين » و هرگاه از راه منحرف گردد و از هواهاي نفساني و جهالتها پيروي نمايد و در آتش شهوات بسوزد، دراينصورت با قوه ي وهيمه اش به کتابي شيطاني بدل مي شود که پر از انواع دروغ و مغالطه و هذيان و پريشان حالي است. (19)
براساس مبناي مذکور، نفوس انساني با اکتساب معارف و انجام افعال و اعمال بتدريج از قوه به فعل خارج مي شوند و با تکرار افعال و اعمال، هيآت و ملکاتي در درون آنها مستقر مي گردد و بر اساس قاعده ي اتحاد عاقل با معقول و عامل با حقيقت عملش، با آن ملکات و حقايق اعمال متحد مي شود و به صورت آنها در مي آيد و آن ملکات و هيآت، بعنوان صور نوعيه، مقوّم اين نفوس مي شوند و در نتيجه، افراد انساني از حيث باطن به صورت انواع مختلفي در مي آيند. (20)
بنابرين
نوع انسان از حيث اين فطرت هيولاني و نشئه حسي، نوع واحدي است، اما بحسب آنچه نفس او تصور مي کند و به آن صورت در مي آيد و عقل منفعل او متجوهر به آن مي شود و از آن حيث که در علوم و ملکاتش از قوه به فعل خارج مي شود، به انواع مختلفي در مي آيد. (21)
اينجاست که « در اين زمان، ظاهرا را آدم و انسان مي بيني. اما در باطن، آنها صورتي ديگر دارند. يا فرشته هستند يا شيطان يا حيوان متناسب با باطن خويش از قبيل سگ و حمار و خوک و ميمون و شير ».(22)
الانسان من حيث ظاهره و وجوده الطبيعي نوع واحد و من حيث باطنه انواع کثيرة. (23)
دراين نظام فلسفي، روح و بدن بر همديگر تأثير متقابل دارند و هيچ عمل اخلاقي بي تأثير در نفس و روح آدمي نيت. اولاً، حقيقت هر عملي به حکم اصل عليت در باطن فاعل آن عمل موجود و مستقر است. ثانياً، با بروز آن عمل نيز هيئت و اثري ديگر در چهره ي نفس آدمي نشسته و در صورت تکرار و تراکم، به ملکه يي راسخ و ماندگار و مقوم تبديل گشته و خود مقدمه يي براي حال و علمي ديگر مي شود. پس
کل مرتبة من العلم يقتضي عملا بحسبه و کلّ عمل يتهيا به لضرب من الحال و العلم. (24)
« هرگاه حالت جسماني در بدن سانح و حادث شود، اثري ازآن بواسطه ي روح (حيواني) به نفس سرايت مي کند. پس نفس و بدن بجهت يک نوع پيوند سببيت و مسببيت ميان آن دو، متأثر از يکديگرند ».(25)
با تأمل در مطالب و عبارتهاي مذکور، بآساني مي توان نتيجه گرفت که يک حکيم متعالي در بعد نظري و علمي، يک حکيم متعالي در بعد اخلاقي نيز هست و اين دو بعد و نور چنان با همديگر عجين و درهم تنيده اند که فرض وجود يکي بدون ديگري به تناقض و تهافت مي انجامد؛ همانطور که فرض جمع نور و ظلمت در يک محل به تناقض ختم مي شود. چطور مي توان تصور کرد که يک نفر « حکيم » باشد و در همان حال، دلي تاريک و شيطاني داشته باشد!
2. حق طلبي و حق محوري با محک برهان
بدون شک افراد مختلف، کارهاي گوناگوني در زندگي خويش انجام مي دهند و از اين کارها، اهداف مختلفي را دنبال مي کنند. گرچه در باب هدف اصلي و چرايي کارها، نظريات مختلفي در حوزه ي فلسفه ي اخلاق مطرح شده است، لکن ترديدي در اين نکته نيست که هيچ فاعل باشعوري بدون داشتن هدف مشخص، دست به کاري نمي زند و هدف بالذات هر فاعلي در فعل خويش نيز چيزي جز ذات يا منفعت خود فاعل نيست. (26) باز در اين نکته هم ترديدي نيست که اين فاعلها با توجه به انگيزه ها و علل مختلف، اهداف مختلفي را در کارهاي خويش دنبال مي کنند. کساني در اين دنيا هستند که گرچه در وادي فلسفه به سر مي برند و مشغول قرائت کتابهاي حکما و متوغل در مباحثات فلسفيند، اما هدف اصلي آنها از اين مشغوليتها، چيزي جز تقويت بعد جاه طلبي و رياست خواهيشان نيست و درست بهمين علّت، هرچه در مسير مجادلات و مباحثات بيشتر جلوتر مي روند، بهمان اندازه، بُعد حيواني و شيطانيشان بيشتر تقويت مي شود و شعله ورتر مي گردد.آفات مناظرات و رذائل مهلک و گناهان ويرانگر ناشي از آن، بسياراست. زيرا مناظره يي که به قصد غلبه و اظهار فضل و با هدف فخر فروشي برگزار شود، سرچشمه ي نفاق و منبع همه ي خلقهاي مذموم در پيشگاه خداوند خواهد بود. (27)
بر اهل بصيرت روشن است کساني که با چنين هدفي وارد گفتگوي علمي و فلسفي و مباحثات ديگر مي شوند و وجودشان به زيور اخلاق فاضله آراسته نشده است و هدفي غير از حق طلبي را در سر مي پرورانند و اسلحه يي جز بداخلاقي و لجاجت و عناد و خودشيفتگي در دست ندارند، کاري جز ضايع کردن استعداد و انسانيت خويش و ويران کردن خانه ي آخرت و بر باد دادن هويت خويش نمي کنند. (28)
اما حکماي حکمت متعاليه بجهت علم و بصيرت به حقايق امور و بعلت اتصاف وجودي به مکارم اخلاق، هدف اصليشان (در مقام واقع) از حکمت آموزي و حکيم گشتن و تعليم حکمت، ارتقاي وجودي در پرتو تقرب به « حقيقت حقيقتها » يعني وجود حق تعالي است و در حوزه ي قضايا و آراء و افکار نيز هدفي جز دستيابي به قضاياي صادق و تسليم در مقابل آنها ندارند. حکيم واقعي کسي است که هدفش از مطالعات و سير در افکار و انظار و نقد و تحليل آراء و رد يا قبول نظريه ها و توفيق در خلق افکار و آثار، تنها وصول به حقيقت است و معيارش در اين کارزار انديشه ها چيزي جز برهان نيست. او سخني را نخوانده و هضم نکرده، رد يا قبول نمي کند و با هدفي جز حق طلبي به مطالعه و تفکر و نقد و تحليل نمي پردازد. نه تقليد از ديگران بين او و حقيقت فاصله مي اندازد (29) و نه از « حزب مقلّدين » است تا حق را تنها از طريق « رجال » بشناسد (30) و نه مثل کساني است که « طلب جاه و رياست »، آنها را به اين مشغله ها سوق داده است (31) بلکه او حکيم متعالي است که با صداي بلند فرياد مي کشد: « الحق أحق بالاتباع » (32) و « المتبع هو البرهان » (33)
المتبع هو البرهان و الحقّ لا يعرف الاّ بالبرهان و لا بالرجال. (34) المتبع هوالبرهان دون النتقل عن اولئک الاعيان. (35)
و بالأخره با صداي رسا تأکيد مي کند:
مرد حکيم به سخن مشهور توجه و التفات نمي کند و آنگاه که به حق رسيد، واهمه يي از مخالفت جمهور ندارد و در هيچ حوزه يي به « من قال » توجه نمي کند بلکه به « ماقال » مي نگرد. همانطور که از مولايمان امام موحدين و اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل شده است که فرمودند: حق با رجال شناخته نمي شود، بلکه ابتدا حق و سپس اهلش را بشناس. (36)
انسانهاي ضعيف و بدنهاد و هواپرست، در گفتار و کردارشان، چشم به « رجال » و « جمهور » ميدوزند و کل گفتار و تحليل و کردارشان را مطابق پسند آنها تنظيم و ترسيم مي کنند و بجهت متصف نبودن به فضيلت شجاعت، جرئت هيچ ابتکاري را که خلاف نظر مشهور باشد، ندارند و اگر هم نظري خلاف مشهور به ذهنشان خطور کند، جرئت ابراز آن را ندارند. اما « مرد مؤمن و اهل يقيين، در امر حقي که بدان دست يافته است و بيّنه يي از پروردگارش در دست دارد، ديگر به نظر مشهور التفات نمي کند و وقتي به « حق » رسيد، ترسي از مخالفت جمهور ندارد ».(37)
3. تمجيد و قدرشناسي از اهل علم
بدون شک، تاريخ علم در حوزه هاي مختلف، راهي بس طولاني و پرفراز و نشيب را طي کرده تا به اين حد و مرحله رسيده است و انسانهاي بيشماري در اين راه، جان فشاني نموده اند و با هزاران ناملايمات زندگي دست و پنچه نرم کرده اند و به کشف و ابتکاراتي دست يافته اند و آنها را بطور رايگان در اختيار انسانهاي ديگر قرار داده اند. در پرتو همين تعامل قافله ي انسانها و در سايه ي همين جان فشانيها، ابتکارات و ابداعات علمي در حوزه هاي مختلف همچون قطرات باران با همديگر جمع شده و رودخانه هاي عظيم علمي را به راه انداخته اند. اينهمه علم و دانايي در ابعاد و قلمروهاي مختلف بآساني بدست نيامده است. همه ي اين سرمايه ها، محصول سعي و کوششها و خردورزيها و تجربه هاي بيشمارياست که پس از تضارب آراء و نقض و ابرامهاي فراوان به اينصورت درآمده و از محک برهان و تجربه، جان سالم بدر برده است. چه بسيار آراء و تجاربي که کذب و خطا بودنشان را ديگران نشان داده اند و ما ديگر آن راه طي شده را طي نمي کنيم و بي جهت وقت و عمر خويش را ضايع نمي نماييم و چه بسيار انديشه ها و يافته هايي که در پرتو تلاشها و هزينه هاي فراوان بدست آمده و بطور رايگان در اختيار ما گذاشته شده اند. روحيه ي حق طلبي و قدرشناسي يک انسان و حکيم متعالي اقتضا مي کند که با حفظ آن روحيه و با التزام به محوريت برهان، قدردان زحمات و تلاشهاي عالمان هر عصر و مکاني نيز باشد و با نگاهي خوشبينانه اما عالمانه و منصفانه به ارزيابي و تحليل ميراث آنها بپردازد. ابو يعقوب اسحاق کندي (185-252.ق) - نخستين حکيم مسلمان - در اين زمينه مي نويسد:غرض فيلسوف در علمش، رسيدن به حق و در عملش، عمل به حق است... از واجبترين حقها آن است که کساني را که يکي از اسباب اندک منافع ناچيز براي ما شده اند، ذمّ و نکوهش نکنيم. حال چطور ممکن است کساني را که بزرگترين اسباب منافع بزرگ و حقيقي و مهم ما شده اند، مورد مذمت قرار دهيم! چرا که هرچند آنها از رسيدن به برخي حقها قاصر و ناتوان بوده اند، اما آنها پدران و شرکاي ما در ثمرات فکرشان - که براي ما افاده و افاضه نموده اند- بوده اند و آن ثمرات، راهها و وسيله هايي براي ما گشتند تا به علوم فراواني برسيم که آنها خود از دستيابي به حقيقت آن عاجز بودند... پس بايد شکرگزار کساني باشيم که اندک حقي به ما آورده اند تا چه رسد به کساني که حق فراواني براي ما آورده اند. چون آنها ما را در ثمره ي فکرشان شريک کرده اند و مطالب حق خفي را براي ما سهل و آسان نموده اند. (38)
نگاه جامع بشيوه ي مواجهه ي ملاصدرا با حکما و علماي گذشته و سعي وافر او در جمع و تأويل برخي از آراء حکما و عرفاي بزرگ و برخورد مؤدبانه و محترمانه ي وي با مخالفين صادق، نشان مي دهد که او نيز تکريم علم و عالم را از نظر دور نداشته و خود بشدت از قلّت انصاف و کثرت ظلم و تحقير بزرگان و ترفيع نااهلان و جاهلان شاکي و نالان بوده است. (39)
تعابير ايشان در خصوص حکماي يونان باستان نظير « افلاطون الهي » (40) و « الفيلسوف الاعظم » (در مورد ارسطو) (41) و اشتياق وي بر « حمل سخنان بزرگان بر رمز دقيق » (42) و بکارگيري عبارت مؤدبانه يي تحت عنوان « شرّف الله نفسه » (43) در مورد امام المشککين فخررازي و احترام مثال زدني او به استاد خويش، ميرداماد، همه نشان مي دهند که وي در عين حال که سخن کسي را نخوانده، رد يا قبول نکرده است و در مقام قضاوت، حب و بغضي را دخالت نداده است، لکن از چارچوب ادب و اخلاق اسلامي نيز خارج نشده است. او ضمن سفارش به مطالعه و آگاهي اجمالي و در حد ضرورت نسبت به علوم رايج، توصيه مي کند که يک عالم و حکيم « نبايد چيزي از علوم رايج و متعارف را انکار نمايد. چون منشأ چنين انکاري چيزي جز جهل به آن نمي باشد ». (44)
بنابرين مي توان گفت که يک حکيم متعالي، در هرحال، از حريم فضايل خارج نمي شود و خود را گرفتار مرضي بزرگ بنام جهل توأم با عناد نمي کند (45) و به اين نکته اشراف و اذعان دارد که معلم و حکيم بايد عامل به عملش باشد و فعلش، سخنش را تکذيب نکند. « چون علم با بصيرت دريافته مي شود. اما عمل با چشم و رؤيت و ارباب رؤيت و بصر بسيار است ». (46)
4. خيرخواهي خلق خدا
يکي از اوصاف پسنديده يي که در ميان انسانها رايج است و مطلوب عقل و شريعت هم مي باشد، خيرخواهي نسبت به همديگر است. گرچه در اين زمينه، نظريات ديگري همچون وظيفه گروانه و خودگروانه نيز وجود دارد، لکن شکي در اين نيست که بسياري از انسانها در مقام واقع دست کم بعنوان مطلوب و هدف بالعرض خيرخواه يکديگرند و خيرخواهي آميخته به حکمت و تدبير نيز مورد تأکيد دين اسلام است و اساساً بعثت پيامبران، حاکي از خيرخواه بودن باريتعالي و ترويج خواهي در ميان آدميان بوده است.حکيم متعالي نيز گرچه مراحل سير و سلوک معرفتي و اخلاقي را بتدريج طي نموده و به مقام بلندي رسيده است، لکن بخوبي مي داند که « ارشاد همنوعان طالب حقيقت، از بزرگترين عوامل تقرب به پروردگار جهانيان است و اين امر، شعار پيامبران مرسل است ». (47) بنابرين حکيم متعالي که تمام برنامه هاي علمي و عملي خويش را در جهت تقرب به خداوند بزرگ تنظيم و اجرا مي کند، براي وصول به آن هدف اصيل و نهايي، به ارشاد خلق آن خداي بزرگ نيز مي پردازد و تا حد امکان و به شرط وجود قابلي لايق، به تعليم و تربيت آنها مشغول مي شود و هدف اصلي در اقدام به اين امر را چنين بيان مي کند: « ما در تحقيق مسائل و تنقّيح مطالب در جهت ارشاد طالبي پاک يا تهذيب دلي پاکيزه، هدفي جز تقرب به خدا و ملکوت والايش نداريم ». (48)
بر اهل تحقيق پوشيده نيست که اين شيوه ي مردان حکمت متعاليه به شرطي قابل تحقق و مفيد فايده خواهد بود که فضاي جامعه و ذهن و ضمير مخاطب براي چنين تعليم و تهذيبي آماده و مهيا باشد و گرنه حکيم متعالي دست به کاري لغو و اتلاف وقت و عمر نخواهد زد و خلوت با خدا و دوري از خلق و جامعه ي ناسالم را به حشر و اختلاط با چنين مردمي ترجيح خواهد داد. (49) بنابرين وقتي در تاريخ فلسفه ي اسلامي به فلاسفه يي همچون ملاصدرا بر مي خوريم که مدتي را در انزوا و خلوت گذرانده و از مردم و جامعه دوري گزيده اند، سر و علتش همان نکته و مطلب مذکور است و هرگز دال بر غرور يا بخل يا تحقير مردم نيست؛ زيرا
بجهت پاکي و بالاتر بودن مقامشان از اتصاف به اخلاق پست و ملکات زشت و ناشايست، از چنين کاري بدور هستند. چطور ممکن است کساني که دلهايشان را بواسطه ي صفا و پاکي از اين مقبره ي تاريک و ظلماني، زلال و خالص کرده اند و ملکه ي خلع بدن و ارتقا به ملکوت آسماني را کسب نموده اند، فرد مستحق را از حقش منع و محروم کنند و سائل را از مستحق خويش باز دارند و ردش کنند. (50)
نتيجه گيري
از مجموع مطالب و مباحث پيش گفته مي توان نتيجه گرفت که طبق نظر ملاصدرا، اولاً، طالب حکمت متعاليه پيش از پرداختن به مباحث حکمت نظري بايد به تخليه ي دل از ناپاکيهاي اخلاقي بپردازد و در کنار داشتن مقدماتي ديگر، از ضمير عاري از رذائل اخلاقي برخوردار باشد. ثانياً، حکيم حکمت متعاليه در حين طي مراحل حکمت نظري، بايد به آراستگي (تخليه) باطن به زيور مکارم اخلاقي نيز مشغول باشد و چراغ دل را با نور هر دو حکمت نظري و عملي روشن و شعله ورتر نمايد و با دلي پاک و باطني زيبا، مجمع کمالات علمي و عملي گردد. ثالثاً، تنها بقصد وصول به حقيقت با محک برهان به مطالعه ي آراء و نقد و تحليل مباحث و رد يا قبول آراء بپردازد و در اين معرکه هيچ هدفي جز تقرب به حق تعالي نداشته باشد. رابعاً، به حکم وظيفه، قدردان زحمات عالمان ديگر باشد و در نقد منصفانه ي افکار آنها پا را از حريم ادب و اخلاق فراتر نگذارد. خامساً، ارشاد و تعليم خلق خدا با هدف تقرب به باريتعالي و بشرط وجود زمينه را هرگز فراموش نکند.پي نوشت ها :
* دانشيار گروه فلسفه و کلام اسلامي دانشگاه تربيت معلم آذربايجان
1. سهروردي، مجموعه ي مصنفات شيخ اشراق، تصحيح و مقدمه هانري کربن، ج2، ص 10، 12، 13.
2. همان، ص257 و 258.
3. ملاصدرا، الاسفار الربعة، ج3، ص 514.
4. همان، ج9، ص119.
5. همو، المبدأ و المعاد، ص 103، 494؛ الاسفار الاربعة، ج6، ص 7.
6. همو، شرح اصول الکافي، ج2، ص 140.
7. همانجا.
8. همان، ص 176.
9. الاسفار الاربعة، ج2، ص 77.
10. ملاصدرا، الشواهد الربوبية، مقدمه و تصحيح سيدجلال آشتياني، ص 131.
11. الاسفار الاربعة، ج1، ص 12.
12. ر.ک: ابن مسکويه، تهذيب اخلاق، ص 96-111.
13. الاسفار الاربعة، ج4، ص 117.
14. همان، ص116.
15. شرح اصول الکافي، تصحيح محمد خواجوي، ج1، ص 421.
16. الاسفار الاربعة، ج4، ص 117.
17. شرح اصول الکافي، ج1، ص 421.
18. الاسفار الاربعة، ج9، ص 88 و 89.
19. همان، ج6، ص297.
20. الاسفار الاربعة، ج9، ص 20.
21. الشواهد الربوبية، ص 363.
22. شرح اصول الکافي، ج1، ص 336.
23. همان، ج2، 248 و 249.
24. همان، ص 215.
25. الاسفار الاربعة، ج4، ص 157. سخن صريح ملاصدرا در جاي ديگر چنين است: « من فعل فعلا او تکلّم بقول يظهر منه اثر في نفسه و حالة قلبية زمانا و اذا تکررت الافاعيل و الاقاويل استحکمت الآثار في النفس و صارت الاقوال ملکات اذ الفرق بين الملکة و الحال بالشدة و الضعف و الاشتداد في الکيفية يؤدي الي حصول صورة جوهرية هي مبدأ مثل ذلک الکيفية » (الاسفار الاربعة، ج9، ص 291.)
26. طباطبايي، محمد حسين، نهاية الحکمة، ص 183.
27. شرح اصول الکافي، ج2، ص 332.
28. همان، ص 58.
29. الاسفار الاربعة، ج9، ص 138.
30. همان، ج6، ص 403.
31. همان، ج9، ص 402.
32. همان، ج2، ص 64.
33. همان، ج6، ص 79.
34. همان، ج3، ص 475.
35. همان، ج5، ص 296.
36. همان، ج6، ص 6.
37. شرح اصول الکافي، ج1، ص 170.
38. کندي، رسائل الکندي الفلسفية، تحقيق محمد عبدالهادي ابوريده، ص 97، 102.
39. الاسفار الاربعة، ج1، ص 7.
40. همان، ج5، ص 223.
41. همان، ج5، ص 224.
42. همان، ج3، ص 487.
43. همان، ج5، ص 73.
44. شرح اصول الکافي، ج2، ص 143.
45. الاسفار الاربعة، ج9، ص 145.
46. شرح اصول الکافي، ج2، ص 139.
47. الاسفار الاربعة، ج6، ص 4.
48. همان، ج6، ص6.
49. همان، ج1، ص 7 و 8.
50. ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 103.
1. ابن مسکويه، تهذيب الاخلاق و تطهيرالاعراق، قم، طليعةالنور، چ1، 1426ق.
2. سهروردي، شهاب الدين، مجموعه مصنفات شيخ اشراق (حکمةالاشراق)، تصحيح و مقدمه ي هانري کربن، تهران، مؤسسه ي مطالعات و تحقيقات فرهنگي، ج2، چ2، 1372.
3. طباطبايي، سيد محمد حسين، نهايةالحکمة، قم، سازان تبليغات اسلامي، بيتا.
4. ملاصدرا، الحکمةالمتعالية في الاسفار العقليةالاربعة، قم، منشورات مصطفوي، چ2، 1368.
5. ــــــــــــــ، الشواهدالربوبية، مقدمه و تصحيح سيد جلال الدين آشتياني، قم، بوستان کتاب، چ1، 1382.
6.ـــــــــــــــ، المبدأ و المعاد، قم، دفتر تبليغات اسلامي، چ1، 1380.
7. ــــــــــــــ، شرح اصول الکافي، تصحيح محمد خواجوي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چ2، 1383.
8. الکندي، رسائل الکندي الفسفية (الفلسفه ي الاولي)، تحقيق محمد عبدالهادي ابوريده، دارالفکر العربي، چ1، 1950م.
منبع مقاله :
زير نظر محمد خامنه اي، (1391)، اخلاق متعاليه (نگاهي به اخلاق و فلسفه اخلاق در حکمت متعاليه)، تهران: بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول